‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از توضیح ضابط مفهوم و شرایطی که داشتیم برای اینکه مفهومگیری بکنیم، بحث مفهوم شرط مطرح میشود. مهمترین مباحث در بحث مفهوم، مفهوم شرط است. "من اهم الجمل التی وقع البحث عن مفهوم جمله الشرطیه" از اهم جملههایی که بحث از مفهومش واقع شده، جمله شرطی است. "و لا شک فی دلالتها علی ربط الجزاء بِالشرط". شکی نیست در دلالت جمله شرطیه بر ربط جزا به شرط و جزا با همدیگر در جمله شرطی مرتبطند. "و الا اختلاف فالدال علی هذا الربط" بحث سر این است که آنی که دلالت بر این ربط دارد، چیست؟ وگرنه اصل روشن بین شرط و جزا، خب اختلاف از سر دال بر ربط است. حالا بله علیت هست توش. روش علیت در شرط و جزا توی هر کلام شرطی انسان علیت را میفهمد.
حالا بحث سر این است که اینی که ایجاد ربط میکند، کدامیک است؟ بابت کدامیک ما این ربط را میفهمیم؟ این ربط از کدامیک از اینها فهمیده میشود؟ یک نظر مشهور داریم، یک نظر محقق اصفهانی. محقق اصفهانی کیست؟ مرحوم کمپانی ملقب به آقا رضا. مستراح آمد آب از درِ ناخوانا او به هیچ سوی، چون که مثل وجود را نقره او طلا. مرحوم آغاسی اصفهانی با تخلص شعری "مُفتَقِر"؛ فیلسوف، عارف، فقیه، اصولی. و خب اینها سرمایههای شیعهاند. از عجایب این است که دو تا اصولی بسیار بزرگ ما داریم که در بحثهای اصولی به شدت محل اعتنا ولی مرجع نبودند. محقق اصفهانی و سکه آغازیهای عراقی که اینها با هم همعصرند و شاگردان مرحوم صاحب کفایه. شیخ به فلسفه دان بله.
مرحوم محقق اصفهانی که خب در بحثهای اصولی به شدت محل اعتنا هستند. استاد ما گاهی شوخی میکرد میگفت که در اصول، آقای بهجت و محقق اصفهانی. منم حمید حیدری فصاحی! دیگه کسی را قبول ندارم. تو بحث سیاسی هم اول رهبری بعد من. امام رهبری. من همیشه با تخلص رهبری از خودشان یاد میکردند به شوخی. دیروز رفتم دفتر رهبری، گفتم: دیروز رفته بودم دفتر خودم خمس بدم. وضعیت علمی خیلی قوی. هم انسان باصفا. من فقط توی قم یک استاد دیدم، حیدری. یکی دیدم. یعنی از بین اینها همه. یکیک استاد اثبات نه دارم، نیست. ولی خب ناخوانا. استاد دلسوزتر از خودم ندیدم.
آقای حیدری، خب رأی مشهور. پس دو تا ما اینجا نظر داریم در مورد اینکه چه چیزی اینجا دارد ایجاد ربط میکند بین در جمله شرطیه، بین شرط و جزا؟ آنی که دال بر ربط است، چیست؟ نظر معروف این است که ادات شرط دلالت دارد بر ربط. چه نوع دلالتی هم دارد؟ وضع. مثلاً ادات شرط وضع شده برای ایجاد ربط بین شرط و جزا. "إن، لا، مهما بفرمایید، هی سمع، اذما، اینها همش، اذا". اینها هم وصل شده برای اینکه بگوید آقا شرط و جزا با همدیگر مرتبطند.
مخالف ذلک المحقق الاصفهانی. ذهب الی ان الادوات موضوعة لافادة ان مدخولها -ای شرط- قدر قدر قدر علی نهج المضو فی القضیه حقیقیه. مشهور پس گفتند خود ادات شرط. مرحوم محقق اصفهانی کمپانی گفته شود؟ بله، گفته بودند که من چون کمپانی، پدرشان صاحب کمپانی بودند، پولداران اصفهان. ماجرای عجیبی هم دارد ایشان. ناخوانا ملکی میشود. تسبیح یاقوت داشت. حالا یا عقیق بوده یا یاقوت. اول میگوید تو حرم امیرالمؤمنین، تسبیح پاره شد ریخت زمین. هر دانه چقدر قیمت؟ داستانهای خیلی عجیبی دارد مرحوم کمپانی محقق اصفهانی، آغاسی اصفهانی. بله، تسبیح پاره شد ریخت رو زمین. و شأن من دیدم اجل از این است که بخواهم دولا بشوم اینها را جمع بکنم از روی زمین. ایشان شاگرد جواد آقا بوده. اشرفیزاده بوده. خوب میفهمیده. وزیر چند تا محک حسابی میزنی ایشان را تو این مسائل. سر این ماجرا توفیقی میکند ایشان را. بعد حالا ماجرا این است که یک روز دیدم تو نجف ایشان نشسته رو زمین دارد گوجههای پلاسیدهای که از توی پلاستیک ریخته را از روی زمین جمع میکند، میخندد. چرا میخندی؟ گفت یاد آن وقتی افتادم که تسبیح یاقوتم پاره شد تو حرم. شأنم را اجل از این دیدم که میخواهم جمع بکنم. الان با این همه دفتر و دستک و شاگرد، نشستهام گوجههای پلاسیده خیابان را جمع میکنم میریزم توی پلاستیک. پاره شد. نمیدانم. یک چیزی از ما ریخت رو زمین. استادیم بودیم. ماجرای ناخوانا اصفهانی نشود اثری. بله، خلاصه روزی هزاران ناخوانا میخواند.
