‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
مبحث بعدی که در این کتاب با آن مواجه هستیم، بحث استدلال بر حجّیّت ظهور است. اساساً ظهور اگر حجّت است، از چه باب و برای چه حجّت است؟ در اصول ما مسائل بسیار مهمی داریم که در مباحث عناصر مشترک همهی اینها کاربرد دارد و مسائل ارزشمندی به حساب میآید؛ ولی دو بحث از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند و در اوج کارایی در علم اصول قرار دارند: یکی بحث حجّیّت خبر واحد و دیگری حجّیّت ظهور.
در فقه هم عمده مسائل مربوط به خبر واحد است. اکثر فتاوا مبتنی بر خبر هستند؛ چون خبر متواتر خب خیلی کم است و بر فرض هم که خبر ما تام باشد، چیز دیگری لازم دارد و آن این است که حجّیّت ظهورش باید اثبات شود. پس این دو کنار هم، یعنی حجّیّت ظهور و خبر واحد، اصل کارایی اصول فقه به حساب میآیند.
اصل مسئله اینجاست: اگر بخواهیم در مورد ظهور بحث بکنیم، اخباری که در دلالت بر حکم شرعی بر ظهور تکیه دارند، فضای بسیار زیادی را گرفتهاند، نسبت به اخباری که نص و صراحت دارند؛ و تا وقتی که حجّیّت ظواهر اثبات نشود، نمیتوان از این خبر واحد و غیر خبر واحدی که تکیهاش بر بحث ظهور است، استفاده کرد. لذا بر ما لازم است که دربارهی حجّیّت ظهور بحث کنیم و برای آن استدلال بیاوریم.
اولاً چیزی را میگوییم: ما برای استدلال بر حجّیّت ظهور نمیتوانیم به روایات استدلال کنیم؛ چرا که بر فرض هم دلالت این روایات تام باشد، باز خودش تکیهاش چیست؟ یعنی خودمان دلالت را از کجا برداشت میکنیم؟ از ظهور. این میشود دور، چون ما میخواهیم برای اثبات حجّیّت ظهور به ظهور روایات استناد کنیم؛ خب این میشود متوقف بر خودش. خبر واحد هم نمیتوانستیم به خبر واحد استدلال کنیم.
اینجا برای اثبات حجّیّت ظهور به دو امر استدلال میکنیم: یکی سیرهی عقلا و دیگری سیرهی متشرعه. چطور دلالت بر حجّیّت ظهور دارد؟ اگر خاطرتان باشد، در بحث سیرهی عقلاییه میگفتیم دو چیز لازم است؛ چه و چه؟ خاطرتان هست؟ یکی... احسنت! یکی اینکه سیرهی عقلا بر این باشد و معاصر با معصوم هم باشد، و معصوم هم امضا کرده باشد. الآن هر دوی اینها در این مسئله هست. یعنی در بحث حجّیّت ظهور ما هر دوی اینها را داریم. اولاً که این سیرهی عقلا بر این مسئله قائم است و معاصر با معصوم هم بوده است.
از کجا میگوییم این را؟ خیلی روشن است؛ برای اینکه تمسّک به ظواهر کلام میکنند و این سیره از سیرههای بسیار محکمی است که در اجتماعات بشری ریشه عمیقی در ارتکاز عقلایی دارد. چه در اغراض تکوینی، خلاصهی اغراض حیاتی عامه باشد، چه در اغراض تشریعی باشد، در هر دو اینها رایج است.
یک نفر در یک جایی رد میشود، یک تابلویی نصب شده، روی آن تابلو کاغذی نوشته شده، آن کاغذ مطلبی دارد، آن مطلب ظهوری دارد. خب هر کسی که رد میشود، به آن ظهور ترتیب اثر میدهد. برای شما ماجرایی خندهدار تعریف کردم که ما به یکی از امامزادههای تهران با دوستان رفته بودیم. منطقه پونک و اینها. وسط قبرستان یک امامزادهای بود. وسط آن قبرستان هم یک نهر آبی جاری بود. ما دیدیم که بالای نهر آب نوشته: «این آب قابل شرب است.» گفتیم خب آب قابل شرب است، وجهی داشته که اینجا این را نوشتهاند. یعنی حتماً این آب مثلاً چیز خاصی دارد، مثلاً مردم از این آب میخورند، خلاصه خاصیتی دارد که نوشته: «قابل شرب است.» به ظهورش ترتیب اثر دادیم. خیلی بیمزه است، مزه گازوئیل میدهد و خلاصه خیلی چیز فاجعهای بود. بعد یکی از دوستان، یک تکه از جمله را کند. یعنی با برچسب نوشته بودند، یک برچسبش را کنده بودند. آن هم این بود که: «این آب *غیر* قابل شرب است.» «غیر»ش را یک نامردی کنده بود!
