‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
خب، بحث بعدی ما مبحث عموم است. بحث عموم تتمهی بحث اطلاق میشود. اطلاق با عموم تفاوت دارد، از این جهت که در اطلاق قیدی نداریم و چون قیدی نداریم، شمول را میفهمیم. در عموم، قیدی برای شمول داریم. یکیاش چون نیست میفهمیم، یکی چون هست میفهمیم. شمول در اطلاق، دلالت تصدیقی به شمول دارد؛ در عموم، دلالت تصوری هم دارد؛ از اول شمول اصلاً به ذهن میآید.
تعریف عموم: «الاستیعاب». استیعاب، فراگیری و شمول، «یثبت دون ان یکون مدلولاً للفظ و اخرا یکون مدلولاً له». استیعاب یک وقت ثابت میشود بدون اینکه مدلول برای لفظ باشد، و یک وقت مدلول برای لفظ است. خب، اگر مدلول برای لفظ باشد، میشود عموم؛ اگر مدلول نباشد، اطلاق است. در اطلاق، متن مطابقی نیست، محل التزامی است؛ در عموم، مطابقی است. «ففی الاول کإستیعاب الحکم الوارد علی المطلق لافراده». اولی که چیست؟ مدلول لفظ نیست، که همان اطلاق است؛ مثل استیعاب حکم که وارد است بر مطلق برای افرادش، افراد مطلق. «اکرم العالم». عالم را اکرام کن. در مورد الف و لامش بحث. حالا «اکرم العالم». این چی بود؟ اگر تنوینش، تنکیر باشد، اگر تنکیر باشد، چی؟ «اکرم عالماً». تنکیر، بدون اینکه فقط علامتی باشد. «اکرم عالماً» میشود شمول. چیزی هم که دلالت بر شمول بکند ندارد، مدلول لفظی. نه تنوین وضع نشده برای استیعاب. وضع شده برای شمول، یعنی لفظی باشد که وضع شده برای شمول، تصوری خود آن را برساند. برعکس «کل» و اینها. «اکرم کل عالمٍ». «کل» منصوبه. یک چیزی میخواهد. «عالمٌ» در دلالت تصوری و تصدیقی، در تصورش چیست؟ کسی که علم دارد. در تصویر چیزی ندارد. آن کسی که وصف علم برایش صدق میکند، اسمی داریم برخورد میکنیم باهاش، با مصداقش و اینها کاری نداریم. بله، مثال کسی که علم داشته باشد. شمول چیزی دارید؟ شما میگویید اطلاق دارید میگیرید، در دلالت تصوریش نیست، در دلالت تصدیقیش دارید میگیرید. خب، کسی که دارد، یعنی این، این، این، این. پس همه نمیشود. تصدیقی اداره میکند، تصوری که چیزی به ذهن نمیآید که. عالم: کسی که علم دارد. همین. یعنی این، اون، اون، هزار نفر ما داریم که همه علم برایشان صادق است. شامل بحث سر همین است که حالا اگر گفت: «کل عالم» چی؟ یعنی چیزی باشد بیش از اینکه دلالت بکند، یک چیزی بیش از خود عالم باشد که دلالت بکند. بله، بله.
تنوین اعراب، اعراب جزو الفاظ نیست. الفاظ اسم و فعل. تنوین اسم است نه فعل، نه حرف. علامت. شما «عالمٌ» را میگویید اسم و حرف. ارتکازتان این است سفید. حالا هر حرفی که عامل نیست. هر حرفی که عامل نیست، عمل عامل علامت مأموریت. در واقع عمل روی آن شده، در نظر گرفته. یک علامت خوب باشد. خب، الان خود ضمه هم بالاخره یک حرکت است. تنوین درست است که حرکت ولی واقعش این است که نون ساکن حرف است. نه حرف به معنای نیست. اعتبار کرده باشیم از این. بله، من حالا یادم نیست. توی مباحث حروف یادم نیست. تنوین را مقابله بود، بحث اعراب بنا میآورند، لفظ نیست. اصلاً نداشته که ازش بگیرم. نه لفظ. ببینید اینجا دیگر از این نون ما استعمال لفظ هست ولی کلمه نیست. بدون کلمه. کلمه را سه قسمت. لفظ اعم از کلمه است. مهمل و اینها همه را در بر میگیرد. این لفظ هست ولی کلمه نیست. تنوین کلمه نیست، لفظ خالی. یعنی چی؟ اگر که حالا اون بهتر است معادله در ذهنتان چه مستقل چه غیر مستقیم هم نسبت تصوری که شهید صدر میگوید به چی؟ به کعبهای، به فلان، به میآید. سریع آدم منتظر این است که ببیند به چی دارید شما تعلقش میدهید. شکلی. بله.
