‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما در ادله حجیت خبر واحد، بحث آیه است. خب، "آیه نفر" دلیل دوم ماست برای اثبات حجیت خبر واحد. خود آیه که روشن است؛ آیه ۱۲۲ سوره مبارکه توبه: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».
چطور به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد استدلال شده است؟ یکی در «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»، "لعل" مفید ترجی و مفید مطلوبیت است؛ یعنی این که میگوید «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»؛ یعنی مطلوبیت دارد که مردم حذر کنند. "حذر" یعنی خودشان را جمعوجور کنند و به حرفی که میشنوند ترتیب اثر دهند و یک تحولی در آنها شکل بگیرد. خب، این نشان میدهد که این مسئله برای خدای متعال مطلوب است.
نکته دوم در «لِيُنذِرُوا» است که لام، "لام امر" است و بر فعل مضارع داخل شده که مفید وجوب است؛ یعنی "واجب است" که اینها بروند و این کار را امضا بکنند. مردم هم مطلوبیت دارد که حذر به آنها دست بدهد و خودشان را جمعوجور کنند. از کجا حالا حجیت خبر واحد اثبات میشود که اگر یک نفر برای شما خبری آورد، طبق این آیه شما باید مفاد حرف او را بپذیرید؟
نکتهای که هست این است که اولاً، این آیه دلالت دارد بر این که "تحذر" مطلوبیت دارد که عرض کردیم؛ چون "لعل" آمده و «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» شده است. غایت انذار، انذار واجب است و به خاطر این غایت واجبه، یعنی اصلاً انذار باید بکنند به خاطر غایت "حذر" که مردم به حذر برسند و اصلاً واجب است که کسی برود فقیه در دین شود که بیاید انذار کند که مردم حذر پیدا بکنند. این نکته اول که در خود "حذر" و این "تحضر" مطلوبیت است.
نکته دوم در این است که غایت واجب هم واجب میشود؛ وقتی یک چیزی واجب بود، غایتی که برای آن واجب گفتند، مثل این که مثلاً بگوییم: «آقا شما پول را به فقیر بده که او برود ازدواج کند». مثلاً خب، معلوم میشود که اگر اینطور گفتند؛ یعنی آن ازدواج هم (اگر فقیرم دارد پول از شما میگیرد) واجب است که برود ازدواج کند با این پول. «غایت واجب، واجب است». حالا اینجا انذار واجب است چون "لام امر" آمده. غایتش چیست؟ غایت انذار چیست؟ همین تحذر است؛ یعنی شما واجب است انذار کنی. انذار کنی که آنها چه شوند؟ به حذر برسند. پس معلوم میشود که غایت واجب هم چیست؟ واجب. معلوم میشود حذر آنها هم چه میشود؟ واجب میشود؛ یعنی باید آنها هم حذر داشته باشند.
نکته بعدی این است که خدای متعال (طبق این آیه) بر متفقه واجب کرده است که انذار کند. خب، لازمه این این است که آن شنوندهای که دارد انذار را میشنود، او هم قبول بکند؛ وگرنه لغو میشود. خدا به من فرموده باشد که «تو پول را بده»، این به علت التزامی؛ یعنی آن فقیر هم پول را بگیرد. پول را نگیرد که پول دادن من معنا ندارد. انذار کردن من کی معنا دارد؟ وقتی که «منذرالیهم»، آن مخاطب من که دارد انذار میشود، او هم اَنذار من را قبول کند. اگر انذار من را قبول نکند که انذار من لغو و بیفایده است؛ خاصیتی ندارد و معنایی ندارد که شارع بخواهد امر بکند که کسی که در طلب فقه حرکت کرده و فقیه شده است، او برود انذار بکند و شنونده بگوید: «تو مخیری که میخواهی بگیری میخواهی نگیری»! خب، این دیگر چه انذاری است؟ این لغو است.
«آقای پولدار، تو وظیفهات که به فقیر پول بدهی، آقای فقیر تو مخیری که بگیری یا نگیری». این معنا ندارد، لغو میشود. به عبارت دیگر، وقتی که میگوییم انذار واجب است، متفقه باید انذار کند، این لازمهاش این است که منذر هم قبول بکند. تفاوتی هم نیست اینجا که این منذر، علم برایش حاصل شده باشد به کلام منذر یا علم حاصل نشده باشد. من، منذر دارم آقای «ایکس» را که منظره انذار میکند، انذار من هم چیست؟ واجب است. آن منذر هم پذیرشش از من چیست؟ واجب است. میخواهد برایش علم حاصل شده باشد یعنی به قطع برسد یا به قطع نرسیده باشد. من هم که واحدم. قرآن هم که نفرمود این حتماً باید چند نفر باشند، به حد تواتر برسد تا منذر بخواهد ترتیب اثر بدهد و گوش بدهد.
