‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره "فعل معصوم" عرایضی داشتیم و روشن شد که محدوده حجیّت فعل معصوم کجاست و چقدر است. دو سؤال مطرح کردیم: سؤال اول این بود که آیا فعل معصوم میتواند دلالت بر استحباب داشته باشد؟ که توضیح دادیم در چه حالتی میتواند باشد. سؤال دوم هم این است که وقتی معصوم فعلی را انجام میدهد، آیا میتواند اینگونه باشد که آن فعل مرجوح نیست؟ یعنی عدم مرجوحیت را در فعل لحاظ بکنیم، حداقل این است که مکروه نیست؛ یعنی مطلقاً مرجوح نیست. حرام و مکروه و اینها نباشد. خب، حالا دقیقاً همین بحث را اینجا داریم. بحثهای کلامی و مبناییاش را داریم.
در اینجا سه قول هست: قول اول این است که وقتی معصوم فعلی را انجام میدهد، فعل او مطلقاً دلالت دارد بر اینکه این کار مرجوح نیست. هرچه که میخواهد باشد (مرجوح). میخواهد یک بار از معصوم صادر شود یا چند بار؛ یعنی نه مکروه است و نه حرام. هیچ مرجوحیتی ندارد. خب، ما با این سه قول کار داریم. این سه قول تبدیل به سه نظریه میشود و مباحث مفصلی پشتش داریم. پس قول اول این است که مطلقاً نفی مرجوحیت میکند، چه یک بار، چه چند بار.
قول دوم این است که علامت نفی مرجوحیت ندارد، اگر تکرار داشته باشد، چند بار از معصوم صادر شود. قول سوم این است که فقط نفی حرمت را دلالت میکند؛ دیگر به کراهت و مرجوحیت و اینها نمیرسد. ممکن است کراهت داشته باشد، ولی حرام نیست. حداقلش این است که حرام نیست. بله.
خب، یک عده میگویند که نه، یعنی اصلاً کراهت هم ندارد، مطلقاً مرجوحیت ندارد. برخی نیز میگویند نه، فقط نفی حرمت را دلالت میکند. چرا اینجا سه تا قول داریم؟ چون در مباحث کلامی سه نظریه مطرح است که آیا معصوم میتواند ترک اولی انجام دهد، سهو از او صورت بگیرد یا نه؟ یا اصلاً خودش ترک اولی، یعنی عمداً، قصداً، حضرت مستحبی را ترک کند، مکروهی را انجام دهد؟ متکلمین اینجا سه نظر دارند.
یک عده گفتهاند که معصوم ترک اولی انجام نمیدهد. اینکه معصوم ترک اولی از او صادر شود محال است. نه مستحب را ترک میکند، نه مکروه انجام میدهد. مطلقاً، چه یک بار، چه حدوداً و چه بقائاً و استدامتاً؛ نه یک بار و نه چندین بار.
قول دوم این است که معصوم ممکن است یک بار از او مکروهی صورت بگیرد، یا مستحبی ترک شود، ولی مداومت بر این ندارد. مثل اینکه میفهمانَد که این بر من واجب نیست. اینجا دیگر بحث ظاهراً جدای از آن بحث جنبه تعلیمی است و اینها. خود نام چیست؟ مداومت آن، بدیاش در مداومت است که بخواهد استدامتاً مستحبی ترک شود، مکروهی انجام دهد.
قول سوم هم این است که نه، مطلقاً از معصوم مکروه سر میزند؛ کما اینکه مطلقاً مستحب از او ترک میشود. مستحب و مکروه. خب، پس سه تا نظریه، سه تا قول. مطلقاً، چه یک بار، چه چند بار متکرراً از او، مطلقاً. مبناها چه بود؟ یکی گفت که معصوم مطلقاً ترک اولی انجام نمیدهد، چه یک بار، چه چند بار. هیچ وقت نمیشود که مستحبی از او ترک شود و مکروهی انجام دهد. یک بارَش میشود، چند بارَش نمیشود. عقیده دیگر گفت: کلاً میشود. این نظر که ملاحظه فرمودید، هر کدام مانند قول اول، اول؛ دوم، دوم؛ و سوم، سوم. در واقع، آن چیزی که غالب است، این است که معصوم مطلقاً مکروه انجام نمیدهد. وقتی دید کاری انجام شد که ما قبلاً عنوان مکروه روی آن میگذاشتیم، معصوم این کار را انجام داد. این را حمل بر چه میکند؟ حمل بر عدم کراهت. میگوید: چون معصوم نمیتواند مکروهی انجام دهد، پس این اصلاً مکروه نیست. مثلاً تعریف از خود. چقدر در نهجالبلاغه از خودشان تعریف کردهاند. خب، یک جاهایی میفهمیم که تعریف از خود در روایت داریم کراهت دارد. خب، وقتی از خودستایی کردند، یا اصلاً این مکروه نیست، یا اینکه اصلاً اینجا تخصیص بخورد که این خودستایی مکروه نیست، نه اینکه آن عنوان مکروه هست یا نیست. خب، این هم از کسانی که این مبنا را دارند.
کسی که میگوید حضرت مداومت ندارند بر ترک اولی و احیاناً از او سر میزند، اینجا تا وقتی که حضرت مداومت نداشته باشند، نمیتوانیم از آن عدم کراهت را کشف بکنیم. یک بار که سر زد، نمیشود گفت مکروه. باید ببینیم که حضرت مستحبی را چندین بار انجام دهند، یا اگر یک بار رخ داد، در واقع نمیشود گفت مکروه. باید نوعی مبنا داشته باشیم. چه بگوییم؟ بگوییم که تکرارَش است که کراهت دارد. یک بار انجام ندادنِ یک کار، نمیشود آن یک بار را گفت مکروه بود؛ چون دیدیم جاهای دیگر حضرت انجام دادند. مکروه بود؛ چون عقیده این است مکروه یک بار از حضرت سر میزند، اما بر آن مداومت ندارد. حالا یک بار حضرت یک کاری انجام دادند که در نظر ما مکروه است. یک بارَش اشکال ندارد. یک بار مکروه بود. بله. یعنی حتی اگر یک بارَش هم مکروه باشد، آن چیزی که بر معصوم قبیح است، تکرار آن است. چرا حضرت مکروه را تکرار کنند؟
اگر هم کسی قائل به این شد که میشود مکروه را مطلقاً انجام داد، اینجا دیگر اصلاً فعل معصوم فقط نشان میدهد که حرام نیست. در جانب ترک هم باز دوباره سه تا بحث پیش میآید. این حالا وقتی که حضرت کاری را انجام دادند. اگر حضرت کاری را انجام ندادند، جایی که توقع میرفت حضرت کاری بکنند و انجام ندادند. اینجا دوباره همان سه تا قول.
قول اول، عدم جواز ترک اولی بود، ولو برای یک بار. که خب، اینجا وقتی که حضرت یک بار، یعنی حضرت نمیشود ازشان فعل مکروهی سر بزند، مستحبی سر نزند. یعنی اگر ترک کردند، قطعاً مستحب نیست. آن چیزی که ترک شده، مستحب نیست.
اگر حضرت مداومت بر آن نداشتند. قول دوم: صرف اینکه حضرت یک بار ترک کردند، باز از آن عدم استحباب فهمیده نمیشود. باید از عدم مداومتشان، عدم استحباب را فهمید. وقتی چندین بار حضرت در موقعیت قرار گرفتند و این کار را انجام ندادند، آن وقت میفهمیم که مستحب نیست. ولی اگر یک بار حضرت در موقعیت قرار گرفتند و انجام ندادند، مثل مسائل وضو، نماز. خیلی پیش میآید. فلان ذکر را یک بار گفت، فلان ذکر را همیشه میگفت. از تکرار آن میفهمیم استحباب دارد. مثلاً اگر قائل به قول مبنای دوم بشویم که استدامه، مداومت است. پس اینجا هم باید حتماً مداومت باشد؛ یعنی عدم مداومت بر ترک، دلالت میکند بر عدم استحباب.
