‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
خوب بیرون عرض کردیم و متنش را تطبیق بدهیم. فلسفه پایانی را هم تمام کنیم تا برسیم سر ظواهر الکتاب الکریم. «ذهب جماعه من العلما الی استثناء ظواهر الکتاب الکریم من الحجیه.» عدهای از علما که خوب اخباریان هستند، به این سمت رفتند که ظواهر کتاب کریم را از حجیت استثنا کنیم. یعنی همه ظواهر حجت باشد، ولی ظواهر قرآن کریم حجت نیست، مگر به آنچه که «نصّاً فی معناه او مفسّراً تفسیراً محدداً من قبل النبی الاعظم او المعصومین من آله علیهمالسلام.» و فرمایش اخباریون چیست؟ آنچه که متعلق به قرآن عزیز است، عمل به آن جایز نیست، مگر به آنچه که یا نص در معنا باشد، یا تفسیر معینی از طرف پیغمبر و معصومین از نزد آل او داشته باشد. پس به ظاهر قرآن طبق بیان اخباریون نمیشود عمل کرد، مگر در دو صورت: یا اینکه آن ظاهر، دیگر ظاهر نباشد و نص باشد؛ یا اینکه از طرف اهل بیت تفسیر معین آوردند. قید «معین»، نه هرکسی از آل او، معصومین.
خب، استدلال این بزرگواران برای چیست؟ اخباریون استدلالی که آوردند برای اینکه به ظواهر قرآن عمل نکنید «علی ظواهر، و لکن ظواهر القرآن مستثناه.» دلیل اول: «الدلیل الاول.» دلیل اولی که آوردند این آیه است: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ.» دلیل اولشان، عرض کردیم که قرآن است. دلیل دوم روایات. دلیل اولشان یک آیه بیشتر نیست، آیه محکمات و متشابهات، «اتباع المتشابه.» این آیه دلالت بر این دارد که خلاصه از اعتبار متشابه نهی شده و نباید دنبال متشابه راه افتاد و «کل ما لا یکون نصّاً فهو متشابه لتشابه محتملاته فی علاقتها.» بل هر آنچه که نص نباشد، این ادعای اینهاست، هر آنچه که نص نباشد متشابه است؛ چرا؟ چون محتملات آن تشابه دارد. یعنی یک احتمال این است، یک احتمال آن است، هر دو ممکن است برای لفظ. یعنی این دو تا هر دو علاقه دارد نسبت به لفظ. میشود تشابه. یعنی همین احتمال باعث تشابه است. «سواءٌ کان اللفظ مع احدها اقوا علاقةً.» یعنی میخواهد حالا بین این معانی که برای این لفظ تو ذهن میآید یکی از این معانی علاقهاش به لفظ قویتر باشد، یا میخواهد مجمل باشد، پنجاهپنجاه باشد، یا نه، ۶۰-۴۰ و ۷۰-۳۰. هر چه باشد، همین که احتمال دیگری آمد، باعث میشود که متشابه باشد. این استدلال نسبت به این آیه است.
ولی جواب، پاسخی که داده شده، از چند سه جواب داده شده برای استدلال به این آیه. جواب اول: «الاول، ان العمل باللفظ الظاهر لیس من المتشابه.» ما این را قبول نداریم که ظاهر را هم متشابه بدانیم. متشابه که به معنای این نیست که حالا یکی هفتاد باشد، یکی سی باشد. مجمل است که متشابه میشود، ظاهر که متشابه نمیشود. «لا تشابه ولا تکافؤ بین المعانی فی درجه علاقتها باللفظ.» تشابه و تکافئی نیست، درهمتنیدگی و یکی بودن و اینها همکفر بودن، تکافؤ، تشابه و تکافئی نیست بین معانی آن در درجه علاقه آن معنا، درجه علاقه آن معانی به لفظ. اینجوری نیستش که همه درجه علاقهشان یکی باشد، همه تو یک سطح باشند، یکسان باشند، نه، یکی بیشتر است، یکی عقبتر، یکی جلوتر است، یکی عقبتر است، بیشتر و کمتر دارد. لذا برابر نیستند که اصلاً میخواهد متشابه پیش بیاید. «بل المعنی الظاهر متمیزٌ بدرجه علاقته.» آنی که معنای ظاهر است تو درجه علاقه خودش متمایز است، تمیز دارد و کاملاً جداست، روشن است. هفتاد درصد و سی درصد که اصلاً قابل قیاس با هم نیست و «علیه، فان ما یقال فی المتشابه مختصٌّ بالمتّهم فقط.» بنابراین، آنچه که در مورد متشابه گفته میشود فقط مخصوص کجاست؟ مخصوص متهم یعنی مجمل است. فقط مجمل است که متشابه میشود. از بین آن سه تایی که داشتیم: ظاهر، نصّ، خوب، روشن، کامل و مجمل که قطعی است و متشابه. ظاهر متشابه نیست؛ چون بین معانیاش درجه علاقه یکسان نیست.
جواب دومی که باز برای این آیه داده میشود این است: «الثانی، لو سلّمنا ان الظاهر من المتشابه، الا انّا لا نسلّم ان الایه الکریمه تنهی عن مجرّد العمل به.» بر فرض که بپذیریم که ظاهر از متشابه است. اصلاً قبول میکنیم، میگوییم که ظاهر هم متشابه است. ولی تسلیم این نمیشویم، این را نمیپذیریم که آیه کریمه دارد نهی میکند از مجرد عمل. آیه نمیخواهد بفرماید در هر صورتی به متشابه عمل کردی این منهی است، این ممنوع است. اگر ما مراجعه به محکمات کردیم چی؟ ارجاع به محکمات دادیم، آن وقت هم عمل به متشابهات اشکال دارد؟ «نعم سیاق ذمّ المتشابهات فیرکز علیها بصوره منفصله عن المحکمات ابتغاءَ الفتنه.» مضمون این آیه فقط در این است که مذمت میکند در سیاق مذمت کسی است که دارد متشابهات را التقاط میکند. از جاهای مختلف متشابهات را میگیرد و تمرکز خودش را «علیها،» تمرکز خودش را میگذارد بر آن متشابهات به صورت منفصلی از محکمات. یعنی محکمات را از متشابهات جدا میکند، متشابهات را جمع میکند. همه اینها را جمع میکنی یک نظام فکری بر اساس متشابهات درست میکنی، متشابهاتی که از محکمات هم جداست. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه فتنهجویی کند. «ابتغاءَ الفتنه، و هذا ممّا لا اشکال فی عدم جوازه حتی بالنسبه الی ظواهر الکتاب.» و این چیزی است که اشکالی نیست در جایز نبودنش، حتی به نسبت به ظواهر کتاب. حتی اگر کسی بخواهد نسبت به ظواهر کتاب، متشابهات قرآن را بگیرد و از محکمات جدا کند و نداشته باشد و فتنهجویی روی متشابهات کند، این عمل قطعاً حرام است، همه جا حرام است، روی ظواهر قرآن هم. «فمساق الآیه مساق کلام من یقول: إن عدوّی یحاول أن یبرز النقاط المبهمه من سلوکی، و یفصلها عن ملازماتها التی تولد سلوکی.» سیاق این آیه شبیه سیاق حرف کسی است که میگوید: «إن عدوی یحاول أن یبرز النقاط المبهمه من سلوکی و یفصلها عن ملازماتها التی تولد سلوکی.» دشمن من هی دارد میگردد تو کارهای من یک سری نقاط مبهم پیدا کند، با آن نقاط مبهم، از رفتار و زندگی من، این نقاط مبهم را از آن کارهای واضح و روشن من جدا کند و با همین نقاط مبهم خلاصه به من آسیب بزند. حرف خدا تو این آیه اینه: بگردند حرفهای متشابه را پیدا کنند، حرفهای مبهم را پیدا کنند، با آن به محکمات آسیب بزنند و ابتغاء فتنه و ابتغاء تأویل داشته باشند. این هم جواب.
