‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره اینکه چطور سکوت معصوم دلالت بر امضا و کاشفیت دارد، دو تقریر ترسیم کردیم. تقریر اول این است که معصوم مکلف است و مکلف معصومی که عصمت دارد، وقتی مواجه میشود با خلاف شرع، یا باید نهی از منکر بکند یا تعلیم جاهل. تقریر دوم این بود که معصوم اصلاً خودش شارع است؛ بالاخره غرضی از اغراض شریعت نباید فوت شود. باید مراقبت بکند که غرضی از اغراض شریعت فوت نشود.
این دو تقریر، فرق بین این دو تقریر را عرض کردیم که خوب چیست؟ اساس عقلی و چه تفاوتی این دو تقریر دارند؟ پاسخ این است که هر کدام از این دو تقریر شروط خاصی دارد که باید، اگر میخواهیم از این تقریر استفاده بکنیم، آن شروط مهیا شود و پیدا شود تا دلالت بکند؛ یعنی سکوت معصوم دلالت بر امضا او داشته باشد.
در تقریر اول، شروط نهی از منکر باید پیدا شود. اولین شرط از شروط نهی از منکر این است که او واجب کفایی است. یعنی اگر ما میدانیم، اگر معصوم نگوید، دیگری میگوید. اینجا نگفتن معصوم خللی وارد نمیکند؛ چون به هر حال نهی از منکر واجب کفایی است و از معصوم فوت نشده تکلیف. چرا شما نگفتید؟ نمیشود گفت که چرا شما نهی از منکر نکردید؟ واجب عینی که نیست. حالا امیرالمومنین نگوید، عمار میگوید، ابوذر میگوید، به فرض سلمان میگوید، به فرض حالا دیگرانی هستند که بخواهند موضع بگیرند و نوبت به، مثلاً امیرالمومنین نرسد. پس اگر دیگری باشد که بخواهد نهی از منکر بکند، دیگر نمیشود اینجا از سکوت معصوم امضا را (استفاده کرد.) واجب کفایی هم همین است؛ دیگران قیام میکنند و انجام میدهند.
و یکی دیگر از شروط نهی از منکر این است که احتمال تاثیر بدهید. شما اولویت ندارید. از چه مثلث معصومی؟ اول نمیتواند برایش که فرق نمیکند، از آن حیث مکلف بودن، همه برابرند. مثل اینکه میتی روی زمین افتاده باشد. معصوم اولویت پیدا میشود که این را غسلش بدهد، بشوید، دفن کند. و احتمال تأثیر نکته دیگری است، شرایط نهی از منکری که در کتب است، این در تقریر اول (بود).
در تقریر دوم باید امکان داشته باشد که دلالت (سکوت حضرت بر امضای او) یعنی ممکن باشد دلالت سکوت حضرت بر امضا و این امکان هم عقلی باشد. یعنی وقتی که ما اول کشف بکنیم، اگر حضرت سکوت بکنند، این سکوت باعث میشود که غرض شرعی فوت بشود. لذا باید حرف بزنند. پس اگر حرف نزدند، موضع نگرفتند، یعنی غرض شرعی فوت نشده و حضرت امضا (کرده است). باید کشف بشود. وگرنه دلالت بر امضا (بیمعناست).
تفریط غرض یعنی چه؟ غرضی بخواهد فوت بشود، این دو صورت دارد: یکی اینکه غرض فعلی بخواهد فوت بشود، یکی اینکه غرض شأنی بخواهد فوت بشود. غرض فعلی مثل اینکه یک سلوک عامی بین مردم پیدا بشود بر عمل به چیزی، این سلوک بر اساسش عمل بشود تا آنجا که در مجالات شرعی هم دیگر راه پیدا کنیم. مثل اینکه اصلاً دیگر حتی در مباحث فقهی و فقاهتی و اینها هم روی همین مبنا کار میکنند. مثل عمل به خبر واحد؛ آنقدر بین مردم رسوخ کرده اعتنا به خبر واحد که دیگر حتی روایت را هم روی مبنای خبر واحد قبول میکنند. خب، اینجا اگر میبینیم که این سلوک اگر مرضی معصوم نباشد و ازش نهی نکند، این دیگر غرض شرعی فعلی فوت میشود؛ چون یک تهدید فعلی داریم میبینیم برای اغراض شرع، این میشود تثبیت غرض فعلی.
یک وقتی هم تفریط غرض شأنی است واسه وقتی که عقلا عمل بکنند به خبر واحد در قضایای عرفی فقط ولی اینها در عین حال وقتی که عمل به آن خبر واحد میکنند، اعتماد به یک نکتهای دارند، چون نکته اقتضا دارد به طبع خودش این که به احکام شرعی هم کشیده شده. حالا اینجا معصوم از این جهت که شارع مسئول حفظ شریعت است، باید بیاید مانع بشود از این سلوک. اگر این سلوک را قبول ندارد، مانع بشود. این تهدید است، یعنی غرض شأنی، شأنش این است که تهدید باشد. آنجا فعلی است، تهدید فعلی است. اینجا شأن (فعلی است). تحت تهدید فعلی که یعنی قشنگ ببینیم که دارد اغراض شریعت فوت میشود، تهدید فعلی باشد. اگر در مثل این حالت هم وجود نداشته باشد، تهدید شأنی وجود دارد. چرا الان تو مثل این حالت، تهدید فعلی نداریم ولی تهدید شأنی داریم.
خب فرض این است که عقلا عمل به خبر واحد نمیکنند در شرعیات، مستقیماً عمل به خبر واحد نمیکنند، اینها تو عرفیات عمل به خبر واحد میکنند. بعد تو شرعیات همان چیزی که در عرف انجام میدهند را تطبیق میدهند. آن تهدید غرض فعلی اینجوری است که هم تو این هم تو آن، تو جفتش دارند عمل به خبر واحد (میکنند). تهدید فعلی است، فعلی دیگر اصلاً متحقق. اینجا نه، تو عرف دارند، یعنی یک قاعده عرفی هست، بعد قاعده عرفی را میگویند که خب اینجا هم قاعده عرفی را تطبیق بدهیم. نه اینکه شرع میگوید اصلاً خبر واحد را بگیر. از یک حیثیت شرعی با خبر واحد برخورد نمیکنند. آنجا تو غرض فعلی، شرع گفته خبر واحد را بگیر. شارع هم دارد میبیند اینها از حیث شرعیت دارند نگاه میکنند به عمل خبر واحد، دارند به خبر واحد حجیت میدهند. بخواهد شارع سکوت کند، این میشود. اگر سکوت بکند و واقعاً هم تهدید فعلی باشد، این میشود تفریط غرض فعلی.
روشن است دیگر، اگر من معصوم دیدم که مردم دارند به خبر واحد عمل میکنند از حیث اینکه شریعت محل اولش تهدید فعلی است، آن دومی میشود تهدید شأنی. تو تهدید فعلی هم، اینها اصلاً به شریعت دادند، یک عمل متشرعانه میدانند. من بخواهم سکوت بکنم یعنی امضا. تو تهدید شأنی، این را شرعی نمیدانند، عرفی میدانند ولی میگویند خب این قاعده عرفی را هم بیاوریم اینجا برای شرع هم پیاده کنیم. با یک مرحله شأن آن دارد تهدید به حساب میآید. یعنی وقتی که مواجه میشوند با اینکه خب ما این مسئله شرعی بدون عرفی است دیگر. مثل خود ما میگوییم عرف چیست؟ عرفی اینجا عمل بکنیم. خب اگر سلوک اینها مرضی شارع نباشد، باید موضع بگیرد. اگر موضع نگرفت، سکوتش علت امضا. یعنی از همان سلوک عرفی اینها مانع بشود که یک وقت آن سلوک عرفی ورود به سلوک شرعی پیدا نکند. یعنی شأنش این است که کم کم کشیده بشود به سلوک (شرعی).
خب اینها همه در توجیه این بود که چطور سکوت معصوم دلالت بر امضا دارد در پرتو اساس عقلی. حالا اساس استظهاری را میخواهیم. اینها تو اساس عقلی. اساس استظهاری چه میگوید؟ بر اساس استظهاری اینجا حال معصوم، ظهور ازش گرفته میشود، نه حال متکلم. یعنی مبتنی است بر ظهور حال معصوم. یک وقت است که من متکلم هستم، با یک سلوک معینی مواجه میشوم، سکوت میکنم. یک وقت است من معصوم هستم، مواجه میشوم با یک چیزی، سکوت میکنم. حالا اینجا به اعتبار اینکه من مسئول هستم که شریعت را تبلیغ کنم، از انحراف جلوگیری کنم، مکلفین را از انحراف نگه دارم. اینجا دیگر مواجهه به معنای اینکه تو صحنه باشم و ببینم و اینها نیست. تو خانهام باشم، تو مسجد باشم، تو خیابان باشم، هر جا که باشم، باید این را با یک همچین پدیدهای که در بیرون اتفاق میافتد، موضع خودم را روشن کنم. توی آن یکی (حالت) وقتی مواجهم میبینم، موضع میگیرم. تو این یکی نه، به عنوان یک جایگاهی که دارم و یک همچین پدیدهای اتفاق افتاده در بیرون، سکوت من علت بر امضای من (است).
