‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. مثالهایی و تمرینهایی داشتیم برای مباحثی که مرور کرده بودیم: مفهوم وصف. تمرینی داشته باشیم. عرض کردیم که قید وقتی میآید، از باب "قیود احترازی" بودن و برای این است که چیزی را قید بزند. حالا قیود نسبت به حدود حکم شرعی، چهار تا چیز را، بلکه بفرمایید پنج تا چیز را، ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ تا قید داریم.
گاهی قید ما، قید برای متعلق است؛ یعنی متعلقِ قیدِ حکم شرعی. مثال: «یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم.» الان اینجا وجوب چیست؟ الان حکم چیست؟ وجوب است. وجوب انفاق. پس میشود قید. یعنی خود متعلق، قید حکم شرعی شده است. حکم شرعی قید دارد. قیدش چیست؟ متعلق.
یک وقتی موضوع، قید حکم شرعی است. مثال: «لکم صید البحر متاعاً لکم و للسیاره.» اینجا حکم چیست؟ الان اینجا حکم چیست؟ «حلت لکم صید البحر». بفرمایید «صید البحره». حکم آها حلال است. برای شما چی؟ صید دریایی. اینجا چی قید حکم شرعی است؟ حلال است. چی؟ پس موضوع میشود قید حکم شرعی.
یک وقتی یک قیدی میآید، متعلق حکم را قید میزند. صید البحر؛ صید موضوع برای... در هر حکم اینجوری نیست که حکم تکلیفی در حکم تکلیفی مکلف میشود. در حکم وضعی چیزهای خارجی.
یک وقت قید متعلق حکم را تغییر میدهد. مثال: «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ» (سوره بقره، آیه ۱۹۴). هرکه در ماه حرام به شما تعدی کرد، به او تعدی کنید به مثل آنچه که به شما تعدی کرد. حکم چیست اینجا؟ وجوبِ چی؟ واوِش کیست؟ مکلفی که به او تعدی شده است. او به مثل «ما اعتدا علیکم». چیست؟ آها احسنت. متعلق. تو تعدی کن. وجوب تعدی. حالا این «به مثل ما اعتدا» قید برای چیست؟ چقدر؟ به همان اندازه که به شما تعدی کرد. پس این قید میشود برای متعلق.
چهارمیش: گاهی وصف میآید و موضوع را قید میزند. یک وصفی میآید و موضوع را قید میزند. مثلاً در سوره نور آیه ۲۷ میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلو بیوتاً غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و تسلموا علی اهلها». یا ایها الذین آمنوا چه کار نکنید؟ وارد کجا نشوید؟ غیر خانههای خودتان. تا وقتی که اجازه… حالا استیناس و اینجا حکم چیست؟ حرمت دخول. حالا پس حکم حرمت. متعلقش دخول و موضوعش مکلفی که قصد کرده است. میخواهم بروم. حکم پیدا کرد و جایی بروم که خانه خودم نباشد یا اگر خانه خودم نیست بهم اجازه بدهد. نمیتواند کسی باشد که بالقوه میتواند حکمش... بله. چون موضوع باعث چی میشد؟ برای چی حکم فعلیت در جعلش که جعل بود اصلاً موضوع کار نداشت. حج واجب است ولو اصلاً مکلفی روی کره زمین اصلاً انسان نباشد. یکی از واجبات الهی حج. کی فعلیت پیدا میکرد؟ وقتی موضوعش محقق میشد. موضوعش چی بود؟ استطاعت. یا مکلف مستطیع باشد. اینجا هنوز... علیایحال، اینجا میشود گفت حرمت دخول. میشود گفت وجوب استیناس. در هر صورت اینجا وصف آمده است: «غیر بیوتکم». «غیر بیوتکم»؛ چرا؟ تو خانهها نروید. چه خانههایی؟ خانههایی که مال خودتان نیستند. این قید دارد کار میکند. حالا اینجا مفهوم هم دارد یا ندارد؟ چرا؟ یعنی لازم نیست این حکم... حالا به مفهومگیری دیروز که مفهومگیری میکردیم، موضوع و فرض ما بر این بود که حکم اگر رفت، موضوع سر جایش باشد تا حکم بعدی و برش بار بشود. «لاموضوع بلا حکم». مثلاً میگفتیم: «اگه زید اومد اکرامش کن.» مفهومش... «لا تدخلو بیوتاً غیر بیوتکم.» داخل نشوید خانههایی که مال شما نیستند. یعنی داخل بشوید خانههایی که مال خودتان است. این حرمت حرمت مولوی مثلاً نگیریم ارشادی بگیریم. مفهومش این میشود که: حالا اینجا خصوصاً داخل نشوید. رو غایتش تا اجازه بگیرید. تو مفهومگیریاش داخل... حتی اگه اجازه نگرفتید، غایت مفهوم وصف نیست. اگه بخواهیم رو… نه، این هم ارشادی است. هر عاقلی خودش میفهمد. اینجوری نیستش که الان اینجا ما نمیفهمیدیم و مولا وارد شد و دارد برای ما جعل میکند و ما تعبداً قبول میکنیم. من نمیدانم. از بانک تو میگویی اجازه میگیرم؛ جاهایی که اصلاً دین نیست. مردم عمل نمیکنند. عقلا به ماه عقلا به نظر میآید که ارشادی باشد.
