‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما در مفاهیم، مفهوم جملههایی است که اصولدانان خیلی پیرامون آن بحث دارند و دلالت آن بر مفهوم و عدم دلالت آن بر مفهوم، اختلافات جدی دارد. قبل از اینکه بخواهیم وارد مسئله شویم، دو مقدمه را عرض میکنم که البته مقدمۀ دوم در توضیحش خواهد آمد.
مقدمۀ اول این است که وصفی که اینجا میگوییم منظور نعت نحوی نیست؛ نعت در برابر تمییز و حال نیست؛ بلکه مطلق وصف است. وصف بما هو وصف الا اطلاقه در نحو (یعنی حال، تمییز، عرض کنم که نعت)، اینها همه میشود و همه را در بر میگیرد. این نکته را که در کتاب نیست، مد نظر داشته باشید. وصف نحوی نیست، اعم از آن است و مطلق است.
نکتۀ دوم این است که بحث از مفهوم وصف، فقط جایی درست است که وقتی موصوف ما در جملۀ وصفیه آمد، وصفش هم ذکر شده باشد. یک مثال برای وصف و موصوف بفرمایید. «العالم»، حالا مثال کلی مثل «الفقیر العادل»، مثالی که اینجا داریم. «الفقیر العادل»، کدام وصف است و موصوف چیست؟ حال، اگر ما آمدیم و موصوف را انداختیم، بهجای «اکرم الفقیر العادل» گفتیم «اکرم العادل»، اینجا هم مفهومگیری میشود یا نمیشود؟ اگر موصوف نباشد، مفهومگیری میشود؟ خیر. اگر موصوف نباشد، مفهوم دیگر ندارد. چرا؟ عادلی وجود ندارد یا فقیری ... عرض کنم که حالا فعل جمله اینجا را مرحوم صدر باز هم کلیتش را قبول نمیکند؛ ولی به نحو سالبه جزئیه قبول میکند.
عرض کنم که چرا اینجا اگر موصوف نباشد، مفهوم ندارد؟ چون همان بحثی که گفتیم: شرط مسوق برای تحقیق موضوع، «ولدٌ فختون». خب اگر ولد نباشد چه؟ موضوعی نیست که بخواهد حکمی باشد. فرض ما بر این است که یک وصفی داریم برای موصوفی. در مفهومگیری باید شما فرض کنید که موصوف باشد و بخواهد ضد این و بر =بر این بار شود. گفتیم موصوف را باید فرض بکنیم. وجودش را الان اگر عادل نباشد، اصلاً دیگر چیزی نیست که بخواهیم فرضش بکنیم. چیست؟ «اکرم العادل». حالا اگر عادل نباشد چه؟ هیچی! ولی «اکرم الفقیر العادل» میگوییم. حالا اگر فقیر باشد، عادل نباشد چه؟ آنجا باید بحث بکنیم مفهوم دارد یا نه. چرا مفهوم ندارد؟ چون اصلاً موضوعش دیگر منتفی میشود. موصوف همان موضوع است. وقتی موصوف نباشد، موضوع منتفی میشود. موضوع منتفی شد، حکم منتفی میشود. ما از «عادل» مفهومگیری نمیتوانیم بکنیم.
اصطلاحاً در فضای اصول به آن میگویند «لقب». اگر موصوف آمد، میشود وصف. موصوف نیامد، میشود لقب. اصطلاحش لقب است. اصطلاحاً به آن میگویند لقب. میگویند لقب هم این دیگر همه تقریباً اجماع دارند که لقب مفهوم ندارد. نه دیگر. «اکرم غیر العادل» یعنی «اکرم العادل و لا تکرم غیر العادل». عادل را ما فرض بکنیم. اگر این نبود، باید بیاییم برگردیم روی موصوف. همینطور که «الفقیر العادل» ما میگوییم، «العادل» قید برای فقیر، قید حساب میشود و تخصیص ایجاد برای همان بحثی که در اطلاق داشتیم. این الان قید این است. این هم به نوعی قید این است. ذهن ما را جمعترش میکند. خاص. این اطلاقیتش خیلی بارز است. قبلاً قرار بوده فقیر باشد، بعد قاضی باشد. یعنی موضوعات مختلف داشته. این «مع العادل».
«العادل» از دامنۀ بشر خارج نمیشود. نوع بشر این را میفهمد. دیگر بشر =در میان بشر شما هرکس که این اطلاق «عادل» میتواند به او بخورد. اکرامش کن. با آن مشکل نداریم. با «اکرامه» مشکل نداریم. «اکرام نکن غیر عادل را» مشکل داریم. «نوع بشر» که یعنی «اکرم الکافر العادل»، معلوم نیست. بگویید «نوع بشر»، «نوع بشر» که «عادل» در آن معنا ندارد. چرا دیگر؟ خب همین. یعنی یک سری قیدها، قیدهای ذهنی است. خب نیست دیگر الان. «نوع عادل»، حالا این فقیر کافر باشد. الان اصلاً ما موضوع نداریم اینجا. موضوعمان کیست؟ موصوفمان کیست؟ نمیآید دیگر. «هر عادلی را که دیدی» شما همین بحثهای دادگاهی میشود دیگر. وقتی که قرار باشد هرکس هرچه به ذهنش آمد بگوید، آن وقت در دادگاه هیچکس نمیتواند حرفش را اثبات کند. «نوع بشر». اگر یک چیزی به ذهن به نظر من «اکرم اقوام العادل» حرف میزنید. آخه نمیآید. «نوع بشر» هم نمیآید. اصلاً هیچی نمیآید. «اکرم عادل»، هر عادلی را دیدید اکرام کنید. نه، این وصفی که موصوفش افتاده است.
نه، «اکرم کل عادل». آنها اگر باشد، فرق میکند. «اکرم العادل» یعنی «اکرام کن یک کسی را که عادل است». تمام شد. حالا نکتهاش چیست؟ نکته این است که من وقتی موصوف ندارم، ببینید همه حرف این بود. میگوییم که این وصف آمد. دارد از این موصوف یک چیزی میکند. یک دایره را تخصیص میزند. میخواهیم در غیر این دایره حکم بار کنیم. همین بود دیگر. مفهوم میگوید: حالا بیاییم یعنی در غیر این. حالا میگوید که: خب من باید بیایم بگویم این به کجا برمیگردد؟ حرف اینها این است. حرفی که اینها میزنند این است. این نشاندهندۀ این است که گوینده آدم عاقلی نیست. یک اشارهای به یک چیزی میکند که به هیچ چیز نچسبیده است. دیگر چسبیده.
دامنه اگر دارد، باید یک کلمۀ دامنهدار باشد. موضوع که اینطور نیست که از نیامدن موضوع که اطلاقگیری نمیکنیم که. از قید نزدن کلمهای که شایسته بود قید بخورد. نه از اینکه یک کلمه را نیاورده، اطلاقگیری کنیم. یک کلمهای که باید میآوردند و نیاورده، اطلاقگیری کنیم. وقتی دو تا قید داریم، خانواده را برای ما میآورد کنار هم. یکی بابت فقیرش، مفهوم میگوید: فقیر داریم. حالا اگر عادل نبود، چکارش کنیم؟ عادل دارد قید میزند. فقیر که برای عادل قید نمیزند. «یک روحانی عادل».
شما الان این دو تا را چون آن خصوص من وجه میگیرند، ذهنتان میآید به هرکدام از آن دو طرف مطلق. اگر بزنید دنبال یک مثال نقض بگردید، یعنی قبول کردید این مثال در این قضیه چرا تأیید میکند؟ چون این مقداری که ما به افتراق داریم در هر دوتاش، یعنی آن مقداری که فقیر، غیرعادل است، همان مقداری که عادل، غیرفقیر. البته این هم هر عادل. یعنی همان مقداری که فقیر، غیرعادل است، میشود عادل غیرفقیر، همان. یعنی همان میزند. مشکلش همین است. خصوص مطلق بگیرید. مثلاً یک مثالی بزنیم. فرق نمیکند. فقیر دارد عادل را به خودش نگه میدارد. عادل هم دارد فقیر را به خودش. مثلاً: «اضرب الفاسقَ السارقَ». حالا «اضرب الفاسقَ السارقَ»، یعنی «اضرب السارقَ غیرَ الفاسقَ» هم داریم. این همان نیست؟ شما میگویید که جفتش برای همدیگر مفهومگیری میشود؟ «فاسق غیر سارق»، ما «سارق غیر فاسق» داریم؟ سارق که هم این دارد برای آن مفهومگیری میکند، هم آن برای «اکرم الفاسق». چرا فاسق؟ اینجا چرا فسق در وجود خوب باشد؟ لزومی ندارد. سارق است.
