‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
آخرین بحث از دلیل لفظی، که دیگر آغازکننده بحث دلیل عقلی خواهد بود، درباره ظواهر کتاب کریم و بحث ظهور روایاتی است که مطرح شدهاند، با این عنوان که اینها نهی میکنند از اینکه کسی بخواهد به ظواهر قرآن اتکاء کند و ظواهر قرآن را، حتی اگر ما مطلق ظواهر را حجت بدانیم، حجت نمیشود. خب، هر طایفه از این روایات را یک جواب درخور روایات خودش داده شد؛ ولی مطلق این روایات را بهنحو عام، یک جواب و عموماً میخواهند پاسخ بدهند. برای پاسخ به این سه طایفه درواقع سه تا جواب عام مطرح میشود.
جواب اول این است که ما یک سری روایات داریم که امر کرده به تمسک به قرآن و متواتر هم هست؛ یعنی روایتی است که از جهت إذعان و قطعیت و اینها حجت است. نوبت اول این است: «نِی مخلّفُ فیکم الثقلین یا ثقلین، کتابَ اللهِ و عترتی اهلَ بیتی». وقتی گفته میشود که تمسک کنید، یعنی اتباع کنید آنچه را که او میگوید. معنای تمسک همین است دیگر. و این عرفاً صدق میکند بر عمل به ظواهر قرآن. ما چه شکلی باید به قرآن تمسک کنیم؟ اگر بخواهیم تمسک به قرآن کنیم راهش چیست؟ راهی غیر از این داری که ما اخذ به ظواهر کنیم؟ هرچی که گفته میخواهیم عمل کنیم. چی گفته؟ اینکه هرچی گفته عرف وقتی بهش میگوییم چی میفهمد؟ همین ظواهر. این میشود فهم عرفی نسبت به تمسک. معنا ندارد که بگوییم تمسک به قرآن کن ولی ظواهرش حجت نیست. هیچکس از تمسک به قرآن و اکثر آیات قرآن که خب ظاهر است. آیاتی هم که بخواهد نص باشد، بسیار کم است در برابر آیاتی که ظهور دارد. لذا نه فقط نصوص باشد، ظواهر نباشد، باز تخصیص اکثر میشود. کدامیک از آیات قرآن را میشود بهعنوان نص تنها در نظر گرفت؟ شاید مثل «النبی و أَولی بالمؤمنینَ مِن انفسهُم». نص خاصی نیست که بخواهد خیلی گیر داشته باشیم. برای اینکه اختلاف ذهنی داشته باشد با آن مطلب من. بررسی تکتک در نظر گرفته منیفترقا. تمسک به ما ارتباط دارد. کنار هم گذاشته. اشکال ندارد. بههرحال، حالا ما مفسرین به همین قرآنی که اینجا فرموده، همین قرآنی که با اهل قرآن که از اهل بیت جدا نمیشود، میخواهیم به همین توسل کنیم. فلانی، هر جا میخواهی آقای فلانی را دعوت کنی باید فلانی را هم دعوت کنی. درست است؟ خب حالا یعنی اینکه اشکال ندارد. یعنی اشکال دارد که بخواهد آی فلانی با فلانی بیاید ولی فقط این آقای اول صحبت کند، سخنرانی. بله، از جدا نبودنش همه این استفاده را میکنند. ما هم استفادهشان میکنیم. ولی اینکه فهم این منوط به اوست، نه، از این روایت فهمیده میشود، این جواب اول.
جواب دوم، آن دسته از روایاتی است که شروط را ارجاع داده به کتاب خدا و فرمودهاند که اگر شرطی مخالف با قرآن بود، شما بگذارید کنار. شرط موافق با قرآن بود، او را بپذیرید. صحیحه حلبی از امام صادق علیهالسلام: «کل شرط خالف کتاب الله فهو ردٌّ». هر شرطی که با کتاب خدا مخالفت کند، این مردود است. یا صحیحه عبدالله بن سنان از امام صادق علیهالسلام. حضرت فرمودند: «المسلمون عند شروطهم الا کل شرط خالف کتاب الله عزوجل فلا یجوز». مسلمین نزد شرطهاشاناند مگر هر شرطی که کتاب خدا با آن مخالفت کند که دیگر جایز نیست. باید کتاب بیمکاسب از روایات بسیار مهم است. و صحیحه حلبی و صحیحه عبدالله بن سنان. اگر ما آمدیم توی معامله شرطی گذاشتیم، این شرط مخالف قرآن بود، پس باطل است. مخالف با قرآن یعنی چی؟ از کجا میفهمیم که شرط مخالف قرآن است؟ فقها آمدهاند بر این روایت بنا گذاشتهاند و شروط را در باب معاملات و عقود تقسیم کردهاند به دو قسم. یکی شرطی که موافق قرآن است و یکی شرطی که مخالف و طرد میشود. و اینکه بخواهد مخالف قرآن باشد، شرط با قرآن مخالف باشد، دو تا احتمال در آن هست. مخالفت، مخالفت لفظی باشد با آیات قرآن. و دومین این است که مخالفت با روح آن باشد. یعنی یک وقت هست با تکتک آیات و با یک آیه، با یک آیه، با یک آیه مخالفت دارد. یک وقتی هستش که مخالفت با روح قرآن دارد. و مثل این مثلاً همچین چیزی در فرهنگ قرآن مثلاً گروه. اینجا وقتی گفته میشود که مخالف باشد، یعنی با طبیعت تشریعات قرآن جور درنیاید. انسجام با اینها نداشته باشد. با مزاج احکام مثلاً. ولی اگر به معنای اول باشد، مخالفت لفظی باشد، این به معنای این است که نه شما با ظواهر قرآن بسنجید شروطتان را. اگر جایی با ظاهر آیهای تناسب نداشت، هماهنگ نبود، این را کنار بگذارید. پس اگر مخالفت به معنای اول باشد، قطعاً اشکالی نمیماند در اینکه ظواهر کتاب حجت است. خود لفظ قرآن باید حجت باشد؛ یعنی کلمات قرآن باید حجت باشد تا اینکه اگر مخالفت با آن شد، یعنی اگر ظاهر قرآن حجت نباشد، آن وقت مخالفت با او باعث نمیشود که آن شرط از اعتبار بیفتد. کی شرط از اعتبار میافتد؟ وقتی که این ظاهر حجت باشد و این هم مخالفت با این ظاهر کند. بعد حالا از حج و اعتبار میافتد. و بسیاری از الفاظ قرآن هم که گفتیم ظهور دارد و نص نیست. لذا مخالفت شرط میشود با همان ظواهر و حجیت و اعتبار. مخالفت به معنای دوم بگیریم، باز اینجا هم حتی اگر معنای دوم بگیریم، باز باید سواحل کتاب را حجت بدانیم. چرا؟ بهخاطر اینکه مخالفت با مضمون قرآن یعنی اینکه مخالفت کند با آنچه از مجموع قرآن استفاده میشود. گروه منافات داشته باشد. یعنی با چی؟ یعنی همه آنچه که ما از قرآن خواندیم و فهمیدیم. من آن مجموعی که برای ما یک فرهنگی ایجاد کرد، این با آن مخالف باشد. چون فرض بر این است که هیچ شرطی با یک آیه خاصی مخالفت ندارد. با روح قرآن مخالفت دارد. خب حالا ما باید چکار بکنیم؟ باید بیاییم کل قرآن را بخوانیم، کل منسجم بدانیم و یک روحی از او دریافت بکنیم و ببینیم که این شرط مخالف با آن هست یا نیست؟ مثلاً خدای متعال ربا را حرام کرد. حرام خیلی مؤکد و سفتوسخت. یک وقت این ربا توی قرض میآید. یک وقتی ربا توی. اگر ربای قرضی بود، اگر ربای بیعی بود، اینجا شرط کردن باید مکیل و موزون (به پیمانه) و و باید هم هر دو از یک جنس باشد. بدل و مبدل. این داره میره از یک جنس. حالا یک آقایی میتواند بیاید یک صددینار بدهد، صدو ده دینار، به شرط اینکه مکیل و موزون نباشد. یعنی این درهم و دینار را من کیلو موزون به حساب، کیلو موزون به حساب نمیآید دیگر. همجنس هم که نیست. حالا درهم و دینار بحث نقودش اشکال طلا و نقره که خب چرا همجن ولی پول با پول را توی بحث میگویند که جزء نقود بحث چیز متفاوت. در مجلس، در مجلس. چرا؟ چون که اینها از یک جنس واحد نیستند. گفتیم خب پول با پول جنسش یکی است به اعتبار آن پشتوانه اعتباری که پشتوانه که معامله روش نمیشود موضوع. بر فرض همجنس بودن این دو تا اسکناس هم باید همجنس باشند، هم مکیل و موزون باشد و زیادت هم باید باشد که آنجا زیادت را داریم. سه تا شرط زیادت. فرقی نمیکند. یکی موزون بودن، یکی از جنس واحد بودن که اینجا دو تا را دارد. مکیل و موزون نیست. حالا یک کسی میآید میگوید که آقا این همین ماجرای درهم، همین اسکناس به اسکناس که شما دارید با روح قرآن، گروه آیروا بازی قطعاً قرآن را پس میزنیم. از همین که قرآن را مداوم خوانده و ظواهر را فهمیده و از آن ظواهر به یک روح و یک فرهنگی رسیده. گفت که ما اگر آمدیم مثلاً لفظ قرض را عوض کردیم، تبدیل به بیع کردیم، دیگر این زیادت قرض دیگر بحث چیزش هم شرط نیست. مکیل و موزون بودنم دیگر شرط نیست. دو چیز قرض دادم به شرط زیادت یا با زیادت خواستم پس بگیرم و اینها، این دیگر لباس. خب الان این دارد قرض میدهد، نمیفروشد که کسی اسکناس را که نمیفروشد به دیگری. دارد قرض میدهد. یک میلیون قرض میدهد که او یک و صد بیاورد. میگوید نه من لفظش را عوض میکنم. میگویم بیع. اگر شد دیگر مکیل و موزون بودنم شرط میشود، نیست، خلاص میشود از ربا. درست. لفظ را عوض کردی. ماجرای آن بابا که گربه نشسته بلال بلاله. بدو بلال اسمش را عوض کند. به جیگر بگوید بلال. اسمش را عوض. اسم قرض را بکنیم بیع که تخلص پیدا کنیم. خب مشخص است که این با روح قرآن جور در نمیآید. مضمون شریعت و روح شریعت مخالف است. ولو با لفظ قرآن، با لفظ روایت، با لفظ مثلاً آن حکم اختلاف و منافاتی نداشته باشد. با فرهنگ قرآن بازی درمیآوری. حقیقت ماجراست. اشاره که قصد داشته هر شرطی را که مخالف قرآن است از اعتبار بیندازد. اینجا آمده امضا کرده آن چیزی را که عرف بر آن است. و عرف چه شکلی کشف اختلاف میکند؟ یعنی عرف از همین دو راه یا میگوید با این خود آیه منافات دارد یا با روح آیات و قرآن. این دو تا راهی است که کشف میکند یک چیزی خلاف با مضمون «خالف کتاب الله». همان فضای عرفی را دارد میفرماید دیگر. چیز متفاوتی که نیست. چیز غیرعرفی که نیست. و ما مضمون را چه شکلی کشف میکردیم؟ همین بود که عمل به ظهور میکنیم و اخذ به ظواهر قرآن میکنیم. لذا باز دوباره از راه نوع دوم اگر وارد بشویم، باید قبول کنیم که ظواهر کتاب حجت است و اثبات میشود. چون در اصلاح مقامی در صدد بیان راه استکشاف مضمون کتاب که نبوده. او فقط در مقام امضا بوده. در مقام امضای چی بوده؟ در مقام امضای آن چیزی بوده که عرف آن را راهی برای شناخت مضمون میدانسته. «خالف کتاب الله» یعنی همینی که در فرهنگ شما با آن کشف میشود مخالفت. همان چیزی که شما مخالفت میدانید، همان. هر شرطی که اینجور مخالف باشد، بگذاریدش کنار. حالا در فرهنگ عمومی و عرف چی را مخالف میدانند؟ چه شکلی مخالف را کشف میکنند؟ خود لفظ مخالفت دارد یا با فرهنگ شاعر در مقام بیان بوده از این جهت و اطلاق دارد کلام او. حالا همانجور که مثلاً در بحث صلات میگوییم که اگر در مقام بیان اجزای صلات بود و قنوت را ذکر نکرد، گفت سجده و رکوع و چی و چی اجزای صلات نمیدانم. اینجا هم همینطور است. میگوییم که چون در مقام بیان بوده و در مقام امضا بوده، امضای چیزی بوده که عرف او را مخالفت میداند یا کشف مضمون میداند. راه دیگری نشان نداده. طریقه دیگری را تبدیل نکرده. معلوم است که امضا همان چیزی را کردی که عرف استکشاف میداند. و وقتی استکشاف مضمون عرفی شد، مخالفتش هم عرفی است. استکشاف مضمون هم همین ظواهر. پس از هر دو راه ما اثبات کردیم که ظواهر کتاب.
جواب سومی که اینجا داده میشود این است که روایاتی داریم مبنی بر اینکه شما. خیلی این بحث، بحث خیلی خوبی است. یکی از ادله بسیار محکم است. گفتم یکی از دوستان بود میگفت المیزان در خانه اهل بیت را بسته و فلان و اینها. سر سفره نشسته بودیم بهش گفتم مگر روایت نداریم که هرچی از ما شنیدید عرضه بر قرآن کنید. ای کاش بیشتر از باید استفاده کنیم. گفتم نه، استفاده بیشتر استفاده کرده. حالا گاهی کم عمقی امثال من است که توجه ندارد. گاهی هم التفات واقعاً آدم ندارد. ولی خب اینی که میآید یک موضع میگیرد در مورد یک تفسیری شریف مثل المیزان. زیربنای فکری شیعه است واقعاً. این تفسیر مستغنی میکند شیعه را در معارف. یک طلبهای بیاید بهجای اینکه استفاده کند از این تفسیر، به دیگران برساند این معارف ناب را و اینجور حمله میکند. دستش خالی است. یک روایت سریع پنچر میشود. حضرت فرمود: هرچی از ما شنیدید قرآن کنید. که معروف اینها به اخبار عرض یا اخبار عرضه کردن است. مثل روایت ایوب بن عمر که از امام صادق علیهالسلام نقل میکند. حضرت فرمودند: «کل حدیث مردودٌ الی الکتاب و السنه و کل شئ لا یوافق کتاب الله فهو زخرف». هر سخنی را برمیگردانم به کتاب و سنت و هرچیزی که موافق قرآن نباشد، زخرف، مزخرف، حرف زر و زیورداری است که توش خالی است. آمریکا را زینت کردند، دارم قالب مزخرفات. خب این روایت و امثالش چی میخواهد بفرماید؟ همه چی، هرچی که موافق با قرآن نباشد، مزخرف است. شامل خود روایات هم. همه حرفها را برگرد به کتاب و سنت. آخر همه را برد روی کتاب. هرچی با کتاب تناسب نداشته. یک دور برمیگردی به کتاب و سنت. باز دوباره برمیگردد به خود کتاب، روایت، خود سنت هم آخر آنی که دیگر قطعی است و شک و شبههای روش نیست، کتاب. مخالفت هم وقتی گفته میشود، عرفاً معنای مخالفت چیست؟ مخالفت با ظواهر. پس ظاهر قرآن حجت است. وگرنه اگر ظاهر قرآن حجت نبود، استدلال از من نخواست. همین که روایت را شنید خودش فهمید ماجرا چیست. میگوید از ما چیزی شنیدی، عرضه بر قرآن. توضیح نمیخواهم. یعنی آخر فهم شما را از قرآن حجت دانسته. تکیه داده شما را بین روایت و فهمت نسبت به قرآن به آنی که از قرآن میفهمی. خیلی مهم است. به شرط اینکه همه شرایطی که از محکم و متشابه و چه و چه و چه، همه مباحث طی شده باشد و حالا یک طرفداری چیزی را عرضه بر قرآن میکند و کشف میکند مخالفت با قرآن. پس این روایات باز از جهت دلالت از روایات جواب دوم هم واضحتر است. چون که مضمون قرآنی را بحث این را داشتیم که خود فرهنگ قرآن یا مثلاً لفظ قرآن. بعد تازه آنجا میشد روایات را هم، روایت جواب دوم میشد باز برای خود روایت شد. «کل شرط خالف کتاب الله». اینجا میشد گفت که خود روایات هم بالاخره کمک میکند در اینکه «خالف کتاب الله» را برای شما تبیین کند. یعنی ما، بله، اشکال ندارد ما میرویم مخالف کتاب الله را میخواهیم از چی کشف کنیم؟ نروید از خود قرآن کشف کنید. بیایید با روایت کشف کنیم. روایت به شما بگوید «خالف کتاب الله» چیست. ندارد. چرا؟ برای اینکه خود روایت را هم فرمود عرضه بر قرآن کنید. اگر مخالفت با قرآن کرد، زود. خیلی واضح و شفاف و روشن و مستحکم است و از جواب دوم هم یک اشکال اینجا مطرح میشود. اشکال این است که آقا شاید منظور امام که فرمود عرضه بر قرآن کنید این باشد که عرضه کنید و چی؟ قرآن. نصوص ظاهر. بر نصوص قرآن عرضه کنید، نه ظواهر. مهربان است فقط هم نص است، نه اعم از نص و ظاهر. فقط لذا مخالفت با قرآن و اینکه بخواهد مخالفت که منجر بشود به اینکه خبر از اعتبار ساقط بشود، مخالفت با نص فقط. لذا نمیشود حجیت ظواهر کتاب را استفاده کرد با این ادعا که مخالف با لفظ قرآن صدق میکند و مخالفت با ظاهر. این اشکال پاسخش چیست؟ پاسخ این است که این احتمال هم مردود است. چون اولاً ما خبر آیات نص کم داریم. خبر مخالف با نص کم داریم. و اینی که اهل بیت بحث عرضه را مطرح فرمودند بهخاطر این بوده که میخواستند یک ضابطهای بدهند برای کشف اخبار صحیح از سقیم و اینکه اخباری که بهتان ساخته شده و به اهل بیت نسبت دادند، این را آدم بتواند کشفش بکند و کنار بریزد و دور بریزد. روشن، آن کسی که میآید جعل روایت میکند، هیچ وقت نمیرود روایتی را جعل کند که مخالف با نص قرآن باشد. واضح البطلان است. اصلاً کسی از آن نمیپذیرد. روشن نص قرآن. من یک چیزی میخواهم روایت بکنم امام با «مرگ بر آمریکا» مخالف است. خندهدار است دیگر. شما با نص سیره امام، امام اهل استکبارستیزی نبود. امام استکبار مشکل نداشت. با یک خنده راهی میکند. کسی نمیآید اینجوری برای امام. تحریف امام را این شکلی کسی وارد نمیشود. میرود نقاط مبهم. یک چیزهایی میگوید که آدم پنجاه پنجاه بماند. حالا مثلاً مخالفت با ظواهر امر، ظواهر سیره، ظواهر کلام. برای اینکه رهبری فرمودند نیا. دوقطبی میشود. فلانی هنوز زنده بود، از دنیا نرفته بود. بعدش هم خب الان سهقطبی شده. سهقطبی شده بازیهایی که مارموزبازیهایی که درمیآورند. خلاصه اینجوری میشود که مخابرات با ظاهر است دیگر. چند قطب دوغ. اتفاقاً با روح میشود ها. روح کلام آقا این بود که نیاید دستهبندی صورت بگیرد. حالا آن موقع مثلاً اگر ایشان میآمد، دو تا. این دستهبندی به این صورت صورت نگیرد. شگردش چیست این آقا؟ شگردش این است که دارد با خود ظاهر کلام ور میرود. کلام اگر نص بود، یعنی آنی که دارد وضع میکند، جعل میکند، نمیآید روبهروی نص بایستد. میآید روبهروی ظاهر کلامی که ظهور دارد. بخشی که ظهور. شما آقای فلانی. «الا ای نحو امکان نیا». گفته نیا. یعنی ببین الان ساعت ۳ و ۳۵ دقیقه است، نیا. ۱۰ و ۳۸ دقیقه بیا. خندهدار است. وقتی ظاهری میشود با آن مخالفت کرد. پس اصلاً جعل حدیث در مقام مخالفت با نص قرآن است که شما بخواهی بگویی که اینها را فضایی مقابله با در واقع ظواهر قرآن است برای همین دارد عرض بحث عرضه به قرآن مطرح میشود اینکه همان روح حالا نحوه کشف بشود و بفهمد که چه وقتی مخالف با یک عده از مردم ایران تقریباً قریب به قطع میگویند آقا مُرده. بَدلش است. میرطره ظاهر. دیگر نص ظاهر خودش دارد صحبت میکند. میشود بری مثلاً توی یک جلسه ببینیش.
