‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تمرین حل میکردیم، از مباحث مفاهیم جمله غایت و استثنا. درباره اینکه غایت و استثنا مفهوم دارند، عرض کردیم که دو نظریه هست: یک عده قبول دارند و میگویند که کلاً اینها مفهوم دارد. سوره نساء، ۱۴۹: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم». خدا جهر به سوء و جهر به قول را قبول ندارد، مگر کسی که به او ظلم شده است. خب این آیه که در مناظرههای سال ۸۸ زیاد میشنیدیم که میگفتند: "تهمت زدی، غیبت کردی"؛ میگفتند "نه، قرآن همچین چیزی را قبول دارد: «الا من ظلم»."
الله جهر به سوء؛ یعنی کسی عیبی و بدی یا چیزی را آشکار کند، فاش کند، افشاگری. پس خدا افشاگری را دوست ندارد، مگر کسی که به او ظلم شد. خب، این اگر مفهوم داشته باشد، یعنی چی؟ به سوء من منزله مفهوم ندارد؟ چرا؟ آشکار! فلن منطقش این است که شما عیوب دیگران را نمیتوانی آشکار بکنی، اگر مظلوم نیستی. مفهومش این است که اگر مظلومی، میتوانی عیوب دیگران را آشکار کنی. تناسب حکم؛ یعنی در آن بخشی که بهت ظلم کرده، نه اینکه چون «ظالم است»، هر آنچه عیب دارد بگویم. "من چون مظلومم، هر آنچه به من ظلم شده بگویم." این فرق میکند.
یا سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۷: «ثم اتم السیام الی اللیل». روزه را اتمام کنید تا شب. یعنی چی؟ تا شب روزه داشته باشید. یعنی وقتی که شب شد، دیگر روزه واجب نیست. پس این دو آیه را کسانی که قائل بودند، مفهوم دارد، استثنا و غایت است. حالا البته در اصول مظفر بین استثنا و غایت تفاوت گذاشته و استثنا قویتر از غایت است. مرحوم صدر دو تا را یکی ذکر کرده؛ درصورتیکه یک نظر این است که اینها مفهوم دارند، یک نظر هم این است که اینها مفهوم ندارد.
حالا در مورد ادات غایت، خب، در مورد شخص حکم است. بله، قطعاً نسبت به اینکه بعد از این غایت، دیگر حکم جاری نیست میتوانیم بگوییم مفهوم دارد. شخص حکم، این حکم صیام، نه مطلق صیام، نه طبیعی صیام. این صیام نیست، این صیام تا لیله است.
در مورد استثنا هم باز دوباره نسبت به شخص حکم، این جهر به سوء ازش استثنا شد. ولی مطلق جهر به سوء طبیعی جهر آن نمیرساند که... خب اینی که میرساند، گفتیم این چیست؟ قاعده اعتراضیت قیود، احسنت. و گفتیم برای مفهوم چی باید بشود؟ طبیعی حکم باشد، ولی اعتراضات قیود، شخص حکم را برمیدارد. اولی که داریم ما میگذاریم، علی انحصاری. ما اگر راجع به این شخص، خب نه طبیعی، یک رابطه کاملی داشته باشیم، کف در نظر میگیریم که بعد نتوانیم این را پرش کنیم، بعد بزنیم. آنجا بحث این است که لزومی نباشد. یعنی خیلی لسانش لسان اثباتی نیست، لسان سلبی. یعنی اگر ما دیدیم که این دو تا رابطهاش، رابطه لزومی است، اتفاقیه. چون میگوید لزومی علی انحصاری؛ یعنی همینقدر که احتمال این آمد که اتفاقی باشد یا علی نباشد یا انحصاری نباشد، دست برمیداریم. اگر ما شخصیهای را با چیزی که دارد برایش میآید، اگر این رابطه لزومی علی باشد، تمام. خب، آن اثباتش سخت است، اثبات سختی که ما هر جا دیدیم، بگوییم این لزومی علی انحصاری است. بله، سادهتر است که آدم نگاه میکند، میبیند لزومی نیست، اتفاقی. آدم دنبال چیزهای راحت نیست، دنبال چیزهای درست است، دیگر. خب، حالا اینجا بحث اینکه طبیعی حکم، یک شخص حکم است. این اگر اثبات شد، آن هم اثبات میشود، دیگر؟ بله، شخصیاش رابطه لزومی انحصاری علی. رابطه لزومی انحصاری یک طبیعی حکم. اگر رابطه اثبات بکنی، کل را در بر میگیرد، کل طبیعیات آن حکم. اگر آن نشد، برای شخص حکم است. کاملاً "اعتراضات قیود". خدا خیرتان بدهد.
