‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
بخش بعدی از بحث ما در حلقهٔ ثانی، ظواهر کتاب کریم است و درباره ظواهر که بحث شد، ظاهر را حجّت دانستیم، بنا به سیرهٔ عقلا و سیرهٔ متشرعه. حالا بحثمان در مورد این است که ظواهر قرآن — قرآن هم سرشار از ظهورات و ظواهر است — آیا اینها هم حجّتند یا نه.
ما ظهور را برای قرآن میگیریم و میگوییم قرآن است که ظهور دارد، یک وقتی هم هستش که ظهور را برای کلام معصوم، مثل پیامبر و اهل بیت، میگیریم. عمدهٔ حرف در اینجا این است که ظهور مطلقاً حجّت است در همهٔ حالات، یا اینکه نه، باید یک تفصیلی قائل بشویم بین ظهور قرآن و ظهور چیزهای دیگر؟ ظهور حجّت است، ولی در مورد قرآن، ظهورش را حجّت نمیدانیم. خب، پس اصل اشکال روشن است و محل نزاع روشن است.
اخباریون، برخی از اخباریون، قائلاند که نه، حجّیتِ ظهور — یعنی ظهور حجّت است — ولی در غیر ظواهر کتاب کریم و در غیر قرآن. و گفتهاند که ظواهر سنّت فقط حجّت است؛ در قرآن هم هر آنچه که نص باشد، حجّت است، یا دلیلی از سنّت بیاید بر تفسیرش و معنایش را معین کند. مثل "اَقيمُوا الصَّلاةَ". مثلاً اگر ما با "اَقيمُوا الصَّلاةَ" مواجه بودیم، نمیتوانیم از آن استفاده کنیم که "صلات واجب است"، مگر در دو حالت: یا اینکه این آیه نص باشد، یا اینکه یک دلیلی از سنّت بیاید و تفسیر کند این آیه را. وگرنه تا وقتی که ظهور در وجوب دارد، ما نمیتوانیم برداشت وجوب کنیم. این حرفِ کیست؟ برخی از اخباریون.
استدلالشان چیست؟ استدلالشان این است که در واقع سه تا دلیل دارند، و سه نوع دلیل در واقع باید بگوییم، که ظواهر کتاب را حجّت نمیدانند. دلیل اولشان این است که آیهٔ محکمات و متشابهات، آیهٔ 7 سورهٔ مبارکهٔ آل عمران: "هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ..." آیات قرآن را تقسیم به دو تا آیه کرده: آیات محکمه و آیات متشابه. آیا عمل به آیات متشابه کنیم؟ آیهٔ متشابه هم آیهای است که در معنای خودش نص نباشد، یعنی بیش از یک معنا داشته باشد، چند معنای محتمل داشته باشد. و لفظی هم که از آیه ظهور دارد، آیهای که ظهور در معنایی دارد، لفظی که ظهور در معنایی دارد، میشود متشابه؛ چون که برایش چند معنای محتمل پیدا میشود که اینها همه میشود متشابه. محتملاتش تشابه دارد و همه وابستگی به لفظ دارد.
صرف اینکه یکی از این معانی علاقهاش با لفظ بیشتر است از دیگران، باعث نمیشود که تشابه برطرف بشود؛ چرا که آن معنای دوم هنوز محتمل است. وقتی هم که لفظ در دو تا معنا در واقع محتمل است، این میشود متشابه. عمل به آن چرا جایز نیست؟ چون این آیه میفرماید که دنبال متشابهات راه نرو. در واقع یک قیاس شکل اول از این آیه درست میشود: صغرا، کبرا، نتیجه. صغرایش این است که ظاهر متشابه است. کبرایش این است که هر متشابهی عملش جایز نیست؛ عمل جایز نیست. ظواهر را نمیشود به آن عمل کرد. کدام ظاهر را؟ عرض کردیم: ظاهر قرآن.
پاسخی که ما به این استدلال میدهیم، در واقع توی سه تا مرحله و سه در واقع، سه دلیل یا سه نقد است. پاسخ این اشکال را در واقع، پاسخ این دلیل اینها را، اشکال که نه، دلیلی که استدلالی که آوردند را، ما با سه تا دلیل و سه تا (دو-سه تا) ردیّه جواب میدهیم.
