‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ادامۀ بحث حلقۀ ثانیه در مبحث «احراز وجدانی دلیل شرعی غیرلفظی»؛ مرحوم شهید صدر، آنطور که عرض شد، ایشان ابداعاتی دارند در مباحث اصولی. یکی از ابداعات ایشان همین بحثی است که ذیل عنوان «بحث سیره» مطرح فرمودند و یک روزنهای باز کردند به روی مباحث که خیلی شفاف میکند ماجرا را؛ که حالا ما عرض میکنیم ایشان چطور دستهبندی میکنند.
نکتهای که هست اینجا این است که دلیل شرعی غیرلفظی که همان «سیرۀ عقلاییه» است، ما چطور میتوانیم دو رکنش را وجداناً اثبات بکنیم؟ که دو رکن عبارتاند از: یکی معاصر با سیرۀ معصوم باشد و یکی هم اینکه معصوم سکوت بکند که این سکوت دلالت بر امضا داشته باشد.
یک عده میگویند که در زمان ما نمیشود این دو رکن را محقق کرد و پیدا کرد؛ نظام روشن. در مورد رکن اول که روشن است: ما معاصر معصوم نبودیم و بخواهیم ببینیم که سیرۀ معصوم در زمان ما همانی است که در دورۀ معصوم بوده یا نه؛ حالا عقلای امروز را میبینیم کارهایی میکنند؛ ولی نمیتوانیم بگوییم که این قطعاً در زمان معصوم هم رایج بوده و بهنسبت رکن دوم هم، سکوت معصوم را ما چطور میتوانیم اثبات بکنیم و بگوییم معصوم ردّی نکرده؟ لذا در اینجا بحث جدی باید داشته باشیم برای اینکه هم «معاصرت» را اثبات بکنیم، هم «سکوت» را اثبات بکنیم که دال بر امضا باشد. این سیرهای که الان بین ما هست، سیرۀ عقلا را چطور میتوانیم بگوییم این حجت است که شما هم متصلش میکنی به سیرۀ عقلای زمان معصوم و هم سکوت معصوم را پایش اثبات میکنی؟
اینجا طُرقی را مطرح میفرمایند که اثبات میکند که سیرۀ عقلاییه با معصوم همعصر بوده، معاصر بوده، معاصرتش را اثبات میکنیم. قبل از اینکه وارد این بحث بشویم، دو تا نکته را باید توجه داشته باشیم. یکی اینکه این بحث فقط در حلقۀ ثانیه مطرح شده، در «حلقۀ ثالث» دیگر نیست؛ لذا خیلی باید با دقت این مطالب را اینجا پیگیری کرد. نکته دوم این است که اینها همانطور که میتواند سیرۀ عقلاییه را اثبات بکند که معاصر معصوم بوده، سیرۀ متشرعه را هم میتواند اثبات بکند که معاصر معصوم است. معاصرت سیرۀ عقلاییه با معصوم با این پنج طریقی که ایشان مطرح میفرمایند، اثبات میشود. همچنین معاصرت سیرۀ متشرعه نیز اثبات میشود. بین این دو سیره تفاوتی نیست، که خب فقط تفاوت سیرۀ عقلاییه و سیرۀ متشرعه را قبلاً عرض کردیم در چیست: امضا. سیرۀ عقلاییه امضا نمیخواهد... خب.
این طُرُق پنجگانه که طُرق وجدانی هم هست.
**طریق اول:**
طریق اول این است که ما بیاییم بگوییم آقا، استدلال بکنیم بر وجود سیره در عصر معصوم از خلال وجودش در زمان ما؛ چون در زمان ما هست، در زمان معصوم هم بوده. خب، چطور؟ میگوییم آقا! مثلاً امروز یک سیره داریم به اسم «مَن حازَ مَلَکَ»؛ هر کس حیازت کرد، مالک میشود. هر کس به دست آورد، مالک میشود. هر کس به چنگ آورد (۱۱ دینار به چنگ انداختن، به چنگ آوردن)، هر کس توانست الان رفت تو بیابان یک چیزی را برداشت آورد، مالکش است. سنگی برداشت، مالکش است. بین ما هست یا نیست؟ چون بین ما هست، پس در دورۀ معصوم هم بوده.
چطور؟ خب، ممکن است کسی بگوید آقا، در زمان ما هست، چطور میخواهی اثبات بکنی در زمان معصوم هم بوده؟ ملازمتش از کجا درمیآید که چون در زمان ما بوده، در زمان معصوم هم بوده؟ پاسخ این است که این ملازمت که چون در زمان ما هست، در زمان معصوم بوده، مبتنی بر فرض گرفتن دو امر است.
**امر اول:**
خیلی اینها مباحث دقیقی است و خیلی کاربردی. امر اول این است که بخواهد آقا سیره از یک سلوک به سلوک دیگری تغییر بکند، خیلی... یعنی سیرۀ مردم چیزی بوده، به مرور کامل عوض شده باشد؛ سیرۀ عمومی مردم، سیرۀ قالب مردم، زندگی روتین مردم؛ یعنی آنچه ارتکاز داشتند، میفهمیدند، عمل میکردند در ارتباط با طبیعت، در ارتباط با اقتصاد، در ارتباط با پیرامون خودشان، این به مرور کامل عوض شده باشد؛ یعنی یک زمانی بوده مردم از تو بیابان چیزی نمیآوردند، مالک نمیشدند. هرچی که پیدا میکردند از اموالی که مال طبیعت و اینها بود، اگه کسی میرفته چوبی برمیداشته، شاخهای برمیداشته، سنگی برمیداشته، آب از دریا برمیداشته، این مالکش نمیشده. به مرور به اینجا رسیدیم که الان کسی بردارد، مالک میشود.
