‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
تمرینهایی داشتیم برای بحث مفهوم. بحثی است که همیشه جمله شرطی مفهوم دارد یا ندارد؟ باید بگوییم که جملهی شرطی دو نوع است: یک وقت هستش که در جمله شرطی، حکم و شرط و موضوع حکم، هر کدام مستقل هستند؛ یعنی حکم، شرط، موضوع، اینها مستقلاند و یک وقت هم هستش که مستقل نیستند. اگر شرط نباشد، موضوع هم میرود (موضوع حکم). اگر مستقل باشد، مفهوم دارد. شاید در بحث نگفته باشیم، حالا یادداشتش را توجه بفرمایید.
* * *
پس جمله شرطی یک وقت است که حکم، شرط، موضوع حکم هر کدام مستقلاند. یک وقت هست حکم، شرط، و موضوع حکم (موضوع حکم مستقل). یک وقت هم هستش که اگر شرط رفت، موضوع هم میرود. اگر مستقلاً هر کدام، جمله شرطی مفهوم دارد.
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه (که فوقالعاده هم در مباحث روانشناسی و انسانشناسی کاربرد دارد) حکمت 445 نهجالبلاغه، "فی رجل خلّة رائیه." "خلّة الرائیه" (یک خصلت صاف، بیقلوغش، پاک، خصلت خوب). "خللت" یک دانه… خب، جمله شرطی است: "اذا کان فی رجل خلّة رائیه" هر وقت در انسانی یک خصلت خوبی باشد، "فانتظروا اخواتها." منتظر خواهرانش هم باشید. یعنی یک خصلت خوب که دارد، خصلتهای خوب دیگر را هم جذب میکند، میآید. امام میفرمایند که همهی کفر، سقوط از یک گناه شروع میشود. در همین حدیث، بهنظرم همین یک گناه که میآید، اخواتشان خواهرانش را میآورد. انسان تن بدهد به یک گناه، از آن طرف، تن بدهد به یک خوبی، بقیهاش میآید. اینجوری است؛ دیگر انسان سیرهی رفتاریاش این است که آرامآرام یکی را که بپذیرد، بقیه هم میآیند، اخوات (خواهران) آن خصلت، چه خوب، چه بد، پذیرشش بر انسان. لذا، همیشه آن اولی مهم است. ارادهی اول، کار اول، اقدام اول، آن خیلی مهم است.
اینجا، جمله شرطی مفهوم دارد؟ بله. حکم اینجا چیست؟ هر وقت در کسی خصلت خوبی دیدید، منتظر خواهران آن خصلت خوب هم باشید. منتظر باشید. شرط چی بود؟ هر وقت صفت خوب دیدید. موضوع کی بود؟ صفت خوب دیدید که در کی؟ در فرد. خوب، منتظر اخواتش باشید برای آن فرد. پس فرد میشود موضوعش. حکم میشود انتظار. منتظر چی باشم؟ منتظر اخوات آن صفت در بر این آقا. این میشود موضوع. این آقا اگه نباشد، که من منتظر… موضوع اگر نباشد، که منتظر چی باشم؟ این آقا باید باشد که من منتظر… این آقا باید باشد که یک آقایی هست. هر وقت آن صفت آمد، منتظر باش، منتظر اخوات باش روی این آقا، اخوات آن صفت. این آقایی که هست، اگر حق مخاطب باشد، شما منتظر… اگر این صفت باشد، منتظر باشید. شرط ما، حضور این صفات کجا باشد؟ این صفات کجا باشد؟ محل بروز این صفات کجاست؟ هر وقت صفت خوب دیدید، منتظر اخوات… کجا دیدم؟ عرض نه. خب، همین نکته خیلی بدیهی است. چرا بدیهی؟ چون عرض، معروض میخواهد. چون عرض، معروض میخواهد. مثل اینکه هر وقت رنگ سفید دیدی، خرابش نکن. رنگ سفید، موضوعش است دیگر. شیئی دیدید که رنگ سفید… چون واضح است، ما بهش توجه نمیکنیم. هر وقت این عرض را در کجا دیدید؟ عرض چی شد؟ آن میشود موضوعش. هر وقت این صفت خوب عارض شد بر یک انسانی، منتظر اخوات این باشید بر آن انسان. موضوعش همان انسان است. آن فرد، حکمش انتظار. انتظار داشته باشید.