اولش این است که ما قبول نداریم که لفظی که ظاهر است، این متشابه باشد. تشابهای نیست. تکافوی بین محتملات نیست. اینجوری نیستش که دو تا امر مرددند. نه، یکی از این دو تا معنا، چند تا معنا، علاقه و ارتباطش به آن لفظ قویتر است. انسباق به ذهن دارد. وقتی که لفظ موجود است، این معنا اول از همه به ذهن میآید. خب این حجت میشود. همان معنایی که اول به ذهن میآید حجّت است، نه معانی دیگر. متشابه مال وقتی است که یک لفظی باشد بین محتملاتی که دارد، هیچ تمایزی نباشد، هر دو به یک میزان انسباق به ذهن داشته باشند (هر دو به یک میزان علاقه به لفظ داشته باشند)، در یک درجه باشد، علاقهٔ این محتملات به لفظ توی یک درجه باشد. مثل چی؟ مثل مجمل. پس اینی که شما متشابه که شما میگویید ظاهر نیست، مجمل است. اجمال، تبیین مجمل است که میشود متشابه، نه ظاهر. ظاهر که یک معنای اول به ذهن میآید، آن دو تا معنا با 10، 20 درصد احتمال میآید. وقتی که دو تا معنا کاملاً 50، 50 باشد. این ردّیه اول.
ردّیه دوم این است که اگر شما قائل به این هستید که توی این آیهٔ کریمه، متشابهی که ذکر شده، شامل ظاهر میشود (همانجور که شامل مجمل میشود، یعنی ظاهر و مجمل را یکی دانستید، متحد الحکم دانستید، گفتید فرقی نمیکند چه ظاهر باشد چه مجمل)، ما قبول نداریم که این آیه نهی از مجرد عمل به متشابه بکند. کسانی که محکمات کتاب را رها میکنند و متشابهات را بدون توجه به محکم عمل میکنند، همه نظرشان را محکمات میدانند. آن هم به خاطر اینکه فتنهانگیزی کنند. این قطعاً جایز نیست، هیچ کسی تویش بحث ندارد. "محکم در عمل خودش مبنا را بر محکمات بگذارد". این "اُمُّ الْکِتابِ" است. متشابه را بگیرد راه ببرد. مادر است دیگر. متشابه را بر محکم عرضه کردی و محکم را مبنای عمل خودت قرار دادی. بازم من نهی کردم. این هم فتنهانگیزی است، اصلاً حرف نیست. پس صرف اینکه متشابه است و عمل به متشابه است که باعث حرمتش نمیشود. عمل به متشابهی که جداست از توجه به محکمات و مبتنی بر محکمات نباشد. "یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ" را بگیرد، "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ" را بگیرد، کاری با متشابهات قرآنی، با محکمات قرآنی نداشته باشد، صرفاً بخواهد به همین دو تا آیه عمل بکند و حکم کند به اینکه خدا، دیگر قطعاً میشود این آیه را عمل کرد، آن دو تا آیه را عمل کرد، چرا که ما عرضه کردیم به محکم. بله، اگر فقط بخواهد ظهور این دو تا آیه را بگیرد، متشابهات به حساب میآید. بخواهد برای خدا دستی قائل بشود که خدا مرئی است و دیدنی است با چشم ظاهر، مسلماً این مصداق عمل به متشابه است و آیهٔ کریمه هم از آن نهی کرده است. این هم دوم.
ردّیه سوممان، خود ابطال است و به این میگوییم: شما داری به ظهور یک آیه استدلال میکنی برای اینکه ظواهر را از حجّیت بیندازی. همین آیهٔ محکم متشابهات هم ظهور دارد، یا نه، نص که نیستش که. ظهور دارد. تازه اگر قائل به ظهور هم بشود، شد! در بهترین حالت، در مورد بحث ظواهر قرآن، واقعاً مجمل است، این آیه حتی ظاهر هم نیست. بر فرض، خانه پر حساب بکنیم. خب چطور میخواهید برای عدم حجّیت ظهور قرآن، استناد و استدلال کنید به ظهور یک آیهٔ دیگر؟ دیگر لازم میآید که از ظهور خودش، عدم حجّیتش در واقع از وجودش، عدمش لازم میآید، که این محال میشود. فرقی هم بین این آیه، ظهور این آیه، با بقیهٔ ظهورات متفاوت باهاش برقرار نکردیم. باهاش آیات از حیث ظهور و قبلاً هم ما چندین مرتبه این جواب را که دادیم در بحث حجّیت خبر: "ظهور دلیل اول" کسانی که قائل بودند به چی؟ به اینکه اخذ به ظواهر قرآن کریم نمیشود.