«اضرب الفاسقَ السارقَ». الان در این، «فاسقِ غیرسارق» هم مگر نداریم؟ فاسق غیرفاسق. مفهومگیری این است که میگوییم «فاسقِ سارق را بزن». نه برعکس. سارقِ فاسق گفتید شما. شما گفتید سارق. بله. حالا «فاسقِ غیرسارق» چی؟ آن را هم بزنم؟ مفهومگیری این است دیگر. «فاسقِ سارق» نداریم. چرا باید لغو بشود؟ من الان «فاسق» میشود موضوع ما باشد. اشکال ندارد. «اضرب الفاسقَ السارقَ». میگوید من «فاسقِ سارق» را میزنم. «فاسقِ غیرسارق» چی؟ فاسق است ولی سارق نیست. این هم موضوع مفهومگیری همین است. موضوع، دیگر فاسق است یا سارق است یا غیرسارق. ضد وصفش را بیاوریم. بگذارید. مفهومگیری همین است. شما موضوع را نگهدارید. عادل را انداختیم.
«اکرم الفقیر العادل». پس اشتباه برداشت کردیم. «اکرم الفقیر العادل». میگوید: حالا من فقیر غیرعادل را اکرام نکنم؟ تصمیمگیری، یعنی اگر گفت: «فقیر غیرعادل را هم اکرام نکن»، این میشود مفهوم. یعنی مفهوم دارد. پس ما عادل را نگه میداریم. نه عادل را میاندازیم. چی گفتم؟ لقب. ببینید، ما الان یک وصفی داریم. یک جملۀ وصفی داریم: «اکرم فقیر عادل». ما «فقیر غیرعادل» هم داریم. اگر این جملۀ «اکرم الفقیر العادل» مفهوم داشته باشد، مفهومش میشود چی؟ «لا تکرم فقیر غیر العادل». مفهوم دارد. حالا من اصلاً میآیم موضوع را برمیدارم. موصوف را برمیدارم. وصف خالی نگه میدارم. «اکرم العادل». اینجا مفهوم دارد؟ قطعاً مفهوم ندارد. چرا؟ چون موضوع دیگر نیست. فرض این بود که عادل =باشد، «فقیرهای غیرعادل» را میخواهیم حکم برایشان بار کنیم. اینجا اگر عادل برود، چه داریم که بخواهیم آن یکیهایش را حکم کنیم؟ غیرعادل چی؟ «لا تکرم غیر العادل» از کی؟ مشکل همینجاست دیگر. عامی نداریم. عادل را اکرام میکنیم و تمام، غیر اکرام، «غیر توپهای غیرعادل» را. حالا بحثش را انشاءالله در حلقۀ ثالثه خواهیم کرد که حالا به خاطر مسئلۀ موضوعش هم نباشد، به خاطر مشکلات دیگری است که قطعاً نمیشود مفهومگیری از آن کرد در لقب. بله. حالا بحثش را میآوریم انشاءالله. همینجا =دوباره ببینیم.
در مورد محمود شهید =شهید صدر، موصوفش را قبول نمیکند. موصوف خود وصف هم مفهوم ندارد، چه برسد به لقبش. یعنی خود «اکرم الفقیر العادل» هم مفهوم ندارد، چه برسد به «اکرم العادل». تازه فقیرش هست. یعنی موضوع روشن است که فقیرهای غیرعادل چی؟ یعنی آنها را اکرام نکن. میگوید: نه، کی گفته است؟ اصل مثلاً در این است که حکم طبیعی حکم شخص است. «اکرم العادل» خوب. سیاق اینجور عبارات اصلاً سیاق طبیعی نیست. «اکرم العادل» اصلاً به طبیعت اکرام کاری ندارد. شخص اکرامکارِت. لذا این اگر نباشد، غیرعادل ممکن است به وجوه دیگری اکرام =شود. همانجور که فقیر غیرعادل هم ممکن است به وجوه دیگری اکرام بشود، که میشود. فقیر غیرعادل به وجوه دیگر اکرام میشود. صدقه نمیشود فقیر غیرعادل داد؟ چرا. خمس چی؟ نه. ما بقیه موضوع دارد. خل ما موقعی که میخواهیم نسبت بدهیم، میگوییم این حکم، حکم طبیعی امر است. موقعی که میخواهیم به یک گروه دیگرشان بگوییم آقا، شخصهای دیگرشان پیدا میشود. نه. ما همین شخص را بر این در نظر نگرفتیم. مگر این نوع اکرام را اکرام در اداره است؟ معلوم است. یعنی جلو پای طرف. اینکه روشن است که این قاعده اعتراضات =اعتراضیه، مشکل نداریم که ما در اعتراضات قیود که قبول داریم که بحث و مفهومگیری کلی است. نه، نه، اصلاً شخصی بگیریم. باید این اینجا طبیعی باشد که آن وصف هم طبیعی باشد. قیود یکی. مفهومگیری شخص حکم اینجا رفت آنور. شخص دیگر برود. اعتراضیت قی طبیعی حکم رفت آنور. طبیعی حکم برود، میشود مفهومگیری. مفهومگیری به معنای اعتراضات قیود جواب میدهد.
یعنی اکرام، یعنی کار دیگر باهاش نکن. اکرام بابت مجی... مثلاً بهش پول... مثلاً چه میدانم؟ حالا یک کار دیگری که مصداق اکرام نباشد. با ادب رو شما احترام. لبخند بزن. هرکی آمد شما لبخند بزن. هرکی آمد بهش گل بده. خب. یعنی گل بده. شما اگر کسی آمد بهش بوس نده. گل بده. حالا. آها. حالا میگوید: اگر کسی آمد بهش گل بده. حالا بگوییم که خوشگلها را گل بده. به خوشگلها گل بده. نه. اگر کسی آمد این خوشگلها را گل بده. یعنی به زشتها گل نده. جمله همچین چیزی از آن برداشت میشود؛ ولی مفهومگیری نمیشود کرد. پس چی شد؟ اینجا خوشگلها را گل بدهم. اصلاً لقب است. باز دوباره فضای اصول اینجوری میگیرند. چون موضوعش نیامده. من خودم همیشه برایم سؤال بوده البته. چرا این مثلاً گاهی واقعاً فرق نمیکند. شما اینورش را بگیری، آنورش را بگیری. حالا نگه. مثلاً وقتی به قول شما «نوع بشر» یک وقتهایی شامل میشود، قطعاً یک وقتی قطعاً شامل نمیشود. الان قطعاً «نوع بشر» نیست؛ چون ما قطع داریم که برخی از انواع بشر عادل نیستند. پس یک محدودۀ خاصی از بشری که نگفته. آنجا لقب. زیبا. «نوع بشر» دیگر. زیبا که دیگر لازم نیست بگویی که «اکرم الانسان جمیل». اگر گفت: «اکرم الجمیل»، این میشود لقب. «اکرم الانسان جمیل»، میشود وصف. چه فرقی بین این دو تا؟
پس اینجا نکتۀ دومی که باید عرض میکردیم این بود که موصوف باید در کلام مذکور باشد. اگر نباشد، موضوع منتفی است و موضوع که منتفی شد، حکم هم قطعاً منتفی است. دیگر وجودی ندارد که بخواهیم بگوییم که حکمِ حکمِ دیگر شامل این میشود یا نمیشود. بقیه لقب را کسی مفهوم برایش نیست. اساتید که انشاءالله خدا بیاورد برایمان، استاد همه تقریباً از ایشان همین است. ندیدم کسی قائل به مفهوم باشد. بله. برای لقب یادم نمیآید کسی قائل به مفهوم باشد. همین که موصوف بیاید، میشود وصف. نیاید، میشود لقب. «اکرم الفقیر العادل» و «اکرم العادل». لقب. لقب یعنی وصف آمده، موصوف نیامده. اسمش لقب است. نه لقب فارسی که خودمان در اصول به این میگویند لقب. حالا روی مبنا بحثمان را پیش ببریم.
