‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بخش آخری که در بحث دلیل شرعی لفظی مطرح شد و تمرینهایی روش داشته باشیم، بحث اثبات ملاک بهوسیله دلیل بود. قبلاً ذکر کردیم که هر حکمی ملاکی دارد؛ ملاک وجوب، مصلحت شدیده است و ملاک حرمت، مفسده شدیده است. شیعه قائل به این است، برخلاف برخی طوایف اهل سنت، که وقتی شارع امری میکند و نهیای، یک مصلحت یا مفسدهای پشت آن است و در نفس عمل، مفسدهای هست که شارع نهی میکند و مصلحتی هست که شارع امر میکند؛ یعنی خود این عمل، مصلحت دارد و خود این عمل، مفسده دارد. البته برخی متأخرین با این مسئله مخالفاند، مثل آقای سید کمال حیدری. ایشان در این مسئله اختلافنظر دارد. مطالب ایشان نیز مطالب خوبی است، ولی فعلاً با مباحث ایشان کاری نداریم.
ایشان ماجرای ابراهیم را مثال میزند که مأمور شد سر اسماعیل را ببرد. امر بود، ولی در عمل مصلحتی نبود. چه مصلحتی در عمل بود؟ مصلحتی در امر بود. در قتل، در ذبح اسماعیل چه مصلحتی بود؟ البته جواب این است: مأموربه چه شد؟ حضرت ابراهیم مأمور به این شد که ذبح را صورت دهد یا در موقعیت ذابح قرار بگیرد؟ «إِنِّي أَرَىٰ أَنِّي أَذْبَحُكَ» نه «إِنِّي أَرَاذْبَحَكَ». «إِنِّي أَذْبَحُكَ» فرق میکند. «من دیدم «أَنِّي أَرَاذْبَحَتْكَ» نیست. من دیدم ذبح کردن، دیدم دارم ذبحت میکنم.» خب، همان مأمور شد، همان را انجام داد، و مصلحت هم در همین است. مباحث خوبی اینجا جای بحث دارد.
بههرحال، آنچه مشهور است (ایشان مطالب خلاف مشهور زیاد دارد)، این است که هر عملی مصلحت و مفسدهای دارد، وقتیکه مورد امر و نهی واقع میشود. لذا هر دلیلی وقتی میآید، با دلالت مُطابقی، اصل حکم را ثابت میکند که اصل حکم مثلاً چیست: وجوب، حرمت. با دلالت التزامی، ملاک حکم را ثابت میکند که همان مصلحت و مفسده است. حالا اگر به یک علتی، ما یک دلیلی داشتیم، فرمود: «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ». «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ» یعنی «نماز را اقامه کنید». «صَلِّ» یعنی «یَجِبُ عَلَيْكَ الصَّلَاةُ».
الان اینجا بهدلالت مُطابقی میفهمیم که نماز بر شما واجب است. بهدلالت التزامی میفهمیم که نماز مصلحت دارد. حالا طرف عاجز از این است که نماز بهجا بیاورد. این وجوبش افتاد، حکمش افتاد، ولی میشود که ملاکش باقی باشد؟ به دلالت التزامی، اگر مطابقی بیفتد، دلالت التزامی هم با آن میرود؟ یا میشود دلالت مطابقی بیفتد و دلالت التزامی سر جایش باشد؟
خب، ثمرهاش کجاست؟ مثلاً شما در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۵، اینجا میفرماید: «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ». اینجا علت مطابقیاش بر چیست؟ «فَلْيَصُمْهُ»، وجوب صیام. و بهدلالت التزامی به چه چیزی میرساند؟ مصلحت وجود مصلحت در صیام ماه رمضان؛ آنهم تازه چه مصلحتی؟ مصلحت شدیده. حالا اگر مکلف نمیتواند روزه بگیرد، مصلحت شدیده هنوز رویش باقی است یا نه، فقط حکمش برداشته شد؟ هنوز هم مصلحت را دارد. خب، اگر مصلحت باشد، ثمرهاش چیست؟
میگوییم: مصلحت که هست، ماه رمضان تمام شد، هر وقت توانستی بگیر، چون مصلحت هنوز هست. حکم ماه رمضانش برداشته شد، مصلحتش که هنوز هست، وجوبش برداشته شد. در آن موقعیت، مصلحتی که هنوز هست، بههمان مصلحت، به همان اقتضا، بعد ماه رمضان واجب است که قضایش را بهجا بیاوری. آن وقت دیگر دلیل جداگانه نمیخواهیم، برای اینکه واجباتی که از انسان فوت شده را قضایش را بهجا بیاورد. دلیل جداگانه نمیخواهد. همین خودش کفایت میکند. لازم نیست یک روایت دیگر بیاید به ما بگوید: «هر وقت روزهات قضا شد، قضایش را بهجا بیاور». لازم نیست یک روایتی بیاید به ما بگوید: «هر وقت نمازت قضا شد، قضایش را بهجا بیاور». خود همین کفایت میکند.
