‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
بحث تطابق بین دلالات میرسیم. خب، جمله غایت و استثنا را هم که خواندیم، درست است آقا؟ چون یک ماهی فاصله شده، بیش از یک ماه است. جمله غایت و استثنا را یادم است تا آنجا که یادم است، خواند خواندید؟ اگر هم نخواندیم، دوباره مخدوم وصفی که البته آنی که یادم است، این است که خواندیم، ولی خب حالا باز میخوانم. اشکالی ندارد.
«وَ هُنَاکِ جُمَلٌ أُخْریٰ یُقَالُ عَادَةً بِثُبُوتِ الْمَفْهُومِ، مَفْهُومِ کَفَالَةِ الْحُکْمِ مَقْيَاساً کَمَا فِي صَوْمٍ إِلَی الَّيْلِ أَوْ مُتَکَفِّلَةِ الْحُکْمِ مَعَ الِاسْتِثْنَاءِ مِنْ بِلَا شَکٍّ فِي أَنَّ الْغَایَةَ وَ الِاسْتِثْنَاءَ يَدِلَّانِ عَلَی اِنْتِفَاءِ شَخْصِ الْحُکْمِ الَّذِي أُرِیدَ التَّعْبِیرُ بِذَلِکَ الْخِطَابِ مَنْفِیاً بَعْدَ وُقُوعِ الْـ وَ مَنْفِیّاً عَنِ الْمُسْتَثْنَی تَطْبِیقاً لِقَاعِدَةِ الِاحْتِرَاضِیَّةِ.»
اینجا ما در این بحث میگوییم که آقا عادت برای جمله غایت و استثنا گفته میشود که مفهوم دارد و بحث ما در اینجا همان بحثی است که در مفهوم وصف آوردیم. باید بگوییم که اولاً جمله غایت چیست؟ بعد جمله استثنا چیست؟ بعد مفهومگیری میشود از آن کرد یا نه؟
جمله غایت، جملهای است که در آن حکم مقید آمده با یک غایت معین. حکم غایت دارد، غایتش هم ذکر شده است. روزه بگیر تا غروب، مسح کن، قتل کن، دستت را بشور شستشو بده مرافق =آرنج غایت آن است. «حتی» اینها ادات غایت هستند و با آن حکم مقید میشود: «صوموا الی اللیل»، «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام به عینه»، «حتی تعلم»، «الی اللیل».
اینها همیشه جملات استثنا هستند که خب مشخص است ادات استثنا دارد: «اکرم العلماء الا الفساق.» «لا فساقهم» این میشود جمله استثنایی.
سؤالی که اینجا مهم است این است که جمله غایت و استثنا مفهوم دارد یا ندارد؟ اگر مفهوم دارد، بر چه وزانی مفهوم دارد؟ وزان مفهوم شرط یا وزان مفهوم وصف؟
خب از چیزهایی که در آن شکی نیست و همه اصولیون قبول دارند، این است که غایت و استثنا دلالت بر این دارد که وقتی که شخص حکم من، یعنی اگر غایت منتفی بشود، شخص حکم منتفی میشود در جمله غاییه. اگر مستثنی مستثنیمنه منتفی بشود، مستثنا منتفی میشود در جمله استثنایی.
پس در جمله غاییه، اگر غایت منتفی شد، حکم منتفی میشود. آن هم شخص حکم نه نوع حکم. آنی که برای ما ملاک بود، نوع بود. یعنی این به هر نحوی، علی ای نحو، خب شخصش که روشن است. میگوید: «صوموا الی اللیل» یعنی این روز تا شب. خب حالا از شب به بعد ما از شب دیگر هیچ روزهای نداریم. این را نمیرساند. «صوموا الی اللیل» این را میرساند که این صیام «الی اللیل» است؛ از لیل به بعد دیگر ما صیامی نداریم. این صیام شخص حکم.
«اکرم العلماء الا الفساق». این اکرام فساق است. اگر فاسق شد، دیگر این اکرام شاملش نمیشود. حالا اکرام دیگری شاید شاملش بشود، فعلاً به آن کاری نداریم. این اکرام دیگر شاملش نمیشود. این اکرام مخصوص علمای غیرفاسق است.
**خوب** پس معلوم میشود که شخص حکم منتفی میشود. اگر غایت منتفی شد، یعنی دیگر «الی اللیل» رسید، به «الی اللیل» به غایت رسید، مستثنا منتفی شد. مستثنا هم منتفی میشود. یعنی بعد از لیل دیگر این شخص، این حکم صیام نیست.
حالا اینکه مطلق صیام نداریم، آن بحث دیگر است. این صیام «الی اللیل». چون اگر قرار بود که این صیام، اگر قرار بود قید «الی اللیل» خاصیت نداشته باشد، لغو میشد دیگر. اگر قرار بود که من «من صام الی اللیل» بگویم، بعد شما شب هم که شد هنوز صیامت را ادامه بدهی، قیدی بود که من زدم، برای چه قید زدم؟ پس برای اینکه قیود احترازیه دارد و برای اینکه لغویت نداشته باشد، این قیدی که در کلام مولا آمده، حتماً این «الی اللیل» یک خصوصیتی دارد، دلالت بر چیزی دارد. پس اگر غایت محقق شد و استثنا محقق شد، اینجا شخص حکم منتفی میشود و این هم به خاطر قاعده احترازیه قیود که بنایش بر چیست؟ بنایش بر این است که «ما قالوا یریدون». هرچه که گفته، اراده کرده، منظور داشته که گفته. پس وقتی غایت زده و استثنا زده، یعنی اراده کرده اینها را.
خب در اینها بحثی نیست. بحث ما سر چیست؟ گفتیم شخص حکم روشن است. بحث ما سر چیست؟ طبیعی حکم، نوع حکم. طبیعی حکم هم اینجا منتفی میشود یا نمیشود؟ یعنی طبیعی صوم، اگر این غایت رفت، طبیعی صوم منتفی میشود یا نمیشود؟ یا وجوب اکرام، اگر فاسق بود این عالم فاسق بود، وجوب اکرام طبیعیش برداشته شده، یعنی هیچ نحو اکرامی یا نه اکرام خاصی منظور بوده؟ «اکرم العلماء» به نحو اکرام خاصی که حالا این طرف فاسق است، آن نحو اکرام خاص شاملش نمیشود.
اگر ما بگوییم که وقتی که غایت و استثنا محقق میشود، آنی که نفی میشود، طبیعی حکم است، اگر بگوییم طبیعی حکم است، اینجا جملات غایت و استثنا مفهوم که مفهوم شرط هم دارند. ولی اگر طبیعی حکم نفی نشود، دیگر مفهوم نیست. شهید رضوان الله علیه میفرمایند که ما نمیتوانیم بگوییم که اینها هیچی مفهوم ندارند. مفهوم غایت، جمله غاییه و جمله استثنایی را نمیتوانیم بگوییم که مطلقاً اینها مفهوم ندارند. یعنی هم به نحو سالبه کلی، هم جزئی. چرا؟ چون آن وقت دیگر در این صورت این غایتی که ذکر شده و این استثنا که آمده، لغو میشود. اگر قرار باشد که لیل هم که شد، هنوز روزه برای ما واجب باشد، «صوموا الی اللیل». بعد از لیل تو این چه قید است پس؟
برای اینکه ما کلام حکیم را – چون شارع را حکیم میدانیم – و برای اینکه کلام حکیم را از لغویت مصون بدانیم، باید بگوییم که طبیعی حکم نفی میشود و یک مفهوم محدودی برای جمله غایت و استثنا هست. در مورد مفهوم وصف هم همین را آنجا گفتیم که ما سالبه کلیش را نفی میکنیم، ولی سالبه جزئیه را قبول میکنیم. اینجا هم میگوییم که آقا ما به نحو سالبه کلیه قبول نداریم که بگوییم هیچ مفهومی ندارد، ولی بعضی جاها مفهوم ندارد را قبول داریم. بعضی جاها جمله غایت و استثنا مفهوم دارد. بعضی جاها جمله غایت و استثنا مفهوم ندارد.
اصل، اصل، اصل قاعده چیست؟ در تمام این بحث مفاهیمی که گفتیم، آنی که نکته اصلی ماجراست، این است: اگر چیزی در مقام تعبید باشد – با «ث» نه «ت»، تعبید یعنی تعبدی بودن حکم – تعبید حکم دارد، حد میزند، حد داشته باشد، حد بخورد، حد بزند. اگر چیزی در مقام تعبید باشد، مفهوم دارد. آنی که ملاک در مفهومگیری است، تعبید است. هرچه که تعبید بیاورد، مفهوم دارد. این قاعده کلیاش، بحث مفاهیم هم تمام.
