‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث اثبات حجیت خبر واحد از طریق "سنت"، یک نقطه را از بحث پیش رفتیم که آن هم این بود که در واقع، خودِ این باز چند مرحله داشت. چند نکته بود در واقع: بحث سیره عقلا، سیره متشرعه، بعد طریق اثبات هر کدام. بالأخره یا اصلاً عمل میکردند یا عمل نمیکردند. این بحثها را داشتیم که در نقطهی اول، در نقطهی دوم، بحثی که هست این است که سیرهای که ما میخواهیم، میخواستیم در واقع در این نقطهی قبلی اثباتش بکنیم که قائم شده بر عمل به "خبر ثقه"، اگر سیره اصحاب ائمه است از آن جهت که متشرعاً که خودش بهتنهایی کاشف است و دلیل شرعی هست، دیگر احتیاج به هیچ مقدمهی دیگری ندارد. اگر سیره این اصحاب از جهت اینکه عقلا بودند اینجور عمل میکردند، یک مقدمهی دیگر باید به آن اضافه بشود تا کشفش از دلیل شرعی تام بشود. آن چیزی که باید به آن اضافه بشود چیست؟ این است که شارع رَدعی انجام نداده. عمل به خبر واحد، از آن جهت که اهمیت بسیار بالایی دارد، نکاتش را دیگر عرض کردیم.
اگر شارع ردعی انجام میداد – که خب یعنی برایش مورد قبول نبوده اینکه بخواهند اصحاب یک همچنین عملی انجام بدهند و سیره عقلا برایش مورد قبول نبوده – باید به یک درجهی بالایی میرسید. اینکه شارع مانع میشود و ردع انجام میدهد، چون که بین مردم خیلی رایج بوده و متناسب با آن باید نهی صورت بگیرد. با یک نهی و دو نهی کار درست نمیشود. با یک روایت و دو روایت کار درست نمیشود. سیره مستقر و راسخ مردم بر این بوده، مردم ممارست بر آن داشتند و تغییر یک همچنین سیرهی عقلایی کار سختی است. مثل قیاس که خب در برابر قیاس چه هجمههایی اهل بیت کردند و چقدر گفتند. آنجا مشخص است که دارند عقلاً برخورد میکنند. ولی اینجا ما باید روایتی در همان سطح داشته باشیم که خب نداریم، دلالت بکند که اهل بیت با این سیره عقلا – سیره عمل به خبر واحد (خبرِ ثقه) – مخالفند.
و نکته بعدی اینکه اگر هم چیزی بوده باید یک مقدار کمیش به ما میرسید که خب ما هیچی نداریم در این موضوع. میبینیم که متشرعه همه به آن عمل میکردند و نمیتوان فرض کرد که نهی صورت گرفته بوده و متشرعه همه اینشکلی عمل میکردند. آن هم کسانی مثل زراره و محمد بن مسلم! خیلی بعید به نظر میرسد که این بزرگان اعتنایی نداشته باشند – یعنی نداشتند – به نهی معصوم. اینجا هم کشف میکنیم که شارع راضی به عمل کردن به سیره عقلاییه است.
نقطه سومی که در این بحث داریم این است که چه بسا کسی بیاید بگوید: آقا، شارع رَدعی انجام داده از عمل به خبر واحد و به ما هم رسیده. ولی، یعنی اصلاً هیچی دیگر، آن استدلال به سیره عقلایی شما منتفی است. چون هم ردع صورت گرفته هم به ما رسیده. خب کجاست؟ این آیه قرآن، این آیاتی که نهی از عمل به ظن میکند: "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" (از آنچه نمیدانی پیروی مکن). خبر واحد هم چیست؟ ظن است یا قطع؟ آیات هم که میگوید دنبال ظن حرکت مکن. خبر واحد اماره ظنی است. پس مشمول این نهی که در این آیات وارد شده میشود و این نهی ردع میکند از عمل به سیره.
خب یک مطلبی اینجا ممکن است کسی بگوید. آن هم این است که رَدْعی که لازم داریم، رَدع در برابر سیره عقلا و سیره متشرعه است. حالا سیره متشرعه اصلاً نمیتواند مخالف داشته باشد. شما باید ردعی بیاوری که ردع سیره عقلا باشد. برای این سیره عقلایی که اینجا داریم باید ردعی صورت گرفته باشد و آن آقایی که ادعایش این است که من با این آیه اثبات میکنم، او جواب میدهد که ما عمل متشرعه را با خبر ثقه بر فرض اثبات بکنیم، نمیتوانیم جزم داشته باشیم که عمل اینها از باب متشرع بودنشان صورت گرفته. شاید اینها از باب عقلا بودنشان عمل کردند و چون ما قطع نداریم به اینکه این از حیث متشرع بودن است، چون اگر متشرع باشند که دیگر نمیتوانیم ما اصلاً ردعی بیاوریم. پس ما اول میآییم این را از حد متشرع بودنشان میکشیم به حد عقلاییشان. بعد میگوییم خیلی خب، این شد سیره عقلا. و این آیه قرآن دارد نهی میکند و این آیه قرآن دارد ردع میکند از اینکه عقلا بخواهند یک همچنین کاری را انجام بدهند. و پاسخی که اینجا به این توهم داده میشود این است که:
اولاً، مُشتَکِل حتماً پذیرفته که ما گفتیم سیره متشرعه بر عمل به خبر واحد، قائم است. در نقطه اول اثبات کردیم که متشرعه به خبر واحد عمل میکنند. و حالا باید بیاییم بحث بکنیم برای اینکه این آیاتی که ایشان مطرح کرده که ادعا دارد دلالت بر ردع دارد، این نسبتش با آن سیره عقلایی متشرعه چیست؟ اینجا چهار تا احتمال.