ایشان عرض کنم که زیارت عاشورا، زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام. بعد آرزویشان هم این بود که من زیارت عاشورا نخوانده از دنیا نروم. آقای بهجت خیلی از ایشان -بچه شاگرد ایشان بودند- خیلی خاطرات ازشان تعریف میکند. معمولاً واژه استاد ما وقتی به بهجت میگویند منظورش این شخص است. من به مناسبت چون تا حالا اسم ایشان نیامده بود، گفتم دستگیری بکنند از قبرشان. نجف است، حرم امیرالمؤمنین. بله، بغل آقا مصطفی خمینی مزار ایشان. بعد آغاسی اصفهانی. راست آقای بهجت میفرمودند که خواند و از دنیا رفت. آرزویش محقق شد. از عجایب هم این بوده که حالا روزی چندین ساعت مطالعه وسط هیاهو و شلوغی، از معجزات ایشان بود. خیلی هم پر عائله بود. توی اتاق کوچک نجف، آن گرما و فلان و اینها، با آن همه سر و صدا و شلوغی بچهها و نوهها، ایشان مینشسته عمیقترین مسائل را مینوشته. خیلی آرایشان در اصول واقعاً محل اعتناست.
مرحوم حیدری (استاد ما) میفرمود: از یک زمینی رد میشدم. داشتم در مورد یکی از معضلات مرحوم آغازی فکر میکردم. آغاسی اصفهانی. ذهن من را خیلی درگیر کرده بود. چیزی بود که نمیفهمیدم ایشان آنجا چه میخواهد بگوید. فرمود که از زمین بزرگی رد شدم. دیدم که این زمین خالی است. گفتم: خدایا! چه میشد من اینجا زمین خانه میکردم؟ یک طبقهاش را کتابخانه میکردم. تو آن طبقه کتابخانه مینشستم تألیف و تحقیق و اینها. یک لحظه به خودم نهیب زدم. گفتم: اینها به چه درد تو میخورند؟ از خدا بخواه بهت بفهماند که آغاسی اصفهانی چه گفته. دری باز شده است. خیلی مطالب ایشان مطالب عمیق. کلمات مرحوم محقق اصفهانی در اصول و حتی در فلسفه. در فلسفه صاحبنظر و صاحبرأیاند.
حالا خیلی حاشیه رفتیم. مرحوم محقق اصفهانی. پس مشهور گفتند که خود ادات شرط وضع حکایت از این دلالت دارد. مرحوم محقق اصفهانی مخالفت کردند. ایشان فرمودند که ادات دلالت بر ربط ندارد، بلکه ادات وضع شده برای افاده اینکه مدخول ادات (مدخول ادات چیست؟ خود شرط). خود شرط آن مدخول ادات که خود شرط است، فرض گرفته بشود و تقدیر بشود بر نهج موضوع در قضیه حقیقیه. قضیه حقیقیه میگوییم: "علما، علما خوباند، علما انقلابیاند، علما انقلابیاند اگر قضیه حقیقیه باشد، یعنی عالم کسی است که انقلابی باشد". اگر قضیه خارجیه باشد، یعنی علمایی که در خارج داریم، انقلابیاند. یا برعکسش کن بگو: "علما با انقلاب همراه نیستند". قضیه خارجیه است. چه حقیقیه؟ مثلاً قضیه خارجیه از بر فرض قضیه حقیقیهای دارید و افرادی که در خارجاند، کار نداریم. تا ابد هرچه که مصداق از این بیاید، آنطور هست. یک وقتی نه، به اینهایی که بیروناند ناظر. وضع قضایا، قضایای خارجیه است.
مرحوم محقق اصفهانی میفرمایند که شرط میخواهد اینجا بشود موضوع برای قضیه حقیقیه. مثلاً شما وقتی میگویی: "إن جائک زیدٌ فاکرمه". ادات شرط اینجا چهکار میکند؟ میگوید اینجا موضوع چیست؟ موضوع الان حکم ما چیست؟ وجوب اکرام. موضوعش چیست؟ مجیء زید. این میشود مقدر الوجوب. درست شد؟ نه محقق الوجوب. مقدر الوجود. وجوبش را در تقدیر میگیریم به خاطر چی؟ یعنی به نحو قضیه حقیقیه. وجوب اکرام زید برای آمدن را در تقدیر میگیریم به خاطر چی؟ به خاطر ادات شرط. ادات شرط وضع نشده برای اینکه بگوید شرط برای شرط و جزا با هم رابطهای دارد، نه. وضع شده برای اینکه خود شرط بشود موضوع مقدر الوجوب قضیه حقیقیه. سنگین است. حالا توضیح در ادامه.
"و أما ربط الجزاء بِالشرط و تعلیقه علیه، ربط جزا، إن جائک زیدٌ فاکرمه". شرط چیست؟ مجیء زید. جزا چیست؟ اکرام. ربط جزا به شرط، تعلیق جزا بر شرط. "فهو مستفاد من هیئت الجمله المعلقه". از هیئت جمله معلقه. دیگه تألیف شده است. بله. حالا اینی که تعلیق میشود جزا بر شرط، از چه چیزی فهمیده میشود؟ از ادات شرط؟ نه. از هیئت جمله شرطیه. "و ما فیها من ترتیب للجزاء علی ناخوانا". سادهاش این است؛ مشهور گفتند ما از خود ادات شرط میفهمیم رابطه شرط و جزا را. مرحوم آغازی اصفهانی فرمود که ما از هیئت جمله شرطیه میفهمیم، نه از ادات شرط. اینجا هیئت است که دلالت بر ربط دارد. هیئت جمله شرطی وضع شده برای اینکه ربط را برساند. درست شد؟
خود این هیئتی که یک شرطی میآید بعدش جزا میآید. ما با ادات شرط کاری نداریم. با "إذا" و اینها نیستش که در نظر محقق اصفهانی، اینها نیستش که ازش ربط فهمیده میشود. آنی که ازش ربط بین شرط و جزا فهمیده میشود، خود هیئت جمله است.
