‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خب، این بخش آخری که از بحث سیره مانده بود – سیره عقلا – را عرض بکنیم و متن آن را بخوانیم تا انشاءالله مباحث صغروی را در دلیل شرعی بحث کنیم.
بحث بعدی ما، ملاک کشف سیره است که ما از امضای معصوم چطور سیره را کشف میکنیم. اصولیون در ملاک کشف سیره عقلایی از امضای معصوم، دو قول را مطرح میکنند: یکی اینکه ملاک، سکوت معصوم است، یعنی معصوم در برابر سیره عقلا سکوت میکند. این سکوت کاشف از امضاست و در حقیقت دلیل همان امضای معصوم است که عرض کردیم، سیره دوم این است که ملاک آن باشد که شارع خودش سید عقلاست و طلیعه عقلاست؛ هرچیزی بر عقلا صدق میکند، بر او هم صدق میکند؛ اصطلاحاً متحدالمسلک است. او خودش هم همین دعویِ (دعوا را به معنای ادعا) عقلایی را دارد؛ چون عقلا هم دارند بر اساس مشی عقلایی خودشان عمل میکنند، خب، شارع هم بر اساس همین مشی عقلایی عمل میکند. مثلاً اگر عقلا دارند به خبر واحد عمل میکنند، شارع خودش هم به این عمل میکند، چرا؟ چون عقلش از بقیه بیشتر است، خودش هم عاقل است، عمقش از بقیه بیشتر است، دقتش بیشتر است. این مطلبی است که مرحوم محقق اصفهانی، معروف به «کمپانی»، اصطلاحاً ایشان فرمودهاند در «نهایهالدرایات».
حالا سؤالی که اینجا هست این است که فرق بین این دو تا ملاک چیست؟ پاسخ این است که در ملاک اول، شرط این است که سیره معاصر معصوم باشد تا دلالتش - دلالت سکوت معصوم بر امضا - تام باشد. ولی در ملاک دوم که متحدالمسلک بودن است (یعنی ملاک اول این بود که حضرت در واقع سکوت بکنند در برابر چیزی که میبینند؛ خب اینجا معاصرت لازمه)، ولی در دومی که متحدالمسلک است، یعنی خود معصوم، خود شارع هم یکی از عقلاست، که همین فرق عقلی و عقلایی همینه، در عقلایی معاصرت لازمه، در عقلی دیگر معاصرت لازم نیست. به عنوان یک فردی از عقلا خود معصوم هم همین کار را خواهد کرد. این میشود عقلی متحدالمسلک اصطلاحاً، و خود معصوم همینطور رفتار میکند.
قسم دومی که عرض کردیم، متحدالمسلک است، اینجا دیگر معاصرت شرط نیست، ولی خب، ملاک دوم را نمیشود پذیرفت در این بحث. چرا؟ صرف اینکه شما بگویید شارع سید عقلاست و طلیعه عقلاست، خودش ممکن است که یک تمایزی این شارع با بقیه عقلا بالاخره در هر صورت داشته باشد، با آنها مخالفت بکند، آنها را تخطئه بکند در برخی اعمالشان، مگر اینکه از قبیل فطریات باشد، مدرکات فطریه باشد، مسئله چیزی باشد که هر کسی به حسب فطرت خودش اینجور رفتار میکند. این اگر باشد، میشود گفت که بالاخره شارع هم یکی از عقلاست و به حسب فطرت خودش همینطوری عمل میکند و مخالفت شارع با عقلا (همه عقلا بر اساس فطرت عقلاییشان هستند)، از ظلم بدشان میآید، در برابر ظلم میایستند، از مظلوم حمایت میکنند. عقلا به ما عقلا به حسب فطرت... میشود گفت اینجا در مورد شارع ما نمیدانیم، معلوم نیست، شاید او این کار را... الان همه عقلا از وضعیت رقتبار کودکان فلسطینی آزرده و ناراحت میشوند، به حسب فطرتشان همه میگویند خب این کودک... همه محکوم میکنند رژیمی که کودک میکُشد را. میتوانیم بگوییم که امام زمان محکوم نمیکنند؟ سیدالعقلاست، به حسب فطرتش حتماً او هم محکوم میکند. نمیشود (این را) با ما که عقلایی هستیم و محکوم میکنیم... در هر صورت، ملاک دوم در این بحث، در بحث سیره، ملاک دومش تام نیست. ملاک اولش ولی خوب است، معصوم معاصر باشد و سکوت بکند که (اینها) همان مباحث (است).
