‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
بحث جدیدی را در حلقه ثانیه آغاز میکنیم. قبلاً گفته بودیم که ما سه بحث را در دلیل شرعی داریم: ۱. اینکه حدود دلالات دلیل شرعی را مشخص کنیم. ۲. اینکه صغرای دلیل شرعی را اثبات کنیم. ۳. بحث سوم که بحث کنونی ماست، اینکه حجیت را در دلیل شرعی اثبات کنیم. دو بحث قبلی تمام شد و بحث سوم را آغاز میکنیم.
در بحث دوم به این رسیدیم که چگونه ممکن است دلیل از شارع صادر شود. اینکه وسایل اثبات وجدانی و وسایل اثبات تعبدی چگونه است. مثلاً میدیدیم که خبر زراره حجت است و مثلاً خبری غالباً مفید ظهور است. حالا بحث سر این است که «کی گفته که ظهور حجت است؟». بحث بعدی ما در واقع میدیدیم در بحثهای قبلی که همیشه تکیهمان به یک چیزی بود به اسم «ظهور»؛ ولی بحث از این نمیکردیم که حالا «کی گفته که باید اخذ ظهور کرد؟»، «کی گفته که ظهور حجت است؟». الان اینجا میخواهیم بحث بکنیم که آیا این کبرا اثبات میشود یا نمیشود که مثلاً بگوییم «کُلُّ ظُهُورٍ حُجَّتٌ»؟ اینکه «هر ظهوری حجت است»، این قابل اثبات هست یا نیست؟ لذا از اینجا بحث دومی را آغاز میکنیم در اثبات این کبرا.
قبل از اینکه استدلال بیاوریم بر حجیت ظهور، متعرض یک مقدمه میشویم که خلال آن مقدمه میخواهیم توضیح دهیم انواع مختلف دلالت دلیل شرعی بر حکم را. دلیل شرعی سه مدل میتواند دلالت بر حکم داشته باشد:
۱. **اینکه دلیل شرعی «نص» باشد در مطلوب.** نص و ظاهر روشن است. یعنی چه؟ وقتی یک چیزی «نص» است یعنی یک وقت یک چیزی «ظاهر» است. ظهور وقتی که «نص» است یعنی یک دلالت واضحی بر حکم دارد؛ یک جوری که علم یا اطمینان حاصل میشود به آن مقصود و دیگر احتمال وجود معنای دیگری داده نمیشود. یک معنای دیگری بخواهد باشد که لفظ بر آن دلالت بکند، لفظ این دلیل، یعنی فقط همین است و جز این نیست. این میشود «نص». یک عبارت یک جوری باشد که فقط از آن یک چیز فهمیده شود، چیز دیگری فهمیده نشود. لذا در مثل این حالت، دلیل، حجت است در دلالت خودش بر اثبات حکم؛ چرا که علم و اطمینان حجت است. این وضوح و نص بودن در دلالت دلیل بر مقصود خودش چند حالت دارد، سه حالت میشود:
* **یک وقت هستش که بر اساس دلالت عقلی است،** مثل دلالت فعل معصوم در عدم حرمت. خب این نص است دیگر. وقتی که معصوم کاری را انجام داد، ما از معصوم دیدیم، این نص است در اینکه این کار حرام نیست. به نحو نص و قطع دلالت دارد. کشف "اَنّی" هم میکند؛ یعنی کشف معلول از علت و واضح است که خب اینی که فعل معصوم دلالت داشته باشد بر عدم حرمت، خب این نص است. این نص بودنش از خلال لفظ نیست، از خلال دلیل عقلی است. چه جور دلیل عقلی؟ آن دلیل عقلی که میگوید معصوم فعل حرام انجام نمیدهد که خب این بحث در علم کلام است.
* **اثبات این مدل اول در نصیه، مدل دوم در نصیت این است که دلیل لفظی باشد که احتمال معنای دیگری در او اصلاً نتواند معنای دیگری را تحمل بکند؛** به حسب نظام لغت و اسالیب، به تعبیر اسلوبهایی که در تعبیر داریم، نظام لغتی که داریم، این نمیتواند متحمل معنای دیگری بشود. به معنای اینکه این نصیت از خود دلیل از خود لفظ استفاده میشود. مثل الفاظ اعداد. خب اعداد نص است دیگر: «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً». وقتی میفرماید «هشتاد ضربه شلاق بزنید»، شما در هشتاد مردد بین ۷۹ و ۸۱ اصلاً احتمال غیر از ۸۰ را میدهید؟ (حالا ۸۰ ضربه شلاق، نه ۸۰ ضربه شلاق.) ممکن است آدم شک داشته باشد که چه جور، چه مدل، با چه کیفیت؛ در مورد خود عدد ۸۰ که دیگر کسی شک و اختلافی ندارد. این نص است در مطلوبش و دلالت بر معنای دیگری را تحمل نمیکند، چون لفظ ۸۰ نص است در دلالت بر مقصودش. (عذرخواهی میکنم، بین ۷۹ یا ۸۱ دوگانگی و تردد و تردید و اینها را ندارید که این مثلاً بخواهد به آنها برگردد.) ۸۰ است ولاغیر.