پنجمین حالت هم این است که یک حال بیاید. حال، حال نحوی یا موضوع یا متعلق را قید بزند. روایتی از امام صادق (ع) فرمودهاند که: «لایقبل الله من مؤمن عملا وهو مضمرون» در خودش پنهان کرده «الا لاخیه المؤمن سوء قلب». یک نیت سوی برای برادر مؤمنش دارد، خدا از او هیچ عملی را قبول نمیکند. این نکره در سیاق نفی است. مفیدِ «لایقبل الله عملا». نیت بد داشته باشد ولی عملی هم دارد یا ندارد؟ سوءظن به برادر دینی انسان. خوب اینجا این حالی که آمد، قید چی بود؟ اینجا الان حکم چی بود؟ برادر مؤمن. خوب، موضوع چی بود؟ کاری میکند. عدم قبول میشد حکم. مؤمنی که کاری کرده، میشد موضوع. بعد عدم قبول وابسته به چی بود؟ به آن حال؛ یعنی متعلق. لا یقبل حکمش حرمت قبول است. متعلقش عدم قبول است. علیالله؛ یعنی خدا بر خودش حرام کرده که قبول کند. حرام کرده که قبول کند، وابسته به چیست؟ به آن نیت سوء داشتن. پس متعلق وابسته است به آن حال.
حالا اینجا تو آن بحث وصفی که داشتیم، پس این پنج تا قید روشن شد. اینها قیودی است که ما، یا قید حکم؛ یا قید موضوع؛ یا قیدی مطلقه حال یا متعلق؛ موضوع یعنی خود متعلق قید حکمش است. موضوع قید حکمش است. متعلق قید داشته باشد. وصف قید موضوع باشد. حال قید موضوع یا متعلق باشد.
حالا اگه موضوع با وصف قید خورد، این دلالت بر مفهوم دارد یا ندارد؟ موضوع به وصف. علمای اصول در حلقه اول میگفتند بحث مفهوم دارد یا ندارد و نظریه مشهور وصل مفهوم دارد. حالا رو همین آیه ما، سوره نور: «لا تدخلو بیوتاً» تطبیق دادم. آنهایی که گفتند مفهوم دارد، اگه مثلاً شارع آمد و فرمود که وقتی داریم وارد خانهتان میشویم اجازه بگیرید. جان موضوع. دیگه موضوعش چی بود؟ اگه حکمش را تا آخر بخواهیم بگیریم، حال و اهلها میشود وجوب استیناس. وجوب اجازه گرفتن. استحباب سلام کردن. موضوعش چی میشود؟ نه، وجوب مطلق گرفتن. موضوع شخصی که دارد وارد میشود. دخول در بیت. شمایی که دارید اینجا بیوت را موضوع گرفتید. داخل نشوید خانهها را. مگر خانهای نباشد، دخولی معنا ندارد و حکمی نیست. همه فعلهای متعدی است انجام بدهد.
حالا در هر صورت اینها که اینجا بحث کردند، گفتند که خدا شارع آمد و فرمود که شما وقتی وارد خانه خودتان دارید میشوید، «یا الله» بگویید، اجازه. معنایش این است که آن «غیر بیوتکم» دیگر هیچ قیدیتی ندارد. باشد و نباشد خیلی فرقی در حالی که این است که شارع وصف را اینجا آورده است. ظاهر حالش این است که این قید تو مراد جدیاش نقش دارد. گفتیم اصل در قیود احترازی است. پس این هم با ظاهر حال است. برای اینکه مضار حال شارع منافات نداشته باشد و بپذیریم که وصف مفهوم دارد. این حرف قالب وصل شد و پاسخش هم عرض کردیم که این قیدی که آوردند، دلالت دارد که در مدلول تصوری حکم شرعی و در مراد جدی مولا نقش دارد ولی در مراد... از بحث تکلیفی خارج میشود. بحث اخلاقی. اگه بخواهم جور بشود. «بیوتاً غیر بیوتکم»؛ خانههای بقیه. قید برای متعلق. داخل نشوید. این عمل داخل شدن شما در چیست؟ قید متعلق که «دخول» بود؛ فعل شما بود. داخل شدن. داخل شدن چی؟ داخل شدن در خانهها. وصف.
بله، حالا همین یک مسئله همین است که انسان وصف مال موضوع نیست مگر اینکه اینها حکم و استیناس گرفته باشند. وجوب استیناس بر چی؟ «بیوت». خلاصه هر جور آدم نگاه میکند، این به نظر نمیآید که این وصف باشد برای موضوع که بخواهد اصلاً محل بحث ما باشد. علیایحال، گفتند که این تو مدلول تصوری و تصدیقی و مراد جدی گوینده نقش دارد ولی با اعتراضات قیود با نفی وصف، این حکم نسبت به موضوع دیگر نفی میشود. نه، طبیعی. آنی که ما ملاکمان بود. آنی که طبیعی است، حکم دارد ولی اعتراضات قیود دارد. اگه موضوع نفی شد، اوه! این حکم برداشته میشود ولی طبیعی حکم برداشته میشود.
