‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تمرینهایی را حل میکردیم از بحث مفهوم سورهی مبارکهی نور، آیهی ۳۳: «وَلیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتّی یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». برای این بحث، انشاءالله یک بار دیگر بحث عکس مستوی و عکس نقیض در منطق، با یک دقت خیلی بیشتر و ذهنی بازتری انشاءالله مطالعه شود. اساس مفهومگیری همانجاست؛ به همان نکاتی است که آنجا (در منطق) ارکان و عکس دارد، یا عکس ندارد. این بسیار دخالت دارد در اینکه چه چیزی مفهوم داشته باشد و چه چیزی مفهوم نداشته باشد.
خب، باید که عفت، باید استعفاف ورزند؛ صیغهی امر است. چه کسانی؟ آنهایی که ازدواج نمییابند؛ موقعیت ازدواج ندارند. "نمییابند" هم معلوم میشود که مترصدش هستند، دنبالش هستند، نیازش را دارند. عمومش و اِذَنُ عُمومش میآید دیگر. وقتی صیغهی جمع میآید یا «ایها الذین آمنوا»، فقط در مورد مردهاست؟ «لا یجدون نکاحاً»؛ حکم وجوب است. خب، وجوب چیست؟ متعلّقش استعفاف است، احسنت! آها.
خب، حالا موضوع چیست؟ موضوع «لا یجدون نکاحاً» خودش موضوع است و غایت «حتی یغنیهم الله» آیت حکم موضوع متعلّق به نظر میآید. موضوع وجوب «تا خدا غنیشان کند، استعفاف (ورزند) تا خدا غنیشان کند». «الذین لا یجدون نکاحاً» ناتوانند تا خدا غنیشان کند؛ چون وجوب که نمیرود وقتی اینها غنی شدند. استعفاف ورزیدن که نمیرود وقتی اینها غنی شدند. فقط اینهایی که نمیتوانند الان (نکاح) بیابند، در اثر طبیعی حکم، این وجوب، این استعفاف میرود تا وقتی که غنی شدند. شخص حکم تا آن وقت واجب است، این وجوب. حالا اینکه از وجوبهای دیگری باشد، آن بحث دیگری است که حالا همان مفهومگیریمان میشود که طبیعیِ وجوب استعفاف تا «یُغنیَهم الله مِن فضله»، یا این وجوب استعفاف. این وجوب اگر ما رفتیم جاهای دیگر دیدیم نه، دیگر وجوب استعفافی نداریم، علت دیگری ندارد. هم یک علت انحصاری بود برای... یعنی یک علت دارد استعفاف، آن هم تا وقتی که غنی نشدهاند. این تنها علتش است. وقتی غنی شد، دیگر استعفافی نیست. اگر به این رسیدیم، مفهومگیری میشود. اگر نرسیم، کما هو الحق مفهومگیری نمیشود.
استعفاف… خب پس اینجا تا وقتی که غنی نشدهاند، استعفاف کنند؛ غنی شدند، استعفاف نمیخواهد. این میشود همین اعتراضیت قیود، اینجا سالبهی جزئیه. حالا وقتی غنی شدند، دیگر مطلقاً استعفاف نمیخواهند این نیست و مفهومگیری نمیشود.
سورهی مبارکهی مدّثّر، آیات ۳۸ و ۳۹. با سرعت بیشتری برویم که بحث بعدی را هم بتوانیم تطبیق دهیم. «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ». «کُلُّ نَفْسٍ» چیست؟ عموم. «کُلُّ» ادات است. «بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ هر نفسی در گرو آن چیزی است که کسب کرده. «إِلّا أَصْحابَ الْیَمینِ»؛ مگر اصحاب یمین. خب، اصحاب یمین الان حکم است یا موضوع؟ آها، «رَهینَةٌ» حکم است. چه حکمی؟ حکم وضعی.
در تعریف حکم تکلیفی و وضعی چه میگفتیم؟ افعال متضاد تقدیر... اگر بیا به خود ذات من یا به چیزهایی که به من تعلق دارد بخورد، میشود وضعی. به افعال من «تَکْ…». «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»، قشنگ مینشیند مباحثی که خوانده شده، با یک تمرین قشنگ حل میشود. بله. «کُلُّ نَفْسٍ» حالا استثنا از موضوع یا حکم؟ از موضوع. اگر حکم باشد، یعنی چه؟ یعنی «رَهینَةٌ» نیستند و فلان. من اینجا بحث سر این نیست، بحث سر این است که «کُلُّ نَفْسٍ رَهینَةٌ»، غیر از اینها که اینها رهین نیستند، نه اینکه «کُلُّ نَفْسٍ رَهینَةٌ»، مگر اینکه مثلاً فلان باشند که از «رَهینَةٌ» خارج شود، از خود «رَهینَةٌ». نه، اینجا «رَهینَةٌ» بر همه ثابت است. یک تعدادی از موضوع دارند خارج از آن «کُلُّ نَفْسٍ»، خارج از «رهینی بودن» خارج؛ یعنی از اینها که جزو «کُلُّ نَفْسٍ» هستند. خب، این الان دارد کدامش تخصیص میخورد؟ «کُلُّ نَفْسٍ» دارد تخصیص میخورد یا «رَهینَةٌ» دارد تخصیص میخورد؟ موضوع فعل است. صفت مشبهه، خوب به معنای مفعولی، مرحونه. بله. «إِلّا أَصْحابَ الْیَمینِ». خب، اینجا استثنا مفهوم دارد. اگر میخواستیم وقتی گیر بکنیم چه کار میکردیم؟ «بَعْضُ النَّفْسِ لَیْسَ بِرَهینَةٍ»، «بَعْضُ النُّفوسِ أَصْحابُ الْیَمینِ لَیْسوا بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ». اینهایی که اصحاب یمین هستند، در گرو آنچه کسب کردهاند نیستند. اینجا در مفهومگیری «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ»، حالا «کُلُّ نَفْسٍ لَیْسوا بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ» مفهومگیری ازش نمیشود.
