‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خب، در بحث اجماع، متن را داریم و تنها یک توضیح مختصر از یک پاراگراف نمونه، یعنی «حساب احتمال» باقی مانده است. این را عرض میکنیم؛ انشاءالله کل متن اجماع را مختصروار توضیح میدهیم که احتمالاً کل امروز را از ما میگیرد، چون توضیحش مفصل است.
خب، بحث آخری که در اجماع داریم این است که عواملی که حساب احتمال در اجماع بهواسطۀ این عوامل متأثر میشود، اینها چیست؟ شهید صدر به چهارتا از آنها اشاره میکند. اولین عامل که حساب احتمال متأثر از اوست در اجماع، «نوع علمایی است که اجماع کردند و اینکه چقدر نزدیکاند به عصر نصّ». پس در واقع این عامل اول خودش دو تاست: یکی «نوع علما» و دیگری «نزدیکی آنها به عصر نصّ». خب، این «نوع علما»؛ علمایی که اجماع کردند، در حساب احتمال در مفردات اجماع اثر دارند. هرچقدر اینها که اجماع کردند از طبقه اول فقهای امامیه باشند، ارزش احتمالی مفردات بالا میرود. از طبقه دوم باشند، میآید پایین. طبقه سوم، پایینتر. خب، الان مثلاً در زمان ما، ده نفر از مراجع، بر فرض، اجماع بر یک فتوایی داشته باشند و صد نفر هم از فضلا مخالفشان باشند، ما کدام را میگیریم؟ ده نفر از علما را، و قِسْ علی هذا. نوع این علمایی که اجماع کردند که ترازشان تراز تراز اول، دوم، سوم است، این خیلی ملاک است. در بحث مرحوم شیخ اعظم هم همین را در مکاسب مدّ نظر دارند. آن اصلیهای از فقها را همیشه مدّ نظر دارند؛ مثل شیخ طوسی و مفید و صدوق و شهیدین و محقق ثانی و علامه؛ این بزرگان، اقوالشان برای اجماع همیشه مدّ نظر است.
در مورد نزدیکی به عصر معصوم و عصر نصّ هم، هرچقدر که فقیه از این دوره دورتر باشد، فتوای او از جهت مطابقت با واقع یعنی اینکه بخواهیم حکم شرعی را کشف بکنیم، ضعیفتر میشود. هرچقدر هم قریبتر باشد و نزدیکتر باشد، احتمال صدقش بالاتر است. بالاخره این احتمال که نصّی از طرف معصوم بوده که بر اساسش فتوا داده شده، چه زمانی این احتمال قویتر است؟ هر چقدر که در دوره خود معصومین باشد و نزدیک معصوم. یکی مثل کلینی که معاصر با معصوم است. یا یک کسی مثل شیخ صدوق که در اوایل غیبت صغرا است. خب، پدر او مرتبط با امام عسکری بوده، مرتبط با حضرت ولیّ عصر بوده، خودش به دعای امام زمان به دنیا آمده، مکاتبه داشته، پدر ایشان. خب، خیلی این احتمالش میرود بالاتر که مطلب و چیزی دست اینها بوده باشد. یک وقتی هم یک کسی در قرن ده یک چیزی میفرماید مثلاً که قابل قیاس نیست. یا مثلاً ممکن است بر اساس متشرّعه بوده آن فتوایی که داده؛ همانند اینکه حالا الان مثلاً اگه کسی ادعای اجماع بکند، با آن کسی که در اوایل غیبت صغرا مثلاً ادعای اجماع کرد، اینها را اصلاً نمیشود با هم قیاس کرد. کسی که الان ادعای اجماع بکند، مستند میخواهد، دلیل میخواهد. ولی آن ادعای اجماع آن اول، بدون مستند و دلیل هم خودش کلی اعتبار دارد.
خب، پس اینی که شما میبینید در کلمات مرحوم علامه، علامه حلّی، محقق علامه، که گفته میشود علامه حلّی، محقق، محقق اول یا محقق حلّی، شهید، محقق کرکی، و اینها، آن اجماعی که ادعا کردند، اینها چون خب بالاخره قرن هفتم و هشتم و نهم و دهم و اینها بودند، این اجماعات صرف ادعای اجماع درد را دوا نمیکند و خیلی از حیث ادعای اجماع خالی بهش نمیشود. خود شیخ اعظم در مکاسب هم همینطورند. خیلی به این ادعای اجماع محقق کرکی مثلاً اینها، خیلی بهش اعتنایی نمیشود. قیاس کنید با اجماعی که مثلاً صدوقین، مفید، مرتضی، سید مرتضی، بفرمایید شیخ طوسی، اینها ادعای اجماع بکنند، خیلی فرق میکند تا اینکه بخواهد مثلاً محقق کرکی. حالا در مورد خصوص اجماعات سید مرتضی و شیخ طوسی، یک مشکلی هست. آن هم این است که خیلی وقتها وقتی سید مرتضی ادعای اجماع دارند، شاگردشان شیخ طوسی مخالفت میکند با این اجماع، بلکه اصلاً ادعای اجماع میکند در مقابلش. یک شاگرد استادش سید مرتضی، شاگرد شیخ مفید، شیخ طوسی، شاگرد سید مرتضی. در یک دوره هم هستند. مثل بحث چی؟ مثل بحث حجیت خبر واحد که در رسائل مفصل بحث شده است. سید مرتضی میفرماید که اجماع داریم که خبر واحد حجت نیست. شیخ میفرماید که اجماع داریم که خبر واحد حجت است. خب، چرا این جوری است؟ شاید بسیاری از این اجماعات به خاطر اینکه در قبال عامه است، در برابر اهل سنت؛ و علمای ما در مقام ردّ آراء عامه بودند و برای همین میگفتند که «نظر شیعه بر این است». در عین حال، «نظر شیعه» یعنی «شیعه در برابر سنی بر این است»، ولی «شیعه به ما هو شیعه» بر همه اقوال فقها و علما و اینها فرق میکند. لذا خیلی وقتها تعبیر اجماعی که گفته میشود، اجماع یعنی «ما در برابر شما»، یعنی «شیعه در برابر سنّی»، نه اینکه همه علمای شیعه. بله، بله. لذا این اجماع به این معنا نیستش که تمام فقهای رده اول ما این جور ادعا کردند، فتوا دادند. نه، به این اجماع این جوری خیلی نمیشود اعتنا کرد. بله، ولی خب حالا در هر صورت باید مراعات کرد دیگر. وقتی این بزرگان ادعای اجماع میکنند، آن اولیها، مثل سید مرتضی، نمیتوانم سریع بگذاریم کنار که «نه، این اجماع ملاک نیست» و اینها. خیلی باید با مراعات، با دقت رفت و کشف کرد که آن منشأ اجماع چی بوده و بر چه اساسی فتوا دادند. قرائنی هست که بالاخره این منظور همه فقهای شیعه، اعاظم و اینها نیستند. ولی یک وقت دیگر میبینیم که نه، واقعاً «لسان شیعه» دارد حرف میزند، به اعتبار اینکه دلیل شرعی بوده و شیعه و فقها قائل به این شدند. در هر صورت، هر چقدر که فقها نزدیکتر باشند و در اصل نصّ باشند، این حساب احتمال درش اثر بیشتری دارد، به همراه نوعیت علمایی که اجماع کردند. این عامل اول بود. عرض کردیم که چهار تا عامل را میخواهیم ذکر کنیم.
عامل دوم، آن مسئلهای که درش اتفاق بر آن است. آن مسئله چیست؟ چه نوعی است؟ طبیعتش چیست؟ خب، به دو نحو تصور میشود آن مسئله: یکی اینکه مسئله اصلی باشد؛ یکی اینکه مسئله فرعی باشد. مسئله اصلی باشد یعنی ترقّب داشتیم که نصّی از جانب شارع وارد شود؛ یعنی مترقّب بود. «حوادث مترقّبه» میگویند. مترقّب بود که شأنش این بود که از جانب شارع در مورد این مسئله چیزی وارد شود. مسائل فرعی ممکن است مستحدثه باشد، بعد از عصر نص، اصلاً شکل سینما و چه و چه و چه. حالا اینها که دیگر خیلی واضح است که بعد از عصر معصوم است. قرن چهارم، پنجم مثلاً شکل گرفته باشد و در آن عصر نصّ نبوده باشد. ممکن است از مسائل مستحدثه باشد و در دوره معصوم نبوده باشد که بخواهد وارد شود. خب، اگر از کدامش باشد، احتمال، یعنی حساب احتمال اجماع، میرود بالاتر که احتمال مطابقتش به واقع بیشتر است؟ اصلی باشد و فرعی باشد، میآید پایین. احتمالش توی آن مسئله اصلی، وقتی اجماع کردند فقها، ممکن است که بالاخره، یعنی احتمال اینکه نصّی وارد شده، بالاتر است، بیشتر است که به ما نرسیده باشد. قابل تصور است. تعداد نصّ باید بیشتر باشد. اصلاً وجوب نماز؛ نماز باید خوانده شود. و یادش باید بیشتر باشد نسبت به خود یک حکم. حالا این نسبت به این است که اصلاً حکمی، حکم در دوران معصوم بوده یا نبوده. بحث این است. یک مسئله بوده که در دوران معصوم ترقّب بهش بوده یا نه. این جور نبود. لذا شما اینجا ملاحظه میفرمایید، بعضی از محققین، مثل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، رضوان الله علیه. ایشان اجماع را دو دسته تقسیم کرد در کتاب «حاشیه بر اصول». اجماع را دو قسم کرد. یکی اجماع در مسائل اصلیه که صدور نصّ درش متوقف بوده، یکی هم اجماع در مسائل فرعی. و منظور از این هم این است که آن تفریعاتی که از معصوم بهش اشاره کرده، مثل «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع». این اصل و فرع از اینجا درمیآید. «علینا إلقاء الأصول، ما اصول را القا میکنیم، شما فروع ازش بکشید.» اگر یک مسئلهای از اصول است، اجماع بر چیزی است که از اصول به حساب میآید، این احتمال، آن قیمت اجماع میرود بالاتر. اگر مسئلهای است که از فروع به حساب میآید، آن قیمت اجماع میآید پایینتر. و در واقع، اونی که اصلاً در اجماع ملاک است، همان قسم اول است که کاشف از حکم دلیل شرعی است. خب، این هم از مسئله دوم، عامل دوم که نوع طبیعت مسئله است که اجماع بر آن است.