خب از روی متن بخوانیم این چند خط. «بِلَا شَکٍّ فِي أَنَّ الْغَایَةَ وَ الِاسْتِثْنَاءَ يَدُلَّانِ عَلَى» خواندن که خواندیم «وَ لَکِنَّ هَذَا لَا یَکْفِي لِإِثْبَاتِ الْمَفْهُومِ ِلِإِثْبَاتِ مَفْهُومٍ بِقَاعِدَةِ الِاحْتِرَاضِیَّةِ الْقُیُودِ ِلِلْقُیُودِ مَفْهُومٌ مَضَی مَضَتْ». داشته باشد «لِأَنَّ الْمَطْلُوبَ فِي»، چون آنی که در آن مطلوب است در مفهوم، مطلوب چیست؟ «نَفْيُ» طبیعی «الْحُکْمِ». باید طبیعی حکم نفی شود نه شخص، «کَمَا فِي الْجُمْلَةِ الشَّرْطِیَّةِ». و «هَذَا یَتَوَقَّفُ عَلَی إِثْبَاتِ کَوْنِ الْغَایَةِ وَ الِاسْتِثْنَاءِ غَایَةً لِطَبِیعِيِّ الْحُکْمِ اسْتِثْنَاءً». اینی که بخواهد طبیعی حکم نفی بشود، متوقف بر این است که غایت یا استثنا، غایت برای طبیعی حکم باشد، استثنایی از طبیعی حکم باشد، «عَلَى وَزَانِ مَا کَانَ الْمُعَلَّقُ فِي الْجُمْلَةِ الشَّرْطِیَّةِ طَبِیعِيَّ الْحُکْمِ». بر همان وزانی که داشتیم در جمله شرطیه معلق چی بود؟ طبیعی حکم.
«فَإِن أَمْکَنَ إِثْبَاتُ ذَلِکَ کَانَ لِلْغَایَةِ وَ لِأَدَوَاتِ الِاسْتِثْنَاءِ مَفْهُومٌ کَمَفْهُومِ الْجُمْلَةِ الشَّرْطِیَّةِ». اگر این، اگر ممکن بشود اثبات آن، غایت و ادات استثنا مفهوم دارد مانند مفهوم جمله شرطیه. «فَتَدُلُّ عَلَىٰ أَنَّ طَبِیعِيِّ الْحُکْمِ يَنْتَفِي عَنْ جَمِيعِ الْحَالَاتِ الَّتِي تَشْمُلُهُ الْغَایَةُ أَوْ يَشْمَلُهُ الْمُسْتَثْنَی». علت به چه چیزی دلالت بر این میکند که طبیعی حکم نفی میشود از همه حالاتی که غایت شاملش میشود یا شاملش مستثنا میشود.
«وَ إِذَا لَمْ یُمْکِنْ إِثْبَاتُ ذَلِکَ» یعنی اگر غایت، غایت برای طبیعی حکم بشود، اگر نتوانیم اثبات بکنیم که غایت غایت طبیعی حکم باشد، نتوانیم اثبات بکنیم که استثنا، استثنا از طبیعی حکم باشد، «لَمْ یَکُنْ لِلْغَایَةِ وَ الِاسْتِثْنَاءِ مَفْهُومٌ بِهَذَا الْمَعْنَی». اگر غایت برای طبیعی حکم نباشد، استثنا از طبیعی حکم نباشد، مفهوم ندارد.
مفهوم محدود، یک مفهوم محدودی دارد. «بِنَحْوِ سَالِبَةٍ جُزْئِیَّةٍ» به قدر «مَا سَبَبِتِهِ». همان طور که در مورد وصف گفتیم، به نحو سالبه جزئی مفهوم دارد. اینجا هم همان میشود. «بِقَرِینَةِ اللُّغَوِیَّةِ» آن هم چرا؟ میگفتیم که لغو نباشد. چون بالاخره مولا این قید را زده. «لَوْ کَانَ طَبِیعِيُّ الْحُکْمِ ثَابِتاً بَعْدَ الْغَایَةِ لِلْمُسْتَثْنَیٰ أَیْضاً وَ لَوْ بِجَعْلٍ آخَرَ، کَانَ ذِکْرُ الْغَایَةِ وَ الْمُسْتَثْنَیٰ بِلَا مُبَرِّرٍ عُرْفِيٍّ».
اگر قرار بود که طبیعی حکم بعد از لغویت و استثنا باز هم ثابت باشد، ولو با یک جعل دیگر، با یک ملاک دیگر، اینجا ذکر غایت یا استثنا لغو میشد دیگر. «تُو بِلَا مُبَرِّرٍ» توجیه عرفی نداشت. «فَلَابُدَّ مِنِ افْتِرَاضِ انْتِفَاءِ الطَّبِیعِيِّ فِي حَالَاتِ وُقُوعِ الْغَایَةِ وَ حَالَاتِ الْمُسْتَثْنَیٰ وَ لَوْ بِنَحْوِ سَالِبَةٍ جُزْئِیَّةٍ صِیَانَةً لِّلْکَلَامِ عَنِ اللَّغْوِیَّةِ».
پس ناچاریم از اینکه طبیعی حکم را فرض بگیریم. فرض کردن ارتفاع طبیعی در حالات وقوع غایت و حالات مستثنا، ولو به نحو سالبه؛ یعنی بگوییم این طبیعی حکم منتفی میشود، ولی به نحو سالبه جزئی. اگر قرار باشد به نحو سالبه کلیه باشد، باید چه باشد؟ در مقام تعبید باشد. اگر تعبید بود، میشود سالبه کلی. اگر تعبید نبود، «صوموا الی اللیل» حداقل سالبه جزئیه را میرساند. «اکرم العلماء الا الفساق» حداقل سالبه جزئیه را میرساند. بالاخره دارد میگوید که اکرام نکن فساق را. حالا اینکه هیچ اکرامی شامل حال فساق نشود، آن بحث دیگری است؛ ولی علی ای حال به نحو سالبه جزئیه مفهوم دارد. «صِیَانَةً لِّلْکَلَامِ» تو کلام مبتلا به لغویت نشود.
خب بحث بعدی را شروع میکنیم: تطابق بین دلالات. این چند تا مبحث آخر برداشت این است که «تا امر فیه باید به عرف سپرد». فهم عیناً تا کجاست. حالا من میخواهید این را تطبیقاتی بدهیم؟ قرار بود بحث مفاهیم را وقتی تمام شد، یک تمرینی بکنیم، ها! احزاب =احزاب (حزبها) تمرین کنیم. مسئولین وعده میدهیم، یادمان میرود. حالا میخواهید تا سر دلیل شرعی غیرلفظی پیش برویم، موتور بعد یک ماه روشن شده و قرار است دوباره دو سه روزی خاموش بشود. بعد خاموش کنند موتورمان را. تا آنجا پیش برویم، بعد برگردیم یک سری تمرینها را. من فقط چند تا مثال قرآنی عرض بکنم ان شاء الله اگر خاموش نکنید. ان شاء الله.
**آیا** در قرآن و اینها مثالهای خیلی خوبی داریم برای این بحث؟ یکیشان را من فقط عرض بکنم. سوره بقره آیه ۲۲۲. این چون محل ابتلاست، عرض میکنم. بله. حالا یکی آن آیه «لِکَیْلَا» است. این آیه را آیتالله جوادی آملی حفظه الله در درس میفرمودند اولین آیه کلامی، آن آیه ۲۲۲ بقره است. فقیه کلامیش را ببینید. سوره نساء آیه ۱۶۵: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا». اینجا «بَعْدَ الرُّسُلِ» قید غایت هم هست. یعنی تا وقتی که رسل بیایند. ما پیغمبران را فرستادیم، مبشر و منذر، تا برای مردم بر خدا حجتی نباشد؛ یعنی مردم پیش خدا حجت نداشته باشند. روز قیامت نگویند تو که به ما نگفتی بهشت چیست؟ تو که نگفتی جهنم چیست؟ تو که نگفتی چیزی به نام آخرت هست. اینها دیگر حجت بر خدا ندارند. کی؟ «بَعْدَ الرُّسُلِ».
آقای جوادی میفرمودند که درست است که غایت مفهوم ندارد، ولی اینجا چون این جمله در مقام تعبید است، غایت در اینجا مفهوم دارد. یعنی طبیعی حکم دارد منتفی میشود. یا مردم حجت دارند علی الاطلاق، یا حجت ندارند علی الاطلاق. اگر رسل نباشند، آنها حجت دارند علی الاطلاق. اگر رسل باشند، آنها حجت ندارند علی الاطلاق. هیچ حجتی ندارند. رسول هست پس چه توجیه میخواهی بیاوری؟ رسول نباشد، خدا هیچ توجیهی ندارد. خدا چه توجیهی میخواهد بیاورد؟ لذا این نفی طبیعی حکم میکند. این در مقام تعبید حکم است. یعنی حکم وابسته به این است. مدار حجت در مدار رسول است. یا رسول هستند و حجت برای مردم نیست، یا رسول نیستند و حجت برای مردم هست. این میشود انتفای طبیعی. این یک مثال از مفهومگیری بحث کلام.