سورهی مبارکهی آل عمران، آیهی ۹۰. آل عمران ۹۳. قبلی را منفی میکردیم و «دال» را برمیداشتیم. «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها». آل عمران ۹۳: «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنی إِسْرائیلَ إِلّا ما حَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ». ترجمه: همهی طعام برای بنی اسرائیل حلال بود، بله، مگر آنچه اسرائیل بر خودش حرام کرد و قبل از اینکه تورات نازل شود. اینجا حکم بازی چیست؟ موضوع «طَعام» کان. حالا اینجا تخصیص از چی خورده؟ تخصیص، تخصیص «ما» که ما هم برمیگردد به «کُلُّ طَعام». حالا پس موضوع تخصیص «کُلُّ طَعامٍ کانَ حِلاًّ لِبَنی إِسْرائیلَ إِلّا ما حَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلی نَفْسِهِ». حلالیت، حلیّت و وزیری متعلّق «ما حَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلی نَفْسِهِ»؛ یعنی «ما اِسْرائیلُ عَلی نَفْسِهِ لَیْسَ بِحَلالٍ لِبَنی إِسْرائیلَ» یا همان سالبهی جزئیهاش.
ولی اینکه «مُحَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلی نَفْسِهِ» در مفهومگیری استثنا چه کار باید میکردیم؟ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ». «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ إِلّا مَنْ ظُلِمَ». «یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مَنْ ظُلِمَ» دوست نمیدارد، مگر «مَنْ ظُلِمَ». بله. تازه همین هم اختلافی بود، این هم باز خیلیها قبول نکردند. حالا در هر صورت گفتند که یه وضعی میشد، نمیتوانستیم اصلاً، میتوانستیم برش گردانیم. پس این را طبیعی است حکم بار نمیشود. طبیعی حلال بار نمیشود. طبیعی حلال که دیگر حالا هرچی که اسرائیل حرام نکرده، حلال است. مفهومگیریاش میشود هرچی اسرائیل برای خودش حرام نکرده، حلال است. ممکنه حلال حرام نکرده باشد، خدا حرام کرده، یا او حرام نکرده بود، مردم خودشان و خودشان حرام کردند، یا به دلیل دیگری اصلاً حرام شد، مثل خبائث و فلان و اینها. پس اینجوری نیستش که، بله، اینجا را میفهمیم که طعام حلال غیر از اونی که اسرائیل حرام کرد، ولی حالا هرچی که اسرائیل حرام نکرده، حلال است. اسرائیل حرام نکرده؟ اگه اینجور شود، اگه سیاق این را برساند، مفهوم دارد. یعنی عمومش بماند. هرکه از اصحاب یمین است به مکسبت رهینة نیست. مابقیشون هستند. حامد رهینة غیر از اصحاب یمین. هرکس اصحاب یمین است، رهینة نیست. غیر اصحاب یمین دیگر ما نباید چیزی داشته باشیم که، یعنی فقط یک گروهند که خارج از این. اگر بتوانیم استفاده بکنیم، ولی ظاهراً دارد که مخلصین هم خارجاند، الان قید حساب میشود دیگر، درست. این میتواند حالا یک قید متصل هم داشته باشد. اگر همین باشد، انحصار باشد. خب.
ولی اگر نباشد، «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ». مخلصین استثنا نشده است، همان صابر امین استثنا شد و بالاتر؛ یعنی هرکه از اصحاب یمین نیست، رهینه دارد، ولو بالاتر از اصحاب یمین باشد، ولو از السابقون باشد. نه. هرچی که اسرائیل حرام نکرده بود، حلال است. اینجا انصافاً سیاق این را میرساند. آنجا نمیرساند. حالا شاید به خاطر اینکه ما اینجا ذهنمان هست که یک اصابهای هم بالاترینش را داریم. بله. یا مثلاً اصحاب یمین را توسعه بدهیم، بگوییم یعنی کسی که از اصحاب شمال نباشد. به خصوص بعدش هم آورده، خدا تاکید کرده دوباره همین جمله را ترانه کردن. خب، آن دیگر مال بعد تورات است. قید قبل تورات هم داریم. یعنی تا قبل از اینکه تورات نازل شود، یا حلال بود یا اسرائیل حرام کرده. دو سه تا قید هی دارد تهدیدش میکند، تراک و توسعه داد. بله، توسعه داد یک سری محرمات. «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ …» چی؟ «شُهُومَ مای...» دارد.
«وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا سُورَةُ اَنعامُ آیَةُ ۱۴۶»؛ «وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا جَزَاءً لَهُمْ بِبَغْیِهِمْ». این دیگر بابت کار خودشان. تا قبلش فقط اینکه اسرائیل حرام کرده بود، بعد تورات بابت بقیهی اینها یک سری محرمات آوردیم. پس این جا و محدود خودش مفهوم دارد. تا قبل اینکه تورات بیاید، هرچی که بوده حلال بوده، مگر اینکه اسرائیل حرام کرده. اگه اسرائیل حرام نکرده بود، مفهوم دارد. موضوع. ولی چون تهدید ازش فهمیده میشود، همان که عرض کردیم رکنی که تهدید فهمیده میشود، انحصار لزوم علی؛ یعنی هم علتش بوده هم انحصار علت حرمت که اسرائیل حرام کرده و تنها علتش همین بوده با این قید «قبل نزول تورات».
