‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی ما "مناسبات حکم و موضوع" است. این اولین بحث و از مباحث بسیار مهم در علم اصول است و تأثیر مستقیمی بر عملیات استنباط دارد. آنچه باعث اهمیت موضوع میشود این است که مناسبات حکم و موضوع، بحثی بسیار پردامنه و پُراستعمال است. در عین حال، خیلی شبیه قیاس است و قیاس، مذموم است و نباید انجام داد. ولی مناسبات حکم و موضوع، تناسب حکم و موضوع، امری جایز و رایج است. خب اینکه مرز این دو کجاست و چطور میشود این دو را از هم تفکیک کرد، بحثی است که باید پیرامونش صحبت شود.
در بحث تناسب حکم و موضوع، میتوانیم از مورد نَص تعدی کنیم. روایت چیزی فرموده ولی ما میتوانیم دایره را توسعه دهیم به تناسب حکم، اینکه اینی که در نَص آمده، این فقط یک مثال است. البته خب در قیاس هم این تعدی هست، ولی تعدی که در قیاس میکنیم، باطل است. لذا در بین فقها هم گاهی کسی استنباطی انجام میدهد و استنباط خودش را تناسب حکم و موضوع میداند، دیگری میآید و میگوید این قیاس است. این هم باز یکی از مباحثی است که باعث اختلاف بین فقها میشود. اینجا خیلی مرز باریکی دارد و تشخیص آن واقعاً سخت است.
حالا در مورد این قاعده کمی صحبت بکنیم: اول معنای قاعده را بگوییم و بعد بیاییم ببینیم که دلیل بر حجیتش چیست. وقتی عرف نگاه به حکم میکند در ادلهی شرعیه – در ادلهی شرعیهای که بعضی مقصود است نه کلش – آنجا میتواند ثبوت حکم را بفهمد به دو نحو: یا میآید تخصیص عام میکند یا میآید تعمیم خاص میکند. تناسب حکم و موضوع اینطور میشود، تخصیص عام و تعمیم خاص.
در تخصیص عام، مثل اینکه حکم در دلیل ذکر شده در حالی که مرتبط با لفظی است که آن لفظ مدلول عام دارد، ولی عرف این را برای یک بخش خاصی از آن مدلول میفهمد. در تعمیم خاص، عرف گاهی یک لفظ عامی داریم در دلیل، ولی عرف عمومیتش را نمیفهمد و یک بخش خاصی از این را میفهمد؛ مثل اینکه از امام سؤال میکنند دربارهی لباسی که نجس شده، حضرت جواب میدهند که «اغتسل ثوبک»، یعنی: "پیراهنت را بشوی". اینجا واژهی «اغتسل» آمده، که عام است و هر نوع شستنی را شامل میشود: شما با آب بشویی، آب مطلق بشویی، با آب مضاف بشویی، با کُر بشویی، با آب... حالا آب کُر و آب قلیلش، اینها را کاری نداریم، چه نوع آبی باشد. با آب هندوانه بشویی، با گلاب بشویی... همه اینها را در بر میگیرد، ولی عرف چه میفهمد از این؟ چه نوع شستنی را میفهمد؟ آب معمولی. این از کجا میآید؟ تناسب حکم. "پیراهنت را بشوی" درسته، "بشوی" عام است و دایرهاش گسترده است، ولی "پیراهنت را بشوی" وقتی به عرف میدهی، چه میفهمد؟ پس اینجا عرف میآید عام را خاص میکند (تخصیص العام). برای همین اگر شما این کلام را به یک غیرمسلمان بدهی، "پیراهنت را بشوی"، او چه برداشتی میکند؟ انصراف ذهنی او به چیست؟ با آب. و این نوع از انصراف را هم گفتیم که حجت است؛ چون مستند به ظهور عرفی است و شأنش شأن انصرافی است که از کثرت استعمال نشئت میگیرد.
در بحث انصراف، اگر خاطر شریفتان باشد، عرض کردیم دو نوع انصراف داریم: چی و چی؟ یا از کثرت استعمال یا از غلبهی وجودی. گفتم کدامیک حجت است؟ کثرت استعمال. ولی غلبهی وجودی اینکه در بیرون این بیشتر است، لزوماً دلیل انصراف نمیشود. ولی اینکه در استعمال بیشتر است، دلیل انصراف میشود. الآن اینجا «اغتسل ثوبک» به کدام دلیل انصراف دارد؟ کثرت استعمال یا غلبهی وجودی؟ کثرت استعمال. در بیرون به هرکه بگویی این را، "لباست را بشوی"، برای شستن با آب استعمال میشود. کثرت استعمال. لذا انصراف میشود.
خب اینجا یک سؤالی مطرح میشود: اینکه آقا این تخصیص لفظ عام از کجا استفاده شده، در حالی که ما دلیلی پیدا نمیکنیم که دلالت لفظی داشته باشد اینجا بر تخصیص. چیزی ندارد که بخواهد تخصیص بزند. شما چطور داری میگویی فقط با آب بشوی؟ از کجا دارد در میآید؟ پاسخش این است که این همان است که عرض کردیم: مناسبات حکم و موضوع. یعنی حکم مناسباتی دارد، مناسباتی دارد، این مناطات مرتکز در ذهن عرف است. ذهن عرف ارتکازی دارد نسبت به این مناطات. مناطات چیست؟ مناطات حکم. حکم مناطاتی دارد و ذهن عرف ارتکازی دارد نسبت به آن مناطات. تو ذهن یک ارتکازاتی دارد در احکام توسّلیه، احکام معاملاتیه. احکام توسّلیه چیست؟ استاد ما احکام تعبّدیه داریم و احکام توسّلیه. احکام توسّلیه احکامی است که در آن قصد قربت لازم نیست. شما اگر پیراهنتان را با قصد قربت نشویید، آن نجاست پیراهن برطرف نمیشود؟ با قصد قربت باشی یا نباشد، وقتی شستی و مسلمان باشی یا کافر باشی، پیراهن شستی، نجاست پیراهن برطرف میشود. حالا بله، غسل، بله. آن هم اگر نجاست هم از روی بدن شما بدون قصد قربت هم بشویی، احکام توسّلی است. خب عرف یک ارتکازاتی دارد نسبت به احکام توسّلیه و ارتکازاتی دارد نسبت به احکام معامله. خب اینها باعث میشود که ذهنش انطباق پیدا میکند به تخصیص. چون یک ارتکازاتی نسبت به اینها دارد. واژه را که میشنود، سریع میرود روی یکی از مصادیق، یا گاهی توسعه میدهد، میگوید این یک دانه ملاک نیست، همهاش را شامل میشود. حالا الان ما تخصیص تعمیم خاص را هم مثال میزنیم.
البته این را که عرض کردیم، در توسّلیه و معاملاتیه بود، ولی در عبادیه اینجوری نیست. در عبادیه دیگر نمیتوانیم بگوییم تناسب حکم و موضوع. این ذهن دارد تخصیص میزند. آن دیگر نمیشود چون به جَعل شارع است. شارع خودش لفظی را وضع کرده، خودش حد و حدودش را معلوم کرده. ولی تو معاملات و در توسّلیات و اینها ما خودمان اگر شارع هم نمیگفت، داشتیم اینها را انجام میدادیم. خودمان اگر از بینیمان خون میآمد میشستیم. خودمان اینجور معامله میکردیم. لذا در توسّلیه و معامله، ما دستمان بیشتر باز است برای اینکه تناسب حکم و موضوع را پیدا کنیم. ولی در تعبّدیه نه، اصلاً نمیشود ما قاعدهی تناسب حکم و موضوع را در احکام تعبّدی جاری بکنیم. این حالت اولش بود: تخصیص، یعنی عام را تخصیص.
دومیاش تعمیم الخاص. تعمیم خاص مثل این میماند که یک حکمی در دلیل ذکر شود، ولی مرتبط به حالت خاصی، ولی عرف ازش چه میفهمد؟ میگوید این حالت فقط حالت مثالی است. مثال است. من توسعه میدهم این را از این حالت کوچک به حالات دیگر. مثل اینکه طرف میآید سؤال میکند: آقا آبی که توی مشک است، اگر یک قطره خون تویش افتاد، میشود باهاش وضو گرفت؟ حضرت جواب چی میدهند؟ نمیشود. خب شما میتوانی بگویی که نه، این مال آب توی مشک است؟ میشود گفت؟ شما چه میگویید؟ اینجا آب توی قابلمه هم همین است. آب توی کوزه هم همین است. از کجا میگویید این را؟ تناسب و موضوع. یعنی چه؟ یعنی به هر ذهن عرفی سادهای که شما این را بدهی، راحت میفهمد. حالا اینجا «قیاس خصوصیت» هم به این میگویند. «قیاس» با «غین»، القای خصوصیت. با خصوصیت و از این القا میکنی. میگوییم این مشک خصوصیتی ندارد که شما توی حکم بیاوری. خصوصیت تو این نیست. مطلقش...