من سخنران هستم. یکی پا میشود پای سخنرانی من، یک حرفی در مورد کسی میزند. خب من از این باب که اسم آن بابا آمده، من موضع خودم را بگیرم. بالاخره شما یک حرف این آقا را قبول داری یا نداری؟ اگر قبول داری که خب سکوت میکنی، سکوت و اقرار. اگر قبول نداری که ردش میکنی، این مربوط به حال متکلم است. ولی یک وقت است من تو خانهام نشستهام، میآیم تو سایتها نگاه میکنم، میبینم که فلان حرف و فلان کس، فلان جا زده. مردم هم به من یک جایگاه رهبر و هدایتکننده و خطدهنده و اینها نگاه میکنند. همه منتظرند که من موضعی بگیرم. من حتی اگر نگاه نکنم، حتی اگر نگاه نکنم، من که جایگاهش را دارم. اینجا دیگر بحث این نیست که شما دیدید چه گفت؟ شنیدید چه گفت؟ چرا موضع نمیگیری؟ اینجا حتی اگر نشود، میگویند چرا خبر نداری؟ یز به الله.
که اصلاً مردم میگویند: میگویند این آقا یا خبر دارد که فلانی چه گفته یا نه. یا خبر ندارد؟ اگر خبر ندارد که وا مصیبتا! اگر خبر دارد و سکوت کرده، وا مصیبتا! مردم علی ای حال منتظرند. اگر مصلحتی است که خب ما خیلی مردم، خیلی آنجا به مصلحت و اینها کار نداریم. موضع خودت را باید بگیری، حرفت را باید بزنی. چرا سکوت کردی تو فلان مسئله؟ این میشود اساس استظهاری.
خب چیزی که اینجا ملاحظه میشود در این توجیه این اساس، یکی اینکه مبتنی بر ظهور حال معصوم است، بر وجه عقلی مبتنی نیست. که خب بگوییم مثلاً مکلف است، نهی از منکر برش واجب و اینها، تعلیم جاهل واجب یا شارع، غرض فوت میشود، اصلاً دیگر بحث تفریط غرض و اینها نیست. آنجا مواجه شده، حالا یا حیثیت شارعیتش مهم است یا حیثیت مکلفیتش. اگر حیثیت مکلفیتش مهم است، یا باید امر به معروف نهی از منکر کند یا تعلیم (جاهل). اگر حیثیت شارعیتش مهم است، نباید تفهید غرض بشود. اینجا اصلاً بحث سر اینها نیست. خود حال معصوم مهم است و این ظهور حال هم به خاطر مواجهه با انحراف به عنوان یک حیثیت رهبری. مواجهه مستقیم دارد، جلو چشمش اتفاق افتاده، تو واقعه دیده. شریعت را لحاظ میکنیم. توی آن (اساس عقلی) باید شرایطش جور میشد، تو آن اساس عقلی شرایط نهی از منکر جور (میشد)، شرایط تفریط غرض جور میشد. اینجا دیگر شرایط ندارد مواجهه با انحراف. شرایطی ندارد. انحرافی صورت گرفته، باید موضع بگیرید. دیگری میگیرد؟ چرا نمیگیرد؟ دیگری میگوید یا نمیگوید؟ صد نفر هم بگویند، شمایی و رهبری. این انحراف اتفاق افتاده. موضع خودت را باید روشن کنی، امت را باید روشن کنیم.
بحث سر این نیست که کسی جلوی شما کاری کرده. بله بله بله این خیلی بله بله. حضرت تو خانهشان باشند و مثلاً یک جای دیگر آنفولانزا؛ اگر خلخال از پای دختر یهودی کشیدند، کسی از (ناراحتی) بمیرد، (مالوم است) این ملامت (چراست). موضع حضرت، ناامنی تو هیچ گوشهای از این ممالک اسلامی نباید باشد، ولو برای یک دختر یهودی! خیلی حرف است. ولو برای یک دختر یهودی! این دیگر بحث این نیست که من مواجه شدم، حالا باید نهی از منکر کنم یا تفریط غرض شده، مواجه نشدم. کسی بشنود و همچین واقعی صورت گرفته، (از ناراحتی) بمیرد، بر حق است. یعنی مرگش، مرگ محقانهای است؛ غرض اینکه (بمیرد). او با انحراف (مقابله کند). یعنی این انحراف تو امت اسلامی که امتی از خودش دفاع (میکند).
سیستم دفاعیاش ضعیف باشد، ولو دفاع از حریم یهودیها. که حالا مثلاً بعداً میخواهد به اینجا بکشد که طرف بگوید فلانی دور دوم رای بیاورد، اصلاً بودجه نظامی تعطیل میکند. رهبری بابت هیچ چیزی مثل این موضع نگرفته دیگر که هیچ انسان عاقلی همچین حرفی نمیزند، همچین کاری نمیکند. بله، کسی که این حرف را زده، یا خائن یا غافل برای اینکه انحراف تو مسیر است. اصلاً دارد خودتان شنیدید. مگر جلو شما نگفته؟ آنجا جلو من گفته و شرایطش جور باشد، اگر نهی از منکر است. اگر شارعیت، اگر بیت غرض واقعاً فوت غرض بشود، تهدید فعلی باشد، تهدید شأنی باشد. اینجا بسته نیست، بحث انحراف است.
کاری که شهید مطهری میکرد رضوان الله علیه. ایام شهادت، جانم هست. هر وقتی شما انحرافی مواجه میشد، یک گوشهای یا احتمال میداد که انحرافی بخواهد پیش بیاید، سریع موضع میگرفت. مردم را روشن میکرد. استدلال ردیف میکرد. این همان است که شما رهبری فکری مردم را داری و باید اینها را از انحراف نجات بدهی. چه انحراف اجتماعی چه انحراف فردی. ولی چون بحث نقض غرض یک انحراف سلوک اجتماعی بود، با سکوت معصوم نقض غرض میشد. اینجا نه، شروطش اصلاً بعد آن شروط هم باید میبود. اینجا اصلاً آن شروط هم لازم نیست و هر نوع انحرافی میتواند (این دلالت را داشته باشد). این هم از این.
این بحثها، این تکهها دیگر تکههای مباحث سنگینی بود که مطرح شد. دلالت سکوت و تقریر. قبلیها را که خواندیم، همه را. متنش درست است.
"دَلالَةُ السُّكوتِ وَ التَّقریرِ" و امالسکوت "فَقَد یُقالُ اِنَّهُ دلیلٌ اِلا اِمضاءٌ". گفته میشود که سکوت دلیل امضا است و توضیح "ذالِکَ" (به این صورت که) "اَنَّ الْمَعصومَ اِذا واجهَ سُلوکاً مُعَیَّناً"، با سلوک معینی وقتی معصوم مواجه شد "فَما یُبدِی مَوْقِفَ الشَّرعِ مِنهُ". یا موضع شرع را در برابر این سلوک روشن میکند. "هذا یعنی وُجودُ دَلیلٍ شَرعِیٍ لَفْظِیٍ". دلیل شرعی لفظی میآید. سکوت، "خُب بِحاظ" سکوت "یُمكِنُ اَی یُعتَبَرُ دَلیلٌ". وقتی که سکوت کرد، این سکوت را میشود دلیلی برای امضا به شما. "و دلالة علی الاِمضاءِ طارَةً تُدعَا علی اساسٍ عَقلیٍّ". این که دلالت بر امضا داشته باشد، یک وقت بر مبنای اساس عقلی میتواند باشد. "و اُخیراً علی اساسِ ظُهورٍ حالِیٍّ". یک وقتی میتواند بر اساس ظهور حالی باشد.
اما اساس عقلی، "عَلَى اَساسِ الْعَقلیِّ چِطَوْرٌ یُمکِنُ تَوضیحُ ذَلِکَ بِاَنَّ بِاَنَّ بِمُلاحظةِ الْمعصومِ مُکَلَّفاً". به این حیث که ما معصوم را مکلف ملاحظه کنیم. "اَنَّ ذَلِکَ السُّلوکَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَرضِیّاً لَوَجَبَ النَّهیُ عَنهُ عَلَى اَسَاسِ" که بگوییم این سلوک اگر مرضی نباشد، نهی از آن بر معصوم واجب است. "مِنْ بابِ وُجوبِ النَّهیِ عَنِ الْمُنکَرِ اَوْ لِوُجوبِ تَعلِیمِ الْجاهِلِ". این سلوک اگر مرضی نباشد، معصوم باید نهی از منکر کند، باید نهی از او کند یا به خاطر اینکه نهی از منکر واجب است یا به خاطر اینکه تعلیم جاهل واجب است. "وَ عَدَمُ نَهیِهِ وَ سُکوتِهِ مَعَ عَصْمَتِهِ، کَشْفاً عَقلیّاً اَنَّ ذَلِکَ السُّلوکُ مَرضِیٌّ". وقتی که نهی نکرد و در عین حالی که عصمت داشت، سکوت کرد، این عقلاً کشف میکند که سلوک او مرضی است. "اَنَّ السُّلوکَ الَّذِی یُوَاجِهُ الْمَعصومَ". خب، این یا از این حیث.