سورهی مبارکهی توبه، آیات ۱ تا ۴. برائت من الله… این استثناها واقعاً سخت است، ها. یعنی همه جایش سخت است. هم تو ادبیاتش سخت است، هم توی... توبه ۱ تا ۴ یکی از جاهایی است که مفهومگیری بعضی میکنند. خدا به ملائکه گفت: سجده کنید. مگر همه سجده کردند؟ غیر از… مفهومگیری چیست؟ غیر از ابلیس. همه بزگان علّیِن که از درجات بالای به قول عُرفا در یُمان بودند، اینها هم سجده نکردند. خب، این چجور در میآید؟ به این یک نکته همین است که اصلاً مخاطب بودند یا نه؟ با این ظاهر آیه چه بکنیم؟ استثنا علت بر مفهوم ندارد، مگر اینکه انحصاراً فقط این را دارد میفهمد که همه آنجا «کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلّا إِبْلیسَ». راهی بماند که یک تایپ دیگر جدا شوم. ولی خب، کجا قرینه است؟ میگوید: «اسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ؟» استکبار کردی یا جزو عالین بودی؟ از اینجا استفاده کردند، گفتند که تو بد بودی یا جز آنهایی بودی؟ قرینهی سیاق استکبار، علو، جفتش شده رذائل. استکبار داری یا علو مرض داری؟ یا مرض دارند؟ خیلی بالا عقلشان کرد. حالا در هر صورت، برخی بزرگان اینجور عالین. در صورت میخواهم بگویم که این مفهومگیری اینجوری میشود. گاهی اینقدر دقیق و حساس و سخت.
برائتی از جانب خدا. «کانَ عالیّاً مِنَ الْمُسْرِفینَ» در مورد فرعون شاید در روایات. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ». برائت از جانب خدا و رسولش به کسانی که شما با آنها معاهده کردید از مشرکین. «إِلَّا الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ» دارد تخصیص میزند. خدا بَری است از اینها که با آنها معاهده کردید، غیر از یک طایفه. اینهایی که معاهده کردید، بعداً زیر معاهده نزدند. اینها خدا ازشان بَری نیست و «لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً». کسی را بر شما مُظاهِره نکردند؛ یعنی دشمنتان را حمایت نکردند. کسی را پیش نفرستاده. این خودش یکی از اقسام دشمنی است دیگر. چهار نفر آنتی کنید، چهار نفر دارند شما را حمایت بکنید، ساپورت بکنید، مالی، سیاسی. این خودش دیگر مصداق بارز دشمنی است. حالا روح برجام… عرض بکنم که اینجا الان مفهوم دارد یا ندارد؟ یعنی خدا از اینها بَری نیست؟ حالا هرکه کسی مظاهره نکرده، نقض عهد نکرده، هیچ نوع مطلق برائت در مورد او نفی میشود؟ ممکنه به یک دلیل دیگر خدا از او، این برائتی که اینجا آمده، این برائت آنها استثنا نداشت. مطلق برائت چطور؟ «إِنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ». خدا بَری است. من ندارم چیز میکند، پادشاه تخصیص میزند. «أَحَدَکُمْ» باشد، اشکال ندارد.
ببینید، دوباره تکرار میکنم آیهی ۳: «أَنَّ اللَّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَ رَسُولُهُ…» فلان. «إِلَّا الَّذینَ عاهَدْتُمْ» استثنا از آیهی ۱. آیهی ۴، بله، استثنا از آیهی ۱. «إِلَّا الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ» اول خودش گفته متصله. اه، «حَتّی مِنَ الْمُشْرِکینَ». خب، چقدر چهار ماه. خدا از اینها بَری. در «حج اکبر» اعلام بشود. فقط یک طایفه را اول استثنا اینجا استثنا بکنم. آن هم کسانی که معاهده کردند ولی دشمنی نکردند، نقض عهد نکردند. اینها را خدا بَری نیست. بدی نیست بابت چی بَری نیست؟ بابت نقض عهدشان. نه، بابت کفرشان. نبوت شرکشان. اینجا بحث سر این است که نقض عهد معاهده کردن «لَعْنُهُمْ لا إیمانَ لَهُمْ» دارد تو همین آیات. ایمان ندارد. بحث ایمان بحث مهمی است. به خاطر ایمانشان نیست. به خاطر آیهی ۱۲: «إِنَّهُمْ لا إیمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُوا». ایمان یعنی عهد، پیمان، قسم، سوگند. در جا ایمان در صورت همهشان شکستند ۱۰۰. آیهی ۴ میآید میگوید که آنهایی که نشکستند را ما استثنا از مشرکین. کدام مشرکینها؟ خدا از مشرکین دارد میگوید. از همانهایی که با شما عهد بستند ما براتون... خب بله. خب، بعد دوباره میآید میگوید که آنهایی که با شما عهد بستند با یک قیودی، همان است دیگر. استثنا من بَریام از آنهایی که به شما عهد بستند از مشرکین، غیر از آنهایی که عهد بستند، نقد نکردند. نقص نکنم. یعنی میگفت خدا بَری است از، یعنی اول باید آیهی ۴ را میآورد، فلان، بعد میگفت که «الا الذین عهدتم و لم ... ». خب، این خواسته از آن است. آن که خواست از این نیست که اولش گفته. یعنی چه؟ عهد یعنی اینکه طرف باهاش وایسد دیگر. از مشرکین بَری است دیگر. چرا برای طرف عهد کرده با ما؟ چون اصل در مشرکین عهدشکنی است. من از مشرکینی که معاهده کردن بَری. تعداد کمی که حالا اینها سر عهدشان وایستادند. اصلاحطلبها بدم میآید، مگر تک و توکی که آدم درست و حسابی توشان پیدا میشود. من که بگویم من از اصلاحطلبهای خوب خوشم میآید، مگر اصلاحطلبان بد. مثلاً یک درصد "بیست هشتاد" که آدم نمیآید اول "بیست" را بگوید بعد "هشتاد" را بگوید که آن، آه، مگر اینکه عهدشون نشکسته باشند. خوب پس مفهوم داشت یا نداشت؟ گفتیم سالبهی جزئیه مفهوم دارد ولی طبیعی حکم، طبیعی برائت را نفی نمیکند که اینها مطلق برائت دیگر از اینها رفع شد. نه برائت «إِنَّ اللَّهَ بَریءٌ». قرائت الله میشود. حالا وضعی، گفت میشود، میشود و آنهایی که عهد بستند.