آیه دوم که عرض کردیم سوره بقره آیه ۲۲۲. «وَ يَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِيضِ». سؤال میکنند تو را درباره حیض. محیض چیست؟ آقا، مصدر، اسم مکان زمان. زمان حیض، «اذی» است اذیت است. «اذی» است آزار است. شما اگر بگیریم، مصدر لغت میشود دیگر. کلمه کلمهها را نه. نه! خود محیض. «المحیض» مؤنث نمیآید. خب «قُلْ هُوَ أَذًیٰ». اصلاً نمیخورد. «فَاتَّقُوا النِّسَاءَ فِي الْمُحِيضِ». در زمان حیض. حالا این «هو» اش که اینجا نمیخورد، نسبت میدهد ضمیر به «نه» باشد. الان این خبر است. «هُوَ أَذًیٰ» زمان حیض آزار است؟ یا خود حیض آزار است؟ برای زمان حیض، زمان حیض آزار است. زمان حیض که آزار نیست. زمان حیض زمان آزار است. مکان حیض مکان آزار است. ولی حیض خودش آزار است. خودش «اَذی» است. «فَعْتَزِلُوا النِّسَاءَ بِلَا اعْتِفَاتٍ فِیهِ». اعتزال کنید «وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّیٰ يَطْهُرْنَ». دو تا قرائت داریم در این. یکی «يَطْهُرْنَ»، یکی «إِطْهَرْنَ» است. رو حساب هر کدامشان هم فرق میکند. حمزه و کسائی و ابوبکره «یَطَّهَّرْنَ» نخواندند. بقیه قاریها «يَطْهُرُونَ» خواندند. قرائت «یَتَطَهَّرْنَ» هم داریم و که حالا هر کدامش معنایی دارد. ما باید معنای مبنای مشهور «يَطْهُرْنَ» را بگیریم. خب، اگر «يَطَّهَّرْنَ» نباشد. یکیش لازم است، یکی مطابق است. یعنی یکیش باید طرف کاری انجام بدهد، یکی نمیخواهد. «يَطْهُرْنَ» یعنی اینها طهارت بگیرند، طاهر بشوند. پاک بشود. همینقدر که خون نیامد پاک است یعنی غسل کند؟ تفاوتش این است.
**وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ** تا کی؟ حالا این «لا تقربوهن» یعنی اطلاق دارد دیگر. «لا تقربوا» اصلاً بهش نزدیک نشوید. سلام و علیک، احوالپرسی، بغل هم بنشینید روی کاناپه، همش «لا تقربوهن» است دیگر. نباید نشست کنایه است. قرب از مجامعت. کدام بحثی بین فقها؟ برخی گفتند بین سره تا زانو حرام میشود. این ایام ناف تا زانو. بعد تازه «طَهِّرْنَه فَاسْتَوْهَلْنَ» شما آنجا جایی بروید که خدا. به هر حال این «حَتَّیٰ يَطْهُرْنَ» این چیست؟ «حَتَّیٰ» غایت. غایت اینجا مفهوم دارد یا ندارد؟ نزدیک نشوید تا طاهر بشود. طاهر بشود، خب یعنی وقتی طاهر شدند، نزدیک بشوید. یا «حَتَّیٰ يَطْهُرْنَ» این مطلق قرب را نفی کرده. طبیعی قرب را نفی کرده یا نوع خاصی از قرب را نفی کرده؟
**بله**، سیاق اینجا، سیاقی است که دارد طبیعی را میزند یا شخصش را میزند؟ یک موقع است فقط مجامعت، مانند نشستن جای مجامعت. یک موقع مثلاً لمس هست و فلان فلان. یا افعال مختلفی میآید در این قرار میگیرد که هر کدامشان یک طبیعی کلی دارند. بله، ولی هر کدامش هم که باشد با این حکم نفی میشود دیگر. که خب، البته اینجا بحثی که هست، این است که حالا بعداً عرض میکنم در مثالها. اینجا یک وقت هستش که این غایت قید برای موضوع حکم است. یک وقت هست قید برای متعلق حکم است. یک وقت هم قید برای خود حکم است. قید برای خود حکم، موضوع حکم، متعلق حکم. اینها متعلق. چون فعل خارجی خود حکم، حرمت. حرمت چی؟ حرمت مقاربت و مقاربت فعل خارجی مکلف. بحث آیه وضو میشود خود موضوع حکم. روایت «کُلُّ شَیْءٍ مُطْلَقٌ» میشود خود حکم. وقتش را در تطبیق مثالها عرض خواهیم کرد. بله. حالا علی ای حال، سلام و تحیت. دو تا حالت در نظر بگیرید. بله. خیلی وجه پیدا میکند کلاً هر وقت پای خانمها میآید وسط، توی مسائل فقهی، سختترین مباحث فقهی، بحث حیض است. هم در آیات قرآن، سختترین آیات قرآن در مورد نساء است. کلاً هر وقت با اینها میآید وسط، کار سخت میشود، پیچیده میشود. بله.
**غذای** زنان، زایمان، بله. واقعاً بحث سختی است بحث حیض از جهت حکمشناسی سخت در موضوعشناسی. جفتش واقعاً بحث پیچیدهای است.
**ادامه بحث تطابق بین دلالات**
ما چند تا دلالت داشتیم، اگر خاطرتان باشد. یکی دلالت تصوریه، یکی دلالت تصدیقیه اولی و دلالت تصدیقیه ثانیه. خب حالا میخواهیم که اینجا بحث تطبیق بین این دلالات را داشته باشیم در اصالت الحقیقة، اصالت العموم و اصالت الجهة. و در پایان بحث هم اشاره میکنیم به تعثر این دلالات سهگانه وقتی که قرینه متصله بیاید یا قرینه منفصله.
خب اول یک یادآوری بکنیم علت تصوری و تصدیقی اولی و ثانیه چی بود؟ گفتیم که این بحث را کجا مطرح کردیم؟ علت تصوری تصدیقی را در مباحث لفظ. و گفتیم کلام سه تا دلالت. اولیش دلالت تصوری است. علت تصوری، دلالتی است که از خود وضع نشأت میگیرد. واضع آمده لفظ «اسد» را وضع کرده برای این حیوان مفترس. حیوان مفترس چیست؟ شیر. حیوان درنده که یک سری اوصاف خاص دارد. وقتی که انسان این را میشنود، این لفظ را، ذهنش تبادل پیدا میکند به آن معنا. این لفظ را از هر جا میخواهد بشنود، ولو از دو تا سنگی که به هم میخورد. آبی که دارد چکچک میکند. یعنی حتی چیزهایی که عاقل و ملتفت نیست.
در دلالت تصدیقیه اولی، قصد اخطار معنا هست. یعنی کسی دارد لفظ را میگوید، قصد اخطار دارد. میخواهد معنا به ذهن شما بیاید. حالا قصد اخطار دارد ولی نمیخواهد شما تصدیق کنید. درست. برای همیشه میگویند دلالت اخطاریه. از حال متکلم هم استفاده میشود و باید حتماً ملتفت باشد. اگر غیرملتفت این لفظ را گفت، دیگر اینجا دلالت تصدیقی اولی نیست. باید حتماً ملتفت باشد. مثل اینکه انسان خوابی بگوید «اسد». اینجا دلالت فقط تصوری است.
تصدیقیه ثانیه که آخرین بحث من است. قصد اخطار دارم. هم میخواهم شما هم تصدیق کنید. در نفس شما واقع بشود. یک وقت میخواهم فقط در ذهن شما واقع بشود. یک وقت میخواهم در نفس شما واقع بشود. تصدیقیه ثانیه، قصد حکایت و اخبار از چیزی دارد. متکلم هم جدی است. در قبلی میتواند شوخی باشد. گر به بچهها «گرگ!» من قصد دارم آن معنا، آن صورت در ذهن شما بیاید، ولی قصد من که این نیستش که واقعاً شما خود گرگ را اینجا بدانی. دارم شوخی میکنم. همین است دیگر. فرق شوخی و جدی همین است. فرق شوخی و جدی اینها چیست؟ اینی که میگوید آقا شوخی کردم. شوخی کردم یعنی چی؟ یعنی واقعاً نمیخواستم شما تصدیق بکنید مسئله را. میخواستم تصور بکنید مسئله را. دلالت تصدیقیه اولی اینجور است. برای من تصدیقی است برای شما تصوری. در تصدیقی ثانیه برای من تصدیقی برای شما مفصل کردیم. بله.
