‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث مفهوم (مبحث بعدیاش بحث ضابط مفهوم)؛ شما در مفهومگیری چه ضابطهای دارید؟ ما ذکرناه فی تعریف المفهوم، نواجه السؤال التالی. بعد از اینکه اینهایی که مطرح شد را گفتیم، در پرتو اینها، تعریف مفهوم، ما با یک سوالی مواجه میشویم. سوال ما این است که ما هو هذا النحو من الربط یستلزم انتفاع الحکم عند الانتفاع؟ این "انتفاع عند الانتفاع" چه قاعدهای دارد، چه ضابطهای دارد؟ گفتیم که ما در منطوق یک حکمی داریم و آن حکم طبیعی دارد. آن طبیعی حکم منتفی میشود. کجا منتفی میشود؟ وقتی که حکم با طرف دیگر منطوق ارتباط داشته باشد. ارتباطش هم چه ارتباطی باشد؟ دلالت التزامیه به معنی اخص (التزامیه بینه)، به معنی اخص.
و اینها را از بیرون گفتیم، "بینه" را من تا حالا نداشتم. چیزی که داشتیم مدلول التزام بود. حالا این ارتباطه، ربط چیست؟ این چه نوع ربطی است که اگر این منتفی شد، در مفهوم هم منتفی میشود؟ "انتفاع عند الانتفاع". میگوییم: آقا، طبیعی حکم وقتی که آن قید منتفی شد، طبیعی حکم منتفی میشود. این از کجا درمیآید؟ مال چه وقتی است؟ و ینکشف بعد ذلک برای اینکه بحث کنیم بعد از آن در مقام تطبیق؛ اَلْجُملةُ اَلّتِي مِنَ الْقَلْب أَنَّهَا تَدُلُّ عَلیٰ ذٰلِكَ اَلنَّوعِ مِنَ اَلرَّبط.
حالا در تطبیق، وقتی میخواهیم تطبیق بدهیم، بر چه حسابی بگوییم این مفهوم دارد، آن مفهوم ندارد؟ بحث مفهومگیری بحث بسیار مهمی است. ما چطور پیاده بکنیم، مخصوصاً در بحثهای روانشناسی، در مباحث اینطوری؟ که آیات و روایاتش خیلی کم کار شده. متاسفانه ما بیشتر رویکردمان رویکرد فقهی بوده، دیگر بارها عرض کردیم. برخی اساتید بحثهای مفهومگیری روایات روانشناسی را کار میکردند. توصیه میکردند که این مدلی کار بکنید و خیلی هم زیبا یک روایت را میآوردند، با او یک ساعت بحث روانشناسی میکردند از طریق مفهومگیری؛ چون بحث مفهومگیری توی این مباحث خیلی کاربرد دارد. "اگه این کارو کردی، اون برخوردو میبینی". مثلاً: کسی که زیاد... بله، مذمت زیاد. وقتی که زیاد مذمت بکنی، لجاجت میآورد. مثلاً: مذمت زیاد ← لجاجت. خب، حالا بخواهیم از این مفهومگیری بکنیم، باید ببینیم که اول مفهوم دارد یا ندارد؟ و تو مفهومگیری شما چهکار میکنید؟ موضوع و محمولی که در منطوق دارید، به صورت نقیضش در... یعنی نقیض موضوع و نقیض محمول میآید در چی؟ در مفهوم.
وقتی که زید پیش تو آمد، اکرامش کن. مقدم و تالی را قرار نیست با هم جابجا بکنیم، باید هرکدامش به تنهایی نقیض بشود، بیاید سر جای خودش بنشیند. مقدم سر جای خودش، تالی سر جای خودش؛ همان جایی که تو منطوق دارد، تو مفهوم هم همین. عکس نقیض نمیشود، عکسِ عکس نیست. شما میگویی: "وقتی زید آمد، اکرامش کن." خب، نقیض "زید آمد" چیست؟ نقیض "اکرامش کن": "اکرامش نکن". اگر زید نیامد، اکرام نمیشود؛ مفهوم آن جمله شرط. حالا این مفهوم اول باید چه ضابطهای داشته باشد که بخواهیم بگوییم این میتواند... این را بگوییم که سه تا چیز میخواهد، سه تا رکن دارد. وقتی که اثبات شد، حالا میگوییم: "وقتی زیاد مذمت کردی..." یا میفرماید که: "أحْسِنوا فِی الْخِطابِ تَسْمَعُوا جَمِیلَ الْجَوابِ." روایت تربیتی، روایت روانشناسی. اینها خیلی اینجوری است.
حالا بحثش تمام بشود، ضابطهاش تمام بشود، کار میکنیم إنشاءالله. تکتک مفهوم شرط، مفهوم وصف، مفهوم لقب. تکتک باید بیاییم. کلی هم بحث تطبیقی داریم. عرض کنم که، خب، میگوید: "أحْسِنوا فِی الْخِطابِ تَسْمَعُوا جَمِیلَ الْجَوابِ." خطاب زیبا کن، جواب قشنگ میشنوی. خب، حالا مفهومگیری اگر بخواهیم بکنیم، مفهومگیریاش چی میشود؟ "بد صدا بزن، جواب زشت میشنوی." درست شد؟ این میشود مفهومگیریاش. تو یک سطح دیگر، حالا باز نقیضهای اینها را باید یک جاهایی پیدا کرد. مثلاً: "تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ." از آن روایتهای مشتی. وقتی که عقل تمام شود، کلام ناقص میشود. خب، مفهومگیری این چیست؟ تمام در برابر چیست؟ تمام در برابر نقص؟ یا نه، آن نقیضش را باید پیدا کرد. وقتی که عقل کامل... "إِذَا کَمُلَ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ." وقتی که عقل کامل بشود، کلام ناقص میشود. مفهومگیریاش: وقتی که عقل ناقص باشد، کلام کامل میشود. همان دیگر، نقص و کمال در برابر هماند. اول باید ببینیم که اینجا کمالی که آمده، نقیضش چیست؟ نقصی که آمده، نقیضش چیست؟
حالا نکتهاش همین است که اینجا نقصی که آمده، حالا از مفهومگیری این روایت چه استفادهای میشود؟ اگر این روایت مفهومش این باشد: "إِذَا نَقَصَ الْعَقْلُ کَمُلَ الْكَلَامُ" (نقص در برابر کمال اگر باشد)، خب، قشنگ واضح است که این روایت مشکل دارد تو مفهومگیریاش. وقتی که عقل ناقص باشد، کلام کامل میشود. اینجا نقص یعنی نه، یعنی نقص در برابر کمال؟ نقص در برابر تمام؟ ما یک نقص در برابر کمال داریم، یک نقص در برابر تمام داریم، یک نقص به معنای "کم" داریم در برابر "زیاد"، یک نقص به معنای "معیوب" داریم در برابر "سالم". مثلاً: سفره شما ناقص است. خب، یعنی چه؟ میگوید که: سبزی نداری، مثلاً زردچوبه نداری، چه میدانم، ادویه نداری، چیچی نداری، نان نداری؟ اصل برنج و خورش را که داری! میگوید: نه، میدانم اصل را داری، خیلی جمع و جور است، کم دارد این سفره کم دارد. نه یعنی آنچه لازم است داشته باشند، دارد؟ یعنی به حسب تعداد کم دارد. یک معنای نقص. خب، "نَقَصَ الْكَلَامُ" یعنی چه؟ یعنی کلام ناقص میشود، یعنی کلام معیوب میشود، حرفهای بیخود میزند، حرفهای بیربط میزند یا حرف کم میزند؟ آها، وقتی عقل کامل شد، حرف کم میزند. خب، اگه از این مفهومگیری... از کجا فهمیدیم حرف کم میزند را، مفهومگیریاش؟ عقل کمال.
اگه اینطور شد، آنجا هم که در نهجالبلاغه میفهمند که: "النِّسَاءُ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ." عقلشان معیوب است؟ چطوری الان از این رسید به اینکه آنجا هم نقص... خب، اولاً که ما یک معنایی برای نقص کشف کردیم، باشد، اشکال ندارد؛ ولی این معنا را شما تسری میدهید به آنجا. حالا نکتهاش تو همین است. اگر بخواهد به معنای این باشد که معیوب، یعنی خدا معیوب آفریده عقل کسی را... ادله خارجی مهر. پیش نواقصه. بعد خود قرینه بعدش هم "نَوَاقِصُ الْعِبَادَاتِ" است. عباداتشان ناقص است. ادامه روایت: ناقص، یعنی عیب دارد. ایام عادت دارند، حجشان فرق میکند، نمازشان، روزهشان کم است. کم است؟ معیوب است؟ نه، ناقص است. نمازشان ناقص که نیستش که، نماز معیوب که ندارند. نمازشان کم است. نقص به معنای این است که از جهت کمی، از جهت تعدادی کمتر است. همانطور که این نقص به معنای کمتر است، آن نقص هم به معنای کمتر است. بله، بله. اصلاً سیاق این را باید... کامل میرود به این استعماری دارد این نقص در معنای کم یا نه، آمدیم پیدا کردیم. از کجا پیدا کردیم؟ از مفهوم آن روایت. آن روایت الا و لابد در مفهومگیریاش معنایش غلط میشود؛ نه معیوب بودن.
این اصل ماجرا این است. این وقتی کشف شد، حالا میخواهیم ببینیم که آن سیاق چهچیزی را میرساند؟ چون ما مشکلمان با آن سیاق این بود که باید این را تو استعمال داریم یا خود سیاق ما را به این سمت میبرد؟ فقط مشکلی که داشتیم این بود که نمیتوانستیم اثبات بکنیم در استعمال. همینطوری برداشت میکنیم که در استعمال... خب، حالا میخواهیم ببینیم ضابطه مفهومگیری چیست؟ من چطور کشف بکنم که چیزی مفهوم دارد؟ "وَمَتَى يَكُونُ لَهَا مَفْهُومٌ؟" خب، از کجا بفهمیم که مفهوم دارد؟ "وَالْمَعْرُوفُ بَیْنَ الْأُصُولِ أَنَّ الرَّبْطَ الَّذِی یُحَقِّقُ الْمَفْهُومَ یَتَوَقَّفُ عَلىٰ رُکْنَیْنِ أَسَاسِیَّیْنِ." معروف بین حضرات اصولی این است: ربطی که محقق میکند مفهوم را، متوقف بر دو رکن اساسی است.