* **مدل سوم نص، وقتی دلیل عقلی بود. یک وقتی خود لفظ تحمل معنایی را نمیکرد.** مدل سوم این است که دلیل لفظی، قرائن حالیه یا عقلیهای را با خودش دارد که در عین حال که خود دلیل، لفظِ دلیل میتواند متحمل معنای دیگری بشود به نظام لغت و عرف عام و اینها؛ ولی با آن قرائن حالیه و عقلیه یک جور شفاف میشود که دیگر نمیشود از این کلام احتمال (یعنی الفاظش متحمل معنای دیگر میتواند بشود)، ولی قرائن حالیه و عقلیه است که اینجا نمیگذارد شما ذهنتان به سمت چیز دیگری برود و میگوید «این است و جز این نیست». این هم میشود نص.
این همان نحو اول از انواع دلالت دلیل شرعی بر حکم بود. پس ما خدمت شما عرض کنم که سه مدل دلیل شرعی دلالت بر حکم دارد. مدل اولش این است که «نص» است. این را میخواهید حالا اگر نمودار بکنید: «دلیل» اول «نص». خود نص سه مدل: یک وقت بر اساس دلالت عقلیه است. یک وقت بر اساس این است که لفظ متحمل معنای دیگری نمیشود. یک وقت در عین حال که لفظ متحمل معنای دیگر میشود، قرائن حالیه و عقلیه داریم.
**۲. نحوه دوم از آن انحاء ثلاثهای که میخواستیم بگوییم که چه شکلی دلالت دلیل شرعی دارد، نحوه دوم این است که دلیل شرعی «مجمل» باشد در دلالت خودش.** پس اول «نص»، دوم «اجمال»، سوم «ظهور». این سه تا حالت نموداریمان که «نص» باز خودش سه قسم دارد. اجمال، یک وقتی مجمل است در دلالتش بر ... چرا؟ چطور؟ لفظ دلیل میآید ولی دلالت بر چند معنا دارد. ارتباط این لفظ با آن معانی همه در یک حد است. دلالتش به یکی از معانی قویتر از دلالتش بر معانی دیگر نیست. مثل واژه «رطل». «رطل»ی که حالا توی بحثهای کتاب طهارت و اینها استفاده میشود. خب این «رطل» را مرددیم بین اینکه «رطل عراقی» منظور است، «رطل مکی» منظور است، «رطل مدنی» منظور است. وقتی که مطلق بگویند «رطل»، ما مردد بین این میمانیم. مثلاً بگوییم که تصور بفرمایید «کلوچه». خب الان ذهن شما مردد میماند بین اینکه کدام کلوچه منظور است. کلوچههای شمال یک مدل است، کلوچههای جنوب یک مدل است، کلوچههای خراسانی مدل دیگر است، بر فرض یک جوری باشد که امر مردد باشد، انسان بماند بین اینکه واقعاً کدام یک از اینها منظور است. اینجا دلالتش بر هر سه تا به یک نحو است به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر عام. برای همین اینجا دلیل را به آن میگویند «دلیل مجمل».
سؤالی که اینجا هست این است که اگر دلیلی مجمل باشد، باز هم حجت خواهد بود؟ پاسخ ما چیست؟ بفرمایید: آها، این قرائن بیاید از بیرون، از اجمال دربیاورَد او را حجت خواهد کرد. اگر این قرائن نیاید، حجت نیست؛ یعنی ما باشیم و دلیل مجمل، دلیل مجمل حجتی ندارد؛ چرا که فرض بر این است که مقصود از آن واضح نیست. بله، حجت در اثبات یک جامعی است. و اون جامع رو مثل همین رطل، جامعِ رطل را دارد اثبات میکند. خب ما میدانیم که مراد شارع هم مثلاً از سه تا احتمال بیرون نیست. یک جامع، در واقع جامعگیری، داریم میکنیم. یعنی مجمل ما یک جامعی را درست کرد برایمان؛ ولی کار ما حل نشد. شارع فلان چیز را مثلاً خواسته، «رطل» را خواسته، مثلاً «رطل» را معیار قرار داده که ما منظور... ولی جامع «رطل» را میتوانیم به شارع نسبت بدهیم که او جامع را اراده کرده؛ ولی خب این در وقتی است که ما فرض را بر این بگیریم که اگر ما جامعگیری کردیم، یک خاصیتی این جامع ما داشته باشد، یک اثری بر آن باشد؛ ولی یک وقتی هستش که خود همان جامع هم خاصیتی نخواهد داشت. خب اینجا امری از آن مترتب بر آن نمیشود و نخواهد بود و حجت هم نیست.
حالا مثلاً شما میگویید که اینجا سه تا احتمال دارد: رطل عراقی، مکی و مدنی. این دلیل ما مجمل است. هیچ کدامش را به تنهایی اثبات نمیکند. ما احتیاج به یک دلیل خارجی داریم که بیاید این بقیه محتملات را نفی بکند. مثلاً دلیل خارجی بیاید بگوید که اصلاً رطل مکی و مدنی توی این دلیل منظور نیست. خب اینجا میآید ضمیمه میشود این دلیل به آن دلیل قبلی که جامع را از آن فهمیدیم. دوتایی با همدیگر این را میرسانند که مثلاً «رطل عراقی» فقط منظور است. خب اگر این طور نباشد، دیگر ما نمیتوانیم بگوییم «این رطل منظور است»، «آن یکی رطل منظور است». پس خود همین که بخواهد تعین پیدا کند یکی از این محتملات، احتیاج به چی دارد؟ احتیاج به یک دلیل خارجی.
