‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در مورد احراز وجدانی و اثبات وجدانی بحث کردیم. ملاحظه فرمودید که گاهی ما وجداناً چیزی را اثبات میکنیم؛ شارع طرُقی داشت برای اثبات وجدانی: تواتر، اجماع، سیره عقلا و سیره متشرعه. اینها برای ما وجدانی اثبات میکرد که چیزی از جانب شارع و شریعت است.
حالا بحث بعدیمان در مورد اثبات تعبّدی است؛ یعنی برایمان اثبات تام نشد، ولی شارع به ما میگوید که "فرض کن برایت اثبات شده." آنجا خودمان و قطعاً اثبات شده بود برای ما، تواتر اثبات میشد که فلان چیز از دین است، فلان چیز را امام صادق فرموده، فلان چیز را خدا فرموده؛ متواتر اثبات میشود. الان ما در مورد قرآن احراز وجدانی داریم که قرآن از خداست با تواتر؛ ولی در مورد روایتی مثل "لا تنقض الیقین بالشک" احراز وجدانی نداریم که این از امام صادق است؛ بلکه چیست؟ خبر واحد است. خبر واحد که هست، احراز وجدانی نمیشود، ولی احراز تعبّدی میشود. برای خودمان صددرصدی روشن نمیشود، برای ما هفتاد درصد روشن میشود؛ شارع هم میآید رویش مهر تأیید میزند، میگوید: "تو با آن معامله احراز وجدانی کن. فکر کن وجدانی است. فکر کن یقینی است." **کانه** یقینی باشد برایت، **کانه** قطعی باشد برایت. خب، مهمترین بحث در همین اثبات تعبّدی، همین خبر واحدی است که خبر واحد هم به معنای این است که خبری که به حد قطع نرسیده است. این را بهش میگویند خبر واحد؛ نه یعنی یک نفر گفته. پنج نفر هم گفته باشند، ده نفر هم گفته باشند، باز هم خبر واحد است تا وقتی به قطع نرسد، تا وقتی به تواتر نرسد، خبر واحد است.
ما سه مرحله داریم در بحث خبر واحد: یکی این است که بحث میکنیم چه ادلهای آمده و ادعا شده که این ادله دارد به خبر واحد حجیت میدهد، یعنی شارع، خبر را حجت دانسته. بحث دوم، ادله دیگری که عدهای آوردهاند و گفتهاند که ادعا کردهاند که با اینها اثبات میشود که شارع، خبر واحد را حجت نمیداند. و سوم هم اگر حجیت خبر واحد اثبات شد، محدوده حجیتش چقدر است؟ تا کجا حجت است؟ این سه مرحله را ما اینجا بحث میکنیم که بحث مفصّل و دامنهداری است. تایید میکند یا با معارضاتش؟ بله.
خب، ادله حجیت خبر واحد. آنهایی که قائل به خبر واحدند، برای چه قائل به خبر واحد هستند؟ اینها هم استدلال به کتاب آوردهاند، هم استدلال به سنت. در کتاب به آیاتی استدلال شده. آیه اول: آیه نبأ، سوره حجرات، آیه شش: «یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین».
استدلالشان چطور است به این آیه؟ گفتند: آقا، جمله در آیه جمله شرطی است. حکم در این جمله چیست؟ الأمر به تبیین. حکم آن چیست؟ امر به تبیین. موضوع حکم چیست؟ نبی. شرطش چیست؟ آمدن فاسق. حکم بله، وجوب تبیّن. موضوع چیست؟ اینجا در واقع حکم وضعی، اگر بخواهیم بگیریم، تبیین. موضوعش منی که خبر بهم رسیده. بله، من میشوم موضوع، متعلقش هم میشود خبر. خوب، شرطش چیست؟ خبر را فاسق بیاورد. اینجا اگر شرط منتفی شد، یعنی فاسق خبر را نیاورد، حکم هم منتفی میشود. حکم چی بود؟ شرطش چی بود؟ شرط تبیان. وجوب تبیان مشروط به چی بود؟ به اینکه خبر را فاسق بیاورد. اگر خبر را فاسق نیاورد، وجوب تبیین هم برداشته میشود. حکم مشروط به این بود که فاسق بیاورد. اگر شرط محقق نشد، مشروط هم منتفی میشود، این استدلال.