این تبدّل سیره، تغییر سیره، واقعاً کار سختی است. خب، این از باب قانون است، از باب سیره نیست. حالا بحث... بله، حالا جنگلش را، بله. حالا جنگل را نگوییم. من اگه رفتم از دریا یک پارچ آب برداشتم، مالکش هستم یا نیستم؟ از دریا یک پارچ آب برداشتم، رفتم یک جایی که یکی دارد لهله میزند. برایم تفاوت میکند. کاملاً. بله، بله. حالا اصل قاعدۀ «من حاز ملک». اصل این قاعده: یک چشمهای بود، داشت آب میآمد. چشمه زلال، آب. بهترین آب. من برداشتم، دو تا دبه این را آب کردم، بیاورم پایین. میتوانم بفروشم؟ بله، بله.
خب، این یعنی به مرور به اینجا رسیده ؟. یعنی ارتکاز نسل دورۀ معصوم چیز کاملاً خلاف این بوده، الان یکدفعه به اینجا رسیده. بعد یکدفعه این شکاف اتفاق افتاده باشد و تاریخ هم نگفته باشد. بعد این تغییر به مرور اتفاق افتاده باشد. الان شما بحث حجاب را مثلاً یک نسل، دو نسل حجاب فاصله دارد، همه دارند میگویند. میگویند حجاب اروپاییها این نبوده. دو نسل قبل، قرن نوزده، قرن بیست، حجاب یک چیز دیگری بوده. حالا اینکه عمومی مردم عوض بشود، هم سخت است، هم اگه اتفاق افتاد، همه میفهمند. یک چیز واضحی است که این اینجور نبوده تا دو نسل قبل، سه نسل قبل، دو قرن، سه قرن، یکدفعه متحول. این یک نکته.
خوب، یعنی اگر مثلاً الان ما به خبر واحد عمل میکنیم، این یعنی که دوران معصوم هم عمل میکردند. چون بگوییم آقا، سلوک عقلا که تغییر پیدا کرده، آن دوره قبول نمیکردند خبر واحد. الان به اینجا رسیدند، عقل عمومی رشد کرده؛ ولی هیچ ردپایی هم ازش نیست در تاریخ. این خیلی بعید است. یعنی عقل عمومی وقتی رشد میکند، قشنگ مشخص میشود در تاریخ. میگویند: میگویند آقا! این تو آن دوره اینجوری نبود، الان تو این دوره اینجوری شد. مثل بحث تکنولوژی و چه و چه و چه. این یک نکته که اثبات میکند ملازمت است بین سیرۀ فعلی با سیرۀ دوران.
**نکته دوم:**
این است که مقتضای طبع عقلاست. از نکات فطریه و ارتکازات عقلاییهشان نشئت میگیرد این نکات و ارتکازات هم دوره به دوره مگر عوض میشود؟ فطریات مگر عوض میشود؟ مادرها ۱۲ قرن پیش بچههایشان را دوست داشتند، الان دیگر دوست ندارند؟ قدیمیها کمال که میدیدند، بهش علاقهمند میشدند، الانها کمال که میبینند، علاقه بهش ندارند؟ قدیمیها حس بقا داشتند، دوست داشتند باقی بمانند، برای بقا زحمت میکشیدند. الانها اینجور نیستند برای بقا؟ اینها همش فطریه، اینها همش ارتکازات عقلاییه است. عاقل بماهو عاقل این درک را دارد، این دریافت را دارد، این تلاش و تکاپو را دارد. لذا این ارتکازات در طول زمان، هر چقدر هم طول بکشد، همان است. ارتکازات عقلایی با نکات فطری یکی است در واقع. یعنی چرا اینها ارتکاز دارند؟ ارتکازشان از فطرتشان نشئت میگیرد. چرا دوست دارند؟ چرا از مرگ بدشان میآید؟ مثلاً مثلاً چون که بقا را دوست دارند. حالا بحث عقلیش مثلاً چرا همه میگویند که عقل شکر را تشکر خوب میداند یا بد مید اند؟ چرا؟ چون از فطرت نشئت میگیرد. فطرت شما به شما میگوید کسی که در حق شما لطفی کرده، نعمتی بهت داده، عنایتی کرده، از او باید سپاسگزاری کنی.
ارتکاز. ارتکاز عقلی و آن نکتۀ فطریش یکی است. چرا؟ آن بحث دیگری است. ولی ارتکازات عقلایی یکی. ارتکازات مبتنی بر فطرت. آنچه که فطرت انسانی میفهمد و آن فطرت اقتضا دارد که عقل انسانی بماهو انسان بفهمد. به همگی ظلم به کودک بده؛ همه میگویند کودک بیگناه است. ظلم به بیگناه بده؛ هم فطرت میگوید، هم ارتکاز عقلی. چون فطرت عقلا و طبع عقلا در به مرور زمان که عوض نمیشود، عقل همان است. همان فطرت، آن خاستگاه فطرت، علاقهها و کششهای فطرت همان است.
**مناقشه شهید صدر:**
مرحوم شهید به این طریق مناقشه وارد میکند. اصل طریق که روشن شد، ملازمت را دارد میگوید و با دو استدلال، ملازمت را او اثبات میکند. ولی صحیح این است که این طریق تمامیت ندارد، تام نیست. چرا؟ چون تو هر کدام از این دو استدلال میتوان مناقشه کرد. تو امر اول میگوییم که آقا، اونی که سخت است، دفعتاً یکدفعهای تحول فجائی. تحول ناگهانی. یکدفعه بخواهد وضع مردم عوض بشود، این سخت است؛ ولی به مرور در ده قرن، یازده قرن، این اتفاق میافتد و به شکل تدریجی و کُند. امر نه تنها سختی نیست، بلکه ممکن است، بلکه رایج است.