**هم** فکرم به این قضیه برگشت. نگاه کردم من هم قصدم این است که شما تصدیق بکنید. یا فقط میخواهم ذهن شما تصدیق کند. تصدیقی ثانیه است. مشکل شوخی ندارم. جا دارد. ولی آنجا حاضر طرفدار شوخی میکند. بله. زلزله، زلزله. اینجا در تصویر ملاکش من متکلم هستم. من قصد چرا دارم؟ قصد فقط اینکه صورت در ذهن شما بیاید؟ یا قصد اینکه شما تصدیق کنید؟ پس اگر متکلم حاضر باشد، ثانیه را بهش میگویند دلالت جدیه. آن دلالت اخطاریه. حالا اگر متکلم شوخی دارد میکند، کلامش تصدیقی ثانیه ندارد، ولی تصدیق تصوریه و تصدیقی اولی را دارد.
**حالا** روی این اساس میخواهیم تطبیق بدهیم اینها را بر مباحث خودمان در مباحث الفاظ و دلالات. تطبیق دلالات به اسم اصالت. این اصالت ناشی از این است که شما بین دلالت تصوری و دلالت تصدیقیه اولی تطبیق بدهید. تصوریه و تصدیقیه اولی. خب ما در بحث وضع گفتیم که ظاهر از هر لفظی در مرحله دلالت تصوری، همان معنایی است که برایش وضع شده. یعنی وقتی من میگویم کاغذ، کتاب، یعنی همین معنای مجازی ماوَضَعَ له اراده شد. متبادر هنگام شنیدنش همین است. حالا اینجا میخواهیم بگوییم که آقا ما یک ظهور عرفی داریم. این ظهور عرفی به ما میگوید که متکلم در مرحله دلالت تصدیقیه اولی، قصد چی دارد؟ قصد تفهیم معنا را دارد. میخواهد معنا را به ذهن شما بیاورد. کدام معنا را؟ معنایی که برای لفظ وضع شده. معنایی که معنای ظاهری لفظ است، نه معنای دیگر. درست.
حالا اگر متکلم گفت «اسد» قاعده اصلی بر این است که او از این «اسد» چه چیزی را اراده کرده؟ ماوَضَعَ را. نه معنای مجازی را. این میشود اصالت الحقیقه. اصل بر حقیقت است. کسی دارد حرف میزند، اصل بر این است که حقیقت دارد میگوید. اگر معنای مجازی اراده کرده، باید قرینه بیاورد. چرا؟ چون معنای متبادر همین است. تطابق دلالات این را میگوید و فهم عرفی این را دارد میگوید. پس متکلم قصد داشت که چه معنایی را به ذهن من بیاورد؟ اینجا معنای آن حیوان مفترس در مرحله دلالت تصدیقیه است. پس اگر متکلم آمد لفظی را اطلاق کرد، بعد ما شک کردیم که او قصد داشت که معنای حقیقی را اخطار کند یا معنای مجازی را، جزء «حور» عرفی میگوید که او چه چیزی را اراده کرده؟ ظهور هم برمیگردد به ظهور حال متکلم. حال او، حالی است که نشان میدهد معنای حقیقی را اراده کرده. درست است؟ «هَزْل» است نکند که شوخی. نمیشود که خواستم بترسانمت. خواستم بخندی. خب خواستم بخندی. گفتم گرگ آمد. اگر من از گرگ معنای مجازی اراده کردم که دیگر نمیتوانم باهاش شما را بخندانم، شوخی کنم.
**وقتی** که معنای حقیقی را اراده کرده. پس اگر معنای مجازی را اراده کرده، باید قرینه بیاورد. این ظهور عرفی هم حجت است. خیلی هم در این دادگاهها الی ماشاءالله اینجوری است. داری یک پیامک میزنی، تهدید میکنی فلانی را. بعد او هم میرود شکایت میکند. بعد میآید دادگاه. بعد میگوید آقا من باهاش شوخی کردم. بیا بوس بده. یک قاضی ببیند من چقدر دوست دارم. شوخیگری است و قرینه بیاوری. اصل بر اصالت است. گفتی میکشمت، فردا با قمه میآیم بچهات را از جلوی مدرسه میگیرم میبرم. خب یعنی چی؟ تهدید ۵ سال زندان دارد. چقدر دارد؟ یک چیزی در یک حکم میدهد و وسیله قاضی است. بله. اصل بر چیست؟ اصالت الحقیقه. معنای حقیقی را اراده کرده، نه معنای مجازی. میکشمت. بابا شما نمیگویی به بچهات، نمیگویی میگیرم میکشم، خفت میکنم؟ انقدر فشارت میدهم بوست میکنم، خفه بشوی؟
**بحث بعدی: آقا، اصالت العموم**
در اصالت العموم تطابق دارد بین دلالت تصدیقیه اولی و تصدیقیه ثانیه. اگر متکلم گفت: «اکرم کل جیرانی»، اینجا واژه «کل» به کار برد. ادات عموم. مدلول تصوری برای «کل» چیست؟ شما «کل» میشنوید، یعنی چی؟ همه. مدلول تصدیقی اولی چیست؟ اینجا اینی که اگر متکلم «کل» گفته، میخواهد چه چیزی را به ذهن شنونده بیاورد؟ حالا ما اگر شک کردیم که متکلم واقعاً عموم را اراده کرده یا اینکه بعضی از همسایهها را اراده کرده؟ گفته همهشان مشکل دارد یا به همه سادات احترام بگذارید، ولی همه خب همچین نمیچسبد. همه طلبهها. همه روحانیون. همه فلان. همه همسایهها. همه فقرا. من شک میکنم، همه واقعاً همه است یا بعضی؟ اینجا چه کار باید بکنم؟ میگویم که عرف چه میگوید؟ میگوید اگر عموم گفته، چه اراده کرده؟ اگر «کل» گفته، جزء اراده کرده، باید قید بزند. در عین حال او «کل» گفته. قید هم نزده. پس به ظهور فهم عرفی میشود همه. ظاهر حال متکلم این است که او جدی اراده کرده همان را که دارد در ذهن شما میآورد. «کل» اراده کرده. اگر دلالت تصوری و تصدیقی اولی بر تعیین است، ما شک میکنیم که او واقعاً اراده جدی دارد از کلیه. ظهور عرفی میگوید که او اصل باز بر چیست؟ بعد جدی بودن یا شوخی بودن. اصل بر جدی بودن. اصل عموم یا خصوص؟ یعنی از خود آنی که میگوید ها. از «کل» خودش را اراده کرده. اصل بر این است که آقا هر چیزی معنای موضوعلهاش اراده شده. اصل بر این است که او معنا را میداند. اصل بر این است که او معنای موضوعله را اراده کرده و در همان معنای موضوعله به کار برده. اینها همه اصل است. میشود اصالت الحقیقه، اصالت العموم و به آن میگویند اصالت. منشأش چیست؟ گفتیم ظهور حال متکلم در تطابق بین دلالت تصدیقیه و دلالت تصدیقیه ثانیه است. فروشگاه =اصولاً. ظهور حال متکلم.
**و آخرین بحثی که اینجا داریم: اصالت الجهت**
شما شک داریم نکند یک وقت حضرت از روی تقیه گفتند؟ از روی مصلحت. مصلحت نیست. از این بازیهایی که درمی آورند سر حرف حضرت. آقا این مال آن موقع بود. چقدر آدم دلش خون است. بله، بله. طرف رفته از رهبر انقلاب مشورت خواسته. گفته من وارد عرصه انتخابات بشوم یا نشوم. رهبر انقلاب فرمودند: من مصلحت نمیبینم. طرف آمده، رفته ستاد انتخاباتی راه انداخته. بعد این مشورت، بعد شروع کرده سفرها از اینور به آنور. یک دو سه ماهی قشنگ خوب گشته. کارهایش را کرده. ستاد راه انداخته و اینها. رهبر انقلاب در درس یک چیزی فرمودند. این طرفدارهای این آقا آمدند گفتند که رهبر انقلاب ابراز کردند که مشکلی ندارد این آقا خواست وارد عرصه بشود. بعد فردایش رهبر انقلاب میآیند علنی از پشت بلندگو میگویند که من به ایشان گفتم مصلحت نمیبینم که وارد بشوند. بعد طرف نامه مینویسد. میگوید: نه اصلاً من نمیخواستم بیایم. بعد یک مدت یکی دیگر را معرفی میکند. بعد یک مدت خودش میآید در عرصه. میگوید: آن شرایط عوض شد. خب مرد حسابی! اگر شرایط عوض شده، همان اول. دو سه ماه بعد آن، ما شرایط اگر امروز عوض میشود اگر اینجوری عوض میشود که آن موقع عوض شده بود، دیگر نیازی نبود که از پشت بلندگو بگویم. بله، دیگر به هر حال بازی ما ولایت هم همین است دیگر. بازی با احکام.