«این آب قابل شرب است.» خلاصه بر اساس ترتیب اثر دادن به ظهورش، رفتیم آب را خوردیم که البته خب فکر کنم دلدرد هم شدیم. آب مسموم و کثیف. «غیر قابل شرب است.» خب این الآن نص است یا ظهور؟ بفرمایید ظهور. خب الآن همهی عقلا به این ظهور ترتیب اثر میدهند، در حالی که ممکن است ادیانشان مختلف باشد، فرهنگشان مختلف باشد، عادتهایشان مختلف باشد؛ همه به ظهور عمل میکنند. آن را یک وسیلهی کافی برای فهم مقاصد متکلم به حساب میآورند.
حالا ممکن است کسی اشکال کند و بگوید که: «شاید اینکه عقلا به ظهور عمل میکنند، فقط در امور عامهی تکوینی باشد و در مسائل شرعیات به ظواهر عمل نکنند.» پاسخ این است که نه، عمل عقلا به ظهور، یک سیرهی مستحکمی است و در اذهان عقلا ارتکاز دارد. و اگر شارع هم راضی نبود، خلاصه منع از آن میکرد و مانع میشد از اینکه بخواهد این سیره جاری شود و رسوخ پیدا کند. و مانع میشد از اینکه این سیره به شرعیات برسد. اگر عقلا را به حال خودشان رها کنی، خب همه به ظهور عمل میکنند. پس لازم است که ردعی صورت بگیرد که معلوم شود شارع امضا و رضایت نسبت به این ندارد. در حالی که اینجا برعکس، خود این عدم ردّ حکایت دارد بر اینکه شارع راضی است و امضا فرموده است.
با این حال، ما نمیتوانیم استدلال کنیم به اینکه سیرهی عقلا بر این جاری است که ظهور حجّت است. شما چطور تمکّن دارید از اینکه معاشرت این را با معصوم اثبات کنید؟ یکی اینکه عقلا سیرهشان بر این باشد که معاصر معصوم باشند. چه شکلی میخواهید شما اثبات کنید که این سیره معاصر معصوم بوده؟ بعد تازه میخواهیم بعدش اثبات کنیم که معصوم هم سکوت کرده. اول اثبات کنیم که معاصر معصوم بوده، بعد برسیم به اینکه پس سکوت کرده. پاسخ این است که خب ما پنج راه را، اگر خاطرتان باشد، گفته بودیم برای اینکه کشف میکردیم سیرهای که الآن بین جاری است، زمان معصوم هم بوده است. خاطرتان هست دیگر. همان بحث سیرهی عقلا. پنج راه را بررسی میکردیم که اینها دلالت بر این داشت که این سیره معاصر با معصوم بوده. و اینجا مثلاً ما از طریق چهارم که آنجا داشتیم، میتوانیم معاصرت را اثبات بکنیم که آنجا میگفتیم سیرهی عقلا بر عمل به ظهور اگر مثلاً عقلا قائم بر ظهور نبودند، یعنی عمل به ظهور نمیکردند، باید بدیلی میداشت به جای این سیره. یک سیرهی دیگری رواج داشت. در حالی که میبینیم در فلان دوره مردم اصلاً اینجوری عمل نمیکردند. یک مسئلهای که خیلی واضح برای عقلاست، اینها یک همچین کاری انجام نمیدادند.
