‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در ادامه قضایای عقلیهای که مطرح فرمودند، قضایای عقلیه مستقله ترکیبیه، بحثی را در مورد تنوع قیود دارند که این مباحث عقلی دارد و عقل قیودی را لحاظ میکند در احکام نوع. این قیود را میگوید، حکم اینها را میگوید، که اینجا مطرح میکنند. اول تنوعش را میگویند که ما چند نوع قید داریم. بعد احکام این قیود را میگویند. بعد یک دستهبندی کلی میکنند این قیود را و آخر هم بحث در مورد مسئولیت قبل از وجوب دارند که قبل از اینکه واجب شود ما چه تکلیفی داریم.
**اقسام قیود**
قیود سه دسته است: یا قید وجوب است، یا قید واجب است، یا قید هر دو.
* **قید وجوب**: یعنی همان مجعول. قید مجعولی، قید جعلی نیست. در مقام جعل لحاظ نمیشود، در مجعول لحاظ میشود. قید وجوب در مجعول لحاظ میشود، یعنی حج؛ حج و استطاعت که مشروط بود به استطاعت، مجعول حجی که مشروط به استطاعت بود، حج مجعول بود وگرنه حج در مقام جعل مشروط به هیچچیزی نبود و شارع خودش بدون اینکه نیاز به چیزی داشته باشد... خب پس این مجعول میشود همان قید وجوب. مثالش هم مثال استطاعت است و مثال زوال که دیروز آخرهای بحثمان یک اشاره به آن داشتیم. زوال هر وقت صورت گرفت نماز ظهر واجب میشود. نماز ظهر منوط به زوال میشود. پس زوال میشود قید استطاعت، قید استطاعت قید وجوب است برای حج، زوال قید وجوب است برای نماز ظهر.
* **قید واجب**: یک قید واجب داریم. قید واجب دیگر تعلق به مجعول به خود مجعول نگرفته. قید، متعلق وجوب است. متعلق چه بود؟ ما یک موضوع تکلیف داشتیم، یک متعلق تکلیف داشتیم. موضوع تکلیف آن بود که تا وقتی نمیآمد تکلیفی هم نبود، مثل استطاعت برای حج. متعلق تکلیف، اونی که در بیرون صورت میگیرد، فعل مکلف است. متعلق، فعل مکلف، حجی که با پایش میرود، لبیکی که با دهنش میگوید، متعلق تکلیف است. صیام، آن نخوردن و امساکیه که دارد انجام میدهد، این میشود متعلق تکلیف. قید واجب، قید متعلق. نمازی که باید در بیرون بخواند، یک قیدی دارد مثلاً طهارت قیدش است. میشود قید واجب. قید وجوب نیست، یعنی اصل اینکه تکلیف بخواهد فعلی شود وابسته به این نیست که... تفاوت اصلی قید وجوب و قید واجب همین است. قید وجوب قیدی است که فعلیت تکلیف وابسته به اوست. اگر استطاعت نباشد حج به فعلیت نمیرسد، اگر زوال نباشد نماز ظهری به فعلیت نمیرسد. ولی اگر طهارتی نباشد چه؟ نماز ظهر به فعلیت میرسد یا نمیرسد؟ واجب نشد شما وضو نگرفته باشی هم نماز به تو واجب شده. نمازی که باید در بیرون اتیان کنی حاصل نمیشود، آن هم بر اساس وضع برای اعم، نماز هست ولی نماز صحیح نیست، نماز مقرب نیست، نماز مأموربه نیست. درست شد؟ وگرنه نماز به معنای لغوی و به معنای وضعی خودش هست. اونی که میخواسته نیست شارع میخواسته از چه جهت قید واجب یا قید وجوب، قید واجب. پس این هم میشود قید متعلق وجود. «اذا ذالت شمس فَصَلِّ متطهراً». وقتی که خورشید زوال کرد نماز را در حال تطهیر و با طهارت بخوان. این قید است برای آن نمازی که در بیرون است، برای متعلق وجود. قید برای خود وجوب.
* **قید وجوب و واجب با هم**: یک وقتی قیدمان قید وجوب و واجب با هم است. آخر بحث اشاره به آن میکنم. مثل دخول ماه رمضان، که این هم قید وجوب است هم قید واجب است. هم تا ماه رمضان نشود روزهای فعلیت پیدا نمیکند، هم تا ماه رمضان نشود روزهای در بیرون شما بگیری آنی که مأموربه بوده محقق نشده. همانکه مأموربه باید در ظرف ماه رمضان مثل طهارت برای نماز. پس هم قید وجوب است، تا نباشد اصلاً واجب نیست، هم قید واجب است، که اگر نباشد روزهات روزه درست نیست، روزهات خراب است. حالا مقرب به معنای استحبابیاش هست، روزه مأموربه.