سالهای سال بحث بود بین فقها: حجاجی که میروند مکه، اینها ذبحی که انجام میدهند، این باید با چاقو باشد، یعنی با «حدید» باشد، آهن باشد؛ چاقوهای سرامیکی، آلومینیومی و اینها هم میشود؟ برخی فقها فتواشان این بود که حتماً آهنی باشد. طرف حج کرده و برمیگشت، مرجع تقلید میگفت حجت مشکل دارد، ذبح درست نبوده، با چاقوی آهنی سر نَبُرده، مشکلاتی پیش میآمد. یا باید ذبح میفرستاد یا بعد دوباره حج را به جا میآورد. همه گیر چی بود؟ این القای خصوصیت، تناسب حکم و موضوع، اینکه حضرت فرمودند ذبح کن، ذهن عرفی ساده است. تعبیر «حدید» دارد، یعنی حتماً آهن باشد؟ توسعه داد به هر چیزی که برنده است. آهن از باب مثال است (تعمیم الخاص). تعمیم خاص چه میگوید؟ میگوید از باب مثال بوده، آهن از باب مثال. مثالهای برای این ماجرا فراوان است.
آقای بهجت در مورد افغانستان که گفت: آقا «رجل شک فی ثلاث او اربع»، یک آقایی شک بین سه و چهار کرده، حضرت فرمودند که فلان. خب این الان چیست؟ یعنی مخصوص آقایان است این حکم؟ شما چرا این کار را میکنی؟ تناسب حکم و موضوع. عرف میفهمد بین نماز در این مسائل، در شک بین سه و چهار، بین مرد و زن تفاوتی نیست. خصوصیتی در مرد نیست. خب البته عرض کردم در عبادیات جاری کنیم، نمیتوانیم بگوییم که حضرت فرمودند که مرد نمازش را با جَهر بخواند (صبح و عشا). خب اینجا میتوانیم بگوییم که این را تعمیم میدهی، میگوییم اینجا مرد ملاک نیست، زن هم همینطور است. نمیشود. اینها خیلی ریزهکاری و سخت است. طبیعی حکم، طبیعی موضوع.
حالا اینها بحثهای مفصلی دارد. مدتها توی درس خارج اینها مقایسه شد و شاید دو سه ماه استاد بحث کردند سر مباحث. آخر ما به نتیجهی قطعی نرسیدیم که مرزش کجاست. این از مباحثی است که در اصول کم بهش پرداخته شده و بسیار دامنهدار و بسیار دقیق. یک جایی میرود، میرود قیاس. «اخصنی بالقیاس». موهای انگشت این قدر دیه دارد. انگشت دوم مثلاً این مثلاً ده تا سکه، یک انگشت ده تا سکه، انگشت دوم بیست تا سکه. گفت: خب انگشت سوم سی تا سکه. حضرت فرمودند: «اخصنی بالقیاس»، انگشت سوم پانزده تا سکه. قیاس کردی. اینجا به نصف که میرسد، سه انگشت که میشود، میشود نصف دست. دیهی نصف دست را باید حساب کرد. حالا روایتش مفصل است. «اخصنی بالقیاس». خلاصه مباحث مفصلی است. برای همین یک عده به خاطر همین روایات میترسند. میگوییم یک وقت نیفتیم به قیاس. ما میخواهیم تناسب همان مورد را بگیریم ازش. نه، نکن. یک دم، نه. میگویند که در مورد همین هم چون ما قاعده داشتیم – او توجه به قاعده نداشته – حضرت هم دارند اشاره به همان میکنند. چیزی نبوده که او نداند، واضح بوده. نصف دست این است. حضرت توبیخش میکند. او یک قاعدهی دیگر را دارد، ازش صرفنظر میکند. اگر ما به حریم قاعدهی دیگر تجاوز نکنیم، همین باشد، خب با عقل میگیریم و پیش میرویم، تناسب. مباحث بسیار مفصلی در هر صورت.
اینجا میگوییم که خب شما از کجا تعمیم دادی لفظ را؟ بانک دلیل فقط حالت خاص را ذکر کرده. جوابمان همان جوابی است که آنجا دادیم. میگوییم که بر اساس تناسب حکم و موضوع که ارتکاز دارد در ذهن. هم حکمش، هم موضوعش. موضوعی عرفی است دیگر. موضوعش ارتکاز دارد در ذهن عرفی. لذا خود عرف این را تعمیم میدهد. فهمیدیم که تناسب حکم و موضوع، یک قاعده عرفی است که تعمیم خاص و تخصیص عام را جاری میکند در دلیل. چرا؟ چون مناطاتی دارد. این مناطات در ذهن عرف مرتکز است و به واسطهی اینها ذهن انسباق پیدا میکند از لفظ عام به یک بخش خاص از نفس خاص.
دلیل بر حجیت این انسباق چیست؟ حالا ذهن انطباق پیدا کرد، سَلَّمنا. کی گفته که اینجا چون ذهن اِنس پیدا میکند، حجت است؟ اینجا باید بگوییم که دلیلی که بر حجیت این انسباقات است، حجیت ظهور، حجیت تناسب حکم و موضوع، ارتکازات عرفیه است. اینها باعث میشود که ذهن انسباق پیدا بکند. تخصیص عام و تعمیم خاص، یک ظهوری را شکل میدهد برای دلیل در آنچه که ذهن بهش انسباق دارد، و هر ظهوری هم حجت است، متناسب با قاعدهی حجیت ظهور که حالا مورد حجیت ظهور را عرض خواهیم کرد. به عبارت دیگر، قیاس شکل اول میشود. قیاس شکل اول، صغری: مناسبات حکم و موضوع، ظهور را تشکیل میدهد برای دلیل در آنچه که به ذهن میآید. کبرا: هر ظهوری حجت است. نتیجه: تناسب موضوع حجت است. اونی که از تناسب حکم و موضوع به ذهن میآید، حجت است.
خب متن را بخوانیم. بحث که جا افتاد ان شاء الله. صغرای اینجا از چه جهت؟ ولو بالجمله هم نباشد. فعل جمله را که همه قبول دارند که بالاخره تو یک سری جاهایش که حتماً به ذهن میآید، روز همین کوزه. کوزه و مشک و اینها. هندوش شکی نیست. همه تعدی میکنند. «مناسبات الحکم و الموضوع قد یذکرُ الحکمُ فی الدلیل مرتبطاً بلفظٍ له مدلولٌ عامٌ». گاهی حکم در دلیل ذکر میشود، در حالی که مرتبط است به لفظی که مدلول عام دارد. «و لکنّ العرفَ یفهمُ ثبوتَ الحکمِ لبعضٍ من ذالک المدلولِ». ولی عرف ثبوت حکم را میفهمد برای بخش خاصی از آن مدلول عام. کدام مدلول؟ مدلول عام. «اغتسل ثوبَکَ إذا أصابه البولُ». میگوید وقتی که بول به لباس رسید، لباست را وقتی با بول تماس پیدا کرد، بشوی. خب اینجا غسل، «فإنّ الغسلَ لغةً قد یُطلقُ علی استعمالِ أیِّ مائعٍ». غسل لغتاً گاهی اطلاق میشود بر هر مایعی. شما حتی با نفت هم اگر بشویی، با روغن مایع هم بشویی، میشود غسل. با گلاب هم بشویی، میشود غسل. «و لکنّ العرفَ یفهمُ» آب را. چرا عرف آب را میفهمد؟ چون از همه اینها سهلالوصولتر است. یک وجه. از همه اینها در دسترستر و بیشتر در اختیار است. با نفت بشویی، با گلاب میشود؟ شما الان گلاب بیشتر در دسترستان است یا آب؟ نفت در دسترس است؟ آب. بعد کدامیک سادهتر است؟ بعد کدامیک بیشتر پاک میکند؟ اینها همه چیزهایی است که باعث میشود که ذهن عرفی برود به این سمت. نه بابا، غیر آب که منظور نیست. خب از کجا داری میگویی؟ لفظ که عام است. اخصار شود. چرا فقط میگویی با آب بشوی؟ اینها چیزهایی است که باعث ارتکازات او میشود.