جواب سوم: «الثالث، ما قد یقال، معلوم میشود که خود شهید نسبت به این مطلب «ان قلت» دارد و این جواب سوم را قبول ندارد. کجا مناقشه کرده؟ در «بحوث» جلد ۴ صفحه ۲۷۶. آنجا تو این پاسخ مناقشه کرده.» «ان الآیه لیست نصاً فی الشمول لظاهر الکتاب، وعلی اقصى تقدیر، هی ظهور فیه، فیَلزَم من حجیّه الظاهر الآیه فی اثبات الردع عن العمل بظواهر الکتاب الکریم، نفی هذه الحجیه.» جواب سومی که نسبت به این آیه معمولاً داده میشود، گاهی داده میشود این است که آیه نص نیست در شمول برای ظاهر کتاب، بلکه نهایتاً این است که ظهور دارد. بر فرض که خیلی دیگر ما قبول بکنیم، آیه سه تا حالت دارد، اینکه بخواهد خود ظواهر قرآن را در بر بگیرد یا نص است یا ظاهر است یا مجمل است که حالا بر فرض بگیریم نص باشد یا ظهور باشد. اینکه این آیه در نهی کردن از اینکه دنبال ظواهر قرآن راه نرویم. چی را دارد میرساند نسبت به این معنا؟ یا باید نص باشد یا ظهور. نص که نیست، خیلی بخواهد دیگر چیزی باشد ظهور است. این از بحث خود اخباری شما. مگر نمیگویید آیه دارد نهی میکند از اینکه به ظواهر قرآن عمل کنید با ظاهر خود همین آیه را هم نگیر. شما استدلالتان ظاهر همین آیه است دیگر، و این ظهور شامل خودش هم شامل نهی از خودش هم میشود. پس لازم میآید از حجیت ظاهر آیه در اثبات ردع از عمل به ظواهر کتاب، اگر قرار باشد این آیه ظهور داشته باشد در اینکه دنبال ظواهر قرآن راه نیفتید، اولین چیزی که باید بزنیم کنار چیست؟ خودش است. به چیزی استناد میکنید برای اینکه بگویید به ظواهر عمل نکنید که خود استنادتان استناد به ظواهر است. این دلیل اول که قرآن. حالا در بحوث من که مطلب را قبول نداشته باشند توی این خلاصه، در واقع به نحوه استدلال کسی که اینجوری دارد بحث میکند به نظرم میآید که اصل اشکال وارد باشد در نظر ایشان. بله. حالا باز باید مراجعه کرد.
دلیل دوم: شهید صدر، دلیل دوم در واقع اخباریون برای اینکه ظواهر قرآن حجت نیست، روایاتی است که بیان میکند. بحث شروع نکردیم. این است که اصلاً ظواهر قرآن ظاهر نیست بلکه اجمال دارد. قرآن ظهور ندارد بلکه مجمل است. میآید پایینتر و کل قرآن …. دیگر ضعیفترین دلیلی است که حالا آخر بحث مطرح میشود و خیلی هم شستهرفته ردش موجود است.
در دلیل دوم، روایاتی که ازش این بو به مشام میرسد که دارد عمل به ظواهر را رد میکند، مطرح میکنم. چند طایفه بود. «الدلیل الثانی: الروایات الناهیه عن الرجوع الی ظواهر القرآن الکریم.» روایاتی که از رجوع به ظواهر قرآن کریم «تصنیفها الی ثلاث طوائف.» و میشود روایات را به سه طایفه تقسیم کرد. «الاولى: ما دلّ من الروایات علی ان القرآن الکریم مبهم و غامض و قد استهدف المولی اغماضه و ابهامه لجل تاکید حاجه الناس الی الحجه.» طایفه اولین روایاتیاند که دلالت بر این دارند که قرآن مبهم است، قرآن غامض است و مولا هدف گرفته، قصد کرده این اغماض و این ابهام قرآن را. چرا قرآن نازل کرده؟ قرآن را مبهم نازل کرده به این دلیل که مردم نیاز به حجت داشته باشند. خب، حالا آن کسی که این استدلال را آورده توجه به این ندارد که اصلاً امام است که با قرآن تعریف میشود یا قرآن است که با امام تعریف میشود. قرآن پیغمبر را تعریف میکند یا پیغمبر قرآن را تعریف میکند؟ قرآن که پیغمبر را تعریف میکند چون معجزه است. معجزه دارد میآید اعطای حقانیت میکند. معجزه «أوذَ عُرفَ بِاستدلال.» طایفه اول: «القرآن قد لا یعرفه الا من خوطب به.» قرآن را فقط کسی میداند که مخاطبش باشد، فقط کسی میفهمد که مخاطب قرآن باشد. «و ان غیر المعصوم لا یصل الی مستوی فهمه.» و غیرمعصوم نمیرسد به مرحله فهم قرآن. خوب، این طایفه، جوابی که بر این طایفه اول داده شده چیست؟ «و هذه الطائفه یرد علیها ایرادات عدیده.» و ایراد میشود، وارد میشود در این طایفه از روایات چند ایراد. «أنه روایات هذه الطائفه جمیعاً ضعیفه السند.» خب، این روایات از جهت سندی ضعیف است. «بل قد یحصل الاطمئنان بکذبها لضعف رواتها و انحرافهم الفکری.» بلکه گاهی اطمینان حاصل میشود به اینکه این روایات کذب است؛ چرا؟ اطمینان حاصل میشود به خاطر ضعف راویان، تراجم، چون غالب این روایات از کسانیاند که گرایشهای باطنی منحرف دارند، بنابر آنچه که شرح حال مترجم، شرح حالشان، ظاهر است. «مع الالتفات الی ان اسقاط ظواهر الکتاب الکریم عن الحجیه، امر فی غایه الاهمیه.» همراه التفات به اینکه اینی که بخواهیم، یعنی یکی اینکه ضعیفالسند است و راویهایش اینجورند. یک اشکال دیگر هم که روایت دارد، اگر بخواهیم ظواهر کتاب کریم را از حجیت ساقط کنیم، یک امری است در نهایت اهمیت. «فلو کان اهل البیت فی صدد بیان ذلک لما امکن عادهً افتراض اختصاص الاطلاع علی ذلک الأخبار عن ذلک دون فقها اصحاب الأئمه.» اگر میخواستند اهل بیت یک همچین کاری بکنند، اینجوری نبود که فقط این راویهای ضعیف مطلع بشوند برای اینکه اهل بیت منظورش این است و قصدشان این است. فقط اینها باخبر بشوند. اخبارهای آنان دون فقهای اصحاب ائمه. اینها باخبر بشوند برای مردم بگویند، آن اصحاب کبار و آن فقهای عظیمالشأن، آنها چیزی نگویند! خب، این خیلی عجیبغریب است. مثل اینکه مثلاً از یک استاد عرفانی مثلاً یک نقل قولی بیاید، بعد ایشان چهل تا شاگرد دارد. علامه طباطبایی مثلاً هست. چهل تا شاگرد دارد. سی تایشان در اعلا درجه علم و معرفت و اینها هستند. معمولی هم میرفتند، معمولی. سه چهار تایشان یک حرف مهمل را به علامه نسبت میدهند. هیچکس از آن بقیه شاگردان زمینه برای طرد یک همچین حرفی ندارد. بله. اخبار از آنان نه فقهای اصحاب ائمهای که «علیهم المعول و الیهم تفزع الشیعه فی الفتوی و الاستنباط من امر الائمه و ارجاعهم.» کسانی که شیعه به اینها تکیه میکرده، به اینها پناه میآورده «فی الفتوی و الاستنباط.» به امر ائمه و ارجاع اهل بیت، شیعه به اینها پناه میآورده، به این فقهای اصحاب کبار، فتوا و استنباط را از اینها میگرفته. اینها چیزی نگفته باشند، آن کسانی که گرایشهای باطنی داشتند و آدمهای درویشمسلک و صوفیمسلک و اینها. آنها فقط یک همچین حرفی زدند.
«و کونها روایات معارضه للکتاب الکریم الدال علی نزوله تبیاناً لکل شیء و هدى و بلاغاً.» اشکال دومی که بر این طایفه اول از روایات وارد است. دلیل دوم، طایفه اول، اشکال دوم. چیز دومی که وارد است، اشکال دومی که وارد است این است که این روایات با کتاب کریم تعارض دارد، با خود قرآن تعارض دارد. قرآن کریمی که دلالت دارد بر اینکه خود قرآن، قرآن تبیان لکل شیء است. نازل شده، هدی و بلاغاً نازل شده. نازل شده برای اینکه هدایت باشد، بلاغ باشد، هر چیزی را تبیین کند. «و المخالفه للکتاب من اخبار الآحاد لا یشمله دلیل حجیه حجیه خبر الواحد کما اشرنا سابقاً.» و آنچه که مخالف قرآن باشد از خبر واحد، یعنی خبرهای واحدی که مخالف قرآن است، دلیل حجیت خبر واحد شامل آن نمیشود. خبر واحدی حجت است که معارض با دلیل قطعی نباشد، صدور نباشد. اگر خبر واحدی با قرآن مخالفت داشت، آن خبر واحد دیگر حجیت قرآن را قبول ندارم. تبیان سوره نحل آیه ۸۹.