نکته بعدی هم این است که قید واجب را باید مکلف تحصیل کند. طهارت را آب برایش کنار بگذارد، وضو بگیرد، لحاظش کند، شرایطش را فراهم کند، برود بگردد به اندازه دو تیر که پرت میشود باید برود بگردد تو بیابان. اگر هست، حالا اگر زمین باز زمین صاف باشد، زمین چیز باشد، سنگلاخ باشد که قوس دارد، انحنا دارد، زمین ناهموار باشد احکامش فرق میکند. یک تیر و دو تیر و اینها در چهار جهت باید برود بگردد. تحصیلش واجب است، که آب نیست آب نمیبینم تیمم میکنم. نه، تحصیل این طهارت واجب است. ولی در قید وجوب تحصیلش لازم نیست. من بروم کاری کنم «مستطیع» بشوم. الان من اگر سر کار بروم و فلان جا کار بکنم، اگر روزی اگه عملگی کنم و روزی ده تا مثلاً اثاثکشی کنم، ده تا اثاثکشی کنم یک ماهه مستطیع میشوم. خب من خودم را مستطیع کنم؟ نه، مستطیع شدن واجب نیست. بعضی از اینها در توان هست. من لازم نیست که جلوتر توضیحاتش میآید. مثل استطاعت در توان هم نیست و واجب نیست مثل زوال. حالا همه با همدیگر جمع شویم خورشید زوال پیدا کند. رأی بدهیم، زور بزنیم، فوت کنیم.
نکته بعدی اینکه وقتی چیزی قید وجوب شد، اگر قید وجوب منتفی شد وجوب هم منتفی است. استطاعت نبود منتفی میشود. یعنی چه؟ در مقام جعل یا در مقام مجعول؟ آفرین، در مقام مجعولش فعلیت پیدا کرد. خب چون مشروط است به این قید وجوب. «والمشروط عدم عند عدم شرطه». جمله معروف، مشروط نیست اگر شرطش نباشد. ولی تو قید واجب چه؟ اگر نبود واجب منتفی نمیشود. نمیشود واجب را بدون آن. عصیان و وجوب در قید واجب فعلی است بر ذمه مکلف، اتصال متعلقش فقط. «صلاتی با طهارت بخوان». وجوب فعلی بر ذمه مکلف است. خب این توضیح بیرونیش بود.
**وارد متن**
«تنوعُ القیودِ». «حینما يُقال اذا زالت شمسٌ صَلِّ متطهراً». وقتی به شما میگویند وقتی خورشید زوال کرد نمازی با طهارت بخوان. «جعلٌ یتحقق به نفسُ هذا الانشاءِ». همین جملهای که گفت، انشایی که کرد، جعل محقق شد. چون ملاک اراده، اعتبار هر سه تا وابسته به هیچ چیز دیگری در عالم امر است. این در عالم خلق، عالم خلق مقدمات میخواهد و وابسته به اراده این و آن و رفع موانع. و عالم امر «انما أَمرُهُ اذا». هیچ واسطه و مقدمه و زمینه، تدریج، هیچ چیزی ندارد. لذا چون جعل مال عالم امر است وابسته به هیچ امر دیگری نیست. ولی چون مجعول وابسته به عالم خلق است، این مقدمات میخواهد، شرایط میخواهد. بحثهای کلامی علم اصول که ما هی میگوییم اینها لحاظ بشود تو مباحث این است که اگر حالا دقیقتر بشویم شاید نکات کاملتری هم پیدا بشود و این بحث ابعاد شیخ جابجا بشود که قشنگ مشخص بشود چه در حوزه عالم امر چه در حوزه عالم خلق. جعل از عالم امر میگیریم و این همین جا محقق شد. ابرازشم محقق شد.
مجعول چه؟ «به عمل مجعول و هو وجوب الصلاة فعلاً مشروطٌ بزوالٍ». ولی مجعول، الان من به شما گفتم که این قانون را گفتم، جعلم محقق شد ولی الان که زوال نیست. شما باید تا فردا ظهر صبر کنید. «مجعول که وجوب صلاة است به نحو فعلی مشروط به زوال است و مقید به مقید به زوال است و فلا وجوب قبل الزوال». قبل از زوال ما اصلاً وجوبی، چه وجوبی نداریم؟ وجوب. «وَ نُلاحظُ قیداً آخرَ». حالا ما یک قید دیگری را ملاحظه میکنیم که آن طهارت. زوال مثال زدیم حالا طهارت را مثال میزنیم که میشود قید واجب. «و هَذا القیدُ لَیسَ قیداً للوجوبِ المجعولِ». این قید برای قید وجوب، وجوبی که جعل شده و وجوب مجعول نیست. «بوُضوحٍ اَنَّ الشمسَ اذا زالَت و کانَ الانسانُ مُحْدِثاً وَجَبَت علیهِ الصلاةُ ایضاً». چون واضح است که خورشید وقتی زوال پیدا میکند و انسان محدث است طهارت ندارد نماز به او واجب شده. نماز که واجب شد نماز میخواهد واجب میشود کار ندارد شما جنب هستی، پاