‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث مفاهیم، که از مباحث بسیار مهم و کاربردی در اصول است. بحثی که اینجا داریم این است که کلام، یک مدلول مطابقی دارد. مدلول مطابقی در منطق صحبت شد، در حلقه اولی هم صحبت شد. مدلول مطابقی همان منطوق است. در مورد منطوق هم در حلقه اولی صحبت شد. و یک مدلول التزامی دارد، که حالا التزامی با شرایط خاصی میشود مفهوم.
تعریف المفهوم: الکلام له مدلول مطابقی و هو المنطوق. یک مطابقی دارد که همان منطوق است. و یک مدلول، و گاهی وقد یتفق أن یکون له مدلول التزام. گاهی اتفاق میافتد که مدلول التزامی هم دارد. والمفهومُ مدلول التزامی للکلام. مفهوم همان مدلول التزامی کلام است. البته چه نوع التزامی؟ التزامی به نحو "بین بالمَعنَیَ الأخص"، سه تا به معنای اخص. ولاکن لا کل مدلولٍ التزامی. هر مدلول التزامی مفهوم نیست. بله. مدلول التزامی الذی یُعبِّر عن انتفاء الحکم فی المنطوق باختلال بعض القیود المأخوذه فی المدلول. هر مدلول التزامی مفهوم نیست. چه مفهومی؟ چه مدلول التزامیای مفهوم است؟ اگر نبود، نیست. اگر نبود، نیست. یعنی: اگر یکی از قیودی که آمده مختل شد، دیگر آن حکم مُنتفی بشود.
میگوید: آقا جان، اگر زید ساعت ۱۰ آمد، این را بهش تحویل بده. تا روز فلان هرکه مدارکش را فرستاد، اسمش را ثبتنام میکنیم. این الان مفهوم دارد یا ندارد؟ مدلول التزامی این حرف چیست؟ به نحو "بینه به معنای اخص". اگر نیاید، اگر مثلاً فردایش فرستاد، میگوید: آقا تا ۱۲ اسفند. اگر ۱۳ اسفند فرستاد، دیگر ثبتنام نمیشود. این را از کجا داری میگویی؟ مگر گفته ۱۳ اسفند بیاید ثبتنام نمیکنم؟ بله، به نحو "بینه به معنای اخص" دارد میگوید مدلول التزامی است در کلام. او، یعنی وقتی این قید، قید ۱۲ اسفند مختل شد، آن حکم، حکم اینکه بهش فلان مدرک را بدهند، فلان چیز را بدهند، آن هم مُنتفی است. درست شد؟ نمیشود مفهومگیری کرد.
طرف نوشته: ظرف یک ماه از زمان پاس نشدن چک، حق فسخ دارد. وقتی آن یک ماه گذشت، بله. آن طرفش از همین کلام فهمیده میشود. یا عرفی است؟ این هم هست. یعنی یک وقت هستش مثلا میگویند: فروشنده حق دارد ظرف یک زمان پاس نشدن چکها معامله را فسخ نماید. بله، یعنی بعد از یک ماه دیگر حق فسخ نداریم. این مفهومش این است. حالا باز باید دید که جاهای دیگری هم عباراتی هست که با مفهومگیریاش بشود اینور را تقویت کرد؟ یا یک سری مثلاً قطعشدنهایی در کلام باشد، مفروضاتی در معامله باشد، از نظر عرفی آن هم هست. صد اصل اصالهی بازی. گفتیم تحویل نداده، نوشته: ظرف یک سال در تاریخ فلان به دفترخانه رسمی مراجعه و سند رسمی به نام خریدار تنظیم شود. این تویش نهفته نیست که یعنی خانه را قبل از این تحویل من داده؟ یا اگر هم تحویل نداده، فردایش میآید تحویل میدهد؟ عرف نمیگوید که وقتی سند یک ملک به نام من شده، سند رسمیش به نام من شده، روز قبلش تحویل من شده. اگر طرف شما بود، همه چیز را نوشته بود. بله. ظواهر بخواهد برطرف غش بکند، راحت میتواند در یک معامله یه چیزی را میفهمی، برایش روشن است. بله، منه (یعنی) یا ایشان دیروز تحویل من داده، امروز آمده، یا فردایش میگوید مثلاً آقا این کلید، فردا بیا تحویل بگیر. نه اینکه: الان من به نامت میزنم بعد هر موقع عشقم کشید تحویلت دهم. کاش زیاد دارد. شاهدم مردم که گفت: ظرف یک سال من اینجا را ساختم، شما تویش نشستی داری کارهایت را میکنی، من رفتم دارم کارهای مالیش را میکنم. گفتم: شاهد هست؟ پنج نفر شاهد نشسته بودند در آن جلسه ما! هستند که ایشان گفت: ظرف یک سال تحویل شما دادم، نشستی تویش.