خب، حالا که تبیین لازم نیست، یعنی اگر غیرفاسق خبر آورد، تبیین نمیخواهد. حالا که غیرفاسق نمیخواهد، یعنی چی نمیخواهد؟ یعنی قبول کن! بعد به عدالتش کار داشته یا نداشته؟ نه، فقط به عدالت و فسقش کار داشته. یک خبر، آقا خبر واحد است، به واسطه واحد بودنش نمیخواهد من تبیین کنم. میگوید نه، فقط اگر فاسق است، به واسطه فاسق بودنش. اگر فاسق بود، تبیان. اگر فاسق نبود، تبیان نمیخواهم. خب، فاسق نباشد، واحد باشد، چی باشد؟ ملاک فقط فسق است. روشن شد استدلال چطور بود؟ میگوید: آقا، خبر واحد حجت است. از کجا میگویی حجت است؟ میگوید این آیه فرمود: اگر فاسق خبر آورد، بررسی کن. مفهومش چی میشود؟ شرط است دیگر. شرط مفهوم دارد. مفهومش این است که اگر غیرفاسق خبر آورد، تبیین لازم نیست. تبیین لازم نیست، یعنی قبول کن. این آقا عادل است، یک نفر است، عادل است، حرفش را قبول کن، یعنی حجت است. مفهومگیری کرد از شرط.
حالا مناقشه شده در این استدلال، به دو وجه. دو تا ایرادی که گرفتند به این استدلال:
**ایراد اول:**
ایراد اول این است که حسن آقا، این خودش شرط موضوعساز است. در شرط موضوعساز که مفهومگیری نمیکنی. میگوید: فاسق خبر بیاورد. خود موضوع چی بود؟ موضوع حالا یا "نبأ" باید بگیریم یا "منی که با خبر مواجهم". این شرط، نسبتش با موضوع چیست؟ اگر شرط نباشد، موضوع نیست. ما میگفتیم کی مفهومگیری میکنیم؟ وقتی که موضوع باشد، شرط اگر رفت، باز هم موضوع باشد، موضوع را فرض میکردیم در حالت بودن شرط و در حالت نبودن شرط. حالا اگر شرط رفت، خود موضوع هم رفت، این دیگر اصلاً مفهومگیری نمیشود کرد. میشود شرط موضوعساز. اگر شرط هست، موضوع هست، شرط نیست، موضوع منتفی میشود. شرط، موضوعساز است و اصلاً راه را برای مفهومگیری بر ما میبندد. مفهومگیری کلیش بله. وگرنه جزئیش محل مناقشه است، سالبه جزئیه. درسته، جزئیش میشود همان چیز دیگر. اصطلاحی که شهید صدر داشت، چی بود؟ اصطلاح خاصی داشت ایشان. مفهومگیری و قید احترازی، مشاهده احترازی، احترازیت، اعتراضیت را دارد، ولی خوب اعتراضیت میشد سالبه جزئیه. مفهومگیری میشود سالبه کلیه، کلاً منتفی بشود. خوب، پس اینجا "نبأ" را چی محقق میکند؟ بفرمایید. همیشه موضوع "تبیان" چی است؟ معلق میکند. خب، این که حکم است. حکم موضوع، حالا خود موضوع با چی محقق میشود؟ با شرط. پس میشود شرط موضوعساز و این جمله شرطی مفهومی ندارد، چون که شرط، شرط موضوعساز است. قبلاً در بحث مفهوم شرط اینها را بحث کردهایم. مرحوم صاحب کفایه اینجا تلاش کردند که این مناقشه را رد کنند. ایشان چه ادعایی آوردند؟ ایشان فرمودند که این مناقشه وقتی تمام است، فقط وقتی تمام است که ما فرض را بر این بگیریم که موضوع و شرط معین باشد؛ ولی وقتی بگوییم که موضوع کسی است که خبر را آورده، شرط هم فسق است -یعنی همینی که شما گفتی- اگر باشد، کلامتان درست است. ولی من میآیم موضوع شرط را عوض میکنم. من صاحب کفایه میگویم که موضوع کسی است که خبر را آورده، شرط هم فسق است. حالا که موضوع را عوض کردم، شرط دیگر موضوعساز نیست. خب، اگر موضوع را اینطور گرفتیم و شرط هم آنطور، آیه دوباره در قوتش باقی میماند. آیه چی میشود؟ (از طرف ایشان تصور کنید) «اذا کان الجائی بالنبأ فاسقا فتبین» -اگر کسی که خبر را آورده فاسق است، تبیین. اینجا دیگر شرط، موضوعساز نیست-. تصور کن بدون شرط موضوع "آورنده خبر"، "شرط فسق آورنده خبر" میتواند فاسق باشد، میتواند فاسق نباشد. ایشان موضوع را عوض کرد، موضوع شرط را عوض کرد که بشود مفهومگیری.
