‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. نکتهی بعدی و نکتهی آخر در بحث عموم، دربارهی این است که جمعی که با الف و لام تعریف شده، «العلماء»، این را ما چه بگیریم؟ بحثش، بحث سنگینی هم نیست، بحث سادهای است. بنده برای اینکه سریع این را بخوانم و برویم چند تا تمرین کار بکنیم که خیلی نکات خوبی است، این را میگویم.
"ممدوعی از دلالت علیالعموم، از آنچه که ادعا شده، دلالتش بر عموم الجمع المعرّف باللام." آقا جان که جمعی که الف و لام دارد، با الف لامِ تعریف، بعد از تسلیم "اَنَّ الْجَمعَ الْخَالِی بنَ الْجَمعَ الْخَالِی مِنَ اللّامِ لَا یَدُلُّ عَلَی الْعُمُومِ". به شرط اینکه تسلیم بشویم که جمعی که الف و لام ندارد، دلالت بر عموم ندارد. یعنی: "اکرم علماء" دلالت بر عموم ندارد. اگر این را پذیرفتیم، حالا الف و لام که آمد، این را میبرَد در عموم یا نه؟ چون آنجا "اکرم علماء"؛ میگوییم اقلش سه تا است و "مافوق الثلاث" آن است. از سه عالم بیشتر، نه اینکه همه علماء. "اکرم علماء"، بله قرآن: "إِنَّمَا یَخْشَى اللّٰهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ".
بحث آن عموم دارد؛ یعنی تکتک علماء اینطورند یا نه؟ میآید تعداد علمای خاصی را دارد میگوید؟ چندتایی را؟ اگر تفاوت این دو تا چیست، نکتهاش این است. توضیحش هم داده میشود. اگر عموم باشد، تا آن آخرین مصداقی که دارد را در بر میگیرد. اگر ما هزار تا مصداق الان داریم برای عالم، از سه نفر شروع میشود (اقل جمع از نظر مشهور) شروع میشود تا ۱۰۱، ۲۰۰، ۵۰۰، ۷۰۰، ۸۰۰، ۹۰۰ نفر، هزارم را در بر میگیرد. ولی اگر علماء عموم نبود، استیعاب نداشت، شمول و استغراق نداشت، از سه شروع میشود به بالا. ۴، ۵، حالا آن هزارمیه رم در بر میگیرد؟ نه لزوماً. "العلماء" بود، لزوماً آن هزارمی را هم در بر میگیرد. تفاوتش در جنازهی غیرمشهور هم بود که اقل جمع دو تا است، همنظر بودیم با امام در این مسئله. امام، چند بار یادم است که ازشان دیدم.
خوب. "إِنَّ الْمُفرَدَ المُعَرَّفَ بِاللَّامِ لَا یَدُلُّ عَلَی ذَالِکَ أَیْضًا". حیف از امامی که آرایش مطرح نیست واقعاً خس این حجاب معاصریت و حجاب سیاست بیچاره. ای کاش! من چند بار بالا منبر گفتم، ای کاش این آقا رهبر از بصیرتش بگوییم، از تقوایش بگوییم، از علمش بگوییم. حجاب شده دیگر. از بقیه از همش از علمشان. چون تو فاز سیاست و اینها، دست پری ندارد. همش از علمش است؛ باید بگوید. از بصیرت و اینها خیلی بعضاً خبری نیست. از علم و اینها باید گفت، این چون آنور خیلی بروز دارد، اینور دیگر دیده نمیشود.
متن دیروز چون یک طوری نوشته بود، انگار عربی نوشته فارسی داشتم میخواندم. کسرهایی که توش لحاظ بشود. چه اَنَّماهایی برای چیز بود، ما فقط با گروه «پابهاندازهای» که در راستای آزادی فلسطین حرکت میکنند، نسبت داریم. اولش هم که شروع کردم مالکوم ایکس، خیلی جالب. پاتکهای آمریکایی است دیگر، یه دفعه یه چیزی اینجوری رو کردند. "مفرد المعرف باللام لا یَدُلُّ عَلَی ذَالِکَ أَیْضًا." مفرد به لام چطور؟ "این دلالت برای عموم دارد؟" ایشان میگوید ندارد دلالت بر عموم. یعنی "العالِم" چی؟ اطلاق دارد ها. "إنَّما یَجری فیهِ اطلاق و قَرینةُ الحکمةِ" فقط درش اطلاق قرینهی حکمت جاری میشود، ولی عموم نیست. "العالِم" اطلاق دارد ولی عموم ندارد. "اکرم العالم"، جنس عالِم، جنس عالِم.
اونی که تو ادبیات میگفتند، میگفتند الف و لام حروف الف و لام جنس، تو ادبیات میگفتند که الف و لام جنس را میشود برداری جاش "کل" بگذاری. حالا این را ظاهراً قبول ندارد ایشان دیگر. اگر اینجور باشد که اگر خود الف و لام یعنی "وَصَلَ" الف و لام جنس "وَصَلَ" برای اینکه معنای "کل" را برساند. اصلاحیه شمالی: بدلی. "العالِم"، "اکرم العالم" شمولی بدلی، "العالِم"، "اکرم العالم" بدلی. یک عالمی را اکرام کن. جنس عالم را اکرام کن. اطلاق شمولی: این و این و این و این. بدلی: این یا این یا این. "اکرم العالم" یعنی: "اکرم یا این عالم، یا اون عالم، یا اون عالم." یعنی اکرام این عالم و اون عالم و اون عالم. اگر وَضع در کرونا نگیریم به نظر شما نه ندارد، برای کل باشد. عالم را اکرام، نه، عالمی را اکرام کن. عهد حضوری نیست، عهد ذکری نیست، جنس کل نیست، ولی جنس هست. جنس عالم را اکرام کن. چه این باشد، چه اون باشد، چه چه میآید آنجا یا میآید. چه این چه اون چه اون. چه عالم نحوی، چه عالم صرفی، چه عالم فقهی، چه عالم اصولی. بَل اسلاق. یا عالم نحوی، یا عالم صرفی، یا عالم فقهی. اصلاح شمولی است.
"فی مرحلتین کَلامُ فیهِ فی مَرحَلَینِ." کلام در آن در دو مرحله واقع میشود. "اَلْوَلاه، تَصْویرُ هَادِهِ الدَّلالِةِ ثُبُوتًا." محل اول این است که ما این دلالت را ثبوت بکنیم تصور بکنیم. "وَ صَحیحٌ فی تَصْویرِها اَی یُقالُ" در تصویر این صحیح این است که اینجور گفته بشود: "أَنَّ الْجَمْعَ الْمُعَرِّفَهُ بِاللَّامِ مُشْتَمِلٌ عَلَی دَوَالٍ اَکْرَمَ عالمه". حال اگر علماء معرفی الف و لام نداشته باشد که بحث مفرد است. مفرد با الف، بله. جمع خالی از الف و لام را هم گفت. گفت که اول بپذیریم که جمع خالی از الف و لام و مفرد با الف و لام، اینها عموم ندارد. بعد ادعا شده که اگر جمع بود و الف و لام داشت، عموم دارد که این خودش محل بحث.