**در هر صورت اصالت جهت**
یعنی اگر جهت مصلحت بوده، جهت این بوده که الان مصلحت نمیبینم. تقیه بوده برای حفظ از یک شرایط ویژهای بوده. بگذار فلان اتفاق بیفتد. بگذار فلان چیز رد بشود. اصالت الجهت چیست؟ اصالت میگوید: همین که گفت، اگر آنها بود، قیدش را میگفت. فعلاً مصلحت. مثل آن وقتی که فرمود فعلاً نصیحتتان میکنم. آن فعلاً. اصالت جهت، اصالتی است که ناشی شده از تطابق بین دلالت تصدیقی اولی و دلالت تصدیقی ثانیه. مثل دلالت روی مثل اصالت العموم. ولی از زاویه دیگری، غیر بحث استیاب و عموم. مثل اینکه ما احتمال بدهیم که نکند کلام متکلم یک ظروف خاصهای داشته. یک قید خاصی داشته. شرایط ویژهای داشته. یک چیز خاصی مد نظرش بوده. فعلاً تا مرگ فلانی. فعلاً در این یک ماه خودت نیا. یکی را بفرست. دو قطبی نشود. سه قطبی بشود. اشکال ندارد. اینها ممکن است. اینها بوده مد نظر ایشان.
**اگر** کسی اصول خوانده باشد که میبینم این طلبههای بیسواد کمسواد متأسفانه چه جور دلم گریبان چاک میدهند برای حضرات؟ علاقه است. همان استادی که استاد ما فرموده بود دیگر: آدم اول دل میبندد، بعد استدلال برایش میآورد. در صورت یک ظرفی داشته. آن احتمالاً جور بوده. آن وقت بوده. آنجور بوده. بعد ۱۰۰ تا قر قرینه آدم وقتی بخواهد پیدا میکند دیگر. ۱۰۰ تا قرینه هم میآورد. علی ای حال اصل بر این است که اگر ظرف خاصی بود، تو عموم اصلاً واژه دلالت بر «کل» دارد. اینجا میگویم شما فلان کار را نکن. میگویم آقای کریمی، بنده مصلحت نمیبینم شما بروید یزد. خود مخاطب میگوید تا این هفته، تا آن هفته، تا سال بعد. یک وقت هستش یک قدرتیقینی بین من و شما است این هفته بروم. میگویم مصلحت نمیبینم. ولی وقتی میگوید آقا من میخواهم برای زندگی بروم. من میگویم مصلحت نمیبینم. بعد شما بعد ۶ ماه پاشی بروی آنجا زندگی کنی، بگویی ایشان اینی که گفت تا این ۶ ماه بود. ظروف خاصه. اگر در کلام من بود، میگفتم. قیدی داشت؟ زمان داشت؟ محدود بود؟ مقید بود؟ میگفتم. وقتی نگفتم یعنی نیست. در ذهن من است. پس میتوانیم بیاییم بگوییم این ظروف هست و مانع از تطابق میشود.
**مثالی که میآورند** میگویند حضرت فرمود: «یَجُوزُ لُبْسُ الْخُفَّیْنِ فِي الصَّلَاةِ». پوشیدن چکمه، کفش. حالا جوراب، اختلاف است دیگر. چون اینها هم در فرهنگ عربی متفاوت بوده. جورابهای کلفت مثلاً بوده، کار کفش را میکرده. مثلاً پام کردم. منو ظاهراً همان یک چیز سبکی که در سفر بتوانند برش دارند و در فرهنگ لغات و اینها معمولاً به کفش گفته شده. حالا حضرت فرمودند که آقا نماز با کفش جایز است. «یَجُوزُ لُبْسُ الْخُفَّیْنِ». جایز است که شما در نماز کفش بپوشید. مدلول کلام تصوری که بفرمایید. واضع یعنی چی؟ «یَجُوزُ» معلوم است. «لُبْسُ» معلوم است. «خُفَّیْنِ» معلوم است. «صَلَاةٌ» معلوم است. همه معنای حقیقی خودش را به کار برده. دلالت تصدیقیه اولیاش هم که قصدش این معانی به ذهن ما بیاورد. یعنی او در معانی خودش به کار برده. حالا ما شک میکنیم در اینکه او واقعاً اراده جدی داشته. آها! یعنی همینها without هیچ ظرف خاصی یا نه ظرف خاصی منظورش بوده. تقیه بوده. یعنی فعلاً در این شرایط برای شما تا یک مدتی اینها میشود ظروف خاصه دیگر. تقیه همینهاست دیگر. تقیه، حضرت میفرماید که این کار را نکن. بین مردم علنی عمومی. تو فلان شهر، فلان ظروف خاصه برایش. حالا ما شک داریم این ظروف خاصه دارد یا شک داریم که حضرت تقیه کرده یا اگر قرینهای نیست برای تقیه، اصل بر این است که عدم تقی =عدم تقیه. اصل بر تقیه میزند.
**جالب** روایات این باب اصل بر تقیه است. از کجا دارد در میآید؟ یک وقت از شما قرینه داری برای این باب. همینجوری استحسان میکند. ذوقی. خب پس اینجا هم میگوییم همانجور که ما اصالت العموم را میگرفتیم و اصالت الظهور را میگرفتیم، اینجا هم صرف اینکه ما شک داریم که متکلم در مقام تقیه است، کافی نیست که بیاییم دست برداریم از ظهور حال. تطبیق ندهیم بین متن اخطاری و جدی. و اینجا ثابت میشود که آنی که فرمودند، مراد جدی و واقعی بوده. اگر احراز بشود که امام در مقام تقیه بوده، اینجا عمل به ظهور کلام نمیشود و نمیگوییم که مراد جدی دارد. لذا میبینیم که هر وقت اصولیون احراز کردند جایی که امام در مقام تقیه بودند، دیگر ظاهر کلام را اخذ نکردند. دلالت تصدیقی ثانیه را منظور نکرده. مخالف اینجا کیست؟ یک تنی هم زدیم به ایشان. مرحوم صاحب حدائق ایشان فرمودند که هرجا که احتمال تقیه بدهیم، کفایت میکند که دیگر ما عمل به ظهور نکنیم. احراز نمیخواهد. احتمال میخواهد. احتمال تقیه پیش می آید. لذا مبنایش کاملاً متفاوت است در مباحث فقهی. سر همین خیلی جاها سریع دیگر. حالا در حدائق بحث کردن. آنجوری که یادم است، یک بحث مفصلی داشتیم. بقیه اصول میآیند زیرمجموعهاش قرار میگیرد. مثلاً ملاک حال فعلی. این یک اصل کلی است. حاکم میشود بر حکومت. ورودی در هر صورت. آنچه که گفتیم از ظهور عرفی که قضاوت میکند بین تطابق بین دو دلالت تصدیقی استعمالی و جدی. همان که بهش «اصالت الجهت» میگویند. جهتی که دعوت میکند متکلم را برای کلام که ذکرش کند و قصد اخراج و اخطارش را داشته باشد. این همان مراد جدی است. و تقیه نیست. جهتی که بر اساسش خبر صادر میشود همان مراد جدی است. اگر تقیه باشد، احتیاج به من بگویم. بعد بگویم که الکی دارم میگویم، ولی اینجوری است. حکم بقیه را نیستش که تعارض ایجاد کند. شما از جای دیگری باید احراز کنیم. مثلاً چطور؟ اگر احراز میکند (مثلاً) طرف اهل سنت آمده خدمت امام جواد علیه السلام، مثلاً سؤال میپرسد. همه علمای اهل سنت آنجا فتوا میدهند. اول حضرت میفرمایند که شما برو پیش علما سؤال کن. دیگر چرا پیش من آمدی؟ اینها خوش قرینه است. بعد میگوید: نه، میخواهم نظر شما را بدانم. حضرت دارند. قرائن این شکلی دارد در کلام زیاد هم هست که میشود تشخیص داد. بحث تقیه بحث بسیار مهمی است در مباحث فقهی هم بسیار وقتگیر است و درگیر میکند انسان را چون باید احراز بشود چیزی تقیه است یا نه. و یکی از جاهایی است که اگر بعداً گفتند آخوندها چرا اینقدر اختلاف دارند، اولاً باید بگوییم که اینقدر اختلاف ندارند. اختلاف دارند و باید بگوییم که یکی از دلایل عمدهاش همین است. حضرت تقیه. یکی از جاهای مهمی که باعث اختلاف در فتوا میشود همین است. هر دو روایت را دارند. کسی که چطور... خب آن که حالا بحث سر این است که مردم میبینم حکم آخری که میآید بیرون، اختلاف مبانی. بعد تازه مبانی را که شما حل میکنی، میآیی جلو. بله. خب باز هم آن خروجی که نگاه میکنید، ۸۸۵ درصد رسالهها مثل همهاند. فرقی ندارد. آنچنان تفاوتهای جزئی پیدا میکند.