* * *
حالا اینها هر کدام مستقلاند. شرط، هر وقت دیدید، یک چیز است. انسان، یک چیز است. انتظار، یک چیز است. هر کدام مستقل از دیگری. وابستگی ندارد. "منتظرو"، انتظار حکم امر نمیشود. چرا متعلقش میشود انتظار. حکم که یا تکلیفی است یا وضعی. اگر تکلیفی است، با یکی از احکام خمسه باشد: وجوب، استحباب، اباحه، کراهت، حرمت. تکلیفی است. چون امر… حالا اولاً که ارشادی است. امرش، امر مولوی نیست. ارشادی است. یعنی آدم معمولاً همین است دیگر، انتظارش را میکشد. اینجوری نیست. اگر انتظار نکشی، چوب میخوری. مولوی یعنی اگر انجام ندهی، چوب میخوری. ارشادی، اگر انجام ندهی، چوبی ندارد. چرا؟ چون خود عقلت میفهمد و منتظر اخواتش نبودیم، کتک دارد. واجب است، روز قیامت مواخذهات میکنند، چرا منتظر اخواتش نبودی؟ واجب است ولی واجب ارشادی، یا مستحب است، مستحب ارشادی. این میشود حکم استحباب. الان انتظار ارشادی… خوب، این از این.
* * *
حالا جای دیگر، اگر اینها از هم مستقل نبود، سورهی مبارکه نور، آیه 33: "وَلا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ." بغاء: سرکشی، تعدّی. معمولاً به زنا و اینها میگویند: "وَمَا كَانَتْ بَغِيًّا." به حضرت مریم میگوید: مادرت که اهل این کارها نبود، "بَغِيًّا" نبود. با "غ" بَغیّ. "بَغِي" به زنا گفته میشود. اینجا در این تعبیر، با این سیاق: "لَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ" (جوونهاتون، نوجوانهاتون را) که حالا اینجا منظور باز کنیزها است، اینها را اکراه بر بغاء نکنید، مجبور نکنید که بروند به سمت زنا. "إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا." جمله شرطیه است. اگر اراده کردند "تحصن" را. "تحصن": حَصن، حصن داشتن. یعنی عفت. اگر تحصن را میخواهند، اجبارشان نکنید به اینکه، اکراهشان نکنید به اینکه بروند سمت: "لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا." خوب، این جمله شرطی در واقع این است: "إِنْ أَرَدْنَ فَتَيَاتِكُمْ تَحَصُّنًا لَا تُكْرِهُوهُنَّ عَلَى الْبِغَاءِ." اگر اینها اراده کردهاند که گناه نکنند، شما وادار به گناه نکن.
* * *
خب، اینجا الان مستقل است یا غیر مستقل؟ اگر طرف اراده نکرده که دیگر نمیشود وادارش کرد. انسان وقتی اراده نکرده، وادار میکند. اگر اراده کرده که وادار نمیکند. معمولاً اینجا فقها گفتهاند و اصولی گفتهاند که اینجا این جمله شرطی مفهوم ندارد. چرا؟ اگر خدا پسر داد، ختنهاش کن. موضوع اگر امر به چی بود این بود که شما بروید حالا به زنا چیزشان بکنید. الان دارد میگوید اینها میخواهند مثبت باشند، شما نروید منفیشان کنید. اگر گفته بود اینها میخواهند مثبت باشند، "اذا لم یکن فی رجل خلّة رائقة، لم تنتظروا اخواتها." تعبیر منطقی ما میآییم دو تا را معدوله میکنیم. معدولة الموضوع و معدولة المحمول. حالا اینجا موضوع و محمول، مقدم و تالی. اگر اراده کردند تحصن را، وادارشان نکنید بر زنا. اگر اراده نکردهاند تحصن را، وادارشان کنید به زنا؟ این میشود مفهومگیریاش. آنهایی که گفتند مفهوم ندارد، برای چی مفهوم ندارد؟ چون اصلاً مستقل نیست. بحث جدایی از آن نیست. این توی دلش نهفته است. میشود به نحوی برایش مفهوم قائل شد. در هر صورت، اینی که اصولیون گفتند این است که اینجا مفهوم ندارد.
