‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
بحث این بود که ما یک سری قضایای عقلی داریم با دستهبندیهایی که داشتیم: یا مستقله بود، یا غیرمستقله، یا ترکیبیه، یا تحلیلی، یا دوباره مثلاً مستقله ترکیبی. و یکی از این اقسام قضایای مستقله ترکیبیه، «قاعده تکلیف به غیر مقدور محال است» بود که در مورد آن بحث کردیم: در مقام ثبوت، در مرحله ثبوت، چگونه عقل اجازه نمیدهد که غیر مقدور به آن تکلیف تعلق بگیرد؟ گفتیم در مرحله ملاک، یا اراده، یا اعتبار. در ملاک میشد، در اراده هم میشد، در اعتباری که کاشف از این دو تا باشد هم میشد، در اعتباری که بخواهد داعی بحث و تحریک داشته باشد هم بله میشد.
حالا ثمره این بحث کجا ظاهر میشود؟ اگر ما بخواهیم قائل باشیم که چرا دو تا معنا گرفتیم؟ یکی اینکه مولا اراده کند بخواهد جزا دهد؛ یکی اینکه بخواهد تکلیف را متوجه کند. خب در آن بحث اینکه اراده کنی که خودش دیگر ثمره است (که جزا میدهد یا نمیدهد). اصل ثمره مال این است که تکلیف متوجه میشود یا نمیشود. خب بعضیها میگویند: میخواهد بشود یا نشود، آخر که من الان معذورم، عاجزم، نمیتوانم انجام دهم، چه فرقی به حال من میکند که حالا در مقام جعلش و در مرحله ثبوتش، مولا لحاظ کرده یا نکرده، قدرت را؟ چه فرقی با من کرد؟ آخر ثمره عملیاش که فرقی نمیکند. چرا، کجاست؟ در بحث قضا. اگر ملاکش بود و ارادهاش هم بود، قدرت را آنجا لحاظ نکرده بود؛ یعنی مطلق بود نسبت به قدرت. حالا مانعی پیش آمده و من انجام ندادم. این وجود مانع، هر وقت برطرف شد (مقتضی چون وجود دارد، مانع هم مفقود شد)، باید قضایش را آن موقع به جا بیاورم. ثمره، ثمره در بحث قضا این نکته کلیه این بحث بود که حالا یک مقدار بخوانیم روی متن، نکاتی را عرض بکنیم که باز نکاتی داخل متن هست.
«و ثمرهاشتراط القدره فی صحه الاداء (المعنى الاول) واضح»؛ ثمره در شرط دانستن قدرت در صحت اداء، معنای اول، واضح است که قدرت را شرط بگیریم یا نگیریم (که اگر شرط نبود، یعنی اداء میشود، چه قادر باشی و چه عاجز باشی)، پس این که واضح است. «و اما ثمرهاشتراط القدره فی التکلیف ذاته (المعنى الثانی)»؛ و اما ثمره در شرط دانستن قدرت در تکلیف اینجا تکلیف به معنای اعتبار است، اعتباری که داعی بعث و تحریک است. این به این معنا، تکلیف به در خود تکلیف، در ذات تکلیف، ثمره در بحث معنای دوم استحاله تکلیف غیرمقدور که گفتیم له معنیان، معنای دومی که داشت اینجا بحث شده، گفته میشود: «گاهی انها غیر واضح اذ ما دام العاجز غیر مدان علی ای حال فلا یختلف الحال سواء ان افترضنا ان القدره شرط فی التکلیف او نفی ذالک».
همان بود که عرض کردم: چه فرقی کرد بالاخره که الان من عاجزم، نمیتوانم روزه بگیرم؟ چه فرقی کرد که بگوییم در مقام ثبوتش، قدرت لحاظ شده یا نشده؟ من که الان روزه نمیتوانم بگیرم. گفتند که: آقا ثمره واضح نیست؛ چون تا وقتی که عاجز مداوم نیست، به هر حال در هر یعنی اداء نمیشود، زیر دین نمیرود. پس دیگر حال فرقی ندارد. میخواهد فرض کنیم قدرت شرط تکلیف هست که قید باشد برای اعتبار، یا اینکه قدرت شرط یا نفی کنیم اینکه قدرت شرطی در تکلیف است؛ یعنی مطلق باشد، تکلیف، تکلیف است، میخواهد قادر باشد یا نباشد. چه فرقی کرد؟ آخر که من نمیتوانم روزه بگیرم!
«و قلنا به ان التکلیف یشمل العاجز لا اثر لذالک بعد افتراض عدم الاداء»؛ بگوییم که حالا تکلیف شامل عاجز هم میشود، اثری برای آن نیست بعد از افتراض عدم اداء؛ چون خاصیتی ندارد؛ چون که ادا نمیشود. فرض کرد، زیر دین نمیشود برد. مکلف را نمیشود الان به او گفت: پاشو روزه بگیر! وقتی میخواهی در مقام، در مقام ثبوتش در ملاک و اراده، فرض بکنی قدرت را یا فرض نکنی، وقتی آخر نمیتواند روزه بگیرد، چه فرقی دارد با حال؟ ثمرهاش عملی دیگر نشد. یک عده گفتند: ثمره عملی میخواست بشود، آخر روزه بگیرد که دیگر ثمره منتفی میشود.