**۳. نحوه دوم ما که دلیل ما مجمل باشد بود، میرویم سراغ نحوه سوم. نحوه سوم این است که دلیل شرعی ما «ظهور» داشته باشد در دلالت خودش بر حکم.** خب یعنی چه «ظهور داشته باشد»؟ یک لفظی دلالت بر چند معنا میکند؛ ولی ارتباطش با یکی از این معانی قویتر است از ارتباطش با معانی دیگر. انسباق پیدا میکند به ذهن یک معنایی. تصوراً در فضای مدلول تصوری و تصدیقاً در فضای مدلول تصدیقی. یعنی یا حالا در دلالت تصوری، یا در دلالت تصدیقی یا هر دو، یک معنا زودتر به ذهن میآید. هشتاد درصد آدم از این واژه یک چیزی را میفهمد. حالا بیست درصدی هم میشود احتمال چیز دیگری بدهد. مثلاً یک نفر میگوید: «آقا، به نظر من در انتخابات تقلب شده است.» خب این عبارت «تقلب» به چه معناست؟ «انتخابات» به چه معناست؟ بله، در «تقلب» نص بر این نیست که یعنی مثلاً در رأیها دست بردهاند. مثل بعضی از اینها که رفته بودند خدمت رهبری بعد از آن ماجرای سال ۸۸، خب رهبری تشر زده بود که: «شما خودتان انتخابات برگزار کردید دورههای قبل، میدانید که تقلب در انتخابات معنا ندارد.» بعضی از اینها که بلبلزبانی میکردند بیرون از آن جلسه، آنجا گفته بودند: «نه ما منظورمان از تقلب یعنی تخلف. تقلب که امکان ندارد.» که این هم که ما هی همه جا میگوییم «تقلب»، منظورمان «تخلف» است. درست شد؟ پس معلوم میشود که «تقلب» دو تا معنا دارد: یک معنایش خود همین «تقلب» است که در فضای عرف رایج میگویند «تقلب». یک معنایش هم «تخلف» است؛ ولی کدامش ظهور دارد؟ اگر شما واژه را به تنهایی بشنوید، اول کدام به ذهنتان میآید؟ «تقلب» نه «تخلف». چون نسبت اینها کدامش قویتر است، با کدام معنا ارتباط وثیقتری دارد؟ با همان «تقلبی» که به معنای اینکه در رأیها دست بردند، رأیها را بالا پایین کردند، فلان کردند. این میشود آن حرفی که خلاصه مد نظر است. یعنی ظهور کلام طرف مقابل مثلاً اگر ما اراده کنیم که... جانم؟ بله بله. یک نقد معصوم مثلاً. نقد معصوم ظهورش در چیست؟ ظهورش در این است که معصوم هم از او خطا هم سر میزند. علت التزامی ازش فهمیده میشود. نقد یعنی شما خطا را به معصوم بگو. خطای معصوم را به معصوم گوشزد کن. خب این ظهورش است دیگر. ولو نص در این...
حالا ما با رقم مثلاً با زبان ارقام اگر بخواهیم حرف بزنیم، این طور میگوییم: شما فرض کنید یک لفظی دو تا معنا دارد: معنای الف، معنای ب. وابستگی این لفظ با معنای الف قویتر است. مثلاً ۷۰ درصد. وابستگی لفظ به معنای ب ضعیفتر است. مثلاً چند درصد؟ ۳۰ درصد. همین باعث میشود که آنی که سبقت میگیرد به ذهن، در مرحله بعد، در تصوری؛ وقتی شما لفظ را میشنوی، کدام سبقت میگیرد به ذهن شما؟ معنای الف. توی مرحله تصدیقی چی؟ دوباره همان معنای الف. اینجا حکم میشود به اینکه متکلم چه را اراده کرده؟ احوطاً کدام معنا را اراده کرده؟ احوطاً معنای الف را. در عین حالی که معنای ب هم میتواند باشد. آن هم دلالت بر... یعنی این لفظ دلالت بر آن معنا هم دارد. امکانش هست، احتمالش هست به حسب نظام لغت ولی درجهاش ضعیفتر است و آنی که زودتر به ذهن میآید از بین این دو تا معنا، همان معنای الف.