چون این بحث متَّصل است، ما فعلاً متن را واردش نمیشویم بحثمان را تمام کنیم سه تا دلیل را بخوانیم و احتمالاً متن باید بماند برای جلسهٔ بعد که متنش را ببینیم. دلیل دومی که آوردند برای عدم حجّیت ظواهر قرآن، بحث خیلی شیرین و سادهای هم هست. دیگر ارتباط دارد به همین بحث سادهای است، بحث پر مناقشه و سنگینی نیست، خیلی ساده است البته بسیار کاربردی است. مناسبتی هم هست. خاطر شریفتان باشد در بحث المیزان عرض کردیم مبانی تفسیر قرآن به قرآنی که مرحوم علامه طباطبایی مد نظرشان است در تفسیر المیزان، همین حرفهاست. اگر اینها اثبات بشود، در واقع اثبات بشود که ظواهر قرآن حجّت است، طباطبایی هم اثبات میشود و میشود قرآن را تفسیر قرآن به قرآن کرد. وگرنه کسی حق ندارد قرآن را تفسیر کند. کما اینکه همین امروز هم کسانی هستند تفسیر کنند. خب، در واقع از بیتوجهی است دیگر، حالا اسم دیگری نمیگذاریم، از بیتوجهی، از بیاحتیاطی است در واقع. توی این مباحث علمی، توجه به لوازم الکلام نیست، توالی فاسدی دارد.
دلیل دومی که آوردند روایات است. پس دلیل اولشان آیهٔ قرآن، دلیل دومشان روایاتی که خود این روایت سه تا طایفه است. روایاتی که نهی کرده از اینکه شما به ظواهر قرآن رجوع کنید، وارد شده که اینها طایفهٔ اول از روایاتند. حالا مثلاً در "ابواب صفات قاضی" وسایل میشود برخی از اینها را پیدا کرد. آن بخشی از روایات که فرمودهاند که "فهم قرآن کریم اختصاص به معصوم دارد" و "قرآن را نمیشناسد مگر کسی که به مخاطب قرآن عالم است". مخاطب قرآن هم کیست؟ معصوم. غیر از معصوم، فهم و تفسیر این کتاب برایش ممکن نیست. خدای متعال هم آمده این کتاب را با اغماز و ابهام نازل کرده تا مردم نیاز به حجّت داشته باشند برای فهم قرآن. بیایند درِ خانهٔ ولیِ خدا و حجّت و معصوم را بزنند و از او بپرسند که "این آیه یعنی چه؟" خب این طایفهٔ اول است که فهم قرآن را اختصاص به معصوم میدهد. ردی که بر این طایفه میشود، یعنی استدلال به این طایفه، یک اشکالی دارد.