«مفهوم الوصف قیدٌ متعلق الحکم او موضوعه بوصفٍ معینٍ، کما فی اکرم الفقیر العادل. فهل یدل التقید بوصف العادل علی المفهوم؟» وقتی که متعلق حکم یا موضوعش به وصف معینی قید بخورد، پس این قید بیاید برای موضوع حکم یا برای متعلق حکم. وصف مال این دو تاست. الان «اکرم الفقیر العادل» این چیست؟ فقیر موضوع یا موضوع متعلق؟ اینجا بحث میشود که این قید دلالت دارد. این قید به وصف عادل، دلالت بر مفهوم دارد. روشن بود دیگر. هرکدامش را نقیضش را میآورد. اکرام، نقیضش میشود «لا تکرم». حالا «الفقیر العادل»، نقیضش میشود «فقیر غیرعادل». دو تا که نیست که. «فقیر عادل»، وصف و موصوف کل کلمۀ واحده. نمیتوانیم بگوییم آقا، فقیرش را مفهوم بگیریم، عادلش را هم مفهوم بگیریم. «لا تکرم الغنیه غیر العادل». «فقیر العادل»، نقیضش میشود «فقیر غیرعادل». حالا آنجا در لقب، مشکل همین است. چیست؟ «غیر فقیر عادل». یعنی عرض کنم که در لقب مشکل ما همین است دیگر. «اکرم العادل»، «لا تکرم» چی؟ «غیر عادل». «الفقیر العادل»، مگر ما یک کلمه نمیگرفتیم؟ گفتیم فقیرش را میآوریم، آن یکی را برعکس میکنیم. الان من چی را بیاورم، آن یکیاش را برعکس کنم؟ همان «اکرم العادل».
من بیایم به شما بگویم که: «پنجسالهها را که دیدی، یک شکلات بهشان بده». پنجسالهها وصف انسانها است. برای گرگ هم مثلاً پنجساله به کار میرود؟ «العادل» برای گرگ هم به کار میرود؟ خب نمیرود دیگر. برای ملائکه چی؟ ملائکه هم شنونده عاقل است، هم گوینده. گوینده انسان است. این صفت هم در نوع بشر. وقتی میگوییم به «نوع بشر» داریم اطلاق میکنیم. ملائکه که بعضیها دارند. جن عادل چی؟ جن عادل. جن عادل نداریم؟ مگر بعضی جاها با جنها زندگی میکنند؟ آقا طرف میگوید: من دارم با جنها زندگی میکنم. «اکرم العادل» درمیآید. رفتید بیرون، هر آدم هشتاد سانتی را که دیدید، هر هشتاد سانتی را که دیدید، یکی صد تومان بهشان بدهید. هر هشتاد سانتی را که دیدی نوازش کن. این خوب است. هر به این موضوع. هر هشتاد سانتی را که دیدی نوازش کنی. کلی نمیشود؟ هر هشتاد سانتی را که دیدی بهش پول بده. من هم در پاکستان زندگی میکنم. در خیابانها همینطور پر میمون است. همان صد نفری که شما میخواهید بیاورید. من پاکستان، پاکستان تخصیص است. باید ببینی میتواند موضوعش را جمع بکند در ذهن نوع بشر یا زمین. این کشتزار سیاق است. در کلام زمین، بحث سیاق بقیۀ چک و چانههایی که اصل بیشتر روی این درخت و علفزار صحبت میکنیم، وگرنه همواره متکلم و هم سیاق تمام میشود.
«قد یقال به ثبوت المفهوم لِأَحَد الوجهین التّالیَه». گاهی گفته میشود به ثبوت مفهوم. یعنی میگویند که جملۀ وصفی مفهوم دارد. چرا؟ به خاطر یکی از این دو وجهی که میآید. دو تا دلیل. یکی الاول، یکی الدانی. الاول را مطرح میکنند، بعد بهش ایراد میگیرند. بعد الدانی را مطرح میکنند، بهش ایراد خاصی نمیگیرند؛ ولی میفرمایند که خیلی تام نیست. بله. درست است، مطلب درستی است؛ ولی کلیتش را نمیشود پذیرفت.
دلیل اولی که با آن مفهوم وصف را اثبات میکنند، این است. میگوید که: «الاَوَّل: اَنَّهُ لو کانَ یَجِبُ إِکرامُ الفَقیرِ العادلِ و الفَقیرِ غیرِ العادلِ، و الفَقیرِ غیرِ العادلِ، مَعن فائزاً یعنی ان العداله لیس لها دخل فی موضوع». روشن است؟ شما گیری با این بخش مسئله نداشته باشید. میگوید که: نه. اینجایش که اصلاً بحث شما میگوید که آقا، چرا مفهومگیری میشود از بحث عادلش؟ یعنی میگوید که، یعنی فقیر غیرعادل را اکرام نکن. یعنی او گفته «اکرم الفقیر العادل». نگفته فقیر غیرعادل را اکرام نکن. میگوید: نه. میگوید: پس چرا گفته عادل؟ یعنی هم منظورش این است که هم عادل را اکرام کن، هم غیرعادل را. اگر مفهوم ندارد، یعنی این. اگر منظور طرف این بوده که هم عادل را اکرام کن و هم غیرعادل را، بعد آمده فقط عادل را قید زده است. این آدم بیعقلی بوده. مشکل نداریم که در «الدل»اش که مشکل نداریم. گوینده باید عاقل فرض بشود. بله، فرض میشود. «لغویت» کلامش را فرض میکنیم؛ ولی اینکه موضوع را بخواهیم از خودمان ... این هم برای عاقل فرض میکنیم. اینجا یعنی عدالت دخالتی برایش نبوده در موضوع حکم به وجوب. یعنی: اکرام واجب است. برای فقیر هم واجب است. الکی. نه. برای فقیر واجب است. ولی من الکی گفتم عادل. خب آقا، اصل در قیود احترازیه است.
وقتی قید میآورد، «ما یقوله المتکلم یُریدهُ». چیزی را که میگوید، اراده کرده است. فرض بر این است که چیزی که میگوید، در نظرش این است که این یک قیدی است. دارد احتراز میکند از چیزی. دارد میگوید «فقیر عادل». ولی نه. شما گفتی که آب سرد بیاور. که حالا در عقلت کم است. خب، آب در عقلت کم است. سرد را زدی. پس دو ساعت آب بیاور. آب سرد بیاور. بعد دارد به من متلک میاندازد که چرا اینقدر داری وقت... دارم یک چیزی گفتیم. حالا من گفتم عادل. تو باید هرچه من میگویم... مگر پدر و مادرها... «اکرم الفقیر العادل» من «اخذ اخذ قید فی الخطاب ظاهر عرفا فی انه دخیل فی الحکم». همراه اینکه اخذ قید در خطاب عرفاً ظهور در چی دارد؟ در اینکه دخیل در حکم است. وقتی گفته «فقیر عادل»، عرف چی میفهمد؟ میفهمد که هرچه که در مرحلۀ تصوری اختیار شده، در مرحلۀ ... =تایید هم مراد است. اینجا که گفته «عادل»، یعنی واقعاً در نظر او عادل مهم است. قید است.