خب، دو تا دیگر اینجا بخوانیم، بریم، وقت کم است. سورهی مبارکهی زخرف، آیهی ۶۷. «الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ». اخلاء یعنی چه؟ دوستان صمیمی. خلیل. انگار در خلال وجودی همند. آنهایی که اینقدر با هم صمیمی بودند، انگار یک تکه از همدیگر بودند، روز قیامت چه میشوند؟ مگر کیا؟ متقین. میگویم زشت است، فردا قیامت بیا یقه ما را بگیری. متقی باش آقا جان. خط دو طرفه باید باشد. خب، اینجا متقین استثنا از چیست؟ از اخلاء یا از «عَدُوٌّ لِلْمُتَّقینَ»؟ از اخلاء عدو نیستند. عدوّ دیگر. بله. اخلاء عدو. موضوع. حالا هرکه متقی باشد، دشمن دوستش نخواهد بود؟ یعنی مطلق عداوت اینجا نفی شد؟ نه. ممکنه به این دلیل، یعنی این اختلافات مادی و طبیعی و دنیوی. خود متقین ممکنه با همدیگر اختلاف داشته باشند. ما اینها را قل و از دلشان میکنیم. روز قیامت در بهشت، خود بهشتیها با همدیگر اختلافات وارد بهشت که میشوند، اختلافات برطرف میشود. متقین تقوا دارند. یک نفر مخالف عرفان، یکی موافق عرفان، جفتشان هم متقین. میروند آنجا با همدیگر بله. مثلاً میرزا مهدی اصفهانی میرود، ملاصدرا بغل میکند، آنجا نوکرم. من تو رو کافر میدانستم، بهشت راه پیدا کردی. آن هم میگوید: من رحمت الله علیه. میرزا مهدی اصفهانی، رئیس مکتب تفکیک. بله. خلاصه متقین هم پس با همدیگر ممکنه عداوتی داشته باشند. ولی نه این، این مدل عداوتی که اینجاست. پس مفهومگیری نمیشود. انحصاراً بفهمیم که یک علت در عداوت در قیامت داریم، آن هم عدم تقواست؟ اگر این را بفهمیم، یک علت فقط هست که باعث اختلاف است، آن هم عدم تقواست. اگر تقوا نباشد، همه با همدیگر متحد و دوست و رفیق و فلان این، اگر کشف بشود، مفهومگیری میشود. چون علی انحصاری. اگر نشود خوب، همه علت اختلافات در قیامت نبود تقواست؟ نه، اختلاف فهم هم هست. حقیقت چون ندیدن، حقیقت ره افسانه زد. حالا آنجا جنگ ۷۲ ملت، همه را عذر بِنِه. جنگ است، جنگ ولی برای چی؟ به خاطر بی تقوایی؟ نه. چون ندیدن، حقیقت ره افسانه زد.
سورهی مبارکهی مائده، آیهی ۶۸. قرآن خیلی سخت میشود. بعد چقدر مطلب دست آدم میآید. همین الان یک مبنایی میشود. چقدر آدم میتواند روی پرورشش بدهد، کارش بکند. مائده ۶۸. «یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ حَتّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ…». اهل قرآن. به یهودیها، مسیحیها… مسلمانان. میگوید: «اهل کتاب». بیشتر وقتی اهل کتاب میآید، منظور مسیحیها و یهودیها. اینجا منظور همه. خط هم مسلمان، هم مسیحی، هم… «لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ» به قول آقای قرائتی، بزرگترین فحش قرآن این است. چون وقتی هم میگوید: الاغ و گاو و فلان و اینها، باز طرف یک چیزی هست. اینجا میگوید: «لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ». هیچی نیستید. «حَتّی تُقیمُوا التَّوْراةَ». تا وقتی که تورات را اقامه کنید، انجیل اقامه کنیم، قرآن اقامه کنید. تا قرآن، مسلمانها، تا قرآن نکردهاید، هیچی نیستید. یعنی زیربنا ندارید، هیچی زیرتان نیست. روی هوایی. تا قرآن اقامه نشود، هیچی ندارید. مبنا ندارد. پس تا کی چیزی نیستید؟ یعنی «اهل الکتاب لیسوا بشیء». بله، خطاب است دیگر. خوب است، نهیبش. «اهل الکتاب لیسوا بشیء حتی یقیموا ما انزل الله». «اهل الکتاب لیسوا علی شیء حتی یقیموا ما انزل الله». حکم موضوع روشن است. موضوع بر چیزی نبودن. غایت؟ قید کدامش است؟ همان اهل کتاب. از چیزی نیستند تا مال اقامه کردن. مال حکم است. تا کی چیزی نیستند؟ یا تا کی اهل کتابند؟ تا کی چیزی نیستم؟ تا وقتی اقامهی تورات نکنند بر چیزی نیستند. تا وقتی نکنند، اهل کتاب نیستند. پس اینجا قید است برای حکم.