احتمال اول این است که ما فرض بگیریم ردع به متشرعه رسیده بوده. یعنی زراره و محمد بن مسلم و اینها، این آیات قرآنی را خبر داشتند و فهمیده بودند، ولی بنای بر چی داشتند؟ یعنی بنای بر معصیت داشتند. این احتمال عقلاً ممکن است ولی رو حساب احتمال رد میشود، بعید میشود، اصلاً غیرممکن میشود، خصوصاً وقتی ما ببینیم که اینها در این درجات بالایی از ورع و تقوا بودند و عادتاً نمیشود که یک همچنین معصیتی را انجام بدهند. حساب احتمال هی میآید پایین. همه با هم یک همچنین معصیتی را عالماً عامداً بخواهند انجام بدهند، هی احتمالش میآید پایین تا جایی که منتفی.
پس چهار تا احتمال وجود دارد: متشرع عمل میکردهاند. به نظر این آقای متوهم، آیه هم رَدع دارد از این عمل. پس چهار احتمال میشود:
۱. این متشرعه میدانستهاند ردع را و عالماً عامداً معصیت کردند. این احتمال اول.
۲. ردع به اینها رسیده بوده، ولی در مقابلش هم دلیلی به اینها رسیده بوده که آن دلیل، حجیت را میگفته. که خب اینجا این آیه مطلق است. اگر تازه بپذیریم که از خبر واحد .... مطلق شامل همه ظنون میشود، میخواهد خبر باشد، قیاس باشد، استحسان باشد. یک ادلهای آمده برای حجیت خبر واحد. این را مقید کرده. یعنی این آیه مطلقی است که مقیدش دست همین متشرعه بوده. روشن است دیگر. متشرعه مقید داشتند برای این آیه که این آیه مطلقه ولی آنها مقیدش را داشتند که در واقع جزو مقید بوده دیگر. این خبر واحد قید خورده، قید دارد دیگر. بله، خارجش کرده است. یعنی نه، الان این آیه میفرماید که همه ظنون، پیروی ازش حرام است. هر آنچه که ظن نیست. خبر واحد هم که ظن نیست. یک دلیل دیگر میآید میگوید که نه، اینی که گفته که همه ظنون پیروی ازش حرام است غیر از خبر واحد. یعنی تقریر میزند غیر از خبر واحد. یعنی میماند قیاس و استحسان و سدّ ذرایع و اینها. این ظنون، تبعیت از آن حرام است. بله. فقط یعنی اینجا مطلق آورده یا میشود مبینش در واقع، اینجا مجمل آورده آنجا تبینش کرده.
احتمال سومی که اینجا داده میشود این است که ما فرض بگیریم که ردع به متشرعه رسیده، اینها همه با هم غفلت کردند از اینکه آقا این آیات دلالت دارد بر چی؟ بر ردع از خبر واحد. همه غفلت کردند و عمل کردند. این احتمال ممکن است ولی باز هم رو حساب احتمال چیست؟ بعید. بله. بسیارشان فقیه بودند، اهل لغت بودند، اکابر بودند. معقول نیست که بگوییم که اینها همه با هم غفلت کردند از اینکه این آیات دلالت دارد بر ردع از خبر. و این هم احتمال سوم.
احتمال چهارم هم این است که اصلاً این آیات در مقام ردع نیست. ردع از خبر واحد ندارد در واقع. بلکه در مقام شرط گرفتن علم است. دارد میگوید که به ظن اکتفا نکن در مسائل عقیدتی و اصول دین. و اصلاً ربطی به فروع دین ندارد. ربطی به خبر واحد ندارد. اجنبی از محل استدلال است. فضای بحث ما نیست. فضای بحث ما در فروع است. فضای این آیه، سیاق آیه در اصول است. به ظن نکن آنجا، حرف علم، قطع. فضا، فضای کاملاً ....
نتیجه چی میشود؟ نتیجه این است که این ادعایی که میگوید آیات، این آیات رادعیت دارد از عمل به خبر واحد، این تام نیست و دلالت آیات بر ردع هم بعید است بنابر احتمال اول و سوم و مقید است به ادله حجیت خبر بنابر احتمال دوم، و اجنبی از مقام است بنابر احتمال چهارم. نتیجه این چهار احتمال. پس سیره سر جای خودش سفت میماند. کدام سیره؟ سیره متشرعه را ما آوردیم در حد عقلاییه. امضا نمیخواهد. روشن است. اینها گفتند متشرعه درسته عمل کردند ولی از حیث متشرع بودنشان نبوده. نه، افرادِ افرادش متشرعه بودند ولی از حیث عقلاییشان داشتیم مد نظر. چون اصلاً ردع بود فقط به سیره و به سیره عقلاییه برمیگردد سیره متشرعه که نه مجوز دارد، نه ردع دارد، نه امضا میشود، نه رد میشود. سیره متشرعه خودش کاشف از خودش حجت است. پس ما الان در واقع میخواستیم ببینیم امضا و ردع شارع را بر این سیره عقلا که این عقلا متشرع بودند. پس اینجا سیره سر جای خودش سفت میماند و ردعی ازش صورت نگرفته. اگر ردعی صورت میگرفت و به ما میرسید که به ما چیزی اصلاً نرسیده. و خود این احتمالات دوباره برای دفع اشکال دیگری هم میآید.