حالا اگر ماشینی اسم شستشوی ماشین بیاید، چی؟ فقط با آب است؟ ماشین فقط با آب میشویند؟ بیشتر چیزهای دیگر هم دارد. بالاخره صابون، بنزین. نه، میگوید: آقا، من دارم ماشین شما را با بنزین میشورم. موتور ماشین. قرینهی متصل. چسبیده به قضیه. بلافاصله توی ذهن شما میرود. من دارم میشورم. چقدر بو میدهد؟ با بنزین. مشکل ابتدا آب نداشته بودند. همین که این دارد میگوید: غسل بوده ابتدا. بشر ابتدایی فقط آب. حالا این طرفش اگر کوزه و ... «و لکنّ العرفُ یفهمُ من هذا الدلیلِ أنّ المطَهِّرَ هو الغسلُ بالماءِ». میفهمد که آنی که مُطهّر است، فقط شستن با آب است. «و قد یُذکرُ الحکمُ فی دلیلٍ مرتبطاً بحالةٍ خاصةٍ». در دلیل ذکر میشود در حالی که مرتبط است به حالت خاصی. «و لکنّ العرفَ یفهمُ أنّ هذه الحالةَ مجردُ مثالٍ». عرف ازش مثال استنباط میکند. اینجا مشک فقط مثال است. «و یُعمّمُ الحکمُ مرتبطاً بهذا العنوانِ». حکم مرتبط به آن عنوان. «فإنّ قطرةَ دمٍ فی مَشْکةٍ قِربةٍ». در یک مشکی، قِربه. مشک گز القاب قمر بنی هاشم علیه السلام، ابوالقِربه بوده، پدر مشک. بله، در یک قِربهای که نجس بیفتد. بعد حضرت میفرمایند که «لا تَوفَّأَ منها و لا تَشْرَب». ازش وضو نگیر و از آن ننوش، نخور. «فإنّ العرفَ یری الحکمَ ثابتاً لماءِ الکوزِ أیضاً». برای آب کوزه هم جاری است. کوزه، آب کوزه. «و أنَّ القِربةَ مجردُ مثالٍ». اینجا مشک فقط مثال است. «بِهذه التعمیماتِ و تلک التخصیصاتِ تقومُ فی الغالبِ علی أساسِ ما یُسمّی بمناسبةِ الحکمِ والموضوعِ». این تعمیم و تأسیسا بر چه اساسی قائم است؟ بر اساس آنچه که بهش میگویند مناسبات حکم و موضوع. و اولین بار این حکم را شنید، اِزَری ذهنشو میبرد. میگوید که این اونی که ملاک است، آب قلیله است. مشک به خاطر اینکه مشک نفوذی آب قلیله، حکمهای دیگری کنار ذهنمان هست. یعنی یک سری علوم حضوری داریم نسبت به این قضیه. یک قیاسهای بدون اینکه اصلاً ما متوجه بشویم، میکند. بعد میگوید که این منظور اینجا اصلاً تناسب حکم و موضوع مال آن شخص اولی نیست. مال کسی است که تو این فضای عرفی بوده و ارتکازات دستش است. این محل بحث ماست. با آن اولی که اصلاً تناسب حکم و موضوع برایش شکل نمیگیرد. برای کسی که توی این فضا فکرش گره خورده، انس دارد، میفهمد شارع وقتی میگوید منظورش چیست. نه ارتکاز عرفی کسانی که حالا مرتکزات مَناتات نسبت به موضوع، یعنی این میداند موضوع این میداند. منات این چیست؟ مناطات اینکه آب توی مشک بیفتد. خون توی مشک بیفتد نجسش میکند. مناتش این است که قلیله. این قلیله منتهی را بلد است. ارتکاز دارد نسبت به آن مَنات. اشکال ندارد.
حالا باز این مثال چون مثال تعبّدی است، بحث نجاسات است، یک خورده گیر پیدا میکند. ولی مثل همان مثال حدید و اینها که عرض کردم. الان برخی سر همین فتواهای عجیب و غریب دادند که آدم نه میتواند ردش بکند نه میتواند اثباتش بکند. برای شمال آمریکا و اینها مثلاً ایسلند و فلان و اینها که اصلاً شتر ندارد، گفتم زکات آنجا مثلاً به کشتی تعلق میگیرد. مثلاً به چی چی؟ اونی که باربری میکند و باعث تجارتشان میشود. میگوید اصلاً شتر که زکاتش واجب شده، آن از باب مثال است. شتر از باب وسیلهای است که باهاش حمل و نقل میکنی. حالا من میآیم، میگویم کانتینر الان بهش زکات تعلق میگیرد؟ کشتی تجاری بهش زکات تعلق میگیرد؟ هواپیما؟ زکات تعلق میگیرد؟ رصد کمال حیدری فتوا داده. ایشان میگوید که و کسانی بودن، کسای دیگری را دیدهام از این بوده. یک تعدادی حالا چطور شد تعداد فتوا داده؟ در حد احتمال مثلاً میشود یک همچین مباحثی را مطرح کرد. در صورتشان میگوید که ما وقتی جایی که شتر نداریم، شتر از باب مثال است. به ذهن عرفی وقتی میگویی، میگوید: آقا، این مَناتش آن است. شتر به خاطر اینکه وسیلهی تجاری بوده، مثلاً سرمایهی اصلی بوده در بین عرب. تَمَوّل طرف را با شترش تشخیص میدادند. میخواستند ببینند کی بیشتر مال دارد. قطار، اتو. الان تعدی به اینها کرد. یک جایی اصلاً شتر نیست. حالا در صورت خلاصه میخواهم بگویم که یک همچین مسائلی را و مثالهایی را مطرح کردند که میگوید ذهن عرفی این را تعدی میدهد، یا آنکه ملاک نیست این ملاک است. خدا شتر خصوصیتی ندارد. خصوصیت روی آن وجهش است، روی آن عنوانش است.
خب، حالا در جواب قیاس و ورز خیلی باریک است دیگر. از کجا در میآید؟ قیاس؟ «أولُ مَن قاس». بله، تناسب حکم و موضوع واقعاً یعنی مثل روز روشن بشود که این حکم آمده روی خود این عنوان خاص. این موضوع نیامده روی آن وجه دیگر این موضوع. یعنی حکم نجاست اینکه یک قطره خون می افتد توی این آب کوزه، آب مشک، حکم روی آب مشک نیامده. حکم آب قلیل است. این مشک از باب مثال است. ذهن سریع میرود به آن سمت. میگوید این مال آب قلیل است، نه مال آب مشک. آنقدر واضح است. یک جاهایی هم نه. ولی خب تعملات وقتی کسی میکند، خصوصاً در مباحث نظامسازی، مباحث سیاسی، این بحث تناسب حکم و موضوع است. مطلبی نوشتیم تازگی. مصیبتی داریم دیگر. توی این فضای مجازی، شبکههای اجتماعی، سر وقتمان، یک مطلبی نوشتیم؛ گفتم: آقا، فلان آقای بزرگوار برگشته به آن آقا گفته که شما آمدی کاندید شدی، نمیدانم خیانت به امام رضاست و فلان. و تو آن فضا را داری ول میکنی بیایی بروی کاندید ریاست جمهوری بشوی، خدا نمیدانم فلانت کند و الت کند و ولت کند و شما مصلحت نمیبینم.
یک مطلبی نوشتیم، گفتیم: بابا، موسی بن جعفر به علی بن یقطین اجازه دادند که او برود تو دربار هارون الرشید. یعنی خدمت ظاهری به حضرت را ول کند، برود وزیر هارون الرشید بشود. وقتی دلش میگرفت، میخواست ول کند. من یک سخنی توی این سیره امام کاظم علیه السلام مفصل در مورد علی بن یقطین دارم. خدا اولیایی دارد. به وسیله او که در بین اعداء خداوند به وسیله او از سایر اولیای خدا محافظت میکند. تو از آنهایی، سایتشان تو زیر سایه عرش جا داری. همانجا بمان. حضرت به زور نگهش میداشتند. بعد یکی آمده، آدمهای کمسوادی که بدون سلام و اینها: چه قیاسی علی بن یقطین را به فلانی؟ بعد تازه تو آمدی گفتی که حکومت جمهوری اسلامی حکومت آنفولان شده. بعد منم حالا با احترام باهاش حرف زدم. یعنی نه بلاکش کردم، نه گفتم که این را بهش میگویند قیاس اولویت. بعد بدون هیچی علامت سؤال گذاشته. خیلی بعضی واقعاً بیادب اند. عکس عکسی که به ظاهر مذهبی است، اسم سید خورده آن بالا. «هر جوانی که بیادب باشد، چون به پیری رسد عجب باشد». من دیدهام بی پروا صحبت میکنند. به اسم انقلابیگری و حزباللهی و ایمان و فلان و اینها، مراعات آداب و نجابت. در صورت، من نوشتم که این را بهش میگویند قیاس اولویت. یعنی وقتی که وزارت در حکومت هارون الرشید، مطلوب امام کاظم است، وزارت ریاست و حکومتداری در حکومت جمهوری اسلامی به طریق اولی مطلوب حضرت است دیگر. ساکت شد. هیچی دیگر حرف نزند. وقت نکرده. وقتی حکومت هارون الرشید شما وزارت داشته باشی به مردم خدمت کنی، این را حضرت تأیید میکند. تو حکومت اسلام و قرآن اگر مسئولیت داشته باشی به مردم خدمت کنی، این مطلوب امام نیست؟ دامنه خدمت شما چرا زائرین امام رضا را محدود کردی به آنهایی که فقط الان تو حرم هستند؟ محبین و شیعیان اینها تو همه عالم هستند. شما به مستضعفین عالم شما خدمت کنی. بیا رئیس جمهور شو، برو اسرائیل را محو کن. آن وقت خیری که از امام رضا دارد میرسد به مردم عالم بیشتر است یا وقتی که وایستاده آنجا شمع دستت گرفتی، هفته به هفته میرود وایمیایستی خادمهای دعای توسل را میخواند برمیگردد، این خدمتش بیشتر است یا آن بیشتر است؟ حالا نمیخواهم پهلوانپنبهاش کنم که این را تضعیف کنم. محدودهها را اصلاً نمیشود با هم قیاس کرد. آن یک محدودهای دارد توی اندازه، توی شعاع اندک. این همه ملت، خادم امام رضا، عاشق امام رضا، زائر امام رضا، شیعه. در هر صورت اینها موضوعاتی است که گاهی هم برخی بزرگان درس خارج هم میدهند، ولی تو فضای سیاست که میآید، واقعاً اَوامّه. روز برای من روشن است. تو مباحث فقه طرف تو فضای بول و غائط خیلی ذهن آماده است. سریع تناسب حکم و موضوع میکند، میرود. بعد این ذهن تو فضای سیاست کاملاً بسیط، تنبل. از این و آن نمیتواند بپرد. تو واضحات گیر میافتد که خب اگر این درست است، خب آن هم درست است، چه اشکالی دارد. و من کسی را مثل خود حضرت امام هم، حضرت آقا هم، شهید مطهری، برخی بزرگان این شکلی، مرحوم علامه طباطبایی، اینها واقعاً ذهن تو این تناسب حکم و موضوع فوقالعاده محشر است. آنقدر قشنگ بتواند بپرد به آن مقصودی که شارع دارد، مقصود را بگیرد که این فلان چیز موضوع است. آن فلان چیز آن یکی یک موضوعیت دارد، آن حکم مال آن است. بعد آنجا تو و تو خسته است، دایرهاش وسیع میشود، اینجا را هم شامل میشود، آنجا را هم شامل میشود.