نظر مرحوم صدر چیست؟ اینجا نظری ندارند. در حلقه ثالث نظرشان مطرح میشود. خلاصه بحث مفصلی است. "و علی ای حال، یتجه البحث حول ما إذا کان هذا الربط المستفاد". حالا همین جا تعابیری خیلی خوبی که خاصیت یک سری بحثهای قبلی که من خیلی تأکید کردم روش و ظاهرا خیلی مهم گرفته نمیشود توی بحثهای اصولی و اینها. خیلی اهمیتی بهش داده نمیشود. مثل بحث اطلاق در معانی حرفیه. اینجا رد میشوند میگویند آقا خیلی چیزی ندارد، به درد نمیخورد. با اطلاق معانی حرفی. اینجا بحث را سر میرسانم. "علی ای حال" در هر حال، به هر حال، "یتجه البحث حول ما اذا کان هذا الربط المستفاد من الجمله الشرطیه بین الجزاء و الشرط یفی، یفی یعنی چی؟ وفا به اثبات المفهوم اولا". به هر حال بحث وجه دارد، بحث پیرامون چی؟ پیرامون آن وقتی که این ربط مستفاد باشد از جمله بین جزا و شرط که بگوییم آقا اثبات مفهوم میکند که این جمله شرطیه مفهوم دارد. "فی هذا المجال نواجه سؤالین الازوعه ما تقدم من ضابط لاثبات المفهوم".
در این مجال مواجه میشویم با دو سؤال در پرتو آنچه گذشت از ضابط برای اثبات مفهوم. مرحوم صدر اینجا از موضع خودشان -چون موضع خودشان این بود که من از بین آن دو تا رکنی که گفتیم در ضابط مفهوم، چه چیزی را قبول دارم؟ یکی انحصاریت، یکی طبیعی حکم- اینجا کوتاه میآیند. روی مبنای مشهور میگویند میخواهم ببینیم روی مبنای مشهور، جمله شرطی مفهوم دارد یا ندارد. مبنای مشهور چی بود؟ لزوم علی انحصاری با طبیعی حکم. حالا با این مبنای مشهور، جمله شرطی مفهوم دارد یا ندارد؟ "اولا: هل المعلق طبیعی الحکم او شخص؟" مبنای مشهور این بود دیگه. "ثانیا: هل یستفاد من الجمله ان الشرط علة منحصره؟" بررسی کنیم ببینیم در جمله شرطیه طبیعی حکم مطرح است؟ یک. و رابطه شرط و جزا رابطه علت انحصاری است؟
"و فیما یتصل به السؤال الاول یقال عادتاً". در آنچه اتصال دارد به سؤال اول عادتاً گفته میشود: "بأن المعلقة طبیعی الحکم". عادتاً میگویند آقا بله، معلق، معلق همین جمله شرطیه، تعلیق است دیگر. اگر فلان شد، فلان میشود. اصلاً میگویند که "بیع نباید تعلیقی باشد". بیع نباید تعلیقی باشد، یعنی چی؟ یعنی جمله شرطی نباید باشد. اگر پولم را سر ماه دادند این را ازت خریدم که هر وقت پولت را دادم بیا. خرید عقد نیست. باید تنجیزی باشد، تعلیقی نباشد. عقود هیچکدام تعلیقی بودنشان مگر اینکه تعلیقی بودن یقینی الوصول باشد. در همان هم اختلاف است. صبح جمعه که شد، پنج صبح. جمعه که شد، این مال من. در مورد این اختلاف است که این محقق میشود یا نمیشود. حالا این میشود تعلیق.
در تعلیق، طبیعی حکم مد نظر است، نه شخص حکم منظور نیست. یعنی خود اکرام، معامله تاریخ پول دادی، نسیه، سلف، قسطی، من فروختم، او هم میگوید من خریدم. با چه شرایطی خریدم؟ با اینکه توی ده قسط به شما بدهم، این زمان، این زمان، این زمان. قسط است. ولی یک وقت میگوید که آقا اگر فلان اتفاق افتاد، این را به این قیمت میدهم. اگر تحریمها را برداشتند، این به این قیمت مال تو. تعلیق بر محال هم هست و جز سفها همچین کارهایی نمیکنند. "و ان المعلق طبیعی الحکم لشخص". اینجا آنی که معلق است، طبیعی حکم است، شخص حکم نیست. "و ذلک باجراء الاطلاق". برای چی شما این را میگویی طبیعی؟ خیلی مهم است. از کجا شما میگویی اینجا طبیعی حکم است؟ "إن جائک زیدٌ فاکرمه." اینجا فاکرمه، طبیعی حکم یا شخص حکم؟ یعنی اکرام بَما هو اکرام یا اکرام للمجیء؟ اکرام لحسن المعامله؟ اکرام مجامله؟ مجازات الاحسان؟ چیست؟ چه نوع اکرامی؟ آقا یکی از اینها باشد. چرا شما میگویی اکرام بما هو اکرام؟ چرا طبیعی حکم، حکم برداشت میکنی؟ به خاطر اطلاق. اطلاق چیست؟ در اطلاق چی میگفتیم؟ یک جمله کلیدی داشتیم در اطلاق: ما لا یقوله لا یریده. میگوییم اگر اکرام خاصی مد نظرش بود، میگفت. چون قید نزده اکرام را، قید خاصی منظورش نبود. پس اکرام خاصی منظور نبود. پس شخص حکم منظورش نبوده، بلکه طبیعی حکم مد نظرش بوده، چون قید نزده. وقتی قید نمیزند، میشود طبیعی.
خب، آقا اینجا این جزای شرط شما روی فاکرمه داری اطلاق میگیری. یعنی روی ماده اکرام یا روی هیئت فاکرمه؟ بفرمایید! ماده اکرام اینجا اطلاق دارد یا هیئت اکرام؟ هیئتَش مگر هیئت را ازش میشد اطلاقگیری کرد؟ هیئت جزو معانی حرفی؟ در معانی حرفیه که اطلاق داشته باشد یا نداشته باشد؟
دو قول است. مرحوم شیخ انصاری فرمودند اطلاق ندارد. مرحوم شهید صدر فرمودند -خدا رحمت کند، بحثهای گذشته ابدیت میپیوندد- مرحوم اطلاق معانی حرفی اطلاق دارد. روی مبنای مرحوم صدر اینجا اطلاق دارد. طبیعی حکم میشود. مفهومگیری میشود. روی مبنای مرحوم شیخ اعظم اطلاقگیری نمیشود. وقتی اطلاقگیری نشود، طبیعی حکم نمیشود. وقتی طبیعی حکم نشد، برای وصف به خاطر اینکه این رکنَش محقق نیست، مفهومگیری ازش نمیشود. هرچی که خواندیم ثمره دارد. تا حالا هرچی خواندیم ثمره دارد. ثمراتش هم روشن میشود جلوتر که بریم. الآن که تو حلقه ثانیهایم، تو ثالثه بیشتر، تو بحوث دیگر. حالا بحوث مباحث درس خارج دیگر کامل.