قرآن فرمود انذار باید بکنی، او هم باید حذر داشته باشد. خب، اگر من یک نفر بودم، یا نه، یک نفرِ واحد بودم (یعنی به حد علم نرسید، قطعآور نبود)، بحثی که ما در حجیت خبر واحد داشتیم، میگفتیم این قطعآور نیست، ظن است، اماره است، هشتاد درصدی بیست درصد احتمال خلاف دارد، ولی به هر حال خدای متعال فرموده او باید حذر داشته باشد. حذر او واجب است، از باب واجب. این هم که باید حذر داشته باشد، فرقی نمیکند؛ میخواهد به علم رسیده باشد یا به علم نرسیده باشد که اگر حتی به علم هم نرسیده باشد، این یعنی همان حجیت خبر واحد که ما دنبال اثباتش بودیم.
خب، اینجا بله، بفرمایید، متوجه نشدم چطور اثبات شد؟
خب، اینجا الان هم یعنی مرحوم شهید صدر اینها نقد میکنند. "واحد" را صحبت نکرده: «...با این طائفه بیان، خوب همه شان که نه، کل آن طائفه که قرار نیست من را احضار کنند تا من قبول کنم». «مِنْهُمْ طَائِفَةٌ»، آن هدف ماست. نه عموم استقراقی و عموم مجموعی. ما داشتیم دیگر، خاطرتان هست؟ یک وقت از شما میگویی "طائفه" یعنی تکتک افراد طائفه بیایند انذار کنند تا مردم به حذر برسند. مثلاً دولت، دولت، مثلا، دولت برود به سیلزدهها رسیدگی کند. خب، دولت یعنی تکتک اعضای کابینه بروند؟ یا یکیشان هم که برود، یعنی دولت رفته رسیدگی کرده. یعنی یک نفرم که میرود، ما میگوییم دولت رفت. دولت رفت به سیلزدهها رسیدگی کرد، کابینه رفت، وزرا رفتند رسیدگی کردند. اینجا هم همینطور است. این طائفه قرار نیست که همه یکجا بروند و مجتمع شوند. از یک قومی، از میان مؤمنین، از میان همه مؤمنین، "طائفه" یعنی از هر شهری، از هر روستایی یک نفر میآیند پیش پیغمبر، فقیه میشوند، برمیگردند پیش مردم خودشان. این "طائفه" دارند برمیگردند. "طائفه" نه این که همه یکجا برمیگردند. "طائفه" هر کی برمیگردد، یک جایی، هر نفر یک جایی. لذا او به نسبت واحد میشود؛ یعنی تواتر اینجا معنا ندارد بخواهیم از طائفه تواتر بگیریم که مثلاً اینها اینقدر تعدادشان زیاد است. آیه به این است که تک و توک باشند، زیاد نباشند. میگوید همه که نمیتوانند بیایند. یک تعداد محدود پیش پیغمبر دین را یاد بگیرند، به مردم یاد بدهند، انذار کنند، مردم هم به حذر برسند به علت انذار اینها. عملاً این میشود همان خبر واحد.
بحث غایت واجب را هم عرض کردم، اگر بخواهد واجبی، یعنی کلام وقتی گفته میشود، مثلاً «این کار را بکن به خاطر این که از فلان چیز جا نمانی». مثلاً میگوید: «شب زود بخواب که نماز صبح خواب نمانی». این «شب زود بخواب» واجب است ولی غایت واجبش چیست؟ این که نماز صبح خواب نمانی. معلوم میشود که نماز صبح خواب نماندن هم واجب است؛ چون اصلاً شما خود خوابیدن زودت به خاطر آن است. اگر قرار باشد زود بخوابی، بگویی من این واجب را انجام دادم ولی آن غایت را هم حاصل نکنی که بیدار شدم برای نماز صبح، این دیگر لغو است؛ این چه خاصیتی دارد؟ اگر قرار باشد من انذار بکنم ولی حذری نباشد، خب، این انذار من لغو است؛ یعنی وجوب انذار به خاطر آن حذر است که مردم به حذر برسند. حذر هم وابسته به چیست؟ وابسته به این که آنها قبول بکنند حرف من را؛ یعنی حجت بدانند حرف من را. حجت نداند، چه خاصیتی دارد؟
سه تا جواب دادیم به این استدلال؛ به استدلال آیه نفر بر حجیت خبر واحد. جواب اول این است که ما بحثمان در مورد حجیت قول مخبر است، ما با منذر کار نداریم، ما با مخبر کار داریم. آقای استدلالکننده حجیت قول منذر را فرض گرفته است. اگر منذر آمد، قبول کن؛ میخواهد واحد باشد یا متواتر. ما که نمیخواهیم این را اثبات بکنیم. ما چه را میخواهیم اثبات کنیم؟ قول مخبر را میخواهیم اثبات کنیم. پس آیه در مقام حجیتدهی به قول مخبر نیست، در مقام حجیتدهی به قول کیست؟ منذر.