بحث محاربه و اینها مثلاً، یکی از این مباحث دیگر که امام فتوا دادند ما محارب اقتصادی داریم. چقدر این فتوا راهگشا بود! فقط آن کسی نیست که میآید چاقو به ظاهر میکشد، امنیت مردم را به خطر میاندازد. آن کسی که دستاندازی میکند به بیت المال، امنیت مردم، آن مردم را رعب و وحشت میاندازد دیگر. خب این هم دارد رعب و وحشت میاندازد. آیت الله آملی لاریجانی وقتی رئیس قوه قضائیه شدند، از همان اول یک بحثی که مطرح کرد، فرمود که اگر تفنگ کشیدن واسه رعب و وحشت است، خب چاقو کشیدن و قمه کشیدن هم ملحق کردن به محاربه. قمهکشان حکم اعدام برایشان صادر شد. همان اول هم گرفتند، چند تا را اعدام کردند، خلاص. صدای خیلیها هم در آمد. حالا الان مواد مخدر را تا چند سال پیش اگر قاچاقچی بود و اینها، حکمش اعدام بود. الان حکم اعدام الحمدلله برداشته و خیلی خوشحال شدند خیلیها که این حکم اعدام اینجا برداشتش. در هر صورت اینها بحث تعدی است. دایره موضوع چقدر است؟ محارب فقط کسی است که فلان کار را بکند؟ خب وقت ذهن اینجا بسیط است. بعد میآید میبیند طرف تو مادهی ۸۸ توی کف خیابان هر غلطی که این ذهن نمیرود. خیلی وقتها دل چون نمیرود، ذهن نمیرود. این هم سه روز دیگر روشن است که «إنَّ الحکمَ لهُ مناسباتٌ و مُناَطاتٌ مُرتکزةٌ فی ذهنِ العرفِ، من حیث أنَّ لحکمٍ مناسباتٌ و مُناَطاتٌ مرتَکزةٌ فی ذهنِ العرفِ، بِسَبَبِ سبُقِ إلَیهِم العقلُ عند سماعِ الدلیلِ، تخصیصاً أو تعمیماً أخری.» به همین دلیل به ذهن انسباق پیدا میکند وقتی دلیل را میشنود. یا تخصیص، یک وقت تخصیص انطباق پیدا میکند، یک وقت تعمیم انطباق پیدا میکند.
حجیت این انطباقات چیست؟ آقا جان، حجت! چرا؟ «لأنَّها تُشکلُ ظهوراَ للدلیلِ». چون دارد ظهور ایجاد میکند. و ظهور هم که حجت است. «کل ظهورٍ حجةٌ وفقاً لقاعدةِ حجیّةِ الظهورِ»، به خاطر موافقت با قاعدهی حجیت ظهور که ان شاء الله خواهد آمد. ان شاء الله تعالی. خب، مَنات چندین بار گفتیم توی همین بحث مَنات شد. مَنات از اَناتَه میآید. یک فلان چیز منوط بر فلان چیز است. منوط یعنی چه؟ منوط یعنی چه؟ وابسته. اَناتَه یعنی وابسته بودن. بحث آخری که داریم دلیل شرعی، آهنگ حکم نمیتواند دو تا حکم برای آب قلیل پیدا کند. بعد میبیند همان صحبتی که راجع به از جمع بین اینها، آن را میگیرد. یعنی فلبداهه با شنیدن یک حکم نمیتواند. خیلی مشکل. یعنی اگر بخواهی از تمثیل فرار بکنی، اینجا باید بگویی که ببین، این این بوده، این هم همین بوده. پس توی اینها یک وجه مشترکی بوده. این و علت خصوصیتی نمیفهمد کلمه مشک. مشک نداریم آقا. دلیل دو هفته پیش این قشنگ میرود تویش. گم میشود. آنقدر در اختیار همه مردم است. چقدر مردم با آن مواجهه دارند. بعدش هم یک بحثی مثل مشک را نباید با دیگ و اینها قیاس کرد. مشک عرفیش یک حدی دارد. آهنگ باعث میشود که اصلاً مشک به ذهنمان نیاید. چون یک حدی دارد. میگوید من میدانم دیگر، اندازهاش چقدر است. تخصیصی در بیاوریم. و این خصوصیت را به یک جای دیگر هم تعمیم بدهیم. در بحث دلیل شرعی لفظی، آخرین مبحثی که ما داریم، مبحث اثبات ملاک به دلیل. یکی از مباحث اصولی که مرتبط به دلیل شرعی لفظی است، اثبات ملاک به دلیل. اهمیتش هم درون ثمره فقهی که مرتبط به خودش است، بروز پیدا میکند. چه بیشتر مربوط به موضوع میشود.
قبل از اینکه ما بخواهیم مقصود را بگوییم و به نتیجه برسیم، یک مقدمهای میگوییم که مشخص بکنیم که این بحث کجا جاری است. اولاً ما بر اساس مسلک عَدلیه خودمان هستیم. این بحث را روشن بکنیم. اثبات ملاک به دلیل، یک وقت بر مسلک عدلیه، یک وقت بر مسلک اَشاعره. عدلیه ما و معتزله مقابله به عدل هستند. ولی اشاعره غالب این که نه لزوماً. یعنی میشود ظلمی هم پشتش باشد. خداست دیگر. به ما چه! ظلم از هر کسی قبیح است، غیر از خدا. خدا اگر ظلم کرد که خداست، هر جور دلش بخواهد کار میکند. ولی معتزله ما چی میگوییم؟ میگوییم خدا بر اساس عدل کار میکند. هر کاری کرد، إن کشف شهاب عدل. معلوم میشود که اصلاً همان عدل بوده. عدلی میگوید که آقا، احکام تابع چیه؟ مصالح و مفاسد واقعیه. واقعاً مصالح و مفاسد. هر حکمی از احکام روی این مسلک، تابع ملاکی است که همان سبب شده که شارع إنشایش کند. هر حکمی که ما داریم، یا مصلحتی دارد یا مفسدهای دارد. بر اساس آن مصلحت و مفسده واقعی است که خدای متعال حکم را إنشا کرده. وجوب یعنی چه؟ یعنی درش مصلحت شدید است. حرمت یعنی درش مفسده شدید است. استحباب، مصلحتش مفسده شدید است. استحباب، مصلحت غیرشدیده و ضعیفه. و کراهت، مفسده ضعیفه. پس در همهی اینها مصلحت و مفسدهای داریم. روی مسلک اشاعره، آنها میگویند احکام مُعَلَّلِ به اغراض نیست. ملاکاتی پشتش نیست. فقط یک اعتبار شرعی است. تابع هیچی نیست. بحث ما، این بحثی که میخواهیم بکنیم، اثبات ملاک به دلیل، به درد اشاعره نمیخورد. مثلاً آنها یک همچین بحثی را ندارند.
خب، پس ما اونی که بحث داریم این است که اگر برای این حکم ملاکی باشد و ما آمدیم گفتیم که یعنی یک جایی هستش که ورای حکم، ما ملاکی است که میشود که قائل شد به بقای آن ملاک. حتی اگر مدلول مطابقی خطاب شرعی هم بیفتد و قائل بر این هم باشیم که دلالت التزامیه از دلالت مطابقیه تبعیت میکند. حالا موافقش افتاد ولی التزامیش هست. و آن مفسده یا مصلحت هم باقی است. اینجا هنوز میشود حکم را صادر کرد یا نه؟ این همان است که باید تو بحث مبادی حکم تکلیفی میگفتیم. حکم دو مرحله دارد: یک مرحله ثبوت، اول مرحله ثبوت و مرحله بعد. گفتیم که مولا در مرحله ثبوت چه کار میکند؟ میآید معین میکند، تهدید میکند آن چیزی را که بروش مشتمل است از جهت چی؟ از جهت ملاک. ملاکاتی که حکم دارد را معین میکند. گفتیم یک سَنجشی دارد. چقدر این ملاک؟ چقدر این مصلحت دارد؟ چقدر مفسده دارد؟ بعد حکم را إنشا میکند. اعتبار، بلا تشبیه، تو مجلس شورای اسلامی میشود. آقا ما میخواهیم مثلاً جریمه را این قیمت کنیم. این چقدر مصلحت دارد؟ چقدر مفسده دارد؟ چهار تا مفسده دارد، ده تا مصلحت. خب، مصالحش بر مفاسدش میچربد. احکام هم تابع مصالح و مفاسد. حالا چون مفسدش بیشتر است اگر این حکم نباشد. یا مصلحتش بیشتر است اگر این حکم باشد. ما حکم میکنیم به بودنش.