مثال شرعیاش این است که صیغه امر وقتی به کار میرود، هم میتواند دلالت بر وجوب بکند، هم دلالت استحباب. صیغه نهی که به کار میرود، هم میتواند دلالت بر حرمت بکند، هم دلالت کراهت؛ ولی ظهور این دوتا در چیست؟ میگویند: «الْأَمْرُ ظَاهِرٌ فِی الْوُجُوبِ». امر ظهور در وجوب دارد. نهی ظهور در حرمت ظهور دارد. «نص» نیست، «ظهور» دارد. ۷۰ درصد این به ذهن میرسد. به هر حال لفظ دلیل اگر ظهور در معنایی از معانی داشته باشد، حمل بر همان معنا میشود. چرا؟ به خاطر اینکه «ظهور» تکیه دارد و میشود بر این ظهور تکیه کرد. میشود برای این ظهور تکیه کرد در تعیین مراد متکلم. برای اینکه ببینیم منظور متکلم چه بوده، ما تکیه به چه میکنیم؟ تکیه به ظهور و مراد او را، حملش و کلام او بر معنای ظاهر و اینها همه را بر اساس همین ظهور، ظهورگیری انجام میدهیم و این هم به خاطر این نیست که ما حرفمان مثلاً این باشد که بگوییم ظهور موجب علم است؛ نه، شارع به ما، ما را متعبد کرده که ظهور را مثل علم بدانیم. درست شد؟ جعل شرعی کرده شارع برای ما که شما همان معاملهای که با نص میکنی، همان معامله را با ظهور هم داشته باش. خب چه شکلی؟ جلوتر در ادلهاش میرسیم که حالا ادلهای که داریم برای این مسئله، حجیت ظهور است.
یک نکته دیگری میماند که باید به آن اشاره کنیم. گاهی به جای «حجیت ظهور» میگویند: «اصالت ظهور». دوستان دیشب پیام داده بودند که من توی امتحان حقوق توی برگه نوشتم که «اصالت ظهور را تعریف کنید.» دانشجویان برای چه نوشتهاند که «اصالت ظهور یعنی اصل بر این است که آقا انشاءالله ظهور خواهند کرد.» «اصالت ظهور»، اصل بر ظهور حضرت است. خلاصه، «اصالت ظهور» یعنی چی؟ یعنی همان «حجیت ظهور». همان جور که میگفتیم: «اصالت العموم»، «اصالت الاطلاق»، «اصالت الحقیقه» یا مثلاً در اگر جایی احتمال تغییر میرفت میگفتیم: «اصالت الجد». «اصل بر جدی بودن». اینجا میگوییم: «اصل بر ظهور داشتنه». «اصل بر همان چیزی است که ظهور است». اصلی که ظاهر را بگیریم و به خلاف ظاهر تکیه نکنیم مگر اینکه قرینهای بیاید که آنجا دیگر دست از ظاهر برمیداریم با اینکه کلام کسی ظهور در چیزی دارد ولی چون قرائنی هست ظهور این از این...
رو بخونیم تا باز بیاییم ببینیم اگر فرصت شد استدلال بر حجیت ظهور را هم تمهیداً... حالا اصل بحث که اثبات حجیت دلالت دلیل شرعی (بخش سوم از بحث دلیل شرعی که حجیت دلالت را در دلیل شرعی اثبات میکنیم).
**تمهیداً:**
«إنَّ الدَّلِیلَ الشَّرْعِيَّ قَدْ يََدُلُّ عَلَى حُكْمٍ دَلَالَةً وَاضِحَةً تُوجِبُ الْيَقِينَ أوِ الاطمِئْنَانَ بِأَنَّ هذا الْحُكْمَ هو الْمَدْلُولُ الَّذِي قُصِدَ بِالنَّحْوِ الْوَاضِحِ كَامِلًا شَفَّافًا عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ هذا الْكَلَامِ يُفْهَمُ هذا الْمَدْلُولُ أُرِيدَ وَ لَا شَيْءَ آخَرَ أَنَّ الْكَلَامَ صَافٍ صَدْفِيًّا.»
«دلیل شرعی گاهی بر حکمی دلالتی واضح دارد که موجب یقین یا اطمینان میشود به اینکه این حکم همان مدلولی است که به نحوی واضح، کاملاً شفاف و صریح قصد شده و از این کلام همین مدلول اراده شده و نه چیز دیگری، آنقدر که کلام صرف و محض و بیآلایش است.»
«يُعْتَبَرُ حُجَّةً فِي دَلَالَتِهِ عَلَى إِثْبَاتِ ذَلِكَ الْحُكْمِ.»
«در این حالت حجت به شمار میرود در دلالت خودش بر اثبات آن حکم.»
حجت است دیگر. اگر چیزی حکم باشد، اگر دلیل ما «نص» در حکمی باشد، اینجا دیگر حجت است، دیگر آن حکم از آن اثبات میشود. چرا حجت است؟
«لِأَنَّ الْيَقِينَ حُجَّةٌ وَ الاطْمِئْنَانَ حُجَّةٌ.»
«زیرا یقین حجت است و اطمینان حجت است.»
فَمَنْ دُونَ فَرْقٍ بَيْنَ أَنْ يَكُونَ هَذَا الْوُضُوحُ وَ الْيَقِينُ بِدَلَالَةٍ قَائِمًا عَلَى أَسَاسِ كَوْنِهَا دَلَالَةً عَقْلِيَّةً.
«پس بدون تفاوتی، این وضوح و یقین به دلالت، گاهی بر اساس دلالت عقلیه قائم است.»