پنج نسل بعد کاملاً متفاوت. حتی تو مدل پوشش میبینی. سه نسل قبل اینجا قشنگ یک فرم پوششی داشتند. فرم پوشش الانی اصلاً شبیه آن نیست. معماریشان یک چیز بوده. الانیها اصلاً مثل اونها معماری نمیکنند و مانند این. پس ما اگه فاصله بگیریم ۵۰ سال، ۱۰۰ سال، ۲۰۰ سال از عصر معصوم و در عصر غیبت پیش برویم، میبینیم که ممکن است که به تدریج این اتفاق افتاده باشد. مثلاً ۵۰ سالش را میشود گفتش که تغییر سیره سخت است؛ یعنی ۵۰ سال بعد از غیبت اینها داشتند سیرۀ عقلا و سیرۀ متشرع بر این بوده، اونجا میشود گفتش که واقعاً تو ۵۰ سال سخت بوده سیرۀ اینها را عوض کردن. ولی بعد ۵۰۰ سال چی؟ میشود گفت که ۵۰۰ سال کاملاً عوض شده فرهنگ. بله. مستند ما ۵۰ سال بعد از غیبت. بله، کامل فرهنگ عوض شده باشد.
این در مورد سیرۀ متشرع هم همین بحث را ما داریم. مثلاً میبینیم که متشرعه میگفتند آقا، شما میتوانی مسح پا را یک انگشت، دو انگشت انجام بدهی، با همۀ دست نمیخواهد، با بعضی دست کفایت میکند، با یک تکه از دست کفایت میکند. اینجا این که میبینیم متشرعه الان این کار را انجام میدهند، میتوانیم بگوییم چون متشرعه الان کار میکنند، پس در دوران معصوم متشرعه این کار را میکردند. چون الان ما داریم استناد میکنیم به فتوای فقهایی که ۴۰۰ سال بعد از عصر نصب امامان آمدند. اینها گفتند با بعضی از انگشتان کشیدن اشکال ندارد. خب، اینها ۴۰۰ سال فاصله داشتند، فرهنگ کامل عوض شده. لذا کاملاً ممکن است.
این نسبت به امر اول. نسبت به امر دوم هم، نکته دوم که انتقاد دومی که بر این طریقۀ اول وارد است، این است که فرض را بر این بگیریم که همیشه عقلاییه از نکات و ارتکازات فطریه نشئت میگیرد و همه هم همینطورند. این هم نمیشود اینجور حکم کرد. بعضی از سیرۀ عقلاییه متأثر از ظروف مخصوص به همان مکان است و همان فرهنگ اونجاست. عرض کنم که افکاری است که بر آنجا حاکم است. برخی کارها، شما ممکن است یک چیزی بین یک جماعتی مثلاً سلام و احوالپرسی کردن منِ مرد غریبه با همسر شما مثلاً. خب، تو فرهنگ مایی که در قم هستیم، این کار کار پسندیدهای بهحساب نمیآید. یعنی اصلاً رایج نیست، اصلاً عرف نیست من زنگ بزنم منزل شما با خانم شما حال و احوالپرسی کنم، دلم تنگ شده. خیلی خیلی شبیه، خیلی مشخص. ولی همین منِ مسلمان ممکن است در یک کشور آفریقایی، در ترکیه، در کجا... همون مسلمان، به خودم تربیتشده قرآن میدانم، حتی شیعه میدانم، حتی بین شیعه ممکن است اصلاً کار قبیحی نباشد. کما اینکه مثلاً ممکن است همین کار در تهران ما اصلاً اگه انجام نباشه ؟ قبیح است. یعنی ممکن است زنداداش از شما بپرسد چرا زنگ نمیزنی حال من را بپرسی؟ زنبرادر من است، نامحرم است. پس اینها لزوماً از ارتکازات عقلاییه و نکات فطریه و اینها نیست، لزوماً. پس مناشی دیگری دارد که درش دخالت دارد. البته ما انکار نمیکنیم، بالاخره حتماً بعضی از سیرۀ عقلاییه حتماً از نکات فطری نشئت میگیرد؛ ولی این اطلاقش را قبول نداریم که هرچی که از این ارتکازات عقلایی است، از نکات فطریه جوشیده. بله، به نحو قضیۀ کلیه ش را قبول نداریم؛ ولی قضیۀ جزئیه را میپذیریم. پس ما این طریق اول را نتوانستیم بپذیریم برای اینکه بگوییم هر آنچه که در زمان ما هست، در زمان معصوم هم بوده است. این طریق اول.
**طریق دوم:**
در طریق دوم میآییم با نقل تاریخی اثبات میکنیم. در طریق دوم خودش سه تا طریق دارد.
**راه اول:**
راه اولش این است که میآییم از تاریخ عام کمک میگیریم (کتب تاریخیهای که هست و عام). حیات بشر را حکایت کرده: قرن دوم، قرن سوم، قرن پنجم، میبینیم یک جاری بوده، جایز بوده، حاکم بوده، عرف مردم بوده. مثلاً یکی از کتابهای خواندنی و بسیار خوب، کتاب «سفرنامۀ ابنبطوطه» است. از کتابهای فوقالعاده است. خیلی خواندنی. سفرنامۀ ناصرخسرو، سفرنامۀ کیقباد و مانند این. اینها تو این سفرنامهها قشنگ فرهنگ عمومی را نشان میدهد. دست آدمی... حالا این ابنبطوطه که اصلاً بینظیر است، دنیا را رفته گشته. مثلاً میگوید: من سیبری رفتم، یک جایی بود فقط با اینهایی که سگهایی که میبرند و میآیند و سورتمه، فقط با سورتمه میتوانستم رفت و آمد بکنم، با ۶ تا ۸ تا سگ. مثلاً اینها هم باید یک خورده اگه تند اینها را چی میکردیم ؟، وسط راه قهر میکردند. میکشیدی بهشون غذا میدادی، نوازششان میکردی، دستور نمیدادی، هر وقت رفتند... هر وقت... سگ ها آدمی نبودند اونجا. وسیلۀ رفت و آمد فقط سگ بوده. اصلاً آدم نمیتواند اونجا رفت و آمد کند بدون سرعت. خلاصه اینها واقعیتهایی است که و خیلیهایش هم فرهنگ عمومی، سیرۀ عقلا، اینها قشنگ.
میگوید: رفتم فلان جزیره در فلان جا. حاکمش ایرانی. اشعار حافظ را میخواندند و توی کشتی عرقخوری میکردند با اشعار حافظ. مال قرن هفتم است به نظرم ابنبطوطه. کتاب فوقالعادهای است. مشهد آمده، میگوید: آمدم دیدم که مثلاً سیرۀ متشرعه چی بوده در مشهد. وسط بازار دیدم که چیزی زدند و گفتم این چی است؟ گفتند: اینجا مقبرۀ علیبنموسیالرضا. ایرانیها زرنگ بودند بازار زده بودند، خراب کردند. من خدمتتان عرض کنم که اونجا یک فضای کوچکی بوده. همه بازار. میگوید: قصابی بود و گوشت بود. بعد دیدم یک شمعدانی گذاشتند و یک روپوشی درست کردند و یک صندوقچه گذاشتند، بغلش هم یک صندوقچۀ دیگر است. بعد دیدم هرکس وارد میشود، اول یک سلام میدهد به آن صندوقچۀ بالایی. بعد یک لگد میزند به این صندوقچۀ پایینی. قبر هارون بوده. هرکس وارد میشد، لگد میزد به این صندوقچۀ پایین. خلاصه این سیرۀ متشرعه بوده. غرض اینکه اینها تو این فرهنگهای عمومی تاریخ و اینها، چون متشرعهای بوده که حجت بوده؛ ولی غرض اینکه خیلی از مسائل را تو این تاریخ اینشکلی میشود پیدا کرد. تاریخ ابنخلدون، ابنخلکان، طبری و مانند اینها. خلاصه سرشار از این مباحث. هرچند رویکرد اینها بهسمت یک تاریخ پادشاهها و سلاطین و خلفا است؛ ولی از آن فرهنگ عمومی هم آدم قشنگ سر در میآورد که سیره و ارتکازات مردم چیها بوده، فهم مردم چیها بوده.
**راه دوم:**
یک راه در طریق دوم، از طریق دوم خودش سه راه داشت، راه اول اینکه به تاریخ عمومی مراجعه کنیم؛ تاریخ آب. راه دوم به روایات فقهی. سؤال و جوابهایی که شده، اینها که روایاتی که دست ماست، قشنگ در آن فضای حاکم بر فکر مردم حکایت دارد. نحوۀ سؤال پرسیدن، از چی دارد میپرسد، چطور دارد میپرسد. قشنگ معلوم است که یک چیزهایی را ارتکاز دارد، رو حساب او دارد اینطوری میپرسد. غرض اینکه آن مثلاً قیاس رایج بوده بین مردم. قشنگ قیاس میکردند خیلی مسائل. ولی حضرت مانع میشد. میگوید: دو انگشت اینطور، سه انگشت اونطور. «اخصصنی بالقیاس». تو من را با... و مانند این بحث. بعضی مسائل: یکی از فقهای کوفه به من میگفت، من میگفتم تو از دین خارج شدی. دارم حالا از شما میشنوم این حرف را. قشنگ معلوم است ارتکازشان چی بوده. یکدفعه دارند جا میخورند. این همان بحث امضای شارع. قشنگ فهمیده میشود اینجا شارع دیگر راضی نبود و برخورد کرده با این. مثل همین بحث قیاس.
قیاس از ارتکازات عقلاییه است. اگه من به شما گفتم که اینجا لامپ یکبارمصرف زرد استفاده کن، مثلاً شما لامپ مصرف زرد بخرید. شما میگویید لامپ یکبارمصرف سفید هم اشکالی ندارد. ملاکش لامپ یکبارمصرف بود. الحاق خصوصیت زردش ملاک نبوده. مفهومگیری نمیکنیم اصطلاحاً. خب، این ارتکاز عقلا بود، داشتند انجام میدادند. عقلا مفهومگیری میکردند، عقلا اطلاقگیری میکردند. در واقع، وقتی مینشینی ؟ میرفتی به اطلاق کلام معصوم عمل میکرد، به مفهوم کلام معصوم عمل میکرد. معصوم هم میدیدند و سکوت میکردند. این میشود هم ارتکاز عقلا، هم امضا.
خب، اینها را در روایات ما فراوان میبینیم. روایت فقهی خودش. تعارف نکردن حضرت کنیز... بله، بله. دستبرد، دستبرد. دست، بله. یعنی کنیز اجازه داشته یک نوع لباس زیر سینههایشان را نشان بدهد. فهمیده نمیشود پوشش کنیز حجاب سادهتر از حره. واجباتی که حجاب زن یادم نیست، بحث ارتکازات و اینها. اسماعیل میگوید با حضرت، من پسر امام صادق، منزل آن صحابی از مسجد با ما آمده بود. دم خداحافظی دعوت میکرد. دروغ، من دروغ نمیگویم. خب، یک ارتکاز عقلاییه است. به تعارف اشکال ندارد. این یک دروغی است که اشکال ندارد. ولی حضرت دارد برخورد میکند، دروغی است که اشکال دارد. تاریخی قشنگ میشود ارتکازات عقلاییه را فهمید.
**راه سوم:**
و سومین راهی که داریم، استفاده از فتوای جمهور عامه. به کتابهایشان مراجعه میکنیم. خصوصاً در باب معاملات میبینیم که بسیاری از مواقع اینها به عرف استناد کردند. و خب، اینها عرف را یکی از مبانی استنباطشان میدانند. لذا در مباحث اصولی جدا کردند. ما وقتی به فتاوای ایران مراجعه میکنیم، به فتاوای عامۀ اهل سنت، جمهور اهل سنت، علمای اهل سنت، قشنگ دستمان میآید قرن دوم، قرن سوم، قرن چهارم، قرن پنجم، فضای عمومی مردم، عرف مردم چی بوده. بله. خب، چون باب استنباطشان زودتر باز شد دیگر، بلافاصله بعد پیغمبر باب استنباط باز شد. یکی از مبانی استنباطشان هم عرف است. خصوصاً در بحث معاملات. بله، دیگر فتاوای آن دوران. فتاوا، فتاوای آن دوران فقهای قرن دوم، سوم، چهارم، پنجم. فتاوایی که دادند و استناد به عرف کردند، میشود ازش فضای عرف آن دوران را فهمید.
**پاسخ به یک سؤال:**
اینجا آقا! ممکن است کسی سؤال کند که نقل تاریخی که در این طریق بهش تکیه میشود، اعتباری ندارد. چه دلیلی دارد برای اینکه این اعتبار دارد که بخواهد سیرهای مثلاً طبری اگه تو تاریخش یک چیزی نقل کرده که سیره برای عملی بوده، خب این حالا دلیل ما چیست که بگوییم این نقل طبری حجت و معتبر است؟
پاسخ این است که اگه بخواهد یک نقلی معتبر باشد، باید دو تا شرط درش پیدا بشود: یکی اینکه وثوق علم و اطمینان بهش داشته باشیم تا حجت باشد که همان قطع است، از باب حجیت قطع. یعنی یقین داریم که او درست میگوید. یقین داریم نقل او مطابق با واقع است. و دوم اینکه شرایط حجیت خبر واحد را داشته باشد تا بخواهد پذیرفته باشد. یعنی این دو تا راه را داریم: یا باید از باب حجیت قطع معتبر بشود، یا از باب حجیت خبر واحد. یا تعبدی، یا عقلی. که حجت قطع عقلی است. حجیت خبر واحد هم تعبدی. و این طریق تام است و شهید صدر، رضواناللهعلیه، ایرادی بر این راه دوم وارد نمیکند. برعکس راه اول. طریق اول ایشان ایراد گرفتند؛ ولی طریقۀ دوم را ایرادی نگرفتند. با این طریق دوم، فعلاً حداقل با طریقۀ دوم ما میتوانیم معاصرت سیرۀ عقلاییه و سیرۀ متشرعه با معصوم را اثبات کنیم.
**طریق سوم:**
بریم سراغ طریق سوم. در طریق سوم، طریقۀ «بُطلان لازم» را اثبات میکنیم. یعنی میگوییم این یک لزوم و لازمهای دارد. وقتی آن لازمش باطل شد، خودش اثبات میشود. اگر آن لازم منتفی بود، سیره بر اینی که ما میخواهیم، قائم بوده.
مثال. مثل چی؟ مثلاً میگوییم که آقا، ما مثل همین بحث وضو. تو دوران ما میبینیم که متشرعه چهکار میکند برای وضو؟ برای مسح پا با کف دست و کل دست مسح پا میکشد، انگشت، دو انگشت. حالا میخواهیم بگوییم که این در دوران معصوم هم همین بوده، متشرع همین کار را میکرده. دو تا راه: یکی اینکه میآییم بگوییم که این سلوک همان سلوکی است که در زمان معصوم متعارف بوده، مطلوب ما اثبات میشود. یا بیاییم بگوییم این متعارف نبوده. در دوران معصوم متعارف نبوده. اگه اینجور باشد، باید یک سلوک دیگری فرض کنیم. آن سلوک دیگر چیست؟ که با تمام دست مسح میکشیده باشد. حالا اگر لازمۀ انتفای مسح با بعضی از انگشتان این است که قائل بشویم با تمام انگشتان مسح میکردند. اگر نتوانستیم اثبات بکنیم که با تمام انگشت مسح میکردند، متشرعه چی اثبات میشود؟ چون از آن دو حالت که خارج نیست مسح وضو. بالاخره یا با بعضی دست است، یا با کل دست. حالت سوم که ندارد. اگه ما توانستیم تو این حالتی که بینالبینین ؟ است، یا این است یا آن است، یکیش که نتوانست اثبات بشود، آن یکی اثبات میشود. نتوانیم اثبات بکنیم در زمان معصوم با کل دست متشرع مسح میکردند یا دست کامل، کل انگشتها. دست منظور دست تا مچ است. بعضیها میگویند که کل انگشتها کشیده بشود رو پا، بعضی نیستند. حالا بعضیها نه، اینطوری سه انگشتهاست. فعلاً بحثی که ما اینجا داریم، کل انگشتها یا نصف انگشتها یا اصلاً بدون انگشت، کف دست فقط. هر چی. این دست تا مچ، این دست کلش باید مسح بکند یا بعضیاش هم مسح بکند، کفایت میکند.
از یک طرف طبع عقلایی الان اقتضا ندارد که آدم با کل دستش مسح بکند. کل دست را بگیرد پا را کلاً با از آن کف دست و اینها، همه دست به همه پا مسح کن. ؟ او چی میفهمد؟ مسح کن، کل دستت را بگذار رو سرت، بکش. کسی این کار را نمیکند. نمیفهمد که یعنی بهاندازۀ یک سر سوزن خشک نمونه، یک سر سوزن جا نمونه. کسی این را نمیفهمد. از مسح چی میفهمد؟ یک تماسی پیدا کند بعضیاش به بعضی. هرکس بهش میگوید مسح کن، این را میفهمد. در عرف عربی و زبان عربی اگه اینجور نبوده، یعنی اول عرف چی میفهمد؟ عرف این را میفهمد. خب، حالا اگه سیرۀ متشرعه بر این بوده، برخلاف این بوده، باید سؤال زیاد میشده از معصوم. آقا! ما یک تکه را بکشیم؟ میبینیم بقیه دارند هی شما فرمودید ؟، چرا زراره اینجور وضو میگیرد؟ سؤال نمیکردند. ؟ اگر چیز عجیب و غریب به ذهنشان میآمد دیگر بعد سؤال درش زیاد میشد در این زمینه که چرا اجازه دادید اینجوری بشود؟ خوب. در حالی که ما میبینیم سؤالی نداریم. سؤال و جواب نیست. اگر سؤال و جواب بود، باید به ما میرسید که هیچکدام نرسیده. پس این احتمال این را همش، همان بحث حساب احتمالات، احتمال را میآورد پایین.