بر فرض مثلاً اگر یک جایی یک طایفهای لباس نمیپوشیدند، این قشنگ در تاریخ ذکر شده و کاملاً خلاف یک مسئلهی عقلایی است. برای همه خیلی عجیب است: فلان طایفه، برخلاف همهی عقلا که لباس میپوشند، سیرهی اینها بر لباس پوشیدن نیست. خب اینها نقل میشود دیگر. خیلی هم گسترده میشود، خیلی هم روی آن مانور میدهند. امر عجیبی است. اگر زمان معصوم، معاصرین معصوم عمل به ظواهر نمیکردند، یعنی یک سیرهی دیگری داشتند، آن سیره باید خیلی نقل میشد، خیلی میرسید؛ چون چیز عجیبی بوده. در حالی که همچین چیزی را نداریم. پس ما با این، چه چیزی را اثبات کردیم؟ اینکه زمان معصوم هم بر همین جاری بوده که ترتیب اثر دادن به ظهور.
رکن دوم چی بود؟ رکن دوم این است که معصوم باید… توضیحش گذشت و عرض شد که این سیره معاصر معصوم بوده، در ذهن عقلا بوده، و معصوم هم رد نکردند که همین کاشف از این است که امضا فرمودهاند. اگر ردی داشتند، یعنی اگر ناراضی بودند، باید ردی میکردند. ردشان هم باید یک حجم کبیری میشد، که قبلاً بحث کردیم؛ چون مسئله خیلی مهم است و خیلی رسوخ کرده در ذهن مردم. خیلی مخالفتشان باید شدید میشد و خیلی متعدد باید مخالفت میکردند؛ مثل بحث قیاس، باید یک مقداری از آن به ما میرسید؛ در حالی که اینجا یک همچین چیزی را نداریم.
در بحث دلالت سکوت و تقریر، خاطرتان هست دیگر، آنجا میگفتیم دو اساس داشتیم که به واسطهی این دو اساس میتوانستیم دلالت سکوت بر امضا را تفسیر بکنیم: یکی اساس عقلی، یکی اساس استظهاری. حالا من درخواست میکنم که باز اگر فرصت شود، این مباحث یک مرور دوبارهای بشود. خواندیم و بحث کردیم. خب آنجا میگفتیم که از اساس استظهاری، یعنی در این بحث نمیتوانیم از اساس استظهاری استفاده بکنیم؛ چرا؟ چون اساس استظهاری مبتنی بر این است که ما حال معصوم را ببینیم، ببینیم ظهور در چه دارد. و ما الآن بحثمان در این است که حجّیّت ظهور. در واقع استدلال به ظهور را نمیشود با حجّیّت ظهور اثبات کرد؛ چون خود بحث اساس استظهاری بر اساس حجّیّت ظهور بود دیگر. خاطرتان هست؟ «ظاهر حال معصوم این را میرساند و ظاهر هم که حجّت است.» خب الآن اینجا باز دور پیش میآید. بگوییم برای اثبات حجّیّت ظهور از حال... ظهور حال معصوم در سکوتشان بخواهیم برداشت بکنیم امضا. در حالی که خب اینجا باز خودش ظهورگیری میشود. پس ما اثبات بکنیم چون دور پیش میآید. پس باید بر اساس عقلی بحث را اثبات بکنیم. که خب همانجا خاطرتان هست بحث را مطرح کردیم.
با اساس عقلی گفتیم معصوم بالاخره شارع اگر مواجه شود با مسئله، یا از باب تعلیم جاهل باید تذکر بدهد، یا از باب نهی از منکر تذکر بدهد. با عصمت او منافات دارد و این حرفها. این میشود اساس عقلی. بر این اساس عقلی دلالت میکند بر اینکه معصوم سکوت نخواهند کرد، اگر فعلی منافات داشته باشد. و چون این سیره معاصر معصوم بوده، معصومین هم در برابر این سیره سکوت کردهاند، کشف میکنیم امضای معصوم را. روشن است؟
بحث بعدی این است که سیرهی متشرعه دلالت دارد بر... یعنی خب دلیل اول حجّیّت ظهور سیرهی عقلا بود، دلیل دوم سیرهی متشرعه. اینجا همان حرفی که در سیرهی عقلا زدیم را میگوییم، با این تفاوت که نیاز به چه چیزی داشت که اینجا ندارد؟ احسنت! اینجا دیگر همان... را هم در این شکی نداریم که سیرهی متشرع و اصحاب ائمه هم جاری بوده که اخذ به ظواهر کلام میکردند. و فقها هم خیلی برایشان واضح است که به ظواهر کتاب و سنت عمل میکردند برای استنباط حکم شرعی. و میبینیم که خود اهل بیت هم مردم را به قرآن کریم ارجاع دادهاند و دستور دادهاند که روایات عرضه بر قرآن شود. روایتی را بگیرید که موافق با قرآن باشد. خب همینکه عرضه بر قرآن باشد، روایتی که حجّیّت ظهور... دیگر یا نداریم یا بسیار نادر داریم.