اشکالات طایفه دو تا است. خیلی نموداری و منظم است دیگر، بحث. سعی داریم که آن قالب نموداری بحث از دست نرود. توجه باشد که بحث نموداری گفته بشود، هم اگر خاص یادداشت بشود این حالت نمودار را داشته باشد. اشکالات طایفه از روایات، یعنی استدلال به این طایفه از روایات، دو تا است. یکی اینکه این روایات همش ضعیف السند است و نمیشود به آن تکیه کرد، چون اغلب رواتی که در سندها آمدهاند، کسانیاند که گرایشهای باطنی داشتند و دنبال این بودند که مردم را از ظواهر شریعت به باطن شریعت منصرف کنند. این مسلک در زمان ائمه هم پیدا میشد: "محرمات را انجام بدهید. چرا که اینها ظواهر شریعتاند. ما باید از این پوست گذر کنیم، به مغز برویم، سراغ مغز دین. و اینها پوسته خیلی هم مهم نیست." "خودتان را درگیر پوست ظواهر دین نکنید. توی اعمال و اینها گیر ندهید، باید انسان برود سراغ باطن و معرفت و فلان و این حرفها." "نماز را رها کردند و همه عبادات را رها کردند، میگفتند که 'همهٔ عبادات به گفته تا وقتی عبادت کن که به یقین برسد.' خب ما به یقین رسیدیم دیگر. تحصیل حاصل. غایت حاصل شده دیگر. عبادت کنم تا به یقین برسم؟!" بحث، بحث مفصلی است. این حرف هم حرف بیهودهای است، روشن است که بیهوده هم هست. پیغمبر اکرم تا آخر عمر دست از عبادت برنداشتند، بالاترین درجهٔ یقین هم بودند. امیرالمومنین، پیامبر اکرم... توی این سلسله اسناد این روایات، یک همچین آدمهایی دیده میشوند. اکثر اینها این گرایشهای باطنی را دارند که خود این باعث میشود که دلیل ضعیف بشود، بلکه اصلاً برای ما اطمینان حاصل میشود به دروغگویی اینها از این جهت که اینها میخواستند که ظواهر قرآن را از حجّیت بیندازند.
اگر هم اهل بیت موافق این کار بودند، ظواهر را اصلاً کلاً با ظاهر سرِ ستیز داشتند، چه ظاهر قرآن، چه ظاهر دین، ظواهر و اینها. اگر اهل بیت موافقتی با این مسئله داشتند، خلاصه اصحاب خاصشان حتماً این مسئله را میشنیدند از اهل بیت. مثل محمد بن مسلم، مثل زراره. اخبار فراوانی به ما میرسید. چون خلاف فطرت عمومی مردم و فطرت اصحاب که قرآن نازل شده، این همه هم دعوت به قرائت قرآن شده، این همه دعوت به تدبر در قرآن. اینجور مردم پاسبانی از قرآن میکنند، قرآن را حفظ میکنند، اینجور صبح و شب میخوانند، ولی کسی حق ندارد معصوم را تبیین کند. به هر حال، اینجوری نیست که بشود به این روایات تکیه کرد. اشکال اولش این بود که ضعیف السند. اشکال دومش هم این است که تعارض با خود قرآن دارد. قرآن کریم میفرماید که در سوره مبارکه نحل، آیه 89: "وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ..." خدای متعال قرآن را به عنوان تبیانی برای هر چیزی نازل کرده و هدایت و بلاغ است برای مردم. خب، قبلاً عرض شد در بحث "دایرهٔ حجّیت" اگر خاطرتان باشد در بحث "خبر واحد"، اینکه خبر از حیث مَروی، مَروی یعنی کسی که در واقع آن روایت شده، آنی که دارد روایت میشود، دو تا امر باید درش شرط باشد. یکی اینکه حسی باشد، حدسی نباشد. یکی اینکه مخالف دلیل قطعی و صدور نباشد. دلیل قطع و صدور مثل چی بود؟ مثل قرآن. اگر روایتی مخالف قرآن بود، چه را میگذاریم کنار؟ روایت. الان اینجا این روایت ما مخالف قرآن است. "قرآن، تبیان هر چیزی است، حتی خودش. قرآن خودش، خودش را تفسیر میکند." اگر قرار باشد روایت قرآن را تفسیر کند، آن وقت دیگر قرآن تبیان نمیشود، یک چیز دیگری میشود. قرآن محتاج به اوست. پس این روایتی که میفرماید "معصوم فقط باید قرآن را تبیین کند"، لذا این روایت هم از اعتبار ساقط میشود. چون خبر واحد است که مخالف قرآن است و روشن است که روایت طایفهٔ اول را نمیشود به آن اعتماد کرد. یکی به خاطر ضعف سندش، یک هم به خاطر اینکه با قرآن مخالف است.