یک اشکال دیگر ما اینجا داریم که آن باز دوباره برانگیخته میشود برای اینکه ردعی از این سیره صورت گرفته توسط شارع. اشکال دومی که میآید چیست؟ میگوید: سیره با ادله اصول عملی رد شده. آن ادلهای که آمده اصول عملیه را یاد داده. آن دلیلی که آمده به ما برائت را یاد داده. دلیلی که آمده به ما استصحاب را یاد داده. اینها آمده زیر آب این سیره عقلاییه را زده. روشن است. حالا توضیحش را بگویم. مثلاً، آن دلیلی که آمده برائت به ما یاد داده، گفته "رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعُ خِصَالٍ: الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ". درست است. "ما لا یعلمون" برداشته شده. یا مثلاً، دلیل اصالت الحلیه فرموده: "کُلُّ شَیْءٍ هُوَ لَکَ حَلالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرامٌ". همه چیز برات حلال است تا اینکه یقین کنی حرام است. آن چیزی که مکلف نمیداند ازش برداشته شده. مأخذه بهش نمیشود. خبر واحد هم جزو چیست؟ جزو آن چیزهایی است که جزو چیزهایی است که نمیداند، یعنی علم ندارد، یعنی قطعی برایش نیست. هر آنچه که نمیداند، یعنی هر آنچه که قطع ندارد. اشکال را میگوید: آقا، روایت آمده میگوید هر آنچه که قطع نداری ازت برداشته شده. خبر واحد هم جزو آن است. پس یعنی بهش قطع. یعنی ازت برداشته شده. این هم اشکال دوم. که حالا در آن روایت دومم مثلاً زراره میگوید خمر حرام است. شما که قطع نداری که خمر حرام است. روایت میگوید: "حلال حتی تعلم انه حرام". تو تا قطع پیدا نکنی برات حرام نمیشود. زراره گفت حرام است ولی من که قطع پیدا نکردم. ظنی است برام. پس هنوز بر من حرام نشد. این هم اشکال دوم.
البته ممکن است این طور هم گفته بشود که خبر واحد، اماره ظنیه است. قطع و بیان نیست. مشمول قاعده قبح بلابیان. بنابراین اگر ثقه آمد یک چیزی را خبر داد، مکلف ترتیب اثر بر حرف او اگر نداد عقوبتی ندارد. چون اخبار ثقه بیان نیست که و تا وقتی بیان حاصل نشده ما مکلف نیستیم و قُبحِ عقابه. بنابراین رو مبنای ماست البته دیگر، رو مبنای حقالطاعتی که تا وقتی که شما به علم نرسیدی تکلیفی نداری. خبر واحد هم که برای شما علم نیست پس تکلیف نداری بهش. اگر عمل نکردی مشکلی نیست. خب این هم اشکال دوم.
جوابی که برای این دادیم، همان جوابی است که برای قبلیها دادیم. چون ما میدانیم که سیره بر حجیت خبر واحد قائم شده. توضیحش را دادیم در نقطه اول. بین این قیام بر عمل به خبر واحد، یعنی آن سیره قائم است بر عمل به خبر واحد. این رادعیتی که شما داری میآوری برای ادله اصول که میگوید ادله اصول ردع دارد نسبتی نیست. ما همان چهار تا احتمال را میآوریم که چهار تا احتمالی که گفتیم. یعنی یا اینها میدانستند، این متشرعهای که عقلایی که متشرع بودند یا این حرف شما را میدانستند و عمداً معصیت کردند، یا میدانستند و مقید داشتند، یا بهشان رسیده بود غفلت کردند، یا اصلاً اینها را رادع نمیدانستند. همین چهار تا احتمالی که آنجا گفتیم اینجا هم میگوییم بر این اشکال شما. این هم نقطه سوم.
بریم سراغ نقطه چهارم که آخرین نکته این بحث ماست. در نقطه چهارم عرض میکنیم که ما دیدیم که سیره عقلا مبتنی است بر عمل به خبر واحد و این هم ردعی ازش صورت نگرفته که خب در واقع آنی که ما دنبالش هستیم این است که: سیره عقلا باشد و اضافه کنیم به امضای شارع همین عدم ردع شارع. حالا سؤال این است: ما چهشکلی میتوانیم اثبات کنیم این را که آقا، اینی که رد نکرده همان امضاست؟ یک سؤال دیگر: چرا شما میگویی اگر رد نکرد یعنی امضا کرده؟ چون همه بحث اینجا این بود که این رادع هست یا نیست؟ این آیه فلان رادع هست یا نیست؟ درست است؟ آیه "ان الظن لا یغنی عن الحق شيئًا" رادع هست یا نیست؟ خب، چرا شما همه حرفت را روی رادعیتش میزنی؟ بر فرض این رادع نباشد، اگر رادع نباشد یعنی معصوم، یعنی شارع راضی بوده؟ میگوید: بله. اگر رادع نباشد یعنی شارع راضی بوده. چطور این را اثبات میکنیم؟ رو دو تا اساس. رو دو مبنا. یکی اساس عقلی و اساس استظهاری. قبلاً با هم بحث کردیم.
اولیاش اساس عقلی است. اساس عقلی چی میگوید؟ میگوید: آقا، عقلا در امور حیاتی عمومی زندگیشان عمل به چی میکنند؟ خبر واحد. به چرا؟ چرا این کار را میکنند؟ چون که یک امری مرتکز است در ذهنشان و طبیعی هم است که این امری که مرتکز در ذهن اینهاست به شرعیات. یعنی عقلا ذهنیتی دارند در عالم. رو حساب این ذهنیتشان وقتی یک کسی، یک عاقلی، یک ثقه حرفی بزند اعتنا میکند و این دایرهاش آن قدر گسترده است که اگر کسی حرفی در مورد دین بزند، در مورد شریعت بزند، در مورد احکام بزند، روشن است دیگر. حالا اگر عمل به خبر در شرعیات، به بقیه کار نداریم، حالا یک کسی بگوید: آقا، مثلاً من رفتم تعمیرگاه، آن تعمیرکار به من گفته که باید نمیدانم چیچی لوله اگزوزت مثلاً باید جوشکاری بشود، حرف زده. نماز اینجوری بخوانیم. من عاقل و عمل میکنم. اینجا عقلا عمل میکنند حتی در شرعیات. حالا اگر عمل به این خبر در شرعیات نزد معصوم مورد قبول نیست، باید ردع ازش بکند. چرا؟ چون اغراض شریعت را او حفظ بکند. او امین بر شریعت است. وقتی که او رد نکند و اگر هم قبول نداشته باشد، یعنی قبول ندارد و ردعی نمیکند. اینکه نقض غرض است. درست است؟ روشن است دیگر. هم قبول نداشته باشد این سیره را، هم رد نکند. خب دیگر شما چه حافظ شریعتی هستی؟ عقلاً قبیح. این از معصوم قطعاً صادر نمیشود. لذا همین که او رد نمیکند یعنی دارد چه میکند؟ تأیید میکند. یعنی دارد امضا میکند. این شد اساس عقلی.