طایفه دوم: «الطائفها الثانیه، ما دل من الروایات علی عدم جواز الاستقلال بفهم القرآن عن الحجه.» طایفه دوم آن روایاتی است که دلالت دارد بر اینکه استقلال در فهم قرآن از حجت یعنی مستقل بودن از حجت در فهم قرآن جایز نیست. نمیشود شما برای خودت بنشینی قرآن را بفهمی، باید حتماً با حجت بفهمی. حرف این طایفه دوم این است: اگر خودت نشستی فهمیدی، این فهم را باید بگذاری کنار، بزنی به دیوار. «و هذه لا تدل علی عدم جواز العمل بظاهر الکتاب بعد الفحص فی کلمات الأئمه و عدم الظفر بقرینه علی خلاف الظاهر کما هو مورد الحجیه.» این روایات دلالت ندارد بر عدم جواز عمل به ظاهر کتاب، بر عدم جواز عمل به ظاهر کتاب بعد از جستجو در کلمات ائمه و نیافتن، دست نیافتن به قرینهای برخلاف ظاهر. «لم یعد هذا النحو من العمل لیس استقلالاً عن الحجه.» منظور چیست؟ دلالت ندارد، مفهومگیری دارد میکند در واقع. یعنی دلالت روایات کجاست؟ مال وقتی است که شما قبل از اینکه سراغ روایت بری، قبل از اینکه سراغ معصوم بری، خودت، این اشکال دارد. ولی دلالت ندارد بر آن حالتی که شما اول میروی سراغ روایت، قرینه پیدا کنیم، فهم معصوم را ببینی، بعد که اینها را دیدی حالا بیایی به ظواهر قرآن عمل کنی. اگر اینجور بود، دیگر این اشکالی برش وارد نمیشد. یک وقت شما میروی ظاهر قرآن را میخوانی، همانجا که خواندی میخواهی عمل کنی، این روایت طایفه دوم با این مشکل است. یک وقت ظاهر قرآن را میخوانی، قبل از اینکه عمل کنی میروی سراغ روایات، قرینه در روایات هست یا نیست؟ کمکی از روایات برای فهم آیه میشود یا نمیشود؟ آن را که بررسی کردی حالا میآییم عمل میکنیم. حرف طایفه دوم ظواهر قرآن حجت نیست، به خاطر همین، یا از اول شما میخواهی بری سراغ حرف جدیدی که نیست دیگر. روایاتش حالا آن طایفه اول این بود که اصلاً مبهم است، قرآن مبهم است، کسی نمیفهمد. اینجا این است که آنی که میفهمی را بگذار کنار و به فهم معصوم رجوع کن. بعد تقریباً یک شکل است، معصوم باید تطبیق بدهد. اصلاً ظاهر نداریم، میگوید ظاهر را بگذار کنار و به فهم روایت رجوع کن. خودت را بینیاز کن از این بحث. بستن در خانه اهل بیت. همین قم طلاب روحانی کتاب دارند. تألیفات علامه طباطبایی در خانه اهل بیت را بست. تفسیر المیزان هر جایی که بحث الروایات را آورده، نه آن همینجوری الکی آورده که بگوید خلاصه ما هم این را داریم، ولی تو فهم آیات اصلاً کاری به روایت ندارد. باید خودش بفهمد. یکی اینکه استقلال از حجت، یکی اینکه تفسیر به رأی. هر سه تا طایفه را روایت هم نخوانده. فطرتش در واقع به خاطر اینکه این نحوه از عمل استقلال از حجت نیست.