اعتراضات قیود باز مفهومگیری است. چرا؟ من میگویم که آقا "روزه را تا شب ادامه بده." خب، بچهها میگویند که خب این روزه، این حکم نسبت به این روزه، نه مطلق روزه. این روزه، آنی که تو مفهومگیری میخواهیم چیست؟ مفهومگیری چیست؟ اصلاً همین هست. مفهومگیری اصلاً یعنی کلی. اینجا بگی مفهوم جزئی، یعنی چی؟ "این روزه را اگر شب نشده، ادامه بده. اگر شب شده، ادامه نده." مفهومگیری نیست. مفهومگیری یعنی ما یک حکم کلی صادر کنیم، از یک حکم، یک حکم کلی دیگر صادر کنیم، میشود مفهومگیری.
حضرت فرمودند که: "هر وقت حیوان سرش را بریدند، پایش را تکان داد، خون خارج شد، حلال است." مفهومگیریش چیست؟ "اگر پاهایش را تکان نداد، اگر خون خارج نشد، حلال نیست." یک حکم کلی است. مثلاً "اگر به اندازه کر باشد آب، اگر به اندازه کر باشد، نجس نمیشود." مفهومگیریش چیست؟ "اگر به اندازه کر نباشد، نجس میشود." این قانون کلی است. این میشود مفهومگیری. چرا؟ چون که رابطه بین این دو تا چیست؟ اولاً آنی که مطرح میشود، طبیعی حکم، ثانیاً رابطه، رابطه لزومی علی انحصاری "انحصارا آب در شرایطی که کُر است، نجس نمیشود و این علت است برای نجسنشدن." رابطهام، رابطه لزومی است برای طبیعی نجسنشدن. امشب دیگر رنگوبویشان عوض میشود. حالا آن بحث دیگری است؛ بحث مقدار، مقدار آب میرسانم. یک بحث دیگر است؛ این مقدار آب چقدر باید باشد؟ به اندازه کُر.
خب، حالا اگر شما اینجا بگی که پس اینها باز لغو میشود. اگر قرار باشد که ما مفهوم نکنیم، پس چرا استثنا دارد میآید؟ پس چرا باید…؟ همان جوابی که آنجا دادیم چیست؟ ریمیکس صالح به جزئیه را علیایحال دارد که همین باعث میشود از لغویت دربیاید. ولی یعنی همان مفهوم محدودی که بحث کردیم. ولی اینکه بخواهد مفهوم کلی داشته باشد روی طبیعی، این در… فرق جمله شرطی با استثنا چیست که شما توی شرطیه مفهومگیری میکنیم، توی غایت و استثنا مفهومگیری نمیکنیم؟ میگوییم که شرطیه اصلاً به عُرف که میدهی، ذهن عُرف آماده است برای اینکه از این، طبیعی حکم بگیرد. شرطی، خاصیتش این است. "اگر فلانفلان، اگر فلانفلان." ذهن عموم به این است که این دارد طبیعی را میگوید. "اگر مدارک را آوردی، ثبت نام. اگر مال این محلی، ثبت نام!" خب، یعنی طبیعی حکم متعلق به اینکه شما اهل این محل باشی، نه این شخص. یعنی باز یک راه دیگری هم دارد. از این راه ثبت نام نمیکنم، یک راه دیگر، یک ماده دیگر است. کسی ذهنش به این سمت نمیرود که این الان یک ماده را دارد میگوید، یک ماده دیگر هست، از طریق آن ماده من میتوانم ثبت نام کنم. این اصلاً فضای جمله شرطیه. فضایی که ازش انحصار فهمیده میشود. در مورد حصر هم یک بحثی داریم که ایشان اینجا الان مطرح نکرده است. به نظر میآید که حصر هم مفهوم دارد. حصر مفهوم دارد. «یخشى الله من عباده العلماء». آن هم درست است، البته فقط علما هستند که از خدا خشیت دارند. که حالا خود خشیت هم معنایش مراقبه است. خشیت یعنی مراقبه. بله. حالا این یکخورده پیچیده است. ممکن است قبول نکنیم که غیرعلما مراقبه دارند. ولی «انما انت منظر. منظر.» تو فقط منظری، مذکر، بله. یعنی تو شأن دیگری نداری و هر چه شأن دیگر هست، آنها همه ذیل انذارند، ذیل منظرند، ذیل مذکرند. اگر معلمی، اگر رسولی، اگر چی چی، اگر چی چی، اگر حاکمی، اگر رهبری، اگر فرماندهی، اینها همه شأن انذارند، شأن مذکرند.