باز دوباره با همان راه چهارم، معاصرت را اثبات میکنیم. گفتیم بالاخره اینجا معاصرت میخواهد دیگر. سیرهی متشرعه، متشرعهی زمان معصوم باید باشند دیگر. گفتیم بر فرض اگر اینجور نبود، سیرهی بدیلی برایش میآمد. و معصوم هم باید خلاصه ردعی میکردند و باید آن ردع خیلی حجم وسیعی میداشت. از آن حجم وسیع، لااقل یک چند تایش به ما میرسید. که خب خلاصه هیچکدام از اینها متشرعه دیگر ردّ معصوم را اما لازم نداریم. همینقدر که فقط کشف بکنیم که متشرعهی معاصر با معصوم این سیره را داشتند، دیگر کفایت میکند. دیگر خیلی هم کاری به این نداریم که معصوم سکوت کردهاند یا نکردهاند. آنجا نمیرسد. همینقدر که اثبات شود متشرعه داشتند، دیگر کافی است.
مناقشه کردهاند در این استدلال سیره و اعتراض کردهاند به اینکه هم با سیرهی عقلا، هم با سیرهی متشرعه، این بحث خلاصه اثبات نمیشود. یعنی با هیچکدام اثبات نمیشود. و اعتراض هم همان اعتراضی است که به حجّیّت خبر واحد میکردند. حرف این است که اگر قرار باشد که شما حجّیّت ظهور را اثبات بکنید، با چه ثابت میشود؟ حجّیّت ظهور با سکوت معصوم، با رد نکردن معصوم. حالا اگر قرار باشد که معصوم رد کند، خود این ردّ یعنی از چه طریقی باید به شما برسد؟ یعنی کتاب و سنت. خب باز خود اینکه به شما میرسد رد حضرت، یعنی چه؟ یعنی همان ظهور دیگر. پس اینکه میشود همان دور. در واقع خب اگر قرار باشد که ما در غیر ظواهر باید پس دنبال بگردیم.
البته خب این اشکال به این الآن، یعنی در واقع این حرفی که اینها میخواهند بزنند، همین الآن اشکالش را ما گفتیم. شما هرچه بخواهید از کتاب و سنت به عنوان رد بیاورید، خود اینها میشود خبر واحد و ظهور. ظهورگیری استدلال میآورند. میگویند نه، ما از آیات و روایات برای شما چیزهایی را پیدا میکنیم که اینها حاکی از این است. حاکی از این است که خلاصه ردّ صورت گرفته از اینکه بخواهد عمل به خبر واحد شود. اینجا میگویند نه، ما در آیات و روایات، آن آیاتی که نهی کرده از عمل به ظن. خب الآن شما به ظهور که عمل میکنید، عمل به چیست؟ به ظن. آیه قرآن هم که فرموده: «لا تتبع الظن» دنبال ظن. مطلق ظن که این حجّیّتش قائم است بر اساس اینکه افادهی ظن میکند. اصلاً حجّیّت ظهور همین است دیگر، مفید ظن، مفید علم نیست. حجّتش دلیل بیاوریم. خب پس این مشمول اطلاق این آیه است.