روایات طایفهٔ دوم از روایات میگوید: برای فهم قرآن، شما مستقل از حجت نیستی، مستغنی از او نیستی. "ابواب صفات قاضی" وسایل جلد 27 آمده. ایرادی که به این طایفه میشود باز به این نحو است که این روایت دلالت بر این دارد که در فهم قرآن، شما بدون فحص و رجوع به کلام معصوم، خلاصه استقلالی فهم نکن. نمیشود به ظواهر ظاهر قرآن. حجت نیست، قرآن را ظاهرش را خواندی و بس. روایت و حرف معصوم را هم بخوانید بعد عمل کنید. مستقیم ندان خودت را از معصوم. قرآن فرموده برید درِ خانهٔ اهل بیت را بزنید. از پیغمبر بپرسید. برید از اهل بیت بپرسید. خود قرآن تو هم به ما گفته "درِ خانهٔ اهل بیت را بزن!" یعنی این را باید اتفاقاً دقیقاً. تعارضی با قرآن که ندارد هیچی، خود قرآن، ظاهر خود قرآن، مؤید همین روایت است. این طایفهٔ دوم روایات است. پس منظور این نیست که دست از ظواهر بردار. منظور این است که مستقل از معصوم برای فهم قرآن ندان. به روایات هم مراجعه کن. خلاصه ببین که یک وقتی یک چیزی شاید باشد که تبیین بکند برخی معارف قرآنی را. خیلی کمک بکند در فهم مسائل قرآنی. در واقع نهی از عمل به ظاهر قرآن نمیکند، بعد از اینکه حالا ما قرینهای در کلام حجّت نیافتیم. ما اعتقاد داریم که عترت طاهره عدل قرآناند. اینها از هم جدا نمیشوند تا وقتی که کنار حوض پیغمبر و رسول الله وارد بشوند. عمل به ظاهر قرآن بعد از فحص در کلمات معصوم است و بعد از اینکه انسان به قرینهای دست پیدا نکرد که مخالف ظاهر باشد. این استقلال در فهم قرآن به حساب نمیآید و مشمول این طایفه از روایات نمیشود. سلّمنا، این طایفه از روایات را پذیرفتیم، ولی کجاست؟ ظواهر قرآن را میخوانیم بعد مراجعه میکنیم به روایات به عنوان اینکه یک قرینهای باشد برای فهم قرآن. این هم طایفهٔ دوم.
میرویم سراغ طایفهٔ سوم. طایفهٔ سوم روایتی است که دلالت دارد بر اینکه قرآن را نباید تفسیر به رأی کرد و هر کس تفسیر به رأی کند قرآن را، کافر است. همانگونه که از امام صادق علیه السلام وارد شده: "مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيهِ". اگر حرفش هم درست باشد، ثواب نمیبرد. اگر اشتباه کند که از لحاظ آسمان پرت شده زمین. عمل به ظاهر قرآن را کسی که این روایت را استناد میکند برای این بحث، میگوید که آقا، عمل به ظاهر قرآن تفسیر به رأی است. شما اگر به ظاهر قرآن عمل کردی، تفسیری که دارد ظواهر را کنار هم میچیند و این مشمول است برای نهیای که در این روایات وارد شده. به عبارت دیگر، یک صغرا، کبرا، نتیجه اینجا داریم. صغرا این است که عمل به ظهور، تفسیر به رأی قرآن است. کبرا: هر تفسیر به رأیی هم ازش نهی شده. نتیجه: عمل به ظهور ازش نهی شده. خب این هم استدلال به طایفهٔ سوم.
ایرادی که بر این طایفه هست این است که ما صغرا را قبول نداریم. کی گفته که عمل به ظهور تفسیر به رأی است؟ اصلاً تفسیر یعنی چه؟ تفسیر یعنی شما کشف قناع کنید از یک چیزی که مستور است. پرده کنار بزنیم از یک چیزی در حجاب، در پرده است. پرده را از رخ او کنار میزند، این میشود تفسیر. گویا عبارت یا کلمه یک پوششی دارد، یک حجابی برش آمده. مفسر میخواهد این پوشش و حجاب را از او بردارد. و روشن است که در معنای ظاهر اصلاً هیچ پوششی نیست. وقتی چیزی ظهور در معنایی دارد، پوشش ندارد که بخواهی شما پوشش را ازش کنار بزنی. ظهور لفظ اصلاً در معنایش این نیست که یک چیز مستوری است که احتیاج به کشف داشته باشد. یکی از معانی به ذهن شما سبق میگیرد بدون اینکه شما "کاری" میخواهی انجام بدهی. این هم از شدت علاقهای است که این لفظ به آن معنا دارد که در بحث ظهور توضیحش را عرض کردیم.