خب، لذا این روایت را ملاحظه بفرمایید. میفرماید که: «ان رجلاً قال لنبی»: یک مردی به پیغمبر عرض کرد «امی أستأذن علیها». وارد خانه مادرم که میخواهم بشوم، اجازه بگیرم؟ در بزنم؟ یا الله بگویم؟ «بانک بیوتاً غیر بیوتکم» باشد. نه خانهی خودم است. خانهی خودمان است. بسیار از امواج برمیدارد استفاده میکند. «بیوتکم»ی که آنجا آمده، این را در بر میگیرد. مفادش فکر میکنم مصداق این قضیه بشود. از باب حکومت. از ما حکومت توسعه داده. تازه آن هم «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِي مَا طَعِمْتُمْ». الان خودم پیدایش میکنم برایتان. میفرماید که سوره نور آیه ۶۱: «لَيْسَ عَلَى الأَعْمَى حَرَجٌ وَلا عَلَى الأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلا عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ». از خانههای خودتان. «او بیوت آبائکم، و بیوت امهاتکم، و بیوت اخوانکم.» خوب اگه اینجوری بشود که «بیوتکم» نیست. خانه مادرش است. باید اجازه بگیرد. ولی اینها آمدند گفتند که نه، این هم با اینکه جزو «بیوتکم» است. حضرت فرمودند: اجازه بگیر. پس نشان میدهد که آنجا مفهوم ندارد یا اگر مفهوم دارد، با این تعارض ندارد. «دخلتم بیوتاً فسلموا علی انفسکم تحیه من عند الله.» هر خانهای را رفتیم سلام دهیم بر خودتان. یعنی یا طرف هست بر او یا نیست بر خودت سلام.
پیغمبر فرمودند: «قال: انا لیس لها خادم غیری.» مادرم غیر از من خادمی ندارد. «اف أستأذن علیها کلما دخلت؟» هر وقت خواستم بروم اجازه بگیرم؟ در بزنم؟ یا الله بگویم؟ «قال: أیصررک ان تراها عریانه؟» شاد لباس عوض میکند. لباس عوض میکند. اینجا بله کرم خود درخت بوده. پس آنی که عرض کردیم این است که قید باید طبیعی حکم را نفی کند. این مسئله بسیار نه شخص حکم را. من «من أُغْتِيبَ» «من أُغْتِيبَ» یعنی چی؟ «اغتاب، یغتاب، اغتیاب». آهان، طبیعی نداشتیم که اصلاً حکمی نداشتیم که از ابتدا. چون ما مفهوم نگرفتیم. طبیعی حکمی نداشتیم که بخواهیم اصلاً... حالا طبیعی حکمی نداشتیم یا این قید قید طبیعی حکم نیست. قید شخص حکم است. اکرامش نکن. یعنی این اکرام مخصوصِ آمدن روز جمعه است و به یک شخصی از این قید میشود نه، میشود اصلاً این معلوم بشود که از اول طبیعی حکم نبوده است. فلانی اگه روز جمعه آمد، بهش کتابش را بده. نیامد یعنی چی؟ مفهومگیریاش اگه نیامد، بعداً دیگر هیچ وقت کتابش را بهش نده. این روز جمعه آمدن، کتاب کتاب را دادن از باب خاص است. بده و نداند این الان شخص حکم است. اگه آمد اکرامش کن. اکرام بابت روز جمعه آمدن. ولی مطلقاً دیگر هیچ اکرامی نکن اگه روز جمعه نیامد. ممکن است اکرام دیگری به یک دلیل دیگری باشد. این همان است که گفتیم سیاق باید کشف بشود که دارد جزئی را میزند. شخص حکم را میزند یا طبیعی حکم را میزند.
حضرت فرمودند: «من اغتيب عنده أخوه المؤمن» پیش یک کسی برادر مؤمنش غیبتش بشود، «فَنَصَرَه» اینی که غیبت شنیده، کمک بکند به آنی که غیبت شده است. دفاع بکند ازش. «نصره الله اعانه فی الدنیا و الآخره». هم تو دنیا چی؟ شرط و جزای شرط. اولاً مفهوم رو خود شرطش چیست؟ اگه کمک نکردی خدا هم... حالا روی مفهوم مفهوم وصفش. «اخ المؤمن» اینجا روی این «مؤمن»اش هم مفهومگیری میشود. یعنی اگر پیش او غیبت نشد، برادر برادر غیر مؤمنش. اینجا چی؟ باید دفاع بکنی؟ مفهوم ندارد. اینجا که اگر غیر مؤمن بود، دفاع نمیخواهد؟ اگه مؤمن بود دفاع کن. اگه مؤمن نبود دفاع نکن. وصف مفهوم ندارد. البته به نحو ساده به جزئیه، به قول شهید امید دارد. بالاخره تو این مؤمن یک چیزی هست که مؤمن فرمودند ولی علیالاطلاق که اگه هرکی غیر مؤمن بد گفتند، دفاع نمیخواهد. بله اینجا حالا نشان میدهد که غیبت آنی که خیلی مهم است، غیبت مؤمن است. هم نصرت شما هم نصرت خدا. اینها. ولی اینکه اگه طرف مؤمن نبود، هیچ دیگر. هیچ کاری نمیخواهد بکنی. اینها هیچ دفاعی نباید کرد از غیر مؤمن. این فهمیده … بگذار جای دیگر.