یک راه دیگر هم داریم برای اثبات اینها که آن هم اساس استظهاری است. اساس استظهاری چیست؟ میگوییم: آقا، حال معصوم ظاهرش در چیست؟ اولاً، معصوم مسئول است در تبلیغ شریعت. در اینکه از انحرافات نگه دارد. حالا این معصومی که این شکلی است، اگر یک جایی سکوت کرد و ردعی انجام نداد، با یک سلوکی مواجه شد، ردعی نکرد، حال او به ما چی میفهماند؟ استظهار از حال او چه میکنیم؟ یک کسی که مسئولیت دارد. الان یک پلیس راهنمایی رانندگی توی خیابان، یک ماشینی از جلو او رد بشود، او جریمه نکند، یعنی چی؟ یعنی آن پلیس راهنمایی رانندگی این کار این راننده را تخلف نمیداند. اگر تخلف میدانست جریمه میکرد. از این جهت که او مسئول است برای اجرای قانون. موظف است به اجرای قانون. حق ندارد سکوت بکند وقتی سکوت کرد. اساس استظهاری ، استظهار حال او به ما چی میگوید؟ میگوید: او راضی است. میگوید: کارش درست است وگرنه جریمه میکرد. اگر معصوم با سلوکی مواجه شد و نهی از این سلوک نکرد، ردعی از این سلوک نکرد، معنایش چیست؟ مخالف نیست و راضی است. چون که بالأخره او مسئول تبلیغ شریعت است. پس این، پس این عدم ردع کاشف میشود از چی؟ از امضا. همین قدر که معصوم رد نمیکند یعنی دارد امضا میکند. این حرف.
خب پس اینجا هم بحث ما دیدیم که بحث حجیت خبر واحد با سیره هم، با سنت هم درست شد. میآییم میگوییم که خبر واحد حجت است. با قرآن نتوانستیم اثبات بکنیم. در این حلقه ثانیه آیاتی که از قرآن آمد برای اثبات حجیت خبر واحد تام نبود برای این بحث. ولی با سیره عقلا و سیره متشرعه چهکار کردیم؟ اثباتش کردیم. در طول زمان. چرا؟ قیاس فاصله متشرعه بود. نه، البته همین را هم متشرعه بودن اینها که قیاس میکردند، ولی خود معصوم یعنی اصلاً حضرت نگذاشتند در ذهن متشرعه همچنین چیزی سفت بشود. یک ذهنیت اولیهای داشتند ولی که وقتی آمد گفت: "اخستني بالقیاس!" حضرت گفت: آقا، اگر یک عالمی توی شهر ما این فتوا را میگفت ما میگفتیم دارد ما را مسخره میکند، دارد حذف میکند. بعد من دارم این حرف را از شما میشنوم! توی آن بحث دیه دو انگشت این است، سه انگشت یک دفعه میآید نصف درس میشود. ۱۰ شتر ۲۰ شتر ۱۵ شتر. مثلاً قیاس گرفت. یعنی یک ذهنیت اولیه داشت شکل میگرفت برای متشرعه. متشرعه ذهنیت شکل بگیرد. بله، بله.
بریم سراغ متن: "فَلَا بُدَّ لَكَ لِلْاِسْتِدْلَالِ بِهَا يعني بالسنة فِي هَذَا الْمَقَامِ" ناچاریم برای اینکه استدلال به این سنت در این مقام صحیح باشد، "اَعْنِيْ فِيْ مَقَامِ اِسْتِدْلَالِ الْبُحُرُفِیَّةِ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ" در مقامی که ما میخواهیم سنت اثبات بکنیم، صحیح باشد، "اَنْ تَكُوْنَ ثَابِتًا بِوَسِيلَةِ مِنْ وَسَائِلِ الْاِحْرَازِ الْوِجْدَانِيِّ". باید از چی استفاده بکنیم؟ از وسایل احراز وجدانی استفاده بکنیم. چون از وسایل احراز تعبدی، اینجا اگر استفاده بکنیم چه اتفاقی میافتد؟ از خود خبر واحد استفاده کنیم برای اثبات حجیت خبر واحد دور میشود. پس ما نمیتوانیم از وسایل احراز تعبدی استفاده کنیم. فقط از چه باید استفاده کنیم؟ وسایل احراز وجدانی. "لَا يَكْفِي ثُبُوتُهُ بِخَبَرِ الْوَاحِدِ لِئَلَّا يَلْزَمَ الدَّوْرُ". به کفایت نمیکند ثبوت آن به خبر واحد، به خاطر اینکه دور پیش میآید. "وَ هُنَا وَسِيلَتَانِ لِلْإِحْرَازِ الْوِجْدَانِيِّ". اینجا ما دو تا وسیله داریم برای احراز وجدانی. کلاً سه تا داشتیم. کلاً چیها بود؟ احسن. و اینجا الان دو تایش را کار داریم. چیهاست؟ احسن. "إِحْدَاهُمَا التَّوَاتُرَ فِي الرِّوَايَاتِ الدَّالَّةِ عَلَى حُجِّيَّةِ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ وَ الْأُخْرَى السِّيرَةُ". اولین، تواتر در روایاتی که دلالت دارد بر حجیت خبر واحد و دومی سیره.