در روایات هم باز چیزهایی داریم که از آن این استشمام میشود که کأنه با ظهور، ظهورگیری مخالفت دارند و ظهور را حجّت نمیدانند. آن ادّلهی اصول عملیهای که میآمد بیان میفرمود که تا وقتی که شما علم و قطع نداری و بیان نرسیده، مکلف در امان است و تکلیفی بر او منجز نیست و عقابی هم برای او مترتب نمیشود. خب ما چرا به ظنون عمل بکنیم؟ ظنون که غیر علم است. صبر کنیم هر وقت به علم رسیدیم، تکلیف بیاید. شما میخواهی با ظن برای ما تکلیف بیاوری؟ حرف را میگوید. ما تکلیف فقط با علم برایمان میآید. چرا میخواهی با ظواهر برای ما تکلیف درست کنی؟ ظواهر که علم نیست، ظواهر ظن است. ظن هم که باید رها کرد. هر وقت علم داشتی، تکلیف میآید. با ظن که تکلیف بر انسان حاصل نمیشود. در حدیث رفع فرمودهاند که: «و وضع عن امتی: الخطأ و النسیان و ما لا یعلمون» از امت من «ما لا یعلمون» برداشته شده. خب الآن ظهورگیری «ما یعلمون» است یا «ما لا یعلمون» است؟ ظهور ظواهر تا وقتی «ما لا یعلمون» است، از امت من برداشته شده، تکلیفی بابتش نداریم. یک ظن نیست که باقی میماند در دایرهی همان اصول مؤمنه و ظاهر. مواجه شدی، تکلیفی از آن برداشت ظاهری دارد. تکلیفی برای شما میآورد. اصل بر عدم تکلیف.
جوابی که اینجا میدهیم، اولاً جوابی است که در بحث حجّیّت خبر واحد دادیم و گفتیم که وقتی که ما با سیره میآییم اثبات میکنیم حجّیّت را، سیره عقلا و سیرهی متشرعه حکایت بر این دارد که وسایل احراز چی بود خاطرتان هست؟ احراز وجدانی. قرص. تا وقتی ما وسایل احراز وجدانی داریم، دیگر نوبت به وسایل احراز تعبّدی نمیرسد. متشرعه را داریم. مسئله دارد برای ما به نحو... به نحو یقین، یقینی دارد برای ما شفاف میشود، روشن میشود. چه نیازی؟ اصلاً نوبت نمیرسد به اینکه بخواهیم به آیات و روایات... مسئله عقلی و قطعی و یقینی است. اینجا دیگر آیات و ادلّهی اصول صلاحیت برای ردع ندارند. اینجا چون چند تا احتمال داریم. اگر بخواهیم قبول بکنیم که هم سیره داریم، هم آیات و روایات رادعاند، جفتش را میخواهیم بپذیریم. از یک طرف میخواهیم بگوییم که سیرهی عقلا و متشرعه بر این بوده که عمل به ظواهر میکردند، این یک. از طرف دوم میخواهیم بگوییم که در عین حال این آیات و روایات هم صلاحیت برای رادعیت دارند. خبر واحد هم میگفتیم چهار تا احتمال پیش میآید.
یک) اینکه این عقلا و این متشرعه از ردع خبر داشتند، در عین حال چه کار کردند؟ معصیت کردند. میدانستند شارع ردّ کرده در عین حال عمل نکردن. برد اشاره، معصیت کردند، عمل به ظهور کردند، این احتمال.
احتمال دوم) اینکه اینها عمل به ظواهر کردهاند، به خاطر اینکه دلیلی داشتند برای اینکه ظواهر حجّت است.
احتمال سوم) اینها علم به ردّ داشتند، در این حال غفلت کردند از اینکه بخواهند ادّلهای که نهی از ردع کرده عمل کنند، غفلت کردند، میدانستند، غفلت کردند.
چهارمین حالت هم این است که اصلاً این آیات را به عنوان آیات رادعه نمیدانستند. این آیات و روایاتی را که شما گفتید رادعاند، آنها رادع نمیدانستند. این چون از این چهار تا احتمال عقلاً خارج نیست. یکی از اینهاست دیگر. با هر کدام هم شما حساب بکنید، ردع اثبات نمیشود.
احتمال چهارم که خب خیلی روشن است. احتمال اول و سوم چطور؟ احتمال اول این بود که میدانستند ردّ را ولی معصیت کردند. احتمال سوم بود که ردّ را میدانستند ولی غفلت کردند. خب اینکه همه با هم معصیت کرده باشند یا همه با هم غفلت کرده باشند، این هم باز روی حساب احتمال بسیار بعید است. ضمن اینکه کسانی در بین اینها بودند که در درجهی بسیار بالا از تقوا و هوشیاری بودند و این خیلی بعید میشود که اینها در عین حال با این اوصاف معصیت و غفلت داشته باشند. پس فقط میماند احتمال دوم. اینها حتماً یک دلیلی بر حجّیّت ظهور داشتند که داشتند عمل به ظواهر میکردند. خب که آن دلیل باعث میشود که این اطلاقاتی که شما آوردید که نهی از ظنون کرده به نحو مطلق، یا مثلاً ادّلهی اصول عملیه به نحو مطلق، همهی این اطلاقات تغییر میخورد و دلیل حجّیّت ظهور میآید میگوید که این حجّت است و مقید میکند آن اطلاقات را. خب این را، این بحث را به شکل واضحتری در مسائل خبر واحد اگر خاطرتان باشد، توضیحش را عرض کردم.
