‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد و لعنت الله علی القوم الظالمین.
بخش دوم کتاب شریف "حلقه ثانیه"؛ یعنی نیمۀ دوم این کتاب را، انشاءالله میخواهیم آغاز بکنیم. بخش خوبی است و نکات خوبی دارد. شهید صدر (رضوان الله علیه) هم، قلمش قلم شیرینی است و هم نگاهش نگاه ویژهای. کل این "حلقه ثانیه" را با این همه طول و تفصیل و نکات بکر و بدیع و اینها، همه را ایشان در سه هفته نوشته! کل کتاب واقعاً عجیب است؛ یعنی سه هفته برای کشیدن نقشه کلی آن هم، فکر کنم وقت کمی باشد برای امثال من. همه را مرتب از اول تا آخر، چقدر هم ذهن قوی که مطلب در مشتش است و میداند چه میخواهد بگوید و چقدر میخواهد بگوید.
چون اینجور کتابی که شما میخواهی طبقهبندی بکنی، کدام حرف را بزنم، این را اینجا بگویم، آن را آنجا بگویم، در سه تا حلقه. شما باید خیلی بنویسی و پاک کنی. ردیفْ گرفته و رفته، سه هفته. واقعاً قُرص عجیب و غریبی است که از تسلط ایشان خبر میدهد، آن هم با این سن کم، که کلاً ۴۵ سالش بود به شهادت رسید، ۴۵-۴۸ سالش بود به شهادت رسید. ۴۸ سال تازه معمولاً سنی است که دیگر کمکم طلبهها و روحانیون دیگر وارد عرصه میشوند، کمکم جدی گرفته میشوند. اما برای ایشان پایان کارش بوده. همه را گذاشت و... علامه طباطبایی چی بوده! به هر حال شخصیت عجیب و غریبی است. قبلاً هم تو آن بخشهای نیمۀ اول "حلقه ثانیه" در مورد ایشان نکات زیادی را عرض کردیم، در مورد شهید صدر (رضوان الله علیه).
کتاب بخش دلیل عقلی را شروع میکنیم. ادلۀ محرزه را دو بخش کردهاند: دلیل شرعی و دلیل عقلی. ما وارد بحث کتاب "ادله المحرزه" میشویم. کتاب من از صفحه ۱۹ آغاز میشود. آنجا دلیل شرعی را مفصل بحث کردند تا اینجا که رسیدیم به الان صفحه ۳۰۹، بخش دوم ادّله محرزه، دلیل عقلی. دو تا بحث داریم: یکی اینکه میخواهیم قضایای عقلیه را اثبات بکنیم، یکی دیگر هم این است که میخواهیم حجیت دلیل عقلی را مطرح کنیم که آیا دلیل عقلی حجت است یا نه.
نکاتی را عرض میکردیم از کتاب و بعد وارد متن میشدیم و متن را... نکاتی که در مورد کتاب داریم. نکته اول: اثبات قضایای عقلیه بود. عرض کردم بحث صغروی است و دربارۀ این بحث میکنیم که ادراک عقلی، عقل قابلیت دارد برخی قضایا را درک بکند. این بحث اثبات قضایای عقلی است. اما حجیت عقلی: بحث کبری داریم، دربارۀ حجیت آن چیزی که عقل درکش کرده. اینجا بحث میکنیم که آیا حجت هست یا نه. این نکته بود.
نکته بعدی این است که ما در نظام تکوین و نظام تشریع مشابهتهایی را داریم و عقل، همانطور که در مورد عالم تکوین چیزهایی را ادراک میکند، در مورد عالم تشریع هم میتواند چیزهایی را ادراک کند و در حوزۀ قانونگذاری و شریعت، عقل میتواند وارد بشود. البته نکتهای است که حالا جلوتر به آن اشاره میکنم. ما هی میگوییم حکم عقل، حکم عقل، حکم عقلی؛ ولی واقعاً تعبیر، تعبیر تسامحی است. عقل حکم نمیکند، عقل ادراک میکند. کارکرد عقل کارکرد حکومت و حکم نیست. کارکرد عقل چرا، نور میاندازد. عقل نمیگوید باید و نباید، کار عقل نیست. عقل کشف میکند مصلحت را، کشف میکند مفسده را. خودِ آن کشف تلازم دارد با باید و با نباید. آنقدر که این دلالت التزامیه قوی است و آنقدر که نسبت تلازم شدید است، دیگر از باب علاقه میگوییم حکم؛ ولی واقعاً ما چیزی به اسم حکم عقل، نه... عقل حکم نمیکند، عقل ادراک میکند. چیزی را بزنیم حکم به اشکال میخورد. حکم عقلی با حکم شرع.