خب، مفهومگیری خیلی کاربرد دارد. یک وقت یکی از اساتید تو درس اخلاق آمدند، یک جلسه در مورد مفهومگیری بحث کردند. تو درس اخلاق فرمودند که "روایت اخلاقی مفهومگیری کنید." پس، سه چهار تا روایت روشان مفهومگیری میکرد. خیلی عالی. آنقدر نکات روانشناسی از تو اینها درآورد. رابطه عقل و شهوت. مفهومگیری. شما باید اضداد را خوب بشناسید، تقابلها را خوب بشناسید. الان مثلاً اینجا توی این مفهومگیریهایی که ما کردیم، «اتموا الصیام الی اللیل». ضد «لیل» چیست؟ «نهار». یعنی تا وقتی «نهار» است، روزه را ادامه بده. وقتی «لیل» شد، دیگر تمام. بعد شما باید خود مفهوم را خوب بشناسید. از کی «لیل» میشود؟ کی «نهار» است؟ حالا اگر نشده استصحاب بکنیم. این اضداد. حالا «لیل» و «نهار» ضدش چه ضدی است؟ دو تا وجود، دو تا امر وجودی که در یک زمان واحد، جهت واحد. حالا بین آنها چیزی داریم؟ چون اضداد معمولاً چیزی دارند: سیاه و سفید. بین آنها زرد است. «لیل» و «نهار»، بین آنها. بین لیل و نهار حالا بینالطلوعین را مثلاً یادتان هست؟ میگویند نه شب نه روز. برای همین نمازی تویش وارد نشده، غیر از نماز صبح. نافله مبتدعه، به قول شهید ثانی، مشکل دارد. نافله مبتدعه بخوانی، دو ساعت داخل... خلاصه خب، آنجا لیل و نهار را ما چون میشناسیم، سریع مفهومگیری میکنیم. تا شب، یعنی روز. یعنی باز مثلاً مثلاً میگوید که تا ۵ فروردین. ۴ فروردین، ۶ فروردین دیگر قبول نیست. که حالا اینجا یک بحثی بود که غایت داخل در مُغَیّا هست یا نیست؟ تو ادبیات خاطرتان هست؟ بحث میشد. میگوید تا ۵ فروردین، یعنی ششم. خود پنجم هم نه. قاعدهاش چی بود؟ اصل بر این است که خود مُغَیّا را در بر بگیرد. مگر مظفر بحث کرده است. خیلی شستهرفته پیش میرود. آنقدر فرعیات و زواید را زده. ایشان یک چیز سبکی درآمده. کل این حلقه ثانیهشان تو ۲۰ روز که تو یک سال ممکن است تمام نکنیم. رحمة الله. ۱۶ ساعت وقتی کار کند، خب.
جمله شرطیه و جمله غایت و استثنا. عرض کردیم که جمله شرطیه در نظر عُرف بر طبیعی حکم دلالت دارد. ولی جمله غایت و استثنا، ظهور عُرفی را ندارد، بلکه اعتراضیت است. خب، ممکن است باز بگویید که تو مفهوم غایتش در حلقه اولی گفتید که غایت، حکم شرعی را محدود میکند. علمای اصول گفتند که هر چیزی که حکم شرعی داشته باشد، هر چیزی که حکم شرعی را محدود کند، در مقام تحدید باشد، مفهوم دارد. خب، این مگر تحدید ندارد؟ مگر حکم تحدید نمیکند؟ حکم محدود بشود. هر چیزی که حکم را محدود کند، مفهوم دارد. خب، مگر غایت حکم را محدود نمیکند؟ حکم الان اینجا چیست؟ وجوب صیام. وجوب صیام تا کی است؟ لیل. اینجا نکته این است که ما با غایت، سه تا چیز را مقید میکنیم: یک، موضوع حکم را مقید میکنیم – خیلی مهم است – موضوع حکم را مقید میکنیم. یک وقت متعلق حکم، یک وقت خود حکم. حکم، موضوع، متعلق. این سه تایی که داشتیم از اول.