* * *
اگر خدا بهت پسر داد، ختنهاش کن. مفهومگیریاش چی میشود؟ "إن لم ترزق ولدًا فلا تختنه." اگر خدا پسر بهت نداد، ختنهاش نکن. چرا؟ چون مستقل نیست. چون شرط و موضوع یکی است و تو دل همهاش، خوب اگر اصلاً آن شرط رفت، اصلاً موضوعی ما دیگر نداریم. اینجا شرط و موضوع چی بود؟ شرط آن عدم اراده پاکدامنی "اردنه تحصنا." خود اراده پاکدامنی. "اردنه تحصنا"، اراده تحصن. موضوعش هم همان شهر. و حکم هم که "لاتکرهوا" (اکراه نکنید). حرمت اکراه. خوب، به این جمله شرطی حالا میگویند شرط موضوعساز. شرط موضوعساز. شرط موضوعساز. مفهوم ما دو جور جمله شرطی داشتیم. اگر مستقل بود، مفهوم… خیلی مهم استها! میخواهیم باز یکی دو تا مثال دیگر روش تمرین کنیم. مثال دیگر تمرین کنیم تا در پل گرفتیم مفهوم چطور؟ بله، اصلش شرط دامنش را گذاشتیم بیرون اینجا؟ بله، میگوییم اگر یکی باشد شرط و موضوع همین که گفتم. شما برعکسش نمیتوانید بکنید. برعکسش معنا نمیدهد. مستقل باشند. این یعنی چی؟ یعنی هر کدام اگر رفت، آن یکی سر جایش بایستد. وابسته به آن یکی نباشد. سه تا چیز مجزای از هم باشد. ولی یک وقت هستش که موضوع تو دلش، شرط تو دلش، همان موضوع نهفته است. شرط دارد موضوع، شرط موضوعساز. شرط موضوع را داریم میسازد. اگر شرط رفت، موضوع… "فختنه" (اصلاً ولد هم موضوع هم شرط است). اگر روزیت شد، "ولدی" (اگر روزی شد). خوب، چی؟ ولد سر جایش هست؟ نه، همان ولد جزئی از شرط است. یا روزیات میشود یا نمیشود. اگر شد، ختنه کن. اگر نشد، چی؟ اگر میخواهند گناه نکنند، وادارش نکن. اگر نمیخواهند، چی؟ وادارش بکن؟ کدام؟ اگر یک کنیزی نخواست… یا خواست اسم داشته باشد، این کنیز که حُسن دارد را مجبورش نکن. اگر توی این مرد یک صفتی را دیدی، تو این مرد، منتظر صفتهای دیگر بود. اگر این کنیز خواست پاک بشود، تو این مرد… آن ور آمد. اگر این کنیز خواست پاک بماند، این کنیز را مجبور گناهش نکن.
* * *
حالا نکتهاش چیست؟ نکتهاش این است که شما اگر در رجل صفات خوبی دیدید، یعنی میشود مرد باشد، صفات خوب نداشته باشد؟ مرد باشد، صفات خوب نسبتش با حکم ما، نسبتش با حکم انتظار شما برای این صفت خوب میشود آن. اصلاً منتظر نداشته باشد، ولی باز شما منتظر صفات خوب در او باشی، معنا دارد. چرا؟ مستقل. منتظر بودن ربطی به آن ندارد. ما آمدیم ربط ایجاد کردیم. اگر ما ربط ایجاد کردیم، یک بحث است. اگر اصلاً خودش ربط داشت. اگر ما ربط ایجاد کردیم، الان اینجا یک انتظار بود بین شرط و جزا. الان اینجا این آقا بود، من منتظر صفت خوب باشم، میتوانم نباشم؟ میتواند آن صفت خوب داشته باشد، میتواند نداشته باشد. درست. حالا اگر صفت خوبی درش دیدی، منتظر بقیهی صفات خوب هم باش. اگر ندیدی، چرا میآید؟ دو طرف میآید. گیرمان خیلی این نیست. بله، بیشتر بحث سر نسبت شرط و جزای شرط است. یعنی شرط و جزای شرط اینطور است که جزای شرط بدون این شرط هم تصور بشود یا نه؟ سلام علیکم و رحمة الله. بله، بحث علت تامه و علت غیر تامه. بحث سر این است که کدامش اعم باشد. اگر جزای شرط اعم باشد از شرط (جزا اعم باشد از شرط، مساوی نباشد، مساوی و اخص نباشد)، اگر اعم شد، مستقل میشود. اگر مساوی و اخص شد، میشود شرط موضوعساز. این جمله را ببینیم، باشد. اشکال ندارد. نه؛ حکم الان اینجا چیست؟ انتظار. اعم یا مساوی؟ انتظار با "إذا کان فی رجل خلّة" (با بودن یک صفت خوب). انتظار من با بودن یک صفت خوب مساوی است. ولی با بودن یک کنیز و "نفت" بودن، اراده کرده او تحصن را. اصلاً من در چه صورتی میتوانم، اصلاً من در چه صورتی فقط میتوانم اکراهش کنم؟ بفرمایید. در صورتی که اراده کرده تحصن را. فقط در این صورت میتواند "إن أردن فتياتكم" (فتیات، فتیاتُکم، فتیاتُکُم تحصنا). چون فاعلش تحصن. "لاتكرهوهن على البغاء." چطور تحصن شرط؟ جزای شرط چیست؟ حالا نسبت جزای شرط به شرط اعم، مساوی، اخص. حکم چیست؟ شرط کدام است؟ شرط، اراده تحصن است. موضوع کیست؟ فتیات. موضوع حکم به موضوع شرط. موضوع حکم "اکراه نکنید آنها" معنا ندارد. برای حکم. ما بودن آنها. این موضوع، موضوع حکم. این فتیات متعلق حکم. حکم، نهی. "لاتکرهوا" (حرمت). حرمت اکراه. حرمت اکراه نمیشود. نه؛ اکراه حرام است. شما اکراه بکن اینها را بر زنا، حرام است. واداشتن اینها بر زنا حرام است. واداشتن طرفی اکراه دارد که این کار را بکند دیگر.
* * *
پس حکم میشود حرمت اکراه. حالا در چه صورتی وادار کردن… حالا در چه صورتی معنا دارد وادار کردن؟ وادار کردن فتیات معنا دارد یا اجازه دارد؟ نه، معنا… من یک مثال دیگر پای تخته بنویسم. با این مثال متعلق بیرونیاش "فعل مد" میشود دیگر. حالا خود حکم فعل. این "اکراه" ما میشود متعلق حکم. "ولدًا فختنوه." شرط، جزا، موضوع. ولد، شرط، روزی شدن ولد. استحباب ختنه. حالا ختنه کردن فرزند در چه صورتی معنا دارد؟ وقتی بچه پسر باشد. پسر، "ولد". اینجا پسر. من پسر. اگر خدا پسر بهت داد، ختنه اش کن. مگر ما غیر از پسر دار شدن داریم؟ بفرمایید. ختنه دختران هم خیلی باب شده، تو آمریکا و اینها. فرزنددار شدی. اصلاً مگر ما فرض بر غیر این داریم که انسان ولد نداشته باشد ولی ختنه بکند؟ پس ختنه الا و لابد، کجاست؟ وقتی فرزند داشته باشی. پس ختنه فرضش مساوی است. شرط با جزای شرط. جزای شرط به شرط مساوی است. جزا باید اعم باشد تا بخواهیم مفهومگیری بکنیم. یعنی حالا در غیر این صورت چی؟ این مفهوم جاری. وقتی مساوی شد که، آن رفت این هم رفت. چهکارش کنیم؟ روشن است. ما ختنه را فقط در این صورت داریم. این میشود مساوی. وقتی مساوی شد، میشود شرط موضوعساز. الان این شرط دارد موضوع را میسازد. اگر موضوع هم رفت، دیگر موضوعی نداریم که بخواهیم رویش حکم بکنیم. بحث ما در مفهومگیری این است که ما یک موضوع داریم، یک شرط داریم، یک حکم. فرض بر این است که شرط برود، حکم برود. در فرض دوم با این موضوع چهکار کنیم؟ این مفهومگیری کجا معنا دارد؟ وقتی هر کدام مستقل باشد. ولی وقتی که شرط و موضوع یکی شد (شرط موضوع)، حالا اگر این رفت، ما دیگر موضوعی داریم که بگوییم در این حالت چهکار کنیم؟ خلاف این شرط. خلاف آن گفتیم مفهومگیریاش ندارد دیگر. "إن کان الف فباء، إن لم یکن الف فلم یکن الف فلابا." این میشود مفهومگیری. اگر الف پس باء. اگر الف نیست، باء نیست. این میشود مفهومگیری. حالا آن در چه فرضی است؟ وقتی که اینها جدا باشد از هم. اگر فلان چیز الف است، باء است. اگر فلان چیز الف نیست، باء نیست. وقتی این دو تا یکی که رفت، شرط و موضوع با همدیگر یکی است. فرض ندارد که من بگویم حالا در آن حالت چهکارش کنم. در شرط دوم. شرط اول یا هست. حکمی ندارد. حالا "لاتکرهوا فتیاتکم على بغاء." اکراه فتیات در چه حالتی معنا دارد؟ وقتی که بخواهد خودش را نگه دارد. اعم یا مساوی؟ اینجا شرط جزای شرط بفرمایید مساوی. فرزند دارد که من… یعنی فقط فرضش کجاست؟ کی وادار میکند؟ وقتی که… وقتی بخواهد، وادارش میکند. من کسی که خودش میخواهد زنا بکند، میتوانم وادار کنم به زنا؟ داشتن نیست. وقتی که نمیخواهد. واداشتنِ "لاتکرهوا" (اکراه) مال کجاست؟ وقتی که بخواهد پاکدامن باشد. اگر نخواهد پاکدامن باشد چی؟ پس شرط و موضوع یکی شد. با همدیگر رفت. موضوع مستقل از شرط نبود. پس لذا، مفهومگیری اصلاً از این نمیشود کرد. انشاءالله که خوب جا افتاد.