پاسخ ما چیست؟ پاسخ مرحوم صدر چیست؟ پاسخ این است که صرف اینکه بخواهیم این فرضیه را درست بکنیم، بتراشیم، کفایت نمیکند که بتوانیم استدلال را درست بکنیم. باید عرفاً یک همچین برداشتی که شما میگویی از آیه بشود تا درست باشد. هم خودمان که عقلی نمیتواند هی برای خودمان فرضیه بتراشیم، آیه را حمل به این کنیم، حمل به او کنیم؛ عرفاً باید بشود این را برداشت کرد که عرفاً برداشت بر فرض مثال حالا یک چیز دیگری، یک صفت دیگری برای ما تدین را الزامی کند، خود همین درست میشود. عامل تدین. اگر اثبات بکنیم، اگر که این را هم حتی بپذیریم، ولی فسق را نتوانیم اثبات بکنیم که فقط فسق است که باعث میشود که متولیان بکنیم، باز هم بله، آن هم باز از اشکالات.
خب، مناقشه اول چی بود؟ مناقشه اول این بود که شرط موضوعساز است و شرط موضوعساز از آن مفهومگیری نمیشود.
**مناقشه دوم:**
مناقشه دوم این است. میگوییم آقا، این حکم، حکم معلل است، تحلیل دارد. حکم به وجوب تبیین علتش چیست؟ آخرش گفته: «ان تصیبوا قوما بجهالة». علتش برای چیست؟ علت به خاطر این است که یک وقت به جهالت نیفتی، با جهالت در برابر قومی برخوردی، با قومی نکنید. اصابت به جهالت نکنید، «ان تصیبوا قوما بجهالة». و اینها اقدام فاسق بود. اصلاً اینها راه افتادند الکی با یک جمعی درگیر در حالی که اصل این خبر را... بله، بلهف فکر کنم اسمش نماینده پیامبر آمده. این قبلاً با هم خصومت داشتند، فکر ریختند که یک ولیدی داشت ولید؟ کی بوده؟ معلوم نیست. اصول مظفر بود. اینجا الان پیدا نمیکنم که اسمش چی بود. مواجه شدم، میگویم.
پزشکان دوم هم این است که «ان تصیبوا قوما بجهالة» علتش مشترک الوروده بین همه اخبار آحاد است. خبر واحد، همه خبرهای واحد اینطور است؛ عدم علم تو همهاش توصیف قوم به جهالت، جهالت بالاخره هست در همه هست. ثابت خودش یک قرینه متصل میشود برای اینکه مفهوم را لغو کند.