اگر مفهوم دارد به نحو سالبهی جزئیه حداقل، حالا اگر علت انحصاری هم باشد و بر طبیعی حکم هم باشد، مفهوم کلی هم اینجا الان مطلق بدیست. چیزی نبودن و یک علت هم اگر داشته باشد، اگر این را کشف بکنیم از جای دیگر، مبنا نداشتن، مبنا ندارد، مبنا نداشتن یک علت داشته باشد، آن هم این است که کتاب اقامه. اگر این باشد، مفهوم. اگر نباشد، مفهوم.
بحثهای بعدی اشارهای بکنیم و بحثمان را تا سر دلیل شرعی غیر لفظی برسانیم. مطابقت دلالتها بود، خاطرتان هست. بحث بعدیش بود. حالا اینجا علت تصوری و تصدیقی اول، تصدیقی ثانی، ارادهی استعمالی که میشد دلالت تصدیقیهی اول، ارادهی جدی که میشد دلالت تصدیقیهی بعد. قرینهی متصل، قرینهی منفصل. اصل اولیه این بود که هرکه دارد هرچیزی را میگوید، آن معنای اَقْرَب (نزدیکترین) را اراده کرده است؛ اصالت الحقیقه. اصل دوم، بهش میگفتیم اصالت الظهور، اصالت العموم، اصالت الجهر.
مثال برای اصالت الحقیقه، سورهی مبارکهی حج، آیهی ۳۶: «فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُتَّرَ؛ إِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها». وقتی که یک چیزی میافتد یا یک چیزی غایب میشود، این را میگویند «وَجَبَ». حالا اینجا اصل اینکه یا وقتی غایب شد، محو… خب، شما آن دلالت تصوّریاش را بخواهید و نخواهید در ذهنتان میآید. بعد سیاق شما را میبرد به این سمت که آن معنای اولیهای که از این به ذهن من میآید را اراده نکرده است، معنای مجازی را اراده کرده. چرا؟ چون دارد میگوید: «وَجَبَتْ جُنُوبُها». پهلوی گوسفند وقتی به زمین خورد. اگر محو شد پهلویش، اگر محو شد همین محو شد سریع تو ذهن شما میآید. ولی «پهلویاش که آمد به خاک مالیده شد». یک کلمه را وقتی طرف میشنود، سریع ذهنش متهم میشود به یک چیز بدی. وایساده که ببیند کلمهی دوم میخواهد شما را کجا ببریش؟ درستش میخواهی بکنی یا میخواهی ادامهاش بدهی؟ مشهور به طرف میگوید: آقا من یک شیر… طرف منتظر است ببیند خورده. بله. دیده ایرج میرزا یک شعری دارد، خراب بوده. علامه طباطبایی فرمانده بودند که حاضرم المیزان را با یک دو بیت از ایرج میرزا طاق بزنم. بله. یک دو بیت در مورد حضرت علی اکبر دارد. ایرج میرزا گریه کرده بودند و فرموده بودند که ای کاش آن را میدیدم بهش میگفتم بیا ثواب را عوض من المیزان را به تو میدهم، تو این دو بیت را به من بگو. آقای آیت الله علوی بروجردی نو فرمودند که من به ایشان عرض کردم که آقا ایرج میرزا همچین شعرهایی دارد، میدانم، دیوانش هم دارم. گفتم شما چه جوری دارید میگویید؟ من دیوان را گفتند که من یقین دارم که این، این مورد عنایت از اباعبدالله در قیام، در مورد خودم یقین ندارم. این را یقین دارم. محمود حسن علی اکبر داشتم. حالا پیدا بکنم معروف است، دو بیتی روز شهادت موسی بن جعفر.