فرقی نیست بین این که: «بین انذار و اخبار فرقی نیست». که این هم حرف غلط است؛ چون معنای انذار اینجا این است که یک امری قبلاً منجز شده است در عهده منذر. منذر، یعنی برای این منذر یک امری ثابت شده، به عهدهاش آمده. اگر مخالفت بکند، عقاب را در بر میگیرد. منذر میآید او را تذکر میدهد که اگر آن کاری که برایش ثابت شده را انجام ندهی، عقاب میشوی. روشن است. مثلاً یکی برود بالای منبر، بعد مردم را انذار کند، تذکر بدهد به عقوبتی که مترتب میشود بر آن فعل؛ یعنی مردم را یادآوری میکند: «مردم، این حقالناسی که شما دارید انجام میدهید، من بگویم و نگویم به عهده شما ثابت است. نماز اگر نخوانید، بگویم و نگویم، کتک دارید. امر بر شما منجز است. من دارم یادآوری میکنم بر شما این را که اگر انجام ندهید، چوب میخورید. من دارم تذکر میدهم». قول منذر در واقع تذکر به آن چیزی است که بر عهدهاش ثابت است.
بر منذر یک سری چیزها منجز شده است. منذر میآید تذکر میدهد بابت آن. این خیلی تفاوت دارد با مخبر. یعنی ترتیب اثر من وقتی به قول منذر ترتیب اثر میدهم، بدواً و راساً به کلام ترتیب اثر نمیدهم. من دارم به همان چیزی که بر من منجز است ترتیب اثر میدهم. منذر دارد من را یادآوری میکند. ولی در مورد مخبر، من راساً و بدواً به خود کلام مخبر ترتیب اثر میدهم. زراره وقتی میآید میگوید: «فلان چیز واجب است»، من به کلام خود زراره ترتیب اثر میدهم، نه این که یک چیزی بر من منجز است و او یادآوری بکند؛ چون این انذار که نمیکند، او دارد اخبار میکند.
خب، پس اینجا این که «تحذر» واجب است که آیه فرمود: «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»، خوب، شنونده واجب است که حذر داشته باشد، این کشف نمیکند از این که خبر منذر حجت است. کشف میکند از این که آن چیزی که منذر دارد میگوید، قبلاً بر شما منجز بوده و الان این منذر دارد تذکر میدهد. حالا یک نکته: «مردم نمیدانند، خبر نداشتم که این خبردار بشود و بیاید به من خبرش را بدهد». این نقدی است که وارد بر این مسئله. این که شما میفرمایید من بالاخره خودم اگر میدانستم که خود من نمیرفتم دنبال تفقه. معلوم است که خود من آن را رفتم کشف کردم. یعنی برای خود من تذکر نبوده، برای من تعلم بوده، تفقه بوده. بعد قطعاً انذار من فرع بر تفقه است. همه چیزهایی را که تفقه کردم، دارم انذار میکنم. تفقه من هم در چیزهایی بوده است که خود من نمیدانستم، فضلاً از مردم. پس این که من دارم تذکر میدهم، در واقع «خبر» است، «تذکر» نیست. این یک اشکالی است که وارد بر این جواب.
حالا اینجا یک «ان قلت»ی داریم. «ان قلت» این است که شما چه شکلی میخواهی این امری را که شما میگویید منجز شده است، میگویی آقا قبلاً یک چیزی بر مخاطب منجز شده است، این آقای منذر دارد تذکر میدهد به آنی که قبلاً این چه شکلی منجز شده بوده قبلاً؟ وقتی که هنوز منذری نبوده، وقتی انذار نکرده، چه شکلی منجز شده؟ یا باید بگوییم که این منذرین رفتند پیش پیغمبر که منجز شده برایشان. یا بگوییم رفتند پیش یکی از معصومین که رفتند حکم را یاد گرفتند.
بگوییم خود منذر که نرفته پیش پیغمبر. منذر رفته پیش پیغمبر و امام. چطور میشود که منذری که نرفته پیش پیغمبر و امام، برایش منجز شده؟ منذر رفته پیش امام! منجز شده این منذر که نرفته. به واسطه منذر برایش منجز میشود. پس منذر خودش دارد تنجیز میکند، نه این که تذکر بدهد. خب، پس اینجا سؤال این است که بگوییم این پس باز هم میشود خبر. انذار دیگر نیست. این «ان قلت» ماست. میگوییم پس این منذر دارد اخبار میکند. نگویی معنایی که شما میگویید انذار بکند؛ یعنی تذکر بدهد به یک چیزی که بر مردم منجز شده.