یک مناقشه اینجا در این جواب میشود کرد با این اطلاقش. قبولش نکنیم. درست است که حرفی که زدیم این است که نسبت به برخی ظواهر قرآن، خب واقعاً اینطور است، ولی به نسبت برخی ظواهر اینطور نیست. یعنی در واقع میشود گفت که برخی ظواهر نیاز به تفسیر دارد و نمیشود سریع، به محض اینکه انسان آیه را خواند، ظهورگیری بخواهد بکند. نیاز که یک دقت و نظر و تدبری داشته باشد، نکات را جمع بکند، قرائن داخلی و خارجی را ملاحظه بکند. مثل وقتی که آیه چندین ظهور داشته باشد و هر ظهوری هم وجهش فی حد نفس مقبول باشد به نحوی که دلیل یک اقتضایی در ظهور در این معنا داشته باشد. اگر مثلاً به فلان شکل خوانده بشود، اگر هم تو مثلاً به فلان شکل خوانده بشود باز اقتضا در معنای دیگری دارد. اینجا برای اینکه انسان بخواهد به ظهور فعلی برسد از بین چند ظهور اقتضایی – دو تا عبارت، عبارت خیلی مهمی است – ظهور فعلی و ظهور اقتضایی. گاهی قرآن ظهور فعلی دارد، گاهی ظهور اقتضایی دارد. هم میتواند ظهور در آن معنا داشته باشد، هم میتواند ظهور در این معنا داشته باشد. یک تفسیری نیاز است که این را به ظهور فعلی برساند. اینجا برای اینکه به ظهور فعلی برسد، نیاز دارد به اینکه بین این چند ظهور موازنه برقرار بشود. توجه و تعمّنی اینجا باشد. این خودش میشود یک نحوه در واقع کشف غنا از معنای ظاهر و یک جور تفسیر به حساب میآید. برای همین ما میبینیم که فقها و مفسرین اختلاف دارند در فهم یک دلیلی. یک فقیه یک جور میفهمد، یک مفسر یک جور میفهمد، جور دیگری میفهمد. اختلافشان هم برمیگردد به اینکه هر فقیه یا مفسر یک در واقع قرائنی را پیگیری میکند برای اینکه آن ظهوری که او استفاده کرده را برساند. دیگری میگذارد ظهور. ظهور مطلقاً تفسیر نیست. نه، این را با این اطلاق نمیشود گفت. واقعاً یک وقتهایی ظهور تفسیر به رأی است و یک وقتهایی واقعاً کشف ظهور، کشف قنا لازم دارد و واقعاً باید پرده را از سر عبارت کنار زد. برای اینکه به جواب درست برسیم در استدلال به روایات طایفهٔ سوم، نیاز داریم که دو وجه را مطرح کنیم.
وجه اول این است که این روایت در صدد بیان این نیست که بخواهد از تفسیر به رأی قرآن به نحو قضیهٔ حقیقیه نهی کند، بلکه در صدد اشاره به قضیهٔ خارجیه است. در واقع یک مواردی در بیرون بوده که در دوران معصوم بوده و یک رویکرد فقهی بوده که در آن دوران داشته منتشر میشده، یک مذهبی بوده معروف بوده، مدرسهٔ رأی که خب در رأس این مدرسه هم ابوحنیفه بوده و اصول این مدرسه هم بر این اساس بوده که باید عمل به قیاس و استحسان و رأی میکردند به جای اینکه مراجعه کنند به فهم قرآن و مراجعه کنند به کلمات پیامبر و اهل بیت. تعبیر قیاس و رأی و این قیاس و رأی بناها معتبر به حساب آمده و