بله، اگر بیاید هم ارشادی است؛ چرا؟ چون مصلحت شدیده که بود. وجوبش افتاد. مصلحتش که نیفتاد. هر وقت توانستی، هنوز مصلحت هست، هنوز اقتضایش هست، هنوز هم لازم است. مثلاً یک معلم به شاگردش میگوید: «فلان کار تحقیقی را تا دوشنبه برسان». خب، انسان میداند که تا دوشنبه هم اگر نرساند، در نفس رساندن کار تحقیقی مصلحت است. حالا تا دوشنبه نتوانستم برسانم، من نشد برسانم. هفته بعد بیاورم؟ میگوید: «تو بیاور. تو تا ۱۰ سال دیگر هم شده، باید بیاوری». بابت آن، من فعلاً نمرهات را کم میکنم، جریمهات میکنم، درست. تو را میاندازم که تا دوشنبه نرساندی، تا ترم یک نرساندی، تا فلان موقع نرساندی. کتک میخوری، ولی مصلحت هنوز هست. تا هر وقت که توانستی.
سلام علیکم و رحمه الله. حالا اینجا، در اینکه مصلحت، خود این مصلحت است، و من هم تو دلش برایم سال تمام شده، کارنامهام رد و بعد دیگر معلم شما سال بعد ببری برایش تحقیق، بیست بیست هم ببری بهش. اینجا چی میشود؟ یعنی ما اینجا مصلحت را زماندار تعریف میکنیم. حالا اینجا مسئلهای که هست، این است که اصلاً خود این اختلافی کامل است. روی اصلش، حالا آنجا هم باید اقتضایش به چه نحوی است. گاهی میگوید: «آقا، به درد مردم میخورد». حالا ۱۰۰ سال بعد هم که شد، باز هم به مردم میخورد. آنجا دیگر، حالا من سال بعد آوردم، نمره نمیگیرم. مصلحتش نمره نبود، مصلحتش سود مردم بود. مقصود مصلحت هنوز باقی است. تا ابد هم که شما بیاورید، آن سود مردم در آن هست. این کار علمی شما بالاخره به درد مردم میخورد. وقتی از مصلحتش خود شمایید، بله، ولی امتیاز شخصی است برای شما. این بالاخره یک برههای دارد. یک موقع به خود آن ملاک در آن مصلحت. مصلحت است برای چی؟ به چه نحوی؟
در این مسئله دو تا نظریه وجود دارد. برخی مثل مرحوم نائینی قائل به ایناند که هر کدام از مطابقی و التزامی مستقلاند و اگر دلالت مطابقی افتاد، از حجیت افتاد، ولی دلالت التزامی از حجیت نمیافتد. پس اگر هم وجوبش افتاد، ملاک هنوز سر جایش است و با همان ملاک، قضا ثابت میشود. برخی قائلاند که حجیت دلالت التزامی تابع دلالت، بفرمایید، مطابقی است. هر جا که این باشد، آن هم هست و هرجا این افتاد، آن هم میافتد با همه. لذا وجوب قضا چی میخواهد؟ دلیل جدید میخواهد. دلیل جدید نمیخواهد. «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ» دلالت میکند بر اینکه بعد ماه رمضان هم «فَأَيَّامٍ أُخَرَ» که در ادامه آیه آمده، آن دلالت میکند که رمضان که تمام شد، بعدش باید قضایش را بهجا بیاوری.
این بحث در مورد تمام احکام شرعی که با دلالت التزامی از یک حکم شرعی دیگر اثبات میشوند هم هست. یعنی ما گاهی حکم شرع داریم، این خودش با دلالت التزامی از حکم شرعی دیگر درآمده. مثل چی؟ مثلاً اینجا با دلالت مطابقی دلالت میکرد که روزه واجب است. با دلالت التزامی جوازش فهمیده میشود، جواز به معنای امر. یا مثلاً یک دلیلی، حرمت اثبات میشود، بدون التزامی. عدم جواز به معنای امر اثبات میشود. پس وجوبش اینجا میشود مطابقی، جواز به معنای امر میشود التزامی. حالا اگر طرف ناتوان بود، وجوب روزه افتاد. جوازش چی، هست یا نیست؟ از وضو افتاد. جواز که دیگر داشته باشد. به دلالت التزامی. بحث سابقه که اگر مطابقی رفت، التزامی میماند یا نه؟ مطابقی رفت، التزامی هم میرود؟ در نظر نائینی، مطابقی میرود، التزامی میماند. در نظر دیگران، مطابقی و التزامی با هم میرود.
یک مثال دیگر هم بزنیم. بحث چه عرضیاتی بهش بار بشود. کسی مسلط باشد بر آن لوازمش. هر چیزی لوازمی دارد. آن لوازم را باید، لوازم عقلی، عرفی، شرعی، هرچه هست، لوازم را کشف کرد و دلالت التزامی را پی برد.
خب، در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۴۹ میفرماید: «وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ». مسلمانان به سمت بیتالمقدس نماز میخواندند دیگر. و وقتی که واجب بود بهسمت بیتالمقدس نماز بخوانند، یعنی جواز داشت، یعنی حرمت نداشت. حالا این آیه نازل شد که از این به بعد شما رو به مسجدالحرام داشته باشید و به آن طرف نماز بخوانید. آن وجوب نماز خواندن به سمت بیتالمقدس نسخ شد به دلالت مطابقی. به دلالت التزامی چی؟ جوازش هم برداشته شد یا برداشته نشد؟ یعنی واجب بود به سمت بیتالمقدس نماز بخوانم، الان واجب نیست. جایز هست؟ جایز در نظر دیگران، جایز.