خب، آن سه تا مثالی که عرض کردیم را متن تطبیق بدهیم. گفتیم سه مدل میشود فرض کرد که «نص» بدون اینکه فرقی باشد، بدون اینکه این وضوح و یقین به دلالت قائم باشد.
۱. **بر اساس اینکه در واقع دلالت، دلالت عقلیه باشد.** «کَوْنُهَا دَلَالَةٌ عَقْلِيَّةٌ أَنِّيَّةٌ» یعنی کشف «أَنّي» بکند، کشف معلول از علت کند. مثل فعل معصوم. «اسْتِمَارَةُ فِعْلِ الْمَعْصُومِ عَلَى عَدَمِ الْحُرْمَةِ.» یعنی از قبیل دلالت فعل معصوم بر عدم حرمت. این دیگر از خلال لفظ نیست، از خلال دلیل عقلی است.
۲. «**أوْ عَنْ كَوْنِ الدَّلِيلِ لَفْظِيًّا لَا يَتَحَمَّلُ بِحَسَبِ نِظَامِ اللُّغَةِ وَ أَسَالِيبِ التَّعْبِيرِ، سِوَى إِفَادَةِ ذَلِكَ الْمَدْلُولِ وَهُوَ الْمُسَمَّى بِالنَّصِّ.**»
«یا از این جهت که دلیل لفظی است که به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر، غیر از افاده همان مدلول را تحمل نمیکند، و این را "نص" مینامند.»
حالت دوم این است که «نص» باشد بر اساس اینکه دلیل لفظی باشد که آن لفظ تحمل نمیکند به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر. چه تحمل نمیکند؟ تحمل نمیکند غیر از افاده همان مدلول را. یعنی لفظ یک جوری است که فقط این مدلول از آن فهمیده میشود. مدلول دیگری را نمیرساند. تحمل نمیکند که بخواهد برساند. معنای دیگری در خودش تحمل ندارد. مسما به «نص» است.
۳. **«أوْ عَلَى أَسَاسِ احْتِفَافِ الدَّلِيلِ اللّفْظِيِّ بِقَرَائِنَ حَالِيَّةٍ أَوْ عَقْلِيَّةٍ تَنْفِي احْتِمَالَ مَدْلُولٍ آخَرَ وَ إِنْ كَانَ مُمْكِنًا مِنْ وِجْهَةِ نَظَرٍ لُغَوِيَّةٍ وَ عُرْفِيَّةٍ عَامَّةٍ.»**
«یا بر اساس احاطه دلیل لفظی به قرائن حالیه یا عقلیه که احتمال مدلول دیگری را منتفی میکند، هرچند که از دیدگاه لغوی و عرفی عام ممکن باشد.»
خب اینجا هم دوباره حالت سوم این شکلی است که دلیل لفظی ما محفوف است به قرائن حالیه یا عقلیه. احاطه دارد، محفوف است، که آن قرائن حالیه و عقلیه احتمال مدلول دیگر را نفی میکند. هرچند از جهت لغوی و عرفی عام میشود معنای دیگری را هم تصور کرد. دقت بفرمایید: از جهت معنای لغوی و عرفی عام میشود معنای دیگری را تصور کرد ولی مسئله این است که اینجا قرائن حالیه و عقلیهای آمده است که نمیگذارد شما ذهنتان به سمت احتمال و معنای دیگری برود.
خب این شد مدل نوع اول، نحو اول، بر در واقع اینکه چطور دلیل شرعی با حکم نسبت مییابد. دلیل شرعی با حکم چطور باشد؟ یک وقتی «نص» است. این حالت اول، و در این هم سه قسم داشتیم.
**دومینش:** «وَ قَدْ يَدُلُّ الدَّلِيلُ الشَّرْعِيُّ عَلَى أَحَدِ أَمْرَ يُوحَى أَوْ أُمُورٍ بِدَلَالَةٍ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهَا مُكَافِئًا بِصَلَاحِيَةِ إِفَادَةِ غَيْرِهِ بِحَسَبِ نِظَامِ اللُّغَةِ وَ أَسَالِيبِ التَّعْبِيرِ الْعُرْفِيِّ وَ هَذَا هُوَ الْمُجْمَلُ.»
«و گاهی دلیل شرعی بر یکی از دو امر یا چند امر دلالت دارد؛ به گونهای که دلالت بر هر یک از آنها به تساوی است، با قابلیت افاده غیر خود، به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر عرفی. و این همان مجمل است.»
خب، یعنی چی؟ یعنی به نحوی است که صلاحیت او میباشد برای افاده هر کدام از آنها به تساوی. یعنی هر کدام جدا جدا میتواند مدلول این کلام باشد و هر دو هم در کنار هم، شانه به شانه هم هستند. هیچ کدام نسبت به آن یکی مزیتی ندارد. همه صلاحیت دارند که خلاصه صلاحیت غیر خودش را افاده کند. میتواند هر یک باشد. هیچ کدام مانع آن یکی نمیشود. هیچ کدام قدرت نسبت به آن یکی ندارد. چند تا معنا دارد، به ذهن میرسد. همه در یک وزن، همه در یک اندازه، خب به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر عرفی اینها همه در یک حد و اندازه هستند.