این از ایراد این مسئله چیست؟ ایرادش: «و یرد علی ذلک ان دلالت الخطاب علی دخل الغید لا شک». ایرادش این است که دلالت خطاب بر دخل قید تویش بحثی نیست. یعنی خطابی آمده که قید دارد. وقتی که یک خطابی قید دارد، حتماً آن قید دخالتی در خطاب دارد. قبول. ولی و «مردَّها» البته «مردَّها» «الی ظهور حال متکلم فی ان کل ما یبین بالکلام فی دلمونم چیست؟» =مرجع این مرد را، یعنی این دلالت به کجا برمیگردد؟ مرجع این «مردّها» یعنی این دلالت به کجا برمیگردد؟ به اینکه ظهور متکلم در اینکه «کل ما یقوله» هرچه که میگوید، اراده کرده است. هرچیزی که بیان میکند به وسیلۀ کلام، در محل مدّ و تصوری داخل در نطاق مراد جدی است. وقتی دارد به ظاهر میگوید، یعنی در ذهنش هم در مرحله ... =بوده است. این از =در تصوری به وصفی قیداً فیثبوته بذالک انه دخیل فی موضوع الحکم مراداً جدّاً. حالا از این جهت که و تبیین شده در مرحلۀ مدلول تصوری با این وصف که قید است. قید چیست؟ قید حکم. اکرامم را اکرام مطلق نگفتم. اکرام برای فقیر عادل گفتم. درست. البته باز حرف شما درست است. قید موضوع خود وصف. قید چیست؟ یعنی وصف و موصوف در واقع دارد تهدید حکم میکند. به این وسیله ثابت میشود که دخیل در موضوع حکم «مرادٌ جَدّاً». یعنی در مرحلۀ مدرسۀ تصوری هست. ما قشنگ میفهمیم در نظر او عادل یک... و میگوییم در مراد جدی هم عادل وزن... و «علی اساس ذالک قامت قاعدة احترازیه القیود کما تقدم» که گفتیم قاعدۀ احترازیت قیود هم همین بود. اینی که گفته، منظور داشته که گفته. دارد احتراز میکند از آن یکی قسمش. گفته «عادل»، یعنی «غیرعادل» مد نظرش نیست. یعنی قرارداد را نمیخواهد.
تا اینجایش غیر از آن است. «إنما یقتضی دخل الوصف فی شخص الحکم و انتفاع و انتفاع هذا الشخص الذی صیغ الکلام لبرازه بانتقال وصف لا انتفاع طبیعی الحکم و ما نقصد بالمفهوم انتفاع الطبیعی.» میگوییم که یک مشکلی فقط اینجا داریم. تا اینجایش را قبول کردیم. اعتراضات قیود داشتیم. گفته، یعنی مد نظرش. بله. ولی این ظهور اقتضا دارد فقط دخالت وصف در «شخص الحکم» را. «طبیعی الحکم» دیگر. اکرام فقیر عادل. حالا مطلق اکرام. طبیعی اکرام. یا این شخص اکرام بابت این کلام اینجور روی فقیر غیرعادل نداشته باشد. همان قاعدۀ اعتراضات را قبول داریم؛ ولی مطلقاً میتوانید به صورت قاعده بگویید که ابداً هیچ فقیر غیرعادلی را اکرام نکن. مطلقاً هیچ فقیر غیرعادلی را اکرام نکن. این کلام از اینور اطلاق داشت. یعنی طبیعی حکم بود که از آنور طبیعی حکم بشود. یعنی «اکرم به طبیعت الاکرام» که از آنور بگوییم «لا تکرم به طبیعت الاکرام». همه جور اکرامی بکن برای فقیر عادل، چه مفهومگیریاش بشود هیچ اکرامی نکن برای فقیر غیرعادل. همان کلیه. بله، بله. همین ایرادشان هم همین است. ندارد. نه بله، بله، بله، بله. آن قاعده بود. اینجا میفهمانند که اینهایی که میخواهند برای وصف مفهوم بگیرند، این قاعده را در اینجا مد نظر نداشتند. ایرادشان همین است.
خب پس اگر حل است، بریم سراغ مبحث بعدش. دومین دلیلی که اینها میآورند برای اینکه وصف مفهوم دارد: «أَنَّهُ لو کانَ یَجِبُ إِکرامُ الفَقیرِ العادلِ و الفَقیرِِ غیرِ العادلِ، و لو بِفَردَیْنِ مَنو الوجودِ و بِجَعلَیْنِ لما کانت هُناک فائدهٌ فی ذکرِ مَولاً لقیدِ العدالةِ». نزدیک به همان قول اول است. فقط بحث لغویت را مطرح کرد. آنجا میگفتش که گفته، «ما یقوله» دست گذاشت روی قاعدۀ احترازیه. اینجا دست روی قاعدۀ عدم لغویت. میگوید که: آقا، گفته «اکرم الفقیر العادل»، بعد شما بهش میگویید: «فقیر غیرعادل را هم اکرام کنم؟» میگوید: بله. میگوید: پس، یعنی آن قید عادل را که گفته بودی، الکی گفته بودی. آدم حکیم قید الکی میزند؟ قید لغو میزند؟
اگر واجب باشد اکرام فقیر عادل و فقیر غیرعادل، هرچند به دو فرد =یعنی این یک امری دارد، آن هم یک امر دیگر دارد. بله. این امر، فقیر غیرعادل نمیخورد. «اکرم الفقیر العادل» به غیرعادل کاری ندارد. جای دیگر هم یک وقتی مولا به یکی دیگر گفت: «اکرم فقیراً غیر عادل». پس آنجا چرا شما گفتی عادل؟ قید عادل را برای چی زدی؟ روشن است. با دو فرد از وجوب، با دو جعل. یک جا یک حکم میکند، یک جای دیگر یک حکم دیگر. ولی اینجا بگوید عادل، آنجا بگوید غیرعادل. برداشتی مصوبۀ مجلس دیگر. یک حکمی را با یک قید خاصی بزند. شش ماه بعد بیاید دوباره همان حکم را نسبت به افراد دیگر بگوید. بعد شما بعد شش ماه میگویی که: آقا، نظرت نسبت به آن حرف شش ماه قبل عوض شده است؟ بگوید: نه، آن هم هست، این هم هست. جفتش را عمل کنیم. میگوید: خب عاقل بودید شما؟ وقتی که داشتید، آن قید را برای چی زدی؟
پس داریم. از این مصوبهها هم داریم. از مشکلات داریم. یک دفعه قیدی میزند، بعد بعد یک مدت میآید. اینها فقط شامل شدند. آن یکیها چی میشود؟ برای آن یکی هم یک قید دیگر میزند. بدون، عملاً یکی لغو تشریفاتی است. حافظان قرآن برایشان نمیدانم مثلاً چی چی، مدارس و دانشگاهها و اینها. از این ماجراها زیاد داریم. یک قیدی میزند. مثلاً این امکان مخصوص حافظان قرآن. بعد آن بچهسوسولها اعتراض میکنند. میگویند: خب نه؛ برای حافظان قرآن اینور، آنور. دوباره یک مصوبه مینویسیم برای کسانی که معدلشان از چی چی به بالا باشد، استفاده از این فرصت خاص در اختیارشان قرار میگیرد. میگوید: پس آن قید اولی که زدی، دیگر چی بود؟ حافظ قرآن. حالا مثلاً اجازۀ تعارض هم داشته باشد. تعارض هم فکر کنیم که داشته باشد. حالا این مثالش چیز نبود. آقا، بچهدرسخوانها. آن باید بیاید برای غیردرسخوانها هم همینجوری یک چیزی باز کند. و این چه جایزهای برای ما شد دیگر؟ این آقا مخصوص شما. آمدیم یک چیزی زدیم مخصوص کسانی. فقط برای تبصره بزند. دچار تعارض. این استخر زدیم در مدرسه برای کسانی که معدل بالای نوزده دارند. ده نفر داریم معدل بالای نوزده دارند. این همه آدم بد! مادرها شاکی. میآیند اعتراض میکنند. با پول ما استخر زدی، بعد به معدل بالا دادی. انضباطش خوب باشد. بعد میگوید: نه، اصلاً کلاً هرکی پول بده. هرکی پول استخر را بده، شرکت. همه برای همه. اختصاصی که گفتی که ما برای معدل نوزده... میگوید: نه، اختصاصی روز دوشنبهها را به شما میدهیم. قبول. تو آنی که قید معدل بالا زدی با اینکه همه را در بر گرفت، پس آن قید چی بود؟ حکیمانه نبود؟ این لغو را بازی میکردی. میگفتی که برای همه. موقع تلکه کردن و پول گرفتن و دیدند بچهدرسخوان ننه باباشان پول دارد. بیشتر کمک میکنند. آنجا گفتیم میخواهیم استخر برای اینها مخصوص بزنیم. از اینها چیز، شهریۀ دوبل گرفتی. بعد بعداً تویش زاییدی. آمدی برای همه کردی. آن موقع خلاصه آقا، با این مسئله که شما گفتید، دیگر فایده نمیماند که مولا قید عدالت را ذکر کند. چون اگر آن را ذکر نمیکرد، خطاب را مطلق میآورد. باز هم ضرری به مقصودش نمیزد. گفت: «اکرم الفقی». تو که جای دیگر میخواهی غیرعادل را بگویی. خال سیاه. فرق. یک جای دیگر دارد با یک کسی دیگر صحبت میکند. شأن و حال آن فرق میکند. نه، بحث حکم تراشیدن که دیگر سیاق و اینها ندارد که محدود میکند. میگوید: این شهرستانیها با این قید، آن شهرستانیها با آن قید. مشکل نیست. حکم عمومی میکنی. سیاق و حالش یکی است. بله. یک موضوعی دارد. بعد داری موضوع را با قید میزنی. در حالی که اصلاً در نگاهتان قید مدخلیتی ندارد. مساوی بودن حال این روشن است. موضوع واحد است. موضوع واحد. یک جا دارد با این قیدش میزند، یک جای دیگر با آن قید میزنی که معلوم میشود آن وقت هم که این قید را زد، این در ذهنش اصلاً مدخلیتی نداشت. نمیشود که اینجور بشود. چطور؟ «لم تکن هناک فائده فی ذکر الغیب کان لغوا». اگر بخواهد این فایده نباشد، کلام میشود لغو. «فیتعین لصیانه کلام المولا عن اللغویه ان یفتر از لذکر الغیب فائده». برای اینکه کلام مولا را از لغویت در بیاوریم، باید بگوییم که این قید حتماً فایده دارد. نمیشود این قید فایده نداشته باشد. حتماً عادل فایده دارد. حالا فایدهاش چی میشود؟ «و هی التنبیه علی عدم شمول الحک للفقیر غیر العادل فیثبت المفهوم». فایدهاش همین است که مفهومگیری از آن. عادل. بله. اگر بخواهد غیرعادل را هم در بر بگیرد که عادل میشود لغو. خب چکار کنیم؟ هیچی. لزوماً برای اینکه مولا حکیم است یا حکیم نیست. عاقل است، عاقل نیست. «خوله سالمه» چیست؟ اگر سالمه است، عاقل حکیم است. گفته عادل، یعنی غیرعادل را اکرام نکن. و این حرفش بیخود است. عادل که حالا منظورم عادل هم نبود. مشکل عقلی: قیدی زدی که خودت ملتزم به این قید در ذهنت نبودهای. بعد به زبانت آمده. عاقل این است دیگر: «قلب الأحمق من وراء لسانه و قلب العاقل لسان العاقل وراء عقله و قلب الأحمق وراء لسانه». احمق اول حرف میزند، بعد فکر میکند. عاقل اول فکر میکند، بعد حرف میزند. اول حرف را زده، بعد، چه غلطی کردیم ما گفتیم فقیر عادل. احمق مولای احمق. ما نمیخواهیم. نداریم. احمق نداریم. چارهای که العیاذ بالله، بالله که بخواهد اینجوری بشود. این زیر. خب. این هم از این.
مرحوم شهید تعلیقه میزنند اینجا. تا اینجا که روشن است آقا. بحث اشکالی که نداریم. مفهوم وصف به دو دلیل گفتند: وصف مفهوم دارد. دلیل اول: قاعدۀ احترازیت قیود. ایراد شهید چی بود؟ به دلیل اول: «شخص حکم طبیعی حکم نیست». اینجا اینطور نیست. دلیل دوم: لغویت کلام مولا. برای اینکه کلام مولا لغو نیاید، باید برای این قید فایدهای باشد که گفتیم فایدهاش همان اثبات مفهوم است. یعنی شامل غیر این قید نشود. خب.
شهید میفرمایند که: «و اذ البیان و ان کان متجها وجیها». این بیان هرچند خوب است، وجه دارد. وجه دارد. کدام بیان؟ همین که ذکر قید باعث میشود که فایده داشته باشد. وگرنه لغویت پیش میآید. «ولاکنه انما یختضی نفی الثبوت الکلی شامل الحکم فی حالات انتفاع وصف وراین فی ثبوته فی بعض الحالات من انتفاعه فی حالات اخرا». ولی مسئله چیست؟ مسئله این است که این اقتضا دارد نفی ثبوت کلی را که شامل حکم بشود در حالات انتفا. یعنی مفهومگیری این است که اگر این نبود، هیچی نباشد. هیچ یک از اقسام دیگر را در بر. ولی ثبوت این، یعنی ثبوت این حکم در بعض حالات نفی نمیکند انتفاعش را در حالات دیگر. چرا؟ به خاطر اینکه برای ذکر قید اینجا یک فایدهای. میگوید: آقا، من یک فایدۀ دیگر میآورم برایتان. هم کلام از لغویت دربیاید، هم مفهوم پیدا نکند. من یک فایدهای میگویم که این فایده باعث نمیشود مفهومگیری از آن بکنیم. مگر شما نمیگویید لغو پیش میآید؟ لزوماً برای اینکه لغو پیش نیاید، باید فایدهاش این باشد که مفهوم از آن گرفته بشود. نه. من یک مفهوم، من یک فایدهای میگویم که این مفهوم نیست. از لغویت هم در میآورد. «و هی التجرد عن هذه الحالات اخرا».
من یک مثالی بزنم، این روشن میشود. ببینید. مثلاً ما میگوییم که آقا، ما ده تا فقیر داریم. ده تا فقیر. پای تخته هم بنویسید اگر زحمتی کشیده بشود. پای تخته بنویسیم، مسئله حل میشود انشاءالله. اول یک «اکرم الفقیر العادل» را داریم. خب. اینها آمدهاند سر قید «العادل». گفتند: اگر بخواهد مفهوم نداشته باشد، لغو میشود. ما میگوییم آقا، ما ده تا فقیر داریم. ده فقیر. بعد سه تا از اینها عادلند. سه تا از اینها عالم. نون چند نفر؟ سه و سه. چهار نفر هم داریم که نه عادلند، نه عالم. خدا خیرتان بدهد. حالا اینجا مولا میگوید: «اکرم فقیر». این خطاب شامل هر ده تا. اگر بگوید: «اکرم الفقیر العادل»، شامل چند تا میشود؟ سه تا. اگر بگوید: «اکرم الفقیر العادل» جای دیگر بگوید: «اکرم الفقیر العالِم»، این شامل چند تا میشود؟ شش تا. باز دوباره چهار تا از اینها. اینجا وصف عدالت و علم فایده دارد. آن هم فایدهاش چیست؟ آن چهار تای دیگری که نه عالمند نه عادل، خارج میشوند. خب. اینها میگفتند که شما بگویید: «اکرم الفقیر العادل». غیر این سه تا همه خارج میشوند. یعنی یا عادل یا هیچ. یا عادل یا عالم. یا ده تا عنوان دیگر میآوریم. هر کدام یک طبقۀ جدا. چرا شما میگویید یا عادل یا هیچ که بخواهیم مفهومگیری بکنیم؟ میگوییم یا عادل یا عالم یا فلان یا فلان. که هیچ لزوماً غیرعادل خارج نمیشود از توی اینها. عالم داشته باشیم، اصلاً داشته باشیم، عادل. جای دیگر هم بخواهد یک وصف دیگر بگوید. این دیگر لغو است. چرا لغو بشود؟ این نسبت به آن تعداد غیر خودش دارد احترازیت ایجاد میکند. آن یکی هم به تعداد غیر خودش دارد احترازیت ایجاد میکند. یک حکم کلی دارد بیان =میشود، نه موضوع فقیر است. وحدت موضوع را کار داریم. قبول.