خوب. دوباره جمع بدون الف و لام دلالت بر عموم ندارد. مفرد با الف و لام دلالت بر عموم ندارد. دلالت بر اطلاق دارد. جمع با الف و لام دلالت بر عموم ادعا شده دارد که میخواهیم بحث بکنیم مفصل است که حالا احاله داده میشود مقدارش به حلقهی ثالث. "اکرم العالم" عموم دارد. اطلاق چی؟ "اکرم علماء" عموم. "اکرم العلماء". حالا تو دو مرحله میخواهیم بحث بکنیم. یکی اینکه ثبوتًا ببینیم که دلالت دارد. و دومیش این است که اثبات. ثبوتًا صحیح اینجا این است که اینجوری گفته بشود: جمع معرفه به الف و لام مشتمل بر سه تا دوال سه گانه است. دلالتکنندههای سه گانه. "أَحَدُهَا: یَدُلُّ عَلَی الْمَادَّهِ الَّتِی یُرادُ استیعابُ أَفْرادِهِ وَ هُوَ المادهُ." "مُثانی آیَهُ اللهِ عَلَی الْجَمْعِ وَ هُوَ هَیئَةُ الْجُمّ وَ ثالِثُ آیَةِ اللهِ الْاِسْتِیَابُ جَمْیعِ تَمامِ أَفْرادِ الْمولِ الْماُدَّهِ." خیلی ساده است: "اکرم العلماء". "العلماء" سه تا چیز دارد. یه الف و لام دارد. یه ماده دارد. یکم هیئت است. مادهاش چیست؟ عین لام. هیئتش چیست؟ الف و لامش چیست؟ استیعابش را میرساند برای تمام افرادش. این تو مرحلهی ثبوتیش: یکی دلالت دارد بر معنایی که اراده شده، استیعاب افرادش که همان ماده است که علم است. یکی دلالت بر جمع دارد که همان هیئت جمع است. یکم دلالت دارد برای استیعاب جمع برای تمام افراد ماده که همان لام است.
"وَ الثَّانِیهُ: فِی اثْبَاتِ هَذهِ الدَّلالَهِ إثْبَاتًا". حالا اثباتاًش چی؟ "وَ تَفْصِیلُ ذَلِکَ أَنَّهُ طَہارَتًا یُدَّعَا وَضْعُ اللَّامِ دَاخِلةً عَلَی الْجَمْعِ." خوب تفصیل اون این است که اولاً آقا ادعا شده که این الف و لامی که بر جمع میآید، اصلاً وضع شده برای عموم. همان که گفتیم. یعنی وضع شده به معنای "کل" یا "جماع" یا "جمیع". یعنی شما الف و لام برمیداری به جاش "کل" میگذاری یا "جمیع" میگذاری. "اِنَّ الاِنسَانَ لَفی خُسرٍ" یعنی "ان کل انسان" یا "ان جمیع الانسان" "لفی خسر". این ادعایی است که امثال ابن هشام و اینها تو معنی و "أُخْرَی یُدَّعَی وَضْعُهَا لِتَعْیِینِ مَدْخُولِهَا." یکی دیگر ادعا شده که این وضع شده تعیین مدخولش. مدخولش چیست؟ تو مثال ما: "الانسان"، خود انسان. توی "العلماء"، علماء. یعنی وضع شده اون الف و لام تا این مدخوله را تعیین کند، این را معین کند. همانجور که الف و لام میآمد برای مفرد، میآمد که اون مفرده را معرفه کند. ایجامی! الف و لام میآید برای معرفیکردن مدخولش.
"وَ حَیْثُ لا یُوجَدُ مُعَیِّنُ اَفْرادٍ مَلْحوظینَ فی الْجَمْعِ مِنْ عَهْدٍ وَ نَحْوِهِ، تَتَعَیَّنُ المَرتِبَهُ الاَخیرُ مِنَ الْجَمْعِ." از آنجا که یافت نمیشود معینی برای افرادی که افراد ملحوظین، ملح برای افرادی که لحاظ شدهاند در جمع، از عهد و مانند آن، یعنی الان ما اینجا عهد و اینها نداریم. "العلماء" که گفتند علمای خاصی مد نظر شما میآید. عهدی دارید؟ عهد ذکری؟ ذهنی؟ حضوری؟ نه. وقتی عهدی ندارید، تا کی این معین ندارد دیگر که تعیین بکند، حدی روشن بکند. ۴ نفر؟ ۵ نفر؟ ۱۰ نفر؟ تا کجا میرود؟ در بر میگیرد تا اون فرد آخری؟ تا اون نفر هزارمی را در بر میگیرد.
"تَعیّن پیدا میکند مرتبهی اخیر از جمع." "لِأَنَّهَا الْمَرْتَبَهُ الْوَحِیدَهُ الَّتِی لَا تَرَدُّدُ فِی انْطِباقَتِهَا تَردُّدُ فِی انْطِباقِهَا حُدُودُ شُمُولِها." چون این تنها مرتبهای است که شما دیگر تردید ندارید. الان اون هزار تا مرتبه، پونصدم شک دارید که مرتبهی شصتم هم در نظر بگیرد؟ بله. در بر بگیرد؟ بله. هر کدام شک میکند ولی هزارمی چی؟ اشتغال یقینی، فراغت فراغ یقینی میخواهد. قاعده اصولی است. وقتی شما ذمهتون مشغول شده، این ذمهی مشغوله تا وقتی یقین پیدا کنید که ذمهتون فارغ شده. "اَلْاِشْتِغالُ الْیَقِینِیُّ یَسْتَدْعِی الْفَراغَ الْیَقِینِیَّ". استدعا دارد. الان من به شما میگویم که، یعنی شما که مولایی به من میگویید که فلانی که عبد من، این شما این کتاب را ویرایش کن. امر میکنید به بنده که من این کتاب را بخوانم اصلاً ویرایش کنم، بخوانم. حالا من این کتاب را بردارم یه ۱۰ صفحهای از وسطش بخوانم، ذمهی من فارغ شد؟ الان میتوانم بگویم من خیالم راحت است، تکلیف مولا را انجام دادم؟ اگر مولا باخبر بشود میزند یا نمیزند؟
من کی خیالم راحت میشود دیگر مولا نمیزند بابت این امر، وقتی همهاش را بخوانم، فراغ یقینی حاصل شود. اگر ۸۰۰ صفحه است، ۷۹۹ صفحهاش را خواندم، هنوز شک دارم نکند بابت اون یه صفحه من را بزند؟ هنوز اشتغال یقینی دارم. اشتغال یقینی دارم، یقیناً مشغولم، ضمناً مشغول شده به خواندن ۸۰۰، خواندن کتاب. فراغ یقینی آمد. فراغ یقین کی میآید؟ وقتی که کلش خوانده بشود. الان اینجا میگوید: "اکرم العلماء". هزار تا عالم داریم. ۹۹۹ تا اکرام کردید. اشتغال یقینی چی بود که علماء را؟ فراغ یقینی حاصل شد. اون نفر آخری را اکرام کنید. میشود اشتغال یقینی اقتضا دارد استدعا دارد، مگر چراغ یقینی را خوب روشن کند. اول طلبگی ما بود. اولین بار به شادی این بحث را شنیدم از ایشان بود؛ شنید که ایشان فرمود که: پیغمبر ذمهی ما را نسبت به قرآن و عترت مشغول کرد. "اَلْاِشْتِغالُ الْیَقِینِیُّ" الی.... حالا جمعیت یستدعی الفراغ الیقینی. هزار نفر بودن، فارغ شده. همه زدن زیر خنده. زندهیاد به قرآن مشغول بود، الانم همه شک داریم که زنده فارغ شد یا نشد. قرآن پیغمبر به قرآن. اینجا "العلماء" تا اون فرد آخرش اکرام نشود، شما خیالت راحت نیست، هنوز مرددی.