خب، اینجا من که دلیل خاصی داشته باشیم که بگوید دیگر به سمت بیتالمقدس حق نداریم. یعنی دلیل خاص نیامد. این ور واجب است، آن ور حرام که نیست، ممنوع است. استاد، بخشی از این مبحث خارج میشود. پیدا بکنیم که یک دلیل بعدی بیاید، نسخ قبلی را کاملاً زیر و رو بزند. دیگر التزامی هم رفت. یک دانه هم که نسبت به این رفته، کلیتش که از سر جایش هست. کلیت را نمیزند. «این حکم واجب بود، از این به بعد حرام است». همین را دارد میزند. یعنی شما از عدم وجوبش، هنوز جواز نفهمید. نگویید: «چون واجب نیست، دیگر پس جایز است». میخواهم بگویم: «جایز هم نیست». همین است. نه اینکه هر جایی دلالت مطابقی رفت، لزوماً علت التزامی هم برود. از این آن فهمیده نمیشود. رفع جواز را هم دارد. عرفی است. یک عرف این را میفهمد. لذا باز مشکلی پیش نمیآید. عرف این است. یک جایی دلیل خاص داریم، دلیل خاص را عوض میکنیم، نیست. به عرف عمل میکنیم. عرف این جور میفهمد. مطابقی سر یک دور یادآوری مباحثی که مطرح شد.
یکی ما مطابقت دلالتها را گفتیم. گفتیم: از ظاهر حال گوینده برمیآید. اصالت الحقیقه، اصالت الامر، اصالت الجهه. یک قرینه متصل و منفصل هم اصالت الحقیقه را دست نمیزند، ولی اصالت الامر و اصالت الجهه عوض میشود. در مورد تناسب حکم و موضوع گفتیم که یک حکم موضوعی دارد، عقلا تعمیم میدهند یا تخصیص میزنند. و اثبات ملاک بهوسیله دلیل هم عرض کردیم که ملاک، مدلول التزامی حکم است و یا سقوط میکند یا احیا میشود.
شکر الله مساعیک. حالا در این آیه ۱۱۲ سوره مبارکه انعام، لحظهای که داریم، این است که میخواهیم ببینیم که اصالت العموم جاری میشود یا نمیشود. حالا ما گاهی نسبت به برخی مصادیق شک میکنیم، یعنی شک میکنیم که شامل اینها میشود یا بعد میخواهیم عموم روش جاری بکنیم. اصل بر عموم است. الان اینجا: «كَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا». در مورد برخی انبیا میخواهیم ببینیم که دشمن دارند یا این مال تا قبل پیغمبر ما که نیستش که. بله، شمولش را یک جا محدود کنیم بگوییم تا دوران خود پیغمبر بوده، به بعدش نیست. میگوییم: «لِكُلِّ نَبِيٍّ». خب، دلیل «کُلِّ نَبِيٍّ» یعنی دوران پیامبر، یعنی هر پیغمبری دشمنانی دارد؟ یعنی هر دینی، هر پیغمبری وقتی دینش میآید، تا وقتی که آن دین هست، وقتی آن پیغمبر، پیامبریاش هست، رسالتش هست، نه شخص شخصش، نه شخصیتش هست، تا وقتی شخصیتش هست، رسالتش هست، دشمن دارد. پس الان هم پیغمبر ما دشمن دارد. شیاطین انس و جن هم هستند. این «لِکُلِّ» دارد عموم را میرساند و با این «لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا» هر پیامبری دشمنی دارد. این از اول اینکه خودش که عموم را دارد، اصل با این است که عموم را، کلش را اراده کرده. اگر میخواست تخصیص بزند، مگر اینکه مثلاً ۵۰۰ سال از آن پیغمبر بگذرد. مگر اینکه ده نسل من که پیغمبر از دنیا برود. این قیدها را نزد. تخصیصها را نزد. پیغمبر دشمن دارد. تا کی؟ تا ابد. تا وقتی که دین این پیغمبر هست، رسالتش هست، دشمنان شیاطین انس و جن وجود دارند. دشمن توهمه. به خودش توهمی همش دشمن دشمن میکنی. چی؟ دشمنی! این حرفها دیگر دورش گذشته. بله، بله. جالبه که اینها دشمن هم قبول ندارند. بعد از حمله نظامی دشمن هم میترسند و میترسانند. این آخر بالاخره دشمن است یا نیست؟ اگر دشمن نیست که چرا باید حمله نظامی کند؟ اگر دشمن است، حمله نظامی دست میدهید، میخندید. بالاخره چی شد؟
سوره مبارکه نحل، آیه ۳۶ هست. مبانیش هست و فرصتش در مناظره نیست که بخواهد این جوری کسی ضرب المثلی که مثلاً از قرآن بعد از توحید ما مفهومی به وسعت عدالت نداریم. سؤال در مورد عدالت اجتماعی ازش کردند. بعد آن بابا برگشت گفت: «شما عدالت قضایی را مگر رعایت میکردید؟» شما سؤال در مورد عدالت اجتماعی کردید. عدالت که دایرهاش بعد از توحید از همه چیز مفهومش وسیعتر است. ما به عدالت قضایی رئیسجمهور بشویم. گاهی تیکههای این جوری، ولی خب باید بیشتر از اینها باشد. متهم هم میشود به اینکه دارد غلظت ادبیات دینی را زیاد میکند و عوام فریبی میکند و تمسک به مقدسات میکند و آفت خوب.