بله. میگوید که، حالا آن شعر کامل، حالا چند بیتش را:
«رسم از هرکه داغ جوان دید دوستان / رافت برند حالت آن داغ دیده را»
«یک زیر بازوی او گیرد از وفا / وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را»
«آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد/ تا تقویت کند دل محنت کشیده را»
«یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند / تا برکنندش از دل خار دیده را»
«جمع دگر برای تسلای او دهند / شرحِ سیاهکاری چرخ خمیده را»
«القصه، آن چند بیتش نمونده از علی اکبر / هرکس… القصه، هرکسی به طریقی ز روی مهر / تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را»
«آیا که تسلی خاطر حسین چون دید / نعش اکبر در خون تپیده را؟»
«آیا که غمگساری و اندوه بر نمود / لیلای داغ دیده زحمت کشیده را؟»
«بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد / آتش زدند لانهی مرغ پریده را»
مرحوم علامه طباطبایی که شنیده بودند، خیلی گریه کرده بودند، گفته بودند دوباره بخوان. دوباره خوانده بود. گفته بودند دوباره بخوان. بعد با همان حالت زار، فهمیده بودند که چه میشد من آن را میدیدم، این شعر را میرفتم باهاش میگفتم با المیزان عوض. «ثواب المیزان را به تو میدهم». خیلی حرف است؛ «ثواب المیزان را به تو میدهم، به تو ثواب این چند بیتت را به من بده». بله. حالا غیر از اینکه مرحوم ایرج میرزا بانک اشعار دیگری هم دارد، گاهی از این رویه، معمولاً توی اشعار طنزش که حالا معروف هم هست به هجوی و اشعار او بیشتر در قالب هجو و طنز و طعن و اینهاست. اول اصطلاحی را میآورد، ذهن را میبرد به سمتی و بعد یا کلمهای میآورد، قرینه میشود که آن معنای اول را او اراده نکرده است. شیوهای است در طنز و شیوهی رایج. تصورمان هم عوض. آن دلالت تصوری اولیه سر جایش هست، بالاخره به ذهن میآید. ولی تو تصدیقی اولی و ثانوی دیگر اجازه نمیدهد که من این بمانم. و «وَجَبَتْ» که میآید، یعنی «وَجَبَتْ» یعنی قابت، یعنی سقطت، افتاد. مثلاً میگوید: آقا افتاد. میگوید: چی؟ میگوید: دوزاریات. دوزاریات که میگوید، قرینه میشود. ولی اینکه یعنی فهمیدی؟ به معنی افتاد، یعنی افتادن. مرد. میگوید: کی؟ میگوید: از خنده. از خنده که میآید، در هر صورت آن مرد، مرده. علت تصوّریاش عوض نمیشود. ولی این در تصدیقی اول و ثانی در من باعث میشود که هم یک کلمه قرینهای میشود که آن دلالت تصدیقی شکل… اینجا ادامهاش که میآید: «إِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها». پهلویش که غیب شد. «فَکُلُوا مِنْها» (ازش بخورید). این خودش قرینه میشود. یعنی پهلویش به زمین رسید، یعنی سرش را بریدند، روخانداختند (ذبحش کردند). «فَکُلُوا مِنْها» دیگر ازش قرینه میشود که این از آن «إذا وَجَبَتْ»، معنای حقیقیاش اراده نشده، معنای مجازی اراده شده.
در مورد اصل دوم که گفتیم اصالت العموم، مثل سورهی مبارکهی آل عمران، آیهی ۱۰۳: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا». اینجا «جَمیعاً» دارد دیگر. «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً». همه با هم اعتصام به حبل الله کنید. اینجا من علامه طباطبایی در المیزان مباحث خیلی خوبی دارند در مورد همین قید جمعیت. آیهی ۱۰۳: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا». «بِحَبْلِ اللَّهِ» که گفته میشود، اول به ذهن میآید همه به ذهن میآید. «جَمیعاً» که میآید، تاکیدش میکند. در عموم مستقرش میکند. ارادهی جدی شده از امور. فقط ارادهی استعمالی نیست. حالا برای قرینهی متصل که مثال زدیم، برای قرینهی منفصل، دو تا آیهی دیگر را بررسی میکنیم. سورهی مبارکهی قیامت، آیات ۲۲ و ۲۳: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ؛ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ». اصلاً متشابهات و اینها از این سنخها. متشابهات یعنی به ظاهر در معنای ابتداییاش در دلالت تصوریاش به ذهن شما چیزی میآید، در دلالت تصوّری، ولی قرائن، قرینههای منفصله دارد که نمیگذارد آن دلالت تصوری در ذهن شما مستقر بشود و دلالت تصدیقی ثانی با آنها شکل میگیرد. الان اینجا ببینید: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ؛ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ». چهرههای شادمانی در قیامت که به ربش نگاه میکند. خب، الان این نگاه بهش نگاه میکنم در مرحلهی دلالت تصوّری چه به ذهن شما میآید؟ اگه خاطرتون باشه این هم یک اشانتیان این بحث علامه طباطبایی تو اون بحث که حالا داشتیم خدمت عزیزان محکمات متشابهات، فرمودند که دلالت تصوری برای ذهن سادهای که انس با طبیعت دارد شکل میگیرد. یعنی اصلاً معلوم میشود که اهل بیت در مرحلهی تصوّریشان هم با ما فرق میکنند. این آیه را وقتی میشنوم برایشان اصلاً همین هم نمیآید. کما اینکه تو ذهن ماها هم همینطور است. ذهن ساده، بسیط، عرفی از شنیدن یک کلمه یک چیز میفهمد. من بارها پیش آمده یک کلمهای را گفتم، بچهها زدند زیر خنده، بزرگها خیلی جدی نشستند گوش کردند. ولی برای بچهها تداعی یک چیز دیگری دارد. آن بزرگترها نه، برایشان کاملاً معنای دیگری دارد. خب، این هم نسبت ماست با اهل بیت. از این ظواهر قرآن چیزی میفهمیم و البته حجت هم هست برای ما در همین حد و اصلاً اعجاز قرآن به همین است که یک کلمه گفته برای همه اذهان از صفر تا صد قابل فهم. هرکه در حد خودش. حالا اینجا هم همین است. ما از «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» چی میفهمیم؟ در مرحلهی دلالت تصوّری اینکه این به خدا نگاه میکند. این در دلالت تصوّری شکل میگیرد. حالا ما با قرینهی منفصله باید برسیم به…