"ذلک باجراء الاطلاق". از کجا شما میگویی معلق طبیعی حکم است؟ به خاطر اجرای اطلاق. "و قریة الحکمة فی مفاد هیئت جمله الجزاء". قرینه حکمت در مفاد هیئت جمله جزا. جمله جزا. ما با خود اکرم هو با هیئتَش که میگوییم هیئت فاکرمه با خود هیئت افعل کار نداریم. با هیئت جزا کار داریم. هیئت جزا اینجا فاکرمه. یک ماده اکرام دارد، یک هیئت افعل دارد، یک هیئت جزا دارد. "اذا لا لا لا". "اذا فلان فلان کار داریم". "فیجب علیک الاکرام". اینجا چی؟ اینجا که دیگه هیئت هیئتِ ناخوانا نیستش که. هیئت فعل امر است. نه. "یجب علیک الاکرام". ما با این جزا کار داریم. هیئت جزا.
خب هیئت مگر معنا دارد؟ معنای حرفی دارد؟ اولاً که معنای حرفی دارد. گفتیم معنای حرفی موازی معنای اسمی است. این یک. بعدش هم اصلاحگیری میشود ازش کرد. بله، به همین نسبتی که معنا دارد، همین قدر میتوانست قید بزند. میتوانست بگوید: "فاکرمه لاتکرمه و اکرمه ل فلان". "جائک زیدٌ فاکرمه". خب حالا میتوانست بگوید: "فاکرمه لسیادته". نمیتوانست بگوید؟ "اکرمه لمجیعه". "اکرمه لحسن وعده". اگر زید آمد به خاطر حسن وعدش اکرامش کن. چه اتفاقی میافتاد؟ مفهومگیری دیگه نمیشد کرد. چرا؟ چون شخص. یعنی اگر زید نیامد، اکرامش نکن. میشد این را برداشت کرد؟ اگر زید آمد به خاطر اینکه به وعدش عمل کرد، اکرام کن. اگر نیامد چی؟ اکرام نکن. میشد گفت؟ معلوم نیست که. حالا نه. اگر زید نیامد اکرامش نکن. آنجا گفتی به خاطر حسن وعدش اکرام کن. اگر قید نداشت، اطلاق میشد. میشود طبیعی حکم. "اذ انتفى الحكم و انتفى الحكم" ناخوانا. مگر موضوع منتفی میشد، حکم منتفی؟ اگر موضوع بود، حکم هم بود. موضوع منتفی میشد، حکم منتفی میشد. الان اینجا حکم اگر خاص باشد، خب وقتی منتفی شد، بله. خب پس چون قید نزده، اطلاقگیری ازش میشود، طبیعی حکم.
وقتی طبیعی حکم شد، یک رکن از دو تا رکنی که مشهور گفتند محقق. مشهور گفتند دو تا رکن دارد مفهومگیری: دو تا رکن دارد: لزوم علی انحصاری و طبیعی حکم. طبیعی حکم داریم در جمله شرطیه یا نداریم؟ ادعا این است: در جمله شرطیه هیئت جزا، هیئت جزا، هیئت جزا. دوباره هیئت جزا. در هیئت جزا ما اطلاقگیری میکنیم. چون اطلاقگیری میکنیم، میشود طبیعی. این را اشتباه نکنید! هیئت جمله شرطی را کار نداریم اینجا. هیئت جزا را کار داریم. هیئت فعل امر را هم کار نداریم. اطلاقگیری مال چیست؟ هیئت جزا. چون از هیئت جزا اطلاقگیری کردیم، طبیعی حکم استخراج شد. چون طبیعی حکم استخراج شد، یک رکن مفهومگیری ما جور است دیگر. طبیعی حکم نیست. "فأکرمه للآخرة". "اکرمه لأخوته". "اذا جاءک أخوک فاکرمه لأخوته". وقتی برادرت میآید پیشت به خاطر اینکه برادرته، احترامش را نگه دار. "اذا جاء نصرالله". حالا در مورد شرطیت این یک خورده بحث است. حالا بر فرض. حالا در مورد همین اصلاً بحث. حالا در مورد شرطیت بر فرض که شرطیه "لو کان فیها آلهة لخسرت". حالا این هم چون ماضی است، باز یک خورده مشکل داریم. وقتی نصر خدا آمد، تسبیح کن. یعنی اگر نصر خدا نیامد، تسبیح نکن؟ "فسبح بحمد ربک و استغفره". تسبیح کن به حمد ربت. تازه آن "به حمد ربک" هم باید دید که آن قید است یا نیست. حالا اگر عرض کنم که اینجا الان حکم ما تسبیح رو حساب فعلاً نمیخواهم از آن مفهومگیری بکنیم. فعلاً روی حساب قاعده. بله، هیئت جزا اطلاق دارد. چون "بحمده" قید نیست برایش. یعنی فسبه مع. یعنی هم فسب، فسبه و حمد و احمد مثلاً. هم تسبیح کن هم اینجوری نیستش که با این حالت، اینجور تسبیحی کن، اینجور تسبیح خاص. اگر آنجور باشد، یعنی تسبیح به حمد باشد، قید میشود دیگر. اطلاق ندارد. "مسبح ربک".