"أَوَّلًا: عَمَلُ الْوَسِيلَةِ الْأُولَى". عمل وسیله اولی که چی باشد؟ تواتر باشد. "فَتَقْرِيبُ الِاسْتِدْلَالِ بِهَا". خب، چهشکلی با تواتر اثبات میکنیم؟ "حُجِّيَّةُ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ یُمْكِنُ اخْتِيَارُهَا مِنْ أَلْسِنَةِ رِوَايَاتٍ كَثِيرَةٍ". خبر واحد را میتوانیم از زبان روایات بسیاری بیرون بکشیم، "شکارش بکنیم". "تَشْتَرِكُ وَ جَمِيعًا فِي إِفَادَةِ مَعْنًى وَاحِدٍ وَ إِنِ اخْتَلَفَتْ مَضَامِينُهَا". همشان توی رساندن این معنا مشترکند. هرچند مضامینشان اختلاف داشته باشد. "وَ بِذَلِكَ يَحْصُلُ التَّوَاتُرُ الْإِجْمَالِيُّ". که این میشود همان تواتر اجمالی ما. نه تواتر لفظی است نه تواتر معنوی است. چون که ما در تواتر لفظی و معنوی احتیاج داریم به اشتراک روایاتی که در مدلول مطابق یا التزامیاش همه مشترک باشند. ولی در تواتر اجمالی از بین چند صد روایت، چند ده روایت، قطع داریم که یکی از آنها از معصوم هست ولو در متن مطابق التزامی یکی نباشد و مضمون همهاش با همدیگر تفاوت داشته باشد. "تُثْبِتُ حُجِّيَّةَ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ". با تواتر میتوانیم حجیت خبر واحد را اثبات کنیم. "لِلْوَجْدِ مِنْ الْمَزَايَا لِمَا يَجْعَلُهُ مَشْمُولًا لِمَجْمُوعِ تِلْكَ الرِّوَايَاتِ الْمُكَوِّنَةِ لِلتَّوَاتُرِ". آن خبر واحدی که شامل یعنی مزایا را داشته باشد، یعنی صحیح اعلایی باشد از برای آنچه که قرار میدهیم آن را مشمول برای مجموع آن روایاتی که تواتر را ساخته. یعنی از آن روایتی که صحیح اعلایی است در بین این ۱۵۰ روایت، میآییم و خبر واحد را اثبات میکنیم و با مدلول آن روایت میبینیم که چه نوع خبر واحدی اثبات میشود. "حُجِّيَّةُ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ فِي دَائِرَةٍ أَوْسَعَ محدودة" یک دانه صحیح اعلایی وقتی ما داشته باشیم توی این ۱۵ روایت، "یَدُلُّ عَلَی حُجِّیَةِ الخَبَرِ الوَاحِدِ فِی دَائِرَةِ اوسُع وُ مَحْدُودَةِ". و آن خبر، آن صحیح اِعلایی ما محدودش هرچی که باشد ما همان محدوده را میگیریم. اگر گفت خبر واحد، خبر واحد میگیریم. اگر گفت خبر واحد ثقه، خبر واحد ثقه را میگیریم.
"الْوَسِيلَةُ الثَّانِيَةُ". وسیله دومی که داریم برای اثبات حجیت خبر واحد از طریق سنت که چیست؟ "فَلْتَقْرِيبُ الِاسْتِدْلَالِ بِهَا يَشْتَمِلُ عَلَى الْأُمُورِ التَّالِيَةِ". وسیله دوممان تقریب استدلالش مشتمل بر این اموری است که میآید که چهار امر.
"الْأَمْرُ الْأَوَّلُ: إِثْبَاتُ سِيرَةِ مَنْ قَبْلَ الْمُتَشَرِّعَةِ وَ الرُّوَاةُ فِي عَصْرِ الْأَئِمَّةِ كَانُوا يَعْمَلُونَ بِأَخْبَارِ الثِّقَةِ". اول خود سیره را اثبات کنیم و اینکه "متشرعه" و "روات" در عصر ائمه عمل به اخبار ثقه میکردند. "وَلَوْ لَمْ يَكُنْ مُفِيدًا لِاطْمِئْنَانِ الشَّخْصِيِّ لَهُمْ". اطمینان شخصی ولو برای ایشان مفید اطمینان شخصی نبوده باشد. چون اگر مفید اطمینان شخصی باشد دیگر اصلاً حرف به اینجا کشیده نمیشود. خود همان روشن است دیگر. اصلاً به حجیت خبر واحد نمیرسیم. اطمینان خودش حجت است. حجیت اطمینان هم بالاتر از ظن است. اصلاً دیگر مسئله ظنی نیست که بخواهد ما بیاییم در مورد خبر واحد بحث بکنیم پس برای اینها اطمینان شخصی نبوده باشد و عمل بهش کرده باشند. ما در این بحث داریم با این سیره میخواهیم اثبات بکنیم حجیت خبر واحد. "يُمْكِنُ اسْتِعْمَالُ الطَّرِيقِ الثَّالِثِ مِنْ طُرُقِ إِثْبَاتِ السِّيرَةِ الَّذِي مَرَّ سابقاً". اینجا میتوانیم آن طریق سوم از طرق اثبات سیره که قبلاً گذشت را به