میرویم سراغ طایفه سوم: «الطائفها الثالثه: ما دلّ من الروایات علی النهی عن تفسیر القرآن بالرأی، و إن من فسّر القرآن برأیه فقد کفر.» طایفه سوم آن روایاتی است که دلالت بر این دارد که قرآن را نباید تفسیر به رأی کرد و هرکس قرآن را به رأی خودش تفسیر کند، کافر شده است. «فقط اجیب علی الاستدلال بها بان حمل اللفظ علی المعنی الظاهر لیس لوناً من التفسیر، کشف الغطاء ولا غطاء علی المعنی الظاهر.» گاهی جواب داده شده بر استدلال به این طایفه، به اینکه حمل لفظ بر معنای ظاهرش، تفسیر لفظ را بر معنای ظاهرش حمل کنی که تفسیر نمیشود. که تفسیر یعنی کشف غطا، پرده کنار زدن و غطایی نیست بر معنای ظاهر. پوشش مقنعهای ندارد، جناب مقنعه، مقنعهای ندارد، پوششی ندارد، مستوری ندارد که شما میخواهی این را کنار بزنی و تفسیرش کنی. خودش ظاهر است دیگر، خودش فهمیده میشود. «فالاجابه: انه لا ینطبق هذا الجواب علی بعض الحالات، حینما یکون الدلیل مشتملاً علی ظواهر اقتضائیه عدیده متضاربه.» گاهی اینجور گفته میشود که این جواب منطبق بر بعضی از حالات نیست. «حینما یکون الدلیل مشتملاً علی ظواهر اقتضائیه عدیده متضاربه.» منطبق بر همه حالات نیست. این جواب را یک عده جواب دادند که نه، ما ظاهرگیری داریم میکنیم. ظاهر که کشف غطا ندارد. به همین پاسخ یک اشکالی شده که چرا یک وقتهایی واقعاً همان ظاهرگیری هم کشف غطا دارد. همان کشف ظاهر هم کار سادهای نیست. همان کشف ظاهر هم این مفسر با مفسر تومنی دو هزار کارشان فرق میکند. خب، المیزان مگر از کجا آمد؟ از قرآن آمده. قبلیها چرا اینها را نگفتند؟ علامه طباطبایی «یهْدُونَ بِأَمْرِنَا» را میزند به آیه «لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ» و کار امام را هدایت واسطه عالم امر میداند. عالم امر را هم میزند به آیه «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ.» یک چیز جدید دارد تولید میشود. مفسری در طول تاریخ این حرفها را نزده. از کجا دارد میآید؟ از خود قرآن. اسمش چیست؟ اسمش تفسیر است دیگر. دارد کشف غطا میکند. پس اینجوری نیست که همیشه ظاهرگیری کار سادهای است و نمیخواهد شما پردهای را کنار بزنی. نه، یک وقتهایی هم واقعاً دلیل مشتمل است بر ظواهر اقتضائیه. یادتان هست گفتیم ظاهر و «ظاهر فعلی»، دو تا واژه. واژه! واژه بسیار مهمی است که یک ظاهر، ظاهر اقتضایی است. اقتضا دارد ظهور در این مسئله داشته باشد. یک وقت ظاهر فعلی است. نه اصلاً واقعاً بروز دارد در این مسئله. ظواهر اقتضایی متعدد و متضارب. چندین ظاهر اقتضایی داریم که اینها متضارب در هم. «یحتاج تقدیر الظهور الفعلي المتحصل من مجموعه تلک الظواهر الی نظر و امعان، فیکون لوناً من کشف الغطاء علی المعنی الظاهر.» به نحوی که آن ظهور فعلی احتیاج دارد تقدیرش، حسابش را بیاریم. کدام ظهور فعلی؟ آن ظهور فعلی که از مجموع این ظواهر شکل میگیرد. از مجموع این ظواهر اقتضا ده تا ظاهر اقتضایی داریم، آخرش میخواهد یک ظهور فعلی بشود دیگر. هم این میتواند باشد، هم آن میتواند باشد، هم آن میتواند باشد. با قرینه که «فقط این» در مورد آیه «اِنَّما يُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبُ عََنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ». خب، سیاق آیات چه سیاقی؟ سیاقی دارد با همسران پیغمبر صحبت میکند. ظاهر اقتضایی میتواند اهل بیت خاصی باشد، میتواند اهل بیت مطلق پیغمبر باشد، همسران پیغمبر را شامل بشود. حالا ما میخواهیم به یک ظاهر فعلی برسیم. از این ظواهر اقتضایی برسیم به یک ظاهر فعلی که از مجموع این ظواهر حاصل میشود بعد از موازنه و کسر و انکسار بعد از اینکه آمدیم، خلاصه، بالا و پایین کردیم، احتمالات را از بین بردیم، این ظهور فعلی احتیاج به چی دارد؟ به نظر و امعان. یک نوع تفسیر میخواهد. «هیچ کشف غطایی ندارد»! نه، همان کسی که با این آیه برای شما اثبات میکند که این اهل بیت یک طایفه خاصیاند، دارد آیاتی را کنار هم میچیند، یک نظر و امعانی دارد و یک کشف غطایی دارد روی این بحث که اثبات میکند که ظهور فعلی این آیه آن طایفه خاص است. هر جا بحث ظهور است، ظهور کشف غطا نمیخواهد.