مجموع این بحث را توضیح دادیم. این شد دلیل بر حجّیّت ظهور. چه و چه بود؟ عقلا که هر دو دلالت بر این دارد که عمل به ظهور میشود و برای فهم مقصود متکلم، استناد به ظهور کلام او کفایت میکند و ردی هم از این مسئله... خب متن را بخوانیم. باز اگر فرصت شود، مقداری هم از درس بعدی را در موضوع حجّیّت... توضیح «الاستدلال علی حجّیّت ظهور»: «استدلال بر حجّیّت ظهور» به حکم شارع، به حجّیّت ظهور. و حکم شارع به حجّیّت ظهور، «کن الاستدلال علیه بسیره باحدّ النحوین الآتیین.» اینکه شارع حکم به حجّیّت ظهور کرده، میشود استدلال کرد بر آن حجّیّت ظهور، یعنی حکم شارع به وسیلهی سیره، به یکی از دو نحوی که میآید. دو تا سیره داریم: سیرهی عقلا و سیرهی متشرعه.
«نحو اول از نحوه تمسّک بسیره العقلائیه بمعنا استقرار بناء العقلا علی اتخاذ ظهور وسیله معرفه مقاصد المتکلّم.» نحو اول، که همان سیرهی عقلا باشد، تمسّک میکنیم به سیرهی عقلاییه به معنای اینکه بنای عقلا مستقر شده بر اینکه ظهور را به عنوان یک وسیلهی کافی برای شناخت مقاصد متکلم اخذ میکنند، وسیلهی کافی میدانند برای اینکه بخواهند بفهمند که مقصود متکلم چیست. ظهور کلام او را کافی میدانند برای اینکه بفهمند او دارد چه میگوید. عقلا استقرار دارد و ترتیب «ما یرا لها من آثار بحسب الاغراض التکوینیه و التشریعیه.» آن آثاری که دیده میشود را به آن ترتیب اثر میدهند. کلام یک اثری دارد، مثلاً درخواست دارم میکنم. خب ظهور کلام من درخواست است. شما به این ظهور ترتیب اثر میدهید و درخواست من را اجابت میکنید. حالا این آثار هم اغراضش متفاوت است. گاهی اغراض تکوینی است، گاهی اغراض تشریعی است. اغراض تکوینی مثل اینکه مثلاً به یک آدم تشنه بگویند که: «آقا فلان جا آب است.» خب این ظهور برایش حاصل میشود که مثلاً اگر مستقیم برود آب است. حرکت میکند به سمت آب. اغراض تشریعی مثل اینکه به یکی بگویند: «آقا این راه بسته است. اینجا ورود ممنوع است. یکطرفه است.» مثلاً اینجا فرد ترتیب اثر میدهد به این ظهور کلام.
«و لحکم استحکامها تشکّل دافع عقلایی عامّ للعمل بالشرعیات.» این سیره از آن جهت که استحکام دارد، یک دافع عقلایی عام را تشکیل میدهد برای عمل به ظهور در شرعیات. و خودش باعث میشود که همه… یعنی چون عقلا در مسائل تکوینی اینجور بنا را گذاشتند بر اینکه به ظواهر ترتیب اثر بدهند، در شرعیات همین مسئله جاری است. یعنی اگر متشرعه را به آن میل عقلانیشان رها کنیم، متشرعه از آن حیث که عاقلاند، از آن حیث که همهی عقلا ترتیب اثر میدهند به ظواهر، متشرعه هم ترتیب اثر میدهند به ظواهر. «لو ترکتل متشرعه الی میولهم العقلائیه،» همه عمل به ظواهر میکنند، «و فی هذه الحاله یکون عدم الردع و السکوت، کاشفاً عن الامضاء.» اگر آنها را به میل عقلاییشان رها کنیم و در حالتی از این قبیل، عدم ردع و سکوت کاشف از امضا باشد. ردّ نکرده و سکوت کرده. خودش علت امضا است.