سوره نحل، آیه ۳۶: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا». دیگر حالا باز دلالتش از آن آیه قبلی هم بیشتر: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». آیه ۳۶: «كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا». در هر امتی ما رسولی مبعوث کردیم. با چه محوریتی؟ با چه رویکردی؟ «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». خدا را عبودیت خدا و اجتناب از طاغوت. خب، پس تمام انبیا و رسل یک حرف مشترک داشتند: عبودیت خدا، اجتناب از طاغوت. پس میشود کسی متدین باشد، اجتناب از طاغوت نداشته باشد؟ میشود کسی خودش را متسنن سنت یک پیغمبر بداند، بلکه بگوید: «من لباسم لباس پیغمبر است، کارم کار پیغمبر است». فلان آقا که مثلاً از دنیا رفت. او مثلاً چی بود؟ مثلاً یادگار پیغمبر بود. نمیدانم، مردم را یاد پیغمبر میانداخت و اینها. و تئوریسین چی چی بوده. وادادگی و سازش و سردمدار بازندگی، هرچی، هرچی بازندگی بوده در طول تاریخ دخیل و تصرف دوش داشته. پس در هر امتی. هر امتی، تمام امتها، تمام رسل حرفشان این بوده، بلا استثنا. اصالت العموم اگر در نظر متکلم تخصیصی بود، میگفت با قرینه متصل یا منفصل. بله، چرا مبعوث کردیم که این جور دعوت به این بکند؟ یعنی محور رسالت این دو کلمه است.
سوره مبارکه رعد، آیه ۳۶. آن هم باز مربوط به همین بحث است. ۳۶: «اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكْ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ». خب، اینجا آمدیم. «وَلَا أُشْرِكْ بِهِ». این سیاق «لَا أُشْرِكْ بِهِ» چی میرساند؟ عموم را میرساند. یعنی «لَا أُشْرِكْ بِهِ شَیْئًا». نکره در سیاق نفی افتاده. هیچ چیزی را من شریک او نکنم. پس شرک علی اطلاقه، علی عمومه، مطرود و منفی است. ما چیزی به اسم تأیید شرک نداریم. به هر نحوش. چون اینجا اطلاق هم دارد. به چه نحو؟ شرک اعتقادی، شرک سیاسیاش، بفرمایید، اقتصادی. یعنی شما در اقتصاد دو تا خدا قائل باشید، دو تا مبدأ رزق قائل باشید. حالا برخی دو تا هم قائل بشوند. به قول مرحوم شیخ جعفر شوشتری رفته بالا منبر گفته بود: «مردم، همه انبیا شما را دعوت به توحید کردند. تعارف که نداریم با هم. من میخواهم بگویم چرا همش برای غیر خدا، یک خرده خدا را هم شریک کنید. یک خرده ۲۰ درصدی هم برای خدا». ما همه خالصاً مخلصاً غیر خدا را مد نظر داشته باشیم. بشود شرک. شرک خیلی هم خوب است. حالا اینجاها بعضیها اگر همین قدر شرک هم قائل باشند خوب است. در اقتصاد فلان جا قطب اقتصاد فلان جا. اگر به ما بدهند فلان جا کدخدا اگر هوای ما را داشته باشد. آب خوردن با مذاکره است. یعنی دست آنها است. آنها به ما آب بدهند. آب بطری ۶۰ دلاری بوده که از پس ما به هیچ نحو شرکی نداریم. هرکس به هر نحو دعوت به شرک میکند، این دارد خلاف راه انبیا حرکت میکند و خیانت در آرمان انبیا میکند و لطمه به مسیر و حقیقت انبیا میزند. اصالت العموم هم دارد. یعنی مطلقاً. ما خدا را قائل به الوهیت نباشیم. قائل به ربوبیت باشیم، قائل به رازقیت باشیم. به هیچ نحوش. که همانها هم داشتند که جاهلین عرب و جاهلیت عرب هم همین طور بود دیگر. الوهیت که قائل بود. «من شما را خلق کرده. «مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ». «يَقُولُونَ اللَّهَ». سه تا تأکید حتماً حتماً حتماً بهت میگویند خدا. شفاف، صاف. ولی میگوید: «خب، کی را میپرستی؟ از رزقت را از کی میخواهی؟» میگوید: «از بت». ولی «اللَّهِ». او. این هم از او. خدا به این داده، از این میگیرد. حالا این هم یک بحثی است که حالا اینها در بتها قائل به چی بودند؟ قائل به وساطت بودند یا قائل به خالقیت و رازقیت و اینها بودند؟ તفاوتش با اینی که ما در مورد معصومین قائلیم چیست؟ تفاوتش این است که اینها در اثر عبودیت خدای متعال وسیلهای شدند و سبیلی شدند که خود خدا تأیید کرده، خود خدا جعل کرده این سبیل را. تفاوتش بتها و اینها این است. آنها نه شأنی از جانب خدا دارند، نه خود و تأییدی کرده، نه کاری ازشان برمیآید، نه عبودیتی دارند. سنگ و چوب و بت و اینها نفسی ندارد. نفس انسانی ندارد که بخواهد محل اراده باشد. حالا بحثهای مفصلی دارد.