آن ربطی که گفتیم، یک ربطی باید باشد بین منطوق و طرف دیگرش، بین حکم منطوق و طرف. آن ربط چیست؟ گفتند: آن ربط متوقف بر دو رکن اساسی است. یک: "أَحَدُهُمَا". این نظر مشهور (مرحوم صدر اختلاف دارند با مشهور). اول نظر مشهور را ببینیم، بعد پاسخ صدر. "أَن یَکُونَ الرَّبْطُ مُعَبِّرًا عَنْ حَالَةِ لُزُومٍ عَلَی انْحِصَارٍ." اولش این است که ربط تعبیرکننده باشد از حالت لزوم علی انحصار، یعنی هم لزوم باشد، هم علیت باشد، هم انحصار. باید هم تلازم باشد بین این و آن. تلازم از چه نوع تلازمی باشد؟ اتفاقی باشد یا عِلّی باشد؟ عِلّی باشد. علّی از چه نوع عِلّی باشد؟ جزء العله باشد یا علت تامه؟ علت تامه. "وَبِکَلِمَةٍ أُخْریٰ أَن یَکُونَ مِنَ ارْتِبَاطِ الْمَعْلُولِ بِعِلَّةٍ مُنْحَصِرَةٍ." به تعبیر دیگر: این باید ربطش اینطور باشد، آن حکم معلول این طرف دیگر باشد. چه نوع معلولی؟ معلولی که به علت من وابسته است. یعنی ما یک حکمی داریم و یک طرف حکم داریم. آن طرف حکم باید علت تامه حکم باشد.
الان مثلاً علت تامه روشن شدن روز، علت تامه آمدن روز چیست؟ خب، اگه شما گفتی که: "اِذَا طَلَعَ الشَّمْسُ، مثلاً..." (هان، تعبیر کنیم): "طَلَعَ الشَّمْسُ ذَهَبَ اللَّیْلُ." "إِذَا طَلَعَ الشَّمْسُ ذَهَبَ اللَّیْلُ." این علت انحصاری است برای رفتن لیل. علت انحصاری چیست؟ آمدن خورشید. این مفهوم دارد یا ندارد؟ در نظر، چون علتْ منحصر است. "لَمْ تَطْلُعِ الشَّمْسُ..." بفرمایید: "لَمْ تَذْهَبِ اللَّیْلُ." اگر خورشید طلوع نکرده، شب هنوز نرفته. مفهومگیری شد که از این کلام کردیم. علت منحصرش در نظر مشهور. حالا اگر علت بود، ولی منحصر نبود. مثلاً: "إِذَا مَسِسْتَ النَّارَ احْترَقْتَ." تماس پیدا کنی با آتش، میسوزی. میتوانیم بگوییم: "إِذَا لَمْ تَمَسَّ النَّارَ لَمْ تَحْتَرِقْ." در نظر مشهور، نظر مشهور نمیشود. وقتی که تماس با آتش نداری، نمیسوزی. چون علت منحصر برای سوختن که آتش نیست. ممکن است به علتهای دیگر برق بگیردش، بسوزد. روستای برقگرفتگی سوختن دارد دیگر، یا مسائل دیگر. خب، پس در نظر مشهور باید لزوم علی انحصاری باشد.
این سه تا. من تو خودش حکمی دارد و طرف حکمی دارد. خب، طبیعی دارد. حکم طبیعیتی دارد؟ بله. حالا اولاً که اصلاً خودش حکم دارد. حکمش چیست؟ آن طرفش. طرف دیگر. الان: "إِذَا جَاءَ زَیْدٌ فَأَکْرِمْهُ." اینجا حکمش چیست؟ "فَاکْرَمْ" و چیست؟ حکم. طرفش چیست؟ "إِذَا جَاءَ زَیْدٌ." طرفش خود این دو بخش دارد. حالا مقدمات عالیه، هر چی میخواهید اسمش را بگذارید. طرف حکم چیست؟ ربط بین الجزاء و شرط، مثلاً. مجرد اتفاق بدون لزوم؟ خب، به خاطر اینکه اگر ربط بین جزا و شرط مثلاً مجرد اتفاق باشد، بدون لزوم، هر وقت فلانی سخنرانی دارد، چی میشود؟ بلندگو قطع میشود. مثلاً خدا رحمت کند مرحوم آیت الله قوام الشریعه را. سال... از دنیا رفته، فکر کنم هشت، نه سالی باشد از دنیا... آقای بهاءالدینی فرموده بود که: "ایشان هر وقت روضه بگیرد، باران میآید." همین ایام فاطمیه در خدمتشان رفته بودیم منزلشان. مسخره حرف شد. رفتیم و تابستان هم بود، یا تابستان بود یا بهار، آخرای بهار. حالا مثلاً تو قم آخر بهار از باران خبری نیست. وقتی مجلس ایشان شرکت کردیم و آمدیم ببینیم، باران زده، دارد باران میآید. خیلی شوخ بود. به من گفتش که یک جایی گفت: "اسمت چیست آقا جان؟" گفتم: "امینیخواه." گفت: "الهی قربونت برم." گفتم: "خواهش می کنم." گفت: "علامه امینی را..." گفتش که: "تو هم امینیخواهی، یعنی علامه امینی را میخواهی." شوخیهای بانمکی داشت. خیلی هم شاعر بود. چندین هزار بیت شعر گفته.
"هر وقت فلانی روضه بگیرد، باران میآید." این الان مفهومگیری دارد؟ باران میآید. این فلانی روضه گرفته... گفته بود: طوطیه که... خب، نه، باید دید واقعاً علت تامه است یا از واقعه حکایت میکند؟ بله. عرض کنم که هر وقت ما به آمریکاییها اعتماد کردیم، سیلی خوردیم. این علت تامه! بله که اتفاقی نیستش که. آنها میگویند اتفاقی. آنها میگویند: "سیلی خوردیم بابت خودتان، نه بابت اعتماد به آمریکا. بیعرضگی خودمان بوده." خودمان که نمیگویند. میگویند: "خودتان." بله. خلاصه عرض کنم که اگر اتفاقی باشد، در نظر مشهور مفهومگیری نمیشود. او لزوماً بدون علیه. یا لازمش باشد، لزوم اتفاقی نباشد. لزوم باشد، ولی علیت نباشد. تلازم باشد، علیت نباشد. هر دو معلول یک علت باشد، تلازم دارند با هم. مثل حرارت و نور. حرارت و نور، بله. هر دو معلول چیاند؟ آتش. حرارت و نور با هم تلازم دارند، ولی بفرمایید با همدیگر علیت چون ندارند، باز از نظر مشهور مفهومگیری نمیشود.