بحث «دلاله الدلیل الشرعی غیر اللفظی استعراض عدد من الوجوه لتفسیر دلاله السکوت علی الامضاء.» دلیل شرعی غیر لفظی. آنجا بحثش گذشت که ما چند وجه را آوردیم برای اینکه چطور میشود که سکوت دلالت بر امضا دارد. دو تا وجهی که آوردیم چه بود؟ دلالت سکوت بر امضا. یکی بر اساس اساس عقلی و اساس استظهاری. دو تا اساس عقلی و اساس استظهاری. کی گفتیم اساس استظهاری اینجا کارایی ندارد؟ چون ما میخواهیم حجّیّت ظهور را اثبات کنیم. اساس استظهاری خودش هم بند به ظهور است. اساس یکی از آن وجوه را نمیشود اینجا تطبیقش داد در مقام که «کدوم وجه تفسیر الدلاله علی اساس ظهور، تفسیر دلالت کنیم؟» «میدیم دلالت سکوت بر امضا را تفسیر کنید.» «بنابر اساس ظهور حال.» اساس استظهاری معصوم فعل امضا. ظهور پس کفایت نمیکند در اثبات حجّیّت ظهور، «ظهور حال معصوم.» چرا؟ چون دور پیش میآید. برای اثبات حجّیّت ظهور که نمیتوانیم به ظهور حال معصوم استناد کنیم. درست شد؟
«نحو ثانیه چی؟» دلیل دومی که داریم، «نحو نحوه دوم از سیره. نحوه دوم از سیری که میشه سیرهی متشرعه.» «ان التمسّک بسیره المتشرعه من اصحاب الائمه و فقهاهم.» تمسّک کنیم به سیرهی متشرعه از اصحاب ائمه و فقهایشان. «فانه لا شکّ فی ان عملهم فی مقام الاستنباط کان یقوم فعلاً علی العمل بظواهر الکتاب و السنه.» ما شکی نداریم در اینکه عمل ایشان در مقام استنباط، یعنی فقها برای استنباط چه کار میکردند؟ «کان یقوم فعلاً» یعنی عمل اینها بر این بوده که عمل میکردند به ظواهر کتاب و سنت. هم عمل میکردند، هم فتوا میدادند، هم تشویق به عمل. «و اثبات ذلک باستعمال طریق رابع من طرق اثبات السیره المتقدمه.» خب برای اینکه بخواهیم این مسئله را اثبات کنیم، میتوانیم به آن راه چهارمی که قبلاً گفتیم که با آن میشود سیره را اثبات کرد، از آن راه استفاده کرد. همان که اگر بدیل... اگر اینجور نبود، باید یک بدیلی میداشت. که اشاره کرد. «و علی هذا تکون السیره المذکوره کاشفه کشفاً انّیّا مباشراً.» همینقدر که ما توانستیم معاصرت سیرهی متشرع با معصوم را اثبات کنیم، این دیگر خود این سیره کشف انی مباشر میکند از امضایشان. کشف انی چی بود؟ کشف معلول از علت. یعنی متشرعه چرا این کار را میکردند؟ چون معصوم دستور داده بود یا جواز داده بود. درست شد؟ میشود کشف معلول از علت، کشف انی ما میکنیم.
اگر اثبات شد که معاصر معصوم، متشرعهی معاصر معصوم این کار را انجام میدادند، اینجا دیگر نیازی برای به اینکه معصوم سکوت کردهاند و سکوت معصوم کاشف از امضا است، هم نداریم. چرا نیاز نداریم؟ و سیرهی عقلاییه تفاوتشان این است که سیره احتیاجی به امضای شارع دارد، نیاز به امضای شارع. «و یواجه الاستدلال بسیره هنا نفس ما واجه الاستدلال بسیره فی بحث حجّیّت الخبر.» استدلال به سیره در اینجا مواجه است با همان چیزی که استدلال به سیره در بحث حجّیّت خبر مواجه بود.