عامل سوم: درجه ابتلای مردم است به آن مسئلهای که اجماع شده بر آن و آن ظروف اجتماعی مردم. چقدر مبتلا بودند به آن مسئله؟ یعنی اینی که الان اجماع درش هست، چقدر مبتلا به بوده؟ هر چقدر مبتلا به بوده و ابتلا به این مسئله بیشتر بوده، اجماعی که اینجا وارد میشود، ارزشش بیشتر است. هر چقدر هم مسئله شاذ بوده، نادر بوده، در مسائل خنثی بوده. مثلاً مسائل خنثی؛ خنثی بین ذکر و انثا. خب، خنثی مگر چند تا داشتیم؟ چقدر بودند؟ اجماعی در مسائل خنثی داریم. خب، این شاذ، این نادر، این آن ارزش آن اجماع، یعنی احتمال در این اجماع، پایینتر است. وضو؛ اجماع در چیست؟ مثل وضو. مسلمانان روزی پنج نوبت حداقل وضو میگرفتند. یک اجماعی در این مسئله داریم که این همه ابتلا بهش هست. خب، این قاعدتاً ارزش این اجماع نسبت به آن اجماع بالاتر است. مثلاً بحث مسح سر، مسح پا. پس چیزهایی بوده که خیلی اُمُّ البَلوا بوده. خب، اگه مثلاً شما تصور بفرمایید که شستن هم جایز بوده به جای مسح سر را، به جای اینکه مسح کنند، بشویند. خب، این چقدر باید بین شیعه منتشر میشد؟ بالاخره انگیزه برای اینکه این منتشر بشود زیاد بوده و خصوصاً که مسلمانان هم تو آن موقع اکثراً غیر شیعه بودند و اگر میتوانستند سرشان را بشویند، برایشان خیلی بهتر بود. ممکن بود یک وقتی آنها داشتن سر را میشستند، اینها بالاخره به عنوان شیعه شناخته نمیشدند و اینها هم سرشان را میشستند. در عین حال، این مسئله منتشر نشده و برعکس هم، همه اصرار بر مسح. اجماع فقها بر مسح. وقتی ما میرویم سراغ ادله، یک دلیل واضحی که بخواهد وجوب مسح را برساند، وجوب مسح تعیّن در مسح باشد. تمام سر را چیز میکنند دیگر؛ با دستشان را خیس میکنند تمام سر را تا پشت گوش و پایین و اینها همه را میکشند، یک جورهایی شبیه شستن دست است، بله. پا را میشویند، بله. سر و تمام سر، بله. حالا یعنی همان مدل ... مدل اهل سنت. خب، البته ما اینجا وضوح بیانی داریم از معصوم. ولی خب وضوح بیانی ازش سیر است دیگر. فعل معصوم از فعل وجوب فهمیده نمیشود. اینکه فقهای شیعه اجماع بر وجوب دارند، در عین حال، میشد مثلاً این همه اُمُّ البَلوا بوده، میشد هم چیزهای دیگری قائل بشوند. معلوم میشود که چیز دیگری اصلاً نبوده و اونی که بین شیعه و بین معصومین رایج بوده همین بوده. از این اجماع کشف میکنیم دلیل را.
خب، یا مسئله مسح بر خُفّ و چکمه و کفش. خب، اهل سنت مسح میکنند بر چکمه و کفش و اینها. این اگه بین امامیه جایز بود، باید شایع میشد، چون انگیزه برای انتشارش زیاد است و اهل سنت هم قائل بهش بودند. ولی ما میبینیم که فقهای ما فقط مسح بر قدمین را قائل شدند و دلیلی هم که داریم، از اجماع کشف میکنیم که این حتماً دلیلی داشتند؛ دلیلی بهشان رسیده بوده یا ارتکازی داشتند، یعنی متشرعه ارتکازی داشته. حالا چه دلیل نقلی بوده برای اینها، چه ارتکاز متشرعه بوده برای اینها، در هر صورت، اجماع کاشف از دلیل شرعی است. خب، این هم در عامل سوم که دخالت دارد در تأثّر.
عامل چهارم: لحن کلام اجماعکنندگان که در مقام استدلال چطور است، یعنی وقتی بر حکمی میخواهند استدلال بیاورند، لحنشان چطور است؟ و آن اجماع چقدر ارتباط دارد به آن مدارک نظری؟ مدارک نظری که در واقع اجماعکنندهها بر آن تکیه میکنند. این هم باز بالاخره روی حساب احتمال اثر دارد. ما هر چقدر احتمال این را بدهیم که اجماع مدرکی باشد، یعنی اجماع مدرک داشته باشد، یعنی اجماع بر اساس فلان روایت است که به دست ما رسیده، مدرک دارد، یعنی مدرکش دست ماست، این اجماع را میآورد پایین. ولی اگر اجماع این جور نباشد و بر حسب آن مدرکی که دست ماست نیست، احتمالاً چیز دیگری در میان بوده، اینجا احتمال، قیمتش و ارزشش میرود بالا. پس لحنشان را باید نگاه کرد. ببینیم که در استدلالشان چطور استدلال میکنند یا وقتی مشخص است، یک جوری دارند استدلال میکنند، مشخص است که از همین روایت فلان که دست ماست، دارد این را درمیآورند، از قول زراره، از چی چی، از فلان روایت. خب، اینجا این اجماع فرق میکند تا آن وقتی که نه، چیزی دست ما نیست. این مدرکش دست ماست. پس ما باید ادله را بررسی بکنیم. اگر آن مدرک هست، دیگر به اجماع اینجا کاری نداریم، میرویم سراغ خود مدرک، خود دلیل و با همان کار میکنیم و بر اساس همان فتوا میدهیم. مثل نضح بر یک بحثی است که وقتی چاه متنجس شد، این را چه شکلی باید پاکش کرد؟ تا قبل از محقق حلّی، محقق اول، علما فتوا میدادند که باید چاه را نضح کرد، آبش را کشید و ادعای اجماع داشتند. الان از بعد زمان محقق، فقها فتوا دادند که مستحب است. چرا؟ گفتند که ما دیدیم که آن اجماعی که بود، بر اساس روایتی بود که آن روایت تام نیست و از آن روایت وجوب فهمیده نمیشود. حالا همه آقایان ازش وجوب فهمیدهاند، فهمیده باشم، ما مدرک را داریم. بر اساس مدرک ما میبینیم از این وجوب فهمیده نمیشود، ما استحباب میفهمیم. لذا فتوا بقیه شده به اینکه مستحب است که نضح کنند.
اگر نصب در مقابل دلیل عقلی ظاهر باشد، اجماع آن الوِ فلان روایت که الان دست ما نیست، وقتی نظراتشان را دیدیم، استناد کردند به فلان دلیل، دلیل اشکال ندارد، آن بالاخره دست ما هست یا نیست. حالا اگه نباشد، باز فرق میکند. یک اجماع دیگری را مثلاً ببینیم اصلاً هیچ کجایش هیچ اشارهای به نثر -بهترین لفظی که نشده- برداشت ما خودمان این است که دلیل عقلی است. این میشود یعنی دلیلی که ما داریم را کنار گذاشته و بر اساس همان اجماع است. بله، یعنی وقتی که بوی این را میدهد که انگار همه بر اساس فلان دلیلی که دست ما هم هست فتوا دادند. بله، بله. این شد آقا، عوامل چهارگانهای که اثرگذار بر حساب احتمال.