پاسخ که بهش دادند، گفتند که منجز برای تکلیف، آنی که تکلیف را منجز کرده است، انذار منذر نیست. ما از کجا میخواهیم بگوییم این تکلیف منجز شده است؟ از انذار منذر نمیگوییم منجز شده است. انذار منذر چه میشود؟ میشود حجیت خبر منذر. اگر بگوییم که منذر خودش دارد منجز میکند تکلیف را، یعنی خبر او حجت است. دنبالش بودیم، مطلوب ما میشود که از طریق آیه نفر اثبات کنیم حجیت خبر واحد را. ولی مستشکل فعلاً زیر بار نرفته. او چه میگوید؟ میگوید این دارد انذار را میگوید، اخبار را که نمیگوید. قبلاً منجز شده، منذر دارد تذکر میدهد. این اشکال مستشکل است که قبول ندارد که این آیه دلالت بر حجیت خبر واحد داشته باشد.
این آقایی که قبول ندارد، میگوییم خب، شما از کجا اثبات میکنی تنجز را؟ این تکلیف برای منذرین بدبخت، اینها که پیش پیغمبر نرفتند، پیش امام نرفتند، چه شکلی برای اینها تنجیز پیدا کرده؟ دو راه اثبات میکنم تنجیز را: یا از راه علم اجمالی اثبات میکند که میگوییم کسی که دور از مدینه است، یک چیزهایی از اسلام و اینها به گوشش خورده، اجمالاً میداند واجبات و محرماتی در دین است. خود این علم اجمالی منجز است. خاطرتان هست قبلاً میگفتیم دیگر: «علم اجمالی تنجیز میآورد». چون ترخیصی هم بهش داده نشده که شما ولش کن تا خیالت راحت بشود. نه، علم اجمالی است و علم است. اجمالاً میداند واجبات، اجمالاً میداند محرمات دارد. همین علم.
یک راه دیگر هم، شک قبل از فحص است. ما در برائت چه میگفتیم؟ میگفتیم شک بعد از فحص. اگر من شک دارم و فحص هم کردم، آن موقع شارع من را چه کار میکند؟ مرخص میکند. درست است؟ شک بعد از فحص بود. ولی شک قبل از فحص چی؟ شک قبل از فحص هم تنجیز دارد. (ترخیص دارد؟) نه، شک قبل از فحص تنجیز دارد. منی که هنوز فحص نکردم و شک دارم، بر من منجز است. اینجا برائت جاری نمیشود. مثلاً در مورد گوشت خرگوش من شک دارم. تا وقتی که بحث نکردم، حق ندارم بروم بگویم برائت جاری میشود و بخورم. اول باید بروم فحص بکنم. اگر دلیل پیدا نکردم، برائت جاری میکنم، گوشت را میخورم. اولین مرحله فحص، تنجیز تکلیف بر منذرین از دو راه اثبات شد. چه و چه بفرمایید؟ از دو راه برای منذرین بله، بله. یکی بحث علم اجمالی. خدا خیرتان بدهد. خدا پدر و مادرتان را بیامرزد.
پس برائت در اینجا جاری نمیشود چون ما هنوز فحص نکردهایم. پس از این دو باب، منذرین یا از باب این که علم اجمالی دارند، یا از باب این که بحث نکردند، از این دو باب برایشان تنجیز است و منِ منذر وقتی میآیم، خبر من حجت نیست. انذار من حجت است؛ یعنی من تذکر میدهم بر همان امری که بر اینها منجز شده است. از چه طریق منجز شده است؟ یا از طریق علم یا از طریق شک قبل از فحص. از این دو طریق منجز شده است تکلیف بر آنها. من فقط میآیم به یادشان میآورم، تذکر میدهم.
بله، اشکالی که هست اینجا همین است که علم اجمالی وقتی است که شبهه محصوره باشد نه شبهه غیرمحصوره. یعنی دو طرف ماجرا برای ما روشن باشد. الان اینجا شبهه غیرمحصوره است. ما چه میدانیم تعداد چقدر واجبات و محرمات؟ بعدش هم به نسبت مباحات، خیلی تعدادش کم است. اکثریت، یعنی ما پنجاه هزار مباح داریم و صد تا واجب و حرام. هیچ کاری طرف نمیتواند بکند اصلاً. دست و پای او بسته میشود اگر بخواهد علم اجمالاً عمل کند. لذا این یک اشکالی است که باز اینجا وارد است و مستشکل خوب، جواب اولش پس روشن شد که این «انذار» است و «اخبار» نیست و کار منذر هم تذکر بر آن چیزی است که ثابت شده است بر عهده مکلف.