«ولکن الصحیح: ان هناک ثمره على الرغم من ان العاجز غیر مدان علی ای حال»؛ ولی درستش این است که باید بگوییم ثمره داریم، به رغم اینکه عاجز مداوم نیست در هر حالتی. درست است که عاجز را نمیشود زیر دین برد و تکلیف به او متوجه شود، ولی قدرت شرط باشد در مرحله ملاک و اراده و اعتبار یا نباشد، ثمره برایش مترتب است. «و هی تتصل بملاک الحکم»؛ و آن متصل است به ملاک حکم. «اذ قد یکون من المفید ان نعرف هل ان العجز حل یکون ملاک الحکم فعالیا فی فقط فاتهوا و سبب العرض لکی یجب القضاء مثلا»؛ چون گاهی میشود مبنای دیگری هم ما داریم که در این بحثمان مدخلیت دارد و اشارهای به آن نمیکنم. آن هم این بود که کلاً قضاء تابع اداء است یا نه، محتاج به امر جدید است؟ کلاً قضا امر جدید میخواهد؟ همان دلیلی که اداء را گفت انجام بده، همان دلیل کفایت میکند برای اینکه قضا انجام دهیم؟ یک مبناست که برخی دارند. گفت: نماز ظهر بخوان. و نخواندی، تمام شد دیگر. نماز ظهر پنجشنبه ۲۴، چند؟ ۲۶ تیر را ازت خواستم. لحظه اجازه میگویند: میگویند نماز قضا اگر مدت شرط کرد، بعد شما در آن مدت نخواندید، بعد از آن حق نداری اجازه مجدد بگیری از آن؛ یعنی آن امر اولی برای قضائش که محتاج به امر جدید است، محتاج همینهایی که قائلند که محتاج به امر جدید است، در این بحث ما این بحث کلاً برای اینها ثمره دارد. ولی آنهایی که قائلند که امر جدید نمیخواهد، بر مبنای این افراد این بحث خبره جدید نمیخواهد، تابع اداء است. حالا در همان ادایش، ملاک حکم چه بود؟ در ملاک، قدرت را لحاظ کرد یا نکرد؟ در اراده، قدرت را لحاظ کرد یا نکرد؟ اگر قدرت آنجا را لحاظ نکرد، از شما، ای مکلف عاقل بالغ، روزه ظهر ماه رمضان را خواسته است. حالا شما به هر دلیلی عاجز بودی از اینکه روزه بگیری. همان دلیلی که از شما خواسته بود، میگوید: من ملاک در آن مصلحت را سنجیده بودم. چون مانع داشتی، من به مانع تو کاری نداشتم. گفتم: مانع داری یا نه؟ من با قید مانع شما، لحاظش نکردم. گفتم: این مصلحت را باید انجام دهی. چون گاهی ممکن است گاهی اینجور مفید باشد که بشناسیم عاجز، آیا ملاک حکم در حقش فعلیت دارد و به سبب عجز از دست رفته است از او ملاک حکم تا اینکه بخواهد قضا هم واجب باشد مثلاً؟ یا اینکه ملاک اصلاً از رسوم شامل حالش نمیشده، که دیگر چیزی را از دست نداده که بخواهد قضا به او واجب باشد؟ در ملاک لحاظ شده بود غیر قدرت؛ یعنی مقید به قدرت بود یا نبود؟ نسبت به قدرت مطلق بود که اگر مطلق بود، باید قضایش را بعداً که عجز برطرف شد، به جا بیاورد. ولی اگر مقید به قید قدرت بود در اصل ملاک، پس از همان اول شامل حال این بنده خدا نمیشود.
اینها یک بحثهایی هم هست: بحث امر و نهی از منکر. که از اول از همه مؤمنین امر به معروف و نهی از منکر خواسته، مطلق است نسبت به قدرت. قدرت را حاصل کنیم. اگر مقید به قدرت، یعنی فقط آنهایی که قدرت دارند، مثل خمس دیگر لازم نیست بروی حاصل کنی، مثل حج دیگر لازم نیست بروی حاصل کنی. هر وقت پولدار شدی، خمسش را بده. هر وقت پولدار شدی، حج. هر وقت هم قدرت پیدا کردی، بخشهایی است که ثمراتش تا آنجاها میرود که قدرت قید باشد یا موضوعات مختلف هم «اى أن نعرف عن القدره هل هی دخیله فی الملاک اولا»؛ یعنی بفهمیم که قدرت آیا دخیل در ملاک هست یا نیست؟ اگر قدرت دخیل در ملاک باشد، میشود قدرت. آفرین! اگر دخیل نباشد، میشود قدرت عقلی.
«فإذا جاء الخطاب الشرعی مطلقا ولم ینص الشارع کذا فیه على قید ظهرت ثمره»؛ اگر یک خطاب شرعی مطلقی آمد، شارع هم نص نکرده بود در این خطاب شرعی قید قدرت را، «ادوا العمل... منکر... مانع دارم، من عاجزم». هر وقت عجزت برطرف شد، باید به جا بیاوری. «ظهرت الثمره»، ظاهر میشود ثمره و باید بعداً پس از رفع مانع انجام داد که حالا اسمش را میگذاریم تعبیر قضا. حالا بعضی جاها قضا، ولی حالا میگوییم قضایش مثلاً طرف جهاد بوده تا حالا مانع داشته، توبه گناه کرده بود. حالا دیگر قضا خیلی نمیشود گفت. دیگر گناهی کرده بود. من تا حالا مانع را برطرف اتیان میکنم دستورم را.