اصل حرف چی بود؟ طایفه سوم گفت اینها تفسیر به رأی است. پاسخ چی دادند؟ گفتند نه، اصلاً تفسیر نیست. «سالبه به انتفاء موضوع.» ظهورگیری که تفسیر نیست. اشکال بر این پاسخ چی بود؟ که نه، یک وقتهایی هم تفسیر است. هر ظاهرگیری را نمیشود گفت ظاهر است و تفسیر نیست. نه، واقعاً یک وقتهایی ظاهرگیری برای کشف ظهور، یک نوع کشف غطا تویش است، یک نوع تفسیر تویش است، نظر و امعان لازم داریم. این یک رنگی از کشف غطا دارد. «فالفقها قد یختلفون فی فهم الدلیل، فیفهم به شکل و فقیه آخر یکتشف من داخل الدلیل نکته تعیّن فهمه بشکل آخر علی اساس ما تقتضیه تلک النکته من ظهور.» برای همین میبینیم که فقها گاهی در فهم دلیل اختلاف دارند. یک کسی به یک شکلی میفهمد، یک فقیه یک چیزی میفهمد از این ظاهر، از این سیاق. یک فقیه دیگری میآید یک نکتهای را از داخل دلیل ابراز میکند، از این ظرایف. خیلی ایشان تو بحثهای فقهی و اینها دارد. اصلاً یک ظرایفی را از روایت بیرون میکشد، یا خود مرحوم علامه طباطبایی یا حضرت امام. حضرت امام که در نوع خودش بینظیر است. یک چیزهایی را از وسط روایت، نکته تعیین پیدا میکند. «فهم کبنة اللبون، بکش کنار، سواری نده.» ایشان که گاهی میگفت: «بکش کنار، سواری به آن کسی که وسط میدان دارد میدانداری میکند، حرف بزن. ابن لبون نباش، حرف بزن چرا ابن لبون باشی. حرف بزن، سواری بین امیدی، موزه خودت را روشن کن که بین آن سواری ندهی.» با ظاهری که یک نکتهای را دارد دست میگذارد، در خود روایت کی فهمش به شکل دیگری میشود، بر اساس آنچه که آن نکته از ظهور اقتضا دارد. خوب، «فالاحسن الجواب» بهترین جواب یک پاسخی بود که خود شهید صدر هم با همان تعبیر «اجیب» منظورش مشخص بود که ایشان قبول ندارد پاسخ را که اصلاً این تفسیر نیست. یک تفسیر داریم، یک ظهور. میرویم سراغ جواب بهترین که در نظر مرحوم شهید صدر جواب خیلی خوبی است. ما بیاییم مناسبات عصر نص را در نظر بگیریم. زمانی که دوران اهل بیت بوده، آن وضعیت تاریخی، آن شرایط فکری و مکتبی که تو آن دوران بوده، حاکی از این است که یک طایفهای با محوریت ابوحنیفه اینها تکیه داشتند به حدس و استحسان و خلاصه قیاس و رأی و اینها. اصلاً حرفشان رأی بوده. دقیقاً این روایت ناظر به آن فضاست و انصراف به آن فضا دارد. کلمه «رأی» انصراف دارد بنابر آنچه در پرتو آنچه که ما شناختیم از مناسبات عصر و ظهور هذه الکلمه «کمصطلح و شعار لتجاه فقهی و اسعاً الی الحدس و الاستحسان.» ظهور این کلمه، اینکه تفسیر به رأی میشود، مثل یک اصطلاح و شعار میماند برای رویکرد فقهی واسع، رویکردی که انقدر توسعه دارد که حدس و استحسان را هم میپذیرد. «فلا تشمل الرای المبنی علی قریحه عرفیه عامه.» شامل آن رأی که تکیه بر قریحه عرفیه عامه دارد نمیشود. دو تا رأی داریم. ایشان بحث را نمیبرد رو تفسیر یا ظهور. میگوید نه، اصلاً خود رأی دو تا چیز است. یک رأی در برابر قرآن و عترت داریم که اصلاً طرف در را وا کرده هر چی خواست بریزد بیرون. یک رأی هم ذیل همان بحثی که تو اجتهاد هم داشتیم، اول