خب، در عالم تکوین مثلاً علاقه تضاد داریم، علاقه تلازم داریم. مثلاً میگوییم که جمع اضداد ممکن نیست. نمیشود که دو تا ضد در آنِ واحد در شیء واحد با همدیگر جمع بشوند. نمیشود که اینجا، در عین حالی که گرم است، همین جا در همین ساعت در عین گرم اینها میشود نسبتش نسبت تضاد. نمیشود این دفتر، این کاغذ، این صفحه که سفید است و تمام صفحه سفید است، همین صفحه که تمامش سفید است در عین سفید بودن، تمام صفحه هم سیاه باشد یا بخشی از صفحه هم سیاه. جمع اضداد قاعدۀ عقلی است. عقل کشف میکند از عالم تکوین این قاعدۀ تضاد را، میگوید که جمع اضداد ممکن نیست.
یکی دیگر از علاقههایی که کشف میکند، علاقۀ تلازم است. میگوید آقا وقتی سبب جایی باشد، مسبب هم هست. وقتی آتش باشد، حرارت هم هست. وقتی مسبب هم باشد، سببش هست. وقتی حرارت باشد، معلوم میشود که آتشی هست. وقتی روشنایی باشد، معلوم میشود که نوری هست. معیت دارند، علیت دارند. باز بالاتر از معیت بگوییم علیت؛ چون ممکن است چیزی با چیزی معیت داشته باشد ولی نسبتش نسبت علیت نباشد. علیت دیگر آن ارتباط وجودی علت و معلول به شدت بالاست و یکی عین فقر به دیگری است، معلول عین فقر به علت. خب، وقتی که معلول بود، علت هم هست. وقتی که صدایی در مسجد بود، میفهمیم که مُوَلِّد صدایی هم هست. وقتی پنکهای روشن بود، میفهمیم برق هم هست. اینها را از کجا میفهمیم؟ از علاقۀ تلازم. علاقۀ تلازم در تکوینیات. میگوییم بین گردش این پنکه و بودن برق در این مسجد تلازم و ملازمه دارد. نمیشود برق نباشد و این پنکه روشن باشد. ادراک عقل، یا بفرمایید حکم عقل در حیطۀ تکوینیات.
خب، حالا همین را در حیطۀ تشریعیات هم داریم. همین علاقۀ تضاد، همین علاقۀ تلازم. اول کتاب گفتیم نسبت احکام خمسۀ تکلیفیه با همدیگر نسبت تضاد؛ وجوب و حرمت متضادیناند، حرمت و استحباب متضادیناند، اباحه و استحباب متضاداند، اباحه و کراه با همدیگر متضادیناند. نمیشود چیزی حرام باشد، همان چیز حرام در همان آنی که حرام است مستحب باشد. واسۀ همین اگر نهی کردند از اینی که مثلاً پشت امام جماعت مسافر نماز بخوانی، نمیشود که هم مستحب باشد هم حرام باشد. میشود کراهت در عبادت؛ یعنی ثواب دارد، کمتر از نماز معمول. چون نسبت، نسبت متضادین است. عقل ادراک میکند این دو تا قابل جمع نیست. نمیشود یک کاری را به ما بگویند انجام بدهیم و ثواب داشته باشد فی نفسه و در خود همان فعل در همان آن حرام هم باشد. ثوابت را هم بگیری، چوب کتک را هم بخوری. مگر اینکه مصداق دو تا فعل باشد که حالا جلوتر بحث اجتماع امر و نهی انشاءالله که همزمان مثلاً من هم باید دستم عرق بخورد و هم باید دستم خم باشد. پس اینی که تضاد است، بحث تناقض بود. در تناقض هشت وحدت شرط است. تناقض با تضاد فرق دارد.