موضوع، اگر موضوع را دارد مقید میکند غایت، مثل چی؟ سوره مبارکه مائده، آیه ۶: «یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق». «ایدیَکُم». خب، اینجا حکم چیست؟ وجوب غَسل. «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق». واجب است بشویید. وجوب شستن. شستن چی؟ شستن چی؟ دست و صورت و دست. موضوعش اینجا چیست؟ صورت و دست. صورت و دست مکلف. منی که مکلفم، صورتم میشود موضوعش. اگر کسی دست ندارد، موضوع این حکم برایش نیست. لذا خود حکم وضو نسبت به دست برای او بار نمیشود. موضوع، تَرکب دارد برای مکلف. دست مکلف. موضوع دست مکلف. موضوع استطاعت مکلف. مکلف مستطیع، حالا مکلف خصوصیت باشد، اشکال ندارد. مکلف دستدار. که حالا ما خیلی کارش نداریم. دستمان اینجا کار داریم که باید شسته بشود. خود مکلف را که نمیخواهیم بشوییم. مکلفِ دستدار. دستش را میخواهیم. همان میشود دیگر. آخرش خیلی فرقی نکرد. حالا اینجا «ایدیَکُم» توی حکم تکلیف. خب، اینجا الان موضوع ما، «ایدی الی المرافق». قید برای حکم یا قید برای موضوع است؟ موضوع که موضوع «ایدی» است. پس این یک حالت. پس همیشه اینجوری نیست که شما بگویید دارد تحدید میکند حکم را. یک وقت دارد موضوع را تحدید میکند. اینجا که نمیتوانی مفهومگیری کنی. بله، اگر حکم دارد تحدید میکند، مفهوم دارد. ولی اگر موضوع حکم است، یا متعلق حکم است، بعد تازه حکم را طبیعی حکم، نه. «فاغسلوا» یعنی شستن تا... یعنی خود شستن را مقید کرده به دست، به مرافق. یا دست را مقید کرده به مرافق. شستن دست را. ببینید، حکم چیست؟ وجوب شستن. حالا اصلاً شستن را هم که متعلقش است. حکم وجوب. حکم وجوب است. حالا ما شستن اصلاً نباید بگوییم. چون شستن متعلق وجوب است. وجوب به چی تعلق گرفته است؟ فعل خارجی شما چیست؟ شستن. آن که متعلقش است. وجوب مقید به مرافق. دست را تحدید میکند. خیلی خدا خیرتان بدهد. «شستن دست». موضوع اگر شستن باشد که متعلق است، خیلی حالش بد میشود. اصلاً کلاً میآید بیرون از بحث. برای متعلق حکم. فکر میکنم تو این مثالها خوب دارد جا میافتد. دیگر موضوع، متعلق حکم جا افتاده است. انشاءالله. جا افتاده بود انشاءالله. بله، "دست مکلف."
اگر ما با غایت آمدیم، متعلق را قید زدیم. سوره مبارکه بقره، آیه ۲۲۲. «فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ». که این آیه میفرماید "اعتزال کنید از زنان در حیض. زنانی که در ایام عاداتند، ازشان دوری کنید و بهشان نزدیک نشوید تا پاک بشوند." خب، اینجا هم اعتزال غایت دارد، هم «لا تقربوهن»؛ جفتش. اعتزال کنید تا کی؟ تا پاک بشود. حکم چیست اینجا؟ حرمت وجوب است. فعل امر و وجوب. چی؟ اعتزال میشود متعلق. موضوع کی؟ موضوع مرد. بله، مرد متأهلی که زنش حیض شده. غایت چیست؟ این «حتى یطهرن». قید برای موضوع یا قید برای متعلق یا قید برای حکم؟ وجوب وابسته به این اعتزال تا آنجاست. برای خود وجوب هم نیست، برای اعتزال است. رخداد هجوم رفت یا اعتزال رفت؟ در صورت این قید برای متعلق اصلیتر بود. یعنی ما وقتی بتوانیم به اصلی بزنیم که اصلی با شاخوبرگش برود، چه دردی است که بیاید به شاخوبرگ بزند، بعداً بگوید اصلی را هم با خودش میبرد؟ خود وجوب را مقید نکرده است. اعتزال واجب بودن اعتزال در هر صورت. این متعلق حکم گرفتن اینجا متعلقش.
حالا مثال آخرم برای خود حکم شرعی. غایت، قید باشد برای خود حکم شرعی. مثل چی؟ مثل... «کل شیء مطلق حتی...». روایت «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی». توی همین بحثهای برائت و اینها روایتش را خواندم. «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی». هر چیزی مطلق است. یعنی آزاد است درش. نهی بیاید، نهی نداشته باشیم، بر شما جایز است. تو نهی داشته باش، نهی خاص داشته باش. «کل شیء مطلق حتی یرد». اینجا حکم چیست؟ اطلاق. اطلاق که همان اباحه میشود. متعلق چیست؟ همه چیز مباح است. حکم آمد روی متعلقش. میشود چیست؟ فعل مباح است. فعلش مطلق شدنش، انجام دادنش مباح است. انجام دادنش. هر چیزی که هنوز نهی درش نیامده است. هر چیز، هر چیزی میشود موضوع حکم. اباحهای. متعلقش همیشه چیز نداشته باشد. متعلق تکلیفی یا وضعی. اینکه وضعی است. راست میگویی، متعلق حکم. بله. مطلق حکم برای ما، اگر تکلیفی بگیریم، اباحه بشود. مطلق انجام دادنش. در هر صورت اینجا قید «حتی یرد فیه نهی» تا نهی درش وارد بشود، این قید برای چیست؟ حکم یا موضوع؟ اگر وضعی میگیریم، مطلق احسنت. برای حکم. اینجا دیگر قطعاً مفهوم دارد. یعنی اگر نهی وارد شد، دیگر مطلق نیست.