پس اساس عقلی دو مبنا دارد باز خودش. کلاً روی دو مبنا ما از سکوت معصوم امضا را اثبات کردیم. یکی مبنای اساس عقلی، یکی اساس استظهاری (ظهور حال). اساس عقلی یا به خاطر بحث امر به معروف و نهی از منکر یا به خاطر و تعلیم جاهل. "وَ اَمّا بِمُلاحظةِ الْمَعصومِ شارِعاً وَ هادِفاً". یا از این جهت که هدفگذار و شارع تعیینکننده است. "وَ قالَ اِنَّ ذَلِکَ السُّلوکَ الَّذِی یُوَاجِهُ الْمَعصومَ لَوْ کانَ یُفَوِّتُ عَلَیْهِ غَرَضَهُ بِما هُوَ شارِعٌ لَتَعَیَّنَ الْوُقوفُ فی وَجهِهِ". و سلوکی که معصوم با آن مواجه میشود، اگر تفویض کند بر آن غرضش را از آن جهت که شارع است، یعنی دارد در برابر معصوم تفریط غرض شرع میشود، آرمانهای شریعت دارد بر باد میرود، آرمانهای امام و رهبری دارد لطمه میبیند. آن مسیر، آن هدفگذاری، آرمانگذاری که شریعت دارد لطمه میبیند، اینجا بر او تعین پیدا میکند که "لَتَعَیَّنَ الْوُقوفُ فی وَجهِهِ وَ لَمَا صَحَّ سُکوتُهُ". دیگر اینجا سکوت صحیح نیست. باید حتماً موضع (بگیرد)، نقض غرض میشود. "وَ نَقْضُ الْغَرَضِ مِنَ الْعاقِلِ الْمُلْتَفِتِ مُسْتَحیلٌ". عاقل ملتفت اگر بخواهد اینجا نقض غرض را نسبت بهش سکوت بکند، این (مستحیل است). "وَ کُلُّ مَنْ لَهذَیْنِ لَهُ شُروطُهُ". خب، اینها هر دو تو اساس عقلی بود.
عرض کردیم در اساس عقلی هر کدام شرایطی دارد. آن شروطش باید باشد. "فَلِهَذا الْاَوَّلُ" که تعلیم جاهل و نهی از منکر بود "یَتَوَقَّفُ علی تَوَفُّرِ شُروطِ وُجوبِ النَّهیِ عَنِ الْمُنْکَرِ". یکی باید شروط وجوب نهی از منکر را داشته باشد. "وَ الثّانِیَةُ تَتَوَقَّفُ عَلَى اَنْ یَکونَ السُّلوکُ الْمَسْکوتُ عَنْهُ مِمّا یُهَدِّدُ تَفریطَ غَرَضٍ شَرعِیٍّ فِعلِیٍّ وَ اَنْ یَکونَ مُرتَبِطاً بِالْمَجالِ الشَّرعِیّ بِاَشرَفِ مُباشَرَةٍ". آن لحاظ دوم متوقف بر این است که سلوکی که در برابر (آن) سکوت میشود، از چیزهایی باشد که تهدید بکند تفویت غرض شرعی فعلی را. یعنی دارد قشنگ غرض شرعی فعلی را از بین میبرد. "وَ اَنْ یَکونَ مُرتَبِطاً بِالْمَجالِ الشَّرعِیّ مُباشَرَةً". چطور تفریط غرض شرعی فعلی باشد؟ مرتبط با مجال شرعی، یعنی مباشرتاً خودش دارد، همان که عرض کردم توضیحاتش را دادیم دیگر، خودش مباشرتاً دارد به مجال شرعی مرتبط است. "کَسُلوکٍ قائِمٍ عَلَى الْعَمَلِ بِاَخبارِ الْآحادِ فِی الشَّرْعِیَاتِ مُباشَرَةً". مستقیماً در خود شرعیات دارند به اخبار آحاد عمل میکنند، جلو چشم معصوم. "اَوْ مِنْ نُکْتَةٍ تَقْتَضی بِطَبْعِها الاُمْتِدادَ اِلَى الْمَجالِ الشَّرْعِیِّ". یا آنگونه باشند که مستقیم مباشرتاً باشند یا از نکتهای نشئت بگیرند که آن نکته به طبع خودش اقتضا امتداد مجال شرعی. یعنی کشیده میشود مجال شرعی. عرفی است ولی به شرعی کشیده میشود. تو اولی اصلاً خودش مجال شرعی است. دومین عرفی است، به شرعی کشیده میشود. "بِنَحْوٍ یَتَعَرَّضُ الْغَرَضُ الشَّرعِیُّ لِلْخَطَرِ وَ التَّفْویَتِ". آن غرض شرعی را در معرض خطر و تفویت قرار میدهد. "کَالْعَمَلِ بِاَخبارِ الْآحادِ، قائِمَةً فِی الْمَجالاتِ الْعُرْفِیَّةِ وَ لکِنْ بِنُکْتَةٍ تَقْتَضی بِطَبْعِها تَطبیقَ ذَلِکَ عَلَى الشَّرْعِیَاتِ اَیضاً عِندَ الْحاجَةِ". مثل اینکه عمل به اخبار آحاد قائم باشد در مجالات عرفیه و لیکن به نکتهای که آن نکته به طبع خودش اختصاص دارد تطبیق آن را بر شرعیات یعنی وقتی محتاج بشوند، میگویند که خب ما که الان نمیدانیم نظر شرع چیست؟ عرف این است، همان قاعده عرفی را در شرع پیاده (میکنیم). دارند جلو چشم شارع، قاعده عرفی را در شرع پیاده میکنند و او سکوت کرد. یا از همان اول این را به عنوان یک قاعده شرعی دارند پیاده میکنند یا قاعده عرفی است که کمکم به تطبیقات شرعی کشیده میشود. اینها همش چه بود؟ اساس عقلی بود. باید شروطش هم باشد تا بفرمائید. سوق آحاد، همان خبرهای واحد است. خودبهخود اشکال ندارد. اگر معصوم دارد سکوت میکند یا دارد امضا میکند؟ مردم (اینجا) مثال (دوم را میدهند). مثال خوبی برای آن نیست. برای کدام؟ خبر واحد. مثال خوبی برای حالت دوم. جفتشان تو ادله میآورند. یک عده میگویند اصلاً مردم مستقیم در فرعیات عمل به خبر واحد میکردند و حضرت دیدند و سکوت کردند. یک عده میگویند نه، مستقیم (نیست) تو دلش عرفی است. حالا ایشان اینگونه دارد میگوید که بعداً رو هر کدام از این (حالات)، هر کسی خواست بگوید، جفتش بالاخره با تقریر معصوم اثبات بشود. خب، این مثال خیلی واضح بهترین چیزی است که، بله، بهترین چیزی است که در مورد تقریر معصوم میشود گفت همین است. ازش استفاده میکردند. تو شرع هم استفاده کردند. اشکال ندارد. چه این باشد مستقیم، اصلاً در مورد شرعیات استفاده کردند. این مثال خوبی است، نمونه سؤال خیلی خوبی از عرف است. شرع استفاده میکنند. و خبر واحد تو عرف مردم دارد استفاده میشود دیگر. قبل از شریعت. دین، اساس، حالا مثلاً اگر باز توضیح هست، حالا شاید اینها مثلاً اولین باری که جلوی معصوم کسی مثلاً دید که یکی دارد به خبر واحد عمل میکند، تعجب (کرد). سکوت کرد. شاید خود همان هم همانجا بشود مثلاً تقریری گرفت.
خب، اساس استظهاری اینجور است که "و اَمّا اَساسُ الِاسْتِظهاریِّ فَقَوُّ یَقومُ عَلَى دَعوَی اَنَّ ظاهِرَ حالِ الْمَعصومِ بِوَصْفِهِ الْمَسؤولَ الْعامَّ عَنْ تَبْلیغِ الشَّریعَةِ وَ تَقویمِ الضّیقِ عِندَ سُکوته عَنْ سُلوکٍ یُوَاجِهُهُ". بر ادعای این است که ظهور حال معصوم با این وصف که او مسئول عام است از تبلیغ شریعت و تقویم ضیق، یعنی قوام بخشیدن انحراف. اگر حضرت سکوت بکنند در برابر سلوکی که مواجه شدند، آن انحراف را تأیید کردند. "اِرْتِفاعُ ذَلِکَ السُّلوک رَاضِیْاً بِذَلِکَ السُّلوکِ". و "وَ هذا ظُهورُ الْحَالِّ". این میشود ظهور حالی. "وَ تَکونُ الدَّلالَةُ حینَئِذٍ اِسْتِظْهاریَّةً". استظهاریه است. اینجا این دلالت میشود استظهاریه. دیگر خضوع نمیکند برای هیچ شرطی. آن شروطی که در اساس عقلی داشتیم، این دیگر به آنها کرنش ندارد. آنها با شرط مقدمات و شروط باید مهیا میشد تا اساس عقلی میشد. اینجا اصلاً آن شروط هم لازم نیست. مستقیم اساس را پیاده میکنیم. "اَلَّتی یَتَوَقَّفُ عَلَیْهِ الْاَساسُ الْعَقْلِیُّ". خب، این هم از بحث امامزاده علیه السلام. میکند تو آن مجلس جواب دادن "مجبرٌ" بله خب آنجا واسه خیلی از مسائل دیگر که نه حالا این بحث خود رضایت. بحث این است که مصلحت دیگری هم از جای بالاتری نباشد. این مصلحتی نباشد که در همه جا هست، تقیه و فلان و اینها. چه اساس عقلی چه اساس استظهاری، بر اساس همش بالاخره یک مصلحت بالاتری هست. حضرت نسبت به این سکوت میکنند که آنها حاصل کند، آن انحراف بالاتر اتفاق نیفتد، آن خطر بالاتر محقق نشور. آن بحث دیگری است. فرض بر این است که اینها نیست. یعنی آن مصلحت کلانتر نیست. در همین سطح حضرت سکوت بکنند، تأیید به عنوان اینکه یک انحراف، بالاخره این از دلالت سکوت و تقریر بریم سراغ بحث سیره.