و در مبنای قول سوم، وقتی که حضرت کاری را ترک بکنند، این اصلاً دلالت بر عدم استحباب ندارد. فقط دلالت بر واجب نبودن دارد که حضرت انجام ندادهاند. اصلاً کاری به استحباب ندارد. احسنت. همانطور که اگر انجام میدادند، فقط نشان میداد که حرام نیست. این هم از این.
بحث بعدی که داریم، یک خورده همین ما این تیکه را با دنده سنگین حرکت کردیم؛ چون بحث مهمی است. دیگر هم کاری با آن نداریم. کم و زیاد در مباحث اصولی به آن پرداخته میشود. چرا؟ در حلقه جدا برای خودش. اینجا بحث بعدی که داریم، این است که عرض کردیم دلالت فعل، دلالت صامت است. ما اطلاقگیری نمیتوانیم بکنیم. مفهومگیری نمیتوانیم بکنیم. و کارهایی که در بحث الفاظ داشتیم، اینجا صورت نمیگیرد. لفظ با فعل، قول با فعل تفاوتش این است: در قول یک سری ضوابط عرفی داریم. هر قائلی وقتی اینطور میگوید، آنطور برداشت میشود. هر کلامی اینطوری دلالت بر عموم دارد. دلالت بر اطلاق دارد. مفهوم دارد. علت تصوری، تصویری، چه، چه. اینها مال قول است. در فعل نه. در فعل فقط اخذ به قدر متیقن میشود. آنچه که بسیار واضح است، آنچه که کامل روشن است، همان را فقط میگیریم. دیگر ما ظهورگیری و اینها نداریم. ظهور در فلان دارد؟ آنچه از او میتوان یک ظرف، نمیدانم، متلابسه گرفت، در فلان ظرف بوده، در فلان شرایط بوده، ممکن است اینجور بوده، ممکن است آنجور بوده. اینها را ما دیگر از آن درنمیآوریم. از مغالطات سنگینی هم که میشود، مخصوصاً در این بحثهای عزاداری و قمهزنی و اینها، بیشتر تکیه به همین بحثهای سیره در مباحث استدلالیشان دارند. و چون این مباحث هم با قدرت کار نشده، بیشتر مغالطه است. اصلاً روی ضوابط و اصول مباحث اصولی نیست.
حالا اینجاها عرض میکنم خیلی مهم است. همین اینجاها را آبکی میخوانیم. بعد میرویم در بحثهای فقهی گیر میافتیم. چقدر ما بحثهای سیره داریم.
خب، حضرت زینب سلام الله علیها سر به چوبه محمل زدند. اولاً که سند ضعیف. ثانیاً دلالت چی؟ دلالتش بر چیست؟ که شما برو قمه بزن. من از این اطلاقگیری میکنم. من از این، نمیدانم، چی، چی میکنم. طریق اولی میشود گرفت یا نمیشود گرفت؟ قیاس اولویت اینجا میشود داشت یا نمیشود داشت؟ مباحث جدی است. بعد تازه سر را به چوب زدند، چوب را به سر نزدند. از خود بیخود شدند. از خود بیخود شدن، یعنی یکی حالت تحصیلی بوده، یکی حصولی. خلاصه، شما آن غم را با قمهزنی حاصل میکنید، ایشان آن غم را میخواهم بگویم باعث این زدن شد. بله. به هر حال، خیلی مباحث جدی هست اینجا که بعضاً انسان میبیند در کسانی که توقع هم نمیرود، از لحاظ علمی، یک همچین مشکلاتی دارند.
فعلی که ما عرض کردیم، دوباره تکرار میکنیم، اعم از انجام و ترک. و این هم که میگوییم دلالت صامته دارد، یعنی لسان ندارد که بخواهیم بهش مراجعه کنیم در هنگامی که میخواهیم مراد را تعیین کنیم، حدود مراد را در بیاوریم. لسانی ندارد اینکه به آن مراجعه کنیم. یک مرجع عرفی ندارد. زبان مرجع عرفی دارد. اهل آن زبان همه اینطور، همه اینطور میفهمند. عرف این است. این ظهور در فلان دارد. این تبادل دارد. این انصراف دارد. این مباحث در الفاظ است که خب، چند ماهی در خدمتش بودیم. ولی در مورد دلالت فعل، دیگر ما این را نداریم که بگوییم یک لسانی داریم به آن مراجعه میکنیم برای اینکه مراد را تعیین کنی. نه این حرفها نیست.
پس اینی که اصولیون گفتند که فعل دلیل لَبّی است، دلیل لَبّی نه دلیل لفظی. دلیل لَبّی اطلاق ندارد. عبارت، عبارت مهمی است. فعل دلیل لَبّی است. دلیل لَبّی هم اطلاق ندارد. لَبّی یعنی هم میتواند درباره لفظی بیاید، یک وقت دلیل لفظی است، یک وقت دلیل لفظی نیست که شما بیرون از مباحث لفظی برداشتی عقلی دارید. حالا عقلیاش خیلی با آن عقلیهای دیگر، دلیل عقلی که داشتیم، قاطی نشود. مثلاً همین، همین برداشت مثلاً حالا بشود گفت نمیدانم حالا چطور دلیل را توضیح دهم؟ دلیل لَبّی عامتر است. باید یک سری دلایل، قرائن حالیه و اینها. معمولاً دلایل لَبّی، مثل لحن طرف که دارد حرف میزند. دلیل میشود. جمله تلخی را دارم در شوخی به شما میگویم. دلیل بر اینکه من اراده جدی ندارم. اراده استعمالی ندارد. بر فرض. بله. حتی یک بحث جداگانه ندارد. ولی خب خودش که در مباحث اصولی و فقهی دائماً محل رجوع و محل تکیه است. پس فعل دلیل لَبّی اطلاق ندارد. آنچه که بسیار واضح است، آن قدر مطلق، آن مصداق جلی که درش هیچ بحثی نیست، هیچ قیل و قالی نیست، همان را میگیریم. دیگر با بقیه موارد کاری نداریم. این برداشت میشود عرفی. دیگر بله. دیگر عرفی به چه معنا؟ لسان ندارد. اشکالی ندارد. آنی که عرف بفهمد، با آن مشکلی نداریم. بلکه اینی که یک ضابطه عرفی داشته باشیم. ما با این بحث مشکل داریم. ضابطه عرف نمیتواند بفهمد. یعنی فعل لسان ندارد. من کاری که انجام میدهم. سری مواردش را عرض میکنم چطور نمیتوانیم اطلاقگیری کنیم. چطور نمیشود مفهومگیری کرد. در بحثهای علمی است به نام «Nona-Language». میگوید که میشود قشنگ از حرکات هر کس به نیت او پی برد. اگر این به صورت علم مدون بشود، خب رفتار هر شخصی میتواند برای ما زبان بدن و اخلاقشناسی زبان بشود! پهلو بزند به لَبّی. بحث بسیار مهمی است. نکته خوبی است. یعنی آنی که روی آن تکیه داشتند. حالا ما زبان بدن را خوب بصری است، میبینیم. اینها، اینها برای ما نقل شده. حضرت فلان جا فلان کار را کردند، فلان کار را نکردند. آنی که بخواهیم از اینها مفهومگیری بکنیم و اینها، یک خورده همینجور کار سختی است. علیایحال، حالا در جزئیات وارد بشویم، روشن میشود که دقیقاً اینی که ما میگوییم از فعل منظور چیست و اینکه میگوییم ضابطه نمیشود برایش تراشید، یعنی چی؟
خب، شما ملاحظه بفرمایید: یک وقت ما یک لفظ داریم که دلالت بر حکم شرعی دارد. مثل اینکه یک وقتی هم بگوییم «کان رسول الله یُصلی». سیره پیغمبر را داریم حکایت میکنیم از سیره و خلط نشود که ما اینی که شما میگویید که خودش لفظی است، نه لفظی که دارد از سیره حکایت میکند؛ سنت اصطلاح.