پس ما در تشریعیات هم میتوانیم علاقۀ تضاد را کشف کنیم، بر اساس ادراک بکنیم و حکم بکنیم. میتوانیم حالا تو احکام شرعی همان علاقۀ تضاد هست، علاقۀ تلازم هست. مثلاً بین مقدمه و ذیالمقدمه تلازم است. اگر گفتند برای ناهار آبگوشت بگذار، یعنی گوشت را هم در بیاور از تو فریزر. اگر نداریم، از تو بازار بخر. مقدمات ذیالمقدمه، پس اینها مقدمات عقلی است بحث.
خب، پس ما وقتی مکلف به کاری میشویم، وقتی گفتند حاج آقا شما فلان ساعت منبر باش فلان جا، یعنی فکر راهم بکن، فکر ماشینم بکن، مسیرم بکن، فکر برگشت، لباس و همه چی دیگر. هر چی مقدماتی که فراهم بکنی برای حضور کفایت میکند. ما از حضور در اینجا خواستیم. مسموع و مقبول نیست که شما بگویی من آمده بودم بیایم، بعد تازه یادم آمد کفش ندارم. پاکت را به ما بده نه. ما پاکت را برای ذیالمقدمه میدادیم که ذیالمقدمه مقدمه باشد. مقدمات علاقه تلازم. پنج تا علاقه را در حلقۀ اول شهید صدر مطرح کردند که این را در هیچ بحث دیگری هم تو کتاب و حلقه ثالثه این بحث را مطرح نکرد. میفرمایند که یک علاقه، علاقۀ بین احکام است که بحث تضاد اینجا مطرح میشود. یک علاقه، علاقۀ حکم و متعلق حکم است. یک علاقه، علاقۀ حکم و موضوع حکم است. یک علاقه، علاقۀ حکم و مقدمۀ حکم است. یک سری هم علاقات داخل حکم واحد داریم که نسبت ارتباطی و استقلالی و اینها که کجا مقدمات ؟ و اینها.
نسبت موضوع حکم مثلاً حکم متعلقش مثلاً به هر حال. اینها علاقههایی است که ما در احکام میبینیم و عقل اینها را کشف میکند، ادراک میکند و حکم میکند. این هم نکته بعدی. یکم مطلب بخوانیم باز نکات را از بیرون عرض بکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم. «تمهید اول»، یک مقدمهای برای بحث مطرح میکنند برای بحث دلیل عقلی که این دو صفحه مقدمۀ بحث است. «الدلیل العقلی کل ما قضیة ادركها العقل و یمكن ان یستنبط منها حكم شرعی». دلیل عقلی: هر قضیهای است که عقل ادراکش میکند و میشود از آن قضیه حکم شرعی استنباط کرد. قضیهای را عقل ادراک بکند، از آن قضیه که عقل ادراک کرده، حکم شرعی استنباط میشود. دلیل چه بخواهد در مقام نفی باشد چه در مقام اثبات. «والبحث العقلی طارتا یقع صغرویاً فی صحة القضیة العقلیة ومَدَى ادراک العقلِ له و آخرا یقع کبرَویاً فی حُجّیَة الإدراک العقلی له». بحث از این قضایای عقلیه یک وقت به نحو صغروی واقع میشود، احسنت. بحث صغروی در صحت قضیۀ عقلی است که اصلاً میشود عقل چیزی را ادراک بکند؟ قضیۀ عقلی داریم، نداریم؟ معرفتشناسی اینها باید تو آن حوزه راه پیدا میکند. اینکه گستره ادراک عقل تا کجاست؟ تا کجا عقل میتواند ادراک بکند؟ چه چیزهایی را عقل میتواند ادراک بکند؟ بحثهای فلسفی و معرفتشناسی و اینها، حکمت متعالیه، بحثهای کلامی تا حدی تو آن حوزه است. بحثهای کبرویاش: «و آخراً یقع کبرَویاً فی حجیة الإدراک العقلی لها». که حالا اگر عقل یک قضیهای را ادراک کرد، این حجت هست یا نیست؟ دین پولش را دارد یا ندارد؟ شارع تأیید میکند یا نمیکند؟ بحثهای کبروی.