یا علیت باشد. او "علی" بدون انحصار؛ علیت بدون انحصار، علت تامه نباشد. علت توفر علت اخرا. مثل علیت بین وجود آتش و وجود حرارت. علت تامه نیست حرارت لزوماً مال آتش نیست. چیز دیگری هم میشود حرارت باشد. خب، "لِمَنْ یَنْتَفِعَ مَدْلُولُ الْجَزَاءِ بِانْتِفَاعِ مُرْتَبِطٍ بِهِ فِی الْجُمْلَةِ مِنَ الشَّرْطِ." به خاطر آنچه که نفی شده. نفی شده مدلول جزا به انتفاع آنچه بهش ربط دارد، در جمله از شرط. یعنی منتفی است، امکان وجودش به علت اخری. چون میشود به یک علت دیگری وجود داشته باشد. لزوماً اینطور نیستش که اگر منتفی شد، آن هم منتفی بشود. ما تو مفهومگیری این را میخواستیم. گفتیم: "اگر طرف نبود، حکم هم نباشد." من منطوق طرفی داریم، حکمی داریم. تو مفهوم باید این طرف حکم بیاید، نقیضش بنشیند. خب، حالا میتوانیم بگوییم: "اگر این طرف نبود، حکم هم نیست." کی میتوانیم بگوییم؟ وقتی که تلازم باشد، عِلّی باشد، انحصاری هم باشد.
"وَالرُّكْنُ الْآخَرُ أَن یَکُونَ الْمُرْتَبِطُ بِتِلْکَ الْإِنْحَصَارِ عِلَّةً مُنْحَصِرَةً لِطَبِيعَةِ الْحُکْمِ وَصِنْخِهِ لَا." اونی که مرتبطه، باید طبیعی حکم باشد. نه سنخ حکم، نه شخص حکم. نه این یک حکم. نه اینجا مطلقاً. این طبیعت وابسته به این علت مطلقاً. اکرام وابسته به مجیء زید باشد. هرآنچه اکرام است، وابسته باشد به آمدن زید. اگر زید نیامد، هیچ فردی از اکرام دیگر علت نداشته باشد. آمدن زید تلازم داشته باشد، به نحو عِلّت و انحصاری با طبیعت اکرام. دوباره میگویم: آمدن زید تلازم داشته باشد عِلّت و انحصاری با طبیعت اکرام. چون گفتی: "اگر زید آمد، اکرامش کن." آمدن زید علت انحصاری باشد برای چی؟ معلول ما چیست؟ رکن اول در مورد علت بود، رکن دوم در مورد معلول. معلولمان چیست؟ طبیعی حکم. یعنی اکرام بِما هو اکرام. نه اکرام للمجیء، نه اکرام لسیاه، نه اکرام مجازات الاحسان، نه اکرام لحسن تعامل. اینها را داشتیم جلسه قبل. افراد مختلف اکرام بود. طبیعت حکم، یعنی اکرام بِما هو اکرام. یعنی اکرام مطلقاً. "وَإِلَّا لَمْ یَنْتَفِعِ الطَّبِیعِیُّ بِانْتِفَاعِ تِلْکَ الْعِلَّةِ لِشَخْصٍ فَقَطْ." تا طبیعی منتفی نباشد به انتفاع آن علت، نه فقط شخص. نه این اکرام، نه.
حالا آن عبارتی که خواندم، باز باید بررسی کنیم مفهوم داشت یا نداشت. "کَمَالُ الْعَقْلِ نَقَصَ الْكَلَامُ." رابطه اینها با همدیگر چیست؟ به نظر مشهور، علت تامه هست یا نه؟ نقص الکلام طبیعت یا شخص؟ "إِذَا کَمُلَ الْعَقْلُ" علت تامه است برای نقص کلام؟ حالا با همان ترجمه نقص کلام: کم میشود، حرف کم میشود. لزوماً فقط به همین علت است که کسی کم حرف میزند؟ ممکن است از سر حیا باشد، از سر خجالت باشد. خجالت باشد، حالا حیا هم چون حیا از عقل است. از خجالت باشد. خجالت، بیعرضگی. بعضیها هستند دیگر، شهامت حرف زدن، جرأت حرف زدن. بله، بله. خب، این "نَقصَ الْكَلامُ" پس لزوماً در نظر مشهور (داریم مفهومگیری میکنیم) لزوماً مال کمال عقل نیست. بعد تازه نه غسل... بله، بله. حکم "نَقَصَ الْكَلامُ" حکم. لزوماً با حکم شرعی باشد، هرچی حکم. خب، بعد حالا طبیعی حکم است یا شخصش است؟ طبیعت کلام. طبیعت، یعنی کلام بِما هو کلام یا کلام بِما هو زاید؟ کلام زاید، کلام لغو. نقص الکلام نسبت به ل... عقل کامل بشود، کلام زاید کم میشود. داشته باشیم. باز میتوانیم با همینها مفهومگیری بکنیم، مشکل ندارد. حالا میخواهم عرض بکنم که باید دید که تو نظر مشهور مینشیند این حرف رو، این روایت، یا نه؟ در هر صورت ملاحظه فرمودید، کار سخت میشود با این مبنای مشهور.