در فرمود: «من اغتیب عنده أخوه المسلم». با اینکه اگر مفهوم... اگه آنجا مؤمن مفهوم داشت، دیگر مسلم را نباید در بر میگرفت. در حالی که میبینیم در بر میگیرد. «فَاسْتَطَاعَ نُصْرَتَهُ فَلَمْ یَنْصُرْهُ خَذَلَهُ اللَّهُ فی الدنیا و الآخره». این را باید قشنگ نشان بدهد که از آن روایت، از آن روایت قبلی مفهومش را از شرطش مفهوم گرفتند. فرمود: اگه کسی برادر مسلمانش پیشش غیبت بشود، بتواند کمک بکند، کمک نکند، خدا او را در دنیا و آخرت وا میگذارد. این همان مفهوم شرط روایت قبلی. حالا رو دو تا روایت با همدیگر چی میفهمیم؟ که نه مسلمان باشد نه مؤمن باشد. اینجا دفاع ازش لازم در غیبتها. دفاع ازش لازم است؟ اگه غیبت... کنی کافر به غیبت مظلوم فعال نوبت دید که غیبت مساوی با ظلم است. باید بررسی کرد هر غیبتی مساوی با ظلم است؟ ولی ظلم نیست. غیبت یعنی شما یک عیبی را که حالا کافر ولو مخفیانه کاری انجام میدهد، خوشش هم نمیآید کسی باخبر بشود. خانومباز. کافر هم هست. دوست ندارد کسی باخبر بشود. اگه کسی گفت من باید دفاع بکنم اینجا. حالا اینها خیلی دقیق است. خیلی دقیق نمیشود حکم کلی باز. قاعده بر این است که شما عیوب را بپوشانی. تا از بین برود. روایات فراوانی داریم. هرچه که شما این را… «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه». این میآید مصداق شیوع فاحشه میشود. بعضیها دوست دارند که فاحشهای که اتفاق میافتد، این شایع بشود. پخش. در حالی که راه اینکه گناه در یک جامعه از بین برود این است که منتشر نشود خبرش. رسیده نشود. اسم کارگردان. برخیشان به اسم اینکه ما داریم واقعیتهای جامعه را منتقل میکنیم، میآید شیوع فاحشه میکند. احمق است دیگر. لذت میبرد. راحتش میکند. یعنی وقتی نگاه میکند این اصلاً خودش دارد تقویت میکند. یعنی طرف وقتی دارد نگاه میکند، میگوید من تا حالا دست و پام میلرزید بروم واقعیتها را منتشر. اگه از آن باب باشد، باز آن یک موضوع دیگری است. خیلی دقیق است که انسان دقیق بفهمد چی کجا موضوع چیست و چه حکمی میشود. اینها میشود فقیه. وگرنه تو کلیت اینها کاری ندارد آدم. غیبتی داریم حرام است. حالا کجا غیبت است و کجا موضوع یک چیز دیگری واقع میشود که آنجا اصلاً واجب است شما بگویید. واجب است که بگویید. اگه نگویید ظلم کردید. غیبت واجب است. غیبت واجب؟ بله. خواستگاری، مشورت. خوب شد.
حالا از این قبیل ماجراها زیاد داریم. امام صادق (ع) فرمودند: «لا تأکل لحوم الجلاله». گوشت جَلّاله. "جَلّاله" (نجاستخوار) نخور. گوشت نجاستخوار. خوب اینجا از این مفهومگیری میشود یا نمیشود؟ بخور گوشت غیر جَلّاله. اینجا زشتش را میشود بخوری و نجس نباشد. بله، جَلّاله مانع است از یک حکم طبیعی اولی. اصل بر این بوده که میشد خورد. این جَلّاله بودنش مانع شد. خرگوش را نمیشود خورد. حالا جَلّاله هم جَلّاله نباشد. احسنت پاک. نکته همین است دیگر. اینجا اینجا شخص این حکم را دارد برمیدارد ولی طبیعی حکم را. یعنی هرجا فقط جَلّاله نبود بخور، ولو موطوّه باشد. موطوّه را که میدانی چیست؟ حیوان که... وصل شده. باز که نکنیم دیگر روضه را. بله، جَلّاله طبیعی حرم اکل مال چیست؟ مال جَلّاله است. پس طبیعی حلیت اکل مال غیر جَلّاله. نه اینکه «لحوم» آمده. «لحوم الجلاله» یعنی «لحوم غیر الجلاله». «کل لحوم غیر الجلاله». این را میشود گفت با این روایت تو ذهنمان به دلیل اینکه معلوم است دیگر راجع به کسی که میشده گوشتش را بخوریم و الان جَلّاله هست صحبت میکنیم. خب این همان چیز میشود دیگر. شخص حکم میشود. مشکل جزئی همین است دیگر. «لا تأکل لحوم الجلاله». یعنی اگه جَلّاله نبود چی؟ این «لاتاکل» شاملش نمیشود و این «لاتاکل» مال جَلّاله است. ادله دیگر ببینیم. آنها شرایط دیگری ندارد. قیود دیگری نداده است. یک جایی موطوی بودن، یک جایی میته بودن، یک جایی از سبعی بودن. اینها همه مانع شد از اینکه لحمش حلال باشد. خروس جنگی. آنها سبا. که نمیشود برنده. این یک شکلش بود.