متن را بخوانیم: «و من الواضح أن السکوت انما یدل علی الامضاء» خب این واضح است که سکوت دلالت بر امضا دارد. کی؟ کجا؟ «فی حالة مواجهة المعصوم لسلوک معین.» وقتی که معصوم با یک سلوک معینی مواجه است. «و احدهما، مواجهة سلوک فرد خاص یتصرف أمام المعصوم،» یکیاش این است که یک فرد خاصی بیاید در برابر امام معصوم تصرفی بکند که «أمام المعصوم فی وضوءه، منکوسا و یسکت.» اینجا به نظر من میآید بحث مسح سر باشد. پا را گفتیم، از این تعبیر به نظر میآید مسح سر (میتواند) ملاک بیشتر فهمیده بشود، هرچند عبارت ایشان مسح پا را هم دربرمیگیرد، جفتش. «أمام المعصوم». این در برابر امام، در برابر معصوم یک شخصی مسح کند. در برابر معصوم تو وضویش برعکس مسح کند که به نظرم مسح سر میآید، (اینکه) از بالا بیاید به پایین. از پایین برود بالا (و امام) سکوت بکند. به نظر من بیشتر این بهتر باشد تا مسح پا. مشخص است که وقتی آیه را هرکی شنیده، میآید از سرانگشتها بالا میرود. وجه هم ندارد بگوییم از بالا به پایین. معنا دارد، ولی پایین به بالا هرکی آیه را شنیده میفهمد که خب آیه وضعش به اینه که از پایین به بالا (مسح کنید)، خب حالا... «منکوسا» یعنی از بالا به پایین هم مثلاً فرض دارد، بعد از پایین به بالا.. یه جوریه، خلاصه خیلی بعید است.
دیگری این است که با سلوک اجتماعی مواجه باشد. «و الآخر، مواجهة سلوک اجتماعی، اما بسیره عُقلائیه.» این همان است که اسمش را میگذارند سیره عقلا. عقلا، به ما عقلا، یک سلوک معینی را داشته باشند در عصر معصوم؛ «فانه بحکم تواجده بینهم»، چون بین اینها رایج و معروف پیدا میشود، «یکون مواجها لسلوکهم العام». خب اینجا حضرت چون بین اینها هستند، مواجه است با سلوک عام ایشان. «و یکون سکوته دلیلا علی الامضاء». این است که حضرت سکوت میکنند، سکوت حضرت دلیل بر امضا میشود. «و من هنا امکن الاستدلال بسیره العقلائیه»، از اینجاست استدلال به سیره عقلاییه ممکن میشود، «عن طریق استکشاف الامضاء من سکوته». این استدلال به سیره عقلاییه ممکن است، چطور؟ از این طریق که ما بیاییم امضا را از سکوت معصوم کشف کنیم. «و الامضاء المستکشف بالسکوت ینصب علی النکته المرتکزه العقلائیه، لا علی المقدار الممارس من السلوک خاص.» امضایی که کشف میشود به وسیله سکوت، منصبش (محل ریزشش) کجاست؟ ارتکاز عقلایی (است)، نه بر آن مقداری که ممارست است از سلوک خاص. همان که عرض کردیم امضای معصوم میخورَد به آن نکته ارتکازهای که عقلا بر اساسش عمل میکنند، یا میخورَد به خود فعلی (که) نکته ارتکازهای است. «و هذا یعنی أولاً، ان المُمضَاء لیس هو العمل الصامت»، این یعنی اولاً آن چیزی که امضا شده، آن عمل صامت نیست، «لکی لا یدل علی أکثر من الجواز»، تا بخواهد دلالت بر بیش از جواز داشته باشد، «بل هو النکته و المفهوم العقلائی المرتکز»، بلکه آن همان نکته است، یعنی مفهوم عقلایی است که ارتکاز بر آن است، «فقط یثبت به حکم تکلیفی أو حکم وضعی». و به این وسیله حکم تکلیفی یا حکم وضعی ثابت میشود. «و ثانیاً، أن الامضاء لا یختص بالعمل المباشر فیه العقلاء مع المعصوم»، امضا اختصاص به عمل مباشری ندارد که عقلا مستقیماً دارند انجام میدهند، آن هم در عصر معصوم، «و ان کانت کبری و علی امتدادها». اگر یک ارتکازی بوده که این ارتکاز مصادیقش بیش از آن چیزی است که در دوران معصوم بوده، معصوم امضا کرده آن کبری را. امضا کرده آن کبری را. آن کبرای (امضا شده) در عصرهای بعدی هم در مصادیق دیگر (کاربرد دارد).