الحاق. پس ما اینجا در مطلق چیزی نداشتیم که دلالت بر شمول بکند. وقتی میگفتیم «اکرم عالماً»، مثال «اکرم العالم» میزند. حالا مثال همان «اکرم عالماً» شاید بهتر است. «اکرم العالم» با بحثی که جلوتر میآید در مورد اینکه الف و لام چیست، بله، اختلافی هم هست البته، عرض کنم که با آن بحثهای خورده مشکلات درست میشود ولی علی ای حال این «اکرم العالم» را هم که بگیریم، اطلاقش شمول را اقتضا دارد. «اقتضاء اسم الجنس استیعاب وجوب الاکرام لافراد العالم». اقتضای اسم جنس، اسم جنس یعنی اطلاق اسم جنس. العالم که اسم جنس است، اقتضا دارد استیعاب وجوب اکرام را برای همه افراد. همه علما را باید اکرام کرد. از کجاش میگویید؟ مدلول لفظی داشت؟ نه. همین که قید نزده بود. «ما لا یقوله لا یریده» که میشد قرینهی حکم. یک لحظه هم از دستشان در میرود. الان داریم بهش میرسیم. به جای قرینهی حکمت میگویند مقدمات حکمت. بقیه به کار میبرد. قرینهی حکمت مال ایشان است. اطلاقاتش را قرینهی حکمت به کار برد. این یک دانه دیگر از دستشان اینجا در رفته. مقدم از قصد گفتن. اصطلاح کسی آشنا باشد، بعداً اصول مظفر بخواند. یک دفعه گیر نکند. چرا میگوید مقدمهی حکمت؟ «الا ان هذالاستیعاب لیس مدلولاً للفظ». مگر اینکه این استیعاب، مدلول لفظ نیست. «و انما الکلام یدل علی نفی القید». کلام فقط دلالت دارد بر نفی قید. یعنی ما چیزی نداریم. هیأت و سیاق و اینها اقتضا داشت که قید بزند. نزد. قرینهی حالیه، قرینهی سیاقیه. «و من لوازم ذلک الانحلال حینئذ». از لوازم آن، آن انحلال حکم است. «انحلال الحکم حینئذ فی مرحله التطبیق علی جمیع الافراد». از لوازم آن این است که حکم منحل میشود. کجا؟ اینجا در مرحلهی تطبیق بر همهی افراد عالم، انحلال پیدا میکند. همهی علما را در بر میگیرد.
«و ثانی هوالمورد». ثانی چی بود؟ با لفظ اثبات بشود. استیعاب مدلل لفظیاش باشد. «کما فی قولنا کل رجل فان کل هنا تدل بنفسها علی الاصیاب». دیگر شما منتظر قرینهی حکمت نمینشینید. خب، خود «کل» به تنهایی دلالت بر استیعاب دارد. «بحاذا ظهر به این وسیله ظاهر میشود ان اسماء العدد کعشره». که اسمهای عدد مثل ده، «رغم استجاب حال وحدتها لیست عموما». به این وسیله ظاهر میشود که اسماء عدد مثل ده، به رغم اینکه استیعاب دارد برای تکتک. الان ۱۰ یعنی ۱۰ تا یکی. شمول دارد ولی عموم چیست؟ «لأن هذا الاستیعاب صفت واقعیه للعشره». به خاطر اینکه استیعاب اینجا مدلولش نیست، صفت واقعیش است. الان ما در مورد ۱۰، ۱۰ تکتک افراد خودش را در بر میگیرد به دلالت لفظیه یا به صفتش؟ چون ده است. چون در واقع ما میگوییم ده تا سیب. این سیبها را که کنار هم چیدیم شد ۱۰ تا. اون ۱۰ میشود صفت این. این ده تا سیب. نه، یعنی این لفظ در شمول دلالت دارد بر ده تا. نه، یک مصداق دارد، آن هم ۱۰. خود عدد ۱۰ موضوعلهِش یک چیز است ولی اون یک چیز برای ۱۰ تا چیز صفت است. خوب دقت بفرمایید. مسئلهی مهمی است. جان ۱۰ نخود. ۱۰ اینجا صفت واقعیه. ببینید نه ۱۰ صفت نمیشود. استیعاب صفت برای استیعاب. صفت ۱۰. این شمول، صفت ۱۰. شمول، موضوعلهِِ ۱۰ نیست. موضوعلهِِ ۱۰ یک چیز است. همان معدود است، همان عدد ۱۰. ۱ و صفر. موضوعلهِِ عشره همین است ولی صفت واقعیه این چیست؟ استیعاب است ولی تو لفظ «کل»، خود اون استیعاب موضوعلهِ است. یعنی هزار تا چیز. در موضوع یک چیز نیست. هم خودش. ولی عشره یک چیز. موضوعلهِش حالا اون یک چیز شامل ۱۰ تا چیز میشود. مثالی که شهید: اینکه قابل تقسیم به ۲- الان ۱۰ قابل تقسیم به دو هست یا نیست؟ دو نیم مساوی میشود. اینکه دو نیمهی مساوی میشود، موضوعلهِش است یا صفتش است؟ صفت. همان جور که این صفتش است، استیعاب صفتش است، موضوعلهش نیست ولی «کل» موضوعلهِش استیعاب است. وضع شده برای استیعاب. عشره وضع نشده برای استیعاب. وضع شده برای عددی که بین ۹ و ۱۱. نه قابل تقسیم بر دو هست. به چه معناست؟ این صفتش است. کار نداریم الان ۱۰ قابل تقسیم بر سه هست. «کل» چی؟ قابل تقسیم بر دو، قابل تقسیم بر سه، قابل تقسیم بر ۴. او قابل تقسیم بر دو و قابل تقسیم بر سه نیست. چرا؟ چون با شمولش کار نداریم با یک عددی کار داریم که خود اون عدد چی میگویند ریاضی چی میگفتند بهش؟ نه، عددی که عدد زوجی است که چی میشود؟ تقسیم بر ۲ میشود. چی میگفتند در تو ریاضی؟ عددی که جذر گرفته میشد. مثلاً ۱۶ چهار بار. عدد صحیح را چی داشتیم؟ خلاصه اینها میشود اوصاف. همش این عدد فلان، این عدد گویاست، این عدد فلان، عدد نام صفت است برایش. این در موضوعلهِش که نیستش که. از یک حیث از یک نگاه میکنی عدد زوج. اونی که چهار بار قابل تقسیم بر خودش بود. مثلاً یک اسمی که سه بار تقسیم شد. یک اسم داشت. اسمهای مختلفی. اینها همه میشود صفت. اینها موضوعلهِش نیست.