پس در مورد اینکه اینها گفتند وصف مفهوم دارد، یک شکل دیگر هم گفتند که اگه این نجاستخوار و غیر نجاستخوار هر دو حرام باشند، این جَلّاله دیگر چه خاصیتی دارد؟ که عرض کردیم مرحوم شهید فرمود: «ما از لغویت این را درش میآوریم». با چه عنوانی؟ با این عنوان که این یک «سالبه به جزئیه» است. علیایحال، شخص حکم دارد برمیدارد. «لا تأکل ما قَتَله الحجر والبندقه». آنی که با سنگ زدند کشتند یا با ساچمه زدند کشتند، «و المعراض». تیری که نوکش کرهای شکل است، معراض. اگه با اینها کشتند، گنجشک. تفنگ بادی میزند. که حرامه دیگر. حالا جَلّاله. روایت فرموده: «لا تأکل لحوم جلاله». ساچمه رو خود... «الا ما ذُکّیت». مگر اینکه سرش را بپوشد. تیر را گفت: اگر نوکش تیز نباشد. ک... سرش را گرد کرد و تصفیه. یک تیر. با آن تیر بزن. ساچمه. فلانی خصوصیت میشود این. آن فرقی نمیکند. در هر صورت آنی که ملاک است، تذکیه است. باید ببینید یک وقت هستش که شما شکار میکنید با آن تیرهای تیزی که مال شکار منظور. آنها مثلاً آن تیر سه شعبه، آنها اصلاً همین بوده دیگر. باهاش آهو میزدند. تذکیه کنیم. حجر، بندقه، معراض. این مال ترجمهاش بود. تیری آورده که خودش اسم تیرهایی که این شکلی است. پرندهها مرندهها. اینها را باهاش میزدند. حالا بحث سگ چه کار بکند، با تیر چه؟ بحث مفسر در کتاب صید و ذبائح انشاءالله بساش خواهد آمد. حال، در هر صورت، حالا خیلی گیر عناوین نیستیم. اینجا حضرت سه تا چیز دیگر اضافه کردند در این روایت. حالا باید فقهیش خودش باشد.
حالا اینی که ما اینجا داریم، «لا تأکل الجلاله». جَلّاله را نخور. یعنی هرچی غیر جَلّاله بود بخور؟ ولو با ساچمه زدند؟ اگه مفهوم داشته، طبیعی حکم بود، این میشود. در حالی که طبیعی حکم نیست. شخص حکم. یعنی بابت این جَلّاله بودنش. بعد شما همه مجموعهها را باید کنار هم بگذارید تا برسید به آن سلسله محرمات و محللات. خوب، این هم از مفهوم وصف.
گفتیم یک وقتی هم وصف است ولی موصوفش نیامده است. «السارق و السارقه». «لحوم جلاله». بعد میگفتیم حالا «لحوم غیر جلاله». اینجا چی بگوییم؟ چیچی سارق؟ چیچی غیر سارق؟ وصف موصوف ندارد. لذا نمیشود درش مفهومگیری کرد. این هم از این.
در جمله غایت و استثنا هم میخواهیم باز یک تمرین دیگر از مفهوم وصف برویم یا نه؟ سارق و سارقه. موصوفش ذکر نشده است. السار... کی کی که سرقت کرده؟ جوان. هزار تا موصوف میشود. جوان، مکلف، مسلمان، کافر، کلی انسان، هرچیزی میشود یک جنسی برایش گذاشت. یک جنس کلی واسش پزشک. ما میخواهیم مفهومگیری کنیم. بعد آن پایه موضوع را داشته باشیم. بعد بگوییم در این حالت، در این حالت روایت. شش نفر زنا کرده بودند. پس حضرت علی رسید گفت که این مسیحی بوده. نمیتوانیم بگوییم طبیعی قطعیت مال سارق است. اگر سارق نبود، طبیعی قطع ید اصلاً بر او بار نمیشد. ممکن است یک قطع ید دیگری برایش بار به یک دلیل دیگر. دستش را ببرند. من که دزد نیستم. میخواهید دستم را ببرید؟ خود سارق را هم میشود یک وصفی برایش گذاشت. الان سارقی که به دلیل اضطرار سرقت کرده، چی میشود؟ حالا یعنی موصوفش نیست. حتی خود این میتواند دوباره وصف قرار بگیرد برای وصف.