اگر لفظی بود، الان در این «اقیم الصلاة» ما شک میکنیم. شارع از ما چه صَلاتی را اراده کرده؟ صَلاتی در چه لباسی؟ سفید؟ زرد؟ سرخ؟ مشکی؟ خصوصاً فقط سفید؟ میگوییم «اقیم الصلاة». گفت: میتوانست قید بزند و نزد. مقدمات حکمت از آن میفهمیم اطلاق. پس مطلقاً بانگ تمسک به اطلاق میکنیم. قرینه حکمت که اگر قیدی بود، میگفت: «ما لا یقُال». آن چیزی که نگفته.
در آن دومی که میگوییم «کان رسول الله یُصلی»، در این اگر شک کنیم که یک قیدی شاید دخالت داشته باشد در مثلاً بر حکم شرعی، اینجا چکار بکنیم؟ شاید یک قیدی بوده در آنچه که دلالت دارد بر حکم شرعی. بگوییم ذکر نشد. خب، «کان رسولالله» شاید همیشه در لباس ابیض بودند، در پیراهن سفید بودند. اینی که نگفتند، میشود از آن اطلاقگیری کرد؟ از خود فعل حضرت میشود اطلاقگیری کرد؟ حالا یک وقت ما میبینیم، حالا آن بحثش جدا است. حضرت همیشه در این پیراهن، همیشه با این وضعیت، همیشه تحت تا الحرک نبندم. آن هم حالا باز مباحث کلامی خودش را دارد. مداومت را شرط بدانیم، ندانیم و اینها حمل بر استحباب. ولی اینجا الان چکار بکنیم؟ ما از این روایت میتوانیم اطلاقگیری کنیم؟ بگوییم اطلاق دارد، دلالت بر فعل دارد؟ اینجا دیگر نمیشود حمل به اطلاق کرد و بگوییم که اگر قیدی بود، میآمد؛ چون فعل که اصلاً اطلاق ندارد. اینجا شما باید اخذ به قدر متیقن کنید.
مثلاً یک مثال خوب بزنیم. مثال خیلی دقیق و جاندار. یک بحثی داریم بین علما در مورد اینکه پیراهن مشکی پوشیدنش چه حکمی دارد؟ یک عده گفتند حرام است. یک عده گفتند علی الاقل مکروه. علی الاقل مکروه. حتی شما ببینید خود حضرت آقا اینها مثلاً در محرم حتی آقا مشکی نمیپوشند. یک قبای تیره میپوشند. و هوای پیراهن مشکی مطلقاً خیلی بزرگ. حالا مرحوم آیتالله مجتهدی برعکس. ایشان ما را سرزنش کردند و گوشمان را تاباندند. گفتند: تلاوتی مگه میشه و دو ماه صفر، حالا وسط ماه صفر، تلاوت ماه صفر، لباس روشن مگه میپوشند؟ دو ماه پیراهن مشکی تنت بشه. روز عاشورا مشکی نمیپوشم. خود خدمت شما عرض کنم که در مورد حضرت آیتالله جوادی شاید الان تردید کردم. مشکی دیدم یا نه؟ حاج آقای مصباح، حاج حسنزاده، این بزرگان به ندرت دیدیم پیراهن مشکی. حالا آنقدر که دیدیم و بزرگان دیگر، اساتید. در روایات دارد که پیراهن مشکی: «لا تلبس السَّواد فانه لباس فرعون». پیراهن مشکی نپوش، پیراهن مشکی لباس فرعون. حالا نمیدانم یک نکات خوب روحشناسی و رنگ. من هم یک مدت یک سری مطالعات داشتم. خیلی نکات ریز و دقیق و جالبی پیدا میشود در اینکه مثلاً فلان طیف از چه رنگهایی خوششان میآید. قشنگ میشود روحیات را بر اساس علاقههایی که به رنگها دارند، تشخیص داد و شناخت. رنگهای روشن، رنگهای تیره، ذات پلید و کثیف. و کسی که در محرم و اینها بوده، یک مشکی. قبل از رهبری مثلاً حضرت امام حسن هیچ وقت مشکی نپوشیدند. میگویند بله. مثال ربط فرعون با پیراهن مشکی چیست؟ این بحث جالبی است. تیرگی، کدورت. حسن مشکی در فرهنگ اروپاست. مثل اینکه میگویند ماشین مشکی است استعلا دارد. ماشین لوکس را مشکی انتخاب میکنم. یعنی عرفش این است که ماشین بنشینم. این اصطلاح، یعنی اگر شما… به هیچ عنوان بحث استعلایی ندارد. ماشین ما که حالا اصطلاح یک درجه پایینتر است. عرض کنم که نکته قشنگ و جالبی است. لباسهای روشن سبک است، در شأنشان نیست. جلف. رنگهای روشن. خود آن باطن هم حضرت فرمودهاند که: مؤمن. امیرالمؤمنین سبزی میخوردند سر سفره. مگر سفره سبزی نداشت دست دراز نمیکرد. امام، امام رضا و امیرالمؤمنین هست که حضرت منتظر میماندند سبزی را آوردند. حضرت فرمودهاند که: «لَعَنَ قلوبَ المؤمنین خضر و هی تهن الی امثالها». دل مؤمن سبز است. برای همین به رنگ سبز کشش دارد و از رنگ سبز خوشش میآید. اینها هست. دیگر آن رنگ. وقتی کسی هم دلش سیاه است، محرم پیراهن مشکی پوشیدن مهم نیست. دلت مشکی باشد. دلت مشکی باشد که این بد است. که این چیز خوبی نیست. حالا آقا فرمود: بله. یعنی تو دلت عزادار باش. عرض کنم خدمتتان که لباس فرعون. «لا تلبس السَّواد». دیگر از این واضحتر. پیراهن مشکی نپوشید. اقلش این است که حمل بر کراهت میشود. جای دیگر هم دارد که لباس بنی عباس بوده است. شعار بنی عباس بوده است. عن الغدیر. مرحوم علامه امینی نقل کردهاند. این قرینه ندارد. قرینه زمانی، حالیه. حالا خود اینکه خب دلیل لفظی است. دلیل لفظ اطلاقگیری میشود. چه وقت؟ کی؟ کجا؟ چه پیراهن؟ چه لباسی؟ «لا تلبس السود». عبا باشد؟ قبا باشد؟ پیراهن باشد؟ آن روایت از امیرالمؤمنین: «لا تلبس السَّواد لباس فرعون». دلیل. حالا بحثی است که برخی میگویند عبا اشکال ندارد. عبا و پیراهن نباشد. کی؟ بله. بله. این آهنگی که حضرت روحانی دارند، خب حالا اینجا ما اگر جایی دیدیم که خود ائمه مشکی پوشیدهاند، لذا برخی سر همین میگویند: اصلاً برخی میگویند که برخی از کسانی که محضر امام عصر مشرف شدند، حضرت را با عمامه سفید دیدند. حضرت عمامه مشکی. حالا که حضرت تیپ لباسشان تیپ روحانیون ایران است. به خاطر این است که علاقهشان به ایرانیها را نشان دهند. ایشان فرمودند: تیپشان همین است. خدام: «به کسی ببیند، فکر میکنم که از روحانیون مثلاً ایرانی باشد». بله.