فقولُکَ: صلاهُ الجمعه واجبه. یدلُّ بالدلاله التّزامیه علی أَنَّ صلاهَ الظهر لیست واجبه. اینی که شما میگویی: «صلوات جمعه واجب است»، به دلالت التزامیه دلالت دارد بر اینکه نماز ظهر واجب نیست. از کجا شما این را بگویی؟ وقتی چرا؟ چون در شرع برای ما واضح است که ما در یک شبانهروز بیش از پنج نماز واجب نداریم. خب وقتی گفت نماز ظهر واجب است، نماز جمعه واجب است، یعنی دارد نماز عصر را زیر آبش را میزند؟ یا نماز ظهر، نماز ظهر. و دارد میگوید این هم یک نماز کنار آنها. نه، شش تا که نمیشود. ولاکن هذا لیس مفهوماً. اینجا این فهمیده میشود، با دلالت التزامی، ولی مفهوم نیست. نمیشود گفت مفهوم اینکه "صلات جمعه واجب است" یعنی نماز ظهر واجب نیست. این مفهومگیری برای اینکه این دلالت التزامیه هست، ولی دلالت التزامیه "بینه به معنای اخص" باید "بینه به معنای اخص" باشد. علت التزامی هست، "بینه به معنای اخص" یعنی من هر وقت "نماز جمعه" گفتم، شما نماز ظهر در ذهنتان میآید بلافاصله؟ نه. شما چون یک ذهنیتی دارید و یک علمی دارید. هرکه این کلام را شنید، از این آن را میفهمد؟ نه. باید طرف وارد بشود، دینشناس باشد، خبر داشته باشد که دین ما روزی بیش از پنج نماز نداریم. بله. دیگر. بله. کسی که علم به آن دارد، این را میفهمد. این دلالت التزامی مفهوم نیست. کسی که علم به هیچی هم نداشت، وقتی این را شنید، آن را فهمید، این میشود مفهوم. هرکه شما در خیابان "۱۲ اسفند" بگویی، چه میفهمد؟ میگوید: ۱۳ اسفند هم شاملش میشود. روشن است دیگر. "بینه به معنای اخص" دیگر. تا این، یعنی آن، نه، این مال همه است. ولی شما در خیابان به هرکه بگویی: نماز جمعه واجب است، میگوید: پس نماز ظهر واجب نیست؟ از این، آن را میفهمد؟ نه.
بأنّ دلالهً التّزامیه هم هست ولی "بینه به معنای اخص" نیست. لعنَه لا یُعبِّر عن انتفاء نفس وجوب صلات الجمعه. ای انتفاء الحکم المنطوق و تحصل الدلاله التّزامیه علی انتفاء الحکم المنطوق باختلال بعض القیود. به سبب أنّا ربط الخاص المأخوذ فی المدلول المطابقی بین الحکم و قیوده قد أُخِذَ علی نحوٍ یَستدعی انتفاء الحکم المنطوق بانتفاع ما رُبِطَ به. اینجا را باید دقت بفرمایید، به خاطر اینکه تعبیر نمیکند از انتفاء نفس وجوب نماز جمعه. گفتیم مفهومگیری یعنی چه؟ مفهومگیری یعنی اگر یکی از قیود مختل شد، حکم هم مُنتفی بشود. الان اینجا این عبارت "صلات الجمعه واجبه" دارد دلالت میکند بر اینکه این حکم منطوق منتفی بشود؟ اصلاً حرفی از انتفاء حکم دارد؟ به دلالت التزامی "بینه به معنای اخص" اگر شما کلامی گفتید، انتفایش هم تویش بود، هرکه این را شنید، انتفایش هم در خودش گرفت، مفهوم است. الان "الصلاه الجمعه واجبه" شما انتفاء وجوبی داری میفهمید؟ در فلان صورت وجوبش منتفی است؟ اصلاً یک همچین چیزی دارد؟ انتفاء وجوب تویش است؟ ولی میگوید: آقا اذا مثلاً: "إذا آتیتَ کتابَکَ إلی یوم الجمعه، کَتَبتُ اسمک، ثبتنامت میکنم." اگر مدارک را تا روز جمعه آوردی، ثبتنامت میکنم. الان در این انتفاء حکم نهفته است یا نیست؟ یعنی اگر شنبه آوردی، من نمینویسم. ولی در "صلات الجمعه" این را دارد؟ انتفاء حکم دارد؟ دلالت التزامی حاصل میشود بر انتفاء حکم منطوق به اختلال بعض قیود. به سبب... یعنی حاصل میشود به سبب اینکه چرا این علت التزامی حاصل میشود؟ به سبب اینکه ربط خاصی که اخذ شده در مدلول مطابقی بین حکم و قیودش، ربط خاصی که اخذ شده در مدلول مطابقی بین حکم و قیود "صلات الجمعه واجبه". واجب حکمی است، قد أُخذ. اخذ شده به نحوی که استدعا دارد انتفاء حکم منطوق را به انتفاء آنچه که بهش ربط دارد. مفهومگیری این است دیگر. یعنی اگر اینجا این حکم با این قیود آمده، شما میفهمید یکی از این قیود مختل بشود، حکم هم مُنتفی است. الان در این "صلات الجمعه واجبه" ما این را نداریم. چیزی نمیفهمیم ازش که انتفاء وجوب بند به یک اختلالی باشد. اختلال چیچی؟ چیزی تویش نداریم. اختلال کدوم قید؟ حکمی نداریم. ولی در مثال دیگر که عرض کردم، قشنگ روشن است. قیدی دارید، اگر آن مختل شد چه میشود؟ حکم شما هم.
ولاکن لیس کل انتفاعٍ من هذا القبیل للحکم المنطوق مفهوماً ایضاً. حالا هرجا که ما انتفاع این شکلی داشتیم برای حکم منطوق، اینها همه را بهش میگویند مفهوم. بل إذا تَضَمَّنَ انتفاءَ طبعیِّ الحکم المنطوق. اولاً باید چه باشد؟ باید طبعی حکم باشد، نه شخص حکم. یعنی حکم منطوق، این حکمی که در کلام آمده، طبعی این حکم مُنتفی بشود. یعنی اگر گفتش که: آقا ثبتنام نمیکنم، یعنی مطلقاً ثبتنامی دیگر نیست. نه ثبتنام به این دلیل. میگوید: شما اگر مدرک ستارهدار جامعه را رساندی، ثبتنامت میکنم. خب ثبتنام میکنی به خاطر اینکه جزء طایفه اولیه ثبتنامم میکنی. اگر تا جمعه نرساندم، جزء طایفه دوم ثبتنامم میکنی. اینجوری دیگر. مرتبهبندی دارد. میگوید مثلاً فلان گروهها این هفته بیایند، فلان گروهها آن هفته بیایند. خب من هم شامل این گروهم، هم شامل آن گروه. مثلاً میگوید: آقا شیرازیها تا جمعه بیایند، اهوازیها. آنهایی که مدرک لیسانسشان به بالا هست، از جمعه بیایند. دستهبندی کرد. یکی شهرها را دستهبندی کرده، یکی مدارک را. حالا شهر مثلاً آن روزی که ایشان جزء شیرازیهاست مدرک دکترا را میگیرند که دکترا ندارد. آن روزی که فوق لیسانس را میگیرند، شهرستان اهوازیها را میگیرند. این تا جمعه اگر رساند، بابت شیرازی بودنش اینجا ثبتنام میشود. از جمعه به بعد، بابت لیسانسش میتواند ثبتنام بشود. حالا اگر گفت: اگر تا جمعه رساندی، ثبتنامت میکنم. اینجا مفهومگیری دارد؟ به چه شرطی مفهومگیری دارد؟ به شرط اینکه طبعی حکم، یعنی مطلق ثبتنام. میگوید: آقا اگر زید آمد، اکرامش کن به خاطر آمدنش. اگر زید نیامد، چی؟ اکرامش نکن. اکرامش نکن یعنی طبعی حکم منتفی است؟ اکرام کردن به خاطر آمدنش منتفی است. اکرام کردن به خاطر سید بودنش چی؟ اکرام کردن به خاطر عالم بودنش چی؟ همه را دارد منتفی میکند؟ کلاً دیگر اکرامش نکن؟ این را دارد میگوید؟ در مفهومگیری باید این را بگوید. اینجور میشود مفهومگیری کرد. در گوشش خودت گفتی: اگر نیامد، تحویلش نگیر. محلش نگذار. دیگر آقا جان این که مفهوم ندارد. اینجا طبیعی حکم منتفی نشده. تحویل گرفتن بابت این کار. آن یکی کار هم دارد منتفی میکند. طبیعی حکم دارد منتفی میشود.