روایت بعدی: «کل شیء هو لک حلال»، شبیه همان است. «حتی تعلم انه حرام بعینه». هر چیزی برای شما حلال است تا اینکه بدانی که او حرام است. خب، اینجا حکم وضعی است و چیست؟ حلیت. موضوعش چیست؟ «کل شیء». تا کی حلیت تو کی؟ تا اینکه یقین پیدا کنی که حرام است. اینجا گفتند که روی همین حکم وقتی آمده، مفهوم دارد. اگر روی موضوع و متعلق رفته، مفهوم ندارد، بلکه همان قید میشود برای موضوع یا قید میشود برای متعلق. قاعده اعتراضات قیود سر جای خودش است. «الی المرافق» یا نه. «الی المرافق». اگر میخواست همینجور بگوید دیگر «الی المرافق»، کل دست. این بالا باید شست. کل دست باید باشد، «الی المرافقش» چیست؟ اعتراضات قیود دیگر. یعنی «الی المرافق» و نه بیشتر. نه بیشترش میشود اعتراضات قید. ولی روی طبیعی حکم غسل که نیستش که مطلق غسل الی المرافق، نه. وضو. اینجا و شستن دست در وضو تا مرافق است. نه هر شستن. نه کلاً شستن تا دست تا مرافق. آنجا کلاً «مطلق حتی نهی»، کلاً «حلال حتی تعلم انه حرام». ولی اینجا کلاً غسل الی المرافق نیست. غسل این، غسل خاصهای در وضو تا مرافق است.
خب، در مورد استثنا هم دوباره همین حالت است. گاهی استثنا قید حکم است. گاهی استثنا قید متعلق. گاهی قید موضوع. اگر قید حکم باشد: سوره مبارکه نجم، آیه ۳۹: «و ان لیس للانسان الا ما سعی». نیست برای انسان چیزی، نیست برای انسان مگر آنچه که سعی کرده است. حکم چیست؟ بودن چیزی. وضع ثمر داشتن، نتیجه داشتن، قاعدهداشتن. "هر چی انسان عایدهای ندارد." موضوعش انسان. انسان عایدهای ندارد مگر آنچه که سعى کرد. در آنچه تلاش کرده، آنجا که تلاش کردی، نتیجه دارد. متناسب با صحیح، جواب جزا میدهم. جزایی ندارد مگر… ۳۹. انسان جزا ندارد مگر آنچه سعی کرد. اینجا حکم همان جزا. حکم وضعی. یک چیزی برای جزا وارد بشود بر انسان. جزا بار نمیشود. خب، حالا این قیدی که میآید، «الا»یی که میآید، انسان را دارد محدود میکند یا جزاداشتن را؟ جزاداشتن را دارد محدود میکند. جزا نداشتن قید حکم. وقتی قید حکم شد، مفهوم. یعنی «لیس للانسان الا ماسعی». مفهومگیری چی میشود؟ «للانسان ماسعی». منفی و «الا» میآید. برای «للانسان».