اینجا ما خوک را داریم بر اساس چی مفهوم میگیریم؟ بر اساس این حکم. اشتباه نکنید. هیچوقت توی فضای فقه ما با این کار داریم. با بقیه کار نداریم. ما از مجموع مفهومگیری میکنیم. تمام شد. عادل داریم. من بیایم از این مفهومگیری بکنم که غیرعادل را اکرام نکند؟ نه. ببینید، خلل به چی. خوب است. اولاً که طبیعیاش باید باشد. بابت طبیعیاش. مشکل طبیعی حکم است. بد. مثلاً این قید هم لغویت ندارد و چه و فلان و اینها همه اینها تام باشد. بله. این طبیعی است. خیلی لزومی ندارد طبیعی را ما وقتی بخواهیم به طبیعی قضیه بحث بکنیم، طبیعی مفهوم را اگر بخواهیم از طبیعی بگیریم، یعنی وقتی شخصی ما شخصی مفهوم میگیریم، شخصی که همان اعتراضات =اعتراضیه مفهوم نمیشود. اصلاً ما نمیتوانیم برایت. ببینید، ما از طبیعی وقتی یک حکم داریم، طبیعیاش را داریم. میتوانیم حالا در آنجایی که میشود مفهوم بگیریم، میتوانیم مفهوم طبیعی بگیریم. درست. اگر شخصی داشتیم، میتوانیم مفهوم شخصی بگیریم. اصلاً گیر نیستیم هنوز. توی یکی رد میکند. طرف برداشته اظهارنامه آورده. گفته: این اظهارنامه ایشان است. ایشان پذیرفته. شاید یکی هم بیاید رد کند. ولی اگر ما بخواهیم از طبیعت، از شخصی مفهوم طبیعی بگیریم، غلط است. این نمیشود. اگر بخواهیم از طبیعی مفهوم شخصی بگیریم، اثبات هم بشود که این طبیعی است. دیگر عکس جداست. ما از طبیعی شخصی بگیریم. یعنی کلی را اگر شما داشته باشید، بخواهید شخصت... خب حالا این بحث شأنیت ندارد. هی در بحثها بیاید. این قبول شد، تمام شد رفت.
عادل داریم. اکنون فقیر العادل هم داریم. جمع میکنیم. یعنی این اکرام یک «واو» میآید اینجا. جمع کنیم. آنی که خب باشد، این فرمایش شماست. قبول. آنی که الان دارد از این کلام مفهومگیری میکند، چی میگوید؟ میگوید: تا وقتی که هیچ حکم دیگری کنار این برای من نیامد، آقا جان، اگر که شما این را داشتی، مولایت آمد بهت گفت: «اکرم فقیر العالم»، این را هم بهت گفت. یعنی این را میگویی، یعنی دیگر این نباید باشد. الان من وقتی فقط به این دارم نگاه میکنم، یعنی در ذهن من گشتم، چیز دیگر نداشتم که با این جمع کنم. این مجموعه من سه نفر و هفت نفر. بعد از این مجموعه میروم بیرون. نه. یکهو دیدی آمد، آمد، آمد، آمد، نزدیک شد به کل. حالا استدلال اینها چی بود؟ ما با اینی که اینجا اینها میگویند که آقا، این وصف عادل اگر شما بخواهی جای دیگر هم عالم بگویی یا هرچی. جای دیگر بخواهد دوباره آنجا میگوید عالم. دیگر عالم وقتی باشد، دیگر به عدالتش کار نداری که. بعضی از مصادیق عالم، فاسقاند. یعنی شما داری اکرام میکنی یک فاسق را. بالاخره نسبت اینها با همدیگر چیست؟ ما سه تا عادل داریم. سه تا عالم داریم. شش تا هیچی. درست. چهار تا. حالا: «بعض العادل لیس بعالم». «بعض العالم لیس بعادل». الان من میگویم: «اکرم الفقیر العالم». الان یک فقیر عالمی داریم که لیس به عادل. درست است یا نه؟ به قول رامشهریها، خوب است یا نه؟ خوب است. «لیس بعادل». الان این «اکرم لیس بعادل» با این «اکرم الفقیر العادل» چی شد؟
گفته: اینجا گفته عالم. این را اضافه کنیم به آن یکی. تکتکش باید مفهومگیری بشود. الان «اکرم الفقیر العادل». ما مجموعه را نگاه میکنیم، بعد از تکتک مفهومگیری میکنیم. نه اینکه مجموعه را بریزیم روی همدیگر. سیستمش اینجوری است. در فضای اصولی این «فقیر العادل» چی شد؟ آخر این وصف عادل چی شد؟ تو که اینجا داری «لیس بعادل» را اکرام میکنی. پس این لغو شد. میگوید: خب برای اینکه لغو نشود، چکار کنیم؟ میگوید: من میگویم تو هرچه غیرعادل داری، دیگر اکرام نکن. عالم غیرعادل را هم اکرام نکن. میگوید: ما درستش میکنیم. حالا ببین کلام شهید را ببینیم. حالا مشکل نداریم. حرف شهید. ایشان میفرماید که من میروم این را راهکار میدهم، حلش میکنم. من میگویم که عادل داریم، عالم داریم و هیچکدام. «اکرم الفقیر العادل» این را بگیرد. «اکرم الفقیر العالم» این را بگیرد. به مصادیق همدیگر هم کار نداشته باشد. سه تا. این برای این وصف فایده آمد؛ ولی مفهوم هم، چون اگر مفهوم بود، یعنی غیر این همه چیز نه. مفهوم، یعنی این غیرعادل همه چیز =نیست. نه. ولی ما آمدیم برایش فایده تراشیدیم. مفهوم هم نتراشیدیم. گفتیم غیرعادل هم آری. در عین حال وصف هم فایده دارد. با هم چکار کنم؟ با هم ببینیم از توی دلش یعنی چی. «اکرم الفقیر العادل والعالمین». آها. این کدام بحث میشود؟ این «أَوْ» که فرمودید، این تداخل اسباب است. انشاءالله بحثش را مفصل خواهیم کرد. اگر این اختلاف مبنا هست. نه کی گفته نمیشود؟ نه. همان بحثی است که میگوید: آقا، وقتی دیوار شهر را ندیدین، نماز را قصر کنید. «اذا خفی الجُدران». یکی دیگر دارد: «اذا چی» «و لم تسمع الاذان». دو تاست. گفتند این دو تا یعنی دو تا یا هر کدامش باز شود، نماز قصر شود. محل اختلاف است دیگر. در بین فقها اختلاف. جفتش هم دیوار را نبینی، هم اذان نشنوی. گفتند نه، هر کدامش که آمد. حاصل بحث تداخل مصوب =اسباب، تداخل سبب و مسبب. بحث دیگری میرسیم. کاری الان ما فرضمان بر این است که این «اکرم الفقیر العادل» سر جای خودش. «اکرم الفقیر» خودش. هر کدام هم فایدهای دارد و وصف هم مفهوم ندارد. در اینجا دارد. مرحوم شهید میفرماید دارد؛ ولی به نحو سالبه جزئیه. در حد خودش، نه سالبه کلیه نیست. «اکرم الفقیر العادل» به نحو سالبه جزئیه دارد. اگر فقط با این دو تا عبارت، وقتی این دو تا باشد، بله. قید عادل را نداشته باشد ولی یک قید خاص خودش را داشته باشد، این را هم میآورد. سامانه چی شد؟ نفهم. عادل نیست. مهم نیست. این حکم بر آن هم بار میشود. چون عالم بودنش خودش مد نظر شما. به من پولی بدهید. به من بگویید که برو دم در، گدای شل را اکرام کن. من اگر بگویم شل، یعنی، یعنی من هیچوقت به هیچ گدای غیرشلی کمک نکنم؟ هیچوقت به گدای غیرشل کمک نکنم. گدای شل را تحویل بگیر. وقتی من دارم به شما امر مولوی میکند، منظورش این است. بحث طبیعیاش خوب باشد. فایده، فایدهاش در چیست؟ فایده همین است. اینجا گدای شل. جای دیگر هم شما راه هست. نه. حالا نه، نه، نکتهاش این است. جای دیگر هم راه هست که بخواهید برای غیرشل حکم دیگری. راهش باز است. در این قضیه این فرض کرده که این قرار است فسخ شود. فرض کردم که این در حقوقی حالا دارد پخش میشود که دلیل نشد برای رد این حکم. سر جای خود. فرض من. هر موقع آمد. از طرف مولا میآید، دخیل میشود در حکم. پیچ خورد.