پاسخ دومی که در مورد آن اشکال داده میشود این است که اگر ما بخواهیم «مخالفت با کتاب» یعنی مخالفت با نص قرآن، یعنی حمل بر فرد نادر. تک و توک. حالا چه دستوری است که کلاً مثلاً دو تا نص در قرآن داشته باشیم، بگوید مخالفت با قرآن اگر دارد بگذار کنار؟ یعنی با آن دو تا فرد. این همه آیه. خیلی کم است بلکه نادر است. و «روایت عرضه بر کتاب طرح مخالف با کتاب» در صدد بیان آن چیزی است که شایع است. و اشکالی هم نیست که شایع چیست؟ همان ظواهر. پس خلاصه کلام این شد که روایات طرح میشود. به آن استدلال کرد بر حجیت ظواهر کتاب. و کتاب و تام. خلاصه بحث از خلال جواب دادیم. این سه طایفه ما بود توی این بحث. «ادله عامه». طایفه اول که امر میکرد به تمسک به کتاب. طایفه دوم روایاتی بود که امر میکرد به ارجاع شروط به قرآن. طایفه سوم روایاتی بود که امر میکرد به اینکه خبر مخالف را طرح کنید و عمل بهش. دومین وزنش بالا نبود خیلی و قبلاً هم سه طایفه آن طرفی گذشته. زبان کتاب حجت نیست. و ما مناقشه کردیم و پاسخ دادیم. حالا بر فرض. حالا مرحله آخر. بر فرض بگیریم که آن سه طایفه که آنها آوردند اصلاً تام. اصلاً اشکالاتی هم که ما کردیم مخدوش. نهایت حرف چیست؟ نهایت حرف این است که سه طایفه تعارض. یا باید بیاییم بگوییم که روایاتی که دلالت بر حجیت دارد مقدم میشود بر روایاتی که نفی حجت دارد. چرا؟ چون آنها مطلقه. اینها مقیده. همیشه مقید بر مطلق و آن هم مجمله. این در واقع مبین یا مبین. باز دوباره اینها مقدم. بیاییم از این جهت. بیاییم بگوییم که نه این دو تا طایفه متکافئه با هم سرشاخ میشوند و درگیر میشوند. درگیریشان هم میماند. تعارض باشد. تعارض که بشود: «اذا تعارضَ تَساقطا». جفتش سقوط. باید مراجعه کنیم به اصل اولی. اصل اولی چیست؟ فصل اول که ظواهر حجت. چرا؟ چون هم سیره عقلاییه این را میگوید. بحث استدلال و حجیت ظهور. روغنهای بر مطلق ظواهر قائم است. خب یکی از ظواهر هم قرآن و ردیم از این سیره نشده. اگر ردّی شده بود بنابر اهمیت مسئله باید حداقل دو تاش به ما. و باز از راه سیره عقلاییه میشود دوباره بگوییم که مراجعه به ظواهر بشود. این ضمیمه میکنیم به مفادش. میگوییم در اول شریعت این بوده و عمل به ظواهر میکردند. آمدیم احتمال دادیم بهخاطر چهار تا روایتی که سه طایفه روایتی که احتمال رادعیت از آن میرفته، شک کردیم. هنوز اخذ به آن ظواهری که در ابتدای شریعت میشد بشود یا نشود. یک شکی داریم. قبلش هم یقینی داشتیم. بنا را میگذاریم بر همان یقین. بند به همان چیزی است که در ابتدای شریعت بوده. صورت اینی که اول شریعت که برای ما امر محتومه روشن. بعدش در رادعیت شک داریم. نکن. این چهار تا روایت که آمده بوده و میگوییم که ما بر همان در واقع عقلا میمانیم و دوباره همان سوائل را حجت. خب چرا باز همین حرف از کجا میآید؟ دوباره توضیح دقیقتر بدیم. ببینید اولی که آیات صادر میشده، نازل میشده، عقلا بهش عمل میکردیم دیگر. در صدر شریعت ما یقین داریم که سیره قائم بوده بر عمل به ظواهر قرآن در ابتدای شریعت. بعد شک کردیم که این روایات آمد و رادعیت داشت یا نداشت. و استصحاب کردیم بقای بر همان سیره را که عمل به ظهور قرآنی بود. و وقتی روغن ضمیمه کردیم دیگر حجت میشود بر عمل به ظ.
متنش را بخوانیم. این بخش را که فصل اول حلقه ثانیه به اتمام میرسد. «استدلال به روایات مذکوره عموماً یه دستهای هم هستند که باهاش عموماً استدلال به اون روایات مذکوره» —مذکوره، سه طایفه— «شاید بهتر بشه از آن چیزی که به وسیله آن دفع میشود». چی دفع میشود؟ استدلال به آن روایات مذکور. به آن سه دسته. چه نحوی دفع میشود؟ عموماً دیگر. خصوصاً این طایفه، آن طایفه، آن طایفه نیست. همش با هم رد میشود. مادر. خب این ماادله اول روایات طایفه اول جواب آن. «و علی ارجاع شروط الیه» روایت طایفه دوم جواب. «و اوضه من ذالک روایت طایفه سوم جواب» مادر. «من الروایات علی الامر به تمسک بالقرآن الکریم الصادق عرف بر العمل به ظواهر». طایفه اول آن روایاتی که امر کردند بر تمسک به قرآن کریم که خب این روایاتی که امر بنی کرده عرفاً صادق بر چیست؟ بر عمل به. توضیحات مفصل از بیرون گفتیم.