بحثهای خوبی دارد مرحوم (من دیشب هم یادداشت کردم)، فقط مشکلاتی پیش آمد، متن را رها کردم، فرصت به چیز نرسید. مشکل چاهی داشتیم دیشب، رفتیم به داد چاه برسیم. عرض کنم که پرینتش را میخواستم بیاورم بخوانم امروز، نشد. یک بحث خوبی دارد مرحوم صدر در کتاب بحوث. دو تا بحوث دارد ایشان: یک بحوث اصولی دارد، یک بحوث فقهی دارد، که درس خارج فقه ایشان است. بحوث در شرح عروه. و آنجا یک بحث سر همین دارد. خیلی بحث زیبایی است. چون مبنای ایشان یک مبنای متفاوتی است، با مشهور فرق میکند. لذا این را وقتی پیاده میکند آنجا در آن بحثها، همینها را مطرح میکند و میگوید که: اینجا به نظر من مفهومگیری نمیشود، با اینکه خیلیها مفهومگیری میکنند. یکخرده ایشان برای مفهومگیری شرایط ویژهتری را قائل است. حالا اگر فرصت بشود برای فردا، ان شاء الله میآید.
بل إذا تَضَمَّنَ انتفاعَ طبعیِّ الحکم المنطوق. برای مفهومگیری باید چه منتفی بشود؟ طبعی حکم. فزیدٌ مثلاً: قد یجب إکرامه. هو زید. یک وقتی هستش که اکرامش واجب است، چرا؟ به ملاک المجامله. مجامله یعنی چه؟ حسن تعامل. فقط یجب إکرامه به ملاک مجازاه الاحسان. یک وقتی ما چندین دلیل میتواند داشته باشد اکرام کسی را. یک وقت هست به خاطر اینکه میخواهی باهاش خوب برخورد کنی. برخورد خوب، حسن تعامل. یک وقت هست به خاطر اینکه خوبی کرده، میخواهی مجازات احسان بکنی. جزایش را بدهی. "هل جزاء الإحسان إلّا الإحسان؟" در ازای کار خوبش، خوبی کن. شفقه. در دین ما اکرام کن. اکرم الضیف، اکرم الیتیم، اکرم الشیوخ، اکرم کبارکم، اکرم الوالدین. وجوه مختلف دارد دیگر. اکرم السادات مثلاً. اکرم ذریهٔ رسول الله. مثلاً. همینجوری. حالا میگوید: آقا اگر فلان فلانی "لَا یُتمَ بعد الحلم". روایت: کسی که بالغ شد، دیگر یتیم نیست. الان به من گفته بودند که "اکرم الیتیم". درست. چون آیه قرآن و عمل یتیم. تق! میگوید که این آقا دیگر امروز از یتیمی در آمد. پس دیگر "فلا تقهر" یتیم. از یتیمی در آمد، بالغ شد، دیگر شامل این نمیشود. ۱۸ سالش شد دیگر. فقط عیدش بله. حالا که این قید مختل شد، حکم منتفی میشود؟ خب، نه. بابت یتیم بودنش تا حالا نباید قهرش میکردی. مورد قهر نباید واقع میشد. حالا از الان به بعد به دلایل دیگری مورد قهر نباید واقع بشود: انسان بودنش، بزرگ بودنش، سید بودنش، عالم بودنش. بفرمایید، ده تا وجه دیگر میتواند داشته باشد: مهمان بودنش، مسافر بودنش. همه اینها عناوینی است که در دین مورد احترام است. شیعه بودنش. بله. مؤمن بودنش. از همه مهمتر، مؤمن را اکرام کن.