«فإن کل مرکب یستوع اجزاء». هر مرکبی شامل اجزایش میشود. الان آقای دکتر عابدینی مرکب هست یا نیست؟ یک دکتر حمیدرضا، حمیدرضا دکتر حمیدرضا عابدینی. یکی دیگر تو ذهن من یک نفر مصداق میآید. خب، این یک نفر سر و دست و پا و گوش و زبان و صورت. اینها همه اجزایش است. یک شمولی برای اجزای خودش دارد ولی این شمول باعث میشود که من بگویم این عام است؟ چون یعنی ۱۰ تا چیز. یک نفر است. اون یک نفر ترکیبی از این ۱۰ تا است. ۱۰ عضو صلات. ترکیبی از ۱۰ رکن. علی یک چیز است. درست شد؟ این دلیل بر این نمیشود که استیعاب داشته باشد. وقتی شد دو تا چیز. دکتر چند تا داریم؟ هزار. این دکتر میشود لفظ عام بر فرض. بحث ما دکتر هم عام نیست. «کل دکترها». دکتر مطلق نخورد از باب دلالت تصدیقیش میشود «الدکتر». بله، اون «دکترٍ» با تنوین تنکیر بله. البته باز من میخواستم عمومش را بگیرم. بله. علی ای حال اینجا مرکبمان شامل اجزای خودش میشود ولی این مرکب باعث نمیشود که عموم. نکات مهمی است. بعداً تو کفایه هم همین است. که ان قدر ساده داریم میگوییم اینها الان کفایه است. کفایه فرض بکنید تو کفایه فقط پدر صاحب بچه در میآید به قول اون آقا. متن علمی آدم لذت میبرد. شهید اینجا ساده است. آخرالزمان معروف منکر میشود، منکر معروف میشود. همین. یک جور حرف بزن من نفهمم. آره، لذت ببرم، احساس میکنم خیلی مطلب سنگین است که طلبه چون کار دیگر ندارد. جای دیگر که کاری به کسی با ما ندارد که. «و لیس مدلولاً علیه بنفس لفظ العشره». این استیعاب مدلول بر آن نیست. به خود لفظ عشره. لفظ عشره استیعاب ندارد. عشره ترکیبی است که استیعاب دارد اجزایش را. به ما چه که اجزایش را در بر میگیرد. به ما چه که هزار تا عضو دارد. الان بدنمان چقدر عضو دارد. اعضای چیزی، اعضایی که تقسیمبندی اعضای لایههای زیرین، رگها و اینها را بعضی شمردند. مویرگها به شمارش نمیآید. میآید. آمار دارند از مولکولها، وقتی میگویند واقعاً تکتک اینها یک اسمی دارد. واقعاً رگ عشاء. ما هر کدام از رگها یک اسمی دارد یا خاصیتی دارد؟ حالا ما گفتیم آقا انسان. انسان به شمولش بر تمام این اجزای خودش یک نفر. حالا نمیگویم انسان. بگویم زید. زید یعنی یک مجموعهای از میلیونها مویرگ و رگ و چی و مو. بله. عموم بشود یک نفر است. اون یک نفر در خودش ترکیب «کلی» و «کل» را با هم. مقایسهی ۱۰. «کل»ی است ولی «کل» نیست. جزئی است. ۱۰ جزئی. نه. ۱۰ روز برداریم. اجزایش مثل هم نیست. تعریف کلی و جزئی. جزئی. تعریف منطقی کلی و کل را دارم. باشد الان کلی و جزئی در برابر هم چیست؟ جزئی: «مالا یستق الا علی واحد». جزئی تعریف منطقی. ما کثیری. ۱۰ تا سیب، ۱۰ تا گلابی، ۱۰ تا میز. بله. کلی است ولی «کل» نیست. کلی «کل». اجزای اونی که یادمان است منطق «کل انسان»، «کل حیوان». الان مصادیق ماهیتاً یک زن تو حیوان بودن، توی مفهوم حیوان بودن. الان تو ده بودنشون همه ۱۰ تا سیب هم «کل» کلی نیست. «دکل» جداست. جز. منظورش اون چیزی که تکرار بشود توی بقیه. صندلی یعنی چه؟ «کل»یی از «کل»ی است. عکسها نداشت. با هم مصداقاً یکی نبودند. «کل»ی فرعی یعنی دارد مفهوم تعریف میکند. «الکتاب». اگر «الکتاب» بگوییم. حالا بگویید که کتاب ولی اجزایش یک چیز نیستند. یعنی مثل هم نیستند. حتی ورقه بگوییم. همهشان ورقه دارند ولی ورقهی ۱۳۰ با ۱۴۰ یکی نیست. ۱۴ جلد دارد. جلد با ورقه فرق.