خیلی اینور و آنورش گیر دارد. "لِمَا عُرِفَ سَابِقًا حُکْمٌ قَطْعِیٌّ بِحَرْفِ هَذَا" اگه چیزی دربیاید دیگر قطعاً سابقا... بله، مال شما چی دارد؟ "آمَنَ الْمَفْهُومَ أَنَّ الْمَفْهُومَ لَا یَتَحَقَّقُ إِلَّا إِذَا كَانَ الرَّبْطُ مُسْتَلْزِمًا لِانْتِفَاعِ طِبِیعَةِ الْحُکْمِ الْمُنْطَبِقِ بِانْتِفَاعِهِ." داشتیم دیگر، اونی که منتفی میشود، باید طبیعی حکم منطوق باشد. عرفیه دیگر. الان شما اکرام فقط به خاطر... یعنی اگه فلانی نیامد، اکرامش نکن. بابت نیامدنش. اکرامش یعنی اکرام بابت نیامدن. یک نوع اکرام خاصی که بابت آمدن کسی است یا مطلق اکرام؟ اگه فلانی، اگه بیایی یک جایزه پیش من داری. مثلاً این جلسه فردا را اگه بیاید، یک جایزه پیش من است. جایزه اینجا جایزه. یعنی اگه نیاید، دیگر هیچ وقت هیچ جایزهای ندارید. یک جایزه ویژهای که بابت فرداست. حالا پسفردا جایزه ویژه پسفردا. فلان روز جایزه ویژه فلان. اینجا پس معلوم میشود که طبیعت حکم منتفی نیست. تو که گفتی که دیگر جایزه بهت نمیدهم، آن جایزه را از دستت رفت. خب، "وَنُلاَحِظُ عَلَی الرُّكْنِ الْأَوَّلِ مِنْ هَذَا هَذَینِ الرُّکْنَیْنِ." ما روی رکن اول دو تا ملاحظه داریم، دو تا نقد داریم بابت رکن اول.
اولاً اصلاً بر فرض که ما لزوم علیت را بپذیریم. "إِنَّ کَوْنَ الْمُرْتَبِطِ بِالْحُكْمِ عِلَّةً تَامَّةً لَیْسَ أَمْرًا ضَرُورِیًا لِإِثْبَاتِ الْمَفْهُومِ." اینی که بگوییم اونی که حکم بهش مرتبطه، یعنی قید حکم باید علت تامه باشد، این امر ضروری با تلازم را قبول کرد. سلمنا، علیت هم قبول کردیم. سلمنا، ولی علیت تامه را از کجا درمیآورید؟ برای اثبات مفهوم، علیت تامه لازم نیست. "بَلْ یَکْفِی أَنْ یَکُونَ جُزْءَ الْعِلَّةِ." نظر شهید. بلکه کفایت میکند همینقدر که جزء العله باشد. لزومی ندارد علت تامه باشد. جزء علت باشد. "إِذَا افْتَرَضْنَا كَوْنَهُ جُزْءً مِنْ عِلَّةٍ مُنْحَصِرَةٍ." بله، جزئی از علت منحصره باشد. اگه فرض بگیریم که این جزء باشد، ولی جزء علت منحصره باشد. نه یک جزئی باشد در برابر چند تا. شخص داشتی نمیخوری؛ ولی اگه جزء از علت تامه بود، بله. زیر آب، بله، بله. "فَالْمُهَمُّ مِنْ نَاحِیَةِ الْمَفْهُومِ الِانْحِصَارُ لِلْعِلِیَّةِ." اونی که برای ما رکن اساسی است، انحصار است نه علیت. چه میخواستم بیاورم از ۶۰۰ در حبوس در شرح عروه، همین بود دقیقاً. نه، ایشان میفرماید که یک بحثی حالا چون بحثش مفصل بود، اگه میخواستم اشاره بکنم، بیست صفحه از آن کتاب فقهی را مطرح میکردیم که ببینیم ایشان چی میخواهد. ایشان میفرماید که آقا، به فلان روایت شما استناد کردید. این روایت دارد علیت میگوید. تو علیتگیری (بحث) به درد ما نمیخورد. در مفهومگیری ما انحصار میخواهیم. دقیقاً تعبیرش این است: "علیت به درد ما نمیخورد، انحصار به دردمان میخورد." اگه میخواهی مفهومگیری بکنی، باید انحصار روشن بشود. انحصار. الانحصار. یعنی این به این وابسته است به نحوی که منحصراً از این راه، آن محقق میشود. از این راه، نه از این شخص. یعنی ممکن است این خودش جزئی باشد از یک ترکیبی که اگر این جزء نباشد، آن ترکیب مختل میشود، بعداً آن معلول مختل میشود. لزومی ندارد بگوییم حتماً همه علت باید بیاید. نه، جزئش هم بیاید که اگر جزء نیاید، کل علت مختل بشود و علت مختل شد، معلول مختل بشود. بعد تو این رابطه علیته برای ما ملاک نیست. انحصار ملاک است. نه این چون علت، آن مفهومگیری میکنیم. چون این انحصار دارد به آن. چون منحصراً به واسطه او محقق میشود. این خیلی مهم است. پس نکته در انحصار است، نه در علیت.