یک وقتی موضوع حکم قید میخورد. سوره مبارکه قمر، آیه ۳۳ و ۳۴: «کذبت قوم لوط بالنذر انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجیناهم بسحرٍ». ۳۳ و ۳۴. «کذبت قوم لوط بالنذر». درس آقای جوادی، ما میخواستیم هر سری شما آدرس قرآن میدهی، بپرسیم. دیگر احتمالاً به جای این ۳۰ سالی که طول کشید، ۷۰-۸۰ سال طول میکشید. یعنی چیز نمیکند، میگوید و میرود. خودش از قبل جوادی همه را آماده کرده است. کاغذ گذاشته: سوره فلان آیه فلان. تو میخواهی پیدا کنی، رفته بعدی. «کذبت قوم لوط بالنذر انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجیناهم بسحرٍ». ما بر آنها حاصبی فرستادیم، بر آن قوم لوط. تندباد. تندبادی که ریگ تویش به حرکت درمیآید. «الا آل لوط». مگر آل لوط را. بر همه آنها، بر قوم لوط، یک قوم لوط داریم، یک آل لوط داریم. آل لوط محدودتر از قوم لوط است. قوم لوط همه کسانی بودند که با لوط زندگی میکردند. آل لوط همه کسانی بودند که وابستگی فکری و اعتقادی داشتند به لوط. آل این است: وابستگی فکری و اعتقادی. «آل فرعون»، «آل عمران»، «آل محمد». اللهم صل علی محمد و آل محمد. یک طرف وقتی که صلوات فرستاد، گفت که: "خدایا صلوات بفرست و بر اهل بیتش." حضرت فرمودند که: "چرا محدودش کردی؟ بگو «آل»." «آل» که میگویی، شیعیان ما را هم در بر میگیرد. ولی «اهل بیت» که میگویی، فقط به ما میرسد. "قم قم عال اهل." اینجا قوم لوط را برایشان عذاب فرستادیم، مگر آل لوط را. الان اینجا حکم چیست؟ فروآمدن عذاب. عذاب فرستادن، عذاب. حکم یعنی اهلیت برای عذاب. چطور حلیّت میگوییم، اهلیت اهلیت عذاب. همه اهلیت قوم لوط اهلیت عذاب دارند. از این قوم لوط، چیها تخصیص خوردند؟ اینها از آن اهلیت عذاب تخصیص خوردند. یا از قوم لوط تخصیص خورد؟ از قوم لوط تخصیص. «الا آل لوط». مستثنیمنه چیست؟ قوم لوط است. یا «ارسلنا». قوم لوط هم که چی بود؟ موضوع حکم. پس اینجا حکم تخصیص نخورده است. چی تخصیص خورده است؟ موضوع. چون موضوع تخصیص خورده، دیگر مفهومگیری نمیشود.
حالت سوم این است که استثنا به متعلق برگردد. مثلاً آیه که میفرماید که: «ما عذاب نمیفرستیم.» «ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا». ما عذاب نمیفرستیم تا پیغمبر بفرستیم. این روی خود حکم ناظر به حکم نیست. ناظر موضوع. موضوع را جابجا کنید. تخصیص «الا» چه شکلی میشود؟ اهلیت عذاب. اصلاً کیا اهلیت عذاب ندارند؟ جمله دیگری ساخت. مثلاً بگوییم که: "کسانی که تکذیب کردند، اهلیت عذاب دارند، مگر کسانی که ایمان آوردند." مگر کسانی که ایمان آوردند، تخصیص میخورد از حکم؟ از موضوع؟ بخشی از آن تکذیبکنندهها نیستند که تخصیص بخورد. بخشی از اهلیت. اهلیت میتواند امن باشد. هم مکذبین هم بر مؤمنین. بر مکذبین اهلیت عذاب هست. بر مؤمنین اهلیت عذاب.
خب، سوره مبارکه نحل، آیه ۱۰۶: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالإیمان ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم». هر کی که کفر بورزد به خدا بعد از اینکه ایمان آورد. جزای شرع چیست؟ «علیهم غضب من الله». غضب الهی برشان هست. حالا کافر بالله، کافر بعد الایمان، علیه غضب من الله. مغضوب علیه. علیه غضب. «غیر المغضوب علیهم» که میگوییم، همین است. مغضوب علیهم «من کفر بالله بعد ایمانه». مغضوب علیه. حکم، موضوع چیست؟ اهلیت غضب. غضب الله. غضب الهی. اهلیت غضب میشود حکم. موضوع کیست؟ کافر بعد ایمان. حالا «الا من اکره و قلبه مطمئن». حالا این غضب. حالا این غضب، یک اهلیت غضب، یک اهلیت غضب داریم، یک فعلیت غضب داریم. یعنی غضب را برو اعمال کن. یک غضب داریم، یکِ اعمال غضب دیگر. کسی که کافر شد بعد از ایمانش، غضب بر او نیست. حالا اینجا حکم غضب. متعلقش آن اعمال غضب بود. موضوع چی بود؟ حکم. حکم خدا بر خودش بدانی. ما حکم وضعی نگیریم. یعنی خدا واجب بر خودش کرده است. «کتب ربکم علی نفسه الرحمة». علامه طباطبایی آنجا در تفسیر المیزان، اوایل سوره نساء بحث دارند. «کتب ربکم علی نفسه الرحمة». خدا هم خودش مقید به ضوابطی است. قوانین نیست. خود او هم برای خودش تکلیفی دارد و از این تکلیف تخطی نمیکند. برای همین متّقی است. تقوا دارد. «هو اهل التقوی و المغفرة». خدا اهل تقوا است. تخطی نمیکند از قوانینی که دارد. یکی از قوانینش «شرکت و ربکم علی» خدا بر خود. یکی از قوانین چیست؟ کسی که بعد از کفر، بعد از ایمانش کافر شد، علیه غضب من. خدا بر خودم تکلیف کردم، اگر کسی مؤمن بود، بر کافر شد، غضبش، غضب بر او وجوب میشود. حکمش غضب میشود. متعلقش مبانی دارد. هی میچرخد. چرا آمدید یک مبنایی گذاشتید؟ سیستم از وضعی کشاندتش توی کدام نوع؟ جداست دیگر. مبنای ترجمه بگوییم، نگاه کردن به این جمله. فاعل نداشت. «لیس الانسان الا ما سعی». اُمّ ارسلنا. نمیشود مستندش کرد به خدا. خیلی شفافتر میشود اگر مستند کنیم به خدا. تو همین که این «آل لوط» خیلی موضوع خدا واجب کرده است. فرقی نمیکند. در صورت وضعی. یا حکم تکلیفیها برمیگردد. تکلیفیها به وضعی برمیگردد. خیلی وقتها این دو تا برمیگردد. هر کدام موضوعی میتواند داشته باشد. این حالا یک مبنایی بود. مبنای کلامی بود که عرض کردیم که برخی قائلند خدای متعال خودش قوانین و ضوابطی دارد برای خودش. «کتب ربکم علی نفسه». میگوید خیلی واضح شفاف است. "خدا بر خودش واجب کرد." «کتب علیکم الصیام». «کتب علیکم الصیام». کتاب بر شما روزه نوشته است. بر خودش رحمت نوشته است.