«عَلَى أَسَاسِ الْعِلْمِ بِأَنَّ الْمُرَادَ لَا يَخْلُو مِنْ أَحَدِ الْمُحْتَمِلِينَ أَوْ مُحْتَمَلَاتِهِ.»
«بر اساس علم به اینکه مراد از یکی از این دو محتمل یا محتملات خالی نیست.»
این مجمل حجت میشود یا نمیشود؟ میگوییم که در فهم آن جامع، برای اثبات آن جامع میتواند حجت باشد بر اساس علم به اینکه مراد خالی از یکی از این دو محتمل یا چند محتمل نیست. بالاخره «رطل» یکی از این رطلهاست، یا عراقی یا مکی یا مدنی. جامع رطل را داریم از این کلام میفهمیم. و استفاده خصوص کدام یک از این رطلها در جامع میتواند حجت باشد. یعنی با اینکه اجمال دارد، کلام مجمل در همان جامع رطل حجت است؛ ولی نسبت به محتملاتش که...
«هَذَا فِي مَا إِذَا كَانَ لِلْجَامِعِ أَثَرٌ قَابِلٌ لِلتَّنْجِيزِ بِالْعِلْمِ الْمَذْكُورِ.»
«این در صورتی است که جامع دارای اثری باشد که قابلیت تنجیز را با علم مذکور داشته باشد.»
البته این هم مال جایی است که اگر ما حجیت به آن جامع دادیم، یک خاصیتی داشته باشد، یک اثری بر آن بار شود بر اینکه آن جامع اگر حجت شد، یک اثری داشته باشد؛ اثری قابل تنجیز داشته باشد به وسیله آن علمی که ذکر شد.
«وَ أَمَّا كُلُّ وَاحِدٍ مِنَ الْمُحْتَمَلَاتِ بِخُصُوصِهِ فَلَا يُثْبَتُ بِالدَّلِيلِ الْمَذْكُورِ إِلَّا مَعَ اسْتِعَانَةٍ بِدَلِيلٍ خَارِجِيٍّ لِنَفْيِ الْمُحْتَمَلِ الْآخَرِ.»
«و اما هر یک از محتملات به خصوص آن، با دلیل مذکور ثابت نمیشود مگر با استعانت از دلیل خارجی برای نفی محتمل دیگر.»
خب هیچ کدام از این محتملات، با آن دلیل مذکور اثبات نمیشود ها. کسی نمیتواند بگوید: خب ما جامهگیری از رطل که کردیم، یعنی هم رطل عراقی، هم مکی، هم اصولاً مدنی، یا بگوییم رطل عراقی ثابت شد؟ دیگر جامع که گفتیم، عراقی ثابت نشد. جامع را اگر اثبات کردیم، به خصوصه هیچ کدام از این محتملات ثابت نمیشود مگر اینکه یک دلیل دیگری از بیرون بیاید که اینجا آن دلیل بیرونی، نفی احتمالات دیگر بکند.
«فَيَكُونُ ذَلِكَ الدَّلِيلُ الْخَارِجِيُّ الْمُعَيِّنُ لِلْمُحْتَمَلِ الْبَدِيلِ.»
«پس آن دلیل خارجی جایگزین، آن محتمل را تعیین میکند.»
اینجا آن دلیل بیرونی، دلیل دوم بیاید ضمیمه شود به آن اثبات جامع. یعنی خب دلیل مجمل ما که جامع رطل را اثبات کرد، یک دلیلی هم از بیرون بیاید بگوید: مکی و مدنی منظور نیست. نفی بکند محتملات را. اینجا نتیجه چی میشود؟ این است که تعین پیدا میکند در یک محتمل خاص. درست شد؟
**و سومین نحوه** از اینکه دلالت داشته باشد دلیل شرعی بر حکم: «وَ قَدْ يَدُلُّ الدَّلِيلُ الشَّرْعِيُّ عَلَى أَحَدِ أَمْرَين مَعَ أَوّلِيَّةِ دَلَالَةٍ عَلَى أَحَدِهِمَا بِنَحْوٍ يَنْسَبِقُ إِلَى الذِّهْنِ تَصَوُّرًا عَلَى مُسْتَوَى الْمَدْلُولِ التَّصَوُّرِيِّ وَ تَصْدِيقًا عَلَى مُسْتَوَى الْمَدْلُولِ التَّصْدِيقِيِّ.»
«و گاهی دلیل شرعی بر یکی از دو امر دلالت میکند، همراه با اولویت دلالتش بر یکی از آن دو، به نحوی که تصوراً در سطح مدلول تصوری و تصدیقاً در سطح مدلول تصدیقی به ذهن سبقت میگیرد.»
گاهی دلیل شرعی دلالت میکند بر یکی از دو امر، همراه اولویت دلالتش بر یکی از آن دو تا. یعنی همزمان به دو تا دلالت دارد ولی نسبت به یک کدامش اولویت دارد. فقط یکی، نه آن یکی. یعنی یکی اثبات شود، دیگری نیاید اذیت نداشته باشد. کی میشد اجمال؟ نه، دو تا با هم میآید ولی یکی مزیت دارد. دو تا با هم میآید ولی یکی ۷۰ درصد، یکی ۳۰ درصد.