خوب «فعاله و حال و انقسام العشره الی متساویه». حال این استیعاب برای حال همان تقسیمش به متساوی. ایشان میگوید که این استیعاب صفتش است، مدلولش نیست. استیعاب صفت عشر است نه مدلولش.
ادوات عموم. اونهایی که عموماً یعنی خودشان، وضعشان، حالتشان، دلالت تصوریشان بر شمول دلالت بکند. نه اینکه شمول وصفشان باشد. وگرنه هر جزئی هم یک شمولی در خودش نسبت به اجزایش دارد. شمول وصل بشود. از یک حیثی نگاه بکنی، شمول دارد ولی موضوعلهِش نیست. وضع نشده برای این شمول. در دلالت تصوری این شمول را نمیرساند. ۱۰ شمولی نمیرساند. ولی حالا الان خاطرم نیست، یک بحثی هست اونجا برخی عالم که میرساند ولی نظر شهید این است که نه. «و کما انه صفه واقعیه و لیس داخل فی مدلول نفس کذالک الاستیعاب». همان جور که این تقسیم عشره به متساوی، یک صفت واقعی است، داخل در مدلول لفظ نیست. استیعاب داخل در مدلول لفظ برای عشره نیست. صفت. بریم سراغ ادوات مفهوم. و به حساب این صفت برای فقط ۱۰ بودن ولی «کل» صفت نیست برای یک چیز خاص. شمول را تو همهجاها میرساند. درست شمول دارد ولی شمول فقط برای ده تایی است. صفت میشود برای برای فقط ۱۰ تایی، ۱۵ تایی، ۳۰ تایی، ۱۰۰ مطرح نیست. اینجا اینی که مطرح این است که لفظ ۱۰ شمول دارد یا ندارد؟ به نحو صفت. به نحو صفت مدلولش نیست. وضع نشده برای شمول که ۱۰ را وقتی وضع میکرد، وضع نکردند برای اینکه ازش شمول برساند. یکی از ادوات عموم نیست. «کل» وضع. هر وقت خواستند همه را بگویند با چی بگوییم؟ بگوییم «کل»، همه. هر کجایی. دو تا یکهو میشود ۲ میلیون. ولی ۱۰ همیشه برای ده تایی است. وضع شمول ندارد. شمولش فقط میآید روی ده تاییها. از این جهت خوب است.
بریم سراغ ادوات عموم. خوب ادوات میرسیم. بخونیم. ادوات که میرسیم. تا «الّا» جمع معرف ل. لام. «لا شک فی وجود ادوات تدل علی العموم بالوضع». شکی نیست که ما ادواتی داریم حالا چه ادوات حرفی، چه ادوات اسمی. اینها دلالت دارد بر عموم به چی دلالت دارد؟ بل وز. دیگه با قرینهی حکمت وضع شده است برای. مثل چی؟ «کل»، «جمیع»، «کافه». بفرمایید «قط». دیگه «خط». مثلاً «قد» و «در منفی میآید». «ما زنَوا غیور قط». هیچ. یعنی سالبهی کلیه میشود، موجبهی کلیه. سالبهی کلیه است. هیچ غیوری زنا نکرد. بفرمایید «قد» تو قاطبه. «جمیعاً»، «کافه»، «بأسرها». «بأسرها» را تازه کجا میخواندیم؟ دیروز داشتیم یک بسته داشتیم «بأسرها». نهج البلاغه «بأسرها»، بحث خلاصه همش میشود. ادوات مثل کلمهی «کل» و «جمیع» و نحوه. «الفاض خاص بافادة الاستیعاب». همه افراد. «غیر ان النقطه الجدیره بالبحث فیها و فی کل ما سُب انه من ادوات العموم بالوضع». غیر از اینکه اون نقطهای که شایسته است که درش بحث بشود هم اینجا بحث بشود در ادوات، هم در هر آنچه که «فی کل ما سُب انه من ادوات العموم بالوضع» در هر آنچه که ثابت بشود که این اصلاً وضعش برای ادوات عموم بوده. اونی که باید در موردش بحث بشود این است. «ان اسراء الحکم الی تمام افراد مدخول العدات ای عالم مثلاً فی قولنا کل عالم». «هل یتوقف علی اجرا الاطلاق و قرینه الحکمه فی المدخول او ان مدخول دخول ادات العموم علی الکلمه یغنیها مقدمات الحکمه و تتولی العدات بنفسها تلک القرینه». اونی که باید بحث بشود این است: سرایت دادن حکم به تمام افراد مدخول ادات. الان «اکرم کل عالمٍ». حکم چیست؟ اکرام. اکرام کن. مدخول «کل» چیست؟ عالم. تمام افراد عالم بخواهد اون حکم برایش سرایت پیدا بکند مثل مثال «اکرم کل عالمٍ». آیا متوقف است این سرایت دادن حکم بر اجرای اطلاق و قرینهی حکمت در مدخول؟ یعنی بگوییم چون عالم قید نخورده، به قرینهی حکمت اکرام را سر ازش چیز کنیم بگوییم تمام افراد مدخول را شامل میشود یا نه؟ بگوییم خود اینکه این ادات عموم آمده بر سر عالم، یعنی «کل»ی که آمده، خود این دارد استیعاب را میرساند. استیعاب را بیاوریم روی اطلاق عالم یا بیاوریم روی خود وضع و مدلول خود «کل»؟ اختلاف سر این است دو تا قول است. دو تا قول است. حالا ببینیم کیا قائل به چی میشوند. اختلافی است بین بله. میرزای نائینی قول اول را قبول میکند. صاحب کفایه، آخوند خراسانی هر دو تا قول را ممکن میداند. ثبوتاً، اثباتاً قول دوم را قبول میکند.