کار ببریم. "فَشُرُوطُهُ هُنَا تُوجَدُ بِوَفُورٍ". شروطش اینجا به وفور یافت میشود. "وَ وُجُودُ عَدَدٍ كَبِيرٍ مِنْ رِوَايَاتِ مَاتِ الْمُتَشَرِّعِينَ الْمُعَاصِرِينَ لِلْأَئِمَّةِ". وجود عدد کثیر از این روایات در دست متشرعی که معاصر با ائمه بودهاند، بوده است. "بسياري از اين روايات اونا داشتن". "وَ دُخُولُ حُكْمِهَا فِيْ مَحِلِّ إِبْتِلَائِهِمْ عَلَی أَوْسَعِ نِطَاقٍ". و همه اینها مبتلا بودند. یعنی همه مبتلا بودن با اینکه یک ثقهای بیاید یک خبری از معصوم بدهد. متشرعه مبتلا بودند. زراره میآمده چیزی میگفته. محمد بن مسلم چیزی میگفته. خب اینا مبتلابه بودند. برایشان مسئله مبتلابهی بوده که یک ثقه یک خبری را بدهد. خب متشرعه به حرف آن زراره عمل میکردند، به حرف محمد بن مسلم عمل میکردند. "فَإِمَّا عَمِلُوا بِهَا وَ إِمَّا تَوَقَّفُوا عَنِ الْعَمَلِ بِهَا". اینها بالأخره یا عمل میکردند یا توقف میکردند. اگر عمل میکردند یا به خاطر این بوده که ... "سِيرَتُهُمْ مُنْعَقِدَةٌ عَلَی الْعَمَلِ بِهَا مِنْ بَابِ تَلَقِّي الْمُتَشَرِّعَةِ، هَذَا مِنَ السَّجِيَّةِ أَوْ مِنْ بَابِ تَلَقِّي الْعُقَلَاءِ مِنْ الشَّارِعِ". یعنی یا از باب عقلا بوده یا از باب سیره متشرعه بوده. توضیحاتی که دادیم. یا به خاطر این بوده که سیرهشان منعقد شده بوده بر عمل به آن از باب "تَلَقِّي الْمُتَشَرِّعَةِ"، "سجیَّتَهم" یعنی سیره عقلا "مِنْ أَجْلٍ تَلَقِّي ذَلِكَ مِنْ الشَّارِعِ" یعنی "سيرةُ الْمُتَشَرِّعَةِ" جريان "عَلَی سَجِيَّتِهِمْ" یعنی سیره عقلا. پس یا عمل میکردند و عملشان طبق سیره عقلا یا سیره متشرعه بوده، یا اینکه توقف میکردند از عمل به آن. "وَ الْأَوَّلُ هُوَ الْمَطْلُوبُ" مطلوب چیست؟ این است که عمل میکردند.
"وَيُسْتَثْبَتُ بِذَلِكَ سَيْرَةٌ مُمْتَدَّةٌ فِي تَطْبِيقِهَا إِلَى الْمَجَالَاتِ الشَّرِيعَةِ". ثابت میشود به آن چی ثابت میشود؟ سیرهای که ممتد است در تطبیقش به مجالهای شریعت. آن الان یک همچنین کاری را میکنند. چهجور میگوییم که آن زمانیها هم عمل میکردند؟ به خاطر اینکه این زمانیها هم عقلا به خبر ثقه عمل میکنند و این خبر ثقه محدودهاش تا جایی است که در بر میگیرد. دقت فرمودید این جمله را دیدید چطور ترجمه شد؟ دیگر با دقت مضاعفی روی کار برود.
خب "ثَانِياً: مَحْتَمَلٌ". دومیش چی بود؟ دومیش این بود که اینها توقف کرده باشند. اگر توقف کردند دو تا توقف معنا دارد. یا توقف کردند همه این روایت را گذاشتند کنار یا توقف کردند و رفتند استعلام از معصوم کردند. "وَلَيْسَ بِمُحْتَمَلٍ تَوَقُّفُهُمْ إِلَى حَدِّ أَنْ يَطْرَحُوا هَذِهِ الرِّوَايَاتِ قَاطِبَةً بِلَا اسْتِعْلَامِ حُكْمِ الشَّرْعِيِّ تِجَاهَهَا". و محتمل نیست که توقف اینها کشیده شده باشد به اینکه این روایات را همه را کنار گذاشته باشند بدون اینکه "بِلَا اسْتِعْلَامِ حُكْمِ الشَّرْعِيِّ تِجَاهَهَا". بدون اینکه بروند از معصوم بپرسند، بدون اینکه بروند از معصوم استعلام کنند اینها را رها کردند. "لِأَنَّ ارْتِكَازَ الِاعْتِمَادِ عَلَى أَخْبَارِ الثِّقَاتِ مَوْجُودٌ فِي نُفُوسِهِمْ". چون که ارتکاز اعتماد بر چیست؟ بر اینکه بر اخبار ثقات است. اینها اخبار ثقات را اعتماد میکردند و اتکاز بهش داشتند. یعنی ارتکاز اولیه بر این است که شما اعتماد بکنی به اخبار ثقات. پس نمیشود که وقتی ارتکاز اولیه بر این است اینها بدون اینکه هیچ اطلاع بکنند همانجا میگذاشتند کنار. ارتکاز اولیه بر این است که این ثقه دارد خبر میدهد عمل کن. و ثقه به من خبر داد. من هم رأساً حرف ثقه را بگذارم کنار و "كَانَ طَرْحُ خَبَرِ الثِّقَةِ عَلَى خِلَافِ سَجِيَّةِ الْعُقَلَاءِ". و اینکه بخواهند حرف ثقه را کنار بگذارند این خلاف سیره عقلاست. "يَعُودُ عَادَةً دُونَ تَوَافُقٍ عَلَى الطَّرْحِ بِلَا اسْتِعْلَامٍ". پس این خیلی بعید است که اینها بدون استعلام کنار گذاشته باشند. روشن است دیگر. بدون اینکه از معصوم بپرسند همانجا را رها کنند و اصلاً اعتنا نکنند به خبر، خلاف عقلاست. "إِلَّا أَنَّ الِاسْتِعْلَامَ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ بِحَجْمِ أَهَمِّيَّةِ الْمَسْئَلَةِ". ولی استعلام یجب ان يكون به حجم اهمیت مسئله. حالا اگر رفته از معصوم پرسیدند این استعلام باید چطور باشد؟ باید به حدی باشد که مثل خود مسئله چطور اهمیت دارد. چطور درجه اهمیتش بالاست. این استعلام هم باید در همین حد باشد. یعنی پرتکرار باشد، پر بسامد باشد، زیاد پرسیده باشد. "وَبِهَذَا يَقْتَضِي افْتِرَاضُ أَسْئِلَةٍ وَ أَجْوِبَةٍ كَثِيرَةٍ". این اقتضا دارد اینکه ما فرض بگیریم سؤالها و پاسخهای فراوانی را. خب پس اگر خبر فلانی "لَمْ يَكُنْ خَبَرٌ حُجَّةً". اگر خبر ثقه حجت نبوده، "لَكَانَ هَذَا يَعْنِي تَظَافُرُ النُّصُوصِ بِذَلِكَ فِي مَقَامِ الْجَوَابِ". این باید تداخل، یعنی متکاثر فراوان. یعنی نصوص فراوانی باید بیاید در مقام جواب بر این سؤالهای راویان. "وَدَاعِيَةُ الْآنَ نَقْلُ ذَلِكَ لَا بُدَّ وُصُولُ هَذِهِ النُّصُوصِ إِلَيْنَا". انگیزه هم برای نقل این روایات، انگیزه مخفی کردنش نیست. پس باید از این روایات تعدادش به ما برسد. در حالی که هیچی از اینها به ما نرسیده. بلکه برعکسش رسیده. چیزهایی رسیده که خبر واحد را حجت میداند. تند تند میخوانم، روشن است دیگر. "وَ أَمَّا اسْتِقْرَارُ الْعَمَلِ بِالْأَخْبَارِ بِلَا اسْتِعْلَامٍ وَ اسْتِقْرَارُ عَلَى ذَلِكَ بِسَبَبِ الِاسْتِعْمَالِ وَ صُدُورِ الْبَيَانَاتِ الْمُثْبِتَةِ لِلْحُجِّيَّةِ". پس این گیاه از دو حال نشئت گرفته. اینی که آن عقلا و متشرع عمل میکردند یا به خاطر این است که عمل به خبر ثقه میکردند و اصلاً استعلام از "شاره" شارع نمیکردند. یا به خاطر این است که عقلا عمل به این میکردند. استعلام از "شاره" شارع هم کرده بودند و "شاره" شارع جوابش چی بوده؟ یعنی این اخبار، اخبار ثقات چیست؟ حجت. یعنی خود معصوم تأیید کرده که اصلاً عمل کنید. طرف که بری. آخر اثبات میشود.
"ثَانِیًا: ثَابِتٌ بِالْبَيَانِ السَّابِقِ". بیان سابق ثابت میشود. "إِذَا كَانَتْ سِيرَةُ أَصْحَابِ الْأَئِمَّةِ بِمُا تَتَشَرَّعُ فِي كَشْفٍ عَنِ الدَّلِيلِ الشَّرِعِيِّ بِلَا حَاجَةٍ إِلَى أَيِّ مُقَدِّمَةٍ". اگه سیره اصحاب ائمه از آن جهت که متشرع هستند بوده. این خودش دیگر کاشف از دلیل شرعی است. دیگر نیاز به مقدمه دیگری ندارد. مقدمه دیگر یعنی امضای "شاره" شارع. "مُقَدِّمَةً أُخْرَى". یک مقدمه دیگری بهش اضافه میکنیم. مقدمه چیست؟ "وَ هِيَ أَنَّ الشَّارِعَ لَمْ يَرُدَّ عَنْهَا". و آن این است که "شاره" شارع ردع از این نکرده. "فِيْ حَدِّهَا نَفِسَ مُصِيرَةِ". و آن این است که "شاره" شارع اگر ردع کرده بود با یک درجه کافیای، چون مسئله مسئله مهمی است و ردع او هم خیلی پررنگ و چشمگیر باشد حتماً ترجیح پیدا میکرد این ردع از ناحيهای در حجم سیره. یعنی حتماً حتماً میآمد این سیره سیره عقلا را میزد و پررنگ میشد. در تاریخ میدرخشید که معصومین مخالفت کردند با این سیره. "لَمْ يَصِلْ إِلَيْنَا شَيْءٌ مِنْ نُصُوصِ الرَّدِّ". یک چیزی از این نصوص ردع به ما میرسید. مفصل دادیم. متن را داریم فقط در حد ترجمه میخوانیم و میرویم. روشن است.