«ان قلنا باشتراط القدره فی التکلیف ذاته کما تقدم کان حکم العقل على کذا تقیید اطلاق الخطاب»؛ اگر ما قائل بشویم به اینکه قدرت در ذات تکلیف شرط است - که قبلاً بحثش گذشته - اگر قائل به این شدیم، اینجا دیگر حکم عقل به اینکه قدرت در تکلیف شرط است، خود این حکم عقل قرینه است برای اینکه اطلاق خطاب قید بخورد. قرینه لبی، قرینه عقلی. پس قرینه لفظی میماند. فرقی نمیکند. چطور قرینه لفظی اگر در کلام بود، ظهور را از همان اول نمیگذارد منعقد شود در معنای دیگری؟ خب، اینجا هم اگر ما قرینه عقلی داشتیم، از همان اول نمیگذارد ظهور در معنای دیگری منعقد شود و از همان اول ظهور را در معنای اصلی خودش منعقد میکند. لذا اگر قائل به این شدیم که قدرت شرط در تکلیف است، خود این یک قیدی میشود از همان اول. ولو شارع هم مطلق گفت، ما میفهمیم که میگوید: «صَلِّ»؛ یعنی «ان تقدر». اگر گفت: «صُم»؛ یعنی «ان تقدر». اگر قدرت داری، روزه بگیر. اگر قدرت داری، در کلامش نبود، انگار در کلامش هست. عقلیه دیگر. همانجور که بگوید: اگر زندهای، این هم قرینه است دیگر. قرائن که دیگر لازم نیست در کلام بیاید. یا مثلاً میگوید که به فلانی درس بده. خب، یعنی اگر بلدی، عذر بدتر از گناه. میگوید: امتحان میگیرم. فردا با خودتان خودکار بیاورید که برگه را پر کنیم. خودکار آوردم، ولی نخواندم. نگفتی که امتحان مطالعهاش باید انجام شده باشد. این قید چون عقلی نبود که قلم را با خودت بیاور.
«فکانه کذا متوجه الی القادر خاصه و غیر شامل للعاجز»؛ انگار از همان اول تکلیف متوجه به کسی شده که قدرت دارد و تکلیف شامل کسی که عاجز است، نمیشود. «و فی هذه الحاله لا یمکن اثبات فعلیه الملاک فی حق العاجز»؛ در مثل این حالت ممکن نیست که فعلیت ملاک را در حق عاجز، عاجز هم، ملاک در حقش فعلیت دارد. میخواهد قدرت داشته باشد، میخواهد عجز داشته باشد، در حقش ثابت است فعلیت. «و انه قد فاته الملاک لیجب علیه القضا کذا مثلا». خب، حالا دیگر وقتی ملاک از دست رفت از همان اول، این قید لحاظ شده بود در تکلیف که اگر قدرت داری و حالا قدرت هم ندارد، بله. خب، چه باید بکنیم و بعداً هم قضایی به عهدهاش؟ احسنت!
«لأن لا دلیل على ذلک نظرا الی ان الخطاب انما یدل على ثبوت الملاک دلاله کذا الإلتزامیه»؛ به خاطر اینکه این اصلاً دلیلی بر آن نیست. دلیلی بر این فعلیت ملاک در حق عاجز نیست از باب نظر به اینکه خطاب فقط دلالت دارد بر ثبوت ملاک به دلالت التزامیه؛ یعنی اعتبار میشود مدلول مطابقی برای خطاب. ملاک میشود مدلول التزامی خطاب. وقتی میگوید: «صَلِّ»، مدلول مطابقی «صَلِّ» چیست؟ که من اعتبار کردم صلات را. متن التزام که ملاک دارد صلات، مصلحت دارد صلات، اراده شده است مصلحتی که در صلات هست برای اینکه من حکمی را به تو ابلاغ کنم. دلالت التزامی از آن فهمیده میشود. خطاب دلالت بر ثبوت ملاک دارد به دلالت التزامیه. «بعد سقوط المدلول المطابقی کذا بعد از سقوط المدلول المطابقی صحیح: مطابقی للخطاب و تبعیه دلالۀ کذا الالتزامیه کذا على الملاک دلاله مطابقی کذا على التکلیف لا یبقا کذا دلیل على ثبوت الملاک»؛ گذشت که وقتی مدلول مطابقی افتاد، مدلول التزامی میافتد. حجت این است که خب نظر بر این شد که وقتی متن مطابقی افتاد، التزامی هم میافتد. وقتی در خطاب نبود، یعنی در ملاک هم نیست. نمیشود بگویی آقا در خطاب نبود، وقت سقوط کرد. وقتی من از من مدلول مطابقی سقوط کرد، به طریق اولویت التزامیاش هم سقوط میکند. مثل اینکه میگویند: مدرسه برو درس بخوان. خب، وقتی که به من تکلیف کردند که شما دیگر مدرسه نرو، به دلالت التزامی میافتد دیگر. تکلیف درس خواندن بود. وقتی مدرسه رفتن از من ساقط شد، درس خواندن هم حتماً. خب، پس بعد از اینکه متن مطابقی اعتبار بود در خطاب، ساقط شد. علت التزامیه که تبعیت میکرد در ملاک برای علت مطابقی بر تکلیف، اینجا دیگر دلیلی نمیماند که بگوید ملاک در حق عاجز ثابت است. مدلول مطابقی که افتاد، مدلول التزامی هم، ملاکی هم در حق او لحاظ نمیشود.