این اشکال دوم. پاسخی که به این اشکال دوم دادند چیست؟ پاسخی که داده شده، این است که جهالت مجرد ندانستن نیست که هر وقت قطع نبود، بشود جهالت. مجرد عدم علم، جهالت؛ علم به معنای قطع. مجرد عدم علم نیست که بگوییم: آقا، ما یا قطع داریم یا جاهلایم. اینجا منظور از جهالت، سفاهت است. خب، ما اگر به خبر عادل عمل کنیم، تویش سفاهت دارد؟ به خبر فاسق عمل کنیم، اعتنا کنیم، سفاهت هست؛ ولی به خبر عادل اعتنا کنیم، سفاهت است؟ عقلاً بر این است، نه سیره سُفها، سیره عقلانی. جهالت خیلی وقتها در قرآن به معنای سفاهت در استعمالش است. «جهالت»، برای سفاهت است. «به جهالت»، یعنی آنی که ملاک این است که شما اشتباه دارید میکنید. این نیستش که نادانسته، یعنی حرکت شما جاهلانه نیست، حرکت شما سفیهانه است؛ که یک فاسقی خبر بیاورد، شما حرکت بکنید، بروید با یک قومی بجنگید. این جاهلانه نیست. خب، ممکن است عادل هم خبر بیاورد، ولی جاهلانه است. ما که قطع که نداریم که اگر یک عادلی خبر آورد، یک جاسوسی ما داشتیم، عادل بود، رفت خبر آورد: آقا، فلان قوم میخواهد با شما بجنگد. ما رفتیم آرایش نظامی دیدیم با احتمال هفتاد درصد، عقلا ما را مذمت میکنند. حرکت تویش جهل هست در برابر قطع. _فکر میکنید_ جهل در برابر عقل داریم، یک جهل در برابر علم. اینجا جهالت، جهالت در برابر عقل است. جهالت در برابر علم نیست. با یک عقل و جهل داریم، یا علم و جهل. _اما_ آنی که میگویند جهل، مشترک لفظی است، و_ مغالطه اشتراک لفظی دارد صورت میگیرد. جهالتی که همه جا هست توی خبر واحد هم جهالت است، آن جهالت در برابر علم است. ولی وقتی شما به خبر فاسق اعتنا کردید، جهالتی در برابر عقل است. این پاسخ اول.
پاسخ دوم این است که مفهوم، اخص است از عموم تحلیل. چرا؟ چون مفهوم اقتضا دارد... حجیت خبر عادل، در حالی که تعلیل دلالت دارد بر اینکه هرچیزی که علمی نباشد، حجت است. اینجا با اطلاق خودش شامل خبر عادل هم میشود. مفهوم آنجا باید چی باشد؟ مقید باشد برای عموم تحلیل. این اشکال، یعنی پاسخ دوم.
خب، پس پاسخ دوم، در واقع چی شد؟ تحلیلی مناقشاتی وارد شده. نوقشه مناقشه شده. مناقشاتی، مناقشه کردند، مناقشه شده. مناقشه اول را که گفتند، صاحب کفایه آمد جواب بدهد. ایشان گفت: "آقای صاحب کفایه، جوابت وارد نیست، مناقشه اول وارد است." در واقع چی شد؟ استدلال کردند به آیه نبأ. به این استدلال دو تا اشکال شده بود. به اشکال اول، صاحب کفایه جواب داد. مرحوم صدر گفت: "جواب شما درست نیست، اشکال وارد است." به اشکال دوم، کشور دوم کردند به اشکال دوم. چند تا مناقشه شده؟ سه تا مناقشه شده. مناقشه اول را که کردند، مرحوم صدر به مناقشه از اشکال دوم هم جواب داد.
مناقشه اول از اشکال... مناقشه وارد نیست. به مناقشه دوم میرسیم. دوم. دوم در واقع مناقشه نگوییم، به این اشکال دوم پاسخ دادهاند. نگوییم مناقشه کردند، سه تا پاسخ دادهاند. یک پاسخش را که گفتیم. پاسخش این است که آقا این جهالت در برابر عقل است، نه جهالت در برابر علم. این پاسخ اول.
پاسخ دوم اینکه تحلیلی که تو آیه آمده، آخرش آمده، «بجهالة»، این عام است، اعم. در واقع هم شامل خبر عادل میشود، هم شامل خبر فاسق. ولی مفهومی که ما داریم میگوییم این چیست؟ این اخص است. چون مفهوم فقط شامل خبر عادل میشود. پس اینجا تعلیل تخصیص میخورد. در واقع وقتی تعلیل تخصیص خورد، حجیت خبر عادل سر جایش میماند. اینجا مفهوم میآید تعلیل را تخصیص میزند. آخر آیه تحلیل دارد، درست تحلیلش نمیکنی. میگوید ما مفهوم اول مفهوم میگیریم، با خود مفهوم آن تحلیل آخر را تخصیص میزنیم. تحلیل آخر نمیگذارد مفهوم شکل بگیرد. ما میگوییم نخیر، نه تنها میگذارد بلکه مفهومی که شکل میگیرد خود آن تحلیل را دارد تخصیص میزند. فقط در مورد وقتی که شما به خبر فاسق اعتنا کنی. اگر به خبر عادل... این هم پاسخ دوم.