بله، حالا در صورت الان ما اطلاق را از روی هیئت جزا داریم. آنجا مشکلی که دارد تو بحث لزوم علی انحصاریاش، تسبیح معلول انحصاری آمدن نصرت نیست. وگرنه روی چیزش ناخوانا. مشکل جزای شرطش بحث بکنیم که اینجا ازش انحصار فهمیده میشود یا نه. حالا آن را هم داشته باشید. تمام بشود و واسش بحث. "مفاد هیئت جملة الجزاء فان مفادها هو المحکوم علیه بالتعلیق". مفادش چیست؟ مفاد آن هیئت جمله جزا این است که محکوم علیه به تعلیق است. یعنی برایش حکم شده به تعلیق. "و مقتضی الاطلاق". مقتضای اطلاق چیست؟ "انه یعنی مفاد هیئة الجزاء لو خُتَمَ بنحو طبیعی لا بنحو شخص". یعنی مقتضای اطلاق این است که آن هیئت جزا، مفاد هیئت جزا به نحو طبیعی ملاحظه بشود نه به نحو شخص. "ففی جملة اذا جاء زید فاکرمه، نثبت بالاطلاق ان مفاد اکرم طبیعی الوجوب المفاد بنحو المعنى الحرفی و نسبة الارسالی".
توی این جمله "فاکرمه" به وسیله اطلاق این را اثبات میکنیم. مفاد هیئت "اکرم" چیست آقا جان؟ طبیعی وجوب است. طبیعی وجوبی که مفاد است به نحو معنای حرفی و نسبت ارسالیه. یعنی وجوب اکرام بما هو اکرام. طبیعی وجوب، یعنی این وجوب اکرام بما هو اکرام. نه وجوب اکرام به ما هو زید، به ما هو اخ، به ما هو صدیق، به ما هو جار، به ما هو حسن الود. اینها هیچ کدام ملاک نیست. اکرام بما هو. این در مورد جزء و رکن اول. رکن اولم ؟! چی بود اینجا؟ این بود که طبیعی حکم بشود، نه شخص. طبیعی حکم را در جمله شرطی داریم.
بریم سراغ رکن دیگر. حالا جابجا شده. بله اشکال ندارد. "ففی ما یتصل به السؤال الثانی". گفتیم روی مبنای یکی هم هست مبنای مشهور. ایشان نمیخواهد فعلاً تزریق بکند آرای خودش را. فعلاً میخواهد آن ذهنیت، آن پک اصولی بسته بشود. "فیما یتصل به السؤال الثانی، قد یقال ان ادات الشرط، موضوعة لغة للربط العلی الانحصاری بین الشرط". گاهی گفته میشود شرط، ادات شرط وضع شده لغة برای ربط علی انحصاری بین شرط و این ادعاست. یک عده گفتند آقا اصلاً خود "إن"، خود "لو"، خود "إذا" وضع شده لغة برای اینکه بگوید بین شرط و جزا رابطه علی انحصاری. "و لکن یورد علی ذلک عادتاً". ولی ایرادی که بر این میشود عادتاً این است که "بأنها لو کان موضوعة علی هذا النحو، لزم أن یکون استعمالها فی مورد کان الشرط علة غیر منحصره مجازاً".
اگر اینطور باشد، الان ما شرط را، ادات شرط را در غیر جاهایی که علت غیر منحصر است به کار نمیبریم؟ چی باشد؟ استعمالش مجازی باشد. اینکه اکثر جاها میشود استعمال مجازی که. اگر اینطور باشد، درست شد؟ اگر وضع شده برای اینکه ربط علی انحصاری را برساند، یعنی الان در معنای مجازی به کار میبرم. "و هو خلاف الوجدان". اینکه خلاف وجدان است. کی میگوید اینجا الان مجازی نیست؟ کی میگوید فلانی قمر علی قمرون. میگوید نه این قمر که آن قمر نیست. مجازی. فرقی نمیکند با صد بازار. "جاء زیدٌ فاکرمه". فرقی نمیکند. پس اینی که اینها گفتند خود ادات شرط باشد، وضع شده باشد. این شد خلاف وجدان. چرا؟ چون اکثر احتمالاتش میشد مجاز.
"و من هنا اتجه القائلون بالمفهوم الی دعوی اخری". از اینجاست که قائلون به مفهوم اطلاع کردند، وجهی تراشیدند به مفهوم به دعوای دیگر. یعنی مفهوم را کوتراشی ؟! کردند برای جمله شرطیه با یک ادعای دیگر. خواستند بگویند این رکن در اینجا هست، در جمله شرطیه هست تا مفهوم محقق بشود درش. با چه ادعایی؟ ادعا این است: "ان اللزوم مدلول وضعی للادوات".
ما میخواستیم چه چیزی را اثبات بکنیم؟ لزوم لزوم علی انحصاری. هر کدامش را میخواهند با یک چیزی درستش بکنند. لزوم علیت انحصار. ببینید، آقا جان، دوباره این مهندسی بحث از دستمان درنرود. نه، نمیخواهد ذهنیت قوی کرد. جمله شرطیه، جمله شرطیه میخواهد مفهوم داشته باشد. مفهوم دو تا رکن دارد: یکی باید طبیعی حکم باشد، یکی باید لزوم علی انحصاری. درست؟ طبیعی حکم را با چی درستش کردیم؟ اجرای اطلاق در معنای حرفیه. در کجا؟ در کجا؟ آها، هیئت جزا. حالا میخواهیم لزوم علی انحصاری را درست بکنیم روی مبنای مشهور. مبنای مشهور. روی مبنای مشهور باید تلازم باشد، علی باشد، انحصاری باشد.
یک عده آمدند گفتند ما این را داریم. از کجا داریم؟ میگوید خود ادات شرط برای این وضع شده. خداداد شرط، یعنی وقتی من ادات شرط آمدهام رابطه بین شرط و جزا را میکنم رابطه لزوم علی انحصاری. پاسخش چی بود؟ اگر اینطور باشد اکثر جاها، اکثر جاها میشود استعمال مجاز. پاسخ دوم. پاسخ دوم این است که هم لزومش را درست میکنیم، هم علیتش را، هم انحصاری. لزومش را چطور درست میکنیم؟ میگوییم لزوم مدلول وضعی ادات است. من اینجا بگویم. لزومش را میگوید با ادات شرط درست میکنیم. خود ادات شرط لزوم را میرساند. علیتش را با آن فایی که سر جزا میآید درست میکنیم. نمیشود که جز ؟! تقدم ؟! جمله شرطیه میشود جزای شرطش فا نداشته باشد. مثل چی؟ "فَاذْهَبْ" معنا ندارد. "إِن تَضْرِبْ أَضْرِبْ". فا بگذار. معنا ندارد. فا دارد یا ندارد؟ در تقدیر پس میدانم. هست توش. یک تراخی دارد. یک ترتّبی دارد. شرطی ؟! اصولی هیئتی. یک قالب داریم کلی.