مثلاً مولا حکم بکند که وجوب نماز توی این آیهای که مثلاً آمده. آیهای که آیه ۷۲ سوره انعام. در اینجا ملاکی دارد، مصلحت اکیدهای دارد که مُلزَم، مُلزِمَه در فعل الزام. از جهت دیگر هم این دلیلی که مولا ابرازش کرده، دو تا مدلول دارد. یک مدلول مطابقی، مدلول متن. مطابقش این است که صَلواة واجب است. قبلاً هم تو بحث اَمر دیدیم که طلب فعل. یک وقت به معنای اسمیش است. وقتی که دال بر طلب هم ماده امر باشد. به معنای معنای نحو به معنای حرفی است وقتی که صیغه امر باشد. اگر «اَمرَتکُ» باشد، مدلول اسمی. اگر «اِفعَل» باشد، مدلول حرفی است و معنای حرفی. حالا اینجا به نحو نسبت است. مباحث قبلیمان را مرور میکنیم. به نحو نسبت ارسالیه طلبیه. درست شد؟ و معنای حرفی «أقیموا الصلاة»، یعنی: «وجَبَ علیکَ الصلاة». اَمرتُکَ بـِالصلاة. مثلاً التزامیش چیست؟ این است که طلب وجوبی ناشی از یک مصلحت شدیدی است در فعل. بنا بر کدام مسلک؟ مسلکی که میگوید احکام تابع مصالح و مفاسد هستند. حالا ما اینجا میآییم، میگوییم که وقتی که ما بر حکم شرعی دست میگذاریم، مثل وجوب صلات، میتوانیم دو تا مدلول را درش بینیم. التزامیشه که آن وجود ملاک. روی این حساب ما میآییم یک فرض مهمی را میگیریم. میگوییم آقا اگر مدلول مطابقی افتاد توی حکم شرعی، مطابقه از حجیت افتاد به هر سببی، به هر دلیل، ما میتوانیم بیاییم اثبات کنیم وجود ملاک حکم را در آنجایی که یک ثمره از ثمرات برش مترتب بشود.
آقا مکلف باید یک سری شروط خاصه داشته باشد تا تکلیف بهش تعلق گیرد، مثل چی؟ بلوغ، عقل، قدرت، اختیار. حالا ما فرض کنیم که او وقتی که شارع امر به صلات کرد، او عاجز بود، یعنی قدرت قدرت نماز نداشت، بیهوش بود. مثلاً اذان ظهر گفتنی، آقا بیهوش بود. سر اذان ظهر نماز برش واجب شد، دیگر پنج بعد از ظهر به هوش آمد. حالا فرض بر این است که آن فقط سر اذان ظهر نماز واجب میشود. بر فرض نگیریم که هر لحظه تا اذان مغرب هر وقت بر او قدرت ایجاد بشود. فرض بر اینکه آن لحظه واجب است. حالا اینجا مدلول مطابقی برای این آقا از حجیت افتاد. چون وقتی همه را داشتند امر میکردند سر اذان ظهر ، او بیهوش بود. ولی مصلحت هست یا نیست؟ دو امر تابع مصالح و مفاسد دیگر. مصلحت نماز هنوز بنی آقا هست یا نیست؟ به دلالت مطابقی امر نماز بهش تعلق نگرفت. ولی به دلالت التزامی تعلق میگیرد یا نمیگیرد؟ فرض بر این است که میگیرد. وَلوَ متن مطابقی از حجیت افتاد، ولی تعلق میگیرد التزامی یا نه؟ حالا ما که گفتیم میگیرد، ولی قبلش که بخواهیم ببینیم که تعلق میگیرد یا نمیگیرد، باید یک مسئله دیگر را جواب بدهیم. اینکه ثمرهای که بر این مترتب میشود چیه؟ یک وقت ممکن است گفته بشود که آقا ما چه بگوییم که این ملاک یعنی چه بگوییم وقتی که متن مطابقی افتاد، ملاک هست سر جایش است؟ یا ملاک رفت؟ یعنی اصلاً متن مطابقی هست و ملاک هست. مطابقه نیست و ملاک هست. اصلاً اینها بحث و ثمرش چی هست؟
خب کجا ظاهر میشود؟ وقتی که آقا شما یک واجب موقت داشتی. حالا فرض را بر این بگیریم که این آقا سر اذان ظهر، حالا مثلاً توی زمستان که روزها کوتاه است، سر اذان ظهر بیهوش شد، سر اذان مغرب، پنج دقیقه بعد اذان مغرب به هوش آمد. این بهش تعلق میگیرد؟ نمازش را باید قضا کند یا نمیخواهد؟ یک واجبی داشتیم. موقت بود. در خارج وقت باید قضایش را به جا بیاوری یا نه؟ حالا این بحث بیهوشی را هم که حالا روش اختلاف است. به هر دلیلی نخواند. «أقیموا الصلاة»، بله، بله، جُنُب یا هر چی. مکلف عاجز بود در وقت به جا آوردن. تا جایی که دیگر از وقت خارج شد. «خوابرفته»! این یعنی مدلول مطابقی. خواب، مثال خوبی است. مدلول مطابقی ساقط شد. ادایش بر او واجب نبود در آن وقت. تکلیفی نداشت. حرام مرتکب نشد. معصیتی انجام نداد. خواب بینالطلوعین. نماز صبح از او فوت شد. اینی که نماز صبح ازش فوت شد، وقتی بیدار شد باید نماز را بخواند. چرا باید قضا بخواند؟ عقل ندارد. ولی به مجنون ما میگوییم الان عقل ندارد. وقتی عقل ندارد، حالا این تعلق گرفت، ولی عاجز از کجا دارد در میآید. حالا که از عکس در میآید، قضایش را به جا بیاورد. خب مطابق تکلیف نتوانست ادا کند. ولی التزامی هست. تمام شد. میگویم: چرا؟ چون ملاک هنوز هست. ملاکش هنوز هست. اگر ما گفتیم که ملاک هست، مدلول مطابقی هم که افتاد، قضا هنوز برش واجب است. اصلاً دیگر نیاز به امر جدید ندارد. لازم نیست مولا دوباره امر جدید کند. اما اگر گفتیم که ملاک نیست، ملاک فقط همان بین اذان صبح تا طلوع آفتاب بود. ملاک هم تمام شد. این هم اختلافی است البته. اگر گفتی ملاک هم رفت، خودش که رفت. ملاک هم رفت. «من نماز آن موقع میخواستم. الان دیگر به چه درد من میخورد؟ نماز صبح میخواستم. الان دم ظهر نماز میخواند.» اگر اینجوری گفتیم، ملاک نیست. دیگر قضایش هم واجب نیست. اگر خواست قضا واجب باشد، چی میخواهد؟ امر جدید میخواهد. مولا باید حالا جدید امر بکند، بگوید: ببین، حالا آن رفت. آن که دیگر برای من نماز نشد، ولی تو یک نماز دیگر جایش بخوان. یک عده گفتند که در بحث قضا احتیاج به امر جدید دارد. یک عده گفتند نیاز به امر جدید ندارد. اختلاف. پس این ثمره معلوم است که خیلی ثمره چی مهمی است. از تو همین قضا امر جدید داریم؟ اصلاً «أَقْضِ مَا فَاتَ کَمَا فَاتَ». هرچی که فوت شده را بله دیگر، همین. حالا آنهایی که میگویند که هست، میگویند این هم که هست، ارشادی است و تاکیدی است. تأکید میکند. آنکه ملاکش رفت. این حالا این امر من یک ملاک دیگر دارد. حالا اخبار خودمان را میگویم. ولی اصولیها هم هستند. بله.