* * *
دو سه تا مثال بزنیم. این نکتهی بسیار مهمی است. اشکال ندارد. یک مکس کردیم. "من حفظ سهوه اتمّه فلیس علیه سجدتا سهو." "فلیس علیه سجدتا سهو." شرط، جزا. اول ترجمه بفرمایید: "من حفظ سهوه." اصلاً مال کجاست؟ بحث نماز. هر کی سهوش را نگه داشت، تمامش کرد، "فلیس علیه سجدتا سهو." دو تا سجدهی سهو ندارد. در واقع صحیح است در نماز. نماز تمام است. حالا اگر کسی... هر کی نمازش را از سهو نگه داشت و تمام کرد، برایش سجده سهوی نیست. دو تا سجده سهو ندارد. نه اینکه یک سجده، اصلاً سجده. آن دو تا سجده. مفهوم دارد یا ندارد؟ ندارد. چرا؟ نسبت جزا و شرط چیست؟ مساوی یا اخص؟ چرا؟ که اگر بود، آن هم هست. اگر نبود که نیست. اگر نبود، نیست. نه؛ سفت نگاه کردن، مراقبت کردن و به سقف نیفتادن، یا مراقبت نکردن و به سقف افتادن. اگر مراقبت کردم و به سقف نیفتادم، سجدهی سهو ندارم. اگر مراقبت نکردم و به سهو افتادم، چی؟ پس مفهوم دارد. پس شرط و جزا نسبتش جزا اعم شد از شرط. شرط میگوید که اگر حساب شما سهوی نداشتی، سجدهای برات نیست؟ دیگر سجده برای شما واجب میشود. ولی اگر خود اعم از شما شرط و موضوع و حکم اینجا مشخص کنید. اول موضوع که موضوع حکم در صورتی که "من حفظ"... خب، پس بفرمایید شما. بفرمایید. استفاده کنید. حفظ کرده. نمازش تمام شد. چگونه حکمش؟ حکم بر آن میشود. حکم "لیس علیه" (نبودن سجده سهو) است. استحباب… باید در یک عدهی دیگری هم پس بتواند بار بشود. بحث لزوم "اِلّاعلى انحصاریه" را میخواهیم بفرمایید. وقتی برود آن کسی را پیدا نمیکند که بخواهد بر او بار بشود. موضوع ندارد. موضوع نداریم. یک وقت هست لزوم "اِلّاعلى" یعنی موضوع حکم، علت انحصاری. لزوم "اِلّاعلى انحصاری" نیست. دو تا بحث جداست. چرا رو مثال توضیح بدهید؟ "علت" هست برای… از آن طرف موضوع حکم همین است. "علت موضوعساز." خب، نه. الان آن علت تامه انحصاری برای اینکه سجده نباشد. علت انحصاری همین است. اینجا هم علت انحصاری هست، هم در عین حال نسبت شرط و جزا با هم چیست؟ جزا اعم از شرط. به یک دلیل، انحصاراً سجده سهو به انسان تعلق نمیگیرد. آن هم اینکه تو نمازش مراقبت بکند تا آخر نماز. یکی او است. آن نسبت موضوع و حکم. حالا نسبت حکم و موضوع چی؟ حکم اعم یا مساوی؟ حکم سجده سهو، نبودن، نداشتن، عدم وجوب سجده سهو. اعم از این است که شما سهوی مرتکب بشوی یا مرتکب نشوی. حالا اگر شدم چی؟ اگر شدم چی؟ سفت داری. اگر نشدم چی؟ نداری. دو تا حالت شد. بگذارید ما چند تا مثال دیگر بگوییم.