«و ان لم نقل باشراط کذا القدره فی التکلیف»؛ و اگر قائل به این نبودیم که قدرت در تکلیف شرط است، یعنی چه؟ یعنی مطلق گرفتیم تکلیف را. کار داریم، کاری به قدرت؟ اینجا چه میگوییم؟ «اخذنا به اطلاق الخطاب فی مدلول الملاک»؛ اینجا اطلاق خطاب را میگیرد. گفته «صَلِّ»، نگفته که «صَلِّ ان تقدر». آن قید عقلیای هم که ندارد که «صَلِّ» بود. ما چون قائل به این بودیم که قدرت در تکلیف شرط است، خودمان این قید را آوردیم در خطاب. شارع لحاظش کردیم، اشرابش کردیم. لذا گفتیم هرچه هم تو بگویی، با این قید لحاظ میشود. ولی اگر قائل به این قید نبودیم، «صَلِّ» را مطلق از آن میفهمیم. اگر قدرت شرط بود، میگفت. چون نگفته، مطلق است. التزامی هر دو تایش اطلاق دارد. «التکلیف والملاک على العاجز»؛ میگوییم هم تکلیف بر عاجز ثابت است، هم ملاک ثابت است. حالا فقط مانع دارد. «و بذلک یثبت ان کذا فاتح الملاک»؛ میگوید: آن ملاک از شما فوت شد. الان کسری داری. تو پرونده مدرسه موقع ثبت نام باید مثلاً ۵ تا عکس سه در چهار بیاوریم. ملاکی بوده در آن حکمی که به شما کرده. زمان هم مدخلیت نداشته. آن موقع فوریتر بوده، اقرب به مصلحت بوده. هنوز هم مصلحت هست. آن اقرب به مصلحتش از دست رفت، ولی اصل مصلحت از دست نرفت. ملاک پابرجاست. لذا هر وقت شد، تا سال بعد هم شد. باید درسهای ما که در حوزه گم و گور میشود، ۲، ۳، ۴، ۵، همه را داشتم و ۶. مصلحت است که از دست رفته. ولو ۶ سال گذشته، هنوز مصلحت و ملاک. ملاکش بحث سایت، بحث نمرات، ارزیابی، فلانه، چه چه. اینها همه ملاک است. و در آن موقع و الان که عکس از بین رفته که باز ما گم کردیم. تکلیف، ملاک را بر عاجز ثابت میکنیم و میگوییم که ملاک از عاجز فوت شده است و ان کان کذا معذر کذا درسته که عذر داشته در اینکه ملاک از او فوت شود. خواب مانده. کسی نماز آیات که دیشب داشت ساعت دوازده و نیم تا سه و نیم ماه گرفتگی، قضا به او واجب است. عذرت برطرف. حالا نمیدانستی. خوابت آمد و ملاک هنوز ثابت است. عذر جهالت داشتی، عذر نوم داشتی. عذر برطرف شد، باید به جا آورد. «لا یثبت العاجز الای حال کذا»؛ چون عاجز در هیچ حالتی زیر دین نیست.
بحث بعدی که باز این هم یک قاعده دیگری است، قاعده عقلیه ترکیبی است، قاعده مستقله ترکیبی است، قضیه عقلیه مستقله ترکیبی. قاعده امکان تکلیف مشروط. میشود یک تکلیفی مشروط باشد؟ من به شما بگویم: اگر فلان اتفاق افتاد، فلان کار را بکن. میشود کسی را تکلیفی به او کرد که آن تکلیف مشروط باشد، عقلاً ممکن است و اتفاق هم افتاده یا نه و حجت است یا نه؟
«مر بنا ان مقام ثبوت للحکم یشتمل على عنصر یسمى بالجعل والاعتبار»؛ قبلاً گذشت مقام ثبوت برای حکم شامل میشود بر عنصری که اسم آن عنصر را میگذارند جعل و اعتبار. جعل و اعتبار اینجا یک است. همان اعتباری که قبلاً میگفتی، همان جعل است در مقام ثبوت؛ یعنی همان مبادی حکم تکلیفی. مقام ثبوت حکم که گفتیم سه مرحله داشت: مرحله ملاک و اراده و اعتبار. حالا ما در بخش اعتبارش که همان جعل باشد، این عنصر را دیدیم. «و فی هذه المرحله یجعل الحکم على نهج القضیه الحقیقیه»؛ در همین مرحلهای که مرحله ثبوت است، حکم میکنیم، حکم جعل میکنیم به نحو قضیه. ما چون دو جور قضیه داریم دیگر. یک قضیه حقیقیه داریم، یک قضیه خارجیه. غذای خارجی وقتی که موضوعی داریم که این موضوع محقق الوجود؛ یعنی در بیرون هست. سادات محل، همه را بردار برای شام بیاور. سادات محل؛ یعنی در محل سید داریم. اینجا هستند. این قضیه من هم ناظر به قضیه خارجی است. همه سادات هم مد نظرم نیست. فردا هم این قضیه صادق نیست دیگر. همین الان و امروز و امشب همین تعداد سیدی که الان هستند، حکم من ناظر به اینهاست امشب. قضیه کاری ندارم که در بیرون محقق هست موضوع یا نیست. به سید احترام بگذار. ولو الان وجه الارض هیچ سیدی نباشد یا حرف من و شما بعد ۵۰ سال بشنویم که همه آن ساداتی که در دوران من بودند از دنیا رفتند. ۸۰ سال بعد مثلاً مقدر الوجوده دیگر. در تقدیر گرفته. وجود را لحاظ نکردیم که هست الان در بیرون یا نیست. اعم از قضیه خارجی است. الهام صادرات محل را هم در بر میگیرد.
«قضیه کما تقدم». که این بحث را در قضیه حقیقی و قضیه خارجیه احکام در همین حلقه قبلاً گذراند. «فیفترض المولى کل الخصوصیات والقیود التی یرید اناطه الحکم به»؛ مولا همه آنچه از خصوصیات و قیودی را که اراده کرده حکم منوط به آن قیود کند، منوط به آن خصوصیات کند، همه را. هر آنچه از خصوصیات و قیود که میخواهد حکم را وابسته به این قیود کند، وابسته به این خصوصیات کند، همه را فرض میگیرد. مثلاً میگوید: این پول را بهت قرض میدهم. هر وقت لازم داشتم و تو هم پول را مثلاً در دستت بود و بدهی نداشتی، محتاج نان زن و بچهات نبودی، من هم جای دیگر پول نداشتم، آن موقع باید پول پس بدهی. چندین قید دارد و حکم منوط به اینهاست. همه را فرض گرفتم. پس دادن شما را واجب کردم. در آن شرایط اناته حکم شده به این خصوصیات و قیود. فرض گرفتم همه خصوصیات و قیود را. حکم منوط به این، واجب کردم پس دادن. حکم تکلیفی معلق شده. چطور تعلق؟ توضیح.