حالا عارف وقتی میشنود چی میفهمد؟ «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ». به چشم «وَلکِنَّها تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». چشم بصر. منظور چشم بصیرت. منظور «ما کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ». من نپرستیدم خدایی را که ندیده باشمش. امیرالمومنین اگه این را بشنود «انا ربنا». بله. «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ». ولی ما وقتی میشنویم باید با قرینهی منفصل. قرینهی منفصلش کجاست؟ سورهی مبارکهی انعام، آیهی ۱۰۳. «اَلْأَنْعَامُ ۱۰۳». «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ». پس ما این را میگذاریم کنار آن آیه، آن میشود قرینهی منفصلش. اینجا تو سورهی قیامت فرمود به خدا نگاه میکند، آنجا در سورهی بفرمایید انعام فرمود که چشمها خدا را درک نمیکند، خداست که چشمها را درک میکند. از آن قرینهی منفصل میشود برای اینکه «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» در معنای حقیقی خودش به کار نرفته، در معنای مجازی به کار رفته که حالا این قرائن منفصله را پیدا کردن هم کار هرکسی، یک علامه طباطبایی میخواهد. ایشان میآید واقعاً یک جاهایی تو المیزان واقعاً در حد اعجاز. حالا اینکه گفتیم با آن دو بیت ایشان چهل میزان را ایشان گفته: من با این دو بیت عوض میکنم. اثری از تواضع مرحوم علامه هم هست. قطعاً ایرج میرزاها روز قیامت با شفاعت اینها وارد بهشت میشوند. اگه بخواهند. من علامه طباطبایی تو آن بحث پدر حضرت ابراهیم، دو تا آیه را کنار هم میگذارد. «لَمْ یَسْبِقْ أَحَدٌ». تا حالا کسی، هیچ بحث تفسیری این کار را با خود قرآن اثبات میکند که آزر پدر ابراهیم نبود. با خود قرآن. خیلی عجیب است. یکی آن آیهی سورهی ابراهیم، یکی مال سورهی ابراهیم، یکی مال سورهی توبه است. سورهی توبه میفرمایند که: «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبِیهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ». هر وقت این قرار گذاشته بود که دعا کند برای آزر لعبیه. بعد تا کی بود؟ هر وقت که روشن شد که این آزر دشمن خداست، دیگر رها. حالا حضرت ابراهیم تو پیری کنار کعبه چه دعایی کرد؟ «رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ». حالا ادامهاش. این دو تا را که کنار هم میگذارید. پیری حضرت ابراهیم چه دعایی کرد؟ خدایا من و پدر و مادرم را ببخش. حضرت ابراهیم در پیری خودش دعا کرد برای پدر و مادرش. در حالی که قطعاً آزر از دنیا رفته. در حالی که تو خود دوران حیات آزر دیگر برای او استغفار نمیکرد. این دو تا را وقتی کنار… آزر اصلاً پدر او نه. ببین این چه فهمی میخواهد؟ فهمیدن این که از خود قرآن در میآورد که عبد در معنای مجازی به کار رفته و در دلالت تصوّری بله، به ذهن میآید بله. عمو، پدری، عمویی بوده که بزرگترینش کرده. دیگر به همان هم «اب» گفته میشود. فرق بین «اب» و «والد» این است دیگر. والد کسی است که لزوماً انسان از صلب اوست: «علی والدَ هذا، لَمْ عَلی اَبْر». کسی است که رشد میدهد. کما اینکه «ابن» نسبت هم همین است. وَلَد با اِبْن تفاوتش این است. و والدَه. و ما وَلَد تو قرآن به والد قسم خورده ولی به ابر قسم نخورد. بعد به ما هم فرموده که احسان به چی داشته باشید؟ به والدین. «وَ لِوالِدَیْنِ إِحْساناً»، نه به لطافت قرآن بین «ابوین» و «والدین» تفاوت است.
فصل سوم. ۵ دقیقهای اگر پیش بریم. اصل سوم اصالت الجهت بود. سورهی مبارکهی مسد، آیهی ۱: «تَبَّتْ». من دیگر فقط سریع آدرس… «أَبی لَهَبٍ». و اینجا میگویم که نکند خدا دارد شوخی میکند. گاهی خاک به دهنت. ای خاک. حالا اصالت ظهورش یعنی اول تو مرحلهی دلالت تصوّریاش چی میآید؟ نفرین. بعد اگه هیچی نیامد، قرینهای بر ضد این ذهن مستقر میشود. در همان وقتی کسی میگوید برای چی میگوید؟ برای نفرین. برای… اگه قرینهی منفصله یا متصله نداشت، اصل همین است که اینجا اتفاقاً ندارد و در همان یعنی اصل بر همین است که تقیه نکرده، شوخی نکرده. اصل بر این است که همین را جدی گفته و نفرینش کرده. این هم از این. تناسب حکم و موضوع عرض کردیم. مثلاً پیغمبر فرمود: «کُلُّ مُسْکِرٍ حَرامٌ». ابی لهب هم بریده باد. حالا این «تَبَّتْ» چرا بعدش آمده؟ «تَبَّتْ» با «تَبَّتْ» چه فرقی میکند؟ خب «تَبَّتْ یدا». دو تا دست ابولهب و «تَبَّتْ» یا «تأکید». اگه تا حالا توش بحث یک بحث تفسیر ما در این سوره داریم. فایلش هم باید… «کُلُّ مُسْکِرٍ حَرامٌ». اینجا پیغمبر فرمودند که «مُسْکِر» حرام است. حالا اگر ما توانستیم از این علیت بفهمیم تناسب حکم و موضوع. یعنی این حرمتش به چه علت است؟ به خاطر مُسْکر بودنش است. «کُلُّ». از این یک وقت میگوید: هرچیزی که فلان پسرم، هرچیزی مال مردم است بهش دست نزن. بچه ازش علیت میفهمد. یعنی علت دست نزدن چیست؟ مال مردم بودن. حالا اگر مال مردم نبود چی؟ مفهومگیری هم توسعه میدهد، هم تزییق (محدود) میکند. اینجا هم از این «کُلُّ مُسْکِرٍ حَرامٌ». یک عده گفتند: آقا ما با فهم ارتکازی مثلاً این را تناسب حکم و موضوع بفهمیم که این علت است برای او. لذا حکم توسعه میدهیم. هر مُسْکِری، هرچیزی که مُسْکِر باشد. برگ مُسْکِر نباشد، حرام، حرام است. علت حرمتش مُسْکِر بودن است. اسکار. اگه جای دیگر هم بود، حرام. اگه نبود، حرام نیست. حالا یک وقتی هستش که در متعلّق تخصیص میزند. یک وقت است در مُتعلّق تعمیم میزند. تخصیص این را سریع بخوانیم.