مثلاً یک نفر میآید به من و شما میگوید: «ما رو حلال کن.» حلال کن یعنی چه؟ یعنی مطلق حقوقی که من از شما، به گردن من هست. خب اگر بنده گفتم: «حلال کردم.» بعداً فهمیدم که این آقا مثلاً پشت سر من غیبت کرده بوده. میتوانم بگویم: «من ازت نمیگذرم.» میگوید: «نه، من بعد از آن غیبتم بهت گفته بودم حلال کن حلال کن.» من هم ظهور در چی داشت؟ یعنی حلال کن هر آنچه را که به عهده من آمده. ظهور در این دارد دیگر. خب شما هم که گفتی بله حلال کردن، تمام شد دیگر. از آن گذشتی. ظهورگیری میکنیم. «حلال کن» دو تا معنا میتواند داشته باشد. یک معنا این است که یعنی مثلاً با هم رفیق باشیم، صمیمی باشیم، مثلاً بر فرض میگویم دعوایی نداشتیم، در صلح باشیم. بر فرض. یک معنای دیگرش این است که نه، حقوقی که هست. خب این الان کدامش ظهوره در کدام دارد؟ «حلال کن همه حقوق» دیگر. یعنی حقوقی که به گردن من هست رو داری به گردن من اینها رو حلال ازش بگذر. پس دلالت بر دو یکی از دو امر دارد همراه اولویت دلالتش بر یکی از آن دو تا به نحوی که سبقت میگیرد به ذهن. گاهی یک تصوری در فضای مدلول تصوری، یک تصوری سبقت میگیرد، در فضای تصدیقی سبقت میگیرد به ذهن.
«مَعَ أَنَّ إِفَادَةَ الْمَعْنَى الْآخَرِ تَصَوُّرًا وَ تَصْدِيقًا بِالدَّلِيلِ الْمَذْكُورِ مُمْكِنَةٌ وَ مُحْتَمَلَةٌ أَيْضًا بِحَسَبِ نِظَامِ اللُّغَةِ وَ أَسَالِيبِ التَّعْبِيرِ.»
«در حالی که افاده معنای دیگر، تصوراً و تصدیقاً با دلیل مذکور نیز ممکن و محتمل است، به حسب نظام لغت و اسالیب تعبیر.»
هرچند اینکه بخواهد یک معنای دیگر را برساند، چه از حیث تصور چه از حیث تصدیق، به وسیله آن دلیل مذکور هم ممکن و محتمل است. یعنی میشود با همان دلیل بالاخره آن ۳۰ درصدی هم هست سر جای خودش. میشود این دلیل آن ۳۰ درصدی را بخواهد برساند. هیچ مئونتی ندارد. هیچ بُعدی ندارد. به حسب نظام لغت به اسالیب تعبیر میتواند آن را برساند ولی در عین حال آن معنای ۷۰ درصدی اول به ذهن میآید.
«لِأَنَّ الظُّهُورَ حُجَّةٌ فِي تَعْيِينِ الدَّلِيلِ الظَّاهِرِ فِي الْمَعْنَى وَ فِي مِثْلِ ذَلِكَ يُحْمَلُ عَلَى الْمَعْنَى الظَّاهِرِ.»
«زیرا ظهور در تعیین دلیل، ظاهر در معناست و در مثل آن، بر معنای ظاهر حمل میشود.»
و این همان دلیل ظاهر است در معنا و در مثل آن، حمل میشود در معنای ظاهر. حالا اگر ما بودیم چنین کلامی را، ما حمل بر کدامش بکنیم؟ حمل بر ظاهر بکنیم. درست است؟ مثلاً حالا اگر مثلاً بنده به شما پیام دادم گفتم: «آقای دکتر مهمان نمیخواهید؟» این ظهور در چی دارد؟ خلاصه یعنی اینکه من دارم میآیم. ظهورش در این است که من دارم میآیم مهمان شما بشوم. میگویم: «امشب مهمان نمیخوای خونتون؟» منتظر زنگ میزنید: «کجایی؟» میگویم: «هیچی، من میخواستم بگویم که امشب شما دعای کم بخوانید. ملائکه در منزل شما حاضر بشوند. مهمان داشته باشید.» چند تا چیز نثار من میکنی که این ملائکه از خانه شما بروند، خلاصه ملائکهای که آمدند که دیگر من از این جور حرفها ندارم. خب چرا؟ چون شما حمل بر ظهور کلام من کردید. از این کلام دو تا چیز فهمیده میشد: معنای ۳۰ درصدی هم که ملائکه بیایند مهمان شما بشوند این هم درست است، غلط نیست به حسب نظام و اسالیب عرفی درست است؛ ولی اگر من کلامم را مطلق گفتم بدون قید گفتم بدون قرینه، شما حمل بر کدام معنای از کلام من میکنید؟ حمل بر آن معنایی که ظهور دارد. بله.
«لِأَنَّ الظُّهُورَ حُجَّةٌ فِي تَعْيِينِ مُرَادِ الْمُتَكَلِّمِ.»