و بحث آخری که در اجماع داریم، موضوعیت عنوان اجماع. عنوان اجماع موضوعیت دارد یا نه؟ «موضوعیت» یعنی چی؟ کاشفیت اجماع از حکم شرعی تا وقتی که اتفاق علما همگی حاصل نشود، این کاشفیت تام است، یعنی علما همه اتفاق کنند، به حیثی که دیگر حتی یک مخالف هم نماند. حتی یک مخالف. اگر این جور شد، آن وقت این اجماع کاشفیت دارد از حکم. اگر یک نفر مخالف بود چی؟ کاشفیت را از بین میبرد؟ اتفاق الکُل اصطلاحاً میگویند اتفاق الکُل یا اتفاق الجل؟ امتداد زیاد. کُل یعنی همه. وقتی اتفاق الجُلّ بشود، دیگر اجماع نمیشود، میشود چی آقا؟ میشود شهرت. آنجا دیگر میگویند مشهور بین فقهاست. در مورد شهرت بعداً بحث میکنیم که حجت هست یا نیست. اختلاف نظر هست. ولی در مورد اجماع بحثی نداریم، همه میگویند که اجماع، بلکه جزء ادله است. اینجا باید بگوییم که عنوان اجماع موضوعیت ندارد در کاشفیت از حکم، چون ما تکیه را بر چی میگرفتیم؟ روی حساب احتمال میگرفتیم. حالا این دقیقاً به خاطر همین است که شما تکیه را روی حساب احتمال گذاشتهاید یا اجماع؟ اگر روی حساب احتمال باشد، در شهرت هم همین حساب احتمال هست. ولی دیگر اجماع، شما اجماع را حجت میدانی یا حساب احتمالی که به این حد از مثلاً چیز رسیده را حجت میدانی؟ احسنتم، احسنتم. اگر این باشد، حتی اگر مخالف هم داشته باشد، ملاک اجماع نیست، ملاک حساب احتمال است. مخالف هم داشته باشد، باز هم شهرت را خیلی قبول نمیکند. ولی روی این مبنای مرحوم صدر، به خاطر حساب احتمال، شهرت هم حجیت پیدا میکند.
پس ما اینجا میآییم یک وقتی مثلاً میبینیم که ده نفر از فقهای کبار اتفاق دارند بر مسئله، اجماع حاصل میشود. باید ببینیم. بیست تا فقیه در درجه دوم، یعنی ده تا فقیه درجه یک اجماع دارند، بیست تا فقیه درجه دو مخالف. از نظر یکی، آن یکی از جهت نوعیتشان، نوعیت هر دو میتواند. خب، اینجا چیکار بکنیم؟ اجماع هست یا نیست؟ یا حجت است یا نیست؟ کاشف از حکم شرعی است یا نیست؟ بالاخره آن روی حساب احتمال میگوید: «از فقهای درجه یک بودن»، کلی میبرَد بالا. قیاس بکنیم با هم. حالا مثلاً ده نفر مثل امام خمینی باشند، مثلاً موافق با چیزی باشد، بیست نفر هم مثلاً واسه اینکه برخی از این فقهای عزیز، مجلس خبرگان باشند. مثلاً خب، ده تا امام خمینی با صد تا از اعضای مجلس خبرگان، بالاخره آدم نمیتواند قیاس بکند. هزار تا. یک دانه امام خمینی، بلکه در برابر اینها بس است. پس فرق میکند. جایگاه برای ما خود اجماع موضوعیت ندارد. آن حساب احتمال با قواعد و شرایطی که عرض کردیم، ملاک است. ما کاری نداریم. ما همش چشممان نباید به این باشد که اتفاق حاصل شد یا نشد، همه جمع شدند یا نشدند. ما باید عدد کسانی که اتفاق دارند را نگاه بکنیم و جایگاهشان را نگاه بکنیم، نوعیتشان را نگاه بکنیم، طبیعت عاملی که اثرگذار بود را. چون مبنایمان حساب احتمال است، عرض کردیم گاهی ده تا فقیه هم باشند، اجماعی حاصل میشود، در حالی که صد تا فقیه مخالف باشند. اجماع حالا از آن طرف، یک فقیه، یک فقیه باشد ولی «واحد کالالف» باشد، اصطلاحاً. مرحوم اصفهانی به نظرم شیخ محمدرضا اصفهانی، اگه اشتباه نکنم. ایشان تو بحث مشترک، حداقل از معنا. تا دوره ایشان همه قائل به استحاله بودند. از ایشان همه قائل به جواز شدهاند. ایشان میگوید: «من تو درس فقط تک و توکی که مخالفند.» الان بله، الان اکثراً موافق. شاید اصلاً الان تک و توک اصلاً شاید نباشد، عمدتاً موافق. حالا ایشان شاگرد مرحوم آخوند بوده و میگوید: «تو درس آخوند من بحث استحاله که خوندم قوالم استحاله هستند و محاله.» بعد من آمدم به یک نفر از آقایان تو درس که «واحد کالالف» بود، که آن هم شیخ عبدالکریم حائری. به ایشان گفتم. ایشان حرف منو پذیرفت و قرین «عن العین فی استعمال لفظ، لفظ مشترک فالمعنی» خود این اسمم «استدلال لفظ مشترک» همون «واحد کالالفش» میگوید: «یه نفر پذیرفت، بس است! هزار نفر شیخ عبدالکریم با یک کفایت». گاهی این جوری است. «واحد کالالفی» ما داریم در مسئله. حالا مخالف است، یعنی در اجماع اینطوری. این واحد وقتی مخالف میشود، دیگر اجماع خراب میشود. کاری که شیخ اعظم میکنند، که مسئله را میآورند، میگویند: «مثلاً شهید ثانی ادعای اجماع دارند، ولی تو این مسئله از کلام علامه بر میآید که ایشان این را اینجور نپذیرفته. یک خرده احتمال این را دارد که علامه قائل به این نیست.» همین قدر که احتمال است که علامه نیست، دیگر تمام. از بین رفت. حالا هزار نفر موافق، اما علامه واحد دیگر است. او از استوانههای فقه و فقاهت است. اینها را پس باید شناخت که خب، مباحث رجالی هم بخش عمدهاش این جاهاست که ما نوع این، یعنی تراز این آقایان را تشخیص بدهیم، بشناسیم، بفهمیم کینهچیان. بله.
پس اینجا اگر مخالفی هم داشته باشیم، ضرری نمیزند به اینکه کاشف اجماع کاشف از حکم شرعی باشد، بر مبنای شهید صدر که قائلند به نظریه حساب احتمال. یک بحث دیگری میماند اینجا، آن هم این است که گاهی هستش که اجماع به تنهایی کاشف از حکم شرعی نیست، ما باید یک قرائنی را کنارش بیاوریم و اجماع و قرائن با هم کاشف از حکم شرعی بشود به حساب احتمال. که خب، اینجا جایی است که احتمال مخالفت میدهیم و نمیتوانیم به اجماع به تنهایی اکتفا بکنیم، چون میبینیم که به تنهایی کاشف از حکم شرعی نیست. اجماع داریم، ولی یک سری قرائن هم در کنارش لازم است. بستگی به نوع اجماع دارد دیگر، که همین درجهبندیهایی که کردی برای همین است. یک وقت توی درجهای میآید که دیگر اجماع به تنهایی نمیتواند کاشف باشد و قرائن باید داشته باشد. ولی یک وقتی هم هست که آن مسائل درش هست، عوامل تأثیرگذار را دارد، آنجا زمینه برایش فراهم است که ما روی حساب خود اجماع به تنهایی فتوا بدهیم و حکم شرعی را کشف کنیم.
متن را بخوانیم در این چند صفحه. خب، مباحث چون بحثهای مهمی است، با اینکه روی حساب کتاب خیلی صفحات زیادی ندارد، ولی خب بحث، بحث عمیق و مهمی است. مدیر مباحث یک خرده بیشتر غر زدیم. حالا خوب است یک وقتی هم بشود تمرینهایی در مورد اجماع انجام بدهیم. البته خب، بحث اجماع بحث انصافاً سنگین است، راحتی نمیشود در مورد اجماع کار کرد و حرف زد. حلقه ثالث انشاءالله خدا توفیق بدهد، آن وقت بیشتر میتوانیم در مورد اجماع مثال بزنیم و کار بکنیم.
الاجماع: اتفاقُ عددٍ کبیرٍ من أهلِ النظرِ و الفتوا فی الحکمِ.
اجماع چیست؟ «اتفاق تعداد زیادی از اهل نظر و فتوا در حکم». کسانی که اهل فتوا و نظر هستند، در یک حکمی همه متفق باشند. این میشود اجماع. پس «خود این عدد کبیر»، نه همه، بلکه «عدد کبیر». خود همین توش نکته است. خب، به درجه توجَبُ إحرازُ الحکمِ الشرعی، تا کجا؟ تا آنجایی که دیگر باهاش میشود حکم شرعی را احراز کرد.