خب، استدلال به اشکالی میکردند. میگفتند آقا آیات و روایات داریم، شما چرا میگویی ردع صورت نگرفته؟ ما آیات و روایات میآوریم که ردع صورت گرفته. «چطور توجیهخبر این را میگفتند؟» اینجا هم همین را میگوییم. «بل هذه السیره مردوع عنها بالمطلقات الناهیه عن الظن او باطلاق ادله الاصول.» اعتراض میشود به خاطر اینکه اعتراض میشود به اینکه این سیره، یعنی سیرهی عقلا چه سیرهی متشرعه، رد شده ازش. «مردوع عنها» یعنی از این سیره رد شده. با چی رد شده؟ با آن مطلقاتی که از «عمل بظن» نهی کردهاند. اطلاق ادلّهی اصول. دلیل برائت که میفهمم «ما لا یعلمون» را خدا برداشته. تکلیف بابتش نیست. اینها همه «ما لا یعلمون» است. دیگر با تکلیف نسبت ظواهر «ما لا یعلمون» است. ما نسبت به ظواهر تکلیفی نداریم.
«خب جواب بر این اعتراض چیست؟» «و الجواب علی الاعتراض یعرف ممّا تقدّم فی بحث حجّیّت الخبر.» جواب این اعتراض را عرض کردیم. «مضافاً الی انّ ما دلّ علی النهی عن العمل بالظن، اطلاق نفسه.» مضاف به اینکه آنچه دلالت بر نهی از عمل به ظن دارد، شامل اطلاق خودش هم میشود. یعنی اولاً این آیه خودش چیست؟ ردّ کرده. ظاهرش. یعنی خودتان دارید عمل به ظاهر میکنید برای اینکه بگویید شارع نهی از عمل به ظاهر کرده. خود ابطال. خود این استدلالتان خودش را… «و لا نحتمل الفرق بینها و بین غیرها.» ما احتمال فرق نمیدهیم بین آن دلالت ظنیه و بین غیر آن دلالت ظنی از دلالات و ظواهر ظنی. یعنی چه فرقی میکند؟ خود این آیه هم علت ظنیه دارد. چرا این آیه را شما عمل میکنی بقیه آیا نباید علت را عمل کنیم؟ این آیه را ظهورش را میگیری، بقیهی ظهورها را رها میکنی؟ چه فرقی بین این با بقیه هست؟
«پاسخ به یک اشکال مقدر دیگر.» اشکال مقدر این است که نه، ما درست است که داریم عمل به ظاهر این، ولی آنجایی که دارد نهی یعنی ظهوری که دارد نهی از ظهور میکند، این ظهور فرق میکند. چه فرقی میکند؟ فرق دیده نمیشود. همه اینها ظنی میشود دیگر. «و یشمل خود همین مسئله هم» «فیلزم من حجیّتها التعبّدیه عدم حجّیّه نفسه.» اگر قرار است این آیه حجّیّت داشته باشد، این نهی حجّیّت داشته باشد، نهی از چی؟ نهی از عمل به ظن، به همان ظواهر. اگر قرار است حجّیّت داشته باشد، اولین چیزی که در بر میگیرد چیست؟ خودش است. به خود همین هم نباید اخذ به ظهور کرد و نباید دنبال ظن همین راه افتاد. «و ما ینفی فی نفسه کذلک لا یعقل الاکتفاء به فی مقامه.» آنچه که خودش را نفی میکند، این شکلی خودش را نفی میکند، دیگر معقول نیست که شما اکتفا به... خب پس اولاً استدلال بردیم به آن بحث همان چهار تا احتمال که اینجا دیگر مطرح نکردم، چهار تا احتمال را در بحث حجّیّت خبر داشتیم. ما آن چهار تا احتمال را اینجا دوباره آوردیم و مطرح کردیم. اینجا یک اشکال دیگر هم وارد کردم. گفتم خود این ردع، که این هم البته خود این ردع ظاهر آیه است و شما دارید برای اینکه اثبات بکنیم که ممنوع شدیم از اینکه بخواهیم عمل به ظواهر کنیم، دارید استدلال میآورید به خود یک ظهور.
وقتمان هم کفاف نمیدهد بحث بعدی را وارد شویم. بحث موضوع حجّیّت را ان شاء الله جلسهی بعد واردش خواهیم شد و ان شاء الله این بحث را ادامه خواهیم داد.
در حال بارگذاری نظرات...