خب، حالا این روایت را ببینیم. مفهومگیری ازش بکنیم. «من احیا ارضاً من المسلمین فلیعمرها و لیؤدّ خراجها الی الامام علیه السلام». ترجمه بفرمایید: «من احیا ارضاً». خوب آمدید. یکی از دو قول را گفت. کسی زنده کند زمینی را. حالا از مسلمین. این «از مسلمین» قید زمین است یا قید آن کسی که زنده کرده است؟ روی آن بحث است. باید اصلاً محل بحث: «من المسلمین». «فلیعمرها». باید آن زمین را عمران و آبادانی درش بیاورد. «ولیؤدّ خراجها الی الامام». خراجش را هم: مالیاتش یا حالا خمسش یا هرچی بیاورد به امام تحویل دهد. این «من المسلمین» قید برای «من احیا» است. یعنی آنی که احیا کرد، مسلمان باشد؟ که مالیات بدهد. یا زمین مال مسلمین باشد؟ به هرکی بود احیا کرد. حالا اینجا در اینها مباحث احکام اقتصادی اسلام. اگه شما قید را قید «من احیا» گرفتی، آنی که دارد احیا میکند، مسلمان باشد. کسی که احیا میکند، مسلمان باشد یا زمین مال مسلمین باشد. اگه آنی که احیا میکند، مسلمان باشد. این همان است که گفتم: غیر مسلمان نمیتواند اصلاً زمینی را احیا بکند و مالک بشود. یهودی بیاید اینجا برود احیای ارض. اوایل انقلاب بحث احیای اموال خیلی باب بوده. مسئولش هم کی بود؟ آقای منتظری. میگوییم اگه زمین مال مسلمین بوده، احیایش کردی باید هر... اینجا گفتند که «من المسلمین» قید ارض است. فرقی نمیکند. آنی که احیا میکند، مسلمان باشد یا مسلمان. روی این حساب: هرکه احیا کرده زمین، اگه مال مسلمین بوده، دولت اسلامی، زمین مسلمین، سرزمین اسلامی، ممالک اسلامی، زمین مال مسلمین بوده. هرکه احیا کرده، مالیاتش را میدهد. زرتشتی، بهایی، هم که. خوب، این بحث ثمره دارد ها.
حالا اگه شما «من المسلمین» را قید «من احیا» گرفتی، در چه صورتی این قید معنا خواهد داشت؟ تخصیص خواهد زد؟ در صورتی که وصف مفهوم داشته باشد. چرا؟ چون «من المسلمین» وصف است. یعنی «والمحیی المسلم یجب علیه الخراج». روایت یعنی این دیگر. «من احیا ارضاً من المسلمین»، یعنی «المحیی المسلم المحیی الارض المسلم». کسی که زمین را احیا میکند و باید خراج... کسی که زمین را احیا میکند و مسلمان نیست، نباید خراج بدهد؟ نمیشود مفهومگیری. وصف مفهوم روشن. آقا جان، بد نگاه میکنی. آقای حیدری. استاد دوباره از اول یک دور بگویم. هر سری حوصله شما خوب بود. ماشاءالله حیدری. فضای یک مثال دیگر هم از امام صادق (ع) پرسیدم. «عن السجود علی الارض المرتفعه». سجده بر زمین مرتفع. حضرت فرمودند: «اذا کان موضع جبهتک مرتفعاً عن موضع بذلک قدر لبنه». لبنه یعنی چی؟ یک آجر. «فلا بأس». اگر جایگاه پیشانیات از جایگاه پایت یک آجر بلندتر است اشکال ندارد. جمله شرطی است. یعنی «اذا». حالا یک مفهوم شرط داری. مفهوم وصف دارد. روی شرط چه مفهومی باشد؟ این را یک... اگر پایتخت لطف کنند. شیرمردی جوانتر. مردیم. ما که جوانمرگیم. «اذا کان موضع جبهتک مرتفعاً عمّا موضع بذلک قدر لبنه». چرا «قدره» خواندم؟ به خاطر قاف. به اندازه. به اندازه میشود مفعول. «قدر لبنه فلا بأس». شرط کدام است؟ شرط... احسنت. احسنت. «لا بأس». آقای دکتر. روزه هم هستند. حال... چیز. هزار کار نمیشود. شرط روی شرط و شرط الان حکم چیست؟ موضوع چیست؟ متعلق چیست؟ «فلا بأس». گفتیم موضوع تو چی میآید؟ تو جمله شرطیه. موضوع شرط. «بلا بأس» اشکالی ندارد. یعنی عدم بطلان صحت. «فلا بأس» یعنی صحت میشود حکم وضعی. صحت صلات. متعلقش چیست؟ سجده. موضوعش چیست؟ صد تومان. «السجود علی الارض المرتفعه». صحت سجده جزئیه است که خودش باید سالم باشد. جز تو اصل درست باشد. سالم بودن سجده باعث سالم ماندن نماز میشود. «سجده علی الارض المرتفعه». «سجده علی الارض المرتفع». «سجده الی قدر لبنه». سجده علی قدر لبنه صحیحاً. تا آن قدر لبنه اگه باشد، سجده «مرتفعاً به قدر لبنه». پس موضوع چه حکم چی شد؟ صحت. موضوعش چی شد؟ سجده علی قدر لبنه. سجده تا یعنی فاصله بین سر تا پا. یک آجر. چهار انگشت میگویند بله دیگر. پله باشد اینجا مفهومگیری چی میشود؟ اگر باشد... «اذا لم یکن». جزا ام. آن صحت که این همه چیز صحیح. حالا اینجا «اذا لم یکن موضع و جبهتک مرتفعاً». مفهومگیری بوشهر. حالا روی وصفش: این «قدر لبنه» وصف برای چی؟ برای موضوع. وصف موضوع دیگر. اصلاً وصف موضوع همین است دیگر. بهترین مصداقش. موضوع سجده است. سجده مرتفع. سجل الارض مرتفع. چه وصفی دارد؟ وصف علاقه قدر لبنه. حالا اگه بخواهیم مفهومگیری بکنیم، اینجا به چی بگوییم؟ سلام، قدر چی؟ فرق نمیکند. الان اینجا وصف «علی قدر لبنه». قدر لبنه. مفهومگیریاش مثلاً بیش از قدر لب یا کمتر از قدر لب. بیش از قد لب مثلاً بگیریم. «اذا کان موضع و جبهتک مرتفعاً عن موضع بذلک الاکثر من قدر لب». خب این چی؟ «فیه بحث». حالا اینجا وصف از باب اینکه در مقام تحدید است، این دیگر از مصادیق بارز تحدید است. چون قشنگ دارد محدوده مشخص میکند. این اینجا وصف مفهوم دارد. یعنی طبیعی حکم طبیعی سجده علی الارض المرتفعه را دارد وابسته میکند و همین قید اینجا قشنگ مفهوم دارد. در این مورد بیشتر از یک خشت اگه باشد. بیشتر از یک آجر باشه، دیگر سجده برای صحیح در نماز آن سجده دیگر باطل است. بله، یارو فقط پشت آن یارو خودش روی زمینه خودش به دلایل دیگر خوب.