و ذالکَ أنَّ فتوایَ الفقیه فی مسئلهٍ شرعیَّةٍ وحدَتَها تُعتبرُ إخباراً حدسیاً عن الدلیل الشرعی.
خب، آن هم این است که «فتوای فقیه در مسئله شرعیه بهت وقتی که آمده در واقع، یعنی خالص مسئله شرعی باشد، خالصه مسئله چیز دیگری نباشد. کاملاً شرعی.» حالا گاهی هم شرعی هم عقلی است مثلاً، یعنی از یک لحاظ شرعی، از یک لحاظ عقلی. نه اینجا شرعی خالص است، یعنی کامل مقدمتین شرعی است، تعبّدی محض بر فرض، هیچ راهی برای مباحث تعقلی مثلاً توش نیست. خب، در اینجا تُعتبرُ إخباراً حدسیاً عن دلیل شرعی. «این فتوا چی به حساب میآید؟ اخبار حدسی از دلیل شرعی به حساب میآید.»
و الاخبارُ الحدسیُّ هو الخبرُ المبنیُّ علی النظرِ و الاجتهاد.
«اخبار حدسی خبری است که مبنی بر نظر و اجتهاد است.»
فی مقابلِ الخبرِ الحسّی القائمِ علی أساسِ مدارکِ حسیة.
خب، اینها دیگر گفتیم دیگر. حالا فقط تند تند میخواهم ترجمه کنم.
و کما یکونُ الخبرُ الحسّی ذا قیمةٍ احتمالیةٍ فی إثباتِ مدلولِهِ، کذلکَ فتوی الفقیه بصفها خبراً حدسیاً یحتملُ فیه الاصابةَ و الخطأَ.
«همان طور که خبر حسی یک قیمت احتمالی دارد در اثبات مدلولش، فتوای فقیه هم از این جهت که یک خبر حدسی است، درش هم احتمال اصابت میدهیم هم احتمال خطا.»
و کما أنَّ تعدُّدَ الأخبارِ الحسیةِ یدی بِحسابِ الاحتمالاتِ إلی نموِّ احتمالِ المطابقةِ و تضائلِ احتمالِ المخالفةِ، کذلکَ الحالُ فی الإخباراتِ الحدسیةِ حتّی تصلَ إلی درجةٍ تُوجبُ زوالَ احتمالِ الخطأِ فی الجمیعِ جِداً و بالتالی زوالَ هذا الاحتمالِ عملیاً أو واقعیاً و هذا ما یُسمّی بالاجماعِ.
«همان جور که تعدد اخبارات حسی، به حساب احتمالات، یعنی وقتی ما چند تا خبر حسی داریم، این میکشاند، یدی میکشاند، به حساب احتمالات به چی؟ به اینکه احتمال مطابقت برود بالا و احتمال مخالفت بیاید پایین. در اختبارات حدسی هم، اخبار، اخبارات حدس، اخبار، در اخبارات حدثیه هم، حال همین جوری است. هرچه تعداد برود بالا، احتمال مطابقت میرود بالا، احتمال مخالفت میآید پایین. حتّی تصلَ إلی درجةٍ تُوجبُ زوالَ احتمالِ الخطأِ فی الجمیعِ جِداً، به جایی برسد که دیگر احتمال خطا در همش به شدت بیاید پایین. و بالتالی زوالَ هذا الاحتمالِ عملیاً أو واقعیاً. و هذا ما یسمّی بالاجماعِ. به جایی برسد که اصلاً عملاً یا واقعاً ما این احتمال دیگر برایمان زائل بشود. و این همانی است که اسمش را میگذاریم اجماع.»
و الاجماعُ و الخبرُ المتواترُ مشترکانِ فی طریقةِ الاثباتِ بِحسابِ الاحتمالاتِ.
«اجماع و خبر متواتر در طریقه اثبات چون مشترکند، چرا؟ چون هر دو بر اساس چی اثبات میشوند؟ حساب احتمالات.»
و یعتمدُ الکشفُ فی کُلٍّ منهما علی هذا الاحسابِ.
«در هر دو ما با چی کشف میکنیم؟ با حساب احتمالات.»
و لکنَّهما یتفاوتان فی درجةِ الکشفِ.
«ولی درجه کشفشان فرق میکند. هر دو با حساب احتمال از بین میرود و یا فرق میکند.»
فإنَّ نموّ الأتمالِ الموافقِ و تضائلَ احتمالِ المخالفةِ أسرعُ حرکةً فی الاجماعِ.
«رشد احتمال موافق کاهش احتمال مخالف، احتمال مخالفت در تواتر سرعتش بیشتر است نسبت به اجماع.»
و ذلکَ لعدّةِ أمورٍ یمکنُ ابرازُ أهمِّها فی النقاطِ التالیةِ.
«چرا این جوری است؟ عوامل دارد که باعث میشود رشد حرکتی، یعنی سرعت حرکت برای رسیدن به نتیجه در تواتر بیشتر از اجماع باشد. دلیل این چیست؟ چند تا نقطه دارد که ما عرض کردیم، پنج تایش را.»
نقطه اول: الأولُ أنَّ القيمةَ الاحتمالیةَ للمفرداتِ فی الاجماعِ أصغرُ من القيمةِ الاحتمالیةِ للمفرداتِ فالتو فی التواتر.
«اولاً این که ارزش احتمالی برای مفردات در اجماع کمتر از ارزش احتمالی برای مفردات در تواتر است.» نوشتید، خیلی هم خوب. «این را داریم دیگر، مطلب را.» آنجا چرا؟
لأنَّ نسبةَ وقوعِ الخطأِ فی الحدسّیاتِ أکبرُ من نسبةِ وقوعهِ فی الحسیّاتِ.
«چون احتمال خطا در حدسیات بیشتر است از احتمال خطا در حسیات.»
دومیش: انَّ الخطأَ المحتملَ فی مفرداتِ الإجمالِ لایتعیّنُ أن یکون مرکزاً واحداً.
«خطایی که در مفردات اجماع احتمال میرود، تعیین ندارد که صاحب یک مرکز باشد.»
بینما یکونُ الخطأُ فی الأخبارِ الحسیَّةِ من سبباً علی مرکزٍ واحدٍ عادَتاً.
«در حالی که خطا در اخبار حسی از یک محور است که از یک مرکز خارج میشود در حالت عادی.»
دومیش پس این است که از یک مرکز دربیاید در حدسی از چند محور است، در حسی از یک مرکز. توضیحاتش را همه را مفصل دادیم.
فحینما یُفتی فقهاً عدیدون عدیدون، وقتی که چندین فقیه فتوا میدهند.
بوجوبِ غسلِ الشعرِ فی غسلِ الجنابةِ.
«به وجوب مو را شستن در غسل جنابت.»
و یکونون علی خطأٍ مثلاً قد یکونُ خطأُ أحدهم ناشئاً من اعتمادِهِ علی روایةٍ غیرِ تامةِ السندِ. و آخرُ ناشئاً من اعتمادِهِ اعتماده علی روایةٍ غیرِ تامةِ الدلالةِ. و خطأُ الثالثِ ناشئاً من اعتمادِهِ علی اصالةِ الاحتیاطِ.
«و اگر این فتاوا اشتباه باشد، ممکن است خطای یکی از آنها از اعتمادش به روایتی باشد که سندش غیر تام است. و خطای دیگری از اعتمادش به روایتی باشد که دلالتش غیر تام است. و خطای سوم از اعتمادش به اصل احتیاط ناشی شده باشد.» وقتی مثلاً چندین فقیه فتوا میدهند که باید موی سر را در غسل جنابت شست. اگر ما احتمال خطا بدهیم در این فتاوا، ممکن است نفر اول اشتباهش به خاطر این است که روایت کتاب و سند نبود، تامالسند فرض کرد. نفر دوم روایتی که تامالدلاله نبود را بهش تکیه کرد. نفر سوم به اصالت احتیاط تکیه کرد. هر کدام ممکن است بر مبنایی به این فتوا رسیده باشد، محور این فتاوا مختلف است. ولی در اخبار حسی همه بر اساس یک محور بر اساس یک مرکز است.
و کلّما کان المرکزُ المحتملُ للأخطاِ متعدداً واحداً أو متقارباً کانَ احتمالُ و تراکمُ الأخطاِ علیهِ أضعفَ و العکسُ صحیحٌ.
«هر چقدر آن مرکزی که احتمال میرود برای چند خطا، واحد باشد یا به هم نزدیک باشد، یعنی ما احتمال، احتمال خطایی که برای این آقایان میدهیم، همه برگردد به یک جا، همه ممکن است بر اساس فلان جا خطا کرده باشد، بر اساس یک چیز احتمال خطا بدهیم، این درجه اعتبارش میرود بالا، تا اینکه بر اساس ده چیز احتمال خطا. یعنی ممکن است ده تا عامل بوده، اینجا ممکن است طرف خطا کرده یا یک عامل، ممکن است اینجا فقط ممکن است یک چیز خطا کرده باشد، فقط ممکن است چشمش اشتباه دیده باشد، ممکن است این را اشتباه فهمیده، آن را اشتباه فهمیده، بر اساس آن مبنا رفته، بر اساس این مبنا رفته، ده تا عامل میتواند اشتباه داشته باشد. وقتی یک جایی ده تا عامل داریم برای اشتباه و یک عامل داریم برای اشتباه، کدام طرف قویتر است؟ اونی که یک عامل داریم برای اشتباه، این فرق میکند با آن پنجمیها، بهش میرسیم انشاءالله. ولی احتمال خطا در مفرد اجماع بیشتر است، دیگر. چند محور، چون در چند محور احتمال خطا میدهیم، در ده تا چیز احتمال خطا میدهد. کانَ احتمالُ و تراکمُ الأخطاءِ علیهِ أضعفَ و العکسُ صحیحٌ. هر چقدر اینها واحد باشد، متقارب باشد، احتمال تراکم خطاها بر آن ضعیفتر است و عکسش صحیح، یعنی هر چقدر که احتمال برگردد به عوامل متعدد، احتمال خطا میرود بالا.»
سومین: احتمالُ تأثیرِ الخبرِ الأولِ فی الخبرِ الثانی موجودٌ فی مجالِ الإحدسی.
«احتمال دارد که خبری تحت تأثیر خبر دیگری باشد و غیر موجود عادتاً فی مجال الاخبار الحسیة، ولی تو اخبار حسی این جوری نیست. تحت تأثیر خبر دیگری واقع شود احتمالش کمتر است.»
و هو غیرُ موجودٍ عادتاً فی مجالِ الأخبارِ الحسیَّةِ.
«و این معمولاً در مجال اخبار حسّی وجود ندارد.»
و هذا یعنی أنَّ احتمالَ الخطأِ فی الخبرِ الأولِ یتضمّنُ فی مجالِ الحدسیاتِ احتمالاً للخطأ.
«این یعنی چی؟ یعنی احتمال خطا در خبر اول متضمن است تو مجال حدسی، یک احتمالی را تو خودش دارد که باز دوباره این خودش مجالی باشد برای خطا در خبر دوم.» یعنی دومی دارد اشتباه میفهمد چون اولی که به او گفت اشتباه فهمیده بود. و همین جوری.
استاد یک ماجرایی داشتیم. چندین سال پیش، سال ۸۴، تو مهر ماه، ایشان تو مدرسه معصومیه جلسه داشتند. ایشان فرمودند که نُه ماه دیگر جنگی میشود در لبنان و آن جنگ، جنگ بسیار تأثیرگذاری است بر خاورمیانه و شرایط منطقه کلاً عوض میشود. خرداد ۸۵، بله دیگر، جنگ لبنان، جنگ ۳۳ روزه، خرداد ۸۵. ایشان مهر ۸۴. خب آن موقع که تلگرام و فلان و اینها که نبود، موبایل هم به زور بود. مثلاً شب نشده این کلاً پیچید همه جا. شبش هم دوباره جلسه بود. ماه مبارک بود. ایشان آمدند گفتند که «ما یک چیزی صبح گفتیم برای خودمان شهر درست کردیم. رفقا، پدر و مادر. ما یک چیزی گفتیم، حالا راضی نیستم از این لحظه کسی در مورد مسئلهای که من صبح صحبت کردم هیچ حرفی بزند.» باز تکرار شد. یک هفته هر شب قبل منبر، بعد منبر، اینکه شما گفته بودی چی بوده؟ این برای چی گفتی؟ این از کجا بوده؟ کی گفته بوده؟ چی بوده؟ گفتند که: «آقا شما الان بیا یک مسابقه اینجا بگذاریم. من در گوش نفر اول یک چیزی میگویم. نفر اول در گوش دومی یک چیزی بگوید. دومی به سومی، سومی به چهارمی، چهارمی به پنجمی، پنجمی به همین جوری برود تا صدمی، ۱۲۳. بیا تو گوش خود من ببینیم چقدر این حرف عوض میشود.» من اینی که گفتم اصلاً فلان چیز بوده، بعد آمدند به من این را میگویند. آخر هم سلسله سندم درست است، همه ما ختم میشود. من این را نگفتم. همه تحت تأثیر خبر. یعنی این تأثیر خبر بر خبر این است. ذهنیت شخص یک چیزی را اضافه کنی، یک جایش را پررنگ کنی، یک جایش را کمرنگ کنی، به نفر بعدی که منتقل میشود کامل. مثل ماجرایی که ما نقل کرده بودیم که گفتیم آقا فلان استاد به ما گفته بودند که فلانی رأی نمیآورد. دیروز یکی آمده به من میگوید که ما که این را گفتیم، یکی دیگر از اساتید از ما این را شنید، بعد گفت که: «شما مطمئنی؟» گفتم: «خود ایشان به من فهماند.» این استاد بزرگوار رفته برای یکی دیگر گفته بود. آن نفر سوم دیروز آمده پیش من میگوید که: «فلان آقا» —حالا سلسله سندم بریده که تهش به ما ختم میشود— «فلان آقا استاد فلانی به من گفته که فلان آقا تو فلان حرم گفته من دم گفته که فلانی رأی نمیآورد.» اصلاً من خودش اصلاً انتخابات را دیدم. خدایا! یا للعجب! چقدر این حرفها عوض کرد. میگوید: «من خودم ناقلش بودم.» بله، این همین است. خلاصه این جوری میشود در اخبار.
پس این عادتاً در مجال اخبار حسی محال است.
به هذا یعنی ان احتمال خطا فی الخبر الاول، گفتیم فی مجال الحسی، «حیادی» و «تجاه کوهستانی» و «مصیب». «حیادی» یعنی تمایل، یعنی منحرف شدن، منحرف، متمایل. در حالی که ما تو حسیات این را متمایل به این میبینیم که دومی به سمت این است که دومی مخترع باشد یا مصیب باشد. در واقع، یعنی در حدسیات اینی که تحت تأثیر واقع شده باشد، بیشتر وحی، تحت تأثیر واقع شده باشد، بیشتر به سمت انحراف رفته نسبت به حسی.
چهارمین: احتمالُ الخطأِ فی قضیةٍ حسیَّةٍ یختبّ عادتاً به إحرازِ وجودِ المختضّی.
«چهارم این است که احتمال خطا در قضیه حسیه عادتاً مخترع نسبت به چی است؟ با اینکه ما احراز بکنیم وجود مقتضی را برای اصابت.» بحث مقتضی و مانع. توی حسیات مقتضی هست.
فو سلامةَ الحواسِّ و الفطرةِ.
«مقتضی چیست؟ سلامت حواس و فطرت.»
احتمالُ وجودِ المانعِ انتصیرُ المختضی.
«مشکل تو حسیات کجاست؟ این است که احتمال وجود مانع میدهیم نمیگذارد مقتضی تأثیر بگذارد.»
و أمّا احتمالُ الخطأِ فیه أذیَّتُ نظریةٍ حدسیَّةٍ.
«و اما احتمال خطا درش از طریق نظریه حدسیه.»
در قضیه نظریه حدسی، احتمال خطا چطور است؟
أحیاناً احتمالُ عدمِ وجودِ المختضیِ للإصابةِ.
«آنجا احتمال میدهیم اصلاً خود مقتضی هم نباشد.»
منَ القِلالِ ارزِنْ من قبیلِ ظهورِ أو ارتباطِ البالِ.
«ارتباط یعنی خلط کردن، قاطی کردن، اختلاط.»
یعنی ما اصلاً احتمال میدهیم که ناشی از قصور باشد، نه اینکه ظهور. این طرف حواسپرتی، قاطی پاتی کرده باشد، اشتباه کرده باشد و اینها. توی حسیات از ظهور و ارتباط با اشتباه فهمیده، اشتباه گرفته. توی حدسیات اصلاً مقتضی نبوده، اصلاً نرسیده، اصلاً یک چیز دیگر است مطلب، یک چیز دیگر است. احتمال این خیلی بیشتر است که خطا بوده. یعنی در واقع ممکن است مانع بوده، هم ممکن است مقتضی اصلاً نبوده. ولی در حسیات فقط احتمال روی این است که مانع بوده باشد یا حواسپرتی بوده باشد.
نقطه پنجم: الخامسُ أنَّ الأخطاءَ المحتملةَ فی مجموعةِ الأخبارِ الحدسیةِ یحتملُ من نکتهٍ مشترکةٍ.
«وقتی که چند خبر محتمل در مجموعه اخبار حدسیه، این منشأش ممکن است از یک نکته باشد که عرض کردیم.» اخبار المحتمله فی مجمع الاخبار الحدسیه فلاحتمل فیها ذالکه عادت. «منشأ خطا تو اجماع به یک نقطه برمیگردد. منشأ خطا در تواتر به چند نقطه برمیگردد.» یعنی چندین نفر مختلف با فرهنگها و افکار و تمایلات مختلف، وقتی یک چیزی را احتمال خطا درش کمتر است تا اینکه یک طیف دارند همه چیز را میگویند به یک جا برگردیم که عرض کردیم. فرقش هم با دومی روشن شد دیگر. محور مختلف آنجا، با این نقطه مشترک اینجا، نکته مشترک اینجا، در جلسه قبل توضیحش را کامل دادیم و متنش را میخوانم:
و الاخطاء المحتملة فی مجموعه الاخبار الحسّیة عادهً.