مقایسه مسح میت. بله، بله. کل دست، تمام. چون ما توجیهی نداریم و انگیزهای هم برای اینکه این مسئله مخفی بماند نبوده. انگیزۀ سیاسی بوده که این مسئله قضیۀ مسح لو برود. انگیزۀ سیاسی نبوده، برعکس بوده. انگیزه برای چیزش بیشتر بوده برای گفتنش. اگه کسی میدانسته هی میگفتند آقا! اینجوری. من خودم از معصوم شنیدم. پس این شد اثبات معاشرت سیرۀ امام معصوم از طریق نفی لازم. که تو مثال ما مسح با تمام دست است.
**شرطها برای استدلال به این طریق**
اینجا عرض میکنیم که استدلال به این طریق متوقف بر چند شرط است که حتماً باید اینها محقق بشود تا ما بتوانیم با این طریق اثبات بکنیم معاصرت را.
یکی اینکه مسئله باید محل ابتلای عموم مردم باشد. اگه اینجوری از طریق نفی لازم با این روشی که شما گفتید میخواهد اثبات بشود، مسئلهای باید باشد که عموم مردم بهش مبتلا.
ثانیاً باید اینجوری باشد که لازم چون نفی لازم داریم میگوییم، لازم از چیزهایی باشد که طبع عقلای آن اقتضا ندارد. یعنی لازم تو مثال چی بود؟ مسح با تمام دست. این لازم چیزی است که طبع عقلایی اقتضا ندارد.
سوم اینکه انگیزه برای نقل نباشد، مثلاً. انگیزه برای مخفی کردن. ؟
چهارمیش این است که توجیه هم برای اغفاش نباشد. یعنی هم انگیزه باشد برای نقلش، هم توجیه برای مخفی کردنش. ؟
و پنجمی این است که چیز قابل اعتنایی به ما نرسد که بخواهد یک سیرۀ دیگری را اثبات بکند. اگه یک چیز قابل اعتنایی رسید که سیرۀ دیگری را اثبات کرد، دیگر با این روش نمیشود آن را اثبات کرد. میخواهد حالا روایات باشد، فتاوا باشد و مانند این. این هم آقا جان! پس راهی است که میشود معاصرت سیره را با معصوم از طریقش اثبات کرد، با این شرایطی که مطرح شد و بدون اینها ممکن نیست. و شهید هم ایرادی بر این طریق ندارد.
**طریق چهارم:**
طریق چهارم این است که از خلال بطلان بدیل. راه سوم بطلان لازم بود. این بطلان بدیل. ما بدیلش را اگر باطل کردیم، آن خودش اثبات میشود. خب. مثالمان اینجا چیست؟ مثلاً آقا! الان ما میبینیم سیرۀ عقلا بر این است که به حجیت ظهور کلام متکلم اخذ میکنند، عمل میکنند. یعنی کسی وقتی حرفی را زد، به حرفش اعتنا میشود، حرف او جدی گرفته میشود، به حرف و عمل میشود. الان اگه شما به بنده گفتید که شنبه مثلاً ناهار در خدمت شما هستیم. خب، من این حرف را جدی میگیرم، ناهار. این دو معنا دارد: یک معنایش خوب، ظهورش در همین غذاست. ولی یک معنایش این است که ناهار یعنی من شنبه شما را دعوت میکنم به جایی که سگ هاری اونجا نباشد. «ناهار» یعنی «نجیب». «نجیب» یعنی «خوندار»، یعنی «خونهدار». یعنی «نجیب» با «جیب» کار نداشته باشد، «خونهدار» خانهای هم داشته باشد. خلاف ظهور است دیگر. وقتی کسی میگوید من «نجیب» و «خونهدار» میخواهم، اینها خلاف ظواهر است. ما اخذ ظواهر میکنیم. عقلا اخذ ظواهر کلام همدیگر میکنند. حالا بدیلش چیست؟ یک بدیلی دارد دیگر. اگه میخواهیم اثبات بکنیم این در زمان معصوم همین سیره بوده، چطور اثبات میکنیم؟ میگوییم آقا! راه تفهیم عقلا با همدیگر چی بوده؟ همینی که به اخذ به ظواهر کلام همدیگر. اگه اینجوری نباشد، یعنی یک راهی بالاخره باید داشته باشد؛ یک راهی باید داشته باشد که بالاخره اگه آن نباشد، نمیشود کاری کرد. زندگی اگر اخذ به ظهور بوده، یعنی در دوران معصوم هم همین بود. اگه این نبوده، یک راه دیگری باید باشد. از یک راه دیگری تفهیم میکردند، یک سلوک دیگری، سلوک جایگزینی به جاش داشتند.