پس واضح این است که این ثمره فقهی مهم است، هرچند که داخل وقت مترتب نشود، به حکم اینکه «مکلف مفروض عاجز است»، ولی خارج از وقت مترتب میشود، وقتی که عجزتش برطرف شد و قضا بر او واجب میشود. خب، این ثمره را روشن کردیم. حالا برگردیم به اینکه آقا ممکن است که ما وجود ملاک را اثبات کنیم، وقتی که مدلول مطابقی افتاد؟ این بحث مربوط میشود به آن بحثی که «تبعیّت دلالت التزامی بر» خاطر شریفتان باشد. ببین، همه مباحثی که مطرح کردیم، ثمره دارد. چینش چقدر منظّم است. آدم اول میگوید: خب، این را الان چرا اینجا گفت؟ اصلاً به چه درد میخورد؟ واسه همین تبعیت دلالت التزامی بر مطابقی. ولی الان میبینیم که ثمره دارد. ثمرش چیست؟ اینجا دو تا رأی، دو تا نظر است در این بحث. یک عده گفتند تبعیت میکند که نظر کی بود؟ تبعیت نمیکند نظر کی بود؟ اگر ما بنا را گذاشتیم بر اینکه تبعیت میکند، دلالت التزامی در حجیت تبعیت میکند، یعنی اینکه اگر مطابقی افتاد، التزامی هم میافتد. خب وقتی که افتاد، دیگر چیزی نمیماند که بخواهد دلالت بر وجود ملاک داشته باشد. وقتی ملاک منتفی شد، دیگر قضایی هم ندارد. یعنی در نظر شهید صدر، کسی که خواب بوده در وقت نماز صبح، عاجز بود از اینکه نماز صبح بخواند، او دیگر آن امری که برای نماز صبح بوده، دلیل بر این نمیشود که بخواهد بعداً قضایش را به جا بیاورد. بلکه باید برایش یک امر تأسیسی جدید، یعنی «أَقْضِ مَا فَاتَ» میشود امر تأسیسی. ولی در نظر مرحوم نائینی، خود همان امر است. چون تبعیت نمیکند دلالت التزامی بر دلالت مطابقی. مطابقیش افتاد ولی التزامیش هنوز هست. ملاک هنوز هست. پا شدی الان با همان ملاک قبلی نماز صبحت را بخوان. خب «أَقْضِ مَا فَاتَ» چی میشود؟ میشود تاکیدی در نظر شهید صدر. «أَقْضِ مَا فَاتَ» میشود تأسیسی. اگر «أَقْضِ مَا فَاتَ» نباشد، اگر اقدامات نباشد، ما چیزی به اسم قضای نماز نداریم. ولی در نظر مرحوم نائینی، اگر «أَقْضِ مَا فَاتَ» نباشد، ما باز هم چیزی به اسم قضای نماز داریم. «أَقْضِ مَا فَاتَ» چی میشود؟ میشود تاکیدی در نظر شهید صدر. «أَقْضِ مَا فَاتَ» میشود تأسیسی. پس اگر ما آمدیم، بنا را گذاشتیم در عدم تبعیت، یعنی دلالتی وجود دارد بر ملاک که التزامی است، هرچند متن مطابقه افتاد. چطور ما نظر سوادی نداریم که بخواهیم نظری داشته باشیم؟ این کجاها چطور میشود و اینها و تطبیق کامل و جامعی ان شاء الله برسیم.
خب، پس اگر ما آمدیم قول اول را اختیار کردیم، دیگر قضای بر مکلف نیست. اگر مطابقی ساقط شد و باید حتماً دلیل جدید بیاید. خب، اینجا یک حالت دیگر هم داریم شبیه همان حالتی که ازش صحبت کردیم که خیلی هم نادر است و قِلّتُ التّجَوُّز است. کم پیش میآید، کم انسان بهش مبتلا میشود. ولی خب حکم اصولیش را باید بدهیم. آن هم این است که اگر ما یک دلیلی داشتیم، دلالت کرد بر یک چیز. یک دلیلی بر یک حکمی دلالت کرد بالمطابقه و دلالت کرد بر یک حکم دیگر بالملازمه. یک دلیل داریم بر این حکم اول بالمطابقه، بر آن حکم دوم بالملازمه. حکم اول هم نسخ شد، اصلاً از حجیت افتاد. اولی مدلولش محل التزامیش ساقط میشود. جان، مثلاً شارع میآید حکم میکند به اینکه یک چیزی واجب است. وقتی که ما تحلیلش میکنیم که این دو تا چیز است. در واقع یک چیز نیست، دو چیز. یکیش این که دلالت دارد بر وجوب خود این شیء. کی میشود متن مطابقه؟ یکی اینکه دلالت دارد که این شیء جایز است، به دلالت التزامی. یعنی حرام نیست، انجامش بده. آقا، استفاده از این ماژیک واجب است. شارع میآید میگوید: آقا، به مدت یک هفته استفاده از این ماژیک واجب است. به دلالت تطابقی چی فهمیدیم؟ وجوب. به دلالت التزامی؟ اباحه، جواز استفاده، یعنی «لیس بمحرم». حالا بنده آمدم، گفتم که: آقا، از امروز نسخ شد. اینی که گفته بودم واجب است، آن دلالت تطابقیش از بین رفت. دلالت التزامیش؟ آها. اگر شما قائل به این بشوید که تبعیت میکند، مثل شهید صدر، محرم دیگر نمیشود گفت. معلوم نیست. دیگر معلوم نیست. حرام نیست. شاید حرام باشد. از امروز معلوم نیست. ولی اگر گفتیم تبعیت نمیکند، مثل میرزای نائینی، خب مطابقش افتاد ولی التزامیش هنوز سر جای خودش است. این هم مهم است. گاهی خود التزامی نسخ به این التزامیه حکم قبلی میخورد. این هم هست. لسان نسخ چطور؟ فرض بر این است که نسخش خیلی روشن است. فقط دارد مطابقی را برمیدارد. اینجا چه کار میکنیم؟ الان تو این نص که من کردم، التزامی داشت. آقا، وجوبی که گفته بودم یک هفته باید استفاده کنی، برداشت. او را برداشت. حکم ورش میدارد. حکم الغا، یعنی «این استفاده از ماژیک واجب است». بعد دو سه روز میگویم که واجب نیست. اصلاً ورش داشتم. مصلحت تغییر کرد. علتش التزامیش هم ملاک برداشته شد یا نه؟ اصلاً او خودش یک ملاک، این یک ملاک. یا نه؟ اصلاً یکی، یک ملاک است. دو تا ملاک ندارد. استاد، استاد باید بریم خدمتشون ببینیم که شهید کی استاد ایشون نمیدانم. مراجعه کنید.
پس اگر ما فرض گرفتیم که شارع حکم نسخ کرد، یعنی متن مطابقه افتاد. حالا بحث سر این است که حکم ثانی هم میافتد یا نه؟ و جواب عرض کردیم همان جواب قبلی است: اگر قائل به تبعیت بشویم، میافتد؛ احتیاج پیدا میکند به اینکه دلیل جدید بیاید. اگر قائل بشویم به عدم تبعیت، یعنی حکمی که منسوخ شده، مدلول مطابقیش افتاد، ولی مدلول التزامیش هنوز سر جایش هست. بله، تعبدی باشد، معاملات باشد، توسلی باشد، فرق میکند. خب، پس تا وقتی که ما قول به تبعیت را اختیار کردیم، این باعث میشود که هر دو با هم بیایند. هر دو با هم. عدم تبعیت شدیم، یکی میرود، یکی سر جایش است. این هم یکی دیگر از مصادیق بحث تبعیت دلالت التزامیه از علت مطابق.
خب، و بحث دلیل شرعی لفظی را ما اینجا تمام میکنیم. متن را بخوانیم و فرصت میشود یک مقدار هم تمرین بکنیم. «اثبات الملاک بالدلیل». رفته بالا، بهتر شده ها؟ یا نه؟ الحمدلله. زیادی رفته بالا؟ یا نه؟ خوب است. خدا را شکر. «عرفنا سابقاً أنَّ کلَّ حکمٍ لهُ ملاکٌ.» قبلاً فهمیدیم که هر حکمی ملاکی دارد. «فی نظرِ العدلیةِ و لا فی نظرِ الأشاعرةِ.» از نظر عدلیه است و نه از نظر اشاعره. «الْوُجُوبُ مثلاً ملاکُهُ المصلحةُ الأکیدةُ فی الْفِعْلِ.» وجوب مثلاً ملاکش مصلحت اکیده در فعل است. «و کُلُّ دلیلٍ دَلَّ علی الْحُكْمِ بِالْمُطابِقَةِ، دَلَّ عَلَى الْمَلَاكِ بِالْتِزَامِ.» و هر دلیلی که بالمطابقه بر حکم دلالت کرد، بالتزام بر ملاکش دلالت میکند. «فلهُ مدلولَانِ: مُطابِقِيٌّ وَ الْتِزَامِيٌّ.» پس دو تا مدلول دارد: مطابقی و التزامی. «فإذَا افْترَضْنَا فِيهِ حالَةً مِنَ الْحَالَاتِ أَنَّ الْحُكْمَ تَعَزَّرَ إِثْبَاتُهُ بِذَلِكَ الدَّلِيلِ.» اگر ما فرض گرفتیم در یک حالتی از حالات که اثبات حکم به آن دلیل متعذر شد. «کَمَا هُوَ الْحَالُ فِی صُورَةِ الْعَجْزِ عَنِ الْفِعْلِ.» همانطور که حال در صورت عجز از فعل است. «غَيْرُ صَحِيحٍ.» صحیح نیست. اگر ما فرض گرفتیم در یک حالتی از حالات، حکم اثباتش به آن دلیل متعذر شد. نمیتوانیم آن حکم را به آن دلیل انجام بدهیم. مثل حالت عجز. اینجا حکم به وجوب فعل بر عاجز دیگر صحیح نیست. آقا، خواب. طرف دیگر تکلیف ندارد که. «بِهذا یَعْنِی أنَّ المدلولَ المطابقیَّ للدَّلیلِ ساقطٌ فی هذه السورةِ.» یعنی اینجا مطابقی برای دلیل در این صورت ساقط است. «و السؤالُ: بِهذا الشأنِ یُثبَتُ وُجُودُ الملاکِ بِالدَّليلِ، أثرٌ یَترَتَّبُ علی إثباتِ الملاکِ وجوبُ القضاءِ مثلاً؟» و سؤال این است: آیا با این دلیل ممکن است وجود ملاک اثبات شود؟ و آیا اثری بر اثبات این ملاک مترتب میشود، مثل وجوب قضا؟ «و الجوابُ علی هذا السؤالِ یَتلَقَّ بِما نَتَّخِذُهُ مِنْ مَبْنىً فِی تَراوُتِ دَلَالَةِ التَزَامِ مَعَ الدَلَالَةِ المُطابِقِ فِي الْحُجَّةِ.» و جواب این سؤال بستگی دارد به مبنایی که اتخاذ کردهایم در تساوی دلالت التزامی با دلالت مطابقی در حجت. مبنایش تبعیت یا عدم تبعیت. تبعیت قول کی بود؟ شهید. عدم تبعیت میرزا نائینی.