"وَيُثَانِيًّا" ایراد دومی که به رکن اول داریم چیست؟ در رکن اول گفتند: تلازم عِلّی انحصاری. ایراد اولمان این است که علیت تامه لزومی ندارد، انحصار ملاک است. ایراد دوم این است که ما اصلاً لزوم و علیت را هم نمیپذیریم. چرا؟ "إِنَّ الْجُمْلَةَ الشَّرْطِیَّةَ، مَثَلًا، إِذَا أَفَادَتْ كَوْنَ الْجَزَاءِ مُلْتَصِقًا بِالشَّرْطِ وَمُتَوَقِّفًا عَلَیْهِ، كَفَادَتْ الْجُمْلَةَ الشَّرْطِیَّةَ، مَثَلًا." بیاید افاده کند اینکه جزا ملتسق به شرط، چسبیده به جزا. چسبیده به شرط، متوقف به شرط. یعنی شما روشن است. اگر این یعنی از سیاق کلام طرف، لحن کلام طرف، نوع حرف زدن. هرچی با هر قرینهای، روشن او دارد میگوید که یعنی از لحن او میفهمی که این جزا وابسته به شرط است. میگوید: آقا، فلان کتاب را به شرطی بهت میدهم که قول بدهی دیگر مثلاً فلان جا نروی. خب، الان این قول بدهی که فلان جا نروی، علت تلازم دارد؟ دارد. علیت تامه دارد برای بخشش آن کتاب؟ هیچی. ولی مفهوم دارد؟ بله، در نظر مرحوم صدر بله. در نظر مشهور نه. مشهور این جمله. ولی منی که دارم میگویم، شما روشن است برایتان که آقا، این شرط است، وابسته به جزا، وابسته به شرط است، ولو رابطه بین جزا و شرط رابطه علی نیست. همان که عرض کردم، ملاک انحصار است. شما از کلام او داری. علت نیست، علییت بین بخشیدن (بخشیدن کتاب) معلول نرفتن فلان جاست. معلول عقلی است. عقلی؟ کدام عاقلی میگوید آقا این علت، یعنی نرفتن... نه، نه، ببینید، ما روی اینی که اینها میگویند معلول است، پروفس. معلول عقلی است. یعنی فلان چیز عقلاً معلول است، فلان چیز (حرارت) عقلاً معلول آتش. مثلاً رطوبت عقلاً معلول آب. مثلاً. با این معلول ما کار داریم. من خودم بیایم بگویم این معلول فلان چیز. من وزن کنم، من شرط کنم، من تعیین کنم. اونی که نظر مشهور است، با اینها کاری ندارد. مشهور میگوید: باید عقلاً این علت آن باشد. عقلی نیست. کسی به این نمیگوید معلول. تناسبی ایجاد کرده، ولی علیت نیست. علیت یعنی اینکه این علت آن باشد. بعد تازه علیت تامه همینو گفتند. بعد هم علتش باشد، هم الا همین باشد، جزء این علتی نداشته باشد. فقط شخصش. حالا میتواند دوباره این به یک دلیل دیگری هم این را ببخشد. رقص افرادی که میتوانند باعث آن حکم بشوند، این یکی از افرادی است که میتواند. یعنی اگر این آقا نرود، آن آقا علت گذاشت. این نرفتن را برای بخشیدن افراد دیگری هم بگذارد. مثلاً یکوقت فلان کار را هم انجام میدهد. من بیایم ببینم بررسی بکنم این بابا شرط دیگر گذاشته یا نه؟ ما یک ضابطه عمومی عقلی میخواهیم. ضابطه عمومی عقلی چیست؟ اینی که شرطی گذاشت، باید رابطه شرط و جزای شرط اینطور باشد. علت عقلیاش باشد شرط برای جزای شرط. آن تازه علت تامه کجا درآوردی؟ علت میخواهد باشد. علت باشد. ثانیاً علیّتش را از کجا درآوردی؟ همینقدر که از کلام طرف میفهمی که اگه این را انجام ندهی، نمیدهد. ما با یک توسعه در عبارت داریم این را علیت میدانیم؛ ولی اونی که میگوید علیت، این را نمیگوید. علیت کردن خورشید و روز. روز یک علت بیشتر ندارد. روز معلول خورشید است. طلوع خورشید یک علت میشود. همین که گفتم چیزی درنمیآید، مفهوم نمیماند. روز معلول عقلی طلوع خورشید است و طلوع خورشید علت تامه آمدن روز. اینجا میشود مفهومگیری کرد.
نه، وقتی من به شما روشن است. معلم میگوید: آقا، اگه درس تو را خواندی... بابا میگوید: اگه درسش را خوب خواندی، برایت دوچرخه میخرم. علت دوچرخه خریدن؟ هرکی الان تو بازار میرود دوچرخه میخرد به خاطر اینکه بچهاش درسش را خوب خوانده؟ علت عقلی؟ یعنی از چه هیک با کلان آمیختی تو؟ مگر از شیشه روغن ریختی؟ میشود همان: "هرکی که کَلَش کچل است، این احتمالاً روغن ریخته با چوب زدهاند تو سرش." خب، اینکه علت نیستش که. این لزوم است. ایشان میفرمایند که خب، لزوم باشد، اتفاق بشود. اتفاق بشود. الان از حسب اتفاق دارد تناسب ایجاد میشود بین دوچرخه خریدن و درس خواندن. اتفاقی است؛ ولی شما میدانید که همین اتفاق منحصر است. یعنی جزا منحصراً به همین چیزی ربط دارد که علت خودش نیست. اتفاقی است. اتفاقاً حالا نمره خوب گرفت، اصلاً با تقلب نمره خوب گرفت، اصلاً معلم به این حال داد. بابا میخرد برایش یا نه؟ معدلت خوب بشود، میخرم. محقق اصلاً علت هیچ علیتی نیست بین خوب شدن نمره با خریدن دوچرخه؛ ولی مفهومگیری میشود کرد یا نه؟ در نظر مشهور نه. نظر شهید، اونی که ما علیت میگوییم، همین است. یعنی هرجا که شما دیدید بگویید این معلول یک علت است، آن بحثی که خوبی داشت که هر چیزی را جزئی میکرد. بله، بله. مباحث کل میافت. یعنی فعل را دارد جزئی نگاه میکند، رخدادش را. این دوچرخه خریدنه. این دوچرخه خریدنه منوط به این است. در واقع حالا نگوییم جزئی، در واقع خود من دارم یک نوع ایجاد علیت میکنم. تو همین کلام من تناسبی است بین شرط و جزای شرط و مخاطب من میفهمد بین اینها علیّت است. باز به تعبیر ایشان، انحصار است. رکن اصلی میفهمد که منحصراً یک راه دارد. وقتی این را میفهمد، چرا شما میگویی آقا عموم باید بفهمند که این معلول فقط یک علت دارد؟ نه، عقلاً این معلولی یک علت دارد. نه، این حرفها نیست. مخاطب وقتی میشنود، با هم تناسب دارد. بله.