"ثالثًا: مَا أَنَّ الْآيَاتِ النَّاهِيَةِ عَنِ الْعَمَلِ بِالظَّنِّ قَدْ يُتَوَهَّمُ أَنَّهَا تَرُدُّ عَنِ السِّيرَةِ". نقطه سوم ما. یک سری آیات داریم که نهی از عمل به ظن میکند. یک کسی میآید توهم میکند میگوید: آقا، این آیاتی که نهی از عمل به ظن کرده، اینها رادع از عمل به خبر واحد است. "لِأَنَّ خَبَرَ الْوَاحِدِ أَمَارَةٌ ظَنِّیَّةٌ". چرا؟ چون خبر واحد اماره ظنی است. "فَيَشْمُلُهُ إِطْلَاقُ النَّهْيِ عَنِ الْعَمَلِ بِالظَّنِّ". آن هم که گفته به ظن عمل نکن. این خبر واحد هم که ظن. پس این آیه دارد میگوید که به خبر واحد عمل نکن. "وَلَكِنَّ الصَّحِيحَ أَنَّ هَذِهِ الْآيَاتِ لَا صَلَاحِيَّةَ لَهَا لِأَنْ تَكُونَ رَادِعَةً عَنِ الْعَمَلِ بِخَبَرِ الْوَاحِدِ". ولی صحیح این است که این آیات صلاحیت این را ندارد که رادع از عمل به خبر واحد باشد. عمل شما آمدیم گفتیم که آقا آنهایی که معاصر معصوم بودند عمل به اخبار ثقه میکردند در شرعیات. "وَهَذَا يَعْنِي بَعْدَ اسْتِبْعَادِ احْتِمَالِ الْعِصْيَانِ". این یعنی بعد از استبعاد احتمال عصیان. اما احتمالی که گفتیم یا میدانستند و عصیان میکردند. میدانستند و مقید داشتند یا بهشان رسیده بود غفلت میکردند. یا اصلاً این آیات را رادع نمیدانستند. "يَا أَمَّا وُصُولِ دَلِيلٍ إِلَيْهِمْ عَلَى الْحُجِّيَّةِ". بعد از اینکه عصیان را بعید میشماریم یا اما وصول دلیل به آنها برای حجیت که میشود همان چی؟ مقید. "أَوْ غَفْلَتِهِمْ عَنِ اقْتِضَاءِ تِلْكَ النَّوَاهِي لِلرَّدِّ". او غفلتشان از اقتضائات آن نواهی برای ردع. یا بهشان رسیده بود ولی غفلت داشتند. "أَوْ أَنَّهُمْ لَمْ يَعْتَبِرُوا هَذِهِ الْآيَاتِ رَادِعَةً عَنِ الْعَمَلِ بِخَبَرِ الثِّقَةِ". یا اینکه اصلاً این آیات را رادع از عمل به خبر ثقه نمیدانستند. "وَعَلَى كُلٍّ مِنْ هَذِهِ الْاحْتِمَالَاتِ لَا يَكُونُ الرَّدُّ تَامًّا". و بر هر یک از این چهار احتمال که بگیریم، ردع تام نیست و این آیه رادعیت ندارد.
"وَمِثْلُ الْمُقَابِلِ تَمَسُّكٌ بِأَدِلَّةِ الْأُصُولِ". همان اشاره به تمسک به ادله اصول است. که دلیل اصالت البرائه مثلاً مفصل دادیم دیگر. اشکال دیگری که مطرح میشود میگویند: آقا ادله اصول عملیه دارد ردع میکند. میگوید: علمی نیست اینا. وقتی علمی نیست بهش اعتنا نکن. خب آن را هم رد میکنیم. "إِذْ لَا يَثْبُتُ رَدٌّ بِإِطْلَاقِ حَالِ الْقِيَامِ الْخَبَرِ الْوَاحِدِ عَلَى خِلَافِ الْأَصْلِ". به خاطر اینکه رَدع اثبات میشود به اطلاق خودش برای حالت قیام یعنی مطلق گفته "رفع ما لا یعلمون" مطلق گفته میخواهد خبر باشد یا غیر خبر باشد از مواردی که علم نداریم برای حالت قیام خبر ثقه بر خلاف اصلی که تقریر پیدا کرده در آن مقرر شده. در واقع همان چهار تا احتمالی که در بالا گفته بودیم برای این هم مطرح میشود. بالأخره اینی که عمل شده، عمل میکردند یا عصیان میکردند؟ یعنی این دلیل بوده برایشان دیگر. ادله اصول را میدانستند. یا عصیان میکردند، یا اینها را مقید براش داشتند، یا غفلت میکردند، یا اصلاً اینها را رادع نمیدانستند.
"وَ رَابِعًا: أَنَّ عَدَمَ الرَّدِّ يَكْشِفُ عَنِ الْإِمْضَاءِ". نکته آخرم این است که وقتی که میگوییم ردع این نیست، خود این نبودن ردع کاشف از چیست؟ از امضاست. وقتی رد نکرد یعنی امضا کرده. چرا؟ "وَهَذَا وَاضِحٌ بَعْدَ إِثْبَاتِ امْتِدَادِ سِيرَةِ الْعُقَلَاءِ إِلَى الشَّرِيعَاتِ". و این واضح است بعد از اینکه اثبات بشود که سیره عقلا تا شرعیات امتداد دارد. "وَجَرَيَانُهَا عَلَى إِثْبَاتِ الْحُكْمِ الشَّرْعِيِّ بِالْخَبَرِ". و جریانش بر اثبات حکم شرعی با خبر. یعنی ما با خبر ثقه حتی حکم شرعی را اثبات میکنیم. یعنی عقلا حتی با خبر ثقه حکم شرعی را اثبات میکنند. "الْأَمْرُ الَّذِي يُعَرِّضُ الْأَغْرَاضَ الشَّرْعِيَّةَ لِلتَّنْفِيذِ". امری است که اغراض شرعی را در معرض تفویض قرار میدهد. سکوت بکند او دارد نسبت از دست رفتن مصلحت دین و مصلحت شریعت دارد سکوت میکند. "وَلَوْ لَمْ تَكُنْ مَرْضِيَّةً". ولو اینی که در دارد انجام میشود در نگاه "شاره" شارع، امر مقبول و مورد تایید نیست. "مُضَافًا إِلَى أَنَّ ظَاهِرَ الْحَالِ فِي أَمْثَالِ الْمَقَامِ هُوَ الْإِمْضَاءُ". خب این شد اساس عقلی. این هم میشود اساس استظهاری. مضاف به اینکه ظاهر حال در امثال این مقام همان امضاست. "كَمَا تَقَدَّمَ فِي بَحْثِ الْأَسَاسِ الْعَقْلِيِّ وَ الْأَسَاسِ الِاسْتِظْهَارِيِّ". همانطور که گذشت در بحث اساس عقلی و اساس استظهاری.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...