«و یجعل الحکم منوطا کذا»؛ و حکم منوط به همه اینها. که الان میگوید: آقا بالاخره من الان تکلیف پیدا کردم که پول به شما برگردانم یا نه؟ الان چی شد؟ تکالیف من شد که پول به شما برگردانم یا نه؟ هر وقت اینها اینجوری شد، آنجوری شد، اینها. آن موقع تازه میشود تکلیف من، تکالیف الان نیست. مثلاً میگوید: «اذا استطاع الانسان و کان صحیح البدا کذا مخلص وجب علیه الحج». بحث قیام و انقلاب منوط است. همهاش من. اگر اینطوری شد و بعد آنطوری شد و امام معصوم بود و بعد او دعوت کرد و بعد فلان. اینها. تازه ما وظیفه میکنیم که انقلاب، وظیفه داریم که انقلابی شکل گیرد. وقتی انسان مستطیع شد، بدنش هم سالم بود، مانعی هم در سر راهش نبود، راه باز بود برای حج و اینها، حج به او واجب میشود. آخر حج واجب شد یا نشد؟ سؤالشان این است که الان ما این را به عنوان تکلیف میشماریم به نحو. حالا نکته در این است که وقتی این حکم را، این جعل را ملاحظه میکنیم، میبینیم که اینجا یک چیزی پیدا میکنیم که بالفعل محقق شد. آن چیست؟ «او نفس الجعل الذی یعتبر فی قوه قضیه شرط»؛ خود همان جعلی است که در قوه قضیه شرطیه، لازمه جعلش صورت گرفته. لحاظ شد. حکم، حکم خورد، حکم بریده. حکم بریدن، یک حکمی بریدن. مثل اینکه مجلس شورای اسلامی میگوید: تصویب شد یا قانون که هر وقت سیل آمد، از محل درآمد نمیدانم چی چی، این مقدار دلار هزینه شود برای جبران خسارت سیلزده. حکمش خب قانونی است. قانونش تصویب شد. جعل شد. الان جعل شد. محقق شده این در قوه قضاییه شرطی است. قضیه شرطی بند به این بود دیگر که اگر اینطور شد، آنطور شد. تو مقام بیرونیش، در مقام اثباتش، قضیه شرطی میگفت: اگر اینطور شد، آنطور شد. تحلیل شد دیگر. آن قوه که باید باشد تا بعداً اگر در بیرون اتفاق افتاد، ما کار را انجام دهیم. الاکلنگ (که این میزند، آن میرود بالا). همه اینها وابسته به آن گرانیگاهی است که آن وسط سفت وایساده. کلنگ هست. میگوید: تو بیا این ور بنشین، بزن پایین. من آن ور میروم بالا. درست است الان هیچکس نیست که این ور بنشیند و این برود بالا. ولی این شد الاکلنگ. الاکلنگمان درست شد. جعل شد. ما الاکلنگ آنجا قرار دادیم، وضعش کردیم. قویش را گذاشتیم، ولو بالفعل نیست استفاده از این الاکلنگ. حالا این خیلی از این مغالطات را حل میکند. و مقام جعل بود، در مقام جعل لحاظش کردیم. آفرین! در نظام حقوقی لحاظش کردیم. در نظام وقوعی باید محقق شود تا آن شرط حاصل شود. «شرطه قیود کذا المفترضه»؛ شرطش چیست؟ همین قیودی است که فرض شده. «و جزاها»؛ جزایش چیست؟ اینکه حکم ثابت است.
یک چیز دیگر هم داریم که گاهی محقق نشده، گاهی محقق نشده بالفعل. «و انما یتحقق اذا وجد فی الخارج مستطیع صحیح مقیم»؛ کی محقق میشود؟ هر وقت ما در بیرون - حالا در بحث حج - یک جعل حج بود. میگوییم: آقا یکی از احکام الهی اسلامی حج است. دیه عاقله است. الان دیگر عاقله را در کره زمین هیچ جا اجرا نمیکنند. از جمهوری اسلامی تا جای دیگر. اجرای حد دست در سرقت، مثلاً عربستان و شاید یکی دو جای دیگر. جایی اجرا نمیشود. و خیلی از این احکام، خیلی از این احکام. در مقام جعلش مسئله واضح است و روشن است. فعلیت پیدا نکرده در مقام فعل. محقق نشده. شرایطی دارد. مقدماتی میخواهد. چیزهایی میخواهد. خب. مثلاً کسی اگر راضی بود به قتل کسی، این حکم، حکم اعدام شریک در قتل. خب، این حکم، حکم اسلامی است ولی هنوز اجرا نشده. در دوران امام عصر اجرا. شما مقتضیاتش را نداریم. حکم و جعلش سر جایش. جعلش دست نمیخورد. دین جدید آورده، دین جدید آورده به اعتبار چی؟ به اعتبار اینکه فکر میکنند یک چیزهایی قبلاً جعل شده، جدید جعل شده. نه. یک سری چیزها جعل شده بود، مقتضیاش نبود که عمل شود. مقتضیاش آمد، بگذاریم بیاید. دین جدید بیاید. کتاب جدید بیاید. حکم جدید داریم. و همهاش هم درست است به اعتبار اینکه جعلی که قبلاً صورت گرفته بود، مقتضی فراهم شد در مقام عمل و فعل و مجعول، نه جعل. مجعول. مجعول تازه برای اولین بار دارد دیده میشود. کشف میکند که قبلاً جعل شده بوده. من که برای اولین بار دارد جعل میکند، بدعت میآورد. نه. برای اولین بار چیزهایی که جعل شده بوده از اول عالم خلقت را دارد نشان میدهد. حج وابسته به این است که یک انسانی باشد مستطیع. مستطیع چیست؟ کسی که پول دارد، سالم است، راه برایش باز است. همه اینها باشد. هر وقت این بود، این حکم بالفعل میشود، محقق میشود.