"فَیَکُونُ الْاُمُورُ لَوَازِمَ الْمَدْلُولِ الْوَضْعِیِّ عُمُومٌ مِنْ لَوَازِمِ الْمَدْلُولِ الْوَضْعِیِّ مِیبُاشَدُ." یعنی: عموم از لوازم مدلول وضعی میباشد. "وَ لَیْسَ هُوَ الْمَدْلُولُ مُبَاشِرًا." یعنی از لوازم این است که اون لفظ بفرمایید خودش مدلول مستقیم نیست. مدلول از لوازم. ببینید لوازم مدلول وضعی است. خودش مدلول مباشر نیست. یعنی اون علماء، علماء همه را در بر میگیرد. الف و لام آمد، گفت "علماء" همه را در بر میگیرد. "علماء" همه را در بر میگیرد.
"من همه را دو حالت دارد." یا خود الف و لام دارد میگوید "کل". بعد من هرچی آمد، اون همش پس این میشود از لوازمش. خودش نگفت "کل". بعدی دارد میگوید "کل". بعدی چرا دارد میگوید "کل"؟ پشتوانه. مثل ایام فتنه. یکی رسماً بیانیه میداد. نماز جمعه مثلاً یه بار رفت و اینها. اونی که داشت بیانیه میداد، به پشتوانهی کی بیانیه میداد؟ همان که آنجا نشسته بود. این ساکت بود. اون حرف میزد. کلی گریه کرده بود. گفت: بدبخت شدیم، بعد از این چی کار کنیم. بله. حالا خلاصه. حالا اگر خودش حرف میزد، الف و لام وضع شده برای "کل". وقتی این هست، به پشتوانهی او حرف میزند. از لوازم مدلول وضعی.
دو تا نظر. یا خود الف و لام دارد حرف میزند، عموم را میرساند. یا الف و لام حرف نمیزند، علماء را میرساند به پشتوانهی الف و لام. حالا "فَقَدِ اعْتَرِضَ عَلَی کُلٍّ مِنَ الدَّعْوَیَیْنِ." فقط اعتراض شده بر هر یک از این دو ادعا. دو تا ادعا چی بود؟ الف و لام خودش مدخولش... آها، خیلی خوب. یعنی مدخولش را دارد تو آخرین مرتبه معین میکند. میگوید: "تا اون آخرین رتبهشو بگیره." امشب تعیین مدخولش. یا خود من میآیم میگویم "همه". به پشتوانهی من، تا هر جا میتونه بره جلو. درست شد؟ این دو تا ادعا. ایراد وارد شده. اعتراض شده.
"أَمَّا عَلَی الْأُوَّلِ،" بر اولی که میگفت خود این لام وضع شده برای عموم مباشرتًا: "فَبِأَنَّ لَازِمَهَا کَوْنُ الْاِسْتِعْمَالِ فِی مَوَارِدِ الْعَهدِ مَجَازِیًّا." لازمهی حرف این است که اگر ما الف و لام را در موارد عهد به کار بردیم، بشود احتمال مجازی. چون میگوید: الف و لام وضع شده برای اینکه عموم را برساند. الان اینجا الف و لام را شما در "الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ" دارید. این "الْیَوْمَ" الف و لامش الف و لام عهد حضوری. خوب. الان شما از این دارید استیعاب میفهمید؟ عموم میفهمید؟ شمول میفهمید؟ یعنی کل یوم؟ "کل یوم اکملت لکم دینکم؟" پس اینجا در معنای مجازی به کار رفته. این لازمهی تالی فاسد این حرف است. که این لازمم بفرمایید باطل، خلاف وجدان است، ازلا عموم مشخص است که عمومی نیست. "أَوْ بِنَاءً عَلَی الْاِشْتِرَاکِ اللَّفْظِیِّ بَیْنَ الْعَهْدِ وَ الْعُمُومِ." یا بگویید نه، مشترک لفظی است بین عموم و عهد. اینم هست. شما مشترک لفظی احساس میکنید. اینم بعید است. چون شما نظر شریفتون میرود به این سمت که همه اینها یک لام یک معنا است. تو هر کدام نکتهی خاصی مد نظر است. هر کدام وجه خاصی. این نیست که دو تا لام است. لام سه معنا دارد. اشتراک سه معنا دارد. نه به نحوهی اشتراک لفظی. یعنی سه معنای در طول هم دارد. اول این به ذهن میآید. بعد یه خورده آنجا خاصتر باشد، اینم به ذهن میآید. حاضر باشد، اینم به ذهن میآید. و همان لام است. هی خاصتر میشود. این یه لام است، اون یه لام دیگر است. این یه معنا است، این در معنای مباینش یه معنای دیگر.
پس لازمهی ادعای اول این شد که بفرمایید خود این وضع شده برای عموم. اشکال این ادعا چی بود؟ الف و لام عهد مجازی میشود یا میشد مشترک لفظی. اما ثانیه. ادعای دوم چی بود؟ خودش نیست، لازمش است. "وَ قَدِ اعْتَرَضَ عَلَیْهَا صَاحِبُ الْکِفَایَهِ رَحْمَهُ اللَّهِ." صاحب کفایه ایراد کرده به این تعیین. "کَمَا هُوَ مَحْفُوظٌ فِی الْمَرَتَبَهِ الْأَخِیرِ مِنَ الْجَمْعِ، کَذَلِکَ هُوَ مَحْفُوظٌ فِی الْمَرَاتِبِ الْأُخْرَی." به اینکه تعیین همانگونه که محفوظ است در مرتبهی اخیر از جمع، در مراتب دیگر هم محفوظ است. نمیشود این را استفادهی عموم ازش کرد. باشد. ۷۰۰ تومان بالاخره در بر میگیرد، نه اینکه شما بگویید فقط هزار را در بر میگیرد. اون تعیینی که شما میگویید در مراتب دیگر هم اصلاً من میگویم که این دارد میگوید برای فقط ۷۰۰ تا ؟. هزار تا عالم داریم. دارد "العلماء" میگوید ۷۰۰ را در بر نمیگیرد، ۱۰۰۰ را در بر میگیرد. اونی که ۷۰۰ و در بر نمیگیرد از کجا میگوید.