جواب دومی که دادند این است که بر فرض ما بپذیریم که انذار و اخبار یکی است، باز هم نمیشود گفت که با این آیه خبر واحد حجیتش تمام است. چرا؟ چون باز اینجا دارد حرف از خبر منذر میگوید. خبر منذر حتی اگر خودش هم منجز باشد، خود خبر منذر منجز باشد، نه این که از قبلاً منجز شده و حالا من دارم تذکر میدهم. اصلاً فرض بر این میگیریم که خود همین خبر من، حالا چه شکلی میخواهیم اثبات بکنیم که این تنجیزش از باب حجیت خبر منذر است؟ حجیت خبر، شاید اصلاً به خاطر این باشد، به خاطر از باب حجیت احتمال باشد. اصلاً عقل به شما میگوید وقتی یک امر مهمی را داری… همان بحث مسلک حقالطاعه، مسلک حقالطاعه برای احتمال همچین قائل بود. حجیت قائل بود، خاطرتان هست دیگر. همین قدر که شما احتمال بدهی، چون رابطه شما، رابطه عبودیت است با خدای متعال. او مولویّت دارد بر شما. حق طاعت دارد بر شما. همین قدر که احتمال بدهی و یک چیزی را میخواهد، باید انجام بدهی. مگر این که او خودش بگوید من این را نخواستم و نمیخواهی انجام دهی. صرف احتمالش باید...
از کجا معلوم که اینجا هم حجیت از باب حجیت احتمال نباشد؟ چرا تو حجیت بردی روی حجیت خبر واحد بگیریم که وقتی که منذر چیزی را میگوید، برای من حجت بشود؟ همین الان منجز بشود. منجز سابق نداریم، علم اجمالی، شک قبل از فحص اصلاً نداریم. به واسطه کلام این آقای منذر بر من ثابت میشود. خیلی خوب، این که به واسطه حرف او ثابت میشود، چرا میگویی به حجیت خبر واحد؟ من میگویم روی حجیت احتمال. بنا بر مسلک حقالطاعه، اینجا احتمال هم منجز است، شک هم منجز است. خبر منذر از این باب که احتمال درست کرده، دارد تنجیز میآورد چون احتمال دارد میآورد که شما اگر این کار را انجام ندهی، کتک بخوری. احتمال دارد میآورد که این کار واجب باشد، حرام باشد. منِ شنونده احتمال در من ایجاد میشود. از این باب منجز است، از جهت حجیت است، نه از باب حجیت خبر واحد. و من و منذر باید تحصّر داشته باشیم به خاطر احتمال، به خاطر حجیت احتمال، نه به خبر واحد.
پس در واقع، به عبارت دیگر، اینجا «اخبار منذر اعم از حجیت ملازم آن با حجیت نیست». نهایت چیزی را که افاده میکند قول منذر این است که برائت جاری نمیشود. یعنی اگر منذر، این آقای منذر بر من انذار کرد، من دیگر نمیتوانم برائت جاری کنم. نهایت حرفی که فهمیده میشود این است. این را نمیفهماند که دیگر تنجیز دارد چون خبر او حجت است. نه، فقط این را میفهماند، شما دیگر حق نداری از این به بعد برائت جاری کنی. چرا؟ حالا یا به خاطر حجیت احتمال یا به خاطر حجیت ... نمیدانیم بابت چی. دقیق که نمیتوانیم بگوییم فقط از باب حجیت خبر واحد است.
«اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال». وقتی احتمال بیاید، دیگر استدلال شما ساقط میشود. اینجا احتمال دارد از باب حجیت خبر واحد باشد، احتمال دارد از باب حجیت احتمال باشد. احتمال که آمد، دیگر استدلال شما چه شد؟ باطل شد.
این هم اشکال دوم بود به استدلال بر آیه. البته این اشکال طبق مسلک کیست؟ اشکال دوم دیگر روشن شد دیگر. طبق قبح عقاب بلا بیان این اشکال را نداریم. بله، چون که دیگر شنوندگانِ بحث «قبح عقاب بلا بیان»، شنونده کی باید حذر داشته باشد؟ وقتی که قول منذر حجت باشد، خبر منذر حجت باشد. او که احتمال برایش حجیت ندارد. آنجا دیگر فقط میماند حجیت خبر واحد. دیگر حجیت احتمال نیست. قبح عقاب بلا بیان میگوید: «با احتمال که ما تکلیف برایمان ثابت نمیشود. باید به قطع برسیم که تکلیف ثابت شود». حجیت ندارد احتمال. احتمال نشد. فقط همین یک دلیل است بر مسلک قبح عقاب بلا بیان، فقط میشود حجیت خبر واحد و نه حجیت احتمال.
این هم جواب دوم، میرویم سراغ جواب سوم.