**و بحث آخری که داریم در مورد قرینه است**
که حالا این را هم سریع عرض بکنم و متن را بخوانیم و عرض ما. قبلاً گفتیم آقا ما سه تا ظهور داریم. چیست؟ ظهور تصوری، تصدیقی، اولی، تصدیقی، ثانی. خب حالا اینها آقا روی حساب قرینه متصله و منفصله فرق میکند حالش. یک وقت قرینه متصله گفتیم باید چی بیاید؟ هی میگفتیم اگر فلان باشد، باید قرینه بیاید. اگر دلالت بر عموم، اگر عموم گفته منظورش عموم نیست، باید قرینه بیاید. اگر لفظی به کار برده، معنای حقیقیاش منظورش نیست، باید قرینه بیاید. قرینه بیاید یعنی چه؟ قرینه بیاید. قرینه متصله و منفصله. قرینه متصل همان است که در کلام غیرمنفصل. بعداً توی کلام دیگری در ظهور تصوری که خب فرق میکند از تصدیقی اولی و تصدیقی ثانی. شما اگر قرینه متصله هم برایت بیاوریم در تصوری فرقی نمیکند. چه برسد قرینه منفصل. ببینید کلام متزلزل نمیشود، آشفته نمیشود. میگوید آقا «رَأَیْتُ أَسَدًا یَرْمِی». «یَرْمِی» یعنی دارد تیر میاندازد. یک شیری را دیدم داشت تیر میانداخت. این قرینه چی دارد الان؟ که در معنای ماوَضَعَ له به کار نرفته؟ آنی که به ذهن شنونده میآید لفظ چیست اینجا؟ دلالت تصوری. شما که نمیخواهی تصدیق بکنی که بحث تصدیق تصوری است. آنی که به ذهن میآید عند تبادل. بالاخره به ذهن میآید. شما قرینه بیاوری یا نیاوری. «اسد» وقتی من میشنوم، من تصدیق نمیخواهم بکنم تو چه داری میگویی تو متکلم هستی. ولی بالاخره که به ذهنم میآید. شما میخواهی قرینه بیاوری یا نیاوری. ۱۰۰ تا قرینه هم که بیاوری، بالاخره «اسد» که میگویی، من معنای اصلی «اسد» در ذهنم میآید که چیست؟ شیر. این در مرحله دلالت تصوری روشن است دیگر. من «اسد» که میشنوم، درست است قرینه متصل دارد میآید، ولی قرینه متصله جلوی ظهور «اسد» را در ذهن من نمیگیرد. «اسد» در ذهن من همان معنای خودش میآید. چون تصوری است. علت تصور میخواهم از سنگ بشنوم، از دیوار بشنوم، از در بشنوم. «اسد» «اسد». من معنا به ذهنم میآید. بله. تصدیق نمیکنم. حیوان در جنگل. تصدیق نمیکنم. همین رفیق شما را تصدیق میکنم.
**ولی** بالاخره در ذهنم میآید. قرینه متصل بیاوری، قرینه منفصل بیاوری، فرقی نمیکند. ولی در آن دلالت دو تا ظهور دیگر فرق میکند بین قرینه متصل به غیرمنفصل. تفاوت است. مرحوم شهید در بحث مجاز قبلاً یادتان باشد فرمودند که توی فیلمها و توی داستانها بله. ۱۰ تا سکانس بد با همان تصور فقط شما را پیش میبرد. شما فکر میکنید این او است. او قاتل است. ذهن تصوری تصویری برداری یک نیروی مجدد بزنی. این فیلم چیز همین است دیگر. فروشنده این میرود دنبال اینکه کی بوده که شب آمده خانه ما و فلان و اینها. یک جوانی پیدا میکند، چوب میزند این را میکشد خانه و اینها. بعد یک پیرمرد، پدر خانمش میآید. به او میگوید: زنگ بزن دامادت بیاید. میدانی دامادت کیست؟ چیست؟ فلان و اینها. بعد همه ماجراها که میرود، آن شب که آن آمده بوده خانهشان، طرف پایش رفته بوده روی شیشه جِر =خراش خورده. خون پایش ریخته بوده توی خانه. جورابت را دربیار. میگوید: نه، نمیشود. و اینها. جوراب را که در میآورد، این قسمت پا باندپیچی شده است. این میزند به سرش. تازه این بوده و اینها. این قرائن منفصله. پیرمرد (مثلاً) آمده بوده قصد تعرض داشته.
**حالا** در قرینه منفصله، قرینه متصل همانجا طرف را او را میآید. دیگر چهره ارزشی و فلان. بعد آخر فیلم تازه میفهمی که این چه قالتاقی بود! خلاصه اینجا میگوید یک وقت میگوید «رأیتُ اَسَدًا». دو روز به شما میگوید که اسد بود. دیروز گفتم دیدمش. امروز برای من هدیه آورده. «اسد علی» تازه من فهمیدم که این اسدی که میگفت کی بوده. این چه قرینه منفصل. در هر دو صورتش فرقی نمیکند. بالاخره از اسد، معنای اسد اخطار میکند دیگر. شما بخواهی نخواهی اخطار میکند. مرحوم شهید در بحث مجاز فرمودند که جایی که قرینه نباشد، آنچه که به انطباق دارد از لفظ، تصور معنای ماوَضَعَ له است. برای همین میگوید که ظهور کلام در مرحله مدلول تصوری، متعلق معنای ماوَضَعَ له است. دائماً در مرحله مدلول تصوری همیشه معنای ماوَضَعَ له به ذهن میآید. شما بخواهی نخواهی، متکلم دلالت تصدیقیه ثانویه به چیز دیگر داشته باشد، نداشته باشد، قرینه بیاورد، نیاورد، برای ما فرقی نمیکند در مرحله دلالت تصوری. بالاخره همیشه معنای ماوَضَعَ له است.
**میرویم سراغ آن دو تا دیگر.**
حالا اگر من چیزی را گفتم، معنای حقیقی را اراده نکردم، معنای مجازی. این در مرحله دلالت تصدیقیاش تفاوت دارد که من قرینه را متصل بیاورم یا منفصل بیاورم. اگر من قرینه را متصل آوردم، در دلالت اخبار اگر قرینه متصل باشد، جفتش. اگر قرینه را متصل آوردم، نمیگذارم در ذهن شما معنای اصلی دیگر شکل بگیرد. در ذهن شما اخطارش را کار نداریم ها. من چون میخواهم صورت در ذهن شما ایجاد بکنم، در دلالت تصوری صورت خودش میآید. در دلالت تصدیقی من صورت دارم ایجاد میکنم. اگر تصدیقی اول باشد، فقط صورت ایجاد میکنم. تصدیقی ثانیه باشد، هم صورت ایجاد میکنم هم تصدیق نسبت به آن صورت. حالا این صورتی که من دارم ایجاد میکنم، اگر قرینه را همین الان آوردم، درست است، ایجاد میشود. اگر قرینه را بعداً آوردم، این صورت دیگر شکل گرفته. مثل تصوری. صورت دیگر شکل گرفته. حالا آنجا تعارض پیدا میکند. متصل آوردم، اصلاً از همین اول نمیگذارم ذهن شما برود به آن سمت. همین الان شکل گرفت. ولی قرینه منفصل آوردن، به ذهن شما چی میآید؟ تعارض. میآید. میگوید اینکه گفت «اسد»، الان میگوید فالو =دنبال نکند این یکی دیگر را گفته بود. آنجا یکی دیگر را دارد میگوید. یک تعارضی میآید. ولی تعارض اصطلاحاً میگویند: تعارض مستقر نیست. آن میآید قید بر آن میزند. این را تعارض غیر مستقر. قرینه منفصله میآید بر آن میزند، ولی بعد از اینکه شکل گرفت صورت. یک صورتی شکل گرفت. بعد یک مدت دارد بر آن میزند. مثل اینکه آقا من کوزه را مثلاً همین اولی که دارم درست میکنم، حالت بهش بدهم، متصل است یا نه؟ کوزه را درست کنم، وقتی خشک شد، حالا میآیم یک جاهایش را میزنم، میبرم، اره میکنم. چه کار میکنم که جهت بهش بدهم؟ حالت بهش بدهم. این خب حتماً آسیب بهش میزند. آسیب دارد برایش. و آن از آن فرم اولیش دارد درش میآورد. اگر من همانجا قرینه متصل آوردم، این میشود همه همسایههای ما آدمهای بیخودی هستند. بعد بچه نگاه میکند. بابا! منظورم حاج آقا فلانی، آقای فلانی اینها که نیستش. یعنی این دو تا را خارج کرد. بقیه دیگر ماندند. ولی همه همسایههای ما بیخودند. این متصل است. متصل به کلام است. متصل به کلام در هر صورت متصل. ولی در منفصله وقفه دارد. وقفه زیاد دارد. این میگوید: بچه همین جور ماند. بعد ۶ ماه بچه میبیند بابا دارد تعریف میکند. میگوید: خداوکیلی حاج آقا فلانی چه همسایه خوبی است. بابا! تو گفتی همه همسایهها بدند. میگوید: نه بابا پسر جان! منظورم این بود که غیر از فلانی و فلانی، بقیه بدند. تعارض میفهمد. تو حالت اول تعارض نمیبیند. بین این دو تا. میگوید: همه همسایههای ما بدند. یک لحظه منتظر است که قیدی میخورد یا نه. ولی آنجا منتظر ننشست. قید نزن. کدام اول؟ یک حالت. حتی اگر خیلی نزدیک هم باشد. حالا زیاد پیش میآید دیگر. رهبر انقلاب دارند در همان خطبه ۲۹ خرداد. خطبه ۲۹ خرداد. رفقا میگفتند که من که تهران نبودم. آن نشسته بودیم. آقا آمدند. شروع کردند از فلانی تعریف کردن. ۵۰ سال ما با هم رفیقیم. این مرد چند بار تا مرز شهادت رفته. برای خودش اندوخته. نظر فلانی نزدیکتر است. انقلاب آمدیم بالا. دقیقاً داشتیم میرفتیم سمت دانشگاه همین صحبت شد. متصله یعنی همه اینها را که گفتم، مفروض بر این است که او فاصلهاش بیشتر از فلانی است. فلانی دورتر از فلانی. نه، فلانی نزدیکتر از من است. اینها فرق میکند. نزدیکترین. آن هم نزدیک. این هم نزدیک. این نزدیکتر است. باید بگوییم که او دورتر از این است. جفتشان دورند. در هر صورت اینجا میشود قرینه متصله. ولی اگر قرینه منفصل. آنجا الان حرف تمام میشد. بعد چند ماه فلان جا مثلاً ایشان یک موضعی میگرفت که فلانی نظرش به من نزدیکتر است. آنجا دیگر تعارض. وقتی تعارض میآمد، یک وقت از تعارض جوری است که نه. درست است. زمان این تعریف که اصولیون دارند از متصله و منفصله میگویند: کلام تمام بشود. نه، کلام در اتصال خودش. یعنی آن سخنرانی تمام. دیگر طرف از آن موقعیت، از آن موقعیت خطاب درآمد. اولی که دارد میزند. بالاخره دو جمله بعدی بخواهد بیاید تو ذهن یک چیزی آمده. معنا پیدا نمیکند. تمام نشود. در صورت روشن است دیگر. متصل و منفصلهای که اصولیون میگویند که تو یکیش از همان اول اصلاً شکل نمیگیرد صورت. تو یکی شکل میگیرد. بعداً این قرینه منفصل کی میآید؟ تعارض ایجاد میکند. ولی تعارض غیر مستقر. تعارض مستقر باشد، چه کار میکنیم؟ تعارض مستقر وقتی باشد، دو تا روایت سرجایشان نشستند. این میگوید: برو. این میگوید: بیا. یک جا حضرت فرمودند: سهشنبهها برو. یک جا فرمود: سهشنبهها بیا. یک جا فرمودند: چهارشنبهها حجامت خوب است. یک جا فرمودند: چهارشنبه ها بده. قید آن یکی باشد: چهارشنبهها خوب است. جای دیگر فرمودند: چهارشنبهشبها بد است. این همو شبهایش قید میزند. آن میشود قرینه منفصله. درست شد؟ یا مثلاً چهارشنبه بود. طرف آمد صبح بود. گفت: آقا امروز چطور است؟ حضرت فرمودند: خوب است. آن بده است. تعارض غیر مستقر. که آن صبحها خوب است، عصر بد. مثلاً چهارشنبه حجامت خوب است. چهارشنبه حجامت بد است. اینها تعارض مستقر میشود. این اگر مستقر شد، باید سراغ مرجح رفت. یک چیز ترجیح پیدا کند. ترجیح بدهد کدامش بیشتر با قرآن جور است. کدامش سندش محکمتر است. راوی کدامش بهتر بوده. کدام مشهورتر است. کدام بیشتر با ادله اهل سنت مخالف است. اینها میشود مرجحات. و اگر مرجحی هم نبود، در مرحله آخر چه کار میکنیم؟ «إِذَا تَعَارَضَا تَسَاقَطَا». عمل میکنی ولی در تعارض غیر مستقر چطور؟ یک چیزی داریم. بعداً قرینهاش میآید. میآید بر آن میزند. قرینه بر آن میزند. قرینه منفصل. اگر این نه، اطلاق این است. اصلاً کلاً دیگر دست به هیچش نمیزنیم. یک جای کلام این اختلاف مبنای بین برخی بزرگان. میگویند مثلاً در روایتی ۵ تا فقره دارد. یک فقرهاش با یک روایت دیگر تعارض پیدا میکند. یک عده میگویند کل این ۵ فقره میرود روی هوا. فقط همین یک تکهاش میرود روی هوا. این دو تا اختلاف مبناست. همین یک تکه. و این را هم عرض کردیم. ظهور تصدیقی ظهور. قرینه متصل و منفصل و اینها. و تعارض مستقر و غیر مستقر. روشن شدن ظهور تصوری کلاً بهش دست نمیخورد. حتی قرینه متصله هم نمیتواند. چون بالاخره به ذهن میآید. آنی که دست میخورد چیست؟ تصدیقی که آن هم اصلش قرینه متصل است که اصلاً از همان اول نمیگذارد به ذهن شما چیز دیگر بیاید. اگر قرینه منفصله آمد، تعارض هست، ولی تعارض غیر مستقر. و قرینه میشود و قیدش میزند.
**خب متن را بخوانیم، میان بله.**
«التَّطَابُقُ بَيْنَ الدَّلالَاتِ». «تَقَدَّمَ أَنَّ الْکَلَامَ لَهُ ثَلاثُ دَلَالَةٍ». گذشت که کلام سه دلالت دارد. و «هِيَ: دَلَالَةٌ تَصَوُّریَّةٌ وَ الثَّانِیَةُ وَ اثْنَتا دَلالَتَيْنِ تَصْدیقِیَتَيْنِ». مرحله دلالت تصوریه «هُوَ الْمَنْ هُوَ الْمَعْنَى الْمَوْضُوعُ لِلَّفْظِ». که اینها همه را گفتیم. روشن است دیگر. ترجمه نمیکنم. «وَ نُرِیدُ هُنَا الْإِشَارَةَ إِلَى ظُهُورِ کُلِّ لَفْظِ إِلَی ظُهُورِ الْکَلَامِ لِتَفْهِیمِ نَفْسِ الْمَعْنَى الظَّاهِرِ مِنْهُ بِالدَّلَالَةِ بِالدَّلَالَةِ». «اسد». ذهن ما «الْمَعْنَى الْحَقِیقِیُّ». و «هُوَ الْحَیَوَانِ» کدامش را باید بگذاریم. «أَصْلٌ کَانَ ظَاهِرُ حَالِهِ أَنَّهُ یَقْصِدُ إِخْطَارَ ذَلِکَ». بازگشتش به کجاست؟ مراد بازگشت. بازگشت ما به کجاست؟ «فِي الْحَقِیقَةِ إِلَى ظُهُورِ الْحَالِ فَمَادَامَ الظَّاهِرُ مِنَ الْأَوَّلَى مِنَ الْأُولَی»، یعنی تصوریه، «تَصَوُّرٌ»، تا وقتی که از دلالت، دلالت تصوریه ظاهر همان معنای حقیقی است، «هُوَ الْمَنْ هُوَ الْمَعْنَى الْحَقِیقِ فَالْمَقْصُودُ فِي الثَّانِیَةِ هُوَ أَیْضًا» مقصود در دلالت تصدیقی اولی هم میشود همان معنای حقیقی. بهار از ظهور. یعنی این ظهور حال متکلم در تطابق بین دو دلالت حجت است. «عَلَیٰ مَا یَأْتِي فِي قَاعِدَةِ حُجِّيَّةِ الظَّهُورِ اسْمٌ لِأَصَالَةِ الْحَقِیقَةِ تُسَمَّى بِأَصَالَةِ الْحَقِیقَةِ». بر حجیتش اسم چی اطلاق میشود؟ اصالت حقیقت.
**دلالت تصدیقیه ثانیه است.**
الان باید دلالت تصدیقی ثانیه را بگوییم. «بَعْدَ إِحْرَازِ تَعْيِینِ الدَّلَالَتَيْنِ السَّابِقَتَيْنِ عَلَى حَالِ نَجِدُ فِیهَا نَفْسَ الشَّیْءِ». علت تصدیقی ثانیه را بگیریم، بعد از اینکه فرض را گرفتیم که دو دلالت سابق برایش تعیین شد، تا بیابیم نفس در آن همان چیز را. «فَإِنَّ الظَّاهِرَ مِنَ الْکَلَامِ فِي الْمُرَادِ الْجِدِيِّ یُطَابِقُ مَا إِخْطَارُهُ فِي مَرْحَلَةِ مَرْحَلَةِ الدَّلَالَةِ التَّصْدِیقِیَّةِ الْأُولَى». آنی که از کلام ظاهر میشود در مرحله دلالت تصدیقی این است که مراد جدی مطابق است با آنچه که قصد مرحله دلالت بین عدالت دلالت تصور تطابق دارد. اصل بر این است همان را که به ذهن میآید و اراده کرده است، این میشود تطابق بین دو طرف. «قَالَ الْمُتَکَلِّمُ أَکْرَمَ کُلَّ جِیرَانِی». از این «کل» چی به ذهن میآید؟ «کُلَّ» برای چیست؟ برای اینکه او «فِي ذِهْنِنَا صُوْرَةَ الْعُمُوْمِ». و «لَكِنْ شَكَكْنَا فِي أَنَّ مُرَادَهُ الْجِدِّیُّ هَلْ هُوَ أَن نُكْرِمَ جِیرَانَهُ جَمِیعاً أَوْ أَن نُكْرِمَ بَعْضَهُمْ». شاید آنی که گفته همه منظورش احترام بوده. ما میگوییم: جمع میبندیم. گاهی میگوییم: شما یک همسایهها، همه همسایهها. شاید از باب احترام گفته همه. درست احترام. جمع بسته.