«علی اثبات حکم شرعی هو السیره المعاصرة للمعصومین». در پرتو آنچه که ذکر کردیم میفهمیم که آنچه استدلال به آن ممکن است بر اثبات حکم شرعی، همان سیره است که معاصر با معصوم است. یعنی ما به چه استدلال میکنیم؟ برای اینکه حکم شرعی (ثابت شود). میگویم: آقا، سیره بر این است. وقتی میگوییم سیره بر این است، کدام سیره بر این است؟ سیره معاصر یا سیره بعد از عصر (معصوم)؟ یعنی سیره در عصر غیبت، کدامش؟ سیره معاصر. چرا؟ «سکوت المعصوم عنها ظهور فی الامضاء دون السیره المتأخرة». تو این سیرهای که در عصر امام غائب بوده، که ما نمیتوانیم سکوت (آنها) را از سکوت معصوم، امضای او را کشف کنیم. از آنی که مواجه بوده (با) امام در دوران حضورش بوده و آنجا سکوت کرده، از آن سکوت، امضا را کشف میکنیم. الان که اصلاً فرض ندارد بگوییم امام زمان ساکتند نسبت به این وقایع، غایبند. «فقط یتوهم سیرة المتأخرة معاصرة المعصوم، و ان کان غائباً». این سیره متأخرین معاصر با معصوم است، و هرچند حضرت غیبت دارند، ولی معاصرت که دارند، «فیدل سکوته عنها علی امضاء». بالاخره این سکوت کاشف از چیست؟ امضای سیره غیرمعاصر معصوم. ما اینجا سیرهای، ما در واقع اصلاً سیره غیرمعاصر نداریم. در همه اوقات بالاخره معصوم بوده. پس همیشه ما یک سیره معاصر معصوم...
توهم (و) جوابی بر این توهم این است که: «أن سکوت المعصوم فی الغیبة لا یدلّ علی امضاء». اینی که امام در دوران غیبت خودشان سکوت کردهاند، این دلالت بر امضای حضرت ندارد، «لا علی أساس العقل و لا علی أساس استظهار»، نه بر مبنای اساس عقل، نه بر اساس استظهار. تو هیچ کدامش حکایت که حضرت راضیاند، حضرت امضا میکنند عمل اول (است). آن اساس عقلی چرا؟ «فلأنّه غیر مکلّف فی حالة الغیبة بالنهی عن المنکر و تعلیم الجاهل». تکلیفى ندارد نسبت به تعلیم جاهل در عصر غیبت. «و غرض بدرجات من الفعلیه تستوجب الحفاظ علیه بغیر طریق طبیعی». غرض هم در درجهای نیست. آن غرضی که میگفتیم نقض غرض میشود، آن غرض در درجهای از فعلیت نیست که مستوجب بشود حفظ بر آن را به غیر طریق طبیعی، یعنی یک غرض اینقدر مهمی نداریم که حضرت به خاطر حفظ این غرض مجبور بشوند که خودشان را از طریق طبیعی خارج کنند یا با طریق غیر طبیعی بیایند این حفظ را ایجاد کنند برای آن غرض. اگر مثلاً این مسئله «الف»، غرض جدی است، آنقدر این غرض مهم نیست که حضرت با طریق غیرطبیعی بیایند «الف» را حفظ کنند، چون خود حفظ حضرت از این «الف» مهمتر است. حدیث: خب، آن بحث دیگری است، این نسبت به احکام است، نسبت به احکام شرعی است، یعنی حضرت وقتی سکوت میکنند یک حکمی دارد آن (نسبت به) خود نفوس. نسبت به خود (نفوس). یعنی ما نسبت به... حال شما هدایت تکوینی است، این هدایت تشریعی است، دو تا چیز است. به غیر طریق طبیعی، «سبب الناس أنفسهم إلی سدّه، بتسویب الغیبة». به غیر طریق طبیعی که مردم خودشان را سبب کردهاند به سدش به تصویب غیبت. یعنی مانع غیبت چیست؟ امام است یا مردم؟ مردم. مانع غیبت وجود لطف (است). عبارت خواجه نصیر: «وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر، و عدمه منّا». وجودش لطف است، تصرفش هم لطف دیگر است، این هم که او نیست از ماست (که) غیبتش از ماست. (اگر) ما مانع غیبتیم، نه خود حضرت. لذا ما خودمان سد از این کردیم که در محضر حضرت باشیم. وقتی ما سد کردیم و ما خودمان را از غرض از آن، ما خودمان خودمان را از آن منفعت بالاتر محروم کردیم، دیگر اینجا دلیل ندارد بگوییم که ما خودمان را از منفعت صددرصدی محروم کردیم ولی حضرت برای منفعت پنجاه درصدی ما باید همه حصارها را بشکنند، معنا ندارد.
اما دومی (یعنی) محمد دوم، یعنی چی؟ اساس استظهاری. «فلأن الاستظهار مناته، حالُ المعصوم». منات استظهار چیست؟ حال معصوم. «و من الواضح أن حال الغیبة لا یساعد علی استظهار الامضاء من السکوت». حال او، حال معلم است، حال مربی است، حال هدایتگر است، حال رهبر است. از این کشف میکنیم که وقتی او الان در موضع رهبر قرار گرفته و سکوت کرده، حالش حال رهبریست. دارد در مورد یک مسئله صحبت میکند در موضع رهبری هم صحبت میکند. در مورد چهار تا مسئله دیگر هم که پیش آمده سکوت میکند. یعنی در نظر او اهمیتی ندارد، دارد امضا میکند. خب حالا ما الان از حال غیبت امام چی داریم کشف میکنیم؟ حال رهبری کشف میکنیم؟ حال معلمی کشف میکنیم؟ اینها را نداریم. مساعدت نمیکند که بخواهیم استظهار کنیم این را که بگوییم حال او دلالت بر امضا دارد. ربط از سکوتش امضا کشف (کنیم). ضمن اینکه سکوت و تکلم اینها اصلاً چیز است، بفرمایید که عدم ملکه است: «مَنْ شَأنُهُ یتکلّم، مَنْ شَأنُهُ أنْ یَسْکُت». کسی که شأنش این است حرف بزند وقتی حرف نمیزند سکوتش دلالت بر امضا دارد.