حالا اگر ما جایی دیدیم که حضرت لباس مشکی پوشیدهاند. کما اینکه دارد که مثلاً وجود نازنین امام مجتبی، شهادت امیرالمؤمنین، عمامه مشکی بر سر گذاشته بودند. یا خود امام سجاد علیه السلام که امروز روز میلادشان است، در ماجرای کربلا بعدش ظاهراً دارد که اینها پیراهن مشکی همیشه تنشان بود، تا وقتی که قصاص از برخی، قصاص برخی قتله گرفته شد. آن وقت پیراهن مشکی را در آوردند. بله. خود حضرت پوشیدهاند. حالا همسرانشان هم باشند و خانمم باشند. باز آن هم، آن دیگر تقریر معصوم را دارد که الان بروید در بیاورید. یعنی تا الان اشکال نداشت. ظاهراً این است. اگر آن هم باز بحث تقریرِ قالب مبانی دیگری نشود. حالا به بحث تقدیر هم میرسیم. انشاءالله.
خب، پس در یک موقعیت خاصی اگر ما دیدیم حضرت پیراهن مشکی پوشیدهاند، در یک حالت خاص، ظرف معین. مثلاً همین که عرض کردم در شهادت پدرشان باشد. حالا ما شک میکنیم مشکی پوشیدن در غیر این مورد جایز است؟ یک بار از حضرت مشکی پوشیده شود، پس کلاً اشکالی ندارد؟ میتوانیم اطلاقگیری کنیم. تعارض میکند قول با فعل. تعارض کرد. تعارضی ندارد. «لا تلبس السَّواد» اطلاق دارد. حضرت در شهادت پدرشان مشکی پوشیده بودند. دلیل لُبّی است. اخذ مقدم میشود که همان شهادت است. تازه آن هم، تازه قدر مطلقش این است که شهادت پدری مثل امیرالمؤمنین. اگر بخواهیم دقیقش را حساب بکنیم. حالا این هم محل بحث است. برخی تا اینجاها قدر مطلق را میگیرند که گاهی اصلاً دیگر کلاً سیره از دسترس خارج میشود. که حالا بحث آنقدرش هم دیگر نمیشود. یعنی آن هم پدر اینجوری، آن هم نمیدانم در چه موقعیتی، آن هم مثلاً در ماه رمضون بوده، آن هم فلان. اینها دیگر نمیشود. در شهادت، در، حالا شهادت و رحلت نه. وقتی تا اینجاها اگر کِشم، اگر مثلاً ائمهای که به شهادت رسیدند، فرزندانشان مشکی پوشیدند؟ یادم نمیآید. حالا شال را خیلی تعبیر لباس نمیشود برایش داشت. لباس، آن چیزی است که اگر مُتَنجِّس باشد، نماز نمازگزار مشکل بر بخورد. قدر مطلقش همانی که حمام ظاهراً نباید متَنجِّس باشد. در مورد عبا و اینها، حالا مثلاً بحث است. پیراهن و شلوار. قدر متیقن اینی که آدم میفهمد. چرا هی مباحث به هم میریزد؟ سخت میشود اینهاست. اول که نگاه میکند، همه چی ساده است. یک روایت را میخوانیم و سریع برداشت میکنیم. در جزئیات که میبینیم، هزار تا مسئله پیدا میشود. نمیشود سریع حکم داد.
پس اینجا ما میتوانیم از این کار امام مجتبی علیه السلام بله، حالا همان است. یک بحثی که هست، این است که تا یک جایی ما میتوانیم قدر مطلقاً بگیریم. از یک جایی به بعدش دیگر از چیز میافتد، از خاصیت میافتد. دیگر چه سیره برای ما کارکردی دارد؟ آن امیرالمؤمنین بوده، آن که پیغمبر. تو برو پیغمبر باش. بعد فلان. یا حضرت زهرا اینجوری زندگی میکرد. آن فاطمه زهرا بود. امیرالمؤمنین اینجور کار، آن پیغمبر بود. تو مگر تو مگر پیغمبر هستی؟ تو مگر میتوانی مثل پیغمبر؟ ما کجا، پیغمبر کجا؟ ما کجا؟ علی بود این حرفها. دیگر عوام زیاد میزند. حضرت زهرا در ازدواجشان اینجوری ازدواج کرد. آن فاطمه زهرا. کی میتواند مثل فاطمه باشد؟ مگر بشر شدن، اصلاً چرا بشر شدن؟ ملائکه؟ مثلاً «قرآن مثل شما باشد». خدا او را مَثَل قرار داده از او الگو بگیرید. قول و فعلش به شما نشان دهد. اگر اُسوه شدن و قرار باشد که در هیچ چیزی تصحیح بشهشان نکنیم، که خب چه اُسوه ای؟ تخصیص اکثر میشود اصطلاحاً. تا یک جایی میتوانیم بگیریم. دیگر اینقدر خاصش بکنیم که دست کسی بهش نرسد. این دیگر خب، پس اینجا ما میتوانیم اطلاقگیری روی این ماجرا بکنیم که اصلاً مطلقاً پوشیدن لباس سیاه اشکال ندارد. در فعل معصوم آنجا روی قول: «لا تلبس السَّواد». اطلاقی که مطلقاً پوشیدن سیاه اشکال دارد. ولی مرز گفتم اینجا روشن میشود. چرا؟ چون احتمال میدهیم که اینجا خصوصیتی دخالت داشته باشد. آن خصوصیت، آن ظرفی که معصوم را وادار کرده به اینکه پیراهن مشکی بپوشد، خصوصیت در همان باشد. ظرف چی بوده؟ شهادت پدرشان، استشهاد. تازه نه رحلت، استشهاد پدر. در شهادت پدر. آن هم پدر بیواسطه. حالا در مورد ما که بخواهیم برای امام حسین علیه السلام مشکی بپوشیم، جای بحث دارد. بستگی به این قدر مطلقها داریم. برای شهید میپوشیم یا برای پدر میپوشیم؟ حضرت برای پدر پوشیدند یا برای شهید پوشیدند یا برای متوفی پوشیدند یا برای پدر شهید پوشیدند؟ کلی قید میشود. خیلی پدر آدم واقعاً در میآید. اگر باشد امام حسین باشد، باز هم فرعون. من که نمیتوانم از آن دست بردارم. این است که کار سخت میشود. بعد تازه اجر نمازش میآید پایین. کلی آثار دیگری که درش بار میشود، مثل بیمارستان. در مورد زنها چادر مشکیشان را ما چه بگوییم؟ چه بکنیم؟ خیلی مباحث دقیقی داریم. ماها با آن سیستم فرمالیتیشن میرویم. خیلی در اینها وارد نمیشویم. ماستمالی میکنیم. شیر گران شده است. بله. چادر که اشکال ندارد. مشکی هم که خوب است. یک استحسائات داریم. چیست و اینها؟ در حالی که باید در موارد نصب دقت کردید که چطور است، کجاست. پس اینجا اطلاق ندارد که بخواهیم تمسک بهش بکنیم. شهادت پدر معصوم هم چنین. و بیاییم نفی کنیم مدخلیت شهادت پدر معصوم. وقتی که شک میکنیم در اینکه مدخلیت دارد یا نه. در اینکه پوشیدن لباس سیاه جایز باشد. نمیتوانیم بگوییم که از این را نفی کنیم. این که القای خصوصیت میشود. خصوصیتی در آن شهادت و مراسم ختم و اینها نبوده. نمیشود اینها را با جزئیاتش، نه کلیاتش هست، نه مثالها نیستش در کتاب. پس این همان فرق مهم بین دلالت لفظی و علت فعلی بر حکم. وقتی که شک میکنیم که خصوصیت دخالت دارد یا نه. جزء حرف معین دخالت در حکم دارد یا نه. اینجا با اطلاقگیری میتوانیم نفیاش بکنیم در دلالت لفظیه. ولی در دلالت فعلیه. حالا میخواهیم مباحث مهمی بود. دیگر مثالهایش را همینجا گفتیم. بعداً دیگر نیایند تطبیق دادن.