* * *
"إذا خَفِيَ الْجُدْرَانُ فَاقْصُرْ." روایت. "إذا خفي الْجُدْرَانُ فَاقْصُرْ." وقتی دیوار شهر مخفی شد، نمازت را شکسته بخوان. اینجا حکم چیست؟ وجوب قصر نماز. موضوع چیست؟ ندیدن شهر، دیوار. موضوعش نماز متعلقش نماز قصر. روی چی انجام میشود؟ روی نماز. چی باید بیاید که حکم باید بیاید؟ آنی که سبب است برای حکم، نه آنچه که حکم رویش بار میشود. سبب برای حکم است. اینجا الان یک شرط داریم برای اینکه این حکم خاص بیاید. خود حکم، متعلق. اصلاً حکم وابسته به او خود شکل بگیرد. همیشه موضوع تو شرط است. موضوع تو شرط. یک وقتی هستش که تو جزای شرط. در شرط (چیزی میگویمها، شرط ادبی، نه شرط اصولی). تو شرط ادبی، شرط جزای شرط. وقتی شما میگویید توی شرط همیشه موضوع نهفته است. "إن أردن فتیاتکم…" بله. اینجا فتی… "فطریه" کجا آمده بود؟ موضوع گفتیم فطریه است دیگر. موضوع توی شرط آمده بود. اینجا "ولد" موضوع بود توی امروز. جمله شرطیه، شرط، بخش شرط. حالا "إذا خفی الجدران." وقتی مخفی شد دیوار شهر. خوب، نظام مخفی شد بر کی؟ بر من، بر مکلفی که نمازگزارم. چرا بر مکلف؟ "إذا خفی علی المکلف." "إذا خفی علی المسافر." موضوعش مسافر. پس وجوب قصر مال کیست؟ کسی که مسافر بشود. اگر مسافر نباشد چی؟ قصری من نشستم. مه میشود. دیوار شهر را نمیبینم. نمازم شکسته است؟ در چه صورتی؟ "إذا خفی الجدار." موضوع خودش را دارد اینجا. "ولدًا" را داشتی. "سهوه" را داشتیم. "فختنوه." چرا؟ چون حکم، حکم برای کی دارد بار میشود؟ حکم ختنه کی در تقدیر گرفتن یک مقدار باید حل بشود. این تقدیر را داریم در تقدیر میگیریم. بر کی مخفی شدن؟ بر کسی است. بر فلانی مخفی شد. اینجا "أردنه" (اراده کی؟) اراده کرده؟ همان میشود موضوع. "رزقت" چی؟ همان میشود موضوع. "خفیه" بر کی؟ همین میشود موضوع. "بختنوه" به کی؟ خب، نه. ببینید. الان اینجا موضوع تو انتظار ولد را کیه؟ دارد به من میگوید که اگر بچهدار شدی، موضوع هم این طرف، هم آن طرف. من میشوم. اینجا ولد دار شدن شما. این شما ملاکی. نه، ولد. ولد دار شدن شما ملاک است. جدار شهر که از نظر افتاد. موضوع چیست؟ آخه موضوع. ببینید. سبب حکم است. سبب حکم وابسته به چیست؟ مخفی بودن. خودش میرود. خودش میآید. چه دخالتی دارد؟ "إذا خفیه" بر کی؟ موضوع منم. منم که من چون دارم میروم، خفیه من رونده. این در تقدیر گرفته: "من مسافر." "إذا خفی علی المسافر." "إذا حلّ علیه شهر رمضان." حلّ شهر رمضان. وقتی که شهر (ماه رمضان) بشود. خوب، اینجا الان ماه رمضان بشود. موضوعش ماه رمضان است یا منیم که تو ماه رمضون باشم؟ منیم که تو ماه رمضون بیایم. ماه رمضون که نمیآید. من میآیم. درسته. من میآیم یا ماه رمضون میآید؟ استطاعت میآید یا منم که مستطیل میشوم؟ قلمبه این بالا نیستش که بگوییم میآید و میرود. نه؛ عرض، معروض میخواهد. معروضش کیست؟ تمام احکام رو به من، اصلاً موضوع ماییم. موضوع ما، موضوع همین حکم وابسته به ما است. موضوع مایی که کنیز داریم، کنیزهای ما. مایک کنیز داریم. مایک کنیز داریم. ما یک کنیز داریم. ماییم که کنیز داریم، کنیزهامون را وادار نکنیم. فرض ندارد که من کنیز نداشته باشم. وام به اعتبار… وام به اعتبار مالک کنیز. و فرض هم نداریم که کنیزی باشد که مالک نداشته باشد. میرویم تو دو طرف اضافه دیگر. پسری که پدر نداشته. "واو" به اعتبار مالکی کنیز بودن. اینجوری.