حالا آن با آن: "إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ" و اینها. تو مبنای مشهور خیلی سخت بود مفهومگیری؛ ولی روی مبنای ممنوع راحتگیری میشود، منحصر میشود این به آن. بله، علت تامه هم نیست؛ ولی تو کلام من دارم این را میگویم: مال او است. این نشد. "أَحْسِنُوا فِي الْخِطَابِ تَسْمَعُوا جَمِيلَ الْجَوَابِ." خطاب خوب بکن، جواب خوب بنشین بشنوی. اسلم تسلم. مثالهایی که زدیم: ارحم ترحم. چقدر روایت: رحم کن، بهت رحم میشود. خب، این همه هستند که رحم نکردند، بهشان رحم شده. علت تامه است مرحوم شدن. علت تامه رحیم بودن. این همه هستند به غرض دیگری خدا بهشان رحم میکند. "عَلِمَ اللهُ ضَعْفَهُنَّ فَرَحِمَهُنَّ." خدا به زنها رحم میکند به خاطر اینکه اینها خدا ضعفشان را میداند. خب یعنی زنها رحم کردند که خدا بهشان رحم میکند؟ رحم کردن خدا معلول است و علت تامه رحم کردن عبد است؟ نخیر. ولی تو این کلام انحصار فهمیده میشود قشنگ. میگوید: "ارْحَمْ تُرْحَمْ." شما میتوانی بگویی یعنی: "إِنْ لَمْ تَرْحَمْ لَمْ تُرْحَمْ." اگه رحم نکردی، رحم بهت نمیشود. قشنگ مفهومگیری میکنید شما. با اینکه نه لزوم داشت، اصلاً لزوم هم ندارد. نه علیت داشت، نه علیت تامه داشت. روی مبنای مشهور قشنگ میگذارد کنار. انحصار که دارد. از کلام او که دارد انحصار فهمیده میشود. میگوید: این منحصراً به او وابسته است. حالا اینجا مشکلاتی پیش میآید. رادیو جواب شبهات را داد که آقا رحم کردیم رحم ندیدیم، چی شد؟ مسائل دیگری. "فِی إِثْبَاتِ الْإِنْتِفَاعِ عِنْدَ الْإِنْتِفَاعِ." توی سیاق کلام البته اینها بیشتر خطابی است. فضای خطابه انحصار خودش را دارد. شما یک انحصار برهانی دارید، انحصار خطابی دارید. اتفاقاً دقیقاً بحث همین است که ما انحصار و انحصار برهانی منظور نیست. انحصار خطابی است. تو فضای خطابه چیزهای خاصی گاهی مد نظر است؛ ولی عبارت عام میآید. رحم خاصی مد نظر، یعنی همانطور که رحم کرد. "أَرْحَمْ تُرْحَمْ." رحم کردن شما رحم خاصی مد نظر، نه مطلق رحم. یعنی رحم نسبت به دیگر. دلسوزی. رحم کردن با این جزئی بودن، نوع رحم خاصی با یک نوع رحم دیگر.
"وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِیهَا مَا یُثْبِتُ عِلِّیَّةَ الشَّرْطِ لِلْجَزَاءِ مِنْ کَوْنِهِ جُزْءَ الْعِلَّةِ." ولو چیزی نباشد در جمله شرطیه که اثبات علیت شرط بکند برای جزا. علتی نیست. نه تنها علیت، بلکه اصلاً لزومی نیست. اصلاً اتفاقی نیست؛ ولی انحصار ازش فهمیده میشود. مثال دوچرخه، نمره. بین نمره، نمره خوب گرفتن و دوچرخه خریدن لزومی است. علیتی. این علت آن است. علت تامه دارد. تلازم دارد. تلازم هم ندارد. اتفاقی. ولی میتواند این باشد برای ما ملتسق به آن باشد یا نه؟ بله میشود. پس میشود مفهومگیری هم. "وَلِهَذَا لَوْ قُلْنَا حِسابُ الْمُتِكَلِّمِ كَشَرطٍ..." بله دیگر، همان "أَحْسِنُوا فِي الْخِطَابِ" یک نوع خطاب خاصی است. منظور خطاب در حضرت به پدر (بچه) جواب من را نمیدهد. باهاش خوب حرف بزن، جواب خوب بهت میدهد. بابا بد صحبت میکند با من، باهاش خوب صحبت کن، جواب خوب بده. "أَحْسِنُوا فِي الْخِطَابِ." حالا بله، اطلاق دارد؛ ولی تو مفهومگیریاش ما چی باید بگوییم؟ این یک نوع خاصی مد نظر است. بله، متوقف. سَدْفَةً عَلَى الْمَجِیءِ. آمدن زید سَدْفَةً. سَدْفَةً یعنی چی؟ تصادفی. تصادفی. آقا جان، وابسته به چیست؟ وابسته به آمدن. "أَمْرٌ لِدَلَّ عَلَى عَدَمِ مَجِیئٍ فِی حَالَةِ عَدَمِ الْمَجِیءِ." امر اصلاً. یعنی از التزام، تلازم درآمدهایم شد اتفاق. تصادفاً وقتی این بیاید، آن هم میآید. حالا این نیامده، میگوید آن هم نیامده. "فَلَا تُعَدُّ دَلالَةُ الْجُمْلَةِ عَلَى اللُّزُومِ الْعَلِیِّ الْإِنْحِصَارِیِّ هُوَ الْأُسْلُوبُ الْوَحِیدُ لِدَلَالَتِهَا عَلَى الْمَفْهُومِ." دلالت جمله بر لزوم علی و انحصاری تنها اسلوب برای دلالت بر مفهوم. اینجوری نیستش که حتماً باید دلالت بر لزوم علی و انحصاری داشته باشد. نخیر. "بَلْ يَكْفِي بَدَلًا مِنْ ذَلِكَ." بلکه به جای این، چه کفایت میکند؟ "دَلَالَتُهَا عَلَى الْتَصَاقِ." ما التزام قبول نداریم. ما التصاق. آنچه که شرط میدانیم، نه التزام است، نه علیت است، نه علیت تامه. علی. خیلی دیگر پرت است تامه بودنش. نه علیت هم قبول نداریم، التزام هم قبول نداریم. التصاق قبول داریم. صرف اینکه اینها به هم چسبیده است. یکی برود، آن یکی هم میپرد. به هر دلیل. یکی نباشد، آن یکی هم نیست. اتفاقی. هر چی من حال کردم این دو تا را بغل هم بیاورم. من اینجوری. این نباشد، آن نیست. مفهومگیری میکند. "وَتَوَقُّفِ دَلَالَتِهَا عَلَى الْتَصَاقِ وَتَوَقُّفِ." یعنی اینها تو خارج از هم منفک نباشد، از هم جدا نشود. "مِنْ جَانِبِ الْجَزَاءِ وَلَوْ تُصَادِفَ." یعنی حتی من خودم ایجاد تصادف بکنم. یعنی هر سری که فلانی میآید، یک صدایی دربیاورم. بازیهایی که قبلاً میکردیم. چشمش را میبست، میرفت دنبالش. یادتان هست؟ میزدیم سر و صدا. نزدیک شد، مثلاً صدایش بلندتر میشد. فاصله گرفت، کوتاهتر میشد. مفهومگیری نمیکند بین این صدا و نزدیک شدن که هیچ التزام و علیت و اینها که نیست؛ ولی دارد مفهومگیری میکند. باشد. همین. همین جعل ما. خود این تصادف را جعل کردیم. تصادف نیست. یعنی وقتی ما جعلش کردیم به عنوان دلیل بر اینکه شما نزدیکتر شدی، این ریتم را تندترش کردیم، صدا را بلندتر کردیم. این جعل ما. دیگر تصادفی. الان این علیت دارد. التزام در تلازم دارد یا نه؟ ندارد. نباشد؛ ولی نوع ورودشان به قضیه یک طوری بوده که این نوع ورود به ذهن نمینشیند. آقا، عقل میفهمد که بعضی از جعلهای که ما میکنیم، این هم دیگر علت میشود. بعد روی این بحث میکرد که آقا، این علت الان انحصار هم ایجاد کرد. بین این دو تا. جز ما و این علت در بیرون بدون جعل ما تصادفی بود؛ ولی بعد از جعل ما دیگر تصادف نیست. ایشان آمده با آن قضیه عقلی حلش بکند. یک کلماتی به کار برده که مثلاً هیچ موقع نمیشود علی و معلوم بشود؛ ولی اگه این سرفه را ما خودمان جعل کردیم، علت قرار دادیم برای آن معلول.
حلقه ثالثه ببینیم که چهکار بکند. بله، بله. تعبیر سرفه تعبیر جالبی نیست. در بیرون از این جعل ما، سرفه است؛ ولی وقتی ما جعل کردیم، بین خودمان دیگر یعنی ما التصاق و توقف ایجاد کردیم. ولو بیرون سرفه است. "دَلَالَةُ الْتَصَاقِ وَتَوَقُّفِ وَلَوْ سَدْفَةً مِنْ جَانِبِ الْجَزَاءِ." نسبت خود این دو ترکیب. یعنی کسی دارد نزدیک میشود، بعد صدای چیز بلند میشود، تصادفی است؛ ولی ما چهکارش کردیم؟ التصاق و توقف ایجاد کردیم بین این و آن. یعنی این صدای بلند متوقف بر نزدیک شدن شماست. صدای آرام متوقف بر دور شدن شماست. من این را توقف ایجاد کردم. شما مفهومگیری میکنی. هر وقت صدا بلند شد. اگر صدا میگوید: اگر صدا بلند نشد، یعنی من هنوز نزدیک... یعنی اگر یک کلمه فقط... مشهور کار سخت کرده بودند، حلزون حالت آن بکری که نگاه میکنند، رابطه علی و معلولی خارجی فقط آن را در نظر. ولو به ید واضح. بحثهای قنعی نام نزدیک میشود دیگر. یعنی اصلاً وضعی هم نباشد در بیرون ذهن بین اینها تلازم دیده. برایش ذهن برای تلازم ایجاد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...