یادداشت بفرمایید دو تا قول شد. اولیاش این است که متوقف بر اجرای اطلاقِ عالم. دوم این است که خود «کل» دارد استیعاب را میرساند. دیگه ما بینیاز از اینجا تعبیر مقدمات حکمت که در وجود خود ادوات کن بهشون میرساند که خود «کل» دارد میرساند یا اون عالم چون قید ندارد داریم ازش برداشت میکنیم. ثمرات دارد در بحثهای فقهی تو حلقهی ثالث انشاءالله نصب. حالا آقا جان من صاحب کفایه ممکن میداند ثبوتاً ولی قائل به دومی میشود. میرزای نائینی قائل به اولی میشود. سید خوئی قائل به کدام میشود؟ سید خوئی هم با شهید صدر، با آخوند، هر سه تا قائل به اینند که نظر دوم درست است. یعنی خود «کل» دارد اینجا مفید استیعاب است. اینجا برهانها فرق میکند. آخوند برهانی دارد و سید خوئی برهانی دارد و برهان سبک کفایه اینجا ذکر نکرد. ظاهر دانسته، ظاهر را گرفته، استظهار کرده. سید خوئی برهان آورده که این برهان را مرحوم صدر قبول ندارد. کجا میخوانیم؟ در حلقهی سوم. این کلیت بحث. اینجا نائینی اولی را قائل است. صاحب کفایه که همان آخوند خراسانی است، بفرمایید شهید صدر با سید خوئی، این سه تا قائل به وجه دوم شدند. وجه دوم چی بود آقا جان من؟ خود «کل» مفید عموم است.
«و قد ذکر صاحب الکفایه رحمه الله ان کل وجه». حالا فرصت. ایشان فرمودند که هر دو تا وجه ممکن است، باطل نیست. «من الناحیه…» از جهت ثبوتی. از ناحیهی نظری. ولی خب چرا؟ «استیعاب ما یراد من المدخول تعیین الوجه الاول». ادات عموم اگر وضع شده برای استیعاب آنچه مراد از مدخول است. اگر شما میگویید «کل» آمده بگوید که مدخول «کل» استیعاب دارد. از عالم میگیریم. الان شما میگویید «کل» خودش برای استیعاب است یا استیعاب مدخولش را میرساند؟ اگر میگوید استیعاب مدخولش را میرساند، همان وجه اول درست است. چون مدخولش اینجا مطلق آمده، ما داریم با قرینهی حکمت اثبات میکنیم. حالا دارد دلیل هر کدامش را میگوید. وجه اول از ناحیهی نظری هر دو ممکن است. چرا وجه اول ممکن است؟ چون اگر شما میگویی «کل» وضع شده برای اینکه بگوید هر جا من آمدم مدخول من استیعاب دارد پس شما اینجا داری استیعاب را از مدخولش میگیری. از عالم میگیری با قرینهی حکمت. «لئن المراد بالمدخول لا یعرف حین اذن ناحیه الاعدات». اینجا دیگر استیعاب از ناحیهی ادات نیست که، از ناحیهی خود عالم است. «کل عالم»- استیعاب را اگر «کل» وضع شد، دوباره تکرار میکنم. اگر «کل» وضع شده برای اینکه بگوید هر جا من، مدخول من استیعاب دارد. الان تو «اکرم کل عالمٍ» استیعاب مال عالم یا مال «کل» است؟ مال عالم. این وجه اول. «بل بالقرینه الحکمه».