«والقضایا العقلیة علی قسمین». قضایای عقلی دو قسمت است. «احدهما قضایا تشکل عناصر مشترکاً فی عملیة الاستنباط». خب، از اول کتاب شهید صدر به این تکیه داشتند، فرمودند که علم اصول، علمی است که میآید عناصر مشترکه در عملیات استنباط را میگوید. تعریف ایشان بود از علم اصول. در استنباط فقهی خودمان در عملیات استنباطمان، یک سری عناصر خاص داریم، یک سری عناصر مشترک. کلمۀ "سعید" که میگوییم: «فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً». کلمۀ "سعید" وضعش برای چی است؟ خب، این در عملیات استنباطی ما دخالت دارد؛ ولی عنصر عام نیست که بگویی تو همۀ ابواب فقهی کارایی دارد که ما بدانیم معنای "سعید". ولی اگر بدانیم که هیئت امر وضع برای چی شده، دلالت بر وجوب دارد. جای دیگر هم «أقیموا الصلاة»، «آتوا الزکاة»، چه چه. در صلات هم کاربرد دارد، در زکات هم کاربرد دارد، «قاتلوا فی سبیل الله» در جهاد هم کاربرد دارد. همین که ما هیئت امر را میدانیم در تمام ابواب فقهی، در همۀ ابواب کارایی دارد. این یک عنصر مشترک و کار علم اصول این است که عناصر مشترکه را به ما میدهد.
حالا اینجا میفرمایند که ما یک سری قضایای عقلی داریم که اینها عناصر مشترکه را در عملیات استنباط فقهی برای ما تشکیل میدهند، «کالقضیة العقلیة القائلة: إن إیجاب شیء یستلزم سلام علیکم ایجاب مقدمته». مثل این قضیۀ عقلی که میگوید: آقا وقتی یک چیزی واجب بود، وجوب مقدمش هم واجب است. عنصر مشترک در تمام ابواب فقهی. حالا جهاد هم تو حج هم تو صلات هم تو خمس همۀ اینها. کاری واجب شد، مقدماتش هم واجب است. که حالا بحث دعوایی است که مقدماتش واجب عقلی است یا واجب شرعی. این را کتاب و لباس تأیید میکند. «تو» این حلقه و حلقه ثالثه اگر خدا توفیق بدهد بحث.
«والآخر قضایا مرتبطة باحکام شرعیة معینة». یک سری دیگر قضایای عقلی داریم که اینها ارتباط با یک سری احکام شرعی معین دارد. «کحکم العقل بحرمة المخدر قیاساً له علی الخمر لوجود صفة مشترکة». مثلاً میآید میگوید: آقا چرا شراب حرام بود؟ به خاطر اینکه عقل را سلب میکرد. خب، همین منات را، همین ملاک را در مواد مخدر هم داریم. این همان تنقیح مناط یا القای خصوصیت است که دو حیثیت دارد. این هم کار عقل است. یک جایی دارد این را انجام میدهد. خب، این مال یک جای خاصی است. کلیت بحث القای خصوصیت، یک بحث کبروی است؛ ولی خصوص اینجایی که در مورد بحث مخدر و شراب انجامش دادیم و قیاس کردیم دو تا را با هم، این جزئیاش میشود. یک عنصر خاصه. «و حکم شرعی معین» یا «و حکم العقل بحرمة الکذب لِقُبْحِه». یا میآید میگوید: آقا عقل میگوید که کذب حرام است، چون قبیح است. قبح ذاتی دارد. عقل کشف کرده در خصوص کذب، در خصوص ظلم. حکم، حکم مشخص و معین جزئی. خب، این قسمت دوم خیلی کارایی تو بحثهای اصولی ما ندارد. اینها بحثهای فقهی است. آن بخش اول مرتبط با بحثهای اصول است.