در صورت شرک، چیزی به اسم شرک نداریم. «إِلَيْهِ أَدْعُو» فقط به سمت او میخوانم و «إِلَيْهِ مَآبِ» فقط هم به سمت او بازگشت است. برویم آیه بعدی، سوره اسرا، آیه ۸۴. بحثهای عموم و اینها توجهاتش خیلی نکات را گاهی باز میکند. الان مثل این عرض بکنیم، مسائلی روشن میشود. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». سوره اسرا، بعد از ابراهیم و حجر و نحل و اسرا. همان ردیفی که بودید، بعدش ابراهیم، بعدش حجر، بعدش نحل، بعدش آیه ۸۴. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». خیلی این آیه، آیه مهم و کلیدی است. مبنای اخلاق، تربیت، مباحث بسیار دقیق روانشناسی، انسانشناسی: «فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا». معلوم میشود که سبیل هم در همین شاکله انسان است. انسان، خب، نه، این شاکله این جوری نیستش که «يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ» یعنی نشاکلی اول دارد بعد عمل میکند. نه، شاکله بر عمل شکل میگیرد. بر اساس آن شاکلهای که از عمل شکل گرفته، اعمال دیگر تولید میشوند. حالا اینها بحثهای مفصلی است.
حالا در صورت «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ»، ما کسی را نداریم در عالم که عملش بر مبنای شاکله نباشد. قطعاً، بلا تردید، بلا استثنا، همه افراد، از امام معصوم گرفته. ما اینجا شک میکنیم: «آقا، امام زمان هم بر اساس شاکله خودش عمل میکند؟» میگوید: «اصالت العموم». اگر نبود، تخصیص. صدا، بر اساس شاکله خودش عمل میکند؟ بله. این کودک توی گهواره، بر اساس شاکله خودش عمل میکند؟ بله. آن پیرمرد فلان، آن نابینا، آن چی چی، آن معلول. همه اینها شاکلهای دارند. بر اساس شاکله خودشان عمل میکنند. حالا شاکلهها، چون بحث جبر و اختیار شد، عرض میکنم: یک سری مسائل زمینهای داریم. زمینههایی فراهم است در شا لقمه حلال، رزق طیب، نطفه پاک، موقعیتی که توش به دنیا آمده، خدمت شما عرض کنم که این فضاهای مختلف. اینها اینها روی شاکله تأثیر، چه اثری است؟ اثر زمینهای است. زمینه را فراهم کرده. یعنی لزوماً عمل اینها جزو مبادی اعمال واقع نمیشود. عمل معلول اینها نیست. اینها زمینه را میسازد برای علتهای اعمال. حالا وارد بحثش دیگر نمیخواهیم بشویم.
بحث شاکله، عرض کردم، بحث بسیار مفصلی است. کسی که رزق طیبی دارد، یعنی پدر و مادر، رزق طیب به او دادند، یک زمینه خوبی دارد. این زمینه خوب را اگر به اراده خود فعال کرد، این زمینه خوب را به اراده خود فعال کرد، این فعال کردن باعث میشود که شاکله خوبی برای او شکل بگیرد. نه اینکه خود این رزق طیب، شاکله خوب به او داد. شما چه رزقی را طیبتر از رزق حضرت نوح میدانید؟ خب، او که رزق بد که نداد. حالا ژنتیکش بد بوده، چی بوده. خب، حالا دیگرانی هم بودند که دو طرف بد بودند یا دو طرف خوب بودند. مثلاً آنجا را چکارش بکنیم؟ اینجا قرآن ملاک خوبی دارد: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ». خودش عمل غیر صالحین ملکه شده. عامل انه یعمل غیر صالح. انه عمل. اصلاً فصل قریب او شد، ملکه او شد. او دیگر عمل است. او عمل است. چه عملی است؟ عمل غیر صالح. لذا برنمیتابد. لذا او مع الکافرین است. لذا او مع الظالمین است. لزوم المستهزئین. نمیآید قبول نمیکند. نکول دارد. اینها همه به خاطر شاکله است. آنی که حق را میپذیرد، شاکله است. آنی که باطل را میپذیرد، شاکله است.
توی فضای سیاسی خیلی آدم میبیند. شاکلهها انتخاب میکنند. نه افکار، نه انسانها. انسان مسعود، شاکله خودش متمایل میشود به این یا آن یا آن یا آن. شاکلهها است. این معلوم است که اگر به قول آن آقا میگفتش که تا ۱۰۰ تا انتخابات بد میشود. گفت: «فلان طایفه به کیا رأی میدهند، فلان به کیا رأی میدهند؟» از اول به بنیصدر رأی داده، بعد به کی رأی داده؟ طرفدار بنیصدر بوده، طرفدار فلانی شده، و طرفدار فلانی شده، و فلانی شده. همین جوری آمده رفته. آن هم از اول طرفدار شهید بهشتی بوده. آنهایی که خالص بودند و بعضیها وسطها ریزش داشتند. آنهایی که خالص بودند، آن اول بهشتی بود. آن اول خط مقدم با دمپایی رفته برای جنگ. طرف امام بوده، طرف بهشتی بوده، طرف آقا بوده. تا قیامت هم معلوم است. این با آن روحیه. اگر همان میشود، فهمید این آدم فلانی است، آن آدم فلانی است. این مال این طیف است، به این رأی میدهند. آن جور طیف است، به آن رأی میدهند. این بر اساس چیست؟ بر اساس «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ». «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» بحث بسیار مهمی نیست. شاکله است دیگر. شاکله استکباری وقتی کسی داشته باشد، آن کبر و استکباری که در خودش دارد. هرچیزی که مستکبر است جمع میکند. یکی هم آن شاکله متواضع حقیقت جو و چه و چه. مستضعفین، عدالتخواهان و اینها را سمت خودش جمع میکند. تعدادتان زیاد است. حالا توی فضای سیاست، بحث شاکله یک بحث است. بحث افکار بحث دیگری است. ممکن است یک عده با شاکلههای خوب فریب هم بخورند. آن هم باز بحث دیگری است. من بله، کاری به نمیخواهم بگویم که قطعاً اقوام خوب یا عوام بد میشود. بحث دیگر شاکله نیست. بحث ما آنهایی که شاکله قشنگ شکل گرفته. بسیاری از مردم شاکلهها شناورند. یعنی طرف هیئت امام حسینش هم میرود، برو بزن بکوب کن. «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا». یعنی همین. همین «مُزَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ». همین، همین است دیگر. همین مضطربین همیناند. «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا». دست از منافقین. شناورند. باقری نه دلش میآید از امام حسین دست بردارد، نه دلش میآید دست از جفتش. نماز علی بله. خلاصه، پای ماهوارهاش هم مینشیند، بی بی سیش هم میبیند. شناور.