خب. «اذ یکون لذکر الغید عند اذنٍ فائدهٌ. و هی التحرز عن هذه الحالات اخرا». از آن یکی حالت دیگر تحرز میکند. «لعلةً لولم یُذکر لشمل الخطاب کل الحالات». (آنتهای) که چون اگر آن قید ذکر نمیشد، خطاب همه حالات را در بر میگرفت. «فللوصف إذن لهو مفهومٌ محدودٌ». مفهوم دارد ولی مفهوم محدود دارد در نظر شهید. یعنی چی؟ «و یدل علی انتفاء الحکم بانتفاء الوصف الا نحو سالبة الجزئیه لا علی نحو سالبه الکلیه.» بله، قبول دارد که «لا تکرم الفقیر غیر العادل». ولی نه هیچ غیرعادلی. برخی غیرعادلها را در بر میگیرد، در عین حال. یعنی راه برایش باز است. جای دیگری بخواهد، یعنی اگر ما جای دیگری بیان دیگری دیدیم، نمیگوییم پس آن قید عادلی که گفتی لغو بود. مسئله این است. مفهومگیری کردم. بعد شش ماه هم از مولا میشنوم. جای دیگر میآید یک قید دیگر. آقا، پس آنی که گفتی غلط بود. دروغ گفتی به ما. میگوییم: نه. وصف که مفهوم ندارد. مفهوم هم داشته باشد، محدود است. من قطعاً یک تعدادی از این افراد منظورم نیست. مثال، مثال خیلی بحث. بله. الان این حد. الان اگر قید دیگری نیامد، حدش در حد سالبه کلی است. اگر طبیعی حکم باشد، مشکل داریم. یعنی آن را فرض کردیم اینجا سالبه جزئیه که یکی از مصادیقش در جایی که ما یک حکم کناردستی معادل این قضیه حکم نداریم، انتفاء حکم به نحو سالبه کلیه را نمیکند. به نحو سالبه جزئیه را. فرق بین مفهوم شرط و مفهوم وصف هم روشن شد. مفهوم شرط وصف غیرمحدود بود. یعنی سالبه کلیه بود. «اذا جاک فلان»، یعنی اگر نیامد، هیچ. ولی مفهوم وصف، سالبه جزئی حتى اگر طبیعی حکم هم اثبات شود، سالبه جزئی است.
کلام شهید. خب. به عبارت دیگر، نهایت چیزی که ما داریم اینجا برای اینکه کلام مولا را از لغویت در بیاوریم، این است که اگر وصف موصوف به نحو موجبه کلیه و ثبوت کلی باقی نمیماند. اینجوری نیستش که وصف برود، موصوف هم سفت سر جایش بنشیند. عادل برود، همه فقرا سر جایش بنشینند. نه. قطعاً یک تعدادی غیرعادل وقتی عادل، یک تعداد غیرعادل هم قطعاً خواهند رفت؛ ولی اینکه تمام غیرعادلها بروند، این چیز اثباتشدهای نیست. نمیشود سرش حکم کرد. تازه خیلی شهید پیش رفته. امثال شیخ همین قدش را هم قبول ندارد. شیخ انصاری «کف» خیلی شهید راه آمده که سالبه جزئیه را هم پذیرفته که بگوید یک تعداد غیرعادل حتماً میروند. میگوید اصلاً وصف مطلقا مفهوم ندارد. حالا در بحث خبر واحد و اینها ملاحظه میفرمایید بعداً انشاءالله که اصلاً زیر بار نمیرود و همچنین نفی نمیکند حکم را از موصوف به نحو سالبه کلیه. نفیاش میکند از بعضی افراد موصوف فقط. بستن.
دو تا نکته عرض شد. یکی اینکه مفهوم شرط، مفهوم غیرمحدود میگوید که اگر حکم از موضوع رفت به نحو سالبه کلیه، مفهومگیری میشود؛ ولی در مفهوم وصف، مفهوم محدود را قبول داری. نکتۀ بعدیمان همان بحث لقب است که سرش چک و چانه زدیم. خیلی آنجا اشارهای هم به آن میکند. مجال شایسته است که در این مجال ملاحظه کنیم: «ان الوصف تارة یذکر مع موصوفه». یک وقت با موصوفش میآید. مثلاً «احترم العالم الفقیه». ایشان مخصوصاً آن خصوص ... =را مثال زده است. چون مشکل شما پیش میآید. «عالم فقیه را احترام کن». یک جا دیگر مستقلاً میگوید. موصوف را ذکر نمیکند. میگوید: «احترم الفقیه». که در اصول به این یکی دومی میگویند لقب. روش اول برای اثبات مفهوم برای وصف، اگر «وجه الاول لثبوت المفهوم للوصف متمه یجری فی کلت الحالتین». وجه اول برای اثبات مفهوم برای وصف، یعنی اینکه بخواهیم بگوییم که آن بچۀ اولی که داشتیم چی بود؟ دو تا بچه داشتیم دیگر. یک «احترازیت قیود» بود، یکی «لغویت». «احترازیت قیود» برای جفت اینها به کار میرود. هر دو اینها بس و لقب احتراضی قطعاً دارند. وجه اول برای جفتش ثابت است. بچۀ اول چی بود؟ قاعدۀ احترازیت قیود. برای جفتش. یعنی وصف و لقب خدا خیر بدهد.
و «الوجه الثانی». وجه ثانی چی بود؟ لغویت. وجه اول: احترازیت قیود. وجه دوم: صیانت از لغویت کلام مولا. وجه اول در هر دو تا قویتر است. یعنی صیانت میکنیم که لغو نشود. وجه اول برای هم، یعنی هم وصف اعتراضیه قیود دارد، هم «احترام الفقیه» یعنی یک احترازیت دارد. یعنی کسب =کاسب نه، دلال نه، شیاد نه، بزاز نه. «احترام الفقی» قید احترازیت دارد؛ ولی وجه دوم چی؟ کی گفتش آقا؟ چون کلام لغو نشود، مفهومگیری میکنیم. «فیختص بالحاله اولا». آن لغویت قید مال فقط بحث وصف لقب دیگر اصلاً بحث لغویت و اینها درش معنا ندارد. «لئن ذکر الوصف فی الحاله ثانیه لا یکون لغوا علی ایها مادام الموصوف غیر مذکر». موصوفی نیست که شما بگویید: این موصوف بدون با این قید آورده، پس لغو میشود. آنجا مشکل این بود که میگفتیم گفته فقیر عادل. اگر منظورش فقیر غیرعادل هم باشد، پس عادل را که گفته، لغو است. عکس «اکرم العادل» عکس نیست. ان =مثل اگر بود، میگفت اگر در نظرش انسان بود. پس اینجا ذکر وصف در حالت دوم در هیچ صورتی لغو نمیباشد تا وقتی که موصوف ذکر نشده.