لزومش را با چی درست کردیم؟ با ادات شرط. علیتش را با چی درست میکنی؟ با فای تفریع که میآید سر جزا. انحصارش را با چی درست میکنیم؟ انحصارش را میآوریم اجرای اطلاق میکنیم روی شرط. دیگر نرو جزا. اجرای ؟! چی کردیم؟ اجرای اطلاق روی جزا را برای رکن طبیعی حکم. حالا میآییم اجرای اطلاق میکنیم روی شرط تا انحصاریتش را بفهمانیم. سخت که نشد؟ انحصاریتش را از اجرای اطلاق بر شرط. شرطها نه جزا. شرط نه جمله شرطیه. جمله شرطی دو تکه دارد: شرط، جزا. جزایش اطلاق کردیم در طبیعی حکم. شرطش را با اجرای اطلاق میکنیم در انحصاریت. "إن اللزوم مدلول وضعی للادوات". پس لزومش را از کجا درآوردیم؟ گفتیم ادات برای لزوم وضع شده. "و العلیة، و العلیة مستفادة من تفریع الجزاء علی الشرط بالفاء الثابت حقیقة او تقدیراً". علیت از کجا درآوردیم؟ از تفریع جزا بر شرط با فا. به وسیله فا که فا وضع شده. اصلاً فا برای تفریع وضع شده. حالا این فا یا حقیقتاً داریم یا در تقدیر است. انحصار. انحصار از کجا میخواهی در بیاوری؟ "فیُثَبَت بالاطلاق". با اطلاق. یعنی انحصار دیگر وضعی نیست. از اطلاق. "اذ لو کان للشرط بدیل یتحقق عوضاً عنه فی بعض الاحیان کان لا بد من تغییر الشرط المذکور فی الجملة بذلک البدیل بحرف او و نحوه". خیلی مثال خوبی است.
اگر آقا دو تا چیز لازم بود برای اینکه این جزا محقق بشود. خب دو تایش را میگفت. وقتی یکی را گفتی، یعنی با یک چیز محقق میشود. مثال اینجا؛ اگر مثلاً اکرام فقط وابسته به آمدن زید نبود. یکی وابسته به آمدن زید بود، یکی وابسته مریضی زید بود. اینجا چی میگفت؟ میگفت: "اینجا زیدٌ أو مرض". یا اگر مثلاً یک چیز دیگری تو این شرط لازم بود. "اِن جاء زیدٌ مع هدیة". اینجا اطلاق دارد. یک شرط فهمیده میشود. یعنی معلوم میشود اکرام معلول یک شرط است. یک علت. چرا؟ چون روشن است دیگر. ساده است. اگر بحثهای قبلی خوب حل شده باشد -که شده انشالله- اینها خیلی ساده است. اینکه ما هی تأکید میکنیم اینها باید خوب چیده بشود بریم جلو برای همین است. و از مشکلات جدی در بحث طلبگی هم همین است؛ پایهها. معمولاً توی سیاست وقتی پایه صفر نیست چپ میکند. فضای علمی هم پایه وقتی صفر نیست، جلوتر که میرود خوبترین حالت این است که ترک تحصیل میکند. بدترین حالت این است که شروع میکند با بیسوادی تکثیر شبهات و انحرافات و حرف بیربط و مزخرف. اعوذ بالله.
پس اینجا یکی ما لزوم را با چی اثبات کردیم؟ با خود ادات شرط. گفتیم اصلاً ادات شرط وضع شده برای لزوم. علیت را با چی اثبات کردی؟ با فای تفریع؛ حالا یا ثابت است یا در تقدیر. انحصارش را با چی اثبات کردیم؟ اجرای اطلاق. اجرای اطلاق بر شرط. نه جمله شرطیه. بر شرط. شرط در برابر جزا. یک اجرای اطلاق داشتیم بر جزا در طبیعی حکم. یک اجرای اطلاق داریم بر شرط. اطلاق بر شرط میشود انحصاریتش. پیغمبر مگر زیر بارش نمیرود؟ بعضی حرفها را با اصول آشنا بشویم. ایشان از همه قشنگتر گفته، سادهتر، جمع و جورتر، شسته و رفته. "فحیث لم یذکر ذلک و ألقی الشرط مطلقاً بذلک عدم وجود البدیل و هو معنی الانحصار". پس از آنجایی که بدیل را ذکر نکرد در کجا؟ در شرط. بدیلی نیاورد. نگفت: "یا فلان یا فلان". و شرط را مطلق القا کرد. قیدی نیاورد. "بگو فلان او فلان او فلان". به وسیله آن اثبات میشود عدم وجود بدیل. یعنی بدیل دیگری نداریم. یعنی یک شرط فقط داریم. این شرط بدیلی ندارد. "و هو معنی الانحصار". انحصار همین است که روی این مبنای دوم. پس دو تا جواب دادیم. دوباره دو تا رکن داشتیم برای مفهومگیری. یکی طبیعی حکم. یکی لزوم علی انحصاری. طبیعی حکم به چی ناخوانا؟ اثبات کردیم اجرای اطلاق در هیئت جزا. لزوم علی انحصاری، گفتیم دو تا راه برایش رفتند. راه اول آمد گفتش که آقا خود ادات شرط وضع شده برای اینکه لزوم علی انحصاری را برساند. گفتیم مشکلش چیست؟ استعمال میشود مجازی. راه دومی که آمد گفت آقا لزومش را از ادات شرط میگیریم. علیتش را از فا میگیریم. انحصاریش را از اطلاق؛ اجرای اطلاق بر شرط. روی مشکل روی این قول دوم دیگر ما مشکل مجازیت را نداریم. ولی حالا این اثبات میشود یا نمیشود در حلقه ثالث. فعلاً فقط ذهنمان را میخواهیم آماده بکنیم. آنچه ما خواستیمش از کجا ؟! آنچه خواهید دیدی.