«و هو الوجوب علی هذا او ذاک الذی یمثل فعلیه الجزا فی تلک الغایه کذا الشرعیه»؛ اینها که بودند، حالا این آقا مشقنبر، آن مشحسن، آن مشتقی، همه اینها، مشقنبر، اصغر و اینها. این افراد میشوند موضوع. وجوب به اینها تعلق میگیرد. جزا فعلیت پیدا میکند در آن قضیه شرطیه که مثلاً: «فَٱحْجُجْ»، مثلاً: «فَٱذْهَبْ إِلَى ٱلْحَجِّ». مستطیع شدی، برو. حالا در مورد این آدم هر وقت مستطیع شد، حالا حکم «فَٱذْهَبْ إِلَى ٱلْحَجِّ» به او تعلق گرفت. تا قبلش در مقام جعل طلاق گرفته بودا! به همه مکلفین و به همه کسانی که باید حج بروند. ولی الان بالفعل شد. الان ابلاغ شد. «فعلیه کذا الجزا فی کل قضیه شرطیة تابعد کذا فعلیه کذا الشرط»؛ اینی که بخواهد جزا فعلیت پیدا کند در هر قضیه شرطیهای، این تابع این است که شرط فعلیت پیدا کند. تا وقتی شرط فعلیت پیدا نکند، جزا هم فعلیت پیدا نمیکند. و همه مشکل چی بود؟ اینکه شرط محقق نبود تا بخواهد جزا محقق شود.
«فما لم تتحقق تلک القیود لا یکون الوجوب فعلیا»؛ تا وقتی که این قیود محقق نشود، وجوب، وجوب فعلی نیست. «و یسمى کذا الوجوب الفعلی بالمجعول»؛ ما اسم وجوب فعلی را میگذاریم مقام جعل، مقام مجعول. در جعل، در مجموع، در مقام جعلش حکم دست نمیخورد. یک بار هم جعل شده و تمام. مجعولش است که هی رفت و برگشت دارد. مانع دارد. مقتضی میخواهد. شرایط فراهم میشود، شرایط فراهم نمیشود. اینها میشود مصلحتسنجی که حالا اینها بحثهای مهمی سر تحلیل تاریخ امیرالمومنین، تاریخ اهل بیت، سیره اهل بیت. امیرالمومنین بر اساس مصلحتها کار میکرد. بله. خیلی خلط میکنند برخی حضرات. امیرالمومنین مصلحتاندیشی نداشت. به تکلیف عمل میکرد. مصلحت در چی؟ یعنی در مقام جعل مصلحتها را لحاظ نمیکرد. میگفت: عدالت خوب است و لازم است، چه بر تو چه بر من. میخواهد تو داداش من باشی، بچه من باشی، دشمن من باشی. مجعول چی؟ عدالت محقق کند. اگر بخواهد عدالت محقق شود، همه مردم از دین خدا برمیگردند. باز هم این کار را میکند. اقتضای اولیه همان عدالت از همان رأس این بود که آن دو نفر را بکشید. اگر سکوت میکنند، وصیت پیغمبر است. فرمود دیگر؟ به هر حال در خیلی جاهای دیگر خودش سکوت کرد. فاطمه زهرا، امام حسن مصلحتسنجی، اباعبدالله سنجی. ده سالی که با معاویه، وقتی معاویه بود، حضرت سکوت کردند و همینطور بقیه اهل بیت. مثل سنجی ما نداریم انقلابی را با مصلحتاندیشی چه کار. در مقام مجعول، قیام، الان موقع ظهور. آفرین! بله، بله.
و اینکه نکته بعدی هم اینکه آن مصلحت، مصلحت شخص من است. آن هم مصلحت دنیوی و مادی شخص من است یا مصلحت مادی نوع مردم است؟ یا مصلحت مادی و معنوی نوع مردم؟ کدام مصلحت؟ مصلحت مادی شخص بنده فدا بشود برای مصلحت مادی و معنوی نوع مردم. بله، اینجا نباید مصلحتاندیشی کرد. مردم دارد میکند. حسن به موسی به هارون گفت: تو چرا حرف نزدی؟ گفت: تو خودت گفتی اصل مصلحتسنجی کن. «خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ». ترسیدم تو میگویی بین بنی اسرائیل اختلاف انداختی، تفرقه انداختی. تو مگر نگفتی اصل مصلحتسنجی کن؟ دیگر مصلحت را پیدا کن. اسلحه به این بود که من تفرقه بین بنی اسرائیل. نکات، نکات عرفانی، نکات فلسفی، خیلی نکات، نکات فقهی حتی فراوانی دارد در این بحث که تبدیل کذا دیگر تبدیل حکم مصداقی بر حکم شرعی پیدا میکند. میشود کسی حکم کند و نسبت به برخی مصادیقش خودش متوجه و ملتفت نباشد؟ حکم میدانسته این مصداقش است، ملتفت بهش نبود. قتل، بله. ولی کاری که عزرائیل میکند، که قتل نیست. قبض. من هم قبض کردم. قتل این بچه را قبض. خیلی لطافت میخواهد.