سریعاً ردش میکند شهید. "وَ کَأَنَّهُ یُرِیدُ بِالتَّعْیِینِ الْمَحْفُوظِ فِی کُلِّ تِلْکَ الْمَرَاتِبِ، تَعْیِینُ الْأَعْدَادِ وَ مَاهِیَّهُ الْمَرْتَبَهِ وَ عَدَدُ وَحْدَتِهَا، بَیْنَمَا الْمَقْصُودُ بِالتَّعْیِینِ التَّعْیِینُ وَ مَا وَ دَخْلَ مَا وَ دَخْلَ مِنَ الْأَفْرادِ فِی نِطاقِ الْجَمْعِ الْمُعَرَّفِ وَ هَذَا النَّحْوُ مِنَ التَّعْیِینِ لَا یُوجَدُ إِلَّا لذلک." درست نیست. ایشان دارد معنا را عوض میکند از تعیین. گویا ایشان اراده کرده به "تعیین" تعیین محفوظ در هر متن، در کل آن مراجعات. چی اراده کرد؟ یه معنای دیگری. چطور؟ ایشان تعیین عدد را اراده کرده، ماهیت مرتبه را میخواهد بگوید. افراد دیگر روی این افراد را تکتکش صدق میکند. روی ۷۰۰ صدق میکند. میخواهد بگوید فقط "العلماء" وصل شده. اگر هزار تا مصداق دارد برای هزار تا، ایشان میگوید: خداوکیلی، صاحب کفایه، خداوکیلی وصل شده برای "العلماء". الا مثلاً عشرت آلاف علماء، ۱۰ هزار تا؟ برای علماء هزار تا؟ برای الف علماء، الف و عالم. اگر هزار مصداق دارد، این عدد در همه هست. تعیین عدد و ماهیت مرتبه، آحادش را خلاصه ایشان اراده کرده. در حالی که مقصود از تعیینی که ما اینجا آوردیم که ممیز میشود به وسیلهی آن تعیین مرتبهی اخیر از جمع، تعیین آن چیزی است که داخل است در افراد در نطاق جمع معرف. نه هر مرتبه تعیین دارد. ایشان دارد خلق میکند مبحث را. میگوید: بله، سه تعیین دارد. یعنی ۳، نه ۲، نه ۴. ۴ تعیین دارد. ۳، نه ۵. تکتک افرادش تعیین دارد. میگوییم: نه آقا، تعیین منظورمان این نیست. تعیین یعنی شما وقتی ۵ تا مصداق دارد، شک میکنی، نکند چهار تاش را گفته، یکیش را نگفته؟ میگوید: نه، پنجم را انجام بده، ذمت فارغ شود. درست شد؟ تعیین یعنی تا اون آخریه را انجام ندهی، خیالت راحت نشده. میآید تا اون آخر. تعیینی که میگوییم یعنی این، اعیانی که صاحب کفایه توهم فرمودند کافی نیست، باید برویم تا به اون برسیم. ایشان در واقع باز نمیگویند که تا ۹۰ کافی است. ایشان میگوید: اگر تعیینی که خود ۹۰ هم تعیین یعنی ۹۰ دیگر، ۹۰ یعنی نه ۸۹، ۹۱. آها. میگوید: ما منظورمان اون نیست که یعنی نه این است، نه آن است. یعنی یک جایی برود که من دیگر خیالم راحت بشود که همه اینها را در بر گرفته. شما تا ۹۹ هم که میرسی، هنوز میگویی که نکند اون ۱۰۰ را هم نگفته باشد؟ بله.
"تعیین نگاه این نحوه از تعیین پیدا نمیشود مگر برای این مرتبه." کدام مرتبه؟ مرتبهی اخیر. تا اون فرد آخر. تا اون را در بر نگیرد، کار تمام نمیشود. خوب. کجا؟ تو حلقه. خوب، یه نکته آخری که داریم، خیلی وقتها فقها تخصیص بحث مفصلی دارد که توی ایشان اینجا اصلاً متعرضش نمیشود. ولی مرحوم مظفر منفجر میکند. بحث اصول مظفر: تمسک به آن بعد از تخصیص حقیقت است مجاز است؟ مخصص متصل، مخصص منفصل. بحث مفصلی که مرحوم مظفر. ایشان دیگر در مرتبهی حلقهی ثالثه میدانند. بحث واقعاً هم جایش همانجا است. الان کلیت بحث جا. آیا عموم داریم یا اطلاق؟ این قید میخورد، اون تخصیص. بله. حالا قید و تخصیص چه تفاوتی دارد؟ دیگر بحثهایی است که مال حلقهی ثالث است. تفاوت تصوری دلالت تصدیقی. بعد خود متصل و منفصل. بعد افرادی، احوالی. یکی از تفاوتها این است: تخصیص افرادی، قید احوالی. که تفاوت ذهن از بحث خارج میشود.
من چند تا مثال آوردم. یکیش آقا ببینید چقدر این بحث ثمره دارد. چقدر این بحث مهم است. چقدر این بحث مهم است. حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها، که حالا ایام فاطمیه هم هست، انشاءالله بخوانیم بحث متبرک بشود به نام شریف حضرت صدیقه، در خطبه فدکیه در احتجاج با ابوبکر، اصلیترین مبحثی که میفرمایند اطلاقات و عموم. برای اینکه – به تعبیر آیت الله وحید – بیسوادی طرف مقابل را نشان بدهند که شما علم به قرآن ندارید. نشان میدهند که شما علم به عمومات و اطلاقات ندارید. "عموم و اطلاق نمیفهمید." "أَنْتُمْ تَظُنُّونَ الْآنَ أَنَّ لَا إِرْثَ لَنَا؟" شما الان گمان میکنید که ما ارثی نداریم. "أَفَحُکْمُ الْجَاهِلِیَّهِ تَبْغُونَ؟" بیش از ۴۰ تا آیه تقریباً حضرت صدیقه تو این خطبه کوتاه اشاره کردند، استناد بهش کردند. "وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُکْمًا؟" این آیه قرآن است. آیا حکم جاهلیت را میخواهند؟ به چه کسی زیباتر از خداست از حیث حکم برای کسانی که یقین دارند. "أَفَلَا تَعْلَمُونَ؟ عِلْمٌ بِلَا تَجَلَّىٰ لَکُمْ کَالشَّمْسِ اَلضَّاحِیَةِ إِنِّی بِنْتُهُ." ایها الناس، استدلال را ببینید. سهراب مثل روز الان دارد. به چی حضرت مقدمات؟ مقدم برهان دیگر. مقدمات برای یقینی باشد. این الان وجدانی است که شما مثل روز که براتون روشن است که من دختر پیغمبرم. "أَأُغْلَبُ عَلَیٰ إِرْثِهِ؟" بر من غلبه شود بر ارث او؟ "یَا ابْنَ أَبِی قُحَافَهَ أَفِی کِتَابِ اللّٰهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثَ أَنَا؟" در کتاب خدا این است که تو از پدرت ارث ببری و من ارث نبرم؟ "لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا فَرِیًّا." خیلی حرف عجیبی است. وقتی که کسی بره بچه از حرام بیاره بهش میگویند. "أَفَلَا إِلَّا عَهْدٍ تَرَکْتُمْ کِتَابَ اللّٰهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ؟" شما بر عهدی بودید که کتاب خدا را رها کردید؟ کتاب خدا را پشت سر انداختید. "إِذْ یَقُولُ: وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ." قرآن میفرماید سلیمان از داوود ارث برد. "وَ قَالَ فِی مُقْتَضِیِ مِنْ خَبَرِ یَحْیَىٰ بْنِ زَکَرِیَّا إِذْ قَالَ: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ." زکریا از خدا خواست که خدایا به من بچهای بده که از من ارث ببرد و از آل یعقوب ارث ببرد. "وَ قَالَ: وَ أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّٰهِ." آیه قرآن فرمود که ارحام از همدیگر ارث میبرند. فرمود: "لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ." پسرها دو برابر دخترها. "وَ قَالَ: إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّهُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ." اگر چیزی به جا گذاشت، برای پدر و مادر و نزدیکان. "حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ."