در هر صورت، «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ». همه بر اساس شاکله خودشان عمل میکنند. آن هم یک شاکلهای است بالاخره. نمیشود گفت فقط آنی که شکل گرفته، شاکله شکل دیگر. حالا شاکله چیست؟ فاعله. خود این بحث اینکه این فاعله اینجا چیست. این اسم فاعل، صفت مشبه، مصدر. میتواند هر سه تایش باشد. یک بحث مفصلی میخواهم از جهت لغتی بشناسیم که شاکله چیست. بعد خود کلمه «شکل» به چه معنا است؟ آن هم باید یک بحثی روش بشود. سیاق چنان دارد میگوید خصوصاً به آن تیکه بعدی: «هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا». هدایت بر مبنای شاکله است. شاکلههای پاکتر هدایتپذیرترند و بیشتر هدایت میشوند. اصلاً سبیل خود شاکله است. «عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ». طباطبایی ذیل این آیه توضیح مفصلی دارد که «سَبِيلُ اللَّهِ نَفْسُ الْإِنْسَانِ». نفس انسان سبیل الهی است. با چیزی بیرون نداریم. اسم سبیل یک جایی باید برویم، یک کاری باید بکنیم. خود ما در درون ما. سبیل یا سبیل جهنم است، یا سبیل جنت. یا سبیل الله، یا سبیل الطاغوت. «إِنْفَاقًا فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ». سبیل طاغوت تعبیر قرآنی است. در سبیل طاغوت دارد انفاق میکند. یعنی چی؟ یعنی نفس نفسی است که سبیل طاغوت است، پارکش طاغوتی است. حرف گوش کن. آن طرف شاکله، شاکلههاست که انسانها را سریعاً میشود از انحرافات سیاسی پی به انحرافات اخلاقی و عملی اشخاص برد. چون علتش را سریع انسان بررسی میکند.
یک جایی میبینی طرف یک گیری دارد. چند بار عرض کردم، فرمود که یک پسر جوانی آمد پیش من، شروع کرد از مارکسیسم دفاع کردن. وایسادم. جالب بود. دیدم دارد حرفها را میزند و اینها. بعد دیدم یک دختر بدحجابی هم رفتم همین جور زل زد به همه حرفهاش. را که زد بهش گفتم که: «مجردی؟» گفت: «آره». «چرا ازدواج نمیکنی؟» «موقعیتش نبوده». گفتم بهش. گفتم که: «مشکل تو مارکسیست نیست. مشکل تو ازدواج است. برو ازدواج کن». یک سال بعد دیدمش، دیدم یک ریشی گذاشته و قیافه، انگشتری توی دست و اینها. «ازدواج کردی؟» گفت: «آره». این از آنجا است که اینها میجوشد. حالا یک وقتی ما با یک جمعی مناظرهای داشتیم. فضایی بود نجومی، سبزی بود. هفت، هشت، ده نفر بودند. تک افتاده بودند در سر ما. بعد پنج شش تاشون خیلی تند، دو تا شون آروم، میانه که متمایل به ما بودند.
برگشتم گفتم که: «شماها ازدواج کردین؟» گفتند: «نه». «آره». گفتم که: «شما ازدواج». بعد این یکی از این دو تایی که این ور بود، گفت: «حاجی، آی گل گفتی. من خودم آره». گفت: «من خودم از اینها تندتر بودم. زن گرفتم، آروم شده، درست شده». مشکلات شما اینها است. یعنی انحرافات عملی است که معمولاً به انحرافات عقیدتی منجر میشود. این بحث مهمی است. خیلی هم جای کار دارد. لذا باید یک دور مبانی تربیتی و تعلیم تربیتی مدارس و اینها روی این مبنا چیده شود. ما میخواهیم اعتقادات را درست کنیم، عمل را باید درست کنیم. سرمایههای عملی که بعداً جمع میشود، یک تودهای میشود، عقاید را شکل میدهد. خیلی مهم است ها! یعنی ما عقیدهمان به امام حسین را از کتاب درس و پایگاه بسیج و اینها نمیگیریم. از لقمهای که توی مجلس امام حسین میخوریم، از سینهای که توی مجلس امام حسین میزنیم، اعتقادمان شکل میگیرد. درس فلان آقا است. اینها نیست. عملی که دارد عقیده را شکل میدهد. شما برای اصلاً راهش این است. هر چیزی را باورش، باورمندی به هر چیزی بر مبنای چیست؟ بر مبنای عمل به آن چیزی است.