خب، حالا اینجا رحمت نوشته است، ولی در مورد یک عده غضب نوشته است. کی؟ کافر بعد ایمان. حالا کافر بعد ایمان، بر او غضب، مگر کسی که «الا من اکره». اولاً که وادار بشود به اینکه اعلام کفر کند و «قلبه مطمئن» در حالی که دلش مطمئن بود. کی بود؟ جناب عمار. عمار یاسر. این تا ابد ادامه دارد. هر کی اینجوری باشد، شامل حالش میشود. حالا اینجا کسی که اکراه میشود و قلبش مطمئن به ایمان است، این دارد موضوع را قید میزند. حکم را قید میزند یا متعلق را؟ مبنای اینکه حکم تکلیفی «علی الله» باشد، خدا بر خودش واجب کرده است. حکم وجوب اعمال غضب را. مطلق بر کی؟ کافر بعد ایمان. اینجا آمدند گفتند که این قید برای متعلق است. به نظرم خیلی برای موضوع است. بله، تکلیفی گرفته ایم. اگر تکلیف «علی الله» بگیریم، اعمال غضب یعنی اعمال غضب اینجا تا آنجاست تا کسی که فلان. نه، وجوب تا آنجاست. و نه کافر بعد ایمان تا آنجاست. یعنی کسی که «من اکره و قلبه مطمئن بالإیمان»، اصلاً کفر بعد ایمان ندارد. من که کفر بعد ایمان دارد، حکم بر او نیست. یا متعلق حکم بر او نیست. قید موضوع. غیر موضوع دیگر خیلی شفاف است که مفهوم ندارد.
حالا در مورد حکم روشنی که مفهوم دارد. در مورد متعلق هم که خب، تقریباً اختلافی است. مفهوم دارد یا ندارد. در هر صورت موضوع میخورد. گفتم در حکم، در موضوع، قطعاً مفهوم ندارد. در حکم قطعاً مفهوم دارد. در متعلق اختلافی. گفتیم که این گفتند که متعلقش است، ولی به نظر میآید که موضوعش باشد. ندارد. من چند تا آیه میخوانم، شما مفهومگیری بفرمایید. بله، چند وقتی باید درگیرش باشم.