«زیرا ظهور در تعیین مراد متکلم حجت است.»
به خاطر اینکه ظهور در تعیین مراد متکلم حجت است.
«وَ هَذِهِ الْحُجِّيَّةُ لَيْسَتْ قَائِمَةً عَلَى أَسَاسِ اعْتِبَارِ الْعِلْمِ.»
«و این حجیت بر اساس اعتبار علم قائم نیست.»
این حجیت قائم بر اساس اعتبار علم نیست. چرا؟ چون حجیت علم ذاتی بود، نیازی به اثبات نداشت. الان اینجا حجیت ظهور که از باب علم که نیست، علم و قطع که نیست. ما قطع که نداریم که وقتی ظهور کلام ظهور دارد ما که علم و قطع که نداریم تا بگوییم از باب آن علم و قطع است که حجت است. ظهور که همیشه موجب علم نیست.
«بَلْ عَلَى أَسَاسِ حُكْمِ الشَّارِعِ بِهَا بِأَنَّ هَذَا الظُّهُورَ حُجَّةٌ، أَيْ فِي الْوَاقِعِ جَعْلٌ تَعَبُّدِيٌّ.»
« بلکه بر اساس حکم شارع است به اینکه این ظهور حجت باشد، یعنی در واقع یک جعل تعبدی است.»
بلکه بر اساس حکم شارع به آن است، به اینکه این ظهور حجت باشد. یعنی در واقع در واقع یک جعل تعبدی است، نه مثل حجیت قطع که یک حجیت ذاتی است. نه، این حجیتش حجیت ذاتی نیست، حجیتش وابسته به آن جعلی است که شارع انجام داده و جعل هم جعل تعبدی است. از این باب که ما قبول میکنیم ظهور حجت باشد.
«وَ يُعَبَّرُ عَنْ حُجِّيَّةِ الظُّهُورِ بِأَصَالَةِ الظُّهُورِ.»
«و از حجیت ظهور به "اصالت ظهور" تعبیر میشود.»
و تعبیر علم اصول ما به جای حجیت ظهور میگوییم چی؟ میگوییم: «اصالت ظهور».
«وَ عَلَاوَةً عَلَى ذَلِكَ، يُقَالُ أَصَالَةُ الْعُمُومِ وَ أَصَالَةُ الْإِطْلَاقِ وَ أَصَالَةُ الْحَقِيقَةِ وَ أَصَالَةُ الْجَدِّ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ مَصَادِيقِ الْكَبْرَى لِحُجِّيَّةِ الظُّهُورِ.»
«و علاوه بر آن، گفته میشود: "اصالت العموم"، "اصالت الاطلاق"، "اصالت الحقیقة"، "اصالت الجد" و غیر از آن از مصادیق کبرای حجیت ظهور.»
بر وزن همین است، همین «اصالت العموم». خب وقتی شک داریم بین اینکه از این کلام مثلاً عموم اراده شده یا خاصش؟ اصل بر عموم است. شک میکنیم از این کلام مطلقش اراده شده یا مقیدش؟ اصل بر اطلاق است. شک میکنیم از این کلام حقیقتش اراده شده یا مجازش؟ اصل بر حقیقت است. شک میکنیم از این کلام جد اراده شده یا هزلش یا تقیهاش؟ اصل بر جدی بودن است (اصالت الجد). از غیر آن که خب از مصادیق کبرای حجیت ظهور، مصادیق اصالت ظهور بود ها. «اصالت العموم»، «اصالت الاطلاق» و اینها همه برمیگردد به اصالت ظهور. اصل این است که آن معنایی که در ظهور دارد فهمیده میشود، آن معنایی که ظاهر است، اراده شده.
هر کسی با کسی حرف میزند، اصل همین است که همان معنایی که از کلام او فهمیده میشود، همان معنایی که ظهور دارد، کلام او ظهور درش دارد، همین معنا را اراده کرده. در دادگاه علیهش شهادت میدهند، پرونده برایش درست میکنند، کسی عبارتی گفته باشد این عبارت و ظهور در چیزی داشته باشد. مثلاً یک نفر به یکی بگوید که: «من تو را میکشم.» تهدید به قتل کرده. میگوید: «نه، من منظورم این بود که از شدت علاقه دوست دارم بگیرمت همچین فشارت بدهم که خفه بشوی مثلاً، خفتت میکنم.» (قرائن یک جوریه در فضای عاطفی دارد میگوید، فضای رفاقتی.) نه اینکه بگویی: «فلان فلان شده، من ازت بیزارم، آخرم یک روزی خفتت میکنم.» از شدت عشق و علاقه خفت میکند؟ اصالت ظهور حکم به این میکند که او اراده کرده همان معنای ظاهر را و بابت همین هم او را توبیخ میکنیم و باید خلاصه جوابگو باشد.
خب این هم از این بحث. تا اینجا رسیدیم. حالا ادامهاش را انشاءالله جلسه بعد استدلال بر حجیت ظهور که اصل حجیت ظهور از کجا آمده و چه شکلی اثبات میشود. این را انشاءالله جلسه بعد بحث خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...