«و علی هذا یُعرف»، بر این مبنا دانسته میشود، شناخته میشود، «أن کشف السیرة العقلائیه عن امضاء الشارع انما هو بملاک دلالة سکوته» کشف سیره عقلاییه از امضای شارع، یعنی این که سیره عقلاییه کاشف از این باشد که شارع امضا کرده، این به همان ملاک دلالت سکوت است. (نه اینکه) سکوت بر سیره دلالت دارد بر امضا. وقتی حضرت نسبت به سیره... «لا بملاک أن الشارع سید العقلاء». دو تا ملاکی که عرض کردیم: یکی ملاک این باشد که خود (امام) در موقعیت و معاصرت با اینها بوده باشند، یکی هم ملاک این باشد که سیدالعقلایند، چون عاقل است. ملاک سیدالعقلا را قبول نکردیم در این بحث، ولی ملاک معاصرت، در مواجهه بودن حضرت و سکوت کردن (ایشان) را قبول داریم. ولی این که حضرت خودش یکی از عقلاست، بالاخره (اینکه) از عقلا تایید میکند، این را اینجا قبول ندارد، توی حُسن اینها قبول میکنی، بعداً تو دلیل عقلی، ولی اینجا قبول ندارد. «لا بملاک أن الشارع سید العقلاء و طلیعتهم، ما یصدق علی العقلاء یصدق علی الإمام علیه السلام». هرچیزی بر عقلا صدق میکند، بر امام صدق بکند، «کما یذهب الیه بعض الاصولیین». اصولیین (یعنی) مرحوم محقق اصفهانی. «و ذلک فلأنه لا یکون کذلک بنفسه، یوجب تمیزه عنها فی بعض المواقف». آن به خاطر این است که اگر قرار است حضرت اینجور باشند، درعینحال این احتمالم هست که، یعنی همانقدر که احتمال این هست که حضرت مثل سایر عقلا عمل کنند، همانقدر احتمال داریم که حضرت مثل بقیه عمل نکند. احتمال دارد که حضرت در این موقعیت، یک موقعیت، یک موقف خاصی را اتخاذ کند، موضع خاصی را بگیرند. معلوم نیست. نمیتوانیم قطعاً بگوییم اگر امام باشد، حتماً او هم همین کار را میکند. معلوم نیست. کما اینکه دیدیم امام حسین در موقعیت قرار گرفتن و شهادت را انتخاب کردند. عقلای دیگر اگر بودند، به صلح تن میدادند، به آن مسائل. خیلی مسائل دیگر در تاریخ اهل بیت. زیر بار یک همچین شهادتی با یک همچین موقعیتی رفتن، قبول میکرد، مذاکره میپذیرفتند، حالا بعداً تو درازمدت خورد خورد مسیر را عوض میکردند، اعمال فشار میکرد. عقلا ممکن است اینجاها. همه اینها شدند مجمع عقلا. دیگر در دوران جنگ، برای اینکه بیایند جنگ را خاتمه بدهند، به اسم مجمع عقلا. عقلا میگویند جنگ چیز بدیست. خب اگر امام هم باشد، امام زمان هم که باشند، اینجا میگویند جنگ چیز بدیست. کی میتواند این حرف را بزند؟ همین میشود تهش. بحث سیرهها. چون عقلا سیرشان بر این است، پس حضرت هم حتماً همینجوری عمل میکند؟ یک وقت از عقلا صرفاً تو درکشون، تصور و تصدیق، همه همینجور حکم میکنند. همه عقلا میگویند که «الکذا». چون عقل این را میگوید. اگر عقل این را میگوید، معصوم هم همین را (میگوید). همه عقلا به عقل خودشان میگویند که عصر عدم تناقض، یعنی نمیشود که نقیضین «لا یجتمع». عقل این را میگوید. وقتی عقل این را میگوید، معصوم میآید میگوید که چرا «النقیضین»؟ آن میشود عقلی. عقلی دیگر امضای شارع را نمیخواهد، چون خود او هم یکی از عقلاست. حتماً همین را میگوید. ولی توی عقلایی لزوماً. چون عقلایی که ما در بیرون میبینیم. عقلا، به ما عقلا اینجور عمل میکنند. عقلا مذاکره میکنند تا جنگ را بردارند. معلوم نیست معصوم ممکن است که طعم مذاکره ندهد و بجنگد. «و تخطئة لهم فی غیر ما یرجع الی المدرکات السلیمه الفطریه عقولهم کما هو واضح». ممکن است که حضرت تخطئه کنند در چه؟ در غیر آن مسائلی که درکش به فطریات برمیگردد. یک وقت هست یک سری چیزها درکش به فطریات برمیگردد. وقتی چیزی درکش به فطریات برگشت، خب عقلا میفهمند، معصوم هم همین نظرش (را دارد)، چون امر، امر فطری است. ولی اگر چیزی اگر به مشهورات برگشت، عادات برگشت (که) عادت این جماعت بر این است. میتوانم بگویم معصوم هم بیاید بین ما این کار را میکند؟ دلیل نمیشود. خب، آقا، عقلا به ما عقلا میگویند که زن و مرد مگر تفاوت جنسیتی؟ تفکیک جنسی؟ این انسان، آن هم انسان. حجاب یعنی چی؟ الان عقلا، به ما عقلا، حجاب را به این معنا قبول دارند؟ امر عقلی؟ این یک لباس، آن هم یک لباس. (اینکه) عریان بودن بد است را قبول دارند، ولی تمام سر و صورت و بدن و اینها پوشیده بودن برای زن مگر امر عقلایی است؟ حضرت زهرا سلام الله علیها اگر باشند چون عقلا اینجور رفتار میکنند، او هم اینجور رفتار میکند؟ میتوانیم بگوییم؟ زنها را میبینیم که عقلا، به ما عقلا، در مورد زنها احکامی جاری میکنند. سیرهای دارند در مورد زنها. زنها، به ما عقلا، رفتارهایی دارند که معصوم او رفتارهایی را تأیید نمیکند، امضا نمیکند. پس این ملاک امضا به خاطر سیدالعقلا بودن را در این بحث ما قبول نداریم که چون او سیدالعقلاست (پس) رفتار میکند. اگر عقلا یک چیزی را حکم عقلی میکنند، معصوم هم از حیث سیدالعقلا بودن همان حکم عقلی را میکند. رفتاری دارند (که) منشأ معلوم نیست چیست. فطریات (است)؟ منشأ آن مشهورات (است)؟ منشأ آن شهوات (است)؟ منشأ آن بفرمایید عادات، عادیات، این حرفهاست. اگر اینها باشد که دیگر اصلاً (کشف چیزی) پیدا نمیکنی که بخواهیم بگوییم معصوم با غیرمعصوم توی مسائل شریک (است). کما هو واضح که مسئله تث... بله، نقلی، دلیلش عقلی است. بله. (به یاری) یادم نمیآید که اگر ما سکوت کردیم، این دلالت بر این دارد که فلان بشود. نه، یادم (نیست). بعضیها یادمه که یک کارهایی کرده بودند در اینجاها. در مباحث استدلالی متأخرین، جدیداً آیات و روایات خوبی برای مسائل پیدا کردهاند. بله. که منصوصش بکنند که مثلاً این روایت علت بر این دارد یا آن آیت. یک آیهای را یادم هست خیلی قشنگ ازش این را درآورده بودند که تقریر معصوم اینجا توش دیده میشد. الان خاطرم نیست، ولی خب، «لو خلیة و طبعه فلان»، ما چیزی نداریم. بله، بله. (البته) یک سری جاها مثلاً خیلی کمتر به این مباحث برخی کتب پرداختهاند، خیلی وارد این مباحث (نشدهاند). بحث (مؤلف) پرداخته بود یا نه یادم نمیآید. اصلاً تو کفایت بحث الان شک… (بحث صغروی.)
این هم میرویم سراغ بحث اثبات صغرای اینها. تا حالا کبری داشتیم. مباحث حجت را کبری پیش (داشتیم). حالا تک تک میخواهیم ببینیم که «هذا حجة»، «هذا حجة». حجت ظواهر کتاب حجت است یا نیست؟ اصل عقلی حجت است یا نیست؟ دلیل لفظی حجت است یا نیست؟ خبر متواتر حجت است یا نیست؟ اجماع حجت است یا نیست؟ شهرت حجت است یا نیست؟
تو صغریات... صغروی میشود. کبریات بحث را بحث کردیم که کبراوین حجیت به این معناست. حجت این است و با چه چیزهایی ما میتوانیم اثبات کنیم حجیت را. تا حالا بحثمان اینها بود. حالا میخواهیم ببینیم که چه چیزهایی حجت هست، چه چیزهایی حجیتش اثبات میشود که بحث صغروی میشود. از اینجا وارد این مبحث میشویم که انشاءالله از جلسه بعد به این بحث خواهیم پرداخت.
در حال بارگذاری نظرات...