«یا ایها النبی سوره نساء ۴۳». «یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و انتم سکاری». این چیست الان اینجا؟ حکم، موضوع، متعلق، قید؟ حرمت قرب. قُرب به صلات. موضوع، مصلی. آها. حالا آن قید چیست؟ قید موضوع. مصلی مست. مصلی تا مست است. تا وقتی مست است، بر او حرمت دارد. قُرب به صلات. مفهوم میگیریم اینجا یا نه؟ اعتراضات قیود که قطعاً این صلات برای کسی است که مست نیست. این شخص، این حکمی که گفت، این حکم در خود این حکم مسلماً کسی که مست نیست را در بر میگیرد. ولی مطلق صلات یعنی ابداً هیچ مستی هیچ صلاتی ندارد به جز مست کس دیگر نمیتواند به نماز نزدیک نشود. محصل این است که مست این نماز را، طبیعی حکم بخواهد بیاید، یعنی مست طبیعی حکم را ندارد. الان اینجا میگوییم تا مستی. حالا بحث حال را کجا مطرح میکردیم؟ گاهی با حال قید میخورد. شخص مصلی باشد و کار هم هست. نمیشود قُرب به نماز. خب، حال اگر میآمد، یادش میآمد. موضوع را قید میزد یا داشت متعلق؟ عرض کردیم که موضوع و اگر موضوع را قید میزد، مفهوم ندارد. حالا مفهوم ندارد. اصلاً گفتیم مفهومگیری یعنی چی؟ کل الف با، الف، الف با، لا الف. نه اینکه لا با لا الف. جابجا نکنیم. خیلی این خلط پیش میآید. بعداً میبینی در وسائل مرحوم شیخ چقدر به بزرگان ایراد میگیرد. میگوید شما دارید جابجا میکنید. موضوع، محمول. عکس دارید میگیرید. عکس نباید بگیرید. در مفهومگیری فقط معدوله موضوع محمول میآید مینشیند جای موضوع محمول، نه اینکه خود موضوع محمول هم جابجا بشود. خیلی وقتها خیلیها مفهومگیری میکنند، کلاً جابجا. الف با، لا الف، لا با. مصلی مست. نماز برایش حرام است. مصلی غیر مست. نماز برایش حلال است؟ غلط. نماز برایش واجب است. دلایل.
حالا که اینقدر سرحالید و خوب جواب دادی. دو تا آیه دیگر هم بخوانم. قطار ۱۰:۵ دقیقه دیگر تمام میکنم که برویم. سوره مبارکه نور، آیه ۲۹ و اسرا ۲۹. نور ۲۹: «لیس علیکم جناح». این را خواندیم فکر کنم نزدیک... «لیس علیکم جناح ان تدخلو بیوتاً غیر مسکونة فیها متاعٌ لکم والله یعلم ما تبدون و ما تکتمون». «لیس علیکم جناح». بر شما گفتند گناه. همان عربی گناه فارسی گناه بود عربی شده «جناح». از بال میآید. «جناح» بال. یعنی وزر و وبال. اینجا مانع پرواز شما نمیشود. گناه، یعنی چیزی که مانع پرواز. «لیس علیکم جناح». بر شما گناهی نیست. چی؟ که داخل خانههایی بشوید که مسکونه نیست، ولی توش متاع دارید. خانه غیر مسکونی است، ولی توش متاع دارید. اشکالی ندارد.
خب، همان الف با. حکم، موضوع بفرمایید. گناه هست؟ اول حکم. اول خود این حکم چی بود؟ داخل شدن در خانه غیر مسکونی که درش متاع دارید، گناه نیست. گناه نیست. گناه نیست میشود حکم. حالا اینجا داخل شدن در خانه غیر مسکونی که درش. خب، این که موضوع. حالا این خود موضوع ما چه شکلی است؟ یک چیزی دارد. داخل شدن. موضوع، داخل شدن در چی؟ داخل شدن که مطلق است. داخل شدن گناهی ندارد. داخل شدن در چی؟ خانه غیر مسکونهای که درش متاع دارید. این چیست؟ اینها همش موضوع. موضوع چیست؟ موضوع من؟ منی که توی آن خانه متاع دارم، نمیشود موضوع. چون حکم تکلیفی.
حالا اینجا یک چیزی این وسط داریم. چی داریم که داریم میخواهیم ازش مفهومگیری کنیم؟ شرط؟ وصف. بله. وصفمان چیست؟ «بیوتاً غیر مسکونة فیها متاع لکم». دو تا قید. هم مسکونی نیست، هم توش متاع دارید. حکم، موضوع، الف با. "داخل شدن در خانهای که متاع دارید و مسکونی نیست، اشکالی ندارد." مفهومگیری: "داخل شدن در خانهای که متاع دارید و مسکونی است، جایز است؟" نه. "داخل شدن در خانه غیر مسکونی که درش متاع ندارید، جایز است؟" نه. «اعتراضی». ولی اگر بخواهیم مفهومگیری کنیم، باید برعکس بشود دیگر. جایز نیست. اول حکم. جایز نیست. بعد ظاهراً همه را باید برگردانی. "داخل نشدن در خانه مسکونی که درش متاع ندارید، جایز نیست." حاضر بشی، تمام است.
«ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محصورا». دستت را مغلول نکن به عنق. دستت را به گردنت آویزان نکن. نچسبان. «ولا تبسطها کل البسط». و خیلی هم باز نکن. یعنی نه که دستت به بیرون آویزان باشد که هر کی آمد، بهش یک چیزی بدهی. «فتقعد ملوما محصورا». قید برای قید چی هستش؟ اصلاً مغلوله. احسنت. «کل البسط». خب، این قیدها مفهوم دارد یا ندارد؟ چرا مفهوم ندارد، مگر سالمه، و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...