«درش احتمال نمیرود.»
خاصّهً فی الاخبار الحسّیة، کلٌّ منها من ظروفٍ خاصّةٍ.
«در اخبار حسیه هر کدام از ظروف خاصهای دارد.»
هذا الاحتمالُ یرتبطُ بنفسِهِ.
«این احتمال مربوط به خود اوست.»
و کلّما کانَ هُناکَ احتمالٌ و نکتهٌ مشترکةٌ موجودةٌ کانَ احتمالُ مجموعٍ أقربَ من مالِ حیفیٍ الحیفی فی حالةِ عدمِ وجودِها.
«هر چقدر که احتمال نکته مشترک اینجا موجود باشد، احتمال مجموع نزدیکتر است از احتمالش در حالت عدم وجودش.» خوب، یعنی چی؟ بفرمایید توضیح بدهید. «هر چقدر احتمال نکته مشترک اینجا موجود باشد، احتمال مجموع نزدیکتر است از احتمالش در حالت عدم وجودش.» احتمال چی؟ در حالت عدم وجود چی؟ آن عدم وجود، آن به آن نکته مشترکه برمیگردد. یعنی هر چقدر احتمال نکته مشترک باشد، این احتمال مجموع از آن حالتی که احتمال آن خطا در حالتی که نکته مشترک نیست، بیشتر است. پس احتمالی به خطا برمیگردد. وجودها به نکته مشترک، جدایی از اینها. خب، آن بحث حساب احتمالات است. تفاوت تواتر و اجماع بود. این تو خود تفاوت اجماعات با همدیگر است. یک اجماع با یک اجماع دیگر چه تفاوتهایی دارد؟ چهار تا که این منهاست: یک اجماع اعتبارش از یک اجماع دیگر میتواند بالاتر باشد، به حساب نوعیت علما و نزدیک بودن به عصر معصوم.
و حسابُ الاحتمالِ فی الاجماعِ بِعواملَ عدیدةٍ.
«صحبتی است که خود حساب احتمال در اجماع به عوامل متعددی بستگی دارد.»
یکی از آنها: نوعیةُ العلماءِ المتفقینَ من الناحیةِ العِلمیةِ و من ناحیةِ قُربِهم من عصرِ النُصوصِ.
«نوع این علمایی که اتفاق نظر دارند از جهت علمی و همچنین از جهت نزدیکی آنها به عصر نص.»
یکی علمیتشان چقدر است؟ یکی نزدیکیشان به عصر نص چقدر است؟ و از جمله از چیزهای دیگر که ما با مثال و توضیح عرض کردیم:
و منها: طبیعیةُ المسألةِ المتفقُ علی حُکمِها.
«طبیعت آن مسئلهای که اتفاق بر حکمش دارند.»
فکونها من المسائلِ المترقِّبِ ورودُ النصِّ شأنُها تفصیلاتٌ و تفریحاتٌ.
«آیا این از مسائل اصلی است که شأن شارع ورود نصّ است یا از فروع و تفریعات؟»
از چیزهایی است که مترقب است که نصی درش وارد بشود از جانب شارع؛ یا اینکه از تفصیلات و تفریحات است؟ اگر تفریحات باشد، شأن شارع نیست. از اصول باشد، شأن اجماع بر اساس اصول است یا بر اساس فروع است؟
سومین: و منها: درجهُ ابتلائ الناسِ به تلکَ المسألةِ و ظروفُها الاجتماعیةُ.
«درجه ابتلای مردم به آن مسئله و ظروف اجتماعی آن مسئله.»
فقد یتفقُ –بأنَّ –نحو یقتضی طوافُ توفُّرُ الظروفِ و إشاعةِ الحُکمِ المقابلِ.
«معمولاً زمینه وجود دارد که حکم مقابل مورد استقبال قرار گیرد و شیوع پیدا کند.»
یعنی یک وقت اتفاق میافتد که به نحوی است که انگیزهها و ظروف فراوان است و اقتضا دارد که حکم مقابل شایع شود. یعنی اگر مسئله خلاف این باشد، زمینه خیلی فراهم است که اونی که خلاف این است اتفاقاً منتشر بشود. زمینه برای آن فراهم است، ولی منتشر نمیشود.
لو لم یکن الحکمُ المجمعُ علیهِ ثابتاً فی الشریعةِ الشریعة حقّاً.
«اگر آن حکمی که بر آن اجماع است در شریعت حقاً ثابت است.»
مسئلهای داریم، اقتضای عرفی به این است که این مسئله، یعنی ما در شریعت یک مسئله حکمش ثابت نیست، اجماع داریم بر اینکه مسئله الف است. در حالی که اقتضای عرفی عرف به این است که مسئله ب باشد. در شریعت هم چیز ثابتی نداریم. در عین حال اجماع بر این است که این الف است، قویتر است.
و چهارمین: لحنُ و کلامُ أولئکَ المجمعینَ.
«اونایی که اجماع کردند، لحن کلامشان چطور است؟»
فی مقامِ الاستدلالِ علی حکمٍ.
«در جایگاه استدلال بر یک حکم.»
و امتدادُ إحساسِ ارتباطِ موفقِ موقف إلی مدارکَ نظریةٍ.
مدارک نظری که در واقع اجماعکنندهها بر آن تکیه میکنند. این هم باز بالاخره روی حساب احتمال اثر دارد.
مدارکُ بینَ نصِّ و و محدودةِ کششٍ.
«مدارکِ بین نص و محدودهیِ کششی و یا دیگر نکات و خصوصیات.»
احتمالُ ارتباطِ موقفِ اینها به مدارک نظریه، موهن است و غیر آن از نکات و خصوصیات. اینها تکیه کردند برای اجماع به یک مدرک که مدارک نظری است و آنها در نظر ما چیست؟ مبهم است، اساس ندارد، سندش تام نیست، دلالتش تام نیست. اگر اجماع مدرکی شد، درجه اعتبارش میآید، بفرمایید: «پایین».
و لمّا کانَ استکشافُ الدلیلِ الشرعیِّ مِن الاجماعِ مرتبطاً بِحسابِ الاحتمالِ.
«از آنجا که کشف دلیل شرعی از اجماع مرتبط به حساب احتمال است.»
لم یکن الاجماعُ بِوضوعیتٍ بموضوعیّةٍ فی حصولهِ.
«دیگر اجماع به عنوان اجماع موضوعیت ندارد.»
چه موضوعیت دارد؟ حساب احتمال. ما نوکر اجماع نیستیم، ما نوکر حساب احتمالیم، حساب احتمالی که میرود بالا.
فقظ فقط یتمُّ الاستکشافُ حتّی مع وجودِ مخالفٍ.
«پس کشف حاصل میشود حتی با وجود مخالف.»
یک وقت اجماع داریم، حساب احتمال میآید پایین. یک وقت اجماع نداریم، حساب احتمال میرود بالا. پس یک وقتی مخالف هم داریم، یعنی اجماع نیست، ولی حساب احتمال بالاست.
إذا کانَ الخلافُ بنحوٍ لا یُؤثّرُ علی حسابِ الاحتمالِ المقابلِ.
«اگر اختلاف به نحوی باشد که در مقابل تأثیری بر حساب احتمالات نداشته باشد.»
و هذا یرتبطُ بِدرجةٍ کبیرةٍ بِتشخیصِ نوعیةِ المخالفِ و عصرهِ و مقدارِ تقلقلِهِ فی الخطِّ العِلمیِّ و موقعِهِ فیه.
«این مرتبط است به حد زیادی به تشخیص نوعیت مخالف و عصرش و مقدار تأثیر آن در خط علمی و موقعیتش در آن. همان چیزی که عرض کردیم اجماع به حساب احتمال استکشاف.»
کنار توضیحات را عرض کردیم دیگر. مخالف درجه علمی چقدر باشد؟ موافق درجه علمی چقدر باشد؟ اینها همه روی اجماع تأثیر دارد.
مثلِ جایی که گاهی اکتفا نمیکند اجماع به حساب احتمالِ استکشافِ نمیکند.
«یعنی یک جایی اجماع هم داریم، ولی اجماع به تنهایی باعث کشف حکم شرعی نمیشود.»
چی میخواهیم در کنارش؟ قرینه لازم است.
فَتضِمُّ إلیهِ قرائنَ احتمالیةً أُخری.
«باید یک سری قرائن احتمالی بهش ضمیمه بشود.»
علی نحوٍ یَتَشکّلُ مِن المجموعِ ما یَقتضی الکشفَ بِحسابِ الاحتمالِ.