حالا مگر هرکه کتابم که افتاد چاپ سال بعد اینجا مطرح کردیم. طرف میآید مثلاً میگوید که: آقا جوانها آمدهاند در مسجد مثلاً دارند بازی میکنند. مسجد حرمت دارد. اینها را بیرون میکند. جوانی نشسته در مساجد با گوشیاش بازی میکند. بیرون پیرمردان فلانفلانشده. اینجا جای بازی است؟ اینجا فلان؟ مسجد حرمت دارد. یه چیز دیگر حرمت ندارد؟ حرمت مؤمن که از مسجد بالاتر است. سه برابر از کعبه هم بالاتر است. خب، این الان به ملاک اینکه شما به مسجد دارد بیاحترامی میشود، میخواهی بیندازی بیرون. ملاکات دیگری نیست اینجا؟ یعنی چون مختل شد، میخواهد سریع حکم منتفی کند؟ مسجدی را باید احترام کرد، مگر اینکه به حرمت مسجد ضربه بزند. خب. مگر اینکه به حرمت مسجد ضربه بزند، یعنی دیگر هیچ احترامی ندارد؟ از وجوه دیگر احترام دارد. بابت اینکه ضربه میزند. حالا تازه همین هم دلیلش تام نیست. همچین چیزی هم نداریم که هرکه آمد احترام ندارد. نه. خب. حالا از جهات دیگرش مؤمن است، مسلمان است. اصلاً با عناوین ثانوی تالیف قلوب. پیغمبر زکات میداد به غیر شیعیان. "مؤلفه قلوبهم". تعریف قلوب بشود. مشکلش از کجاست؟ بر فرض تازه آن که در مسجد مشکل دارد، مشکلش در حد کراهت است، حرمت. و تازه حرمتی است که تعدیب میخواهد؟ نگاه حرام میکند و زد در گوشش؟ کنار امیرالمؤمنین نشسته بودند. دختر رد میشد دیدی دیگر در نهج البلاغه. همه نشسته بودند نگاه میکردند. برخورد امیرالمؤمنین. حالا یک جوانی در مسجد نشسته و دارد مثلاً یک تصویری هم نگاه میکند تو گوشیاش. بله. انقدر از این برخوردها ما دیدهایم. بیزار کردن از دین. خود امیرالمؤمنین: سنداً، یکخرده همچین تام نیست. آن هم وجوه دیگری شاید داشته. صدا. حالش احتمالاً پوششاش درست بوده، ولی آنجا احتمالاً پوششاش درست نبود. کلاً در طواف کسی پوششاش درست نیست معمولاً. کشید چشمشان را. به خدا فضای حج و احرام الهام با فضای متفاوتی است که شما به آینه نمیتوانی نگاه کنی.
إذا جاءکَ زیدٌ فأکرمهُ. وقتی به شما بگویند که: زید اگر آمد پیشت، اکرامش کن. و وجوب الاکرام مبرهن بهذا الکلام لابد أن یکون واحداً من هذه الأفراد الوجوب. اینکه میگوید: زید آمد پیشت، اکرامش کن. این وجوب اکرامی که در این کلام ابراز شده، یکی از همین افراد وجوب است. چندین ملاک میتواند داشته باشد. این وجوب اکرام به کدامین ملاک؟ کدامین ملاک؟ حالا اگر اکرام، اگر نیامد، اکرامش نکن. نه، بابت یکی از این ملاکات! اکرام منتفی شد. بابت ملاکات دیگر چی؟ معلوم نیست طبعی حکم منتفی شد؟ طبعی حکم منتفی، یعنی دیگر از این حکم هیچ مصداقی ما برایمان نمیماند که بخواهیم بهش عمل بکنیم. همه چیز بند بود به همین. یعنی همه حکم، مطابقیاش هم باید در محلول مسابقه باشد. نمیتواند باز باشد. فقط یک مثال مطابق آن چی بود؟ مسابقهٔ الجمعه واجبه. مفهومگیری ازش نمیشود. قیدهای جزئی بهش خورده. قید جزئیش یک قیدی است که خودش اگر خاص نبود، نمیتوانست التزام خاصی قشنگ محدود کند حکم را. تو اگر بشود. والفرض أنه الفرد الاول منها مثلاً. باید فرض کنیم که این وجوب اکرام، فرد اول از آن افراد وجوب است. مثلاً. و هذا فردٌ من الوجوب ینتفی بانتفاء شرط تطبیقاً لقاعده اعتراضیه قی. این فرد از وجوب که وجوب چیست؟ اکرام. منتفی میشود با انتفاء. یعنی اذا جاء زیدٌ، اذا جاءک. چون منتفی شد، یعنی: اذا لم یأتک زیدٌ فلا تکرمه. حالا اینکه دارد حکم منتفی میشود بابت چیست؟ بابت اینکه شرط منتفی شد. خب، این منتفی شدنش بحث مفهومگیری نیست. این را بحث "قاعده تلازم قیود". چون میگوید که در قاعده تلازمات میگوید: "ما یقوله یریده و ما لا یقوله لا یریده". آنی که میگوید را میخواهد. بله. از روی باب "قاعده تلازمیت قیود" منظورش هست. هیچی ازش فهمیده نمیشود. در نظر او نکتهای بوده. بابت اینکه گفته زیدٌ. چرا نگفته اکرم زید مطلقاً؟ چرا مطلق نگفته؟ حتماً ملاکی بوده برای او که گفته اگر زید آمد، اکرامش کن. حتماً در نظر او اگر زید این ساعت نیامد، با این وضعیت نیامد، با فلان چیز نیامد، اکرامش لازم نیست. خیلی جالب است. حضرت فرمودند: ما بین هذه الآیه. مفهومگیری و اینها خیلی قشنگ. "فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَلْیَصُمْهُ". هرکه از بین شماها ماه رمضان را درک کرد، این ماه را روزه بگیرد. چقدر این آیه واضح است بر اینکه در غیر ماه رمضان روزه واجب نیست. مفهومگیری بابت چیست؟ میگوید: فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ. اگر ماه را شاهد بودی، مشاهده نبودی ماه رمضون. چیز دیگر چی؟ نه. این فعلاً "قاعده تلازمات قیود" را دارد. تا اینجاش که سفته. همینش را فعلاً داشته باشیم از دستمان نرود. پس آقا جان، اگر زید آمد، اکرامش کن. اگر نیامد چی؟ اگر نیامد، در خود همین کلام اعتراض بابت اعتراضات قیود این کلام: اکرامش نکن. ولی بابت ملاکات دیگر چی؟ بررسی میکنیم. پس فعلاً یک چیزی داریم حداقل از خود این کلام که فهمیده میشود که اگر زید نیامد، اکرامش نکن. از این کلام فهمیده نمیشود؟ چرا. ولی هنوز میتوانیم بگوییم طبعی حکم منتفی شده؟ نه. آنجا باید برویم ملاکات را هم بررسی کنیم ببینیم همه ملاکها یکی بود. پس دو مرحله شد. بله دیگر. یعنی برود همش برود با همین کلام، برود همش بند به همین باشد. روزه نگرفت. بعد بگویی که حاج آقا امروز ماه رمضانم باید روزه بگیرم؟ حالا مثلاً یک شرطی با طرف ماه رمضان برای اعدام. میگوید: من آدم کشتم، مگر میخواهید اعدامم کنید؟ فقط بابت آدم کشتن اعدام نمیکند. گوجه نخوردم. گفتی گوجه نخور. ملاک نه. القاعده لا تنفی سائر الأفراد الوجوب أیضاً. "قاعده تلازمات قیود" را داریم. از این هم میفهمیم اینجا حکم میکند قاعده تلازمیت که: اگر زید نیامد، اکرامش نکن. ولی هنوز سایر افراد منتفی نشده. یعنی مطلق اکرام هنوز نرفته روی هوا بگویی به هیچ ملاکی دیگر اکرام لازم نیست.
ولا یعتبر ذلک مفهوماً. اینی که آن فرد اول منتفی بشود، این را بهش مفهوم. بله. مفهوم، مفهوم چیست؟ أن یَدُلَّ الربط، الربط الخاصُ المأخوذُ فی المنطوق بین الحکم و قیده علی انتفاع طبعی الحکم بانتفاع القید. اگر قید رفت، طبعی حکم هم برود. این میشود مفهوم. مثل چی؟ فقولنا: "إذا جاء زیدٌ فاکرمهُ،" در مثال قبلی که گفتیم: "إنما یعتبر له إذا دل الربط فیه بین الشرط و الجزاء علی أنه فی حالات انتفاع الشرط ینتفی طبعی وجوب الاکرام بکل افراده". الان فتذکر. اینجا که ما میگوییم: "إذا جاء زیدٌ فاکرمهُ"، معتبر است برای آن مفهومی وقتی که دلالت کند ربط در آن، بین شرط و جز بر اینکه در حالات انتفاع شرط، یعنی هر حالتی که صادق باشد که او نیامده، طبعی وجوب اکرام به همه افرادی که ذکر شد، منتفی بشود. یعنی همه کارهایی که آوردیم، افرادی که ذکر شد، یعنی اکرام به خاطر مجازات احسان، اکرام به خاطر مجامله و چه و چه. یعنی اینجور من و شما یک جوری با هم صحبت بکنیم. حالا یا قطعشدن داشته باشیم یا سیاق این طور باشد یا هر چیزی. وقتی که شما گفتی: "إذا جاء زیدٌ فاکرمهُ"، من بفهمم مطلق اکرام را شما داری منع میکنی در صورتی که زید نیامد. یعنی شما یک جوری داری میگویی، یعنی اگر این را عمل نکرد، مطلقاً دیگر جایگاهی ندارد، اکرامی ندارد. مثل اینکه میگوید: آقا این مادر زید مریض باشد. شفقتش را. جنگ با پیغمبر. طرف گیر افتاد، مسلمان شد. "اسلم تسلم". اسلام بیاور، سالم بمان، در امان بمان. خب، اینجا الان قشنگ مفهومگیری میشود. چرا؟ یعنی من دارم منحصر میکنم سالم ماندنت را با اینکه میتواند ده تا عنوان داشته باشد. الان ما هیچ ملاک دیگری برای سالم ماندن نداریم. اسلم، تسلم. شفیعی بیاور، تسلم. پارتی بیاور، تسلم. پول بده، تسلم. راپورت بده، تسلم. غیر از این آقا؟ یکیش را انجام نمیدهم. به سلامت که میتواند از راه دیگر. ولی این کلام حضرت بوی میدهد که تنها راه منحصر به سالم ماندن چیست؟ اسلام آوردن. حالا این قرائن حالیه دارد، سیاقیه دارد، مقامیه دارد، مقالیه دارد. در هر صورت هم "قاعده تلازمیت قیود" دارد بهش میگوید که اگر اسلام نیاوری، سالم نمیمانی. هم مفهوم حضرت دارند. شرط طبیعی حکم. میفهمیم از کلام دارند سلامتی که اینجا میگویند: سلامت به طبیعت سلامت است. به طبیعت حکم. یعنی یک راه داری برای هرگونه سالم ماندن. وگرنه هیچگونه سلامتی نداری. اگر این شرط را پذیرفتی، سلامت به طبیعتش هست. اگر نپذیرفتی، هیچ سلامتی نیست. میکشیم. اسلم تسلم. درست شد؟ اینجا الان طبعی حکم مطرح است. اگر قیدی مختل شد در شرط، دیگر ما میفهمیم که آن جزای شرط هم منتفی. چون همه ملاک بند به همین است. ولی اگر ده تا ملاک دیگر داشته باشیم، خب بابت این اکرام نمیکنیم. بابت چیزهای دیگر چی؟ به هر حال کلام دارد میگوید: اگر این نیاورد، اکرامش. "إذا جَاءَکَ الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِآیاتِنَا فَقُل سَلَامٌ عَلَیکُم" (سوره انعام) وقتی کسایی که آیت الله جوادی خیلی قشنگ درس مطرح میکرد. "إذا جَاءَکَ الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِآیاتِنَا فَقُل سَلَامٌ عَلَیکُم." فرمودند که: همینها که میآیند و همین صرف ایمان. قیدش هم این است: ایمان به آیات ما. در همین که آمدند، تو بهشان سلام بده. بعد میفرمود که: متوسطین سلام را از تو دریافت میکنند. و کاملین مخلصین سلام را از خدا دریافت میکنند. سلام خدا. بفرمایید که نماز جمعه، خطیب که میآید بابت همین آیه سلام میدهد. خب آنجا که "إذا جاءکَ" دیگر نیستش که شما داری میروی. حالا "فقل سلام علیکم"، یعنی اگر نیامدند، بهشان سلام نده. اگر تو از کنارشان رد شدی، تو رفتی در نماز جمعه. همین که ایشان برداشت کرد رضا جعفری برای اینکه اصلاً این آیه نمیخواهد ۵۴. این آیه در مقام ارزشگذاری بین این شرط و جزا نیستش که بگوید این جزا منحصر است، مشروط است. ضوابط چیز، عرض خواهم کرد که یکیش علیت است. نمیخواهد بگویی که این علیت و انحصار نمیخواهد بگوید که این منحصر است به اینکه شما بیایند پیش رسول الله تا پیغمبر بهشان سلام بدهد. این انحصار که نیستش. که "إذا جاءکَ" برای من ملاک نیست. کلاً ملاک این است که شما سلام بدهی به اینها. سلام خدا را به اینها برسانی. رابطه شما با مؤمنین، رابطه سلام باشد. حالا اگر ما ازش انحصار میفهمیدیم و این مفهومگیری و اینها تویش بود، یعنی میفهمیم که آن حکم منتفی میشود به اینکه یک خللی در قید بیاید. اینجا چی میشد؟ تو آمدی یا من آمدم؟ "إذا جاءکَ". اگر شما بیایند، سلام میدهم. من بیایم که دیگر سلام ندارد. خود احکام و اینها هم هست. میگوید: تو دادی یا او داد؟ مثلاً اگر فلانی داد، اشکال ندارد. مثلاً ربا میگویند که مازادش را اگر خودش داد، اشکال ندارد. دو تا تخم مرغ بهش دادی. وقتی برگردانده، پنج تا تخم مرغ برگردانده. اشکال دارد یا ندارد؟ میگوید: خودش داد یا ازش خواستی؟ اگر خودش داد، اشکال ندارد. اگر ازش خواستی پنج تا برگرداند، اشکال دارد. مفهومگیری دیگر. دوم، در واقع مفهومگیری از روایت است. اگر خودش داد، مفهوم این باز همانی است که اگر شرط کردی، بله. این هم مفهوم خوب است.