به مفهوم غایت و استثنا رسیدیم. حالا اینجا یک خورده کندش کردیم. با سرعت پایین رفتیم. چون مباحث خیلی مهم است و خیلی کاربرد دارد و خب چون تمرین هم نمیشود این مباحث، همان که عرض کردیم استاد ما، حیدری، میفرمودند که من به این نتیجه رسیدم بعد سی سال تدریس که باید هر کتابی کنارش یک کتاب تجزیه و ترکیب باشد. بعد فرمودند که منطق تجزیه و ترکیب منطق. نه، صرف اصول فقه، کلام، فلسفه. همه این کتاب. تجزیه و ترکیب. تمرین بغلش میخواهم من. ما این را در حوزه نداریم. حالا ممکن است همین بحثهای ما را اگه عزیزی گوش بدهد، بخوان برو. دیگر خلبان داشتیم میخواندی. تازه سرعت گرفته بودی. بخوان برو. چه کار داری به اینکه بیا اینجا تطبیق بدهی. ما در قاعده نیستیم. مشکل ما در تطبیق. همان است که در نحو دیدید. بله. همان است که در نحو دیدیم. دیدیم که مباحث چقدر ساده است وقتی که انسان دارد میگوید. ولی وقتی تو تطبیق میآید، این را اینجا تطبیق بدهم. آن را تطبیق بدهم. این شامل مشمول کدامش میشود. دقت میرود بالا. یک دفعه یک روایت مواجه میشود، این الان وصفش کجاست؟ شرط کجاست؟ غایت هم دارد. این مفهوم از کجایش دارد در میآید. بعد شما میبینی این دقتها همان دقتهایی که میشود شیخ اعظم، شیخ انصاری، روی روایت و روی آیه این دقتها را میکند و بحث را کامل عوض میکند. خب این را از کجا تمرین بشود؟ کی کی وقتش است؟ این هم مثل همان قرآنی که ما میگفتند درستش را بخوان. بعداً بهش میرسی. وقتش همین الان است. اینجوری هم نیست بگوییم حلقات را بخوانیم بعد بنشینیم تمرین کنیم. فایده ندارد. در ضمن بحث باید تمرین کرد تا وقتی داغ داغ است. تازه من الان پشیمانم چرا هر بحثی را همان بعد خودش تمرینش را نکردیم. یک خورده فاصله افتاده. انشاءالله از این به بعد مباحث را آنجایی که نیاز به تمرین جدی است، همان جای خودش تمرینهای مفصلش را انجام بدهیم. علیایحال، خدمت شما عرض کنم شاید جای دیگر آنقدر ما نیاز به تمرین نداشته باشیم تو بحث مفاهیم. چون خیلی مباحث الفاظ بحث جدی است. بله.