«والقسم الأول یدخل بحث صغرویه و کبرویه معاً». آن قسم اول که قضایایی بود که عناصر مشترک را شکل میداد، هم بحث صغرویاش و هم بحث کبرویاش تو بحثهای علم اصول داخل میشود. ما تو علم اصول هم از جهت صغروی هم از جهت کبروی در مورد اصل وجود ادراک عقلی گاهی بحث میشود. حتی از سر اصل وجود ادراک عقلی. بههرحال بحث صغروی، بحث صغروی است که اصلاً عقل ادراک میکند؟ و عقل چقدر میتواند ادراک بکند؟ حجیت و حجیت بحثهای کبروی. «وکلا هما اصولیون». اینجا با اینکه بحثش صغروی بود، من این طرف ماجرا کبروی بود. با این حال هر دوی اینها بحثش اصولی است. چرا؟ سلام علیکم. «لأنهما فإن، عنصر مشترک فی عملیة الاستنباط». چون این دو تا جفتش بحث عملیات استنباط به عنوان عنصر مشترک به حساب میآید. اینها جزء عناصر مشترک است. رضا تو عملیات استنباط کارایی دارد و میشود بحث اصولی.
«لا یدخل البحث الصغروی فی علم الاصول». ولی قسم دوم بحث صغرویاش در علم اصول داخل نمیشود که مثلاً شراب، بله. مثلاً شراب را آمدیم حکمش را سرایت دادیم به مواد مخدر یا قبح کذب را عامل گرفتیم برای حرمتش. در مورد این ما در علم اصول بحثی نداریم. «لِاَنهُ بحثٌ فی عنصر غیر مشترک». چون یک بحث صغروی است که در غیر عنصر مشترک است. «وَلکن بحثه الکبروی فی علم الاصول». چون بحث کبرویاش یک بحثی در عنصر مشترک است: «حجّیة القیاس». قیاس انجام دادی بین مواد مخدر و شراب؟ قیاس کردیم. آیا قیاس حجت است؟ یک وقت کبری است. اما در مورد اینها اصول بحث مشترک، بحث صغروی «لایكون اصولیاً الا القسم الاول». واضح میشود که بحث صغروی اصولی نمیباشد مگر در قسمت اول. «و ان البحث الکبری اصولیون فی کل القسمه». بله، آن بحثهای کبرویمان چون به قول شما عام است و کبری است، کبری به عنصر مشترک میخورد دیگر. و در هر دو قسمش اصولی است؛ چه قسم اولش.
«غیر ان الإدراک العقلی اذا کان قطعیاً». حالا یک نکته اینجا داریم. این ادراک عقلی که ما تو علم اصول بحث میکنیم در مورد ادراکات عقلی است که منتج یقین و قطع نیست. قیاس. خب، قیاس شما مثلاً حکم لامپ را با مهتابی. اگر گفتند که آقا اینجا روشن کردن لامپ حرام است، شما میگویی خب من قیاس میکنم، میگویم روشن کردن مهتابی هم حرام است یا میگویی روشن کردن شمع هم حرام است. خب این قیاس به شمع، قیاس است؛ ولی قطعی نیست. درست با ظن همراه است. مظنون. این قیاس اگر رفت در زمرۀ بحثهای قطعی و یقینی، یعنی ادراک عقلی بود که موجب قطع بود، قطع مفید قطع بود، دیگر دربارهاش بحث نداریم. چون باید به آن حجت، حجیت بدهیم و بحث بکنیم که آیا حجت هست یا نیست. همۀ بحث ما سرّ این است که ما در مورد اینهایی که مظنون است و مشکوک است، سد ذرایع، چه میدانم مصالح مرسله، قیاس از این قبیل ماجراها در مورد اینها، استحسان بحث میکنیم؛ چون اینها مقطوع نیست. اینها مظنون است، مشکوک است، چه بسا موهوم است. در مورد اینها باید بحث بکنیم. پس بحث ما در علم اصول پیرامون اینهاست. سلام علیکم.