«إِنْ قُلْنَا بِاسْتِقْلَالِ کُلِّ مِنْ هَاتَینِ الدَّلالتَینِ.» اگر قائل بشویم به اینکه هر کدام از این دو دلالت مستقل است در حجیت. «اُمکنَ إثباتُ الملاکِ بِالدَّلیلِ.» ممکن است اثبات ملاک به دلیل. «(مطابقی نیست ولی التزامی هست و ملاک هم هنوز هست و قضا رو باید به جا بیاورد بدون امر جدید).» «(لِأنَّ سُقوطَ دَلالَةِ الْمُطَابِقِيَّةِ لَا یُؤَثِّرُ عَلَى حُجِّيَّةِ دَلالَةِ التزَامِيَّةِ بِحَسَبِ الْفَرْضِ).» چون سقوط دلالت مطابقی که از حجیت ساقط بشود، تأثیر ندارد بر حجیت دلالت التزامی به حسب فرض. «و أنْ قُلْنَا بِتَبَعِيَّةِ التزَامِيَّةِ لِلْمُطَابِقِيَّةِ فِي الْحُجَّةِ.» و اگر قائل بشویم به تبعیت التزامی از مطابقی در حجیت. «کَمَا هُوَ الصَّحِيحُ.» همانطور که صحیح است. که خود شهید هم همین است. «فَلَا یُمْکِنُ ذَلِکَ.» دیگر نمیشود ملاک را اثبات کرد. بگوییم مطابقی افتاد ولی ملاک هنوز هست. «و عَلَیْهِ فِیهَا إثباتُ نَفْسِ الْحُکْمِ بِالدَّلِيلِ لَمْ یَبْقى فِی الدَّلِيلِ مَا یُثْبِتُ وُجُودَ الملاکِ.» بنابراین، هر جایی که اثبات خود حکم تعذر داشت، یعنی مدلول مطابقی را نمیتوانیم اثبات کنیم، اینجا دیگر در دلیل چیزی نمیماند که بخواهد ملاک را اثبات کند. ملاک چی بود؟ التزامی. نفس حکم مدلول است. این را میخواهیم بنویسیم. مهم است. نفس حکم مدلول مطابقی. ملاک حکم التزامی. بالتزام علی حکم آخر. این آخرین مطلبی که گفتیم.
گاهی یک حکم به تطابقی یعنی یک دلیل به تطابقی یک حکمی را دارد میگوید. به التزام یک حکم دیگر را دارد میگوید. مطابقش از حجیت افتاد. «فَإِنَّ مُحَاوَلَةَ إثباتِ الْحُکْمِ الْمَدْلُولِ مَنْ حِينَئِذٍ بِالْنَفْسِ الدَّلِیلِ کَمَا یُحَاوِلُ إثباتُ الملاکِ بِالدَّلِیلِ.» محاوره، محاوره یعنی چه؟ در «حول» اش بحث کردن. پیرامون اثبات حکم التزاماً در اینجا - یعنی جایی که مدلول مطابقی افتاده - به همان دلیل مثل محاوره اثبات ملاک است به دلیل در حالتی که قبلاً گفتیم. یعنی مثال قبلی است. چطور آنجا میگفتیم بحث تبعیت بود؟ چون قائل به تبعیت میشود یا نمیشود؟ اینجا هم بستگی دارد که قائل به تبعیت بشویم یا نشویم. «وَ مِثَالُ ذَلِكَ دَلِيلُ الْوُجُوبِ الدَّالُّ بِاللْتِزَامِ عَلَى الْحُكْمِ بِالْجَوَازِ وَ عَدَمِ الْحُرْمَةِ.» و مثال آن، دلیل وجوبی است که بالتزام دلالت دارد بر حکم به جواز و عدم حرمت. «(بالمطابقه دلالت دارد بر وجوب).» «فَنُسِخَ الْوُجُوبُ.» حالا وجوبش نسخ شد. «فَجَلَالُ الْبَحْثِ فِی مَدَى إمکانِ إثباتِ الْجَوَازِ وَ عَدَمِ الْحُرْمَةِ بِالْبَقِیهِ.» آیا آن عدم حرمتش که التزامش بود، میشود باقی بماند؟ میگوییم شما قائل به تبعیت هستی یا نیستی؟ اگر قائل به تبعیت نباشی، دیگر عدم تبعیتی میشود به نفس دلیل الوجوب المنسوخ. «وَ الْكَلَامُ فِيهِ كَمَا تَقَدَّمَ فِي الْمُنْحَرِفِ.» و کلام در آن مانند همان است که در «منحرف» گذشت. حرف هم همان است که آنجا گفتیم: بحث تبعیت و عدم تبعیّت. این از دلیل شرعی لفظی است که به ابدیت پیوست، ان شاء الله.
خب، این تمام. حالا حال و حوصله دارید لحظهای تطبیقی کار کنیم یا نه؟ حسش نیست؟ در بحث مفاهیم آقا جان، ما کلاری داریم. بله، اینجا آقا جان من بحث مفهوم را داشتیم که باید مفصل بحث بکنیم. و تناسب حکم و موضوع و اثبات ملاک به وسیله دلیل. یک سری تمرینهایی را هم ان شاء الله خواهیم کرد. معتزله هستند. بین اهل سنت پیدا میشود. جفتشان سنیاند، معتزله، اشاعره. ولی خب اقوالشان منتظریها، مسلک کلامی، قره قاطیه. بله، همه رقمی دارد. ما توی مفهوم یک مفهوم موافق داشتیم، یک مفهوم مخالف. بفرمایید. گفتم اونی که در بحث مفهوم مهم است، مفهوم مخالف است. مفهوم مخالف سه تا قید باید میداشت. قید اول این است که اگر حکم منطوق منتفی شد، یعنی اگر منتفی شد، حکم منطوق منتفی بشود. میفرماید که: «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلْصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللّهِ.» یعنی اگر اذان ظهر جمعه را گفتند، به سوی ذکر الله بشتابید. اگر نگفتند چی؟ حکم متعلق به این قید است. قید دوم باید بین مدلول مطابقی و قید شیء ارتباط خاصی وجود داشته باشد. خود اذان اینجا ملاک. حالا اینجا تعبیر «نودی» است. مفاد «دخله» است. وقتی ندا داد تمام. تناسب حکم و موضوعش. به نظر خود اذان ملاک برای آنها نماز جمعه بود. ولی نکتهاش چیست؟ آن موقع اینجوری بوده که برگزار میشد. یعنی صرف اینکه اذانش بشود یا اذان یعنی نماز جمعه پابرجا شود. «لِأَنَّ التَوجَّهَ فِقْهِهَ الصلاةِ» یعنی نماز پابرجا است. حالا ما اگر میدانیم نماز پابرجا است، ولی صدای اذانش نمیآید؟ اینجا چی؟ شامل حالش میشود معامله. غم اذان میگویند ولی نماز جمعه نیست. شما خرید بکنی مشکل دارد. قید دوم این است که بین مدلول مطابقی و قیدش ارتباط خاصی وجود داشته باشد. مثل این روایت: «أذّانُ الْبَاقِرِ علیهالسلام» پرسید که: «أَمَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الصَّلَاةِ؟» آقا خدا چند تا نماز واجب کرده؟ حضرت فرمودند: «خمسُ صلواتٍ فی اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ.» این خیلی مهم است. خیلی کاربردی در مباحث اصولی. «خمسُ صلواتٍ فی اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ.» خدا در یک شبانهروز چند نماز واجب کرده؟ پنج تا. این نشان میدهد که ما سر ظهر جمعه بالاخره یا نماز ظهر برامان واجب است یا نماز جمعه. چرا؟ چون بیشتر از پنج تا واجب نیست. بحثی نیست. نماز عصر جداست. شما نماز جمعه، نماز عصرهای خودت را باید بخوانی. ولی اونی که بحث این است که جمعه و ظهر. و قید سوم هم این است که بین قید و طبیعی حکم ارتباط خاصی وجود داشته باشد. طبیعی حکم. مثلاً ابوذر از پیغمبر نقل کرد. میگوید به پیغمبر عرض کردم: یا رسول الله، «و ما الْغِيبَةُ؟» غیبت چیست؟ «ذِكْرُكَ أَخَاكَ بِمَا یَكْرَهُ.» برادرت را یاد کنی به آنچه کراهت دارد. حالا اینجا اولا که تناسب با موضوع داریم. «ذِكْرُكَ أَخَاكَ». در مورد خانمها اگر شما حرفی زدی، غیبت محسوب نمیشود. برادرت باید باشد. درست. بازیهایی که بعضیها در میآورند سر حرف. بله، بازیهایی که سر اسم «ولی» در میآورند. مال آن موقع بود و عوض شد و دو قطبی، سه قطبی و از این میخواهد خصوصیت ببخشد کلام را. یک شگرد، بله، شگرد! حالا کاری به این حضرات سیاسی ندارم. شگرد منافق. هی میخواهند محدود کنند مسائل را به یک جاهای خاصی. احکام و مسائل. هی راه اینکه شما از آن مَناتات استفاده بکنی، ببندم. سد راه من و تو میشوند. اعظم برائت. خودش مال چطور؟ اینکه ایشان رو غورت نداده روی این قضیه. یعنی من بعد میگوید: گفتم که «فَإِنْ کانَ فِیهِ الَّذِی تَذْكُرُ فِیهِ.» اگر عیبی هم باشد که آشکار شدنش را دوست نداشته باشد. «فَإِنْ کَانَ فِيهِ الَّذِی یَذْکُرُ بِهِ، قَالَ: عَلِمْتَ أَنَّکَ إِذا ذکرتَهُ بِمَا هُوَ فِیهِ.» توش هست دیگر. عیبی که دارد. اگر چیزی را بگویی که درش هست، غیبتش را کردی. فقط به این معناست. تهمت، بهتان. اگر غیبت ندارد، بهتان. اگر غیبت دارد، غیبت. اینجا طبیعی حکم غیبت مصادیق فراوان دارد. انگیزهها فراوان دارد. با چشم، با اشاره است، با انگشت، با صدای نوشتن، گفتن. بعد انگیزهها مختلف. اثر حسادت، دلسوزی، محبت، کینه است، لج. فراوان است دیگر. همه اینها میشود غیبت. در هر صورت هی باهاش کار کنی میشود. همه انگیزههای حرمت خلاصه شامل میشود. ضابطه مفهومش را میخواهیم مثالی بحث بکنیم. من دیگر همه مباحث را نمیخواهم مرور بکنم. بله، حالا یک بحثی است که: «بِما یَکرَهُ» یعنی مطلق کراهت او؟ یا نه، «بِما یَکرَهُ» به تناسب حکم و موضوع. تناسب حکم و موضوع یعنی به عیبی که کراهت دارد. به آن یکرهی که فضیلتی است برایش. برود از باب دیگری مؤمن بشود. سر او افشا بشود. غیبت اگر درش باشد، در همین قرینهی غیبت. اگر نباشد، بهتان. ادامه روایت: اگر ذکرشان به آنچه که درش هست میشود غیبت. خب حالا به همین قرینه که شما میگویی، اگر یک حسنی را ندارد، میشود بهتان. «کَمْ مِنْ ثَنِیْنَ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهلاً لَهُ وَ نَشَرْتهُ عَیْبَهُ.» ذکر به آن چیزی که کراهت دارد، اذیت. عیبش. خوب.
و ملاک مفهوم هم گفتیم «انتفاء عند الـ». الان انتفاءش هست دیگر. اگر قید رفت، اگر اگر قید رفت، حکم هم منتفی بشود. و دو رکن باید داشته باشد. یکی اینکه لزوم علی انحصاری. یعنی هم لازمش باشد هم علتش باشد هم منحصر. علت منحصر باشد. و رکن دوم هم اینکه علت انحصاری طبیعی حکم. علت منحصر باشد برای طبیعی حکم. این میشود مفهوم علت منحصر برای طبیعی. حالا در بحث علت منحصرش پس هم باید لزوم باشد، هم علیت باشد، هم منحصر. امام صادق فرمودند که: «لَیسَ یَنقُضُ الوُضُوُءُ إلاَّ ما تَخرُجُ مِنْ طَرَفَیکَ السَّفِلَینِ.» وضو نقض نمیشود مگر به آنچه که نقض نمیکند وضو را مگر آنچه خارج شود از دو طرف پایینت، عقب و جلو. بول و غائط و روائح. نقض نمیکند وضو را. باد معده و روده. اگر اینها فرمود وضو را نقض نمیکند مگر اینها. خب الان تو اینها لزوم علی الاحسنتم. علت دیگر هم دارد. آن هم نوم است. منحصر در این نیست. چون منحصر نیست، مفهومگیری نمیشود. خوابیدی مشکل ندارد. میگوید نه، اصلاً این روایت در مقام بیان علیت منحصر نبوده. از امام رضا علیه السلام: «رَجُلٌ يَنَامُ عَلَى دَابَّتِهِ.» روی مرکبش خوابش برد. حضرت فرمودند: «إِذَا ذَهَبَ النَّوْمُ بِالْعَقْلِ فَلْیُعِدْ الْوُضُوءَ.» اگر آنقدر خوابش برد که عقلش را گرفت، باید وضو را اعاده کند. خب این هم دوباره. حالا این هم دوباره علیت انحصاری دارد. اینها را که کنار هم میگذاری، کشف علیت انحصاری میکند. یعنی یک علتش این است، یک علتش هم آن است. همه اینها کنار هم میشود علیت انحصاری. رکن دوم عرض کردیم چی باشد؟ طبیعی حکم در مفهوم شرط. چند تا مثال برای مفهوم شرط بزنیم. روشن دیگر. در مفهوم شرط هم پس ملاک این است. تو همه اینها علیت، لزوم علی انحصاری بر طبیعی حکم. چه شرط، چه و شکایت، چه استثناء، چه لَکْ، در همه اینها. اگر این هست، و الا جمله شرطی این جور هست یا نیست.
مثلاً حضرت میفرمایند که: «إذا زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتَانِ.» وقتی که شمس زوال میکند، زوال شمس کیه؟ اذان ظهر. «دَخَلَ الْوَقْتَانِ.» دو تا وقت داخل میشود از ظهر و عصر. هم وقت ظهر است، هم وقت شمس. وقتی که خورشید غیبوبت کند، غائب بشود، «دَخَلَ الْوَقْتَانِ.» دو تا وقت داخل میشود: «الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ.» آخر هم مغرب، هم عشا. الان اینجا در این جمله شرطیه لزوم هست. اتفاقی که نیستش که. لزوم الی زوال برای دخول وقت ظهر و عصر، زوال شمس علت است. علت انحصاری. بله، برای طبیعی حکم بله. پس «إذا لَمْ یَزَلْ شَمْسٌ لَمْ یَدْخُلْ الْوَقْتَانِ.» مفهومگیری میشود، وقت داخل نشده. امیرالمؤمنین فرمودند: «إذا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْ تَحِیَّتِكَ.» حکمت ۶۲ نهج البلاغه. وقتی که شما را تحیتی بهت دادند، بهترش را برگردان. «وَ إِذَا أُسْدِیتَ إِلَیْكَ يَدٌ فکافِئْهَا بِمَا يَرْبُو عَلَيْهَا.» وقتی یک هدیهای را برایت فرستادند، «فکافِئْهَا بِمَا يَرْبُو عَلَيْهَا.» با یک هدیه بیشتر و «وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِي.» تازه وقتی شما بیشتر برگرداندی، باز هم کی بیشتر برده؟ فضل و احسان شروع کرد. حالا از این جمله حضرت: «إذَا أُسْدِیتَ إِلَیكَ يَدٌ»، یک هدیهای برایت آوردند. وقتی برایت هدیه آوردند، بهترش را برگردان. این مفهوم لزوم دارد. لزوم دارد. لازم است. لازم است چه اتفاقی؟ علت هم هست. انحصاری بر طبیعی حکم که طبیعی حکم چیست؟ حکم استحباب. استحکام برای این حکم استحبابش. بله، لازم علی انحصاری بر طبیعی حکم استحباب است. پس مفهومگیری میشود. یعنی استحبابی ندارد که بیشتر برگرد است. بهش برگردانیم. اصلاً برگرداندن ندارد. وقتی هدیه نداده، برگرداندن معنا ندارد. وقتی هدیه داده، برگرداندن معنا دارد و بیشتر برگرد است. بله، مثل شما که به ما میدهید. «آسمان به زمین میبارد.» بله، این دیگر فضل کامل است دیگر برای بادی. همینجور هی ادامه. مثل رابطهی خالق و مخلوق. «خیْرُکَ إِلَیْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَیْكَ سَاعِدٌ.» شرمنده کردید. ما از پس در آوردنشم برنمیآییم. سلامت باشید ان شاء الله. این هم از این. حالا امام رضا به مأمون فرمودند که: «فَلَا يَنْقُضُ الْوُضُوءَ إِلَّا غَائِطٌ أَوْ بَوْلٌ أَوْ رِیحٌ أَوْ نَوْمٌ أَوْ جُنُبٌ.» اینجا چیست؟ این دیگر علت تامه را همه را ذکر کردند و چی میشود ازش مفهومگیری میشود؟ احسنتم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و یکم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...