حالا ببینید: "وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حَظَّ لِی وَ لَا إِرْثَ مِنْ أَبِی." شما خیال کردید که من سهمی ندارم؟ همه اینها سهم دارند. هر مسلمانی از پدرش ارث میبرد. دختری نصف برادرش ارث میبرد. همه اینها ارث میبرند. والدین ارث ببرند. سلام علیکم، حال شما خوب است. اقربین ارث ببرند، فقط من ارث نبرم؟ "أَفَخَصَّکُمُ اللّٰهُ بِآیِهٍ أَخْرَجَ أَبِی مِنْهَا؟" خدا برای شما تخصیص زد؟ آیهای برای شما فرستاد که تخصیص بزند پدر من را از اینها خارج کند؟ اینها که عمومات است. هر مسلمانی ارث دارد. "تخصیصش کجا آمد؟" کی تخصیص زد؟ خدا برای شما تخصیص زد؟ پیغمبری دارید تحریف قرآن دارید میکنید؟ "أَمْ تَقُولُونَ؟" این دیگر خیلی عجیب است. ببینید تسلط به مبانی. مگر "تقولون إن أهل ملتین لا یتوارثان؟" مگر اینکه من را ببری ذیل اون قاعده که بگویید کافر از مسلمان ارث نمیبرد؟ "أَوَلَسْتُ أَنَا وَ أَبِی مِنْ أَهْلِ مِلَّهٍ وَاحِدَهٍ؟" من و پدرم مسلمان نبودیم؟ "أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ مِنْ أَبِی وَ ابْنِ عَمّی؟" یا شما تخصیصات قرآن بهتر از پدر و پسرعموی من میدانید؟ "فَدُونَکَهَا مُخْتُومَةً، مُلْتَقَاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ." فنعم! الحکم للّٰه. به چه بدبختی خدا را ملاقات خواهی کرد. به خدا! خوب حاکم نیست.
حالا ادامهی خطبهی شریفه، تخصیص تا کجاها دامنش میرود. بحث عموم و اطلاق و تخصیص و اینها، یک چیزی حالا نکتهی قشنگی نه. مبانی ما بنده به اینها است، به این عمومات. حالا در بحثهای فقهی هم نکاتی را میخواهیم عرض بکنیم. چهار تا من مثال آوردم. یکی در بحث غناء، یکی در بحث صید، یکی در بحث حجاب، یکی در بحث نظر. چهار تا مثال برای بحث عقوبات که حالا برسیم به خودمون. من سریع میخوانم. این مال متن جناب مقدس اردبیلی در مجمع الفائده جلد ۱۲. "وَ بِالْجُمْلَهِ" متنش ساده است. "بَلْ جُمْلَهُ بَعْضَ الْأَصْوَاتِ مِثلِ التَّرْجِیحَاتِ الَّتِی تُفْعَلُ فِی الْقُرْآنِ وَ غَیْرِهِ مِمَّنْ یَأْتِی الْقَارِئُ وَ الذَّاکِرُ وَ الْمَادِحُ وَ الْخَطِیبُ و الْمُؤَذِّنُ بِأَصْوَاتٍ لَیْسَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ الذِّکْرِ وَ الْمَدْحِ وَ الْأَذَانِ وَ الْخُطْبَهِ بَلْ بِالتَّکَرُّرِ وَ تَرَدُّدِ صَوْتِهِ الَّذِی یَصِلُ مِنَ وَ هُوَ خَارِجٌ عَنْ هَذِهِ الْأَشْیَاءِ بَلْ کُلِّهَا." بله، بعضی از صوتهایی که خود قرآن است، خود ذکر است، اگر پیدا بشود در اثنای غنا، به وجهی که غنا نامیده نشود، این دیگر حرام نیست. "وَ کُلُّ مَا لَا یکُنْ کَذَلِکَ فَهُوَ حَرَامٌ." و غیر او حرام است. مثلاً شعر وقتی قرائت بشود، بر این وجه مشتمل بر غنا محرم است. هم غنا دارد، هم غیر غنا. نه اینکه حالا هرچیزی که خوانده میشود، همش غنا باشد، نه. یه جایش غناست. به خدا همان یه جایش حرام است. انسان اگر میداند که اون وسطش دارد که نباید گوش بدهد. کلش را نباید گوش بدهد. پس ممکن نیست حکم کلیتًا به "اَنّ لَیْسَ فِی الْقُرْآنِ غَنَاءٌ". نمیشود حکم کلی کرد که در قرآن غنا نیست. تو همه اینها با غنا وند در شعر فقط بر وجه متعارفی که گفته میشود، "اَنَّهُ مُقَنَّنٌ وَ لَا یُوجَدُ فِی غَیْرِ هَذِهِ اَلأَشْیَاءِ". فقط تو شعر است. برای همین اصحاب گفتند: "سواء کان فی القرآن و غیره." میخواهد در قرآن، مشهور مفصل به المصنف المحقق و غیرهما.
حالا خیلی مهم است: "وَ اعْلَمْ أَنَّهُ قَدِ اسْتُثْنِیَ مِنَ الْغِنَاءِ الْمُحَرَّمِ الْحِدَاءُ." حادی با ه جیمی به مد. اونی که شتربان برای شتر میخواند تا شتر راه بیفتد. این را یه عده استثنا کردند. گفتند که حداء اشکال ندارد از غنای محرم. غنا است ولی چون برای شتر و اینها اشکال و اون شعری است که شتر را برمیانگیزاند بر سرعت سیر. "وَ بَعِیدٌ لَیْسَ فِی غَیْرِ هَذَا مِثْلُ هَذا." و بعید نیست در غیر همینطور باشد، یعنی گوسفند و گاو و اینها. "فَیَجُوزُ فِعْلُهُ وَ سَمَاعُهُ." اینها گفتند که انجام دادنش و شنیدنش اشکال. استثنا شده. نه یعنی که برای شتر استثنا شده، یعنی منم که آنجا هستم بشنوم اشکال ندارد. بالاخره برای شتر داری میخوانی که من میشنوم.
خوب. چرا استثنا شده؟ به خاطر روایتی که شده که آن را تجویز کرده. "وَ قَالَ لِلْجَمَالِ ذَالِکَ." حضرت به جمال که این کارو میکرد، فرمودند. "لٰکِنَّ الظَّاهِرَ أَنَّهُ مِنْ طُرُقِ الْعَامَّهِ." ظاهراً این روایت از اهل سنت نقل شده. "فإن کان علیه دلیل من اجماع و غیره." اگر دلیلی باشد از اجماعاونها که میگیریم. "وَ إِلَّا فَبِقَی عَلَی التَّحْرِیمِ لِعُمُومِ الْأَدِلَّهِ." اگر دلیلمون قرص نباشد، چی کار میکنیم؟ میگوییم این هم چرا؟ عموم ادله گفته غنا، کل غنا یا الغنا. عرض کردم عموم و اطلاق خیلی وقتها جای همدیگر مینشینند. اینجا هم همینطور است. اطلاق ادله منظور بوده ولی اون ادله فرمود ادله قید نزد. ادله استثنا نکرد. ادله همه افراد را در بر گرفت. این غنا، اون غنا، اون غنا، اون غنا. هر آنچه که اسم غنا روش بیاید، ادله شاملش. اگر دلیلی برای تخصیص باشد، باید دلیل سفت و قرص داشته باشیم. تازه اکتفا میکنیم به همان مورد قدر متیقن. اگر ما صد تا چیز داریم که یه حکمی دارد، ۱۰۰ تا ماژیک. شما گفتی: آقا استعمال ماژیکهای اینجا حرام است، مگر آنهایی که مال آقای کریمی است. من نسبت به چهار تاش یقین دارم که مال آقای کریمی است. نسبت به این پنجمیه شک دارم که مال آقای کریمی باشد یا نباشد. ملحق به کدام میشود؟ عموم یا تخصیص؟ رو قدر متیقن من تخصیص را پیاده میکنم. فقط همان چهار تا. همان چهار تا. پنجمیش دیگر موضوعیه، مصداقیه. جفتش میتواند باشد.