حالا آنچه خواهید دیدی دیگر. حالا اینجا یک چیز خوبی دارد، توضیحی دارد. عرض کنم که در مجموع دارد. در مجموع حرف آخر ما این است: آنچه خواهیم دید این است که جمله، جمله شرطی مفهوم دارد. جمله داشته باشین، داشته باشین. این چکیده و خلاصه بحث. جمله شرطی مفهوم دارد. نظر همه روشنترین و واضحترین قسم از بحث مفاهیم، جمله شرطیه است. این اگر نداشته باشد، دیگر هیچ کدامش ? مفهوم جمله شرطیه. فقط آن هم تازه روش بحث.
قضاوت میکنی از شرط المسوق لتحقیق الموضوع. خیلی، خیلی چیزش ناخوانا. یک چیزی بین اخباری و اصولی در تردّد است. نمیدانم. بین اخباری، معمولاً نباید خیلی تو این مسائل حسن ظن داشت. معمولاً از سوادیس عمده این است: نباید با یک بچه ؟! خوبی که این آقا مثلاً دنبال این است، دنبال آن است، این پیرو فلان مکتب است. نه. الان یک زمانی بود مکتببندی داشتیم. عمده بیسوادی و منطقه نفسی ؟! و اینهاست. اخباریها به این معنا اصول را قبول ندارند. مفهوم شرط و اینها را که میگیرند. خیلی از مباحث مشترک است. اینجوری نیست که حالا صفر و صدی باشد. فتوا میدهند. شما کتاب "حدائق" را نگاه کنید. کتاب "حدائق" خروجی تفکر اخباری در فضای فقه، فقاهت میکند، استنباط میکند. قوی هم استنباط میکند مرحوم بحرانی. یعنی شیر نر است که آمده تو میدان دارد با آرای اخباری حرف میزند. ولی خب یک جاهایی مبانیشان ناخوانا. هیچی ندهند دستشان خالی است و از اصول بیبهره. نه، همین روایت. حالا من میآورم ان شالله بحث مفاهیم تمام بشود. روایاتش را میآورم. تطبیق بدهیم. خواندم دیروز. "ما ابین هذه الآیه". حضرت فرمودند: چقدر این آیه "فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَلْیَصُمْهُ" بقره: ۱۸۵. هرکی ماه را دید روزه بگیرد. علیت انحصاری وجوب صیام و طبیعی صیام. طبیعی صیام، صیام بما هو مطلق الصیام. قشنگ دارد مفهومگیری میشود. حالا ما اینها را تو ضابطه اصولی آمدیم چیدیم برایش. اصطلاح گذاشتیم. او با همان ذهن خودش روایتی که نگاه میکند، میگوید روایت هم نباشد من خودم قرآن ترجمه بکنم، بفهمم. حضرت واضح میگوید. حضرت "ما ابین هذه الآیه". چقدر این آیه واضح است. قشنگ مفهومگیری دارد میکند حضرت.
خب، "الشرط المسوق آقا گاهی ما شرطمون مسوق برای تحقیق موضوع. یک شرط مسوق، یعنی در سیاق آورده شده، سوق داده شده. فقط دو تا قول را گفتیم، نتیجهگیری نکردیم. نتیجه حلقه ثالث ان شالله. خب پله پله است دیگر. قرار نیست اینجا استنباط بکنیم. همه حرفهایم را تو حلقه ثالثه بزنم. یک دفعه باید جهش بکنیم. هنوز ذهنمان تو فضای اصول بسته نشده. میخواهیم با هم وارد بحث درگیر بشویم. الان یک کلی در مجموع یا این ناخوانا. این فعلاً تا اینجا کار داریم. بعد دیگر میآییم ظریفتر میشویم. کی باز اقوال را تو حلقه ثالث هم نمیخواهیم به جواب قطعی برسیم. اقوال را دقیقتر بررسی میکنیم. آنی که نظر نهایی شهید است توی بحوث فقهی.
"یوجد فی الجملة الشرطیة". حالا ببینید آقا جان اختلافی است. بله، اختلاف نظر بینشان زیاد. نتیجهاش هم شده اختلاف نظر خیلی فاحش در خروجیهای سیاسی، اقتصادی. اینها خیلی تفاوت نظر. نگاه صدر به سیاست، نگاه ایشان به اقتصاد، نگاه ایشان به نظامسازی. من کتابهای شهید صدر را میخوانم واقعاً نمیفهمم. اقرار میکنم. خیلی سنگین است. خیلی افق نگاهش دور است. یعنی هنوز یک ۵۰ سال باید بگذرد این حرفها بیاید زبان پیدا کند بین نخبگان و اینها تا کم کم بیسوادهایی مثل من بفهمند که دارد چه میگوید. هنوز گفتمان شهید نیامده تو فضای علمی. وزن کلمات، کلمات. بله، بله. یعنی هنوز دارند مقدمات را دارند کار میکنند. ته ماجرا را گفته. فهمیدند، نقد هم کردند. بعضیها هم نفهمیدند و نقد هم کردند. همهرقم داریم. ولی هنوز آن گفتمانی که باید ایجاد بشود، نه تنها شهید صدر. شهید صدر که حالا فضایش فضای نخبگانی است. شهید علامه طباطبایی -که هیچی- وارد حوزه نشده. شهید مطهری که تو حوزه است و مثلاً تو دانشگاه است. تو دانشگاه امام صادق کتابش را میخوانند. بعضی کتاب، بعضی کتابها، بعضی دانشگاهها، کتابهای درسی و اینها شهید مطهری نیست. الان تو گفتمان رسانهای و فضای عرفی ما بعد فضای مردمی اینطور باشد که اگر کسی میخواهد شخصیتی باشد که شریعتی، فضایش گفتمانیتر است. یعنی نسبت به آن گفتمانشان از شریعتی اخذ شده تا حد زیادی. ولی این نسبت بین ما برای شهید مطهری نیست. اینجوری نیستش که ما توی یک ساعت سخنرانی دو بار ارجاع بدهیم به شهید مطهری، شریعتی یا مولوی و یا که ناخوانا. گفتمانشان شده پوپر و اینها. امام و علامه و شهید صدر و خیلی کار داریم. میخواهیم به حرفهای اینها برسیم.