یک اصلی شده برای فهم قرآن در نظر اینها، بلکه فهم شریعت. تا جایی که این اصلاً خودش شده یک رکنی، شده یکی از منابع کشف دین. لذا اهل بیت آمدهاند با این مبنا مخالفت کردند و به شدت مبارزه کردند. روایات فراوانی داریم که نقل کرده از عمل به و به تفسیر قرآن با قیاس و تفسیر به رأی. انصراف دارد به آن گرایش فقهی و شامل تفسیر به رأی که بر اساس قرائن عرفی و عقلی و اینها باشد، نمیشود. تفسیر به رأی در واقع تفسیر به رأی نیست، خودش یک انصراف تاریخی در واقع دارد در ذهن. یک نکتهٔ بسیار مهمی است که خیلی کمک میکند در توضیح تفسیر به رأی که ازش مذمت شده، آن هم این است که انسان یک وقتی سراغ قرآن میآید بدون اینکه مبانی مشخصی برای خودش رو پیش فرض داشته باشد، یک آراء شخصی داشته باشد که خودش را تحمیل کند به قرآن. اینجا «همو»نی را که قرآن دارد میگوید او میفهمد. علامه طباطبایی فقه و تفسیر و اصول و فلسفه و همه را گذاشته کنار، آمده محضر قرآن. در مباحث علمی خودش دقیقاً مخالف این است که تحمیل کند آنچه که از فلسفه فهمیده را بر قرآن. خب پس، یک وقتی انسان میآید با یک پیشفرضهایی دنبال این است که از آیات کمک بگیرد برای اثبات حرف خودش. آیات را به یک شکلی بکشاند به سمت اینکه حرف خودش تایید بشود. تفسیر به رأی که مذمت شده، همین است. آنی که ازش نهی شده، آن تفسیر که ازش نهی شده، در واقع این است که انسان یک فهم ذاتی داشته باشد و بخواهد آراء شخصی خودش را بر قرآن تحمیل کند تا مبانی فکری خودش را تایید کند. برخی از مفسرین متاسفانه کارشان همین است، مثل تفسیر پنتاوی در تفسیر "الجواهر" که 26 جلد است. متاسفانه این شکلی است. وقتی میآید یک آیهای را تفسیر میکند، از خلال نظریات علوم جدید میخواهد یکجوری این حرفهای علوم جدید خلاصه اثبات بشود از این آیه. یکجوری آیه را بچسباند، پیش ببرد که این حرف با این علوم جدید خلاصه تطبیق داشته باشد. علوم جدید هم یعنی حرفهای ظنی دیگر، قطعی که تویش کم است. در واقع این نوع از تفسیر گویا دارد اعجاز قرآن را خدشهدار میکند. چرا؟ به خاطر اینکه اگر این نظریهٔ علمی بعد از یک مدتی باطل شد و از بین رفت، آن نظریهٔ تفسیری هم از بین میرود. در واقع قرآن انگار حرف باطل شده است. قرآن برای نظریات علمی نازل نشده، غرضش هدایت بشر است، حرف دارد، ولی لزوماً این نیست که هر حرف علمی که الان بشر بهش رسیده و لزوماً علوم جدید بخواهد تاییدش کند. لذا تفسیر به رأی گاهی این شکلی است و تفسیر به رأی، تفسیری است که پیشفرضهایی دارد و قصد اثبات همان پیشفرضها را دارد. نه، اگر انسان آمد بدون پیشفرض، تکیه کرد بر قرائن عرفی و نکات و موازینی که متعارف بین عقلا است، اینجا دیگر تفسیر به رأی نیست و نهی هم ازش صورت نمیگیرد.