"مُجَرَّدُ أَنْ یَكُونَ فِیهَا تَعْجیلًا لِلسَّیْرِ وَ اِیقَاظًا لِلنَّائِمِ لَا یُوجِبُ الْحُجَّهَ." مجرد اینکه در آن سرعت دادن در سیر است و بیدار کردن خوابها است، حجت نمیشود همراه با عدم. "وَ کَذَلِکَ اسْتُثْنِیَ مِنْهُ" همچنین استثنا شده از آن، "بَعْضُ الْمَرَاثِی الْحُسَیْنِیَّهِ." بعضی مرثیهی امام حسین اشکال ندارد. "وَ لَعَلَّ الْوَجْهَ أَنَّهُ مُوجِبٌ لِلْبُکَاءِ الَّذِی هُوَ عِبَادَهٌ." و شاید وجهش این است که موجب بکاء است و گریه کردن عبادت است. "وَ جَوَازُهَا کَذَلِکَ فُهِمَ مِنْ تَجْوِیزِ النَّیَاحَهِ مُطْلَقًا." و جوازش همچنین فهمیده میشود از تجویز نوحه به طور مطلق، دربارهی نوحه نوحهسرایی مطلقاً جایز دانستند. بگو: خوب اینم آنجا اطلاق دارد. قید نزده به اینکه ببینید کار فقهی ببینید چه قشنگ است. میگوید: آنجا تو بحث ؟ قید نزدند برای امام حسین یا برای غیر امام حسین، برای غنا یا غیر غنا. مطلقاً نوحهگری را جایز دانستند. این طرف مرثیهی امام حسین هم جایز دانستند. این دو تا را که کنار هم بزنیم، چی میشود؟ غنا در مرثیهی امام حسین اشکال دارد. چون از اونور اطلاقات ادلهای که نوحهگری را جایز دانستند را در بر میگیرد، از اینور تخصیصی که برای این زدند. "لَعَلَّ فَمَنْ خَالَفَ عَنْهُ." امروز گرمی کرده. پیغمبر نوحهسرایی را از مردم مدینه شنیدند. فرمودند: "لَیْسَ لِحَمْزَهَ بَاکِیَةٌ." پیغمبر. دلیلمون چیست؟ تقریر پیامبر. غنا را خواندند، نه. قیدش را قبلاً زده، ترجیحاتی که. من متنش را از اول نیاوردم، از بخش وسطش آوردم. اهل مدینه شنیدند، شروع کردند برای اون ندبهسرایی. از اون به بعد دیگر اهل مدینه و اینها هر وقت خواستند برای هرکسی روضه بخوانند، اول برای حمزه خواندند تا همین امروز اینطور است. اول برای حمزه، بعد برای همین امروز اینطور. تو مدینه اول برای هرکی میخواهند بخوانند، اول برای حمزه میخوانند، بعد برای مردهی خودشون. بله.
استثنا سخت. استثنا مشکل است. چرا؟ چون بازم صدق میکند عنوان غنا روش. "فَلنّجاءِ أَحْوَتُ." بازم اجتناب بهترین راه است. "وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی الِاسْتِثْنَاءِ الْمَذْكُورِ دَلَالَاتٌ عَلَیٰ أَنَّ الْغِنَاءَ عَامٌّ لَمْ یُخَصَّصْ بِالشِّعْرِ الْمُتَعَارَفِ فِی الْغِنَاءِ وَ الْمُقَنِّيَاتِ فَتَحَمَّلْ وِحْدَتَ و الاحتیاط." یعنی دارد میگوید که غنا تخصیص به شعر متعارف نخورده، عام است. تخصیص نخورده به شعری که در غنا و مقنیات باشد.
حالا این بود آقا بحث غنا. اینم دربر غنا دیگر. غنا حرام است. اینم مصداق غنا است. در مورد تخصیصش، دلیل شما خیلی سفت نبود، خیلی ما را قرص نکرد. تخصیص صددرصدی باشد. حالا مشکلاتی داشت. حالا سندش مشکل داشت، دلالتش مشکل داشت. دیگر حالا از جهات مختلف مشکل دارد اون تخصیصه. بله. یعنی اگر اون باشد، دیگر تخصیص را خورد قبول شد. اگر باشد. علتی که یا گفتند نپذیرفت. ایشان: "گریه میآری، گریه عبادت است، اشکال ندارد." اینجا اشکال ندارد. اینکه دلیل نمیشود. اگر نصب بشود، فرق میکند. بله. خودشان گفتند: "اطلاق نوحه" و پیغمبر "اطلاق نوحهسرایی". نوحهسرایی را بحث جدا بود. مقنیها. ما یه دونه، دو تا بحث داشتیم. یکی ادلهی غنا عموم داشت. ادلهی نوحهسرایی اطلاق داشت. این وسط نوحهسرایی برای امام حسین از دو طرف میشود اثبات بشود. بگوییم تخصیص خورده از ادلهی غنا، اطلاق ادلهی نوحهسرایی را در بر میگیرد، این را اونا جایز بود، اینم تخصیص خورده بود. ایشان میگوید: نه، این تخصیص را قبول دارم. این تخصیص را قبول نداریم، مقبول نیست. گفتم آقا: "عبادت نصم نیست، فرزانه که نص نیست." از اونورم اون نوحهسرایی خیلی نمیخورد به اینکه داشتن اینها غنا میکردند بعد پیغمبر تقریر کردند. نوحهسرای با غنای اینها را اشکال ندارد. فعلاً کلی رابطه در هر صورت تأثیر باشد. نه، خوب این غنا نیست لزوماً. بچهها تازه فعل پیغمبر که ازش اینم یه نکتهای است از فعل پیغمبر که اطلاقگیری نمیشود کرد. اطلاق مال دلیل لفظی است. وسط بحث پیش آمد، عرض کنم که فعل پیغمبر دلیل چی بود؟ دلیل شرعی غیر لفظی. دلیل شرعی لفظی اطلاق ندارد. اصلاً اطلاق مال چیست؟ دلیل شرعی لفظ. برنج تقریر پیغمبر اطلاق یعنی چی؟ میگوید: اگر در نظر شریفش بود، قید میزد. مالا یقول، که اصلاً قول نیست. این عملش است. گریه کنیم. چه ربطی دارد؟ برای اینکه حضرت دارند امضا میکنند که هرکی هر نوحهسرایی کرد غنا بود، نبود. اطلاقگیری ندارد که نوحهسرایی داشتن میکردند. احتمال خیلی زیاد نوحهسراییشون توش غنا نبوده. خوب است آقا این مثالها، تطبیقات. یا نه؟ شعبهی موزیک، مجری پنجم، همان عمومیه. داریم اینجا برمیگردد به اصلش دیگر. اصل اینجا چیست؟ اصل عدم استفاده از ماژیکها است. اصل اولی خودش نگران استفاده از ماژیکها جایز است، غیر از استفاده از ماژیکهای آقای کریمی. اگر اینجوری گفتم، اصل بر اباحه بود. چهار تا را یقین دارم مال ایشان است، استفاده نمیکنم. یکیش را شک دارم. اینجا به کدام اصل مراجعه میکنم؟ قرائت و برمیگردد به استفادهی حلیت آنجا. برمیگردد به اصل استصحاب میکنم. عمومش. تمسک به عموم.
حالا یه بحثی داریم توسل که به عام در شبهه مصداقی آنجا به بحثش میآید انشاءالله در حلقهی ثالث. تو چی؟ کدام شبهه داریم؟ خوب، عاممان چی؟ اباحت تحریم. ملحق میشود به تحریم. آمی داریم، عام باقی مانده از آب خارج شد. نسبت به پنجمی از آب خارج. خوب دیگر. چون وقت گذشته، مثال صید را نمیزنم. دو تای دیگر را مثال میزنم.