وَمِن هُنَا روشن است تا اینجا دیگر. و مِن هُنَا صحّ تعریف المفهوم بأنه انتفاء طبیعی الحکم المنطوق علی أن یکون هذا الانتفاا مدلولاً التزامیِّ لربط الحکم فی منطقةٍ به طرفه. از اینجا صحیح است که مفهوم را اینطور تعریف کنیم. بگوییم: انتفاء طبیعی حکم منطوق. ما یک منطوقی داریم. منطوق ما حکمی دارد. حکم ما طبیعی دارد. ببینید، مرحله مرحله. منطوقی داریم، منطوق ما حکمی دارد، حکم ما طبیعی دارد. این طبیعی حکم منطوق منتفی بشود. شخص حکم، ما کاری نداریم. طبیعی حکم را کار داریم. کی منتفی بشود؟ بنا بر اینکه این انتفاء، مدلول التزامی باشد. انتفاء مدلول التزامی باشد برای ربط حکم در منطوق به طرف حکم. یعنی در این منطوق، آن طرف حکم، اگر این منتفی شد، آن طرف هم منتفی بشود. به مدلول التزامی. چرا؟ چون ربطی دارد این حکم با طرفش. اضافه کرده: یک عند انتقال قید لطیف. رابطه چی گذاشته؟ کوفته. انتفای طبیعی الحکم منطوقه. رابطه اتفاق. خب، پس این انتفاء چطور باشد؟ مدلول التزامی باشد. اگر حکم منطوق رفت، طرف دیگرش هم، چرا؟ چون ربط دارد حکم منطوق با آن طرفش. به هم وابسته است. حالا این وابستگیه چیست که باید ان شاء الله جلسهی بعد مطرح بکنیم. که البته اشارههایی کردم، در بحث تقریباً روشن شد چه نوع وابستگی است. بالاخره این علت برای آن. یک ربط خیلی وُثیقی با هم دارند که این اگر نباشد، آن هم نیست. در این صورت مفهومگیری میشود. ولی الان ما دیدیم، میگوید: آقا "إذا جَاءَکَ" یعنی اگر نیامدند، سلام نده. ربط وُثیقی ندارد که بگویی: آن "سلام علیکم" منحصر است، وابسته است به اینکه بیایند. فقط میخورد این فقط خیلی مهم است. اصلاً در مفهومگیری فقط باید داشته باشد. اگر فقط: "إذا جَاءَکَ الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِآیاتِنَا فقط إذا جاءَ، سلام علیکم." فقط وقتی آمدند، بهشان بگو سلام. اگر شما توانستی کلام را این طور بگویی، مفهومگیری میکنی. اگر نشد چی؟ بیا فلانی دیدی، سلام ما را برسان. آن گفت اگر دیدی سلام. تلفن زدیم، سلام نرسانیم؟ در تلگرام سلام نرسانیم؟ مفهوم که نداشت که. قید که نداشت. یک وقتهایی بعضی از این مفهومگیریها کردن، بلاهایی سر ما در آوردن. تو گفتی اگر این جور شد، آن کار را بکن. انحصار نداشت که. خب. نه. اگر. اگر دیدی سلام برسان. بله، ماجراهایی داریم. خلاصه از بعضیها که میخواهند از زیر کار در بروند. اگر مثلاً فلان چیز را خریدی گفتی: اگر دختر خوبی بودی، برایت فلان چیز را میخرم. گفتی برای اینکه دو سه روزی دست به سرش کنی. شرط محقق شده. ضابط مفهوم ان شاء الله بحث بعدی. الحمدلله ربالعالمین.
در حال بارگذاری نظرات...