وجه دومی که برای پاسخ به طایفهٔ سوم از روایات ما اینجا داریم: اگر بپذیریم که این نهی که در روایات این طایفه آمده مطلق است و شامل عمل به ظهور کتاب میشود، بر فرض این را بپذیریم، سلمنا، ولی باز هم این استدلال نمیشود به این طایفه از روایات استدلال کرد برای اینکه بگوییم ظواهر قرآن حجّیت ندارند. چرا؟ چون ما قبلاً دلیل آوردیم که ظواهر حجّتند. چه دلیلی آوردیم؟ سیرهٔ عقلا. سیره هم مطلق است، هم شامل عمل به ظواهر قرآنی میشود، هم شامل عمل غیر قرآنی. آیا فقط در غیر قرآن بود؟ در غیر قرآن بود یا هم قرآن بود هم غیر قرآن؟ اینجا اگر کسی بگوید که روایت این طایفه بیاید از عمل به سیره رد کند، ثابت است، ولی سیره این محدودش کنار برود، عمل به ظواهر با این روایات از سیره کنار برود. چه پاسخی میدهیم؟ همان چهار پاسخی که خاطرتان هست میدادیم. این اصحاب کبار و فلان و اینها خبر داشتند، نداشتند. یک چیزهایی آنجا میگفتیم. این روایات نمیتواند رادّه باشد، صلاحیت راده بودن ندارد رد کند، چون که رد باید متناسب باشد از حیث حجم و وضوح به میزانی که آن سیره استحکام دارد در بین مردم. متوازن باشد به همان میزانی که بین مردم، بین عقلا، عمل میشود و جاری است، به همان میزان باید باهاش مخالفت بشود. خب، وقتی که عمل به ظهور کتاب یک امری است که بینشان منتشر شده، اینجا رد هم باید به نحوی باشد که آن میزان انتشار و استحکام را داشته باشد. با چهار تا روایت حالا مثلاً محدود و اینها که نمیشود مقابله کرد با آن سیرهٔ حجیم و واضح. باید بگوییم که ما قبلاً اثبات کردیم که سیرهٔ متشرعه بر ظواهر عمل به ظواهر کتاب هم جاری است. خود این کشف میکند از موضع شارع و رضایت شارع. معلوم میشود که چون امضایی که نیستش که شما بخواهید بگویید این عدم امضا را دارد میرساند. سیرهٔ متشرعه امضا نمیخواهد که خودش حاکی از نظر معصوم و رضایت معصوم را دارد میرساند. و اگر اینطور نبود، ما باید یک راه دیگری را میافتادیم در سیرهٔ متشرعه، برخوردی که با ظواهر قرآنی دارند و سؤال باید زیاد میشد. جواب در تبعش باید زیاد میشد چون مسئله، مسئلهٔ مهمی است. به ما باید یک حجم وسیع چیزی میرسید. با این حال، چیزی در این مسئله یافت نمیشود. بر فرض که سیره، یعنی الان که ما داریم میگوییم سیره بر حجّیت ظهور دلالت دارد به نحو مطلق، میخواهد قرآنی باشد یا غیر قرآنی، هر دو را شامل میشود سیرهٔ متشرعه. این سیره خودش اطلاق این روایات را تغییر میزند. یعنی برعکس نیست که بگوییم این روایات تغییر متشرعه دارد، قید میزند این روایات را. در واقع باید این روایات را محدود و مقید کرد، به خاطر اینکه همانجور که این روایات شامل عمل به ظواهر کتاب میشود، شامل (یعنی اطلاق دارد و شاملش میشود)، باید بگوییم که این روایات دلالت دارد بر اینکه تفسیر به رأی قرآن مطلقاً جایز نیست. میخواهد ظهور باشد یا غیر ظهور. متشرعه میآید میگوید که عمل به ظهور، حجّت است. بدون پیشفرض باشد، این عمل به ظهور، این ظهورگیری حجّت است و خارج میشود از اطلاق روایات تفسیر به رأی.
خب، این همش به نسبت دلیل دومی بود که ادعا میشد. دلیل دوممان چی بود؟ سه تا دلیل داشتیم. دلیل اول قرآن بود، دلیل دوم روایات بود. خود روایات سه طایفه بود. ما این سه طایفه را و مطلق روایات را جواب دادیم و گفتیم که هیچکدام از این روایات سه طایفه نمیتواند در واقع حاکی از این باشد که نباید به ظاهر کتاب عمل کرد. یک سری جوابهای خصوص هر کدام از این طوایف را جواب دادیم. یک سری ادلّهٔ عام هم داریم برای اینکه مطلق این روایات پاسخ داده بشود که آن هم این است که در واقع چند تا جواب حالا اینجا مرحوم شهید صدر شش-هفت جواب را مطرح فرمودند. میخواهید این تا این مقدار باشد متن. تا اینجا جلسهٔ بعد بخوانیم. بعد باز این جوابهای سهگانه را هم بعدش مطرح کنیم. مشکلی نیست. تا اینجا ما رساندیم بحث را. إنشاءالله متن را تا اینجا بخوانیم جلسهٔ بعد و جوابهای عامی که به مطلق روایات داده میشود إنشاءالله جلسهٔ بعد واردش بشویم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...