حالا اگر ما وحدت ظروف را لحاظ بکنیم، خب اینها که الان مثالی که زدیم، یکی بحث دلالت فعل بود بر عدم حرمت اقلّاً. دلالت حرمت یا بالاتر دلالت بر عدم کراهت. و اگر هم حضرت ترک کردند، اقلّاً عدم وجود بالاتر، عدم استحباب. اینها وقتی است که ما وحدت ظروف را لحاظ بکنیم که دخالت در حکم شرعی داشته باشد. یعنی آن ظرفی که معصوم درش فعل را انجام دادند، یا درش فعل را ترک کردند، همان ظرفی باشد که الان برای ما مُیَسّر است. فقط در این فرض، فرض دارد حکم شرعی استحباب یا عدم استحباب یا کراهت یا عدم کراهت و اینها. چرا؟ معصوم در ظرفی بودند، در موقعیتی بودند و ترک کردند که همان موقعیت برای من هم هست. او از بار مکلف ترک کرده. من از مکلف استحباب دارد ترک کند. یا برای من کراهت دارد انجامش. خود این بحثی که آن مال آن زمانها بوده، بعضی از این حمقا از این حرفها میزنند. مطلقاً مال آن زمانها بوده که مردم بهداشت نداشتند و اینها. الان دیگر این حرفها نیست. سفر ترخص و فلان. آن وقتها بوده که امکانات نبود، هواپیما نبوده، چیزی نبوده. این فعل معصوم که از یک جایی به بعد نماز را قصر میکردند، این فعل معصوم متلبس به آن ظرف خاص آن دوره است که امکانات نبوده. حالا بحث نیست. برخی فقها هم جدی در این مباحث وارد شدند که مسیرت یوم است. مسافت شرعی که ما میگوییم ۲۲ و نیم کیلومتر، جدیدیها دارند میروند به این سمت که مسیرت یوم مهم است. یک روز سفر کردن باعث میشود نماز شکسته بشود. «سفر یک روز در سفر». خدمت شما عرض کنم که آدم با اسب، سرعت خوب، چقدر در روز میرود؟ همان ۲۲ در روز. ۲۲ و نیم کیلومتر. دو ساعت میرود. سرعت اسب به ساعت نیست. قدیم که مثلاً به عنوان پیک و فلان و فلان. بحث مفصل. در میان فقهای معروف کسانی فتوا به این ندادهاند. بعضیها متمایل شدهاند به این سمت. در هر صورت اینها آن ظروف خاص است که میشود بگوییم که این مال آن دوران بوده، مال این دوران نیست. ما وحدت ظرف برایمان لازم است در فعل معصوم. حکومت علی را با حکومت ما مقایسه میکنید؟ آن مال وقتی بود که پیغمبر بین مردم بوده. مال وقتی است که فلان بوده. خب، گاهی یک حدود و ظروف خاصی دارد. به امیرالمؤمنین گفتند: تو همه چیزت خوب است. ولی یک کار پیغمبر میکرد، تو نمیکنی. او به دخترهای جوان سلام میکرد. او سنی ازش گذشته بود، پیرمرد بود. پیغمبر من جوانم. حالا احتمالاً مال اوایل بعد از رسولالله. حضرت حول و حوش ۳۰ سالشان و خوردهای سالشان بود. ۳۰ سالی تقریباً تفاوت سنی داشتند. پیغمبر. بله. دقیقاً ۳۰ سال فاصله. خب، در این فاصله ۳۰ سال را شما میگویید. او چرا سلام میکند، تو سلام نمیکنی؟ او ظرف خاص دارد که سن اوست. من آن را ندارم. برای سن من با این ظرف نباید به آن سیره عمل کرد. او دیگر برای من استحباب ندارد. بلکه چه بسا کراهت داشته باشد. این همان بحث وحدت ظروف است. یا گفتند: پیغمبر محاسنشان را خضاب میکردند، شما نمیکنید؟ فرمود: او با روم و یهود و فلان و اینها درگیر بود و جلوه اسلام بود. نباید چهره یک پیرمرد، مثلاً نمایش پیدا میکرد. من با مسلمانها درگیرم. چه بسا بهتر هم باشد بفهمانم که ملت بفهمد چه بلایی سر ما آوردند. وحدت ظروف نداریم. او با آن موقعیت، محاسن را خضاب میکرد. من با این موقعیت و خضاب برای من. امام صادق علیه السلام فرمود: آن مال دوره امیرالمؤمنین بود. وضعیت اقتصادی مردم بود. وضعیت اقتصادی. اینها خیلی ظرافت میخواهد. خیلی حکمت میخواهد. ما این ظروف خاصه را بتوانیم کشف بکنیم چی مربوط به کجاست، چطور است. خوب، اصل در مسائل چیست؟ اصل این است که ما وحدت ظروفی داریم. یعنی باید آن ظرف خاص بودن اثبات بشود. ظرف خاص بودن. اگر اصل بر ظرف خاص بودن باشد، که دیگر تأسی چه حجتی، چه پیغمبری، چه امامی. دیگر چه کارکردی برای من میتواند داشته باشد؟
پس اینجا مثل ماجرای خطبه خواندن حضرت زهرا در برابر زنها. در خطبه خواندن حضرت زینب سلام الله علیهما در بارهی زنها، اینها مطلقاً اطلاق دارد که سخنرانی زن برای مردان، در روبروی آقایان، اینها اشکال ندارد. این کار را که میکنند. بلکه بالاتر، قرآن خواندن خانمها هم اشکالی ندارد. ترتیل میآید با صوت میخواند، لذت میبری. احتمالاً کمکم برسیم به اینکه خواننده شوم. گفتند: دیگر بابا وزیر ارشاد قبلی که خود را مجتهد میدانست، گفت: گفت چه اشکالی دارد تکخوانی خانم هم داشته باشیم؟ متن این قضیه اختلاف نظر بله. کمکم میرویم. دیگر میرویم که داشته باشیم. جلو داریم میرویم و خرد خرد به جاهای دیگر هم میرسیم. اطلاقگیری میرود تا کجاها که نمیرود؟ قدر متیقن است. در یک وضعیت خاصی که فقط از یک زن سخنرانی برمیآید. مردم منتظر شنیدن موضع او هستند. موضع او، سکوت او فتنه است. سکوت او خیانت است. سکوت باعث میشود که مردم. خب، یک همچین موردی را مثلاً دختر امام. ایشان در مورد ماجرای فلسطین مثلاً موضع خوبی گرفت. به نظرم خود حضرت آقا تشکر کردند ازشان حمایت کردند. حالا وزارت یک زن؟ حالا اینها محل بحث است. دیگر اختلافات آقایان سر همینهاست. یک زن وزارت داشته، نداشته باشد. بله. حالا وزیر باشد. تیپ هم باشد. بیاید سخنران مثلاً پیش از خطبهها مثلاً میتواند باشد، نمیتواند باشد. خب، ما اینجا قدر مطلق آن را داریم. در مورد حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها مطلقاً سخنرانی زنها برای آقایان اشکالی ندارد.