غایت و استثنا را خواستیم بگوییم که دیگر بهش نمیرسیم. تمرینهایش هم برای اینکه یک فاصله طولانی دارد در بحث میافتد. جان. جلو چی؟ فاصله طولانی. انشاءالله من میخواستم امروز مخصوصاً لپتاپ آوردم که تمرین کنیم. چندین بحث مفصل را تمرین کنیم. با خودم فکر میکردم خیلی وقت داریم، خیلی پیش میرویم. سلام علیکم. بله. داشته باشیم. اینجا بحث تمام جمله، حکایت و استثنا هم بحث مفهومش است که باید بحث بکنیم. آن انشاءالله تمام کردیم. تمرینهای کل اینها نسبت به مفهوم شرط، مفهوم وصف، غایت و استثنا. این کار دارد در مورد چی؟ غایت. استثنا اینجا میگوید حتی که مفهوم دارد. میگوید جملۀ غایت باید «الا و حتی» و اینها داشته باشد. استثنا که «الا» میآید. عرض کنم خدمت شما که آخر بحثشان همان سالبه جزئیه را میپذیرند و نوع استدلال به این مباحث همان نوع به استدلال مفهوم وصف و ایشان هم تقریباً با همان مدل میآید جلو. و دیگر بحثها مفصل است. کلی. دقیق خاطرم نیست. به نظرم میپذیرند. استثنا را عمدتاً میپذیرند. مفهوم برایش =قائلاند. در مورد غایت اختلاف است که شاید به نظرم صاحب کفایت غایت را میپذیرفت. تازه دو تا بحثی که ایشان نیاورد، یکی لقب را نیاورد، یکی عدد. در مورد عدد هم بحث میشود که عدد مفهوم دارد یا ندارد. اگر گفت سه بار این را بگو، یعنی چهار بار نگو، دوبار نگو. عدد مفهوم دارد که آنجا هم همه میگویند عدد مفهوم نفی طبیعی نمیکند. یعنی نمیخواهد بگوید که «لا تقولن اربعه مرات». اگر گفت: «قل ثلاث مرات»، نه، یعنی «لا تقولن اربعه». احترازیت قیودی که قطعاً احترازیت قیود قطعاً دارد. همه اینها بحث مفهومگری است. یعنی یک حکم خلاف شما بتراشیم، ضدش. دقیقاً چهار بار نگو. یعنی چهار بار نهی دارد. بله دیگر. اگر گفت سه بار بگو، یعنی نسبت به چهار بار نهی کرده است. مفهومگیری. تسبیحات حضرت فاطمه زهرا را بگو. این گویش برمیگردد به تسبیحات حضرت فاطمه زهرا. بله. سه بار این را انجام دهید. بله. و غیره. مخصوصاً روی عددش بحث است. یعنی سی و سه بار بگو، سی و چهار بار نگو. مگر اینکه قرینهای از بیرون، قرینهای از بیرون داشته باشیم که به ما بگوید اینجا حتما سی و سه ملاک است و سی و چهار ملاک نیست. نسبت به سی و چهارش نهی کرده باشد. میگوید: من سی و چهار را پرسیده بود که شما وقتی یک گنجی را میخواهید بروید، وقتی استدلال مرحوم انصاری اینجور استدلال میآورد. ممبریهای قم بود. تام نیست دیگر. این کلام تام نیست. مال وقتی است که عدد مفهوم داشته باشد. بحثهای جدی هم مطرح میشود. حتى در خود تفسیر، بحثهای جدی. مرحوم علامه طباطبایی در سوره انفال از عدد مفهوم گرفته بود. ما در درس که بودیم، اشکال کردیم به استاد. گفتیم: اینکه همه قائلند که عدد مفهوم ندارد. ایشان چرا؟ دارد. عدد مفهومگیری. استاد سکوت ممتدی کردند. بررسی کردیم. معمولاً از علامه دفاع میکنند. یعنی ما که اشکال میکنیم، اینجا دفاع نکرده. مشکل دارد. اینجا این مفهومگیری. بحثها بسیار با خاصیت. بحثشان این بود که: «ان یکن منکم عشرون صابرون ان یکن مئون صابرون تغلبوا مئتین». بیست تا باشیم، بر دویست نفر، زیر بیست تا نباید باشد. در جنگ. اگر زیر بیست تا باشند، نصرت الهی نمیرسد. گفتیم از کجا دارد مفهومگیری میشود؟ ده تا باشند چی؟ ده تا باشند بر صد تا. اگر بیست تا باشیم، دویست بر دویست تا غلبه میکنیم. حالا هرچه. آن هم از باب نصرت است که غلبه میکنند دیگر. حالا هرچه. بیست تا بر دویست تا. نوزده تا باشیم، بر نود و نه تا غلبه نمیکنیم، یعنی از کجا شروع میشود؟ ضریب از بیست شروع میشود. گفتیم که دارد مفهومگیری از عدد میکند. یعنی بیست تا باشید و نوزده تا نباشید. نسبت را دارد میگوید. نسبت یک به، یعنی بیست به دویست، یکدهم. درست. نسبت یکدهم را دارد میگوید. یعنی یک بر ده پیروز نیست تا بیست باید بیاید. بعد از آنجا، یعنی بیست و اقل این «لااقل» میشود مفهوم. خب باشد. «لااقل» مفهومگیری است. یعنی کمتر نشود. بیست تا بشود و کمتر نشود. شما اگر از توی این بیست توانستید کمتر نشود بفهمی، این قرینۀ خاص میخواهد. جایی باید گفته باشد. رس. مفهومگیری میکند. با اینکه در بحث چند بار من سر این بحث مفهومگیری عدد بعضی اساتید را گیر انداختم. یکی دیگر از اساتید مفیدی را ایشان در بحث نمیدانم تعداد رکعات چی بود، یک چیزی فرمودند. من گفتم اینکه مفهومگیری از عدد است. ایشان فرمودند که صاحب کفایه چی میگفت در مورد عدد؟ گفتم که از عدد مفهوم ندارد. گفتند: گفتم که آقا، اینها هیچکس قائل به مفهوم برای عدد نیست. روشن است. آها. خب پس باید برگردیم از آن مسئله. از واضحات است که عدد مفهوم دارد. هیچکس قبول ندارد. فلانی چی میگفت؟ دو تا سجده برید. یک قرینۀ خاصی داشته باشد. در مقام تحدید باشد. اصطلاحاً تحدید. چند تا بروم؟ دو تا برو. این چند تا بروم، یعنی در دلش سؤال نهفته است که میخواهم کم، یعنی بدانم که نکرد. یعنی اگر میدانستم اگر بین دو تا ده که رندوم هر کدام میرفتم، اشکال بکنم که اگر یکی بروم، اشکال نداشته باشد. سه تا بروم، اشکال نداشته باشی. مگر خودم آقا چند تا بروم؟ وقتی عدد میخواهم که نه بیشتر بروم نه کمتر. درست شد؟ این عدد مفهوم دارد. یعنی دو تا برو، یعنی سه تا نه، یکی هم نه. این ذکر را هفتاد بار بعد نماز صبح بگو. اگر هفتاد و یک بار گفتم، یعنی نهی بهش خورده. معصیت که حضرت فرمودند هفتاد تا بگو، یعنی هفتاد و یکی بگید، نه. بله. فراوان. قل، بردار، نمیدانم صلاه القدّاء، ذکر بگو، صد بار این را بگو، هزار بار این را بگو. حال «فَقُل الفَ مرات أنا انزلناه فی». هزار را بخوانم. خب. این الان مفهوم دارد. یعنی پانصد تا بخوانی، معصیت کردی؟ استحباب است. این چون استحباب آن تخفیف چی میشود؟ ولی اگر واجب بود چی؟ اگر واجب بود، یعنی شما از این عدد کمتر و بیشتر که گفتیم، معصیت کردی. نماز ظهر. این اعداد که در مقام تحدید است، نه. روشن است. چون حضرت دارند تفکیک میکنند. چهار تا. یعنی پنج تا. پنج رکعت بخوانیم چی؟ سلام میدهی. تمام میشود. چی میشود؟ روشن است دیگر. نماز تمام شده. نماز تمام شد دیگر. تحریم و تکبیر و تحلیل السلام. تحدید. اگر اثبات شد، همه جا مفهومگیری میشود. این نکته مهمی است. تحدید اگر اثبات شد، همه جا مفهومگیری میشود.
و الحمد لله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهل و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و نهم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...