«و اذا کانت وضع تمام ما یصلح المدخول للانطباق علیه تعیین الوجه الثانی». حالا وجه دوم چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ میرزا نائینی اینها قائل به همین بودند دیگه اون وجه اول را. دلیلی که گفتیم «کل» آمده برای اینکه بگوید من مدخلم. اون شد وجه با قرینهی حکمت ثابت میشود. وجه دوم چی؟ اگر ادات عموم وضع شده برای استیعاب تمام آنچه صلاحیت دارد، قول برای انطباق برآن. «تعیین الوجه الثانی». یعنی میخواهد بگوید خود منم که دارم استیعاب میدهم. مدخول دارد از من استیعاب میگیرد. چطور تو صفت بحث بود؟ صفت بعدی مال کدام بگیریم؟ «حیات الحیوان الکبری». «الکبری» صفت حیات است یا صفت حیوان است؟ میگفتیم هم صفت مضاف میآید، هم صفت مضافالیه میآید. اینجا الان استیعاب را مال «کل» بگیریم یا مال عالم بگیریم؟ اطلاق نه، استیعاب مال عالم. یکی گفت آقا مال من اصلاً مضاف که میآید میخواهد مضافالیهاش را برساند. استیعاب مال مضافالیه میشود. وجه اول. دومی میگوید نه، مضافالیه دارد از «کل» میگیرد. اگر این «کل» نباشد که مضافالیه چه استیعابی دارد؟ «لأن المدخول مفادح الطبیعه». مفاد مدخول چیست؟ طبیعت. طبیعت عالم و «حین صالحته للانطباق علی تمام الافراد». ما قائل به چی بودیم؟ ما لفظ را وضع شده برای چی میدانستیم؟ برای مطلق یا برای ماهیت صرفه؟ خاطرتان هست بحث میکردیم تو اطلاق، گفتیم لفظ انسان وضع شده برای الانسان المطلق یا الانسان ماهیت الانسان. ماهیت انسان که حالا اطلاق عمومیش میشد یک وقتی اطلاق و قیدش تغییر بحث دیگر. ولی یک عده میگفتند نه، وضع مطلق انسان. ما که قائل به چی بودیم؟ ما قائل به ماهیت صرفه بودیم. گفتیم انسان وضع شده برای ماهیت. خب، الان «کل عالم». عالم یعنی ماهیت عالم. شمولی ندارد. دارد شمولش را از چی میگیرد؟ از «کل» دارد میگیرد. «فیتم تطبیقها کذالک بواسطه العدات مباشره». تطبیق طبیعت بر تمام افرادش به واسطهی چیست الان؟ چطور دارد این عالم بر تمام افراد عالم صدق میکند؟ به خاطر خودش؟ به خاطر «کل». قول سوم که چی؟ به خود عالم باشد. «کل»ی آمده. اونو دوباره هم اطلاق است، هم عموم. حالا این سید خوئی این را قبول. خب، پس چی شد؟ ادات آمده مباشرتاً خودش استیعاب داده.
«و قد استظهر رحمه الله به حق الوجه الثانی». کیست رحمهالله، کی را میگوید؟ یعنی ظاهر دانسته نظر شریفشان را به چی بوده؟ قول دوم. به حق. حقم همین است. یعنی من سید صدر هم همین را قبول دارم. یعنی «کل» وضع شده برای استیعاب. تمام آنچه مدخول صلاحیت انطباق بر آن دارد. این میشود نظر درست. وجه دوم. «و قد لا یکتفا بالاستظهار فی تعیین الوجه الثانی». گاهی اکتفا نمیشود به استظهار در تعیین وجه دوم. یعنی سید- آخوند. آخوند صاحب کفایه آخوند خراسانی این بزرگوار فقط استظهار کرد ولی یک عده هم هستند فقط استظهار نمیکنند بلکه چیکار میکنند؟ «بل یبره» یا «یبرهن». بهتر است چون مجهول «یبرهن علی ابطال الوجه الاول». بلکه برهان میآورند. گاهی اکتفا نمیشود به استظهار بلکه برهان آورده میشود. یعنی یک عده فقط نگفتند که ظاهر این است، برهان هم آوردند برایش. برای چی؟ برای وجه دوم. برهانشان چیست؟ «بلزوم اللغویه». گفتند آقا لغوّیت پیش میآید. تحصیل حاصل است. خب، یکی که دارد میدهد، همان اطلاق عموم. اگر قرار باشد وقتی «کل» دارد استیعاب میدهد بگوییم نه، حالا باز خود عالم هم دارد استیعاب میدهد، تحصیل حاصل است. یکی داد دیگه. تمام شد دیگه. سیگار روشن که دوباره روشن نمیکند. سیگار روشن که دیگه روشن نمیکنند که دوباره روشنش بکنند، روشن است. دیگه هست دیگه. استیعاب دارد. «اذ بعد فرض الاحتیاج الی قرینه الحکم لاثبات الاطلاق مرتبه سابق علی دخول العدات یکون دور العدات لغوا صرفا». تحصیل حاصل. تحصیل حاصل. سیگار روشن را روشن کن. لامپ روشن. دیگه روشنش بله. زن و شوهر را به عقد هم دیگه در نمیآوریم. امروز چند بار تأکید میکنیم. تأکید باشد بحث بعدی است و «لایمکن افتراز و کما… تأکیداً». یک عده میگویند آقا لغو نیست تأکید است. تحصیل حاصل نیست تأکید است. بحث بعدیمان.