خلاصه خدمت شما عرض کنم این تمرین را باید انجام داد. مباحث تمرینی داشتیم. بعد خود آقای حیدری گفتند من میخواهم شروع کنم یک درس تجزیه و ترکیب اصول که حالا آن تا وقتی که ما بودیم درس میرفتیم، شروع نشد. حالا یکی از دوستان گفت امسال یک بحثی را ایشان راه انداخته. حالا نمیدانم در چه حدی و چه کار دارند میکنند. خلاصه، بحث تجزیه و ترکیب اصول خیلی مهم است. تازه ما الان روی روشش کار کردیم که چه مدلی باید تجزیه و ترکیب کرد و باید نهجالبلاغه را باز کرد، وسایل را باز کرد. ایشان میگفت: من میخواهم مثلاً بیایم وسایل را باز کنم. روایت: «انم الاعمال بالنیات». من چطور میخواهم تجزیه و ترکیب کنم؟ بسم الله الرحمن الرحیم. «انّما» چیست؟ ادات حصر. حصر مفهوم دارد یا ندارد؟ یک بحث دیگر. «الاعمال» هم اطلاق. هم عموم. خوب، در اطلاق چه بحثی داریم؟ در عموم چه بحثی؟ «بالنیات». باء حرف در حرف. معانی حرفیه. معانی حرفیه نسبتش با معانی اسمیه چیست؟ وضع در حروف به چه نحوی؟ «بالنیات» جمع و الف و لام. بعد تازه خودمون هستش. «انما الاعمال بالنیات». گفتیم با «انّما» مفهومگیری چطور میشود؟ حصرگیری رو دومی میآید. «انما انت مذکر». یعنی نه فقط تو مذکری. یعنی تو فقط مذکر. تو فقط مذکری. «انما الاعمال بالنیات». اعمال فقط به نیات است. من که فقط اعمال به نیات است، اعمال فقط به نیات است. آنی که حذف شده اینجا در سیاق چی بوده؟ «انما الاعمال بالنیات» چیست؟ اعمال به نیات است. فقط به نیت صحت اعمال، قبولی اعمال. اگه صحت اعمال باشد باز یک بحث مفصل میشود. این الان حکم چیست؟ تکلیفی؟ وضعی؟ بعد همینجور هی خرد خرد مباحث را. یک روایت، نصف اصول پیاده شد. بعد پیاده شد ها. یعنی قشنگ حک میشود تو ذهن. دیگر اصلاً آدم یادش نمیرود. این یک مدل درس خواندن است. یک مدل هم طوطیواری. کدامش به درد میخورد؟ طوطیواری، خلاصه اگه این مدلی کار بکنیم، ممکن است بیشتر طول... ممکن است بیشتر طول بکشد. چقدر من به رفقا میگفتم تو این کتابی که چاپ شد، الحمدلله به دست ما نرسیده. تو این کتاب بنده آوردم حضرت آقا میفرمایند که: یک طلبه حالا در این سالهای درس خواندنش. نه سالهایی که قرار است ۱۵، ۲۰ سالی که دارد درس میخواند. سه سالش هم رفت تبلیغ. سه سالش هم رفت تبلیغ توی روستایی به کجا برمیخورد؟ چه اشکالی دارد به کجا برمیخوری؟ سه سال. یک آقایی برود روستایی را راه بیندازد. سه سال بماند. قوم جماعت طلبه در میآورد. تربیت میکند. خودمختار میکند. مستقل، خودکفا میکند. میآید بیرون. برمیگردد درسش را میخواند. به کجا برمیخورد؟ چه اشکالی دارد؟ با خودمان یکی دو سالی درس را تقریباً با همین حالت معلقش کردیم. تو فضای تبلیغی. فضای دانشجویی. اینها میرفت. هیچ احساس ضرری هم نمیکنیم. خیلی هم احساس سود میکنیم. خیلی احساس سود میکنی. «لول سنتان لهلکتم». ابوحنیفه گفته آن دو سال نبود هلاک میشدم. دو سال. حالا من میخواهم عرض بکنم که ما تبلیغ نرویم. یک دو سال بگذاریم برای نهجالبلاغه خواندن این شکلی. قرآن خواندن این شکلی. به کجا برمیخورد؟ دو سال. آن دو سال و سه سال از درس بیرون است. الحمدلله ساز... قبل از جنایت میفرمایید؟ قبل از... «غفرالله». ما داریم سه سال درس میخوانیم، ۱۰ سال پیش پیش میرویم. به هیچ جا هم برنمیخورد. خیلی هم گیرمان میآید. خیلی گیرمان میآید. همین قدر که سیاق روایات، لحن روایات، آیات، چقدر مباحث تفسیر اینجا مرور شد؟ چقدر لغات قرآن؟ چقدر مباحث تفسیری نکات مطرح شد؟ اینها همه برکت قرآن و عترت است دیگر. باید قدرش را بدانیم انشاءالله و به نظر میآید که همین روش ثمره داشته باشد. نه اینکه حالا ما نفی بکنیم بقیه را. ولی اگر کمی طول میکشد که باز علیایحال سرعت ما از بقیه درسها بیشتر است. همین حلقه ثانیه را همین مدلی هم که چون مدیر متن نیستیم، گیر ترجمه نیستیم، گیر تجزیه و ترکیب متن عربی نیستیم که خیلی درسها اینجورند. گیرند. نیم صفحه میخوانند. چهار بار متن را برمیگرداند. ترجمه میکند. دنبال مبتدا خبر. نداریم. ما میخواهیم محتوا را بفهمیم. محتوای تطبیق بدهیم. کاری که تقریباً تو حوزه انجام... ما نمیخواهیم بگوییم ما یک تحفه هستیم از آسمان افتادیم. عسل بیکاریم. بقیه وقت ندارند انجام بدهیم. انشاءالله. بله، بله. همان چند سالی هم که خوانده به هدر رفت. الی ماشاءالله در مراجعات تا حالا هرچی خواندم هدر رفت. این مدل میشود درس خواندن. مدل درست است. ما باید خودمان مدل تطبیق بدهیم. بله. خلاصه، روش همین است. باید درس را فهمید و آن هم منحصراً راهش همین است.
در حال بارگذاری نظرات...