بحث حجاب. گاهی توهم شده، خیلی قشنگ است: جواز کشف مرعه، مرعه از جسدش. یعنی زن بشود، از بدن خودش بخشی ازش را بیرون بگذارد و از محاسنش در برابر پیرمرد. چرا؟ "قیاساً بِما دَلَّ مِنَ الْكِتابِ عَلَیٰ جَوَازِ کَشْفِ رَأْسِ و شَعْرِ الْقَوَاعِدِ مِنَ النِّسَاءِ." چطور پیرزنها میتوانستند موهای خودشان را... پیرزنی که دیگر امید لا یرجون نکاحها، امیدی به نکاحشان نمیرود و اینها. اونها میتوانستند. حالا حجابشان واجب نبود. پیرزن نکاحش امید نمیرفت، حجاب دیگر برش واجب نبود. بگوییم دختر جوان در برابر پیرمردی که نکاحش امید نمیرود، اونم همینجوری جایز باشد؟ قیاس کرد. "لَکِنَّهُ الْقِیَاسُ الْقِیَاسُ بَاطِلٌ." اول من قاس ابلیس. چون احکام شرعی صحیح نیست استنباطش به قیاس، همانگونه که منع شدید وارد شده از آن در نصوصی که وارد شده از اهل بیت. و آیه رخصت برای قواعد: "مُخَصَّصٌ لِعُمُومِ التَّحْرِیمِ." اون تخصیصه برای عموم. عموم چی میگفت؟ "لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ و فلان." آشکار نکنند زینتهایشان را، مگر برای شوهر. اوکی. برای محارم. زینتها را آشکار نکنند. فقط یه قید خورد در سورهی مبارکهی نور آیهی ۳۱: "قُل لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا." اولیه تخصیص خورد. مگر اونایی که ازش ظاهر میشود. گفتند: اینجا وجه و کفین. صورت و کف دستها. این تخصیص خورد از اون عمومات. هر آنچه از زینت دارند. حالا اینجا بحث تخصیص آقا چی به درد میخورد؟ بحث استثنائی در ادبیات. بحث تخصیص آنجا تخصیصش متصل است. مفرق، تام، ناقص چی؟ مفرق. اگر مفرق باشد، دیگر تخصیص نیست. "وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّ." بعد حالا برای شوهرهاشون تخصیص میخورد. اصل بر پوشاندن زینتها است. شوهر تخصیص خورده. برعکس. اسب بر آشکار کردن، مگر برای آخوند درک عموم این است و امام رضا اسب نشان دادن است. جز برای ائمه، مگر برای خدا و پیغمبر. آخوند گفته بود هرچی سنش بره بالا، نامحرمتر میشود. هم شوهر، اگر حج بره یه قسمتی نامحرم میشوی بهشت. حاجی بشود یه مقداری از محرم بودن. خیلی قشنگ است اون متن. کلث؟ آره، انشاءالله. مگر برای شوهر؟ چون پدرهاشون، پدر شوهرهاشون، بچههاشون، بچههای شوهرهاشون، برادرهاشون. دستهبندیشم خیلی قشنگ (بچههای برادرهاشون، بچههای خواهرهاشون، زنهاشون). زنهاشون یعنی چی؟ حضرت فرمود: یعنی برای این زنهاشون مفهوم دارد اینجا، یعنی نساء هنه. زنهای شیعه. زنهای مسلمان. یعنی برای زنهای مسیحی و یهودی زینتاشون آشکار نکنند؟ "لَا یَصِفْنَ." اینها میروند برای شوهرهاشون تعریف میکنند. تقوا ندارند که. خوب، اون اگر. اگر اون تعلیل باشد، ا طعم. حالا اگر یهودی و مسیحی نبود، ولی بازم "یَصِفْنَ" است. از عروسی که میروند، میروند تعریف میکنند. عروسی که بعداً میخواهند بروند تعریف بکنند، ولو همه زنند. این میدانی، فقط زن است. چرا؟ قاعدهی بر عدم ابداء است. عموم بر عدم ابداء تخصیص میخورد. اگر زنها حالا اشکال ندارد. حالا اگر شک دارم یه مردی هم باشد چی؟ اگر شکم به یه مردی هم برسد چی؟ اینجا مخصص قطعی نیست. حوزهی تخصیص قطعی نیست. دیگر میآید برمیگردد به عموم. توسط عموم میشود برای مردم دین. اگر اینجوری بگوییم، نپسندند تا یه جایی که براش محرز بشود، تخصیص برای بردههاشون و اینها. تابعین غیر أولى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ. مردایی که خدمه و اینها که غیر اولوا الاربه من الرجال، مردانگی ندارد. البته نساء طفل. اونم چه طفلی؟ طفلی که ظاهر غلبه ندارند بر اوراد اوراد نساء. خم و چم جنسیتی و اینها دستشون نیست. الان دیگه مثلاً بچههای ۳ ساله یا سه سال و نیم به بعد دیگر تقریباً همه چیز را سر در میآورند. وقتی عموم است. الان من شک دارم این بچه آن هست یا نیست؟ خوب دقت بفرمایید. الان من زن شک دارم که این بچه نساء هست یا نیست؟ باید چکار بکنم؟ تمسک به نص. همان است دیگر. فعلاً من هنوز نسبت به تخصیص شک دارم. خوب، بعد کی استثنا خورده بود؟ اون "لَا یَرْجُونَ نِکَاحًا." کجا بود این؟ تختش را ببینیم. وقتمانم گذشت. یه تمرین تپل خواستیم امروز انجام بدهیم که "وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ..." سورهی نور آیهی ۶۰: "وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللّٰتِی لَا یَرْجُونَ نِکَاحًا فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ." تخصیص منفصل. در کلام نیست. منفصل. "قواعد" سالخورده. اونا که مینشینند. "قواعد" زمینافتادهها. "قواعد" ضد "قوائم" است. "قوائم" ایستادهها. "قواعد" نشستهها. از زنانی که امید ندارند نکاحی را، بر اینها گناهی نیست اینکه پیراهنشان را در بیاورند، با یه اطلاق ندارد. قید دارد: "غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ." به شرط اینکه تبرج به زینت نکنند. ننه بزرگ ۷۰ ساله بر ندارد آرایش بکند، بزک بکند. یا صورت تبرج به زینت نداشته باشد. بعضی از اینها ۱۰۰ سالشون که میشود. یه بابایی بود، از دنیا رفت. این شاعرای خوانندههای قبل انقلاب. ۸۰ و خوردهای سالش. من فکر کردم ۳۰ سالش بوده. گفتند: پنج تا عمل جراحی کردیم. قواعد از نصاب اشکال ندارد. و نه برای کسی که جراحی پلاستیک کرد. عملکرد خیر لَهُنَّ. بازم همینا. بله بله. همانیم که باز شل باشد، اونم باز کن. الان یه خورده بیتقوایی است. بازم تقوا، پیرزن ۹۰ سالم بپوشاند خوب بود ها. این آیات رخصت برای قواعد تخصیص زده. عموم تحریم ابداء زینت برای نساء مؤمنات را، مقتضای قاعده در تخصیص این است که اختصار به موضع نصب میشود. اختصار به موضع نص در تخصیص. فقط اونی که تخصیص زده. اونی که یقین داریم تخصیص خورده. اگر شک کردیم این خانومه را الان شک داریم جزء قواعد از نساء باشد، شک داریم از اون لا یرجون نکاح باشد. نگاهش کنیم. اگر یقین داریم. و اونی که دلالت دارد برای آیه رخصت، جواز کشف قواعد از نساء است. فقط. "أَمَّا الشَّیْخُ الْمُسِنُّ" اما شیخ پیرمرد. دلیل برش علت ندارد که زن اجنبیه بخواهد در برابر او حجاب بردارد. سقوط شهوتش و عدم تحقق اثاره و تهییج در آن به نظر به اجنبیه صلاحیت ندارد که دلیل بشود جواز قیاس میکنی. از کجا؟ پیرمرد. وقتی دیدم (جهید جدیده). حضرت ابراهیم که صد و خوردهای سالش بود، پدر شد. تازه بلااشکال است. مردهایی که عقیم تو لفظش چی بود؟ عقیما داشتیم تو قرآن. مردهایی که غیر اولوا الاربه من الرجال. خواجه، حاج آقا علم نمیتواند اثبات بکند که اینها شهوت ندارد، باردار نمیکنند، بیضه نیست، باردار. پس اشکال نیست در عدم جواز کشف زن از سرش و موهاش و سایر موارد مواضع جسد بدنش در برابر پیرمرد. آخریشم بخونیم.