طایفه دوم: «و الا ارجاع شروط الیه و ابطال ما کان من ارجاع داده شروط رو به قرآن». شروط چی رو؟ شروط معاملات و عقود. گفته این شروط رو ارجاع کنید، رجوع بدید به قرآن و اگر مخالفش هست ابطالش کنید. «فان المخالفه ان کان المراد به المخالفت للفظه ف و ان کان المراد به المخالفت لواقع مضمون و مقتضی الاطلاق المقام من موازین فی استخراج المضمون فی مخالفت». اگر منظور از مخالفت، مخالفت با لفظش باشد که خب صادق است و مخالفت ظاهر. و اگر مراد به آنچه مخالفت مراد به مخالفت، مخالفت با واقع مضمونش باشد، یعنی با روح قرآن. مقتضای اطلاق مقامی. گفتیم مقامی دارد. مثال چی هم زدیم؟ اجزای صلات. مقامی در مقام بیان است. دارد اجزای صلات را میگوید ولی اسمی از قنوت نمیآورد. خب یعنی چی؟ یعنی قنوت جزو اجزای صلات نیست. در مقام بیان است. اشاره. «مکان مخالفت ولی بیان نمیکنه چه نوع مخالفتی مخالفت با چی روحش فلان». پس دارد امضای عرفی میکند. همان چیزی که توی عرف مخالفت میدانی، من همان را میگویم مخالفت. خب مخالفت با ظواهر. اطلاق مقتضای اطلاق مقامی این است که امضا کند «ما علیه العرف» را. بر چیست؟ از موازینی که در استخراج مضمون دارد. عرف چه شکلی مضمون را کشف میکند؟ تکیه به ظواهر میکند. عرف تکیه به مضمون دارد. یعنی راهی دارد برای استخراج مضمون. تکیه به ظواهر دارد. برای من اشاره هم امضا میکنم همان را که شماره. متوجه میشوی؟ «ید الله علی حجت ظهور» این دلالت میکند بر حجیت ظه. «علیهم السّلام علی الکتاب و الاحجام عن عمل بما کان مخالفا له». واضحتر از آن روایت ارجاع شروط. آن چیزی است که دلالت دارد بر طرح آنچه از اهل بیت وارد شده بر کتاب. یعنی وارد شده از اهل بیت را، روایات اهل بیت را و طرح بر کتاب کرد. و احجام از عمل کرد. یعنی مانع شدن از عمل به آنچه که مخالف با ظواهر قرآن. گفتم کسی به اینها عمل. «ف انه لا یحتمل فیه ان یراد منه المخالفه للمضمون القرآنی المکتشف بالخبر». بهخاطر اینکه احتمال نمیرود در آن اینکه اراده شود از آن مخالفت با مضمون قرآنی با خبر کشف شده. خب چرا واضحتر است؟ علت واضحتر بودن ابوذره. چرا این طایفه سوم از طایفه دوم واضحتر است؟ چون در طایفه دوم این احتمال را میدادیم که خود خبر وکالت داشته باشد در کشف «مخالف کتاب الله». احتمال را هم نداریم. قطعاً دیگر روایت دخالتی ندارد. بلکه خود روایت را باید عرضه کرد. «لعنعه بصدد بیان جعل ال ضابط لما یقبل و ما لا یقبل من الخبر». دارد ضابطه میدهد چه خبری را قبول کنی چه خبری را قبول. «اختصاص المخالفت فیه بالمخالفت للنسل لنزرت الخبر المخالفه للناس». همانگونه که احتمال اختصاص مخالفت در آن به مخالفت نص احتمال نمیرود که بگوییم «مخالف کتاب الله» باشد یعنی مخالف با چی باشد؟ مخالف با نص قرآن باشد. نه این احتمال. برای چی؟ بهخاطر اینکه خبری که مخالف با نص باشد نادر است. «و کان روایات طرح المخالف ناظره الی ما هو شاع من المخالفه». روایاتی که درباره طرح مخالف است، ناظر است به آنچه که شایع است از مخالفت. شایع مخالف از مخالفت. شایعش چیست؟ شایع مخالفت. مخالفت با نثر. مخالفت با ظواهر. «فَنَقَدِمَتْ هَذِهِ الرِّوَايَاتُ الدَّالَّةُ عَلَى حُجِّيَّةِ ظَاهرِ الْكِتَابِ عَلَى الرِّوَايَاتِ الَّتِي اسْتُدلَّ». حالا فرض را بر این میگیریم که اصلاً اینها تعارض که یعنی اصلاً فرض بر اینکه آن اخبار طایفه اول، یعنی آن سه طایفه اولی که اخباریها آورده بودند با این سه طایفهای که ما آوردیم اصلاً اینها را با همدیگر همخوانی نداشت. خب چند تا کار میشود کرد. اگر بگوییم که این روایات تقدیم بشود، مقدم بشود. روایتی که دلالت بر حجیت ظواهر کتاب دارد، مقدم میشود بر آن روایاتی که استدلال به آنها شد برای نفی حجیت. یعنی این سه طایفه بر آن سه تا مقدم بشود. اگر این را بگوییم، خب هیچی حرف دیگر نمیماند. مطلق بود. اینها مقید و همیشه مقید مقدم میشود بر مطلق. خب اگر این را گفتیم که خب هیچی. اگر این را نگفتیم چی؟ اگر این را نگفتیم باید بگوییم که «فریقان» اگر مکافات داشت، مکافات درگیری. اگر دو تا فریق با همدیگر درگیر بود سر سازگاری آن سه طایفه با این سه طایفه «الا اقل یلتزم به تساقط». دیگر کمترین چیزی که قائل میشویم این است. چیست؟ میگوییم تساقط کنند. دیگر بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. گفتیم برمیگردیم به اصل دیگر. وقتی که دو طایفه روایت تعارض کردند، هر دو تساقط کردند. بعد به چی برمیگردیم؟ برمیگردیم به. چرا مستقله؟ بهخاطر اینکه رد ثابت نشده. چون رد ثابت نشده، حجیت ثابت میشود. چون سیره عقلاییه داریم، ردم صورت نگرفته است. اینی که رد صورت نگرفته، یعنی صورت. یعنی سیره عقلاییه چیست؟ امضا شده. چون امضا شده، خودش بهصورت مستقله حجت است و حجیت را ثابت میکند. یا بهصورت مستقله ثابت کند سیره عقلا یا «استصحاب مفادح الصابت فی صدر فیصد شریعت». پس یا بیاید با صورت مستقله اثبات کند خود سیره عقلاییه بهتنهایی اثبات بکند حجیت را، حجیت اخذ ظواهر. یا نه بگوییم استصحاب را هم ضمیمهاش کنیم. اصل این سیره عقلاییه در صدر شرعی که ثابت بوده، مفادش ثابت است. مفاد این استصحاب ثابت. یک قطعی داریم نسبت به اینکه در صدر شریعت عمل به ظواهر میشده است. حالا این اخبار، این سه طایفه رادعیت داشته یا نداشته. استصحاب میکنیم همان یقینی که نسبت به سد شریعت داشتیم و میگوییم که رادعیت ندارد و دوباره باز اخذ ظواهر حجت است. «الدلیل الثالث و مرده».
خب متن را بخوانیم. یک دور کامل متن بخوانیم. «انکار ظهور به دعوا آن القرآن الکریم مجمل اما ل تعمدن من الله تعالی فی جعله مجملا تاکید حاجت الناس الی الامام و اما اختراع طبع المطلب ذالک لعن علو المعانی و شموخها یختدی عدم تیسرها للفهم». این جواب سوم دلیل سوم. تا حالا در روایات بودیم. در دلیل دوم گفتیم سه تا دلیل داریم. یک دلیلش را قرآن، دلیل دوم روایات، دلیل سوم این است که اصلاً کلاً قرآن مجمل است. اصلاً ظهوری ندارد. ظهور دارد. چیزی ندارد. اصلاً ظهوری ندارد. این دلیل سوم اخباریهاست. چرا این حرف را میزنم؟ مردش به انکار ظهور است. در آن دو تا. آن دو تا انگار مردش به این مردش به انکار ظهور است. یعنی قبول داشتن که ظهوری دارد ولی حجت ظهوری از شگفتیهای این دلیل سوم این است که حتی اگر نص هم برایش بیاوری میگوید نه. ببین تو فکر میکنی هستی. این مجمل است. خیالاتی شدی. فکر میکنی نه. چرا اینها مجمل میدانند قرآن را؟ به دو دلیل. یکی اینکه میگویند که خدای متعال تعمد داشته برای اینکه این را مجمل بیاورد تا امت از معصوم مستغنی نشود. اگر مجمل نبود، مردم دیگر گفتند «حسبنا کتاب الله». و این حاجت اهل بیت خیلی مهم بوده. حاجت را نیاز در حکم میدیدند. حکمت در بدن همین است که مردم ربط به امام معصوم پیدا. خب این یک دلیل میتواند باشد. یا این دلیل است و «اعمال اقتضای طبع المطلب ذلک لعن علو المعانی و شموخها یختصار لها للفهم». بهخاطر این باشد که معانی قرآن خیلی بالاست. خیلی علو دارد. خیلی شموخ دارد. و الفاظ نمیتواند آن معانی را برساند. دست الفاظ از رساندن آن معانی کوتاه است. چون خیلی دقیق و عمیق است. عباراتی هم که دارد توضیح آنها را میدهد خیلی معقد است. خیلی گیر دارد. مقبر غبارآلود. فهمش میسر نیست. لذا بنابراین قرآن اصلاً ظهوری ندارد تا شما بخواهی بگویی آن ظهور حجت است. بلکه و مطلق ظهور اصلاً زیر آبش خورد. چه برسد به اینکه بخواهیم ما حجیت برایش اثبات بکنیم. خب جوابی که داده میشود چیست؟ جواب «علی ذالک انا تعمد المذکور علی خلاف الحکم من نزول قرآن». دیگر ساده است. «و ربط الناس با الامام فرع اقامت الحجه علی اصل دین المتوقفه الا فهم القرآن و ادراک مضامین المعانی و علوها ین لایک علی حساب الحذف من بیانها ولما کان الحذف هدایت هدایت الانسان فلابد انتبینه انتبین المعانی الا نحوه ذلک موقوف علی تصیر فهم پس صحیح کتاب ظواهر الکتاب الکریم حجت ظواهر السنه». در جواب میگوییم که در هر دو تا استدلالی که شما داشتید اشکال است. اینکه گفتید که مردم نیاز به امام را احساس کنند، قرآن مجمل است و مردم احساس نیاز. خب اینی که مردم بخواهند احساس نیاز به امام کنند، ربط به امام داشته باشند، این فرع بر چیست؟ فرع شما رسالت را قبول کنید و حجتی را اقامه کنی بر رسالت. خود رسالت متوقف بر چیست؟ رسالت چی میخواهد؟ معجزه میخواهد. معجزه پیغمبر چیست؟ قرآن. شما اگر این را قبول نکنی که اصلاً دینی نمیماند. ربط با کدام امام؟ کدام دین؟ درست است؟ بعد خب آن هم میگوید معاویه امام است. آن هم میگوید یک امام است. منی که امامتم تفسیرش کنم. پاس گلی بهتر از این مبنا که ندارد دیگر. کشف امام هیچ سند و ثلث قابل اعتمادی ندارد این دین که شما بخواهی باهاش کشف دین بکنی. روی مبنای کشف دینی که کردی بفهمی امام کیست. بفهمی پیغمبر کیست. شما اول امام را پیدا میکنی بعد روی حساب حرف امام میفهمی قرآن چیست. اصلاً دین چیست. معجزهای که قرآن آن خودش دارد اثبات میکند حقانیت. بعد شما میخواهید حقانیت قرآن را و پس قرآن معجزه است و این هم که بخواهد معجزه باشد مردم بفهمند این چه معجزهای است که یک معجزه که اصلاً هیچکس نمیفهمد. تحدی میکند. بهخاطر چیست؟ میگوید مثل من مثلای که شما نمیفهمید یکی مثلش را بیاورید. پس چگونه ایمان بیاورند به وجود رسالت رسول دین؟ تا وقتی که معجزهاش را نفهمند. وقتی هم که ایمان نیاورده باشند، دیگر چه حاجتی دارند به امام. به عبارت دیگر باید بگوییم که اینی که ادعا بکنیم فهم کتاب از طرف مردم میسر نیست و این مجمل است، اصلاً در ایمان و در دین و اینها همه چیز را تکرار. دیگر ایمان و دینی نمیماند که بخواهد حاجتی برای رفتن به سمت معصوم در خود ببینند و معانی را بخواهند بروند از او بپرسند و ادراک مزا میکنند. خب اضافه بر این این است که این هم که ما میگوییم قرآن ظهور دارد، به این معنا نیست که استقلال از معصوم داریم. چون ما شک نداریم که کلیات مسائل دین و شریعت در قرآن آمده. حالا یکی این وریه میگوید اصلاً قرآن کلاً مجمل است. یک هم آن وریه میگوید من فقط قرآن را قبول دارم. هرچی گوشت سگ هم در قرآن نیامده که حرام است. نماز صبح هم نگفته که دو رکعت است. پس ما کلیات دین را. بعد تازه خود قرآن ارجاع به معصوم داده. فصل و تو به من بگو که کجای قرآن گفته اگر عرق کم بخوری در حدی که مست نشوی. این فقط آیه قرآن میگوید هرچی پیغمبر گفت گوش. این با این آیه همه روایات اثبات. گفت تو وقتی آدم با تو بحث میکند فقط آچمز میشود. نمیشود جواب تو را. اما اینکه بخواهیم بگوییم که قرآن مجمل است بهخاطر اینکه معانیش خیلی علو و شموخ دارد، نقض غرض لازم میآید. غرض خدای متعال از انزال قرآن چی بوده؟ انسان را هدایت کند. ارشادش کند. راه خیر را بهش نشان بدهد. صلاحش در دنیا و آخرت را نشان بدهد. خب حالا این قرآن مجمل باشد، فهمش میسر نباشد برای مردم. قرآنی فرستاده که هدایت. مثل اینکه من به شما آدرس بدهم فرستاده درست بکند. مثلاً همانجا آن سه تا واقعاً دو تای اولی روایت چسبیده به این. خب حالا که معصوم نیست چه کنیم؟ الان هدایت من چی میشود؟ الان معصومی نیست. گفتند فقط درست است. هرچی تا حالا روایت برایت بیان کرده. باز نقض غرض خود نزول قرآن که میشود. واقعاً با امامش. وقتی قرار است که قرآن باشد، آخرش هم من فقط حرف امام را گوش بدهم. خب همان اول حرف امام در قرآن نازل. هدف از انزالش چیست؟ پس اینجا شموخ معانی و بلند بودنش ربطی به آن هدف انزال ندارد. لذا بطلان این دلیل هم ثابت میشود مثل آن دو تا. و میبینیم که باید قائل شد به اینکه ظواهر قرآن کریم حجت است. همانجور که ظواهر سنت حجت است. و ادله حجت مثل سیره عقلا و الهام شامل همه میشود. بدلی خواص هم داریم که دلالت بر حجیت دارد. لذا حرف آخر این است که باید اخذ به ظهور قرآن. این هم از این مسئله. نیمه کتاب حلقه ثانیه را به لطف و فضل پروردگار به پایان رساندیم. انشاءالله جلسه بعد وارد بحث دلیل عقلی میشویم. فصل جدیدی است. مباحثمان را خدا شاکریم چنین توفیقی را داد. مباحث را مرور کردیم و انشاءالله که روح بلند و مطهر رضوان الله علیه غرق در الطاف بیکران الهی باشد و دعاگوی ما باشد در معیت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلام علیه. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...