**اصل بر چیست؟**
«جَادَ فِي تَعْيِینِ مُرَادِهِ الْجِدِّیِّ ذَلِكَ أَنَّهُ جِدٌّ فِي هَذَا التَّعْيِينِ وَ مُرَادُهُ هُوَ ذَلِکَ». همان است و «مَرْدُودٌ وَ رَدٌّ ظُهُورُ حَالِ الْمُتَکَلِّمِ». بازگشت او در حقیقت به همان ظهور حال متکلم است. «فَتُطَابِقُ بَيْنَ دَلَالَةِ تَصْدِیقِيَّةِ الْأُولَى وَ دَلَالَةِ تَصْدِیقِيَّةِ الثَّانِیَةِ». «فَمَادَامَ الظَّاهِرُ مِنَ الْأُولَى إِخْطَارَ صُوْرَةِ الْعُمُومِ، فَظَاهِرٌ مِنَ الثَّانِیَةِ إِرَادَةُ الْعُمُومِ جِدّاً». تا وقتی که از دلالت تصدیقی اولا اخطار صورت عموم ظاهر است از دلالت تصدیقی ثانیه هم اراده عموم ظاهر است جدی است. تا وقتی که دلالت تصوریاش دارد عموم را میرساند، یعنی او در دلالت تصدیقیاش جداً چه اراده کرده؟ اگر نبود بهار از ظهور. یعنی ظهور المتکلم در تطابق حجت است. اطلاق میشود بر حجیتش در این مثال چی؟ چی؟ اصالت در قبال اینکه ما احتمال بدهیم خصوص را اراده کرده باشد متکلم. «اکرم فلان». در این شک یا شوخی میکند؟ از باب تقیه نباشد. از باب مصلحت نباشد. بحث جهتش اصالت الجهت. متأثر به ظروف خاصه، اعتماد نکنید. ظروف خاصهای دارد. من کنار جدیت دیگر خود کلام همیشه میشود باشد موشک همیشه هست. نه. الان من هر کلامی را میتوانم در ظهورش شک کنم یا نه؟ هر کلام در ظهور شک باشد، من که نصبش باشد با این قلقلک. یعنی باید یک چیزی بوده باشد ته مایه ذهنی شما با یک چیز. این نحو سستی. حالا یک درصدی هم شده نسبت به اینجور هست. تو بحث تقیه هست. همین پوشیدن کفش. شما وقتی شنیدید جا نخوردید؟ کفش میتواند با کفش نماز خواند. «جَدُّ الْکَلَامِ فِيهِ جَدُّ الْکَلَامِ فِیمَا». «کُلُّ کَلَامٍ فِي الْمُثُلِ السَّابِقَةِ دَلَالَاتٌ تَعْیِینُ تَصْدِیقَتَیْنِ یَخْتَلِفُ دَلَالَةُ الْکَلَامِ عَلَیٰ أَنَّ مَا أَخْطَرْنَا فِي ذِهْنِنَا عِنْدَ الْکَلَامِ مُرَادٌ لَهُ جِدّاً». همان را که به ذهن ما آورده، منظورش بوده. مرادی جدی. لایتقیه. جهت دعوت کردن که حرف بزند چی بود؟ اما جدی بوده. از سر تقیه و شوخی و اینها نگفته. واقعاً قصدش همین بوده که این را بگوید. «هَذَا الظُّهُورُ حُجَّةٌ هَذَا الظُّهُورُ حُجَّةٌ وَ یُسْمَىٰ بِأَصَالَةِ الْجَهَةِ». این را بهش میگویند اصالت الجهت.
**حال** آقا هر کلام سه تا ظهور دارد. «أَحَدُهَا تَصَوُّرِیٌّ وَ إِسْلَامٌ تَصْدِیقِیَّانِ و اثنان تصدیقیان» یکیش تصوری است، دو تا تصدیقی. «وَ یَخْتَلِفُ التَّصَوُّرِیُّ عَنْهُمَا فِي أَنْ ظُهُورَ اللَّفْظِ تَصَوُّرًا فِي الْمَنْ الْحَقِیقِ لَا یَتَزَعْزَعُ حَتَّیٰ یَفْرَقُوا حتى لو قامت». بله. این تکونی که به درخت میدهند. تکون سفت و سخت. آن را میگویند تزعزع. رباعی. از جایش تکون نمیخورد. هر چقدر هم تکونش بدهم، تکون نمیخورد. در ظهور لفظ تصوری است. علت تصوری حتی با قیام قرینه متصله «عَلَى أَنَّ الْمُتَکَلِّمَ أَرَادَ مَعْنًی آخَرَ». قرینه متصل تو دلالت اخطار به ذهنش دست. اسد، اسد دیگر. گرمی. فهمیدم منظورت کیست، ولی خب اسد میگویی، من اسد را میفهمم. در مرحله دلالت تصدیق نمیکنم.
**و اما ظهور کلام تصدیق است.**
«وَ أَمَّا ظُهُورُ الْکَلَامِ تَصْدِیقاً فِي إِرَادَةِ الْمُتَکَلِّمِ لِلْمَنْ الْحَقِیقِیِّ اسْتِعْمَالًا وَ جِدّاً قِیَامَ الْقَرِینَةِ الْمَذْكُورَةِ وَ تَحَوُّلٌ مِنَ الْمَنْ مِنَ الْمَعْنَى الْحَقِیقِیِّ تَدُلُّ عَلَيْهِ الْقَرِینَةُ وَ بِتَحَوُّلٍ إِلَى الْمَعْنَى الَّذِي تَدُلُّ عَلَيْهِ الْقَرِينَةُ». اما ظهور کلام تصدیقاً در اراده متکلم برای معنای حقیقی به عنوان استعمال و جدی زائل میشود به قیام قرینه مذکوره. یعنی چی؟ قرینه متصله و متحول است از معنای حقیقی به معنایی که قرینه بر آن دلالت دارد. یعنی اگر متصل بیاید با قرینه متصل در این دو تا اول نمیگذارد ذهن شما نسبت به این شکل بگیرد. قرینه منفصل اگر آمد، ذهن شکل گرفته. بعداً میآید و آن را درست میکند که آنجا چی میشود؟ تعارض غیر مستقر. «تَعَارُضٌ» کاری نمیتواند بکند روی اینها. بلکه فقط میآید تعارض صورت میدهد. هیچ کاری غیر منفصله روی هیچ کدام از این سه تا کاری نمیتواند انجام بدهد. فقط تعارض. بعداً میآیی میگویی روی هر سه تا. بعد دو هفته آمده میگوید که اسد که گفته بودم، زن گرفت. اسد زن گرفت. من میگویم: نکند الان یکی دیگر را دارد میگوید؟ آن همان اسد است. منظورش این است که الان تازه فهمیدم که آن اسدی که گفته بوده، یعنی انسان بوده. درست. قرینه میآورد. بعداً «اکرم کل جیرانی». بعد دو هفته میگوید: فلانی و فلانی را اکرام نکن. قرینه منفصل. اینکه شکل گرفته. فقط چه کار میکنیم؟ تعارض. ولی چه تعارضی؟ تعارض بدوی. تعارض بدوی. تعارض غیر مستقر بین ظهور الکلام الاول و «بینها» بین ظهور آن کلام اول و بین این قرینه منفصله. و «تُقَدَّمُ عَلَیْهِ الْقَرِینَةُ». قرینه بر او مقدم میشود. تعارض میشود. ولی قرینه در این تعارض مقدم است. تعارض غیر مستقر است دیگر. ما قرینه را میاندازیم جلو. میگوید: همه را اکرام کن. بعد دو هفته میگوید: فلانی و فلانی را اکرام نکن. الان شما بین این دو تا تعارض هست یا نیست؟ هست. کدام را مقدم میکنید؟ منظور این است که آنها همه غیر از این دو تا. «وَفْقاً لِقَوَاعِدِ الْجَمْعِ الْعُرْفِیِّ». تا موافق قواعد جمع قرار گیرد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصتم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...