وحدت ظروف. یک نکتهای که هست این است که بگوییم آقا اصلاً یک ظرف خاصی داریم به اسم امامت، به اسم نبوت. این خودش یک ظرف خاص است. دیگر حجاب آن ها چیست؟ چون امامند. امیرالمؤمنین بود که آن کار را میکرد. اینجوری بود. در بیتالمال دقت داشتند. در بیتالمال، شمع بیتالمال را خاموش کن. نمیدانم، مداد بیتالمال. آن مال امیرالمومنین. آن مال من و تو که واجب نیست که این کارها. علی بود! او در آن موقعیت بود. آنجور بود. فلان بود. خب، اینها ظرفهای خاص بشود. دیگر امامت و نبوت ظرف خاص. عرض کردم که پاسخی که اینجا میدهیم این است که اولاً که صرف اینکه احتمال میدهیم که خب دلیل نمیشود. و اصلاً بعضی چیزها این را نفی میکند. القاء خصوصیت. «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ». معصوم را قدوه قرار داده. معصوم را باید بهش اقتدا کرد. آن هم تازه پیغمبر از حیث پیغمبر بودن هم باز دوباره نیست. معصوم است. چرا؟ چون در آیه مباهله: «اَنفُسَنا»؛ یعنی خود پیغمبر. شخص پیغمبر ملاک نیست، شخصیت پیغمبر ملاک است. آن عصمت، آن معصوم بودنش. «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ». در امیرالمؤمنین، اُسوَةٌ حَسَنَة. حسین بن علی، امام زمان فرمودند که: «ان لی امام حسین علیه السلام» یا حضرت مهدی سلام الله علیه فرمودند که: «ان لی فی بنت رسول الله اسوة حسنة». دختر رسول الله. این آیه، القاء خصوصیت میکند. و «فبِهَداهم اقتده» اینکه آیه قرآن است. به هدایتشان اقتدا کن. یوسف، همه اینها. خب، وقتی به آنها، به خدای آنها اقتدا میشود. به خدای معصومین اقتدا نمیشود. به طریق اولی میشود بالاتر از این.
بعد نکته دیگر هم که داریم که اصلاً آیه قرآن فرمود: «آتاکم الرسول فخذوه». لفظ «ما آتاکم». هر چه پیغمبر برایتان آورد، چه قولاً، چه فعلاً. اطلاق. لذا خود اینها دلیل میشود برای اینکه ما معصومین را، آن امامت و نبوت برایشان ظرف خاص نباشد و ما بهشان اقتدا بکنیم و فعل و سیره آنها برای ما حجت باشد. و عرض کردیم که اگر بخواهیم اینجور هم باشد، اصلاً از کارکرد میافتد. پیچ معصوم بودنش این است. اینقدر آن را ببریم بالا که دست هیچکی بهش نرسد. مقام سمبولیک مثل پاپ. هیچ کارکرد و ثمری ندارد. یک جایگاه ویژه. هر کاری هم که میکند، مال اوست. تو در مسیحیت حق نداری بگویی اقتدا کنی. مخصوص خودمان است. او اینجوری میکند، آنجوری میکند. تا آخر عمرش ازدواج نمیکند. فلان. این هم از این بحث.
خب، این مقداری که خواندیم که طولانی هم شد، یک خورده دو جلسهای وقت برد. بحث بسیار مهمی چون بود، این را از روی متن بخوانیم.
عرفنا فی ما تقدم ان الدلیل شرعیون لفظیا و اخرا غیر لفظی. (در آنچه که گذشت دیدیم که دلیل شرعی یک وقت لفظی است و یک وقت غیر لفظی است.)
و الدلیل الشرعیُ و غیر اللفظیُ هو الموقفُ الذی یتخذُه المعصومُ. (دلیل شرعی که لفظی نیست، همانی است که موقفی است که معصوم اتخاذ میکند.)
و تکون له دلاله علی الحکم الشرعی. (و دلالت بر حکم شرعی هم دارد.)
و یتمثلُ هذا الموقفُ فالفعلَ تارة و فی التقدیر و السکوت عن تصرفٍ معینٍ تارة اخری. (این موقف تمثّل پیدا میکند یک وقت در فعل و یک وقت در تقریر و سکوت از تصرف معین. یعنی دیگری دارد کار خاصی را انجام میدهد، حضرت سکوت میکنند، تقریر میکنند. اینها همهاش میشود آن موقفی که حضرت اتخاذ میکند. یک وقت خودشان کاری انجام میدهند، یک وقت دیگری کاری انجام میدهد، حضرت سکوت میکنند.)
و نتکلمُ الان عن دلالاتِ کُلٍّ مِنَ الفعلِ و السکوت. (که فعل را بهش میگوییم سیره، سیره معصوم. بهتر هم باشد، سکوت را میگوییم تقریر معصوم.)
دلاله الفعل: عملُ الفعلِ فتارةً یقترنُ بِمَقالٍ او بظهورِ حالٍ یقتضی کونَه فعلٌ. (دلالت فعل: عمل به فعل. یک وقت اقتران با گفتار دارد یا با ظهور حالی که اقتضا دارد این را که میباشد.)
یعنی حضرت در مقام تعلیم، این خط به خطش نکته دارد. چون در این بخش و همه را مفصل توضیح دادیم. من فقط یک اشاره میکنم. یک وقت حضرت از حالشان برمیآید که دارند تعلیم میدهند.
فیکتَسِبُ مدلولَهُ من ذلک. (مدلولش را از همین میگیرد.)
یعنی مدلولش میشود اکتساب تعلیمی.
قبیله (یک وقتی هم قرینه اینجوری ندارد.)
و حینَئذٍ فان لم یکن مِنَ المُحتَمَلِ اختصاصُ المعصومِ بحکمٍ فی ذلکَ الموردِ دَلَّ صدورُ الفعلِ منه علی عدمِ حرمتِه بحُکمِ عصمَتِه. (در اینجا اگر محتمل نباشد اختصاص معصوم به حکمی در آن مورد، مثل نماز شب که مخصوص پیغمبر است. برخی احکام اینجوری که خاصه برای اهل بیت است. اگر این را نفهمیدید. اگر دیدیم که اینجور نیست مخصوص پیغمبر نیست، دلالت صدور فعل از او بر عدم حرمتش به حکم عصمتش است.)
در اینجا اگر محتمل نباشد اختصاص معصوم به حکمی در آن مورد، مثل نماز شب که مخصوص پیغمبر است. برخی احکام اینجوری که خاصه برای اهل بیت است. اگر این را نفهمیدید. اگر دیدیم که اینجور نیست مخصوص پیغمبر نیست، دلالت صدور فعل از او بر عدم حرمتش به حکم عصمتش است.)