جواب سومی که دادند این است که اصلاً در این آیه حرف از خبر واحد نیست. «هر وقت یک واحدی برای شما خبری آورد و عادل است، حرفش را گوش دهید». این سه قسمت از حرف مربوط به قول مجتهد است. میگوید: «اگر یک مجتهدی، یک فقیهی، متفقهی آمد، انذار کرد، «يَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ»». حرف از فقیه است. اصلاً به خبر واحد ما کاری نداریم. نگفته که احادیث را بروند حفظ کنند، بیایند خبر بدهند. ما با حافظ حدیث، با ناقل حدیث که کار نداریم. «هر کی هر حدیثی را نقل کرد شما «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» باشید». این را گفته؟ قرآن گفته: «هر کی هر حدیثی برای شما گفت شما حذر داشته باشید»؟ گفته: «اگر فقیه چیزی گفت، حذر داشته باشید»؟ یعنی منات روی فقیه و کسی است که قومش را انذار میکند. انذار او از سر فقاهت اوست. یعنی خودش اخبار را میشناسد، خودش معنا را تشخیص میدهد، خودش جرح و تعدیل کرده، خودش میداند کدام حدیث صحیح السند است، صحیح الدلاله است. دلالت را میشناسد، سند را میشناسد. خودش پالایش کرده، همه کارها را. خروجیاش را دارد به شما میدهد. خب، این را باید حرفش را قبول کرد. بحث از فقیه است. بحث از این نیست که هر کی آمد یک خبری را داد شما قبول کن. نه، منذری که طبق نظر دارد، خودش صاحبنظر است، روی حساب نظر و استنباطش دارد انذار میکند. او را و در واقع اینجا حجیت آن اخبار و شهادت حسی اوست، چون شهادت حسی دارد میدهد، چون عن حس سند دارد شهادت میدهد، قبول کن. و اگر عن حدس بود، قبول نکن. یعنی مبنا را برده روی آن استنباط او، نه روی این که واحد است یا متواتر.
که این اشکال سوم. اشکال انصافاً اشکال خوبی است؛ یعنی این اشکال را میشود وارد دانست که اصلاً این آیه را میشود دلیل گرفت بر حجیت تقلید، بر وجوب تقلید. یکی از ادله تقلید اثر میتواند باشد. دقت بفرمایید. یعنی اصلاً بحث میرود توی بحث اجتهاد و تقلید، ربطی به خبر واحد اصلاً ندارد.
پس نتیجه این شد که با این اشکالاتی که این سه تا اشکال از خود مرحوم شهید صدر بود، با این سه تا اشکالی که ایشان گرفتند، دیگر حجیت خبر واحد اثبات نشد با آیه نفر؛ یعنی آیه نفر دلالت بر حجیت خبر واحد ندارد.
متن را بخوانیم: «و منها آية النفر». یکی دیگر از آن ادله حجیت خبر واحد، آیه نفر. خب، آیه را هم که خواندیم: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».
«و تقريب الاستدلال بها»: چه شکلی استدلال میکنیم به آیه نفر؟ «انه تدل على مطلوبية التحذر عند الانذار». این آیه دلالت دارد بر این که وقتی انذار شد، تحذر مطلوبیت دارد. بعد از این که انذار شد، شما مطلوب است که چه کار بکنید؟ «بقرينة وقوع الحذر موقع الترجّي». ترجی ما، ادات ترجی ما اینجا چه بود؟ بفرمایید، ادات ترجی در این آیه چیست؟ خود «لعل». «لعلهم يحذرون». خب، آن حذر بعد از «لعل» آمده است و «لعل» که برای ترجی است، پس معلوم میشود که حذر مطلوبیت دارد. «بدخول لعل علیه و جعله غایة للانذار الواجب». و این حذر را خدای متعال غایت قرار داده است برای انذار واجب؛ یعنی انذار واجب است. چرا؟ به خاطر این که حذر صورت بگیرد.
مثل این که من میگویم: «واجب است اینجا خانه بسازی». چرا؟ «که طلبهها در آن ساکن شوند». خب، میشود غایت واجب؛ یعنی اصلاً اصل این ساختن خانه به خاطر آن طلبههاست. شما اگر خانه را بسازی، تحویل یکی دیگر بدهی، به این واجب من عمل نکردی، نقض غرض شده، لغو شده است. دقت بفرمایید. وجوب که ندارد. چون کار اینها نیست، کار فقیه چیست؟ «لیتفقهوا و لینذروا». این دو تا کار فقیه است. تحلیلی بله، لام، لام قطعیت میشود؛ یعنی باید این قضیه رخ بدهد نه برای شاید. از این باب که در وقوع خارجیاش، اکثر کسانی که مخاطب انذار را قبول نمیکنند. ایشان هم میخواهند قبول بکنند. بله، آنجوری اگر بود یعنی همه باید قبول کنند، همه باید حذر داشته باشند. بعد یک جوری انذار کنی که آن جور، دیگر فقیه، فقیه بنده خدا احساس میکرد اگر یک نفرم زیر بار انذار او نرود، او تکلیف... تو کارَت انذار است، وظیفه تو نیست قبول. او دیگر وظیفه تو نیست. تو کارَت را انجام دادی.