اگر بنده باور دارم که فلان شغل سودزا است، قبول دارم. خب، وقتی عمل نکنم، نرم سمتش، سرمایهگذاری نکنم، کار نکنم، کمکم آن باورم از بین میرود. کمکم انکار میکنم. ولی اگر رفتم، خود این عمل باور میآورد. حالا مثال. (مثال یک خرده بعید بود). مثالهای غریبترش، مثالهای اخلاقی. وقتی انسان از جهنم ترسید، متناسب باهاش عمل کرد، باور به جهنمش بیشتر میشود. عمل نکرد، این باور هی کم میشود، کم میشود تا جایی که اصلاً به انکار کشیده میشود به خاطر عمل. اینها با درس اصول عقاید و مدرسه و کلاس و پایتخت و دو تا چهار تا اینها حل نمیشود. این نکات خیلی مهمی بود که امروز حالا به برکت قرآن عرض کردیم. پس همه بر اساس شاکله عمل میکنند.
و آیه آخر توی این بحث هم بخوانیم. سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۵۳. زود برویم که هنوز چند تا آیه مانده. ۵۳: «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ». هر حزبی به آنچه که دارد شاد است. هر حزبی فکر میکند بر حق است. هر طایفهای خودش را حق میداند. هر طایفهای چهار تا چیز، چهار تا خصوصیت محققانهای که دارد، به همان دلشاده، به همان خوش است. پس باید تحقیق کرد. چون همه به همان که دارند دلشان خوش است. همه به آن عقایدی که دارند دلشان خوش است. ما از اول این را شنیدیم. ما از اول این را پذیرفتیم. «من که خیلی راضیم. من که خیلی خوشحالم. من که خیلی آرامش دارم. من که برایم حل است». ان تحقیق عن استدلال. جایگاه استدلال و تحقیق را لحاظ بکنیم. از بحث عمل را این قدر ملایم اینها را ازش غافل نشویم، هرچند اینها باز خود همان اعمال است که «بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» میشوند. این را هم توجه بکنید.
برویم سراغ ملاک و حکم. چند تا آیه را آنجا بررسی کنیم. سوره مبارکه مائده، آیه یک و دو: «أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ». حالا اینجا اول «أَوْفُوا». حکم چیست؟ نه، نه، در مورد ملاک و حکم. حکم چیست؟ وجوب وفا. این به دلالت چیست؟ مطابقی. به دلالت التزامی چیست؟ وقتی میگوید: «به عقد وفا کن»، یعنی ثمره ثمره عقد بر عقد بار میشود. به دلالت التزام: «وفا کن». ثمره عقد بر عقد بار بشود. من به شما میگویم که: «بیعت وفادار باش». یعنی چی؟ یعنی ثمره بیعت بر یعنی نسبت به ثمره بیعت که آن تملیک و تملک بود، آنچه که منتقل کردی و آنچه بهت منتقل شد، نسبت به آن وفادار باش. این التزام میشود. یعنی عقدی که انجام دادی لازم است. یعنی برنگردان. یعنی زیرش نزن. زیر چی نزن؟ زیر آن آثار. آثار بیعی که انجام داد. خب، حالا اگر جایی من نمیتوانم وفا کنم، آن مصلحت هم، ملاک هم از بین میرود یا نه؟ دو تا مبنا بود دیگر. یکی میگفت که میرود، یکی میگفت نمیرود. حالا ما بیشتر میخواهیم دلالت التزامیها را کشف بکنیم. مبنا که همین دو تا است. بالاخره یا شما قائل به نظر مرحوم نائینی هستید و میگویید مطابقی میرود، التزامی میماند. یا قائل به نظر دیگران هستید، میگویید مطابقی و التزامی.
خب، ادامه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ». «لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ». این چیست؟ التزام ترتیب اثر. (وقت یعنی) عاجزم از اینکه وفای وقت کنم. حالا مصلحتی که درش هست چیست؟ مصلحتش این است که حالا این حکم به حکم بحث مصلحت، مصلحت شدیده است. مصلحت شدیده هست در وفای به خود عقد. وفا رفت، مصلحتش که هنوز سر جایش است. خب، «لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ». «لَا تُحِلُّوا»، نهی از احلال. ان شعائر را حریم نبودن برای شعر. اینجا وقتی نهی میشود، به علت التزامی مفسده. خب، پس اینجا خود «لَا تُهِلُّوا» را من یک جایی نتوانستم، عاجز بودم، به هر دلیلی «لَا تُهِلُّوا» را نشد انتصال کنم. ولی مفسدهاش هنوز سر جایش هست.
«إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا». وقتی که از احرام خارج شدید، صید کنید. صید کنید یعنی جواز الصید. به دلالت التزامی درست. حالا یا مطابقی و التزامی با هم میرود یا مطابقی میرود، التزامی میماند. «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ». اجرام، جرم یعنی بریدن. جریمه یعنی کسی را، خدمت شما عرض کنم که یک چیزی که از درخت میافتد، این را میگویند جرم. انل شجره، الشجر. مثلا، یک چیزی از یک جایی بریده میشود، این میشود جرم. و مجرم هم کسی است که خودش را از گفتن، به قول عرفا کسی که خودش را از درخت انسانیت و درخت ملکوت میبارد. مجرم، جریمه هم همین انسانیت، درخت ملکوت، درخت حقیقت. حالا «لَا يُجْرِمَنَّكُمْ». تعبیر لطیف است. «شَنَآنُ قَوْمٍ». اینکه با یک کسی کینه داری، اجرام نکند شما را. شما را از حق، از عدالت نبرد. «صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» که بخواهید اینها را از مسجدالحرام نگه دارید. حرمت اجرام. حرمت اجرام به دلالت التزامی، مفسده شدیده یا بفرمایید عدم الجواز. حالا اگر اجرام من عاجز بودم از اجرام. عاجز بودم از اینکه امتصال کنم اجرام را. مفسدهاش هنوز سر جایش هست یا نیست؟ دیدنی اتصال کنم. عدم اجرام فرض هم نداره دیگه. بیشتر بحث دلالت التزامیاش.
«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ». تعاون بر بر. تعاون چیست؟ وجوب است. مصلحت شدیدی درش است. حالا تعاون نمیتوانی بکنی، مصلحتش هنوز سر جایش هست یا نیست؟ هست. «وَلا تَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ». حالا بر را در برابر اسم آوردیم. این هم یک بحث بسیار مفصل و خیلی خوبی است. بپردازیم. معمولاً در کتابهای فقهی این آیه را غلط ترجمه میکنند و چیزهای دیگر ازش برداشت میشود. این هم از این. همه را همین جوری آنها بحث تعاون را مطرح میکنند. وجوب اعانت و حرمت اعانت. و کتابهای فقهی میگویند که اعانت بر اثم حرام است. در حالی که اولاً آیه اعانت را نمیگوید. «تَعَامُونُوا عَلَی الْإِثْمِ» هم لزوماً زن نیست. اثم در برابر «بر» است. بر یعنی وظیفه را به نحو کامل و تمام انجام دادن. اثم یعنی کوتاهی کردن در وظیفه. با زن، با معصیت و اینها فرق میکند. اعان و تعاونش یعنی چی؟ یعنی دستهجمعی با همدیگر اثم انجام ندهید. نه یعنی کسی دارد گناهی انجام میدهد، کمکش کنی. حکم عقلی است. ارشادی است. اصلاً ربطی به آن بله. کسی کمک در گناه میکند، کمکش نکن. اعانه بر ضرب نکن. اعانه بر معصیت نکن. ولی «تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ» یعنی چی؟ یعنی همگی با هم به همدیگر کمک کنیم، لاپوشونی کنیم، وظیفه به نحو انجام بشود. یعنی وظیفه، وظیفه جمعی است. همه باید به هم کمک کنیم تا این وظیفه جمعی محقق بشود. گاهی هم اثم است. اثم چیست؟ کوتاهی. یعنی همه با همدیگر یک جوری نکنید. کوتاهی صورت بگیرد نسبت به آن وظیفه جمعی. توانستم جا بیندازم یا نه. بعد تازه التقوا و عدوان. تقوا را در برابر عدوان آورده. آن باز یک بحث دیگری دارد که تفاوت اینها با همدیگر چیست. بله. «لا تناجووا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ» در سوره مبارکه مجادله. «لَا تَنَاجَوْا». آن آیه این آیه را تفسیر میکند. «لَا تَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ». دورهمیهاتون، خلوتهاتون، شبنشینیهاتون، کمپینهاتون، بفرمایید، جلساتتون، تشکیلاتتون، حزب تون. روی این محور نباشد که دور هم بنشینید برای اثم و عدوان و معصیت رسول. یکی اینکه برنامهریزی بکنید چه شکلی ما در برویم از وظایف. چه جور عدوان کنیم، به جای تقوا تعدی کنیم از حریمها و مرزها. چه جور دور بزنیم قوانین را، از قوانین بیرون بزنیم. و معصیت رسول. نرخ پیغمبر را بشکنیم. حرف پیغمبر زمین بماند. کارهایی که الان اصلاحطلبان میکنند. خلاصه، این آیات، بحثهای قرآنی چون در حوزه خیلی قدرتی نداشته، اینها همیشه غریب مانده و آن عمق محتوا نرسیده. طباطبایی ذیل آیه آخر سوره مبارکه آل عمران، یک خط است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». ۶۰ صفحه در مورد این مطلب. ۶۰. بعد ۶۰ صفحه چیست؟ یک واحد درسی غربشناسی. کی نوشته؟ سال ۱۳۳۰، ۴۰ سال قبل انقلاب. در مورد دموکراسی بحث کرده، در مورد لیبرالیسم بحث کرده، در مورد تشکیلات بحث کرده. نحوه حکومت، نحوه اجتماع مؤمنین، مبانی اینکه اصلاً چرا انسانها اجتماع شکل میدهند، اجتماع بر چه باید باشد. چه کرده علامه طباطبایی! خب، اینها الان کجاست؟ کجای حوزه است؟ ۱۳۳۰. چند فاصله؟ ۶۰ سال پیش. بعضی مطالب از ۶۰ سال پیش نرسیده هنوز و تازه یکی میآید میخواند. کلی گویی. عجب مطالب جدید! الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...