بحث سیره هم بحث بسیار مهمی است و بسیار کاربردی. اینها دیگر مباحث بسیار عملیاتی در واقع در مباحث فقهی و اصولی. این بخشهایی که دیگر واردش شدیم، کاملاً همه اینها کاربردی است. یعنی همش بحثهای مهم و دقیق. خیلی با توجه و با مباحث را کار کردیم.
خب، خود بحث سیره. سیره عقلاییه یکی از مصادیق بحث سکوت و تقریر به حساب میآید. از مباحث بسیار مهم در علم اصول هم هست؛ چرا که بحث سیره در استدلال در مباحث فقهی و اصولی بسیار پرکاربرد است. بسیار پیش میآید که استدلال میکنند بر سیره: سیره عقلا، سیره متشرعه. کسی وارد مباحث شده باشد، خوب جایگاه این بحث را میفهمد. حالا سیره عقلاییه که اول بحثمان است، اینها دقیق هم هست. سیره عقلا با سیره متشرعه فرق میکند. سیره متشرعه از جهت حجیت و اعتبار بالاتر است. سیره عقلاییه امضای شارع را لازم دارد، ولی در سیره متشرعه، دیگر ما امضای شارع را هم لازم نداریم؛ چون اصلاً کشفی که اینها از خودش (نشان دادند) آره گرفتند. سیره عقلاییه چهار تا بحث داریم: یکی اینکه معنایش چیست؟ یکی بحث امضای معصوم، یکی سیره معاصر و یکی هم ملاک کشف سیره از امضا (است). چطور با کشف سیره، معنای سیره عقلایی شرعی است؟ بله، حالا آن را تو فضای اصول دیگر مال معصوم نمیگویند. سیره میگویند فعل معصوم. بیرون میگوییم سیره، سیره اهل بیت، سیره معصومین. اینجا سیره که میگوییم، سیره عقلا، سیره متشرعه، معمولاً همان عرف است. عرف و سیره که میگوییم همین عرف "بر این است"، سیره "بر این است".
سیره عقلاییه به چه معناست؟ عرض کردیم گاهی معصوم با سلوک معینی مواجه میشود و سکوت میکند. این سکوت گفتیم دلالت بر امضا (دارد). اینجا این امضا میشود دلیل بر حکم. حالا اینکه معصوم مواجه بشود با این سلوک و اینها، این تصورش به دو نحو ممکن است: یکی اینکه با یک سلوک فردی مواجه (شود). مثلاً کسی دارد این کار را میکند. طرف رفته بود تو بیابان، چله، آن یکی خانم میگفت من خواستگارانم را رد میکنم، میخواهم سیر و سلوک (کنم). حضرت فرمودند که اگر کسی با این چیزها میتواند سیر و سلوک کند، فاطمه زهرا احق بود (میتوانست). اجوبت سیر و سلوک. فضا. با یک سلوک فردی مواجه شدند، موضع میگیرند. (یا) سلوک نوعی، سلوک اجتماعی است. مردم همه به اخبار آحاد عمل میکنند. همه ربا را میگیرند. همه اینجور (معاملات) را میکنند. همه آنجور قرارداد میبندند و مانند. همه در عبادت فلان کار را میکنند. همه در وضو اینجورند. همه در استفاده از منابع طبیعی آنجور (عمل میکنند). این میشود نوعی. یعنی عموم مردم، همه مردم.
حالا اگر امام با سلوک فردی مواجه شد، یک شخصی را ببینم تو وضویش دارد چپ وضو میگیرد، از سر انگشتها شروع کرده رو پاشنه مثلاً سکوت بکند. ما از این سکوت چه کشف میکنیم؟ اینکه دارند ازت امضا میکنند. چون اساس عقلی با آن تقریر دومش، دو تا تقریر داشتند دیگر. اساس عقلی با آن تقریر دومش ولو اینجا جاری نشود، ولی با تقریر اولش اگر شروطش محقق شده باشد، اینجا تقریر اول از اساس عقلی جاری میشود. اساس استظهاری هم که جاری میشود. حضرت دارند میبینند که یک انحرافی وجود دارد در رفتار کسی، میبیند، سکوت میکنند. شروط هم دیگر ندارد اساس استظهاری. حضرت باید موضع بگیرند. مصلحت بزرگتری هم نیست. بحث تغییر نام (و) معلوم میشود که حضرت دارند تأیید میکنند. یعنی حضور صحیح (را) میدانند. وگرنه دارند نسبت به انحراف سکوت میکنند. برعکس. برعکس دارد مست (میکشد). از سر انگشتان شروع میکند، میآید تا خب پتو شستن. ما از بالا پایین میشوریم دیگر. مسح میکنیم. ما الان وضو را اینجوری قبول داریم. پات را مسح بکش. از بالا به پایین باید بکشد دیگر. برعکس دارد "الی الکعبین" دارد. خب، تقریباً روشن است دیگر که باید به کعبین ختم بشود. بله، بله، قبول.
حالا ممکن است که بله بشود پذیرفت. قائلی به نظرم ندارد بین فقها که میگویند از بالا به پایین هم درست بشود. یادم نمیآید حالا در صورت اینجور روایتی مثلاً حکایت برق این مسئله. ولی این مواجههای که حضرت اینجوری دارند، از بحث سیره عقلاییه خارج است. ما با این کاری (نداریم). این تصرف فردی و ظهور اجتماعی. آنی که ما کار داریم چیست؟ حضرت مواجه بشوند با یک سلوک اجتماعی که بهش میگوییم سیره عقلاییه. یک تصرف فردی دیگر نیست. یک سلوک معین (که) عقلا بهش عمل میکند از آن حیث که عاقل است، نه از این حیث که آفریقاییاند، از این حیث که آسیایی (اند)، جوانند، از این حیث که چی چی (هستند). عقلا بما عقلا این کار را میکنند. عقلا هم بما عقلا، خدمت شما عرض کنم که آب استفاده میکنند برای شستن حوائجشان. مثلاً از آب استفاده میکنند برای شستن مرکبش. با مرکب اینور اونور میروند. مثلاً از شمع (و) وسیله روشنایی استفاده میکنیم که روشنایی بدهد. از ابزار گرمکننده استفاده میکند در زمستان. از ابزار سردکننده استفاده میکند در تابستان. اینها عقلا بما عقلا هستند. اگر معصوم مواجه بود با این سلوک و در این سلوک انحرافی میدید، باید موضع میگرفت. اگر نگرفته، یعنی امضا کرده، تأیید کرده.
عقلا بما عقلا پول میدهند، روغن میدهند، روغن بیشتر میگیرند. روغن کمکیفیت میدهند، با روغن با کیفیت بالاتر تعویض میکنند. طلا فروشها بما هم، طلا فروشها بما هم عقلا از شما طلا رو میگیرند و طلا میدهند. یعنی مغازههای "مُجرِی" چه کار بکنند؟ باید بخرند. در واقع بفروشند. کلی که در ذمتشان آمده، بگوید الان من از شما خریدم ۷۰۰ هزار تومان. من طلب دارم، دنده میگوید من این را میدهم، در ازایش فلان چیز به من بده. خریدم یک و ۲۰۰. دادی به من. طلا اینطوری. من ندیدم. یعنی بشود بهش بار کنی که دارند تخمین (میزنند). در صورت غرض اینکه اینجور چیزها رایج بین عقلا است. اگر معصوم گفت این را من قبول ندارم، این مشکل دارد، آن میشود عدم امضا. ولی تا وقتی که نسبت به بقیه مسائل سکوت کرده، آن میشود امضا. پس از حیث عقلا ملاک، نه از حیث متدینین. یعنی یک عملی باشد نه از حیث تدین شخص، از حیث عاقل بودن همه عقلا این کار را میکنند. من که همه متدین این کار را (میکنم). مثل اینکه به خبر واحد عمل میکنند. همه عقلا تو خیابان بهش (برخورد میکنند). بچه بگوید که بابا خیابان بسته. از یک بچه آدرس میپرسند، آدرس بچه میرود دیگر. تبین و بحث و بحث و این هم یک کسی آمد میگوید آقا فلانی این را گفته. یک نفر به من گفتش که معدن تو گلستان ریخته. من یقین حاصل کردم. یک نفر الان دیگر تو این عصر ارتباطات، پیام بدهد منتشر بکند. میآورد، میبرد و معمولاً انسان با همین نام (این خبر را) قبول (میکند). مشکل ندارد. بحث دیگری است.