ولی از یک طرف دیگر، او توی فقیه داری انذار میکنی. غایت انذار تو به آنی که منذر است، حذر بر او واجب است. ولی این که همه به حالت حذر برسند، همه منذرین بر توی منذر واجب نیست. نخواهد داشت. بله، قطعاً تعداد قلیلی هستند که ایمان میآورند و قبول میکنند حرف شما. «و جعله غایة للنظر الواجب و مقتضى الاطلاق کان التحضر واجباً عنده عند الانذار». مقتضای اطلاق در اینجا این است که وجوب اینجا اطلاق داشت دیگر؛ یعنی میخواهد علمآور باشد یا علمآور نباشد. اطلاقش یعنی این؛ میخواهد به قطع برساند، جز ادله قطعی باشد یا نه، جز امارات باشد. علمآور. در هر صورت، تحضر وقتی که انذار باشد، تحضر چیست؟ واجب. حتی اگر علم از قول منذر هم حاصل نباشد. «اخبار المنذر». خود همین دلالت میکند بر این که خب، خبر منذر حجت است که حتی اگر علم هم حاصل نمیشود، شما باید ترتیب اثر بدهی. این خودش میشود حجیت خبر.
جوابی که مرحوم شهید صدر اینجا مطرح میکنند، ولی جواب «علی ذالک» اولاً: چطور علم حاصل نمیشود وقتی حجیتش واجب است؟ نه، علم حاصل نمیشود یعنی وقتی که یک نفر به من بگوید که من قطع ندارم که یک نفر، دو نفر، سه نفر بگویند که قطع میآید و به تواتر برسد که قطع حاصل بشود. الان این آقای منذر به من میگوید که پیغمبر فرمود: «فلان چیز واجب است». رفته پیش پیغمبر، آمده. در نظر پیغمبر: «فلان چیز حرام است». برای من علم حاصل شد از کلام او.
بفرمایید: «ولی خبر او برای من حجت است یا نه؟» «والجواب على ذالك اولاً: ان وجوب التحضر عند الانذار لا کشف (کشف) عن كون الحضر (حضر) واجباً بملاک حجية خبر المنذر». اشکال اول این است که یعنی پاسخ در واقع شهید صدر به تعبیر پاسخ به کار میرود، تعبیر اشکال به کار نمیبرد؛ یعنی انگار اصلاً خود ما حرف آن آقا اشکال است، ما میخواهیم جواب بدهیم، نه این که ما میخواهیم اشکال کنیم. «وجوب تحضر هنگام انذار کشف نمیکند از این که حذر ان کن الحضر الوجب (حضر واجب است) به ملاک حجیت خبر المنظر». ملاکش لزوماً حجیت خبر منظر نیست. چه میتواند باشد؟
«و ذلك لأن الانذار يفترض العقاب مسبقاً» یعنی قبل از این که من انذار کنم، عقاب بر مخاطب و منذر ثابت بود. من دارم تذکر میدهم. «و كان الحكم منجزاً بتنجيز سابق». من الان حرف من، خبر منِ منذر که تنجیز نیست، تنجیز ندارد. قبلاً منجز شده بر این مخاطب. حالا منِ منذر دارم میآیم تذکر میدهم آن تنجیز سابق را؛ «كالعلم الاجمالي و الشک قبل الفحص». چیها تنجیز آورده؟ قبلاً علم اجمالی و شک قبل از فحص. «ولا يصدق عنوان الانذار على الاخبار عن حكم لا يستتبع عقاب الا بسب هذا الاخبار». عنوان انذار بر اخبار صدق نمیکند؛ بر اخباری از حکمی که در پی خودش عقابی ندارد، مگر به سبب این اخبار. اخباری که در پیش حکم میآید، در پیش استحقاق عقوبت بر مخالفت میآید با همین اخبار. یعنی در واقع آن منشأ عقوبت چیست؟ کنار این نکته یک باید نوشت: «منشأ عقوبت حجیت خبر منذر نیست، منجز سابق است». میخواهم دوباره بگویم، یادداشت بفرمایید: «منشأ عقوبت، حجیت خبر منذر نیست، بلکه منجز سابق است».
پس اشکال-پاسخ اول این بود که: «چرا شما میگویید که این علت بر حجیت خبر منذر دارد؟» نه خیر، لزوماً از حجت خبر منذر نیست این که باید حذر داشته باشند. ملاک حذر داشتن، ملاک این که حذر بر اینها واجب است، آن منجز سابق مسئله.