اگه یک حکمی توی دلیل شرعی با لفظ مطلق آمد، به چیزی تعلق گرفت، یک حکمی با لفظ مطلق به چیزی تعلق گرفت ولی عرف میگوید که این مال یک مصداق است. مثل اینکه پیغمبر امام صادق فرمودند: «اِغْسِلْ بَوْلَ ما لا یُعْلَمُ». لباس تو از بول آن چیزی که گوشتش خورده نمیشود. اگه بولش ریخته روی لباست، یعنی از بول حرامگوشت. خب، ما الان اینجا چی میفهمیم؟ اولاً میفهمیم که این «بشور» چه بشوری است؟ با آب تمیز، با آب بانک بشور، روغن بشور، با گازوئیل بشور، با نفت بشور. همه اینها را بشور دیگر. بشور، بشور تعلق میگیرد ولی ما ازش آب میفهمیم. بعد آن هم چه آبی؟ آبی که مُطَهِّر باشد. تخصیص میزند. با اینکه «بشور» حکم مطلق است، ولی ما با قرائن هی داریم تخصیصش میزنیم. اولاً با آب مُطَهِّر. باب نجس هم میشود قرینه میشود. هی تخصیص میخورد. یک جای دیگر میفرماید حرمت قرآن. سورهی نساء، آیهی ۲۳: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ». مادران شما بر شما حرامند. خب، حرامند. خیلی دایرهی توسعه دارد. شما از این تناسب حکم و موضوع چی میفهمید؟ ازدواج با اینها حرام است. یعنی نگاه حرام است؟ نگاه حرام نیست. لمس حرام نیست. تقبیل حرام نیست. دستشان را آدم میبوسد، صورتشان را میبوسد. حالا یک جاهایی هم اینجا آن بود خاص میشد. حالا یک جاهای خاص، عام میشود. یک وقت تو دلیل یک حکمی آمده به یک مصداق تعلق گرفته ولی شما میبینی که آن از باب مثال است که به این الحاق خصوصیت میکنیم. اصطلاحاً میگوییم به همه چیز. مثلاً سورهی مبارکهی نساء، ۲۹: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ». اینجا خوردن را مطرح کرد. فقط نخوریم؟ اموال را نخوریم؟ قرآن میگوید نخور اموال دیگران را، نخور به باطل. عکس از نوع مثال است. نخور یعنی دست نزن، یعنی نبر، یعنی نگاه نکن، رویاش ننشین، رویاش نخواب، مصرف نکن، استعمال نکن. ما از عکس استعمال میفهمیم. پس با اینکه خاص است ولی عامش میکنیم. تناسب حکم و موضوع. و گاهی از یک جهت تعمیم و یک جهت تخصیص. شارع میآید دو تا یا چند تا ملاک را تو جعل حکم در نظر میگیرد ولی چون اینها ارتکازیند، اعلامش نمیکند. مثلاً «رُفِعَ عَنْ أُمَّتی تِسْعَةَ أَشْیاءَ». از امت من نه تا چیز رفع شده. یکی هم «وَطَرَفَ إِلَیهِ». آنچه که بهش اضطرار دارد. حالا اینجا یکی بحث حکم را داریم. یعنی اگه طرف به شدت تشنه بود، چیزی هم غیر از شراب نداشت. این را خورد، اشکال دارد یا ندارد؟ طبق این حکم ندارد. یکی هم اینکه اگه حالا مجبور شد که خونش را بفروشد از باب اضطرار. اگه بگوییم که آقا آن فقط در مورد خوردن بود. از یک جا دارد از یک جهت دارد توسعه میدهد. از یک جهت دارد تزییق (محدود) میکند. از جهت مستور. از جهت رفع. رفع شده میفهمی که تکلیفی یعنی مطلقاً تکلیف برداشته شد. از جهت مستور را میفهمیم که این دارد رحمت را میآورد. یعنی از باب رحمت هرآنچه که زحمت باشد برداشته شده، نه فقط در حد اضطرار. پایینتر از اضطرار هم اگر باشد و زحمت عسر و حرج داشته باشد، آن هم برداشته شده. لذا اینها میشود تناسب حکم و موضوع. با اینها تیکهی آخرش هم گاهی ملاک به وسیلهی دلیل. این هم خیلی سریع تمرین هم داشتیم اینجا باشه جلسهی بعد، جلسهی تمرین.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...