دربارهی نگاه به بدن زن نامحرم. نظر حجم اعضای بدن او از پشت پیراهنی که بهش چسبیده و جلابیب شفافه. چادرهایی که نازک است و حکایت میکند از حجم اعضای بدنش. "لَا إِشْکَالَ فِی حُرمَتِهِ." همین چادر را هم کسی از پشتش نگاه بکند، حجم بدن زن مشخص است. اشکالی در حرمتش نیست. به قصد شهوت، همچنین از هنگام خوف از وقوع در مفسده. حالا یا به خاطر شهوت یا وقتی که خوف از مفسده داشته باشیم. اما بدون اون، "فَالْأَقْوَیٰ أَیْضًا حُرمَهُ النَّظَرِ." اما بدون این چی؟ نه شهوت دارد. ترس از مفسده میرود. بازم اقوا این است که حرمت دارد نگاه کردن. برای چی؟ به خاطر دلالت آیه غض به اطلاقش. "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ." قید زده؟ "یَغُضُّوا إِذَا وَجَدُوا خَوْفًا؟ إِذَا وَجَدُوا مَفْسَدَةً؟" نظر به قصد لذت. قید ندارد بر حرمت نظر. بعد تازه قید زده به چی؟ "مِنْ أَبْصَارِهِمْ". به نامحرم نگاه نکند. به چی؟ نامحرم. وجه استثنا شده. وجه استثنا شده در اظهارش، نه به نگاهش در نظر که استثنا نشده که. "إِلَّا مَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ." نسبت به "لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا." ا و زینت آشکار نکند مگر ما زهر منها. خوب یعنی شمام نگاه نکن مگر ما زهر منها. بحث خیلی بحث دقیقیستا. خدا ما را اهل بکند که عمل بکنیم به هر موضوعی از محاسن بدن زن از آنچه که درش تهییج برای نگاه کننده است، به اینکه شهوتش را عادت برانگیزاند. خصوصاً همراه تزین حجم اعضایش به لباس جمیله، منقوشه، متلونه. خود کلمهی زینت چرا؟ "إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا." دیگر از همان زینت با زهر. همان "ما ظهره". "ما موصول" است. "وَ مَا ظَهَرَ هُوَ أَوْ مَا زِینَهِ آشکار شود، مگر آنچه آشکار شود." همان آنچه از چی؟ در حکم نظر زن به حجم بدن مرد اجنبی چی؟ غیر از عورت. اقوا جوازش است. زن میتواند به غیر عورت مرد نگاه کند. ظاهر یعنی یهویی بشود. نه اونی که آشکار است، یهویی بشود. یهو بیرون بیفتد. بیرون است. پوشش مستور نیست. مستور است. حالا بحث مصطفوی آنجا. بحث بیرون ظاهر است دیگر. به شرط اینکه زینتش نکند. خود صورت خالی پوشاندن اشکال ندارد. بعد زینت آنجا هم پس میشود با این قضیه اشکال زینت چی؟ زهر است. خود صورت زینت است. خود صورت زینت "مَا ظَهَرَ مِنَ الزِّینَهَ". نه اینکه باز خود همین را زینت کند. متبرج به زینت. "غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ." بله. همهی بدن زن زینت است. چون همش عورت است. همش تهییج دارد. به خاطر قیام سیرهی قطعی از متشرعه بر نظر غیر منکر. نظر به اینکه مردان مؤمن دائماً در ورای مؤمنات. شما در سیرهی پیغمبر، که نهی کرد مردان را از اینکه صورتشان را بپوشانند. دربارهی زنان سیره چی بوده در زمان پیغمبر؟ سیره در منزل پیغمبر بود. مردا صورتشان معلوم بود. پیغمبرم نهی نکرد. معلوم میشود که تقریر کردند پیغمبر. نکته است. زنان نگاه بکنند یا نه به آنچه که برای ایشان از ...
فقط اینو بگم. اشکالی نیست در حرمت نگاه اجنبی. این خیلی قشنگ است. این تیکهاش. مرد اجنبی به کف پای زن نگاه کند. پاشنهی پاش نگاه کند. به انگشتای پاش نگاه کند. حکمش چیست؟ "ذَالِکَ لِعُمُومِ وُجُوبِ الْغَضِّ عَنِ الْأَجْنَبِیِّ وَ إِطْلَاقِ حُرمَهِ إِظْهَارِ الْبَدَنِ عَلَیْهَا." هم این حق ندارد نشان بدهد، مظهر منها نیست. هم آن حق ندارد نگاه بکند. از ظاهر "فَحُرْمَةُ نَظَرِ الْأَجْنَبِیِّ جَمِیعَ مَوَاضِعِ بَدَنِهَا" همه جای بدن زن بر او نگاهش حرام است. عموم. "وَ إِنَّمَا اُسْتُثْنِیَ مِنْ ذَالِکَ فَقَطْ خُصُوصُ الْوَجْهِ وَ الْکَفَّیْنِ." فقط چه استثنا خورده؟ خصوص الوجه و کفین. فقط صورت. دو تا مواضع بدنها تحت عموم حرمت الابداع. ابداع عموم دارد. ابداع نکن زینتش را. همه زینتهایش را. هر زینتی را. تا زینت ابروی برداشته شده. تا زینت انگشتری که دستش است. حلقهی ازدواجش. تا زینت همه را فتوا دادند مراجع. تا زینت دندان پُرش را. تا زینت نگینی که میکارند. تا زینت خالکوبی روی دستش را. تا زینت گیپور روی ساقبندش را. تا زینتت روی روسری رنگارنگش را. حجاب صحبت بکند. روسری را از زیر چادر داده بود بیرون. روسری رنگی. زیرش یه پیرهن آبی گل گلی پوشیده بود. با انگشتر طلا. عزیزان من، حجاب واجب است. ۱۰ سال پیش شما خودت مصداق بارز مشکل در پسری که روسری است دیگر. چرا؟ به روسری گفتم: نه، این روسری این قاب فرش دستباف. این گوشهای که افتاده هیچکی بهش توجه نمیکند. یه رنگ قشنگی میگذاری کنار. بله. پس این عموم تحت عموم میماند، مگر آنچه یقیناً استثنا میخورد و تخصیص بخورد. که چیست؟ نه، اینجا چیست؟ وجه و کفین. اونم تازه اظهارش اشکال ندارد. نظر به همان هم باز اشکال دارد. الحمدلله ربالعالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهل و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و پنجم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...