پاسخ سوم چیست؟ پاسخ سوم را مرحوم نائینی فرموده در اجود. «عجل التغییرات». ایشان میفرمایند که مفهوم آیه خبر عادل را میآید میبرد در حد خبر قطعی. سومین پاسخ به اشکال دوم استدلال کردیم به آیه نبأ، آیه نبأ دو تا اشکال کردند. ادامه: بله، چرا نه؟ «ثالثاً، طارتاً. اخری ثالثاً». مرحوم نائینی میفرماید که: آقا، آیه آمده خبر عادل را برده چسبانده به خبر قطعی. چرا؟ میگوید: اصلاً تبیین نمیخواهد. چطور وقتی که کسی خبرش قطعی است، تبیان نمیخواهد؟ اگر هم عادل بود، تبیان نمیخواهم. خب، نه اصلاً پاسخ به آن میگوید که تعلیل آیه نمیگذارد مفهومگیری کنیم. پاسخ ایشان این است. میفرمایند که مفهوم آیه یک کاری میکند اصلاً از تعلیل خارج میکند آن را. خیلی هم قبول نکردند. نه، فقط مرحوم آخوند آمد پاسخ بدهد. ایشان گفت: "پاسخ شما درست نیست." اشکال فقط نقل کرد، نگفت اشکال وارد است. اشکال اول را گفت. گفت: "آقا، مفهوم این شرط موضوعساز است." رد کرد. مرحوم آخوند آمد، آن اشکال مشکلی نیست.
خیلی خب، اصلاً بر فرض اینکه شهید صدر مفهوم را قبول ندارد. الان کی دارد این جواب سوم را میدهد؟ مرحوم نائینی.
«نجیبَه، نجیبُو، اوجیبَه. جواب داده شده. عجابه، اوجیبَ عنه. فتح و ذمه».
انقدر تفاوت دارد؟! بله. پس میگوید: آقا، چطور ما از باب حکومت، در واقع تو حکومت میگوییم یک چیزی میآید به یک چیزی ملحق میشود. ادعا میشود این ملحق به او است. مثلاً میگوید: آقا، از توافق «بالبیت صلاة». روایت میآید میگوید: آقا، طواف به خانه خدا صلاة است. یعنی داریم ادعا میکنیم انگار طواف یکی از مصادیق صلاة است. اینجا هم انگار داریم ادعا میکنیم خبر عادل یکی از مصادیق خبر قطعی است. این آیه انگار حکومت دارد، دارد دایره دلیل قطعی را توسعه میدهد. خبر قطعی را فقط فکر نکنی آنی است که قطع به آن داری. اگر عادل هم آورد، مثل همان است. یکی از مصادیقش هم خبر عادل است. ایشان میفرمایند این آیه لسانش لسان حکومت است. دارد توسعه میدهد. دایره حکومت توسعهای دارد، خبر قطعی را توسعه میدهد. میگوید خبر قطعی انقدر توسعه دارد که خبر عادل را هم در یکی از مصادیقش، خبر عادل است. پس اصلاً این حکومت میآید دست ما را باز میکند. دیگر نیاز به آن تحلیل آخر آیه نداشته باشیم به شرطی که با هم وارد، وارد کرده. ما جوابش را بدهیم، چون داریم از مفهوم استفاده... از مفهوم چی؟ ما از مفهوم اگر کسی قائل است که مفهوم ندارد، اصلاً نمیتواند این .... بله، بله.
پس اصلاً تعلیل شامل، طبق مبنای مرحوم نائینی، تو این جواب سوم اصلاً تعلیل شامل... بفرمایید، مفهوم نمیشود. تخصصاً از شمول این آیه خارج است. چون موضوع تحلیل چیست؟ عدم العلم. در حالی که آیه خبر عادل را برد جزء مصادیق. میگوید اگر شما به عدم العلم عمل کردی، به جهالت. پس خبر واحد شده جزء علم و تخصصاً از بحث خارج شده و اصلاً ذیل این تعلیل نمیگنجد. متن را بخوانیم، سریع نمیرسیم. میخواهد باشد برای فردا. متن باشد، فردا انشاءالله. الان اگر میخواندیم که خوب روشن بود، توضیحش را دادیم. فردا باز باید با یک اشاراتی در... الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...