اگر این سلوک جایگزین بوده، حتماً ثبت میشده، حتماً نقل میشده، به ما میرسیده. چون خیلی غریب است، خیلی عجیب است. مثل اینکه بگویند آقا! تو یک شهری هستش که مردم مثلاً چی، حرف با هم نمیزنند. همین الان اگه باشه همه تعجب میکنند، همه با نقاشی با هم صحبت میکنند. یکی از دوستان رفته بود لبنان، زن گرفته بود. دانشگاه هنر بوده. «دوستان» راجع به پناهیان یک جایی با هم صحبت میکردیم. گفتش که لبنانی من گرفتم و اینها. گفتم چطوری لبنانی گرفتی، زبانش را فهمیدی؟ گفت: ۶ ماه با همدیگر تصویری صحبت میکردیم تا کمکم کلمات همدیگر را، عبارات همدیگر را فهمیدیم. خب. اگه یک کسی اینجور تو خونه همه بین همه مشهور میشود که طرف زن گرفته با زنش تصویری صحبت میکند. مثلاً میآید خانه، ناهار مثلاً فلان چیز را میخواهد، یک نقاشی میکشد. دو ساعت. خیلی چیز عجیبی است.
اگر سلوک جایگزینی داشتند در دوران پیغمبر، ائمه، حتماً او به ما نقل میشد. وگرنه راهش چیست؟ اخذ به ظواهر اتفاق میافتاده یا یک راه جایگزین آن. اگر بوده، چون غریب بوده، باید همونجا راه جایگزین حتماً به ما منتقل میشد. ولی ما میبینیم که چیزی به ما منتقل نشده. یعنی جایگزین نداشته. و چی اثبات میشود؟ همین طریقۀ سلوک عقلا. حالا یکی ممکن است بگوید آقا! شاید عمل به ظهوری که الان یعنی آن موقع در عصر نصب امامان و متعارف علیه بوده، پیش بقیۀ افراد بوده، اصحاب ائمه فرق میکردند. عموم مردم ظواهر را میپذیرفتند، ولی اصحاب و امیران (تعداد معدودی) اینها ظواهر را نمیکردند. اینها یک راه جایگزین داشتند. ؟ یک ملت که نبوده. ؟ مثلاً ۸۰٪ مثل همه بودن، ۲۰٪ متفاوت. مثل اصحاب کهف متفاوت زندگی میکردند.
**پاسخ به این نکته:**
پاسخ چیست؟ میگوییم حتی اگه همین هم بوده، چون برای مردم چیز عجیبی بوده. اصحاب درجۀ یک معصومین بودند. بالاخره اهل اختلاف خیلی دنبال آتو بودند. این آقا، کسی است که مریدانش اینجوری است. یک مشت آدم فلان. همه دارند مثل آدم با هم حرف میزنند. اینها با ادااطوار درمیآورند، اینها پانتومیم دارند. حتماً منتقل میشد. یک چیزی نبود که کتمان بشود و مخفی بشود. لذا انگیزه برای نقلش زیاد بوده. و چون همین هم نقل نشده، معلوم میشود که همین هم نبوده.
**کلام پایانی این طریق:**
اینجا البته خوب، نکته دومش میماند. اون هم این است که معصوم راضی بوده به این یا نه؟ صدورش از معصوم را چه میکنی؟ آن صدور از معصوم را در بعد از این طریق پنجم که مطرح بشود، آن بحث صدورش را هم انشاءالله که معصوم اجازه داده، از معصوم صادر شده را بحث میکنیم.
این نکته چهارم، طریقۀ چهارم هم طریقۀ معقول و درستی بود. شهید به این طریق هم اشکالی نداشتند.
**طریق پنجم:**
بریم سراغ طریق پنجم که طریق آخر است. در طریق پنجم ما از چه طریقی اثبات میکنیم؟ از طریق ملاحظۀ تحلیلیۀ وجدانی. ملاحظۀ تحلیلیۀ وجدانی یعنی چی؟ یک وقت است انسان با یک سلوکی مواجه میشود. بعد میبیند که وجدان او، او را میکشد بهسمت اینکه موقفی معینی اتخاذ بکند در ازای آن سلوک. یک موقف واضحی داشته باشد و خودش بداند، پیش خودش، پیش وجدانش روشن باشد که چه طریقی را باید اتخاذ بکند. متأثر به خصوصیات متغیره نباشد. یعنی میداند هر کس دیگری هم با این مسئله مواجه بشود، همین کار را میکند. من و ایکس و ایگرگ فرقی نمیکنند. زید و بکر و عمرو فرقی نمیکند. من با این مسئله مواجه شدم، موقفی را اتخاذ کردم که هر کس دیگری با این مواجه بشود، هر عاقلی باید مواجه بشود، همین کار را میکند.
اگر کسی دید یک بچهای دارد یک حیوانی را میکشد، از سر ظلم و هیچ خاصیتی هم برایمان نیست. نه میخواهد بخوردش، نه میخواهد بفروشدش. میخواهد از سر ظلم بزند، بکشد، بیندازدش. من با او چه برخوردی میکنم؟ حتماً مانعش میشوم. من از سر زید و بکر و عمرو بودنم با او برخورد میکنم یا از سر آن طبع عقلا؟ قطعاً طبع عقلایی است. و هر عاقل دیگری هم همین برخورد را خواهد داشت. در هر دورهای، در هر زمانی. انسان شهری، روستایی، باسواد، بیسواد، مسلمان، کافر، هر که، هر جا، الان، دو قرن پیش، ده قرن پیش، این واقعه واقعی است که هر عاقلی، به حیث عاقل بودنش این موقف را اتخاذ میکند. بچه میکشی!
والا یا نمیداند یا تغافل میکند یا غفلت است یا تغافل است. آن بحث دیگری است. انسان خودش به جایی برسد که بچه را بکشد، فراوان است. آن بحث سرش نیست. ولی همان آدم وقتی ازش بپرسی کارت خوب است؟ میگوید: بچه را از حیث اینکه بچه است و بیگناه و اینها، نه. ولی من برای این کار توجیه دارم. هیچکس نمیگوید کشتن بچه بی دلیل است. یعنی یک عنوان ثانویه: من از این حیث که اینها میشوند بعداً نمیدانم چیچی نوه ؟، نسل بعد، تروریستهای نسل بعد، فلان نسل بعد، اینها خطر چیچی دارند، فلان دارند. عملیات روسی میکند. همان کاری که حضرت خضر وقتی آن بچه را کشت. نفس بچه بیگناه برای چی میکشی؟ هر عاقلی با این مسئله مواجه میشود، این را میگوید. دلیل و توجیه دارد، یک وجهی دارد. لذا اینجا میشود بر وجدان و تحلیل وجدانی استدلال کرد. بگوییم که این وجدانیات و ارتکازات عقلاییه به این نحو تو هیچ دورهای تغییر پیدا نمیکند.