«و من هنا امکن التمیز کذا بین الجعل والمجعول»؛ از اینجا ممکن است که تمیز بدهیم بین جعل. بگوییم جعل با مجعول فرق دارد. مجعول، ببینید، جعل آن مرتبهای است که حکم دارد لحاظ میشود، قبل از اینکه شرط محقق شود و کاری هم به تحقق شرط از اول موجود نیست. هیچ انبساطی را هم در مکلف به سمت تحقق حکم و تحقق شرط نمیخواهد ایجاد بکند. میخواهد بگوید این هست، این قانون است. ولی مجعول، مرتبهای که وقتی شرط محقق شد، مجعول هم محقق میشود و حکم فعلی میشود. حالا به این شخص یا به آن شخص و متصف به کسی که متصف به این شروط است، به این قیودی که در مجعول لحاظ میشود. این حکم علت را دارد برای حکم تا این قیود محقق نشود، حکم فعلی نمیشود. ولی در جعل اینطوری نیست. قیود علتش نیست. فقط تنها علت برای تحقق جعل، اراده مولاست، اراده شارع. ولی علت دیگری که در تحقق مجعول داریم، چیست؟ قیود تحقق وجود. پس ما تمییز کردیم بین جعل و مجعول که نکات هم عرض کردیم.
«لأن الاول موجود منذ البداية»؛ چون اولی موجود از همان ابتدا بوده است. از اولی که شارع شریعت را بنیان نهاده، این بوده تا خدا بوده و دین بوده، حج بوده، نماز بوده، روزه بوده، اعتکاف بوده، از همان اول که اصلاً دیگر سجده بود و نماز بود و شریعت بود و احکام. این شکلی بوده و از همان اول «وثانی عسلی کذا تامرک ان کذا نترک ما یعبد آبانا»؛ نمازت بهت امر میکند، نماز «ثانی لا یوجد الا بعد تحقق القیود خارجه کذا». ولی دومی که چی بود؟ مجعول محقق نمیشود. پیدا نمیشود. وجود پیدا نمیکند مگر بعد از اینکه قیود در خارج محقق شود. «والقیود بالنسبه الی المجعول بمثابه العلل»؛ و قیود به نسبت به مجعول، حکمش حکم علت است. مثابه علت است، مثل علت. ولی به نسبت به جعل اینطور نیست. علت، علت تامه جعل چیست؟ اراده مولا. ولی علت تامه مجعول چیست؟ اراده مولا، جعل یکی بعد تحقق شروط، اینها هم هست.
«لان کذا الجعل متحقق قبل وجودها خارجه کذا»؛ به خاطر اینکه جعل قبل از اینکه در خارج وجود پیدا کند، محقق شده. «لا الجعل یتقوم بافترض کذا القیود و تصورها»؛ جعل متقوم به این است که قیود را لحاظ کند. باید تصور شود. فقط تصور میخواهد. در مقام جعل قیود داریم، ولی تصور قیود داریم. در مقام مجعول تصور قیود داریم، تحقق قیود. «اذ لو لم یتصور المولى الاستطاعه و الصحه مثلا لما امکن کذا»؛ از لو لم یتصور المولى الاستطاعه و الصحه مثلا لما امکن. وقتی مولا تصور نکند مثلاً استطاعت و صحت اینها را، وقتی تصور نکند چهشکلی؟ و کنت صحیحاً و کنت مخلصاً شرطی وابسته به این بود که تصور داشته باشد نسبت به این قیود.
«و بذلک تعرف ان الجعل متقوم بلاحظ کذا القیود و تصورها ذهنیا»؛ و به این وسیله میفهمی که جعل متقوم است به لحاظ قیود و تصور این قیود در ذهن. لازم دارد، وابسته به این است، متقوم اینهاست. قطعاً قیود را میخواهد در کدام مقام؟ در مقام تصور و ذهن. مجعول قیود را میخواهد در کدام مقام؟ در مقام فعلیت و تحقق. «و المجعول متقوم بوجود القیود خارجا»؛ و مجعول متقوم به وجود قیود در خارج است. «و مترتب علیها من قبیل ترتب المعلول علی کذا»؛ و مترتب بر آن است از قبیل ترتب معلول بر علت که هر وقت علت بود، معلول هم محقق میشود. هر وقت این قیود در بیرون بود، مجعول هم محقق میشود.
«و على هذا الاساس نعرف»؛ و بر این اساس میفهمیم. حالا مثال مشروطه در این کتاب نزده. حالا جلوتر بحثهایش میآید ولی مثالش مثال نماز ظهر است دیگر. حالا یکیش مثال استطاعت بود که زده بودم که هر وقت زوال شد، الان ما نماز ظهر داریم یا نداریم؟ الان جهان خارج در این ساعت ۷ شب، ۷:۳۰، چنده؟ ۸ شب. در مقام جعل بله. تا قیامت به ما و شما واجب شده نماز ظهر. مقام مجعولش هر وقت اذان ساعت شد ۱۲:۳۴ دقیقه ظهر در مشهد، آن وقت من و شما بهمان نماز ظهر واجب میشود. واجب میشود در کدام مقام؟ یعنی تحقق پیدا کرد قیودش در بیرون. آفتاب بیاید وسط تیغه آسمان. سایه به کمترین حد خودش برسد، بعد رو به اشتداد برود و شما هم حالا این باز بحثی است که جزء آن است که من هوشیار باشم، مست نباشم، چی نباشم، در اغما باشد. اصلاً برای او بالفعل نمیشود. قضا هم ندارد. وقتی گفتند قضا ندارد، کل وقت را اگر در کما بود، برخی گفتند قضا. قائل همینو گفتند فکر کنم. قائل همینو گفتند که چرا بالفعل نمیشود برایش؟ وقتی زوال شود، تو هم هوشیار باشی، بیدار باشی. همه اینها با هم. بالغ باشی، عاقل باشی، حائض کذا نباشی. همه اینها با همدیگر که بود، حالا نماز فصل. مقام مجعول، نه مقام.