بحث سر این است که برای اینکه خلاصه جواب داده باشم، یک جوابی بهت میدهند. عجب، عقیده است، ولی همان یکی هم عمل (میشود). بله. اینجا ترتیب اثر دادن به این خبر واحد مخصوص جامعه اسلامی نیست. هر جا جامعه انسانی در واقع باشد، اینها ترتیب اثر میدهند. پس اینجا اگر معصوم مواجه بشود با یک همچین سلوکی و ازش سکوت بکند، سکوتش کاشف از این است که او امضا کرده. و با یکی از آن دو وجهی که قبلاً گفتیم، دارد در واقع تأیید میکند. یا اساس عقلی یا اساس استظهاری. از اینجا ما میتوانیم قائل به این بشویم که عمل به خبر واحد حجت است؛ چرا که سیره عقلاییه آمده برایش. و آن سیره عقلایی هم، امضا از طرف شارع دارد. پایش امضا (خورده است). تو برخی جاها هم ما این جور میتوانیم استدلال بکنیم. یعنی وقتی داریم برای برخی مباحث اصولی و فقهی استدلال به سیره عقلاییه میکنیم، سیره را داریم میگوییم ولی در واقع داریم چیو ملاک قرار میدهیم؟ امضای معصوم را داریم ملاک قرار (میدهیم).
بحث سیره، این امر عقلی و عقلایی بحث مهمی است. یک وقت یک چیزی عقلی است، یک وقت یک چیزی عقلایی است. این را خوب دقت بفرمایید. اگر چیزی عقلی شد، میشود جز بحثهای دلیل عقلی که بعداً میآید و مباحث عقلی حجت است. همینجوری چون شارع هم خودش یکی از عقلا است. عقل هم حجتی از جانب خدا. ولی اگر چیزی عقلایی شد، عقلایی وقتی شد، به خودی خود دیگر حجت نیست. چه میخواهد؟ امضای شارع را. پس ما اگر میگوییم این را ما قبول داریم به خاطر سیره عقلا، در واقع به خاطر امضای معصوم است. خلط نباشد. خیلی بحث دقیق است. بسیاری از مغالطات در مباحث استدلالی مال همین تیکه است؛ خلط بین عقلی و عقلایی. عقلایی وقتی عقلایی (است،) صفت تو ذاتش عقلایی، امضا شده (است). عقلی این است که شما هر چیزی که واجب است، مقدمش هم واجب است. مقدمه واجب واجب عقلی است یا عقلایی؟ الان شما به من میگویید که آقا یک لیوان آب به من بده. شما مولای من هستید، بعد یک لیوان آب بده. در دلش چه نهفته است؟ یعنی پاشو برو تا شیر، یک لیوان بگیر. زیرش آب شیرین (است). و بردار، تناسب حکم، آب شیرین بردار بیاور. من تشنهام. چرا نشستهای؟ یعنی پاشو برو آب بیاور، آب شیرین بیاور. اینها الان چیست؟ عقلی یا عقلایی است؟ عقلی است؟ عقلی. مقدمه واجب واجب عقلی است. نهی از زد (؟) عقلی. ولی بسیاری از مباحث عقلایی است. عقلی نیست. یعنی سیره عقلا اگر شد، چه میخواهد؟ امضا. در واقع ما به خاطر سیره عقلا نیست که بهش عمل میکنیم، به خاطر امضای شارع است که عمل میکنیم.
در برابر عمل به خبر واحد، عقلیه است یا عقلایی؟ تو بحث اصول، تو اصول عقلی و عقلایی از هم جدا میکنیم. عقلایی به یک معنا دایرهاش گستردهتر است. یعنی عقلا اینجور رفتار میکنند. عقل یعنی عقل اینجور حکم میکند. تو عقلی یعنی عقل اینجور حکم میکند. عقلا یعنی عقلا اینجور رفتار میکنند. باید عامتر بشود از فقط حکم. این اجرای بعضی از آن حکمها را اجرا نکنید. نه، ممکن است عقلا برخی کارها را بکنند ولی مبنایش دلیل عقلی نباشد. اثر عادت، اثر شهوت، اثر چیست؟ لزوماً این نیست که هر عملی که میکنند به خاطر اینکه دلیل عقلی پشتش دارد، عقلی نیست. رواک عقلی نیست. عقلا، سیره عقلا بر این است که ربایخواری میکنند، ولی خود ربا که عقلی نیست. این عقل، همان حکم عقل است. یک چیزی برای عقل روشن است (و) بدیهی است. عقل دارد نسبت به چیزی حکم میکند. میترسد. حالا بعداً بهش میرسیم، حکم. یک وقتی چیزی واجب است، مقدمش هم واجب است. وقتی میگویند کاری انجام بده، یعنی ضدش را انجام نده. حکم میکند. این حکم عقل حجت است. ولی یک وقت هستش که عقلا دارند یک طوری عمل میکنند. نه عموم و خاصش (یعنی چی؟) دایره این کوچکتر است، عقلیه سه تا، چهار تا، پنج تا حکم، صد تا بحث دارد. این تنگتر است. تهش مثلاً پنج تا حکم عقلی داشته باشد. نه مستقیماً خودش حجت است و خودش هم زیرپایه عقلایی نیست. این مثل حسن و قبح عقلی. عقل فلان چیز را حسَن میداند. عقل که حسَن میداند، یعنی شارع هم این را حسَن میداند. عقل میگوید العدل حسَن. چون عقل گفت العدل حسَن، خدا هم میگوید عدل و (خوب است). ولی آنجا نمیتوانی چون عقلا اینجور رفتار میکنند، خدا همینجور رفتار میکند. آنجا باید امضای شارع. عقل عمل عقلا لزوماً بر اساس دلیل عقلی عمل نمیکنند. عقلا ممکن است بر اساس عادات عمل (کنند). خود عقل، هر عاقلی این حکم رو میتراشد. عقلی که تحت تأثیر عادتها و تلقینات و اینها قرار نگرفته باشد. عقل خالی تصور کند این را. با آن این موضوع محمول و تصور بکند. یک همچین حکمی میکند. صرف تصور موضوع و محمول تصدیقش را بیاورد. تصور کنید، ذیالمقدمه تصور میکنید، مقدمهاش هم باید انجام شود. حالا این بحثش میرسیم بهش تو بحثهای عقلی که اینها جزو فطریات است یا چیست؟ مشهورات نباشد، چی نباشد و فلان. اینها بهش میرسیم انشاءالله. خواستم فقط این روشن بشود بین عقلی و عقلایی. فعلاً همینقدر عقلاییاش روشن باشد کفایت میکند.
در سیره عقلا مستقیماً نمیتوانیم بگوییم چون عقلا اینجور عمل میکنند، پس حجت است. چون عقلا اینجور رفتار میکنند. سقراط آها! نه، لزوماً اینطور نیست. عقلا عمل میکنند، ولی ممکن است روی مبنایی باشد که مبنا غلط باشد. یعنی مغالطهای، یک مغالطهای توش است. یا بر اساس روحیه شهوتطلبیشان، راحتطلبیشان. عقلا وقتی بین دو چیز قرار میگیرند، سیره عقلا این است که سخت را انتخاب کنند یا آسانتر را؟ اگر قید بالاتری نباشد، (تأیید کرده باشد). امیرالمومنین چه کار میکرد؟ وقتی با دو کار مواجه میشد، سختتر را انتخاب میکرد یا آسانتر را؟ سخت. امیرالمومنین کارش عقلی نبود یا اینها حالا بر فرض تو هر مسئلهای، تو هر مسئله امیرالمومنین کلاً سیرشان برای نفس است. با هر چیزی که مواجه میشدند، جنبه سختترش را انجام میدادم. بیشتر نفس تو مضیقه قرار بگیرد. عقلا همه دنبال این هستند که چطور نفس بیشتر تو آسایش باشد. حضرت دنبال این بودند که چطور نفس بیشتر تو مضیقه باشد. خب، این چیست الان؟ سیره عقلا در این هست. در هر صورت میخواهم بگویم که لزوماً اینجوری نیستش که هر کاری دارند عقلا میکنند یک مبنای عقلی داشته (باشد). بیشتر دلیل عقلی با سیره و قلب یک بحث دیگر نباید اینها را خلط کرد. سیره عقلا احتیاج به امضای شارع دارد. در واقع ما اینجا همان امضای معصوم برایمان ملاک است. دلیل میشود آن سیرهای که امضا پایش خورده. نخود سیره ما خیلی در واقع کار نداریم امضای خوب.
از اینجا واضح میشود که سیره عقلاییه حجت (است). آن سیره عقلایی که حجت است، درش دو شرط باید پیدا بشود: یکی اینکه امضا از طرف معصوم داشته باشد، یکی هم اینکه معاصر با معصوم باشد. معاصر با معصوم. این را باید تو توضیحات بعدی توضیح بدهیم که یعنی چه. یکیاش پس امضا، یکی معاصرت.