مثل چی؟ مثل اینجا دارد که پیغمبر جمع میکردند بین الظهر و العصر و المغرب و العشاء در سفر و حضر. در کتابهای ما نقل کردند، شاید اهل سنت هم نقل کرده باشند. پیغمبر در سفر و حضر بین ظهر و عصر و مغرب و عشاء جمع میکردند. خب، اگر اینجور باشد، دیگر حرمتی ندارد که آنها بگویند که شما اصلاً سر این کافرید، بینماز. فعل معصوم نشان میدهد حداقل حرام نیست. حداقل حرام نیست. چه بسا اگر رسیدیم به آن مرتبه بالاترش، برسیم به اینکه مکروه هم نیست. چون برخی میگویند مکروه است. مکروه هم نیست. چه بسا از مداومتش استحباب هم بفهمیم. مداومت نداشته باشند. چند بار، تک و توک. به حکم عصمت.
کما یدلُ ترکُهُ علی عدمِ وجوبِهِ، دَوامَ التَداومِ داشته باشد یا نداشته باشد. خدمت شما عرض کنم که همانگونه که ترک دلالت دارد بر عدم وجوب آن. اگر جای کاری را ترک کردند، معلوم میشود که واجب نبود. اگر واجب بود، ترک نمیکردند. همین مثال هم باز میتواند مثال برای جفتش باشد. هم ترک کردن سر وقت فضیلت نماز خواندن را، هم انجام دادن جمع بین دو نماز. واجب نیست. هم حرام نیست. از آن ور جمع کردنش حرام نیست. هم در وقت فضیلت خواندنش واجب نیست.
ولایَدُلُّ بِمُجَرَّدِهِ علی استحبابِ الفعلِ و رجحانِهِ. (فقط به مجرد خودش دلالت بر استحباب فعل و رجحان آن ندارد.)
مگر اینکه در چه حالتی باشد؟
الا إذا کانَ عبادةً. (مگر اینکه عبادت باشد.)
فإن عدمَ حرمتِها مُساوقٌ لمشروعیتها. (که اصلاً اینجا وقتی میگوییم حرام نیست، در عبادت وقتی حرام نیست، یعنی چی؟ عبادت مباح که نداریم که. عبادت وقتی حرام نیست، چی میشود؟ مستحب.)
پس به تنهایی خالی است استحباب را دارد در خود نفس عبادت.
ان احرضنا فی موردٍ عدمَ وجودِ ای حافزٍ. (این را عرض کردم خدمتتان.)
انگیزه هیچ انگیزه غیر شرعی درش نباشد. انگیزه عقلایی درش نباشد.
فیتعینُ کونهُ حافزٌ شرعْ. (که مشخص میشود فقط انگیزه شرعی داشتند.)
مثل اینکه آب را با دست راست به صورت میپاشیدند. یکبار، دوبار، صدبار. اگر انگیزه عقلایی باشد که دست راست و چپ چه فرقی میکند با هم در وضو؟ با دست راست آب به صورت میریخت. اینها که با هم فرقی نمیکند. چرا حضرت همیشه با دست راست؟ پس معلوم میشود که استحباب دارد. اقلش این است که استحباب دارد. دست راست.
فیسبُتُ الرجحانُ. (پس رجحان ثابت میشود.)
اگر عبادت باشد یا احراز کردیم که انگیزه غیر شرعی درش نباشد، احراز کنیم اینجا رجحان از این فعل معصوم اثبات میشود که مستحب است. وقتی که کاری انجام دادند و عبادت بود یا احراز کردیم که انگیزه غیر شرعی ندارد، معلوم میشود که مستحب است.
و یُساعِدُ علی هذا الاحرازِ. (و به این احراز کمک میکند.)
تکرار و صدور العمل من المعصومینَ. (که معصوم چندین بار تکرار کردند.)
مواظبت یا مواظبت بر آن داشتند. این همان است که میگویم کلمه به کلمه اینجا. شهید صدر یک کتاب نوشته خیلی خلاصه و جمع و جور که ما مجبور شدم تک تک اینها را توضیح دادیم.
في ما یکونُ مِنَ الاعمالِ التی لا یقتضی طبعُها التکرارَ و المداوَمةَ علیها. (از چیزهایی هم باشد که اقتضای طبیعت به این نیست که انسان مواظبت بر این داشته باشد، مداومت داشته باشد، تکرار بکند. نه این. معلوم میشود که انگیزه دیگری است که دارد حضرت را وادار میکند به مواظبت.)
و عقلا دیگر در این مسائل دقت نمیکنند که بیت المال را در آن قرون آخر بده بیرون جارو کنه. بعد کاه بریزد. بعد دوباره داخل بیاورند و در آن بنشینند بخورند. کاری بود که امیرالمؤمنین با بیت المال میکرد. اینها میگفتند شأن حکومت را آورده پایین. برای همین بود. دیگر این از لباس پوشیدنش. انگار نه انگار حاکم یک پیراهن دارد که آن هم وقتی میشوید، نماز جمعه میآید. بعد بالا وایسا وسط خطبه خشکش کنه. این از پیراهنش. آن از لباسش که وقتی میرود بازار، لباس میخرد، میآید با سنگِ سرِ آستینها را پاره میکند. لباس نو را بر میدارد، پاره میکند. یا با غلامش میرود، لباس غلامش از لباس خودش گرانتر است. کی پیدا میشود مثل امیرالمؤمنین؟ لباس محافظت با محافظت. لباس بخری برای آن، لباس گرانتر میشود. میشود تصور کرد کسی اینجور؟ بعد تازه آن هم از بیت المال. با برادرش بیاید، آتش بگیری سمت دستش. این همه مواظبت نسبت به بیت المال. سر عسل مثل همان سیره امیرالمؤمنین عرض کردیم. از یمن دیدم. سر عسل از یمن فرستادند. ظرف باز. منبرت را باز کردی. گفتند که پسر شما امام مجتبی آمدند قرض از بیت المال گرفتند. اگر هم چیزی بوده، از سهم خودم قرض گرفتم. حضرت فرمودند که: اگر الان بر نمیگرداند، اگر این نبود، اولین از سادات بودی که دستت را قطع کرده بودم. اولین از سادات بود. دیگر دستت را قطع کرده بودم. کسی به پسرش. تبع عقلایی این است. بیت المال را بردارد، دو رکعت نماز شکر بخواند که بیت المال خالی شد. صاف میکرد تا قرون آخر، میداد. عرض کردم، بعد کاه بیاورید بریزید. کاه را میآورد در بیت المال. میچرید. این بیت المال درآمد امیرالمؤمنین. خدای علی شد این بود. این همه مواظبت. خب، این چیست؟ میرساند که معلوم میشود که یک حساب و کتابی هم هست. مثل اینکه یک قیامتی هست که جهنمی است. یک حساب و کتابی داریم. ظاهراً قاعدتاً باید اینجور بشود. حالا ولو در سیره معصومین ببینیم، در مسئولین نبینیم. ولی ظاهراً باشد یک همچین چیزهایی. بله.
بخور. بله.
مرجوح نیست. وقتی معصوم کاری انجام دادند، این دلالت میکند که کار مرجوح نیست. یعنی مکروه نیست. اما مطلقاً نه. نه مکروه، نه حرام.
و مطلقاً یعنی چه یکبار سر بزند چه چندبار.
و اما فی حال تکرار صدورِه مِنَ المعصومِ. (یا فقط در حالتی که تکرار داشته باشد صدورش از معصوم.)
اولاً لا یدلُّ علی اکثرِ ما تقدمَ نَفیُ حُرمَتِه فی ذلک. (یا نه نهایتاً این است که نفی حرمت میکند در آن.)
وجوهُ مبنیَةٌ علی ان المعصومَ هل یجوزُ فی حقِّهِ ترکُ الأولی و فعلُ مَکرُوهٍ. باید مبنا را در نظر گرفت. یک وقت این است که معصوم مطلقاً ترک اولا از او سر نمیزند و مکروه، یعنی مستحب ترک نمیشود و مکروه سر نمیزند.