«کل» آن هم باز جواب میدهد. شهید سیدخوئی چی فرمود؟ اصلاً اسم سیدخوئی هم اینجا نیاورد. ایشان فرمود که آقا لغوّیت پیش میآید اگر قرار باشد که شما هم «کل» استیعاب بدهد هم قرینهی حکمت. اون که لغو است. چون بعد از فرض احتیاج به قرینهی حکمت برای اثبات در مرتبهی ثابته. این انصافاً این جمله فصاحت ندارد. «بر دخول عدات جایگاه ادات لغو صرف است». یعنی بعد از اینکه ما حالا اینجا بحث خود ادات را لغو میگیرد. بحث لغوّیت خود ادات. اگر قرینهی حکمت دارد اطلاق میدهد «کل» لغو است. اینجا بیخاصیت است. ادات عموم اینجا دیگر لغو صرف. تحصیل حاصل. حالا ایشان هم باشد. حالا یک اقدامی آقا بخوند. یکی از رفقا رفته بود. یکی از رفقا رفته میخواست عقدش را بخواند. بعد این ما را پیش کرد که آقا تو فلانی و فلانی را هماهنگ کن. آمد. آمد اینجا. بعد گفتش که دیگه اونجا ما بودیم و دیدیم که چیز شد. لازم شد و اینها. رفتیم محضر عقد را خواند. ولی فلانی هم بگو عقد را بخواند. رفتیم یکی از آقایون از مراجع هماهنگ کردیم. شبانه رفتیم منزلشان و آقا وکیل دختر شد. ما وکیل پسر. حالا دوباره یک عقدخوانی. بعد آمده بود به یکی دیگر از اساتید میگفت آقا تحصیل حاصل است. اصلش را روایت نداریم. عقد برای اصلش هم چیزی نداریم. عقد نکاح چیزی وارد نشده. بله، تحصیل حاصل میکند. تبرک، تیمن. اَلّاف گیر آوردی. استاد تو لد، مثل خواندن لازم نیست. اختلافی، احتیاط، معاطاتی میگویند. میشود یا نمیشود. بحث چیزی من امروز افتادم به جون این کتابها تکتک اضافه بر کتاب. کلاً که رو کتاب مالخولیا دارم، حساسیت نسبت به هیچی ندارم. خب، در هر صورت ادات عموم دیگه اینجا لغو صرف است. «و لایمکن افتراز و کما تأکیداً». تأکید باشد آقا. بگوییم که الان ما آمدیم با اطلاق استیعاب گرفتیم. کلاً بیاید برساند. حالا تأکید باشد. چه اشکال دارد؟ تأکید «جاء الناس کلهم». این «کلهم» مگر خب «جاء الناس» همه را دلالت داشت دیگه. چرا «کلهم» را گفتی؟ از باب ترکیب بشود. نه، ممکن نیست فرض کردنش. فرض اینکه ادات تأکید باشد. چرا؟ «لأن فرض طولیه بین دلاله العداء و ثواب اطلاق به قرینهی الحکمه یمنع ان تعقل کذا العدات ذات اثر ولو تأکیدیا». چون فرض طولیّه بین دلالت ادات و سقوط اطلاق به قرینهی حکمت، اولویت دارد. اگر قیدی نداشتیم، نوبت میرسید به حکمت. قرینهی حکمت مرحلهی بعد از قید نداشتن. قیدی نداریم که تخصیص زده. قید داریم که نوبت به اون نمیرسد اصلاً. مرحلهی قرینه، مرحلهی. اینجا ما میومدیم دو تا متضاد را با هم در نظر میگرفتیم بعد میگفتیم این چون نیامده، پس این است. تأکید روی مثبت داریم. یعنی نظر ما مثبت روی این هست. مشکل دارد. مقایسه کرده بودیم. حالا اون قیاس را میآوریم برای زدن این مقید، مطلق. این را میگفتیم اگر قید نیامد، پس این. گفتیم قید نیامد، پس این. حالا این هم لازم نیست بیاید، پس این. نه، نه.
مثبت این منفی. اگر منفی نیامد، مثبت. چون منفی نیامد پس مثبت. در مثبت لازم نیست. حالا این جوری ساعتش. ساعت دلالت تصوری است. یکی ساعتش ساعت دلالت تصدیقی است. ما اگر در مرحلهی تصوری چیزی نداشتیم که دلالت بزند بر اینکه در نظر متکلم قید. اگر من گفتم عالم. الان گفتم عالم شما یک احتمالی میدهی. علی ای حال که چی؟ نکند یک عالم خاصی. «العالم اکرم العالم». درست. من گفتم «اکرم العالم». الان شما میگویی نکند یک قید خاصی. فرض اینکه الف و لام را جزو ادات و عموم نمیدانیم. تصوریش دیگه دارد قشنگ میرساند. دیگه منتظر بهتر شدن. «عالماً» اینجا از باب اینکه کلمهای نیامده که نه «کل» را برساند نه جز را برساند. میگوییم اگر گفت. اگر منظورش «لو کان لبان ما لایقوله لا یریده». این «ما یقوله مالا» قرینهی حکمت به چی کار داشت؟ «مالا» گفتش. گفت «کل عالم» وقتی گفته دیگه نوبت به «مالا یقوله» نمیرسد. وقتی طرف گفت «کل عالم» باید بگویم نه، «مالا یقوله لا یریده». اصلاً قرینهی حکمت همین بود. «ما لا» در طولش بود. باشد. کی قر حرکت فرض نیست. قرینهی حکمت نیست. قرینهی حکمت فقط آمد «عالماً» را اثبات کرد. قبول. حالا ما میگوییم آقا یک «کل» میآوریم این را تأکیدش کنیم. نه. بر اساس قرینهی حکمت تأکیدش هم فرض ندارد. برای اینکه شما اصلاً نه. ببینید شما میگویید که الان ما قرینهی حکمت داریم. بعد یک «کل» بیاریم. نمیشود. اصلاً تعقلش کرد. چرا؟ چون قرینهی حکمت وقتی است که شما هیچی ندارید. شما بالاخره یک چیزی دارید یا ندارید.