اول امضا را توضیح بدهیم که امضا یعنی چه. مرحوم شهید صدر اینجا توضیح میفرمایند که این امضا روی چه میآید؟ امضای معصوم میآید روی آن فعل خارجی که عقلا انجام میدهند، یعنی عقلا این کار را انجام میدهند، امضا میآید بر اینها. یا میآید بر آن نکتهای که اینها در عقلشان مرتکز است. اتکازی که اینها دارند، آن امر ارتکازی اینها را دارد امضا میکند. اگر ما فرض بر این بگیریم که عقلا مثلاً وقتی چیزی را "حظ" میکنند، تو بیابان چیزی برداشته، یک چوبی از تو بیابان برداشته، اینکه حیازت کرده، مالکش میشود دیگر. همین زمان معصوم میرفتند در جنگلها، هیزم برمیداشتند، میآوردند، مالک هم بودند، میبردند. ولی به آن معدنهایی که مثلاً توی اعماق زمین بوده، دستشان نمیرسیده. معدن را هم (رحمت خدا بر آن باشد) شهدای معدن را هم. الان اینها میروند تو معدن. آن موقع اصلاً امکانات نبود که بخواهند بروند از تو معدن چیزی در بیاورند. الان میرود مس در میآورد، سرب در میآورد، روی در میآورد.
اگر ما فعل خارجی اینها را ملاک بدانیم، امضا شارع را بر فعل خارجیها بدانیم، دیگر بحث معدن الان نمیتوانیم تأیید کنیم. ولی اگر در آن امر مرتکز ذهنی عقلی اینها بدانیم، الان هم شاملش میشود. بلکه هزار سال بعد خیلی چیزهای عجیبتر میروند تو آسمان، یک چیزی میآورند، اصلاً ابرها را فعال میکنند. هر کس برای خودش یک ابری دارد. زمان ظهور اینجور میشود. هر این دیگر خیلی، یعنی حیرت کرده. ابر، (حضرت) یک جن را به فرض، یک ملک را در اختیار اوست. ملک موکل اوست، در تسخیر اوست، دارد ازش استفاده میکند. وسیلهاش (و) حمالش است. تا آنجا هم حتی میتواند این امضا (گسترش یابد). ما اینجا بر امضا چه مترتب کنیم؟ یعنی امضا را بر چه بدانیم؟ حالا خیلی ملکوت نیست. یعنی که حالا ملکوت نیست! حالا ملائکه ملکوتی بعید نیست. حالا بگوییم چون انسانها را که شامل میشده، بالاخره طرف استعباد میکرده، استرقاق میکرده، داشته. انسان وقتی در عبودیت کسی میآید، جنش و اینها هم بعید نیست بیاید در خدمت. در صورت بحث "حیازته" دیگر. کسی توانست حیازت، پاسخش برمیگردد به همین که شما آن "مُمضا" را چه بدانی، امضا به چه خورده.
اگر گفتیم که خود فعل و آن سلوکی که اینها دارند انجام میدهند، دیگر نمیتوانیم به این سیره تمسک کنیم برای اینکه آن معدنی که الان تو دوران ما هست را بگوییم که این هم تأیید، چون فقط آن حیازتی که در برابر معصوم بوده تأیید شده. اگر گفتیم که آن نکته ارتکاز عقلی است، آن سبب و منشأ شده برای سیره عقلا. حضرت هم همان را امضا کردند. آن قاعده کلیه کبری را امضا کردند که آن هم این بوده که من "حاز شیئاً ملکه". تو ذهنها این بوده: هر کی حیازت کرد، مالک (میشود). حضرت این را تأیید. حالا توی دوره چوب و علف و خار و اینها، توی دورهای هم میشود سنگ و روی و مس و آهن و اینها که حالا تو جنگل و دریا و کف دریاها. مثلاً الان این سنگهایی که توی حرمها، حرم امام حسین، سنگی که گرما بهش میخورد ولی خنک است، این سنگ مال مثلاً عمق مثلاً (اینجوری که شنیدم) ده هزار متری زمین دریا است. یعنی در تمام عمرش آفتاب نخورده. ده هزار سال به این آفتاب نخورد. این سنگها (را) از کف دریا میآورند. این هر چقدر هم که بهش حرارت بخورد، حرارت به خودش نمیگیرد. این سنگها خیلی قیمتی (اند). سنگهایی که تو حرم امام حسین، حرم امیرالمومنین هست، مسجد کوفه، حالا مکه و مدینه و اینها. بله، اینها مال اعماق دریاها، اعماق اقیانوس، از آنجا استخراج شده. خب اگر شما این را قبول نداشته باشی، الان سنگهایی که تو حرمها روش نماز میخوانند، نمازها همه مشکل دارد. چرا؟ چون (آنها) حیازت نمیتوانسته بکند در دوران معصوم. شدیم امر عقلایی است، عقلی نیست. عقلایی است. عقلایی هم امضا میخواهد. و امضایش هم قدر متیقن (برای) همان است، همان فعلی که آن دوران انجام میدادند. مباحث دارد دقیقتر میشود. جنگل و میان نهر جنگلی که آن موقع باز بوده، امضا خورده بوده، الان امضا نمیکند. بله خب اینجا پس در مورد جنگلها و معادن و اینها هم جاریش میکنیم و میگوید میشود انسان با حیازت مالک معادن (شود)، چون سیره از طرف معصوم برایش (تأیید شده).
این مسئله که روشن شد، حالا برمیگردیم به آن سؤالی که قبلاً کرده بودیم که معصوم چیو امضا میکند؟ فعل خارجی یا نکته مرتکزه را؟ آن نکته؟ پاسخ این است که معصوم نکته عقلاییه را امضا میکند، نه فعل خارجی. معصوم وقتی که مثلاً عمل به خبر واحد را امضا میکند یا حیازت را امضا میکند، در حقیقت آن نکتهای که باعث این سلوک عقلایی شده را دارد امضا میکند و میشود از اینجا تعدی کرد به مصادیق جدیدش که در زمان معصوم نبوده و محفوظ در همان ارتکاز عقلا هم که خب وظیفه فقیه دیگر خیلی اینجا سخت میشود که بخواهد تشخیص بدهد اونی که امضا شده چیه. در واقع آن امر ارتکازی عقلایی چیه که آن را بخواهد اینجا تطبیق (بدهد). استفاده بکند از آن سیرهای که در عصرهای بعدی هم از آن سیره که امضا شده تو عصر بعدی چطوری استفاده بکنیم؟
خب، حالا بر این مسائلی که عرض کردم دو تا امر مترتب میشود. یکی اینکه اگر آنی که امضا شده فعل خارجی باشد، فقط دیگر ما اینجا بیش از حکم به جواز نمیتوانیم صادر کنیم. جواز در قبال عدم حرمت. یعنی فقط حرام نیست. یعنی اینها یک فعلی بوده و فعل هم عمل "صامته" است. اخذ به قدر متیقن میشود و خدمتش این است که حضرت فعل، او فعل خارجی را امضا کردهاند. دیگر آن فعل خارجی حالا چه حکمی دارد؟ نهایتاً اینکه حرام نیست. همان بحثهایی که در فعل معصوم گفتیم. اما اگر "ممضا" آن نکته باشد، آن مفهوم عقلایی باشد که منشا سلوک عقلا بود، اینجا میتوانیم حکم تکلیفی هم کشف بکنیم. مثل جواز یا حکم وضعی کشف بکنیم. مثل ملکیت. میگوییم کسی که این کار را کرد مالک است. تو آنجا میگوییم حرام نیست، اگر حضرت فقط فعل این بابایی که رفت خار آورد و فروخت، فقط فعلش را امضا کردند، ما میگوییم حرام نیست. حکم صادر نمیکنیم. ولی اگر آن نکته عقلایی و ارتکازی او را تأیید کردند، یکی میگوییم که جایز است، مباح است. نه، حرام نیست فقط. لسان سلبی داشته باشیم. مباح است و در ملک اوست. ملکیتآور است. کرد، مالک است.
نکته دوم اینکه اگر آنی که امضا میشود فعل خارجی باشد، اینجا یعنی آن سیرهای که امضا شده توی عصر معصوم فقط جاری میشود و مصداق روشن دارد. اما اگر آنی که امضا شده نکته عقلاییه باشد، مخصوص دیگر نمیشود در واقع به دوره معصوم، بلکه در همه زمانها و در اصول بعدی هم جاری است. که خب عرض کردیم که این باز برمیگردد به اینکه آن نکته از آن سلوک خارجی وسیعتر باشد دیگر. یعنی یک کبرایی در ذهن اینها است. این کبری میتواند مصادیق فراوانی داشته باشد. یک مصداقش فعلاً در خارج، همین. مصادیق دیگرش در دورانهای بعدی. کدام زن در قبال طبیعی انجام میدهد؟ (خلا) بله، یعنی چه بسا باز ما بعداً بیاییم بفهمیم که آن نکته ارتکازی که شارع تأیید کرده، باز همینم نبود. اعم از این بود. باز مثلاً یعنی استفاده عموم مردم از منابع به شرط اینکه نفع ببرند، همه از آن منابع. عموم. یعنی این را ارتکاز کردم. گفتیم معصوم این را امضا کرده. آن وقت میگوییم که خب اینجا این قید نیست. بله بله. آنجا یک نفر است، دارد میرود. وسایل ندارد. در حد خودش میتواند سهمش را از طبیعت بگیرد. هر کسی در حد خودش سهمی که از طبیعت بگیرد برایش جایز است. الان اینها میگویند آقا تو رفتی جنگل، چوب برای چی؟ کباب درست کرده. کسی به این گیر نمیدهد. آتش درست کردی. کباب درست کردی. بخواهی چوب برداری بیاوری بیرون. هر کی تو جنگل بوده، برود. هر مقدار چوبی که از جنگل استفاده کردی، کسی کاری به کارش ندارد. من که بخواهد قطع بکند و ببرد و آسیب بزند، آتش بزند درختها را. ولی اینکه بخواهد بیرون بیاورد یعنی دیگر همان بحث حق الماره میشود دیگر. بردنش مشکل دارد. استفادهاش مشکل (دارد).