پس وقتی که ادراک عقلی قطعی باشد، یعنی مفید قطع باشد، «فلا موجب للبحث فی الحجّیة». دیگر دلیل ندارد که ما بیاییم بحث از حجیتش بکنیم. «للفراغ عن حجیة القطع». از حجیت قطع فارغ شدیم، حجیتش مفروغعنه است. «و حجیت القطع ذاتیة». حجت بدانیم، چون فارغ از اینکه بخواهیم برای قطع حجیت قائل بشویم، یحکى قطع این حکم را میدهد. تعریف میشود از قطع. که حجتش حجیت قطعی است. «اذا لم یكن قطعیاً». کی بحث میکنیم؟ کی در مورد ادراک عقلی ما سخن داریم؟ وقتی که قطعی نباشد. «کالقیاس مثلاً». در مورد قیاس این شکلی است. «الا ان البحث یتصنف الی قسمین فی القضایا العقلیة». بحث را در قضایای عقلیه به دو بخش تصنیف میکنیم که دیگر بحث بعدی ماست.
«احدهما صغرویاً فی اثبات القضایا العقلیة التی تشکل عناصر مشترکة». ما یک بحث صغروی اثبات بکنیم که قضایای عقلیهای داریم که بخواهد عناصر مشترکه را شکل بدهد. اصلاً هست یا نه؟ این یک بحث صغروی است. «و الآخر فی حجّیة الإدراک العقلی غیر القطعی». و قطعیش نیست. حجت هست یا نیست؟ ملاکی میشود برایش کشف کرد؟ ضابطهای میشود آورد؟ ادلهای که آن را قد میکند، ادلهای که حجیتبخش است، میشود شامل اینها بشود و پشتش بیاید و اعتبار بهش بدهد یا نه؟ که این دو تا را دو تا بحث شهید صدر مطرح میکند. اول میفرماید: «اسباب القضایا العقلیة» که بحث مبسوطی را چندین جلسه اینجا داریم. و به این کتابی که ما خدمتش هستیم، میرود تا صفحه بله، ماشاءالله انقدر زیاد است که میرود تا صفحه ۳۶۵. بعد جالب است، این قسمت اولش اثبات قضایای عقلیه تقریباً ۵۲ صفحه است بحثش. آن بخش دوم دو صفحه است که حالا حجت هست یا نیست؟ آن حجت بودن یا نبودنش را تو دو صفحه میشود مطرح میکند. و اینکه حالا تک تکش را، قضایای عقلیه را بحث میکند: اجتماع امر و نهی، نسخ، چه میدانم بحثهای این شکلی، بحث تضاد. بحثهای خوبی هم هست و خیلی هم جمع و جور. چون نقد ایشان به کتاب مرحوم مظفر همین بود که شما یک جاهایی از معالم سادهتر میخواستی کتاب بنویسی، بین معالم و کفایه، یک جایی از معالم سادهتر گفتی، یک جایی از کفایه سختتر. من یادم است اجتماع امر و نهی ایشان را که خواندم تو "مظفر"، دیگر بینیاز شدم از "اجتماع کفایه". اضافهتر هم میدانم. بحث یک کتاب است خودش؛ ولی از اشکالات شهید صدر همین است. ایشان اشتباه میکند، تو یک صفحه اصل بحثش باشد برای حلقۀ ثالثه. اگر کسی میخواهد بفهمد و درگیر بحث بشود، آنقدر که لازم است برای کسی که کلیت این بحث را بداند، تو یک کتاب فقهی وقتی دید، تو یک «لّمعهای» جایی، فی الجمله کتاب «دروس تمهیدهای» چیزی وقتی مواجه شد با اجتماع امر و نهی، ایشان سه صفحه و خردهای، خیلی کم. وقتی آنجا دید، بفهمد یعنی چی. منظور چیست؟ یعنی چی؟ بحث تفسیری مثلاً میخواند "المیزان"، خیلی از این اصطلاحات دارد دیگر، اصطلاحات فقهی. و این کسی که میخواهد تفسیر "المیزان" بخواند، به نظر بنده قبلاً هم گفتم تو بحثهای "المیزان" که از ضروریاتش این است که لااقل "حلقۀ ثانیه" را خوانده باشیم. اگر کسی بخواند و بفهمد در حد "حلقۀ ثانیه" باید بلد باشد. انشاءالله جلسات بعد ادامه بحث را خواهیم داشت.
در حال بارگذاری نظرات...