الان میگوید من قرینهی حکمت گرفتم. یعنی چیزی ندارم. حکمت نمیخواهید. «اجمعین». اون تأکید است. ببینید واقعاً تأکید اونجا جا دارد. چرا؟ چون در عرض همه در عرض نیست. در طول. نه نه. اگر که ما بگوییم قرینهی حکمت دارد به این دو تا چیز خصوصیت میدهد، حرف شما درست است. اما اگر «کل» را ما گذاشتیم برای شمول. ما «کل» را در وضعش گذاشتیم برای شمول. الان بالاخره الان شما «اکرم کل عالمٍ» حکمت میگویید یا نمیگویید؟ قرینهی حکمت را دارم برای عالم میگیرم. عالم من اینجا با قرینهی حکمت شمول دارد. «کل» من هم بر اساس وضعی که برای اولش گذاشتم شمول میگیرد. قرینهی حکمت چیزی در کلام شما دلالت نداشته باشد. چه دلالت بر قید، چه دلالت بر استیعاب، فرقی نمیکند. نه، اینجا داریم میگوییم که وجه مثبتش هم هست. چرا؟ «ما لا یقوله لا یریده». یعنی چیزی که آورده بود دوباره تأکیدی میشود برایش. تو ذهن تصور کرد. تشدید. دقیقاً شاید مخالف خودم دارم صحبت میکنم ولی میخواهم این را بهتون. این دلیل غلط است. از یک فرضیهی دیگری استفاده کردن. یک فرضیهی دیگری را زدن. نه «کل» با وضع، «عالماً» بله با قرینهی حکمت. نمیتوانیم تأکید، تشدید توش قابل تصور است. شمول هم قابل تصور. یک بار دیگر تشدید تأکید قابل تصور هست. یعنی من به شما میگویم که اینجا را نور بده. شما نور بیشتر، بیشتر تأکید است. تش. بعد شما مثلاً یک لامپ دیگر روشن. ببین شما نور را دادی. بیشترش کردی. یعنی قابلیت افزایش دارد. این مال کجاست؟ مالک تحصیل حاصل نشود. تأکید جایی است که تشدید توش قابل تصور یعنی هر چی شما تأکید بکنی میتواند ادامه پیدا بکند. پس ما میآییم یکهو عامل تأکید میگذاریم توی ولی شمول نیاز به تأکید دارد. این طوری میشود با وضعش گرفت. نه باشد. نه بحث این نیست. بحث این است که وقتی قرین الان شما میگویی حکمتم هست. «کل» هم دارد دلالت بر شمول میکند. دو تا به تأکید باشد اشکال ندارد. ولی تأکیداً میگوید بابا قرینهی حکمت مال وقتی است که ما اصلاً هیچ تأکیدی در کلام نداریم. از تأکید نداشتن است. از قید نداشتن است. میگویی «ما لا یقوله لا یریده». چون قید نزد نه این طرف نه اون طرف خودش اطلاق داشت. «ما لایقوله» به هر طرف. قرینهی حکمت یعنی چی؟ «ما لا یقوله» اطلاقاً. حالا «ما یقوله» به طرف استیعاب باشد. باز هم نوبت به قرینهی حکمت نمیرسد. چه این طرف چه اون طرف. بله. خب، این رو مبناشون اصلاً بحث چیز دیگر. میگوید خود «کل» دارد شمول میدهد. قرینهی حکمتی نیست اینجا. مبنا همین است. مبناست. اصلاً قرینهی حکمتی نیست. خود «کل» به تنهایی مفید حکمت. سیاوش اصلاً در دلالت تصوری. اونجا تصدیقی بعد تازه کلام میتوانست اونجا اطلاقگیری بود. اطلاقگیری چی بود؟ مال اولاً «ما لا یعقب» بعد شما قدر مطلق همین بود. باید اول اطلاق میشد. درش میشد فرض کرد. قدر مطلقاً نداشتیم. بعد انصراف نداشتیم. اینش نباشد، اونش نباشد، اونش نباشد. کار سخت میکند. ولی صاف از همان مرحلهی اول دارد همه را شامل میشود. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...