* * *
“من حفظ سهوه." موضوعش آقایی است که نماز ... "مصلی" موضوع. موضوعش "مصلی." "فلیس بر آن مصلی سجدتا سهو." مصلی همان که حفظ کرده سهوش را. همان میشود موضوعش. مستقل نیستند. کجا سجده سهو میشود بار بشود بر مصلی؟ "حفظ سهوه." فرضاً جفتش میشود. به یک دلیل دیگر نمیشود؟ دلیل دیگری ندارد؟ تنها دلیلش انحصاراً این است که بچهدار بشود. "بَدَن" دو جهت دارد. از حکم به موضوع باید اعم باشد. از موضوع به حکم باید علت تامه انحصاری باشد. علت تامه انحصاری برای چیست؟
* * *
گفتیم. خوب، نه. الان اینجا که مفهومگیری کردیم، گفتیم دیگر ندارد. سجده سهو ندارد. "اذا لم یحفظ سهوه یجب علیه سجدتا سهو." حالا اگر شما فرض اینجوری میگرفتید که تنها یک فرض داشت فقط از این ور به آن ور. از آن ور به این ور. "اذا رزقت ولدًا فختنه." اگر بچهدار شدی، ختنه کن. اگر بچهدار نشدی، چون شرط و موضوع یکی بود. ولی اینجا شرط یک چیز است. موضوع من، مصلی. من موضوعش بودم. شرطش چی بود؟ حفظ از سهو. حکمش چی بود؟ سجده سهو ندارد. حالا من، "مصلی" اگر حفظ نکردم از سهو. من، "مصلی" در آن حالت. من و "مصلی" در این حالت. دو تا شدم. مستقل. ولی آنجا من، "ولد" یا هستم یا نیستم. اگر هستم، "فختنوه." اگر نیستم، هیچی. یک فرض بیشتر ندارد.
یک جمله شرطی دیگر هم بخوانیم یا وقت گذشته که دیر شد؟ آقا سید خسته. یکی دیگر هم بخوانیم. حیف اینها دیگر جای تکرار نمیشود. "اذا استبان خَلْقُهُ یجب علیه الغسل و الحد." "اذا استبان خَلْقُهُ." اذا استبان خَلْقُهُ. وقتی خلقتش کامل شده. "یجب علیه الغسل و الحد." اگر بچه سقط شد که خلقتش کامل بود. یک بچه کامل، کامل به حساب صورت چهار ماهه. این اگر سقط شد، هم غسلش واجب است هم لحدش واجب. باید دفنش کرد. "اذا استبان خَلْقُهُ." دیگر. فقط خلقتش. این مفهوم دارد یا ندارد؟ چرا؟ فیلم بچه احسن. فرض دارد موضوع باشد ولی این شرط نباشد؟ موضوعش کیست؟ این بچه. موضوعش "منیم" که این بچه را دارم. حالا فرقی نمیکند. میشود که من این بچه را داشته باشم ولی این بچه این شرط را نداشته باشد؟ یعنی "اذا لم..." برعکسش میکنیم: "اذا لم تستبن خلقتُه فلا یجب علیه الغسل و..." فکر کنم قشنگ جا افتاد دیگر بحث مفهومگیری شرط. انشاءالله میخواهید یک تمرین دیگر هم بریم؟ کامل دیگر جا بیفتد. "إذا زالت الشمس یجب علیکم صلاة الظهر." "یجب علیکم صلاة الظهر." مفهوم دارد یا ندارد؟ چرا؟ تصور. احسنتم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...