نکته ارتکازی عقلاییش این است که خب مباحث سیاسی اقتصادی و اینها این است که سختش میکند. خیلی پیچیده میشود. یعنی دقیقاً مباحث اقتصادی خصوصاً همین است که اهل بیت چیو امضا کردند؟ کاری که شیخ در مکاسب میکند، همین است. نهایت مکاسب این است که آنی که مرضی و ممضای شارع است، "نقل به عوض" ارتکازی چیزی در ازای چیزی با رضایت دو طرف. امر ارتکازی عقلایی است. و چیزی است که شارع امضا (کرده). حالا این جمله شده شش جلد مکاسب. بحثش به کنار. تقریباً چهار جلد، چهار و نیم جلد مکاسب همین است. حالا باز یکی دو جلد محرم است.
بحث بعدی این است که سیره باید معاصر باشد با معصوم. یعنی در زمان معصوم این اتفاق افتاده باشد. معصوم مواجه بوده باشد. نه اینکه تو عصرهای بعدی این بانک، مثلاً در دوران معصوم نبوده. بیمه در دوران معصوم نبوده. سرقفلی در دوران معصوم نبوده. نه، نمیتوانیم بیاییم بگوییم که سیره برین (ای) است. تو خود دوران معصوم باید این اتفاقات بوده باشد. گفتن دارد. این امضا مگر میشود ما امضا میخواهیم از (ام). بله، این سیره عقلایی که بهش استدلال میکنیم بر اثبات حکم شرعی، همان سیره است که معاصر معصوم است. و گفتیم که سیره خودش دلیل نیست. دلیل آن امضایی است که معصوم کرده. و آن هم چیزی است که فرض بشود که سیره معاصر معصوم باشد تا ظهور حالش را بشود کشف کرد که آن ظهور حال علت بر سکوت و آن سکوت دلالت بر امضا بکند. اگر حاضر نباشد، معاصر نباشد، دیگر اصلاً نمیشود اینها را استفاده کرد. خب، این که واضح است.
حالا بحث سر این است که یک توهمی میآید که این توهم این را میگوید. میگوید پیش ما سیره غیر معاصر معصوم نیست. همه این سیرهها، حتی مسائلی که همین الان جاری است، این متصل است به دوران معصوم. سیره، سیره عقلایی دوره ندارد. کسی (که) عقلا (است) دوره ندارد. یعنی عقلا الان این کار را میکنند. اگر در دوران معصوم هم امکانات بود، همین بانک. آن سیره عقلایی است دیگر. فرض ندارد که بگوییم معاصرت با معصوم ندارد. ما اصلاً سیرهای نداریم که معاصر معصوم نباشد. حرف این است. تمام سیرههای عقلایی معاصر (است). زمان ندارد. عقلا که کارهایشان زماندار نیست که. عقلا تو هر دوره، همه همین کارها را میکنند. حالا امکانات بیشتر میشود. حالا ضمن اینکه اصلاً معصوم تو زمان ما هم الان موجود است. یعنی ما همیشه سیره را همیشه یکجورند.
یک بخش دیگرش که حالا اینجا بیشتر ملاک این است که الان در دوران ما هم که معصوم هست، مگر ما عصر جدا از معصوم داریم که بگوییم معاصر معصوم باشد؟ غایب هم که باشد، بالاخره معاصره (و) زمین خالی از او نمیشود. در روایات فراوانی: "لَوْ لَا الْحُجَّةُ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا". اینجا مهم این است که ما بگوییم که آقا یا حاضر است یا غایب است. در هر صورت معاصر معصوم که ما داریم. سیره معاصرت بله، ما معاصرت منظورمان حضور معصوم است دیگر. خب، اینجا درباره این توهم که حالا بیشتر با همین تکهاش کار داریم، میگوییم که آقا وقتی که ما میگوییم سکوت معصوم دلالت بر امضا دارد، یعنی معصوم چیست؟ حاضر یا غایب؟ معصومی که غایب است، مگر سکوتش فرض دارد؟ الان مثلاً آقای کریمی مثلاً اینجا نیست. کریمی راضی. شخص غایب که سکوتش معنا ندارد که. دلالت سکوت برایش تصور نمیشود. سکوت یعنی کسی حاضر باشد و سکوت کند. خب، آنجا بحث این است که استفاده از علم غیب باید بشود. دستشان از اجرا کوتاه. علم غیب باخبر بشود. هر آنچه که معلوم شد، مفهوم شد.
حالا بحث سر این است که این همون مباحث قاعده لطف است که خواجه نصیر آنها مطرح میکند در مباحث کلامی مفصل بحث میشود که امامی که اصل وجودش لطف است، اما از این لطف محرومی، چطور شما میآیید میگویید که قاعده لطف اقتضا دارد که در مورد وسایل کلان مسلمین هم موضع بگیرند؟ حضرت بله، ضمن اینکه بر فرض بخواهند موضع بگیرند، شما چه کانالی میخواهید برایش طراحی کنید؟ هزار تا کانال قلابی تراشیده میشود. یعنی قطعاً مفاسدش پیش از مصالحش است. آقای بهجت مثلاً اتصال من، هزار تا وحشت برای شما میآورد. ملاک آقای بهجت بودن چیست؟ شما از کجا، کجا میخواهید بابهای متصل به امام غایب را کشف بکنید؟ ملاکش چیست؟ چشم برزخی دارد. چشم برزخی دارد چیست؟ یعنی نمیشود چیزی تراشید. لذا امر واگذار شده به فقها و این دیگر وظیفه فقهاست که تشخیص بدهند. یعنی آن شأن امام اینجا در فقها متعین است. آنها وقتی که دارد انحراف کلانی شکل میگیرد، آنها باید موضع بگیرند. کار کار اینها است. چون این واگذار کردن حضرت در عصر غیبت به اینها، ولو در تصرف خود حضرت به نحو تصرف تکوینی دارند کار میکنند. تو باطن عالم جهت میدهند. دلها را متمایل میکنند. تو هر دورهای به کسی، به سمتی، جهتی. یک دفعه جهشی ایجاد (میشود). محافظت میکنند خیلی فراوان از این قبیل که مسائلی که یک دفعه فتوای تنباکو میآید. "او" میگوید که من از حضرت (فتوا را) گرفتم. ماجرای انقلاب میشود. به طالقانی میگویند که دستور از جای دیگر رسیده. خب، اینجور مسائل بالاخره حضرت دارند کار میکنند. ولی تو پوشش فقها، دلهای فقها را هدایت میکند. ذهن فقها را هدایت. حالا این هم باز نمیخواهیم "تام" بگوییم که هر فقیه هر چیزی گفت، یعنی دلش را هدایت کرده. سیرورت تاریخی است در تاریخ را هدایت میکند به سمت یک مقصودی. در این لابلا ممکن است که ما هزار تا فقیه هم داشته باشیم که اصلاً انحراف رفته باشند. به وظیفه عمل نکرده باشند. کما اینکه خود حضرت آقا فراوان اشاره کردند. فقیهی که مثلاً از آقا محمد خان مثلاً تعریف میکند. بگویید وکالت میدهد. آقا میفهمند که ما از اینجور فقها داشتیم. اگر ما صد تا مثل ده تا یا صد تا (فقیه) قومی داشتیم، تاریخ تمام شده بود. با ما روند پیشرفت هر جور دیگر بود. خب، خیلیها به وظایف عمل نمیکنند.