**نقد این طریق:**
خب، این کبری اگر در تقدیر گرفته بشود، فصولش تام است؛ ولی یک صغرایی داریم و مشکل تو همان صغراست. اینکه شما وقتی با این واقعه مواجه شدی، میخواهی بگویی این واقعه ذیل فلان کبری است. به شما میگویند: نه، تحت تأثیر فرهنگ جامعه، تحت تأثیر تربیت خانوادگی است. نباشد تحت تأثیر علاقههای شخصی، نباشد تحت تأثیر سواد، اطلاعات، آگاهی، هیچی. مجرّد. مجرّد! تا نگاه میکنی، میگویی ذیل آن کبری است که هر عاقلی میفهمد. اصلاً دعوا سر همین کبری است. که کسی با کسی اختلاف ندارد. هرکسی میفهمد دروغ بد است. آن میگوید این دروغ نیست. یکی میگوید دروغ هست. اگه دروغ باشد، بد است. همه میگویند دروغ. میگوید چطور با علم به اینکه دروغ بد است، تو این حالت مجبوری، تو آن حالت مجبوری. اینجوری نگویم ضرر میشود. اونجور بگویم ضرر میشود. لذا مشکل ما در صغراست و عوامل متغیر در صغراست که دخالت دارد.
ما نمیگوییم البته این طریقه را کامل باطل بکنیم؛ ولی میگوییم که اگه یک شخصی فرض گرفته بشود که از همۀ این عوامل خلاص، خنثی باشد، آن عوامل در او تأثیر نداشته باشد و فقط با وجدانش حکم بکند، خوب میتواند حکمی بکند که این حکم با همان حکم آنجور آدمی در دوران معصوم همان باشد. این آدم، آن آدم مجرد از همۀ اینها باشند، بله، حکمشان یکی است، قطعاً. ولی عرض کردیم که چون خیلی نادر است و انسانی که تحت تأثیر هیچ چیزی از بیرون نباشد، خیلی سخت پیدا میشود. سخت میتواند انسان یک همچین کاری بکند. حتماً انسان تو هر فرهنگی، تو هر خانوادهای باشی، میبینی. اونی که تو آن فرهنگ بار آمده، کسی از یک ننه بابا ؟ نمیتواند. اونی که از ننه بابا گرفته را مجرد ازش کند. خلقیات آن فرهنگ، آن فهم، آنچه که میفهمد از پیرامون، آنچه میفهمد از دنیا، چه میفهمد از معاشرت. اونی که از پدر و مادرش گرفته، نمیتواند خودش را از آن مجرد کند. چه برسد به اینکه هر چی از بیرون گرفتهای، خودت را ازش تخلیه کنی، یک حکم مجرد بهدست بیاری به اینکه انسان عاقل، عاقل چه موضعی اتخاذ میکند در این مسئله.
**کلام پایانی:**
و خوب، خیلی بحث، بحث خوبی است. ها. ملاحظه فرمودید چقدر این بحث بحث کاربردی است. ادیانشان یکی است. دو تا فقیه تو یک ماجرا به یک پدیده دو جور نگاه میکند. با هم بزرگ شدیم، دو تا بچۀ دوقلو کاملاً متفاوت است. او یک چیزی میفهمد، یک چیزی میفهمد. ؟ گرفتیم حکم عقلی ناب را بگوییم. پس اینجا ممکن است برای یک کسی این راه. بله، مثلاً همین است. برای یک کسی اگه یقین حاصل بشود از این مسئله، بگوید من کامل خودم را مجرد کردم؛ یک علامه طباطبایی. بله. آقای حسنزاده، آقای حسنعلی ؟، فرموده بودند که من از آقای محمود علامه پرسیدم: «شما میتوانید یک کلی را بدون تصور هیچکدام از افرادش تصور کنید؟» انسان را بدون هیچ فردی از مجرد ؟. ایشان فرموده بودند که: «تقریباً». خیلی حرف. در مقام تجرد باشد. هیچ وَهم در او، هیچ راهی که بخواهد صورتسازی بکند، خیال در او راهی ندارد. عقل مجرد یعنی با کلیات، با مجرد کلیات ارتباط. کلیه ؟ او مجرد و با مجرد اشیاء ارتباط برقرار میکند. مجرد انسان، خودش مجرد و مجرد را بگذاریم؟ مجرد را ببین، مجرد شده. مجرد انسان مجرد از همۀ این صورت و ماهیت و همه است. علامه طباطبایی در مورد بقیه اتفاق نمیافتد.
خب، وقتمان هم تقریباً تمام است. خب، این هم تمام شد. و این تمام کلام بود در مقام اول که چطور اثبات بکنیم سیره با معصوم معاصرت دارد؛ سیره عقلاییه چه و سیره متشرعه چه. و رکن دوم که امضا و سکوت و دلالت سکوت بر امضا باشد، بحث خواهیم کرد. خوب. متنش را انشاءالله فردا خواهیم خواند. متن البته خب زیاد گفتیم دیگر. امروز درس تقریباً زیاد، چند صفحهای مفصل بحث کردیم. الحمدلله پیش رفت. حالا انشاءالله فردا رکن دوم را، حالا متن این را با رکن دوم انشاءالله پیش خواهیم برد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...