«الحکم المشروط ممکن»؛ خب فهمیدیم که حکم مشروط ممکن است. میشود که حکم مشروط داشته باشی. محال نیست. البته یک عدهای محال دانستند که حالا نکتهاش میآید. «و معنی بالحکم المشروط ان یکون تحقق الحکم منوطا بتحقق بعض القیود خارجا فلا وجود لهوا کذا قبله»؛ و منظور ما از حکم مشروط چیست؟ آقا، اینکه تحقق حکم منوط به این است که بعضی از قیود در خارج محقق شود. پس وجودی برای آن، برای حکم، نیست قبل از تحقق قیود در خارج. (قبلههای بها برمیگرداند.) پس تا وقتی که این قیود در خارج محقق نشده، حکمی هم بر شما، نماز ظهری هم نداری. «فقد عرفنا ان المجعول یمکن ان یکون مشروطا»؛ خب فهمیدیم که مجعول ممکن است که مشروط باشد. «سواء کان حکما تکلیفین کل وجوب»؛ میخواهد حکم تکلیفی باشد، مثل وجوب، حرمت، یا میخواهد وضعی باشد مثل ملکیت و زوجیت. دلیلش فرق نمیکند. مجعول میتواند مشروط باشد. حکم واجب، حکم حرام، حکم وضعی. حکم میگوید: هر وقت که این خانم از عده درآمد، نکاح او بر تو حلال است. مشروط دیگر. و از این قبیل، مشروط الی ما شاءالله.
حالا یک اشکالی اینجا هست. با این توضیحاتی که ما دادیم، اشکال هم برطرف میشود. اشکال چیست؟ یک عده میگویند که: آقا، «ان الحکم المشروط غیر معقول»؛ حکم مشروط دیگر چیست؟ دیگر عقلانی نیست که حکم مشروط داشته باشیم. چرا؟ «لأن الحکم فعل للمولی»؛ به خاطر اینکه حکم فعل مولاست. به مولا نباید حکم کند. آقا، حکم کار مولا نیست. حکم کار مولاست. کار ما مولا. مولا الان دستش بسته. حکم کند، نمیتواند. رهبری نمیتواند اینها را بگیرد. همه را برشان دارد. خدا، خدا نمیکند این کار را. من رهبری این کار را بکنم. شرایط دارد. مقتضیات دارد. اسباب دارد. مصلحت، مفسده، تالی فاسد. همه اینها را باید لحاظ کرد که چی میشود به قول حضرت سیاستمدار شطرنجباز.
«و هذا الفعل یستر کذا و یتحقق بمجرد اعمال المولی»؛ و این فعل ستر میپوشاند و محقق میشود به مجرد اعمال مولا، حاکمیت. مگر قرار نیست که مگر حکم کار مولا نیست؟ به محض اینکه مولا اراده کند، حکم محقق میشود. مشروط معنا ندارد که. نه. تو اگر رفتی کاسبی کردی، پول دستت آمد، من هم میگویم حج واجب است. حج را خدا واجب کند. خدا هم که نیاز به این و آن ندارد که. تو پول داری یا نداری. کار خداست. به مجرد اینکه بخواهد اعمال بکند حاکمیتش را، محقق میشود. «و وجه الاندفاع»؛ و وجه دفع شدن این شبهه این است که میگوییم: «انما یتحقق کذالک انما هو الجعل للمجعول»؛ بله، کار مولاست، ولی کار مولا کدامش است؟ جعلش است یا مجعولش؟ تحقق قیود در بیرون کار مولاست یا تصور قیود در داخل؟ وقتی میخواهد حکمی را تصویب بکند، قانون بکند، قیودش را و تصور بکند و با تصور قیود ابلاغ بکند، تشریح بکند، اینها کار مولاست. محقق کند، آن دیگر کار شماست. مجعول کار عبد است. تحقق مجعول، تحقق جعل کار خداست. بله، فعل خداست، ولی در جعل نه مجعول.
«والحکم المشروط هو المجعول دائما»؛ و حکم مشروط همان مجعول است دائماً. بله، حکم مشروط همان مجعول است؛ یعنی تو اگر زمینه را و شرط را محقق کردی، قیودی که در آن محقق کردی، من مولا هم جزا را انفاذ میکنم، تصویب میکنم، ترغیب میکنم، بحث میکنم، تحریک میکنم. هرچه حکم مشروط که حالا ما قضای دیگری هم اینجا داریم که هر یک سری قضای دیگر هم داریم، اینجا هم تعبیر حکم توش به کار میرود، ولی منظور از حکم همان مجعول است. مثلاً میگوییم که «کل حکم یتوقف کذا على موضوعه»؛ هر حکم متوقف بر موضوعش مجعول است. مجعول است که متوقف بر موضوع قبل وجود موضوع. تا وقتی موضوع نباشد، حکم هم نیست. این کدام حکم است؟ مجعول. منظورمان از همه اینها، منظور از حکم، مجعول است. این چیزی که میتواند مشروط باشد. این چیزی است که میتواند مشهود باشد. حالا میخواهد حکم تکلیفی باشد، وضعی باشد، مثل ملکیت و زوجیت. ولی جعل، مشروط به چیزی غیر از تصور موضوع و اراده آن از سمت شارع، موضوع نمیخواهد. مقدمه ندارد. زمینه ندارد. فقط اراده شارع. مجعول زمینه دارد، مقدمه دارد، تمهید دارد. خب، این هم از این نکته. بله.
یک نکته خاص اینجا ننوشتم که بخواهم عرض بکنم. این بخش را هم تمام شد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...