«به نحوی که از مجموع چه چیزی حاصل بشود؟ آن چیزی که کشف را اقتضا داشته باشد به حساب احتمال.»
خود اجماع به ملاک را حساب احتمال گرفتیم. یک وقت خود اجماع میتواند به تنهایی دلیل بر حکم شرعی باشد. یک وقتی هم اجماع به تنهایی نیست، اجماع باید باشد، قرینه هم باید باشد. اجماع ؟.
ما ملاک را حساب احتمال میدانیم. اجماع باید دائرمدار حساب احتمال باشد.
باز هم بخوانیم یا مبنایش، تکیهگاهش، زیرپایش؟
بحث بعدی که داریم، چرا میخواهیم اشاره بهش بکنیم، بحث سیره متشرّعه است. سنت شهر ؟ از مباحث بسیار مهم است که حالا امروز هم اشارهای بهش در سیره متشرّعه میکنیم. نکته اولی که داریم فرق بین سیره عقلا و سیره متشرعه. این را عرض کردیم جلسه قبل. سیره عقلاییه فرق اولیش چیست؟ در سیره عقلاییه امضا شارع لازم داریم، ولی در سیره متشرعه امضای شارع لازم نیست، چون خودش کشف انّی دارد از دلیل شرعی. یعنی اصحابی که تربیت شده ائمه بودند، اینطور عمل میکردند. نمازشان اینطور میخواندند. مثلاً اولی که آفتاب غروب میکرد نماز میخواندند، افطار میکردند. همه عادل بودند، همه هم تربیت شده اهل بیت بودند. بله، مثلاً بله. حالا اذان کی، اذان کی؟ خب، آنها هم فتوای وحشت را عمل. تقریباً وقت مغربشان نزدیک به اهل سنت. بله. حالا بحثهای مفصلی دارد. خلاصه، سیره بر چی بوده؟ سیره متشرعه. اینها اگر کشف کردیم که اصحاب، مثلاً شما میبینید اصحاب اباعبدالله سیرشان بر چی بود؟ وقتی میگوید که: «آقا شوخی نکن.» یک همچین شبی به بریل میگوید: «اهل شوخی نبودم، امشب شب خاصی است و شادمانم و فلان و اینها.» اهل بُذلهگویی، اهل مُطاعَبه بودند، ولی اهل مثلاً سبکبازی نبودند، بر فرض. «فردا میخواهم پرواز کنم، سبکی من به این است.» به هر حال، اینها وقتی میبینیم در این متشرعه که اینقدر مواظب بودند، انقدر اهل دقت بودند، این سیره کاشف از دلیل میتواند باشد برای حکم شرعی. نه، دیگر این خودش امضا میخواهد. نه، آن در سیره عقلایی است که امضا میخواهد. در سیره متشرعه دیگر ما امضا لازم نداریم.
پس نکته اول اینکه خود سیره متشرعه و سیره عقلایی به تنهایی، به نفس، به نفسها هیچکدام حجت نیست. ملاکشان آن دلیل شرعی است که درشان وجود دارد. حالا در سیره متشرعه کشف انّی دارد از سیره متشرعه. سیره متشرعه کشف انّی دارد از دلیل شرعی. در سیره عقلاییه باید بهش منضم شود دلیل شرعی. در سیره عقلایی البته چطور منضم میشود؟ همین قدر که شارع سکوت بکند در برابر سیره عقلایی، خود این کاشف از این میشود که آن سیره امضا شده است. تازه همان سیره عقلایی هم باید معاصر معصوم باشد. معصوم سکوتش از انگیزه دیگری نباشد. همه اینها کنار هم. حالا یا روی اساس عقلی یا اساس استظهاری کشف میکنیم امضای شارع را، که این امضای شارع در واقع میشود دلیل، نه سیره عقلا. ولی سیره متشرعه کاشف از دلیل شرعی دیگر احتیاج به سکوت ندارد، خودش مباشراً کاشف است. در واقع، سیره متشرعه معلول دلیل شرعی است. یک علتی بوده که یعنی دلیل شرعی بوده که متشرعه دارند اینطور عمل میکنند. کشف علمی میکنیم از این، کشف انّی میکنیم از این. از معلول میرسیم به علت. چه مثالهایش را قبلاً عرض کردیم، مثل همین وضو. مثلاً مسح پا در وضو، پا را نمیشوییم، پا را مسح میکنیم. معلول دلیل شرعی نیست. معلول طبع ؟ ولاست. این هم یک نکته.
نکته بعدی این است که سیره متشرعه، کاشفیتش از دلیل چطور است؟ چطور میخواهیم با سیره متشرعه بگوییم یک دلیلی بوده که سیره متشرعه اینطور شده؟ مباشراً. خب، یکی ممکن است بگوید: «آقا مباشراً نیست. تفسیر سلوک متشرعه، شما سه تا احتمال داری.» وقتی که متشرعه یک سلوک معینی را در پیش گرفتند، سه تا احتمال ما اینجا میدهیم: یکی اینکه این را از معصوم گرفته باشد، یعنی بما هو متشرعه، بما هو متشرعه دارند این کار را انجام میدهند. این احتمال اول. احتمال دوم این است که از طرف خودشان باشد، بدون اینکه اصلاً مندرآوردی. بدون اینکه پیش معصوم بروند، از معصوم بگیرند، همین جوری از خودشان درآوردهاند دارند این کار را انجام میدهند. متشرعه بر این است که زیارت که میروی، خودت صورتت را روی زمین بکشی. اوه اوه میکنند، زنجیر گردن میاندازند. آیا اینها از معصوم گرفتهاند؟ مندرآوردی است. حالا تازه معصوم هم باشد، ها. فرض بر اینکه معصوم باشد. بتوانند بروند استعلام بکنند، نمیروند استعلام بکنند. نمیروند.
سومین احتمال هم این است که اینها رفتهاند از معصوم پرسیدهاند. معصوم هم جواب داده است. اینها اشتباه فهمیدهاند. بر اساس فهم اشتباهشان دارند عمل میکنند. فرمودید؟ میگفت: «طرف دعا میکرد. میگفت که رفته پیش پیغمبر. گفت: یا رسول الله، من بادیهنشینم. یک دعایی به من یاد بدهید، یک دعا داشته باشم این را بخوانم. او دعا را یادم داد. از روایت آمده که: «الهی أنت الرب و أنا العبد.» خیلی هم خوب بود. اما او می خواند «الهی أنت العبد و أنا الرب.» خیلی هم حال خوشی بهش دست میداد و اینها. ملائکه آمدند پیش پیغمبر. هر وقت این دعا را میگوید، این پایههای عرش به لرزه میافتد. به حال خلوص و تضرع و انقطاع الی الله، الا الله، الا الله. به پیامبر بهش تذکر دادند، وحی آمد با الفاظ او کار نداریم، با آن حال قلبمان کار داریم. قلب او «عن العبد» میگوید و لسانش «ربّ» میگوید. بله. خلاصه، حال. حالا اینجا حرفهای مولوی، حرفهای شبههبرانگیز مولوی. خلاصه، غرض اینکه ممکن است کسی که اینجور دعا میکند. پس سه تا احتمال دارد. چرا شما فقط یکیش را گرفتید؟ گفتید: «این معلول است و یک علت دارد. العلّة ؟ تا متشرعه حجت است.» در حالی که هم ممکن از خودشان باشد، هم ممکن است از معصوم باشد، ولی غلط باشد، و هم ممکن است که از معصوم درست انجام شده باشد. چرا شما فقط یکی را تعیین کردی؟ پاسخ این است که احتمال دوم و سوم ضعیف است. احتمال دوم چرا ضعیف است؟ بگوییم آقا این متشرعه، اینجور فهودی مثل زراره، مثل یونس بن عبدالرحمن، مثل ابوبصیر، اینها دسترسی به معصوم داشتند، میتوانستند بروند بپرسند. نرفتند بپرسند. همه هم دارند این مدلی عمل میکنند. مندرآوردی است؟ آخه همچین کباری، همچین عدولی اینطور عمل میکند؟ یک طلبه پایه یک اینطور عمل نمیکند. یک طلبه پایه ؟ بله. یکی به من پیام داده که شما که در تلگرام پیام داده که شما که محضر استاد فلانی هستی، ازشون میتوانی استفاده بکنی، سر فلان مسئله مثلاً ازشون پرسیدی که این را من چیکار بکنم؟ آن کتاب را بخوانم یا نخوانم؟ گفتم: «ما وقت اساتیدمان بابت این چیزها نمیگوییم.» گفت: «نه، آدم وقتی که یک همچین استادی اختیارش هست، باید تا جزئیترین چیزها ازش بپرسد.» گفتم: «آن استادی است که احمق فرض میکند.» بله، از آن جهت درست است، ولی خب، ماها باید بریم جزئیات را هم بپرسیم؟ این را قبول دارید؟ گفتم: «شما هم باید به کلیات را بگیرید و جزئیات را تطبیق بدهید.» حالا بالاخره ما باید بریم جزئیات را بپرسیم. کسی وقتی باشد، یک همچین انسان باتقوایی با سلامتی. این معصوم در یادش باشد. روزهایی که میخواهد حمام برود، از معصوم میپرسد: «آقا من دوشنبهها برم بهتره یا سهشنبهها برم؟» دیدیم یک همچین کسی را. داشتیم که میگویم، دیدیم که میگویم. طلبههای پایه اول، دومی که یک استاد در اختیارشان میگذارند. تا این جزئیات. «آقا من با فلان کس آنجا چیکار کنم؟ با آن مباحثه بکنم یا نکنم؟» یکی از اساتید، یکی از دوستان ما سر همین طرد کرده بود رفقا را. گفتش که: «حاج آقا به من گفتند که دیگر نیا سمت ما. پیدات نشود.» خیلی ترسیدم. شبش خدمت این استاد بودم. عرض کردم که: «گر حکم مست گیرد در شهر، هر آنچه هست، گیرم که به خاطر بدی باشد که ما از همه بدتریم. این چی بوده؟» ماجرا همچون جزئیات را میآمد از ما میپرسید، سر همین سؤال زیاد میکرد. زیاد هم به ما میچسبید. سلام، همه جزئیات. «برو خودت تشخیص بده. عقل داری، عقلت را به کار بگیر.» بعضی تنبلی عقلی دارند. یعنی بیشفعالی داریم و تنبلی داریم و اینها. کم کاری تیروئید و اینها داریم. کم کاری عقلی هم داریم. به کار نمیگیریم. معمولاً کسانی که این جورین، خیلی استخوان استخاره، مثلاً توهمیاند، مثلاً کم کاری عقلی است، فعال نمیکنی این را. ذرهای بنشیند فکر بکند: «آقا درس فلان استاد برم یا نرم؟»
سیره متشرعه، بله، بله. مصیبت سؤالهای بیخود. فراریام. یعنی ببینم مثلاً یکی از اینها دارد میآید سمت در، در میروم. جزئیاتی از ما سؤال میکند که اولاً خودش میفهمد، ثانیاً صد نفر دیگر هم هستند که جواب بدهند. وقت ندارد، سرش شلوغ است. توی مسائل بله. خدا رحمتشان کند، اساتید میفرمودند که: «من رفتم خدمت استاد. گفتم: آقا دستورالعمل اخلاقی به من بده.» ایشان فرمودند که: «میروی از یک دکتر فیزیک یک مسئله ابتدایی ریاضی بپرسی تعجب نمیکند؟ برو دورههای تکمیلی را تا مثلاً طی کن. به آن بحثهای دکتر و اینها که رسیدی، بیا آنجا. بیا پیش پیش ما کارت دارم.» این است. یعنی خب، بعد میگویند: «آقا تواضع داشته باش، جواب بده.» تواضع استادی فیزیک که باید شاگردهای فیزیکش را راه بیندازد، نه به اینکه تواضع سوزاندن است. هدر دادن جواب بدهد. این تواضع نیست، این هدر دادن انرژی و وقت و اسراف است. مدیون است. علامه طباطبایی هجویاتی میپرسی، مزخرفاتی میپرسی. حالا اینها که خوبند، اینها که خاک پای اهل بیتاند. اما از امیرالمومنین آمده: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی». امیرالمومنین فریاد میزد. حتی لحظه آخری که در بستر افتاده بود، دارد که حضرت چهره مبارکشان زرد شده بود. مردم آمدند عیادت. خیلی عجیب است. یعنی واقعاً آدم میماند تو آن حالت. ضربت خورده، مسموم شده. حضرت برگشتند به اینها فرمودند که: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی.» فقط مختصر بپرسید من خیلی حال پاسخ دادن به مزخرف، چرت و پرت، بیخاصیت را ندارم. یک مقداری عقلها کار کرده باشد. خب، حالا کسی «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» باشد، بعد یک شاگردی مثل مالک باشد، مثل عمار باشد، مثل سلمان باشد. اینها میروند از انواع نفسشان کار انجام میدهند. سیره متشرعه اینجا چیست؟ قطعاً از معصوم گرفتهاند، یا جزئیاتی باشد، کبریاتش را دارند که عمدتاً هم همین است. کبریات بوده، خودشان تطبیق میدادند در جزئیات. به هر حال، اینی که من اینجوری باشم، از احوال نفس خودشان باشد، خیلی بعید است. از یک همچین فرم متوسطین امت، ممکن است؛ ولی خب، مثلاً سلمان و ابوذرم بیایند همینجوری باشند. این بحث مهمی نیست، ها. اینها که دارم عرض میکنم، فکر نکنید حاشیه رفتیم. همه در بحث سیره متشرعه است.
نکته سوم این است که اینها اشتباه کردهاند. احتمال سوم، آقا از معصوم گرفتهاند، اشتباه، قاطیپاتی، اشتباه کرده بودم. این هم دوباره روی حساب احتمال ضعیف است. حالا یک نفر اشتباه، دو نفر اشتباه، ده نفر اشتباه کند. ده تا شاگرد زبده یک آقا دارند، همه اشتباه میکنند. اینها همه اشتباه فهمیدهاند. کسانی که متصل بودند به معصوم، انقدر خاص بودند، انقدر دقیق بودند. دفترچهشان همیشه باهاشان بود. همش مشغول یادداشت کردن. هشام بود یا زراره بوده، میگوید: «من آمدم خدمت معصوم، سریع دفترم را درآوردم. دینامیت.» خیلی عجیب است از این جهت که نشان میدهد این را. به محض اینکه وارد میشوند محضر معصوم، با قلم و کاغذ بیایند بیرون. اونی که به ذهنشان مانده یادداشت بکنند. همان جا. هرچیزی که میگفتند، در مورد پیغمبر اکرم که دارد کلمات حضرت به شماره میشد. آورد. حضرت خیلی آرام، شمرده شمرده صحبت میکردند. بله، بنویسید، یادداشت کن. بله، بله، بله. حالا در مورد پیغمبر، خصوصاً که این خب خیلی واضح است. در مورد بقیه اهل بیت متفاوت است، ولی در عین حال، آنها هم شاگرد بار آمده بودند. غفلت کردن اینها. که این همه دقت داشتند، مثلاً اشتباه از معصوم گرفتن و اشتباه فهمیدن و یک چیز دیگر دارند عمل میکنند، این هم خیلی احتمالش کم است. خصوصاً روی حساب احتمال. یک تعداد زیادی از متشرعه باشند، که این هی درصد خطا را میآورد پایین. اتصال به احتمال خیلی کار میکند. میبینید چقدر دارد کار میکند تو این مباحث؟ مبنای بسیار مهم و ارزشمندی است. این هم از این نکته. چی؟ خوب عرض کردیم هم اینکه اینها غفلت کرده باشند از معصوم بپرسند، هم اینکه از معصوم پرسیدهاند و خطا کردهاند، هر دو روی حساب احتمال بسیار پایین است. وقتی این دو تا احتمال افتاد، چه احتمالی میماند؟ احتمال اول که اینها همانی که گرفتهاند را دارند عمل میکنند. این از این. پس سیره متشرعه نظیر اجماع است و هر دو کاشفاند از دلیل شرعی بر اساس حساب احتمال.
یک فرقی اینجا دارد: «اجماع موقف فتوایی است»، یعنی اتفاق اهل نظر، اهل فتوا از فقها. ولی سیره سلوک عملی متشرعه، متدین، سلوک عملیشان موقف عملی است. لذا در اجماع قابلیت اطلاق دارد، چون نظر است، فتواست، اینها فتوا دادهاند، مطلق قید نزدند. متشرعه همون فرقی که بین قول و فعل معصوم میگفتیم، گفتیم فعل معصوم لسانش لسان صامت است و اطلاقی ندارد، مفهومگیری نمیشود، اطلاقگیری نمیشود، عمومگیری نمیشود. بین اجماع و سیره متشرعه هم همینطور است. اجماع مثل قول معصوم میماند. سیره متشرعه مثل فعل معصوم میماند. لذا اطلاقگیری نمیشود. ولی در فتوا و اجماع میشود. نکته مهم فرق بین اجماع و سیره متشرعه در این است. پس این سیره متشرعه دلیل لوبیس ؟ در دل لوبی ؟ اکتفا بر چه میکردیم؟ قدر مطلق است. احسنتم. این هم از این نکته که همه اینها بر مبنای حساب احتمال بود. عرض کردیم مبنای حساب احتمال، مبنای بسیار مهمی است، بسیار راهگشاست در مباحث فقهی و اصولی.
خب، اینجا اعتراضی داریم و پاسخی دارند مرحوم شهید صدر، رضوان الله علیه. که خب، جلسه بعد انشاءالله به این اعتراض و پاسخ میرسیم. الحمدلله ربّ العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه شصت و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتادم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفتاد و هفتم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...