کتاب، اول حلقه اول. یک وقتی رأی ذیل قرآن و روایات و تکیه دارد به فهم عرفی، به قریحه عرفی عام. این رأی یکی دیگر نمیگویند آن رأی تفسیر. خب، این اشکال. «انّ اطلاق الروایات المذکوره للظاهر لا یصلح أن یکون رادعاً لسیره العقلاء والعمل بظواهر الألفاظ.» درست. «سواءً ارید بها سیره العقلائیه او سیره المتشرعه.» اطلاق روایات ذکر شده برای ظاهر، این طایفه سوم تقسیماتی که آوردید، صلاحیت ندارد که رادع از سیره باشد. کدام سیره؟ چه سیره عقلایی یا سیره متشرعه. آن سیرهای که بر عمل به ظواهر بوده، سیره بر عمل به ظواهر است دیگر. این روایات نمیتواند ردع از آن سیره بکند. میخواهد اراده بشود به آن سیره، سیره عقلاییه یا سیره متشرعه. نظیر آنچه گذشت در بحث حجیت.
اما سیره عقلایی، چرا نمیتواند رادع سیره عقلاییه باشد این روایات؟ «فان الرادع یجب ان یناسب حجمه و وضوحه مع درجه استحکام السیره.» به خاطر اینکه این رادع واجب است که از جهت حجم و وضوح متناسب باشد با درجه استحکام سیره. به هر میزان که سیره استحکام داشت، این روایاتی که رادع است همان مقدار باید باشد. به هر میزانی که آن گسترش داشته، عام البلوی بوده، این روایت هم همان میزان باید بیاید و تذکر بدهد. از جهت حجم و وضوح و متناسب با او باشد. این حجم وسیع سیره کجا، چهار پنج تا روایت کجا.
اما سیره متشرعه: «واما سیره المتشرعه من اصحاب الائمه کانت علی العمل بظواهر الکتاب و لعرف الخلاف عنهم فنفس هذه السیره تثبت عدم صلاحیه الاطلاق المذکور للردع بل تکون مقیدت له.» متشرعه، دومیش که گفتیم به خاطر اینکه چرا نمیتواند این روایات رادع از سیره متشرعه باشد، به خاطر اینکه ما وقتی ادعا داریم که سیره متشرعه از اصحاب ائمه جاریست، قائم است بر عمل به ظواهر کتاب، یعنی اصحاب ائمه چکار میکردند؟ به ظواهر کتاب عمل میکردند. داخل پرانتز: اگر اینجور نبود خلافش از اینها به ما میرسید. یعنی میفهمیم که این کار را نمیکردند، نقل میشد به ما میرسید. اصحاب این کار را میکردند. خود این سیره ثابت میکند عدم صلاحیت آن اطلاق مذکوره برای ردع. نه تنها آن روایت رادع از این نیست، یعنی آن روایت نمیآید حد بزند این سیره را، این سیره حد میزند آن روایات را. میگوید آن تفسیر آنی نیست که شما فهمیدی، نه اینکه این روایت بگوید اینی که عمل میکردند آنی نیست که فکر میکنی، نه برعکس است. چون سیره روشنتر است و احراز وجدانی است و روشن است که متشرع عمل میکردند به ظواهر کتاب. منظور مال یک جای خاصی است وگرنه آنها به اخذ ظواهر اقدام میکردند. «بل تکون مقیده له.» بلکه مقید میباشد برای آن دسته از روایاتی که در طایفه سوم ذکر شد. این بحث خصوصی بود، یعنی روایت اختصاصی و جوابهای اختصاصی. ولی یک بحثهای عمومی داریم یعنی مطلق این روایت، هر سه طایفه، یک سری اشکالهای عمومی بهش وارد است که با این استدلال، خلاصه، همه این روایات با هم، این سه طایفه استدلالش آسیب میبیند که خب، این را باید جلسه بعد ان شاء الله مطرحش بکنیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...