«وثانياً: لو سلمنا ان خبر المنذر بنفسه كان منجزاً، فحاذ لا يساوق الحجية بالمعنی الكامل». نکته دوم این که اصلاً بر فرض ما پذیرفتیم (جان الکمال به معنا الکمال زده است)، بر فرض که بپذیریم که خبر منذر به خودش، بنفسه خودش، «کان منجزاً»، خودش منجز است. این مساوق با حجیت به معنای کاملش نیست؛ یعنی این جوری نیستش که همه حجیت بر دوش خبر منذر باشد. چون قبلاً بحث کردیم که خود احتمال هم حجت است بنا بر مسلک حق الطاعه. لذا میشود اینجا حجیت خبر منذر نه از باب حجیت خبر واحد باشد، بلکه از باب حجیت احتمال باشد.
«فغاية ما تفيدُه الآية الکریمة أنها تنفی جعل اصالة البراءة شرعاً». نهایت چیزی را که این آیه میگوید این است که وقتی که خبری بر تکلیفی آمد، شما دیگر برائت نمیتوانی جاری کنی. همه حرفم نمیخواهد بگویید که لزوماً خبر واحد حجت است. روشن است دیگر، توضیح دادیم. «و لا تستدعي جعل الشارع للحجية للخبر». (نمیخواهد) بگوید که شارع حجیت خبر واحد داده. نه. «بناء علی مسلک قبح العقاب بلا بیان یکشف ما ذکر». چرا طبق کدام مسلک کشف از حجیت خبر واحد میکند؟ بفرمایید، احتمال حجیت ندارد. «إذ لولا الجعل الشرعی لجرت قاعدة قبح العقاب بلا بیان». چون اگر جعل شرعی نباشد، قاعده قبح عقاب بلا بیان جاری میشود. یعنی اگر خبر واحد حجت نباشد، طرف دیگر نمیتواند بگوید به حجیت احتمال. احتمال حجت نیست. یا حرف این آقا، حجیت خبر واحد، حجت است، بهش عمل میکنی. یا حجت نیست، ولش میکنی. فقط یک دلیل دارد که باید تحضر داشته باشی، آن هم ¬حجیت خبر واحد است. دو تا دلیل میتواند باشد؛ یا میتواند حجیت خبر واحد باشد، یا میتواند حجیت احتمال باشد. گفت: «لزوماً از باب حجیت خبر واحد علی حجیت قول المنذر شرعاً».
سومین جواب این است که آیه کریمه بر فرض که دلالت بر حجیت قول منذر کند، بر فرض که دلالت کند بر حجیت قول منذر شرعاً، که بگوید که شرعاً قول منذر حجت است، یعنی همان چی؟ خبر. (حجت خبر واحد) و نظر. مطلق خبر واحد را کار دارد یا با یک نوع خاصی از خبر واحد کار دارد؟ این آیه کدام را دارد میگوید؟ کدام نوعش را دارد میگوید؟ آها، یعنی یک مجتهد پالایش کرده، عن حس تحقیق، عن اجتهاد، آن موقع اگر خبر واحد آن شکلی، آن حجت است. «بما هو راي و ليس اخبار و شهادت صرف». اخبار و شهادت صرف را حجت ندانسته که بگوید آقا هر کی هر خبری را داد، شما قبول کن. نه، هر خبر واحدی را از جهت این که اخبار باشد. نه. هر خبر واحدی را از جهت این که رأی و نظر و اجتهاد و فقاهت است، حجت است.
پس این آیه نمیخواهد بیاورد حرف و رو حجیت خبر واحد مطلقاً. «حجیت خبر واحد اثر فرع و استنباط و اجتهاد و رأی و نظر». «لأن الانذار یعنی مزج الاخبار بتشخيص المعنى وقتناص النتائج». اینجا این انذاری که میکند یعنی چی؟ یعنی اخبارش را، یعنی خبری که دارد میدهد را ممزوج کرده با تشخیص معنا. میداند چه را باید بگوید، به کی چه بگوید، چقدر بگوید. بعد پالایشش کرده، کدام حرف درست است، کدام حرف غلط است، کدام را بگویم که عقاید اینها خراب نشود و خودش نتیجه را اقتناص کرده است و در واقع شکار کرده است. خودش این را درآورده است و روی حساب همین دارد اخبار میکند. خب، این بحث آیه خبر به ما نمیدهد. بله، بله. یا اگر هم اخبار هست، از باب اخبار حجیت نیست. از باب این که دارد خبر میدهد، حجت نیست. از باب این که از سر رأی و اجتهاد و اینها دارد خبر میدهد، حجت است. اگر از باب اخبارش باشد، هر کی که اخبار کند، حجت است. فرقی نمیکند؛ میخواهد فقیه باشد، میخواهد عامی باشد، میخواهد سواد داشته باشد یا نداشته باشد. این آیه این را نمیگوید که هر کی اخبار کرد، حجت است. میگوید: «فقیه اگر اخبار کرد و انذار کرد، حجت است».
این هم از این آیه. حالا ان شاء الله بقیه را جلسه بعد بحث بکنیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...