در جمله شرطی شما میبینید "یوجد فی الجملة" سه تا عنصر دارد. "اِن جاء زیدٌ فاکرمه". سه تا عنصر آقا جان. یکی حکم است. حکم ما چیست؟ وجوب الاکرام. یکی شرط است. شرط ما چیست؟ مجیء. یکی موضوع. موضوع "ثابت فی حال وجود الشرط و عدمه". موضوع ما کیست اینجا؟ زید. حالا میخواهد شرط محقق بشود یا نشود. آقای زید بالاخره وجود بنده به مجیء زید نیست. وجود زید که بند به شرط نیست. اینجا ما یک حکم داریم، یک شرط داریم، یک موضوع. شرط و موضوع با هم فرق میکند. حالا حکم منظور همان هیئت جزا و اینها. جزا، حکم همان جزا. یک جزا داریم. یک شرط داریم. یک موضوع. این آقای زید اگر آمد، اکرامش کن. "اگر آمد" چیست؟ شرط. "اکرامش کن" چیست؟ حکم جزا. خود زید اینجا هست. اگر نیامد، اگر نیامد چی؟ اکرامش، اکرامش، اکرامش نکن. فرض بر این است که باشد. درست شد؟
حالا اگر ما جمله شرطی داشتیم که این موضوع و شرط با همدیگر یکی بود. "الشرط المسوق فی تحقیق الموضوع". اگر شرط نبود، این هم نیست. اصلاً موضوعی نیست. اینجا چهکار بکنیم؟ اینجا مفهومگیری میتوانیم بکنیم؟ روشن است دیگر. روی مثال تطبیق میدهم. پس ما یک موضوع داشتیم. این موضوع ما آقای زید بود. این بود که میخواهد شرط و جزا باشد یا نه.
یک وقتی هستش که نه، این موضوع نیست. موضوع خودش بند به این شرط است. "حال یثبت و مفهوم الشرط طبعاً تقدمه". بله. اگر شرط داشتیم، موضوع داشتیم، جزا داشتیم، موضوع وابسته به شرط، موضوع بود. میخواهد شرط باشد یا اینجا مفهومگیری میشود؟ مفهوم دارد. "و لکن اننا احیاناً نجد ان یساوق وجود الموضوع". یک وقتهایی میبینیم شرط با موضوع یکیاند. وجوداً یکیند. و یعنی "تحقق هو علی نحو لایکون فی الجملة الشرطیة موضوع محفوظ فی حالة وجود الشرط و عدمه". یعنی محقق شدن موضوع به نحوی که نباشد در جمله شرطی، موضوعی محفوظ در دو حالت وجود شرط و عدمش. این اینجوری نیست. اینجوری نیست که بگوید اگر شرط نباشد، باز هم این هست. آنجا میگفتی حالا زید اگر مجیئم نباشد، خود زید که بالاخره هست. اگر نیامد اکرامش نکن. چون بود. یک زیدی داشتیم که میگفتیم اگر آمد اکرامش کن. اگر نیامد اکرامش نکن. ولی یک وقت هستش که اصلاً اگر این نبود، موضوع نبود. شرطی نیست که بعد بخواهیم بگوییم اگر اینطور نشد، این کار را نکن.
مثالش: "اذا رزقت ولداً فختنه". "اذا رزقت ولداً فختنه". یعنی چی؟ "ختنه". اگر روزیات شد فرزندی، ختنهاش کن. ولد پسر. اگر آقا اگر پسردار شدی ختنهاش کن. این مفهوم دارد؟ نه. اگر پسردار نشدی ختنهاش نکن. میگویم آقا احسن. موضوع چیست؟ ولَد. شرط چیست؟ رزقت. روزی شدن ولد. درست؟ حالا شرط و موضوع یکی است. شرط و موضوع یکی است. اینجوری نیستش که بگوییم ما موضوع را داریم. میخواهد شرط باشد یا نباشد. اصلاً این موضوع باشد یکین. یا هست و حکم هست، یا اصلاً هیچی نداریم. دیگر نمیتوانیم بگوییم باز هم یک ولدی داریم، میخواهیم حکم دیگر منفیش کنیم. حالا نقیضش را برداری، بکنیم نافرمانی. چی شد؟ اینجاها مفهومگیری نمیشود.
"مثل ذلک لا مفهوم فی مثل هذا المجال". در مثل این مجال بر مفهوم نیست. "اذ مع عدم الشرط لا موضوع". وقتی شرط نباشد، اصلاً موضوعی نداریم. "تدل الجملة علی نفی الحکم". آن تا بخواهد جمله دلالت بکند بر نفی حکم از آن. مفهومگیری میآمدی جمله نقیض منطوق را میگفتی دیگر. همه را نقیض میگرفتید. موضوع باشد که بخواهیم نقیضش را بگیریم. ما دیگر اصلاً موضوعی نداریم که بخواهیم نقیض ازش بگیریم. یا بچه داری، هیچی نه. الان یک چیزی دارد به اسم عدم الختان. مفهوم ندارد که بخواهم مفهوم سالم. انتفاء موضوع، منتفی است. چیزی نداریم. قبیل "شرط المسوق لتحقق الموضوع". اینجا بهش میگویند چی؟ تو این قبیل که موضوع و شرط یکی میشوند با همدیگر، عجین میشوند با هم، نسبت اندماجیه دارند با هم. اینجا بهش میگویند "شرط مسوق برای تحقق" موضوع. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...