او یجوزُ حتی تکرارُ. (ببینید چقدر الان میبینید چقدر بحث سخت بود. ما چطور توضیحش دادیم.)
او یجوزُ حتی المداوَمهُ علی ذلک. (یا اینکه جایز است تا تکرار و مواظبت بر آن.)
یا حتی تکرار مواظبت بر آن. یعنی یک بارَش اشکال ندارد، چند بارَش اشکال دارد.
و شیئٌ مِن هذا بِالنِّسبةِ الیه. (یا نه اصلاً مطلقاً یک بار باشد، چه چند بار. میشود از آن مکروه انجام داد.)
علی انه علی تقدیرِ عدمِ تجویزِ ترکِ الأولی علی المعصومِ ملاحظه میشود بر اینکه بر تقدیر عدم تجویز ترک اولی بر معصوم.
اما مطلقاً او بنحوِ المداوَمةِ علی الترکِ. (اما مطلقاً یا به نحو مواظبت بر ترک.)
نستطیعُ ان نَستَدِلَّ بعدمِ استحبابِ المتروکِ. (میتوانیم استفاده کنیم از ترک، عدم استحباب متروک را.)
که توضیح دادیم وقتی حضرت ترک کردند، یعنی آنی که ترک کردند، مکروه نیست، مستحب است. متروک مستحب نیست.
کما نُسقِطُ فعلَ عدم کونِه ترکٌ. (همانگونه که فعل عدم کون نبودن ترک را ساقط میکنیم.)
بر مبنای قول اول است که ترک اولی را قائل نیست. و طبق آنها یک نقطهای باقی میماند.
یَنبَغی ان تُؤخذُ بعینِ الاعتبارِ. (که باید با دقت بررسی شود.)
دلالاتُ انما تتحققُ فی اثباتِ حکمٍ للمکلفِ عِندَ الاحرازِ. (دلالات فقط در اثبات حکم برای مکلف در حالت احراز تحقق مییابد.)
«چی؟ چی؟ آقا، وحدت ظروف!»
المُحتَمَلِ دَخلَها فی الحکمِ الشرعیِ. (که احتمالا دخالت در حکم شرعی دارد.)
همه اینها برای وقتی است که ما وحدت ظرف داشته باشیم با معصوم. اگر او ظرف خاص داشته باشد، فعل او در ظرف خاص باشد که دیگر نمیتواند برای ما حجت باشد. برای همان ظرف خاص حجت میشود.
فان الفعلَ لما کانَ دالّاً صامتاً. (فعلم که صامت است.)
اطلاقٌ لما. در مورد شما اشکال ندارد. «ما» شاید بهتر باشد. حالا «لماهم» خوب است. تا وقتی که صامت است و اطلاق ندارد. یعنی به خاطر اینکه اینجور است. یا «لما کان دالاً صامتاً» تشدید دارد بالای میم. حالا درست است. دلالت، دلالت صامت است. اطلاق ندارد.
فلا یُعَیِّنُ ما هی الظروفُ التی لها دخلٌ فی اثباتِ ذلکَ الحکمِ للمعصومِ. (تعیین نمیکند که چیست آن ظروفی که دخالت دارد در اثبات آن حکم برای معصوم.)
فما لم نُحرز وحدةَ الظروفِ المحتملَ دَخلَها لا یُمکنُ لنا اثباتُ الحکمِ. (تا وقتی که احراز نکردیم وحدت ظروفی که دخالتش محتمل است، نمیتوانیم حکم را ثابت کنیم.)
و مِن هنا قد یُثارُ اعتراضٌ عامٌ. (و از اینجا قد یثار، یعنی چی؟ برانگیخته میشود. جهش میکند، میجهد. یک اعتراض عامی از اینجا مطرح میشود.)
اَنّ مقامَ النُّبُوَّةِ و الامامةِ ظرفٌ مُحَدَّدٌ. (اینکه مقام نبوت و امامت ظرفی معین است.)
اصلاً خود امامت و نبوت ظرف معصوم.
المُفَرِّقُ دائماً عن غیرِهِ. (که اصلاً معصوم را از غیر معصوم کامل، همیشه جدا میکند.)
نَفیُ الحکمِ علی اساسِ فعلِ معصومٍ. (نفی حکم بر اساس فعل معصوم است.)
معصوم انجام بدهیم، حجت بگوییم. هر کاری که کرده، مال اوست. مال به ما چه ربطی دارد؟ پیغمبر بود! هر چه که انجام داد از سر پیغمبریش بود. پیغمبر باید همینطور باشد. پس ما چی؟
نکته جواب علی ذلک. (پاسخ که ما اینها همه را این کپسول را باز کردیم.)
ولی چقدر جمع و جور میبینید دیگر. واقعاً.
ولکن جوابُ هذا اعتراضٍ هو أنّ احتمالَ کونِ ذلکَ الظرفِ الدخیلِ في الحکمِ مُلقیٌ. (ولی جواب این اعتراض این است که احتمال اینکه آن ظرف دخیل در حکم باشد، لغو شده است.)
بیان میشود.
بقوله تعالی. (با قول خدای متعال.)
احتمال اینکه این ظرف در حکم مکتشف دخالت داشته باشد، یعنی هر آنچه که پیغمبر انجام داده، استحبابش به خاطر نبوتش است. چون او نبی بوده، مستحب بوده. این احتمال لغو شده است. چرا؟ «ولَکُم فی رسول اللهِ» این آیه را داریم. لغو میکند.
ملقی مفعول شرعی است.
نظیرُ هذا مِن آیاتٍ و روایاتٍ علی جعلِ النبی و الإمامِ قدوةً. (نظیر این را هم داریم از آیات و روایات بر قرار دادن نبی و امام به عنوان قدوه.)
قُطُب همان الگو، اُسوه، امام و پیغمبر را الگو قرار دادن.
فإن فرضَ ذلکَ یقتضی. (پس فرض آن باعث میشود که اقتضا کند.)
فرضُ القاءِ دخلِ نبوةِ الامامِ. (فرضیه منتفی شدن دخالت نبوت امام.)
عن سلوکِ الأئمةِ. (از سلوک ائمه.)
دیگر ما امامت و نبوت را دخیل نداریم. در صورتی که امام و نبی هستند. باید اینگونه باشد که یکون قدوةً غیرِ نبی و الامامِ و برای همه قدوهاند.
فبِهَدَیِهِمُ اقتده. (پس به هدایتشان اقتدا کن.)
مقتدا هستند. باید بهشان اقتدا کرد.
وما لم یَثبُتْ بدلیلٍ ان الفعلَ المعینَ مِن مختصاتِ النبی و الامامِ یُبنی علی. (مگر اینکه قرینه خاصی بیاید دلالت بکند این کار، فعل مخصوص بر پیغمبر است، فعل بر امام است. آنجا دیگر ما دست برمیداریم، میگوییم به ما ربطی ندارد. تا وقتی نیامده، اصل بر چیست؟ پیغمبر و اشتراک است. کاری که او انجام داده بر ما حجت است. و البته دلالت صامته دارد. اگر در شهادت پدرش فلان کار کرده، ما هم همان را انجام میدهیم. عمامه و فلان و این حرفها.)
این هم از این بحث. چه. خب، یک دو روزی روش چکشکاری کردیم. بحث بسیار مهمی است. باز هم عرض میکنم و عجیب در اصول است. رضا. ما بیشتر روش وقت گذاشتیم. بحث سکوت و تقریر و اینها هم دیگر روشن است. انشاءالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و نهم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...