در هر صورت اینکه میگوییم سکوت دلالت بر امضا دارد از خلال دو وجهی است که گذشت که عقلی و استظهاری است. و تطبیق اینها هم ممکن نیست اگر امام غایب باشد. خب، تو اساس عقلی چرا ما اصلاً نه در دوران غیبت امام نه اساس عقلی را میتوانیم بگوییم نه اساس استظهاری (را). اساس عقلی چرا؟ قبلاً گفتیم دو تا تقریر داریم: یکی اینکه معصوم مکلف است و نهی از منکر و تعلیم جاهل بر او واجب است. کسی که نهی از منکر بر او واجب است (و) تعلیم جاهل واجب است، کیست؟ مکلف حاضر یا غایب؟ مکلف حاضر است دیگر. آنی که از چشمها مخفی است که چطور میخواهد بیاید نهی از منکر کند؟ و حال معصوم هم در واقع سکوتش دلیل بر امضا نمیتواند باشد. بله، به یک معنا خب اینجا نگوییم که غایب، در واقع بگوییم که آقا معصوم غایب نیست، حاضر و (او) یعنی او که به حال ما خبر دارد، ما خبر نداریم او کیست. او که از ما خبر دارد برای نهی از منکر. او به حال ما خبر داشته باشد و بتواند ما را روشن بکند کفایت میکند. اینجا میگوییم که از حیث مکلفیتش مهم است نه از حیث عالم بودنش و اینکه محیط به شؤون حیات است. در واقع اشراف بر عالم دارد. اینها ملاک نیست؛ چون آنی که تکلیف میآورد که علم نیست. آنی که انسان نسبت به هر آنچه که علم دارد که تکلیف ندارد. الی ما شاء الله پیش میآید. من علم دارم که فلانی کارش اشتباه است ولی خب این مانع از اختیار اوست و بر من هم تکلیف لزوماً نمیآورد که بخواهم اقدامی بکنم. شرایط و اقتضائاتی دارد. ملاک اتهامش که علم نیست. علت تامه تکلیف که علم نیست. علم با شرایط و اقتضائات و اینهاست که باعث میشود تکلیفی. من الان علم دارم که ساعت هشت و ربع شب قطع دارم که نماز مغرب را بخوانم. الان پاشو بخوانم. ظرفش وقتی نشده. محقق وقتی نشده. شرایطش پیش نیامده. به آن زمان نرسیدم. صرف اینکه قطع دارم که کفایت نمیکند که. من علم دارم ولی هزار و یکی مانع هم دارد. علم دارم که الان یک کسی توی اسکایپ، یکی به من نشان بدهد بگوید آقا فلان کس اینجا الان دارد تو آب غرق میشود. من علم دارم. خب الان تکلیف به گردن من است. من چون او را نجات ندادم، میروم جهنم. کی من را مواخذه میکند؟ میگوید تو که میدانستی چرا کاری نکردی؟ کاری کنم؟ کاری از من برنمیآید. شرایطش را نداشتم. "مبسوط الید" نبودم و هزار و یکی مانند.
خب این را تقریر اول. رو تقریر دوم هم، تقریر دوم اساس عقلی که گفتیم معصوم شارع و هادف است و نقض غرض پیش میآید. اینجا نقض غرض از طرف شارع محال است. اصلاً نمیشود این را بر معصوم غائب تطبیق کرد. اگر بنا به نقض غرض باشد، اصل اینکه او غایب است، اصل به قول مرحوم مظفر در اصول، اصل ماجرا این است، از این محرومیم. بعد بگوییم از تصرفات جزئی حضرت، آنها نقض غرض میشود. بزرگترین نقض غرض همین است که خود حضرت وجودشان غایب است در بین ما. که همان البته با ملاک و مصلحت. اینجا حضرت یا باید بیایند از طریق طبیعی غرض شریعت را حفظ بکنند. یک عملی را ببینند که موافق شریعت نیست. اصحابشان و شاگردانشان را مرتبط امر بکنند که آنها بیایند خلاصه بگویند که این ازش اجتناب بشود. یا از طریق غیر طبیعی یعنی از طریق اعجازی. با طریق طبیعی کی تمام است؟ وقتی که معصوم حاضر است. اگر معصوم حاضر نباشد که دیگر قبحی ندارد نقض بشود. اذیت اعجازی هم عقلاً ثابت نیستش که حضرت برشان واجب است که اعجازاً در تمام اینها پنهان و حفظ بکنند از آن که نقض غرض صورت (نگیرد). تو خودت حفظ وجود حضرت اینجا مهمترین غرض شرعی است. ما خود وجود حضرت را به مخاطره بیندازیم که مثلاً فلان کس، فلان جا، فلان کار را نکند. مثلاً فلان بانک را مثلاً فلان درصد سود بانک مثلاً محقق نشود. خود وجود حضرت به مخاطره بیفتد. پایگاه حضرت لو برود. محل سکونت (شریفشان) لو برود. حلقههای ارتباطی و واسطه با حضرت لو برود. که ما مثلاً بگوییم آقا آنجا این سود را مثلاً پنج درصد بیاور پایین. آن خیلی مهمتر است از اینکه بخواهیم به خاطر این (کار،) گفت که کسی به خاطر اینکه کسی وقتی گاوش مریض بشود، نذر نمیکند که اگر گاوم خوب شد، سر بچهام را میبرم. حالا اینجا مسئله اینجوری نیست که ما بگوییم به خاطر اینکه گاومان خوب بشود، سر بچهمان را ببریم. به خاطر اینکه بانکهایمان خوب بشود، حالا حضرت هم وجودشان به خطر بیفتد. خب چه میشود؟ مگر بانکها عوضش درست میشود؟ خب این که اصلاً قابل قیاس با آن (نیست).
بله، خب اینجا حفظ وجود اینها مهمترین (مسئله) است و راههایی هم که برای حفظ اینها به کار میرود، راههای طبیعی است. حالا اگر غرضی درجهای از اهمیت باشد که دیگر حفظ اصل رسالت و دین آنجا مطرح باشد، آنجا چه بسا قائل به این بشویم که حضرت با یک معجزاتی، با یک راههایی بالاخره کار را تو ماجرا دارد. در بحرین آن عالم بحرینی مشهور است دیگر. از این قبیل مسائل زیاد داشتیم. دید که یکی از علمای اهل سنت اناری آورد. شنیدید دیگر ماجرا. انار رویش اسم خلفا نوشته. مضطر شد و شیعه در معرض اضمحلال بود. اصلاً آنجا سر همین کرامت معجزه که آنها ادعا میکردند، چله میگیرم و یا حضرت باید جواب بدهم یا مثلاً چیزی ازمان نمیماند. شما یک سری مشرک بیدین خرافی و اینها. حضرت دیدند. حضرت فرمودند که این انار و فلان جا فلان ترک کاشت و اینجوری درآمد. آن هم رفت لو داد و آنها اصلاً به باد رفت. گاهی اینست. حضرت سراغ غیر طبیعی میروند. یعنی اصل دین رو هواست. مسئله یک گوشه اقتصادی، یک گوشه حالا مثلاً بیمه، بانک، یک مسئله جزئی اقتصادی مردم است. یک مسئله جزئی سیاسی مردم است. آن جهتگیری کلاً حضرت ایجاد کرده. دارد هدایت میکند. کار بخواهد به استخوان برسد، کارد به استخوان برسد یا کار به آن شاهرگ برسد، حضرت وارد کار میشوند. دخالت میکنند. ولی هنوز کار به آنجا نرسیده. حضرت در مورد رهبر ولی فقیه هم همین است. یک فرصتی نشان میدهد به اینکه مسئولین بیایند خودی نشان بدهند. کاری بکنند. یک جای دیگر دارد میرود که این دیگر (خطاست). وای، مردم روشن میشوند. مردم میفهمند. عقل عمومی، عقل اجتماعی مردم، عقل سیاسی مردم رشد میکند. چه اشکالی دارد؟ همش که نباید خود شخص رهبر وارد بشود. دخالت بکند. حرف بزند. رشد مردم چه میشود؟ مردم خودشان جریانها را بشناسند. مردم خودشان تیپولوژی دستشان بیاید. بفهمند تکنوکراسی یعنی چی، دموکراسی، لیبرالیسم و مانند این. این تیپها، این گفتمانها را بشناسند. بفهمند اعتدال یعنی چی، مذاکره یعنی چی. به اینها فرصت میدهیم. مذاکره با آمریکا یعنی این. بعضی از سیرههای عقلاییهای که اغراض شریعت را در معرض خطر فعلی قرار میدهد، اینها در آن درجه از اهمیتی نیست که بخواهد امام معصوم غایب دخالت بکند با روشهای غیر طبیعی.
پس تقریر دوم برای اساس عقلی هم درباره معصوم غایب راه ندارد. (چه) میماند؟ تقریر اساس استظهاری. یا میگوید حال معصوم مبتنی بر این است که او مسئول نسبت به تبلیغ شریعت. و خب اگر حاضر باشد که خوب روشن. اما اگر غایب باشد چی؟ تکلیف از او برداشته میشود. حالا بحث این است که ما چطور استناد بدهیم به ظهور حال حضرت بالاخره کسی که در مقام محافظت از شریعت (است)، اینها الان چه جوری بفهمیم که او دارد بالفعل محافظت میکند، مراقبت میکند؟ اگر این شمع را واگذار کرده باشد به فقها، چی؟ که قاعدتاً هم همین است. اصل همین است. خب ما اینجا میگوییم که این دو تا اساسی که ذکر شد، تفسیر میکند دلالت سکوت معصوم بر امضا را فقط در مورد معصوم حاضر، نه در معصوم قائم. و چون که با معصوم غایب اصلاً سیره معاصرت معنا ندارد که بخواهد کشف از امضا بکند، اینجا در واقع "قیمت" برای این سیره، سیرهای که با معصوم غایب معاصرت دارد، این قیمتی پیدا نمیکند که بخواهد اصلاً حجتی پیدا و ملاک باشد برای حکم شرعی. اینی که گفتیم معاصرت، این معاصرت با امام حاضر است. خب، این بحث حالا ادامه دارد تا انشاءالله جلسه بعد بخش آخرش را هم بخوانیم و متنش را بخوانیم و بتوانیم بعضی مثالها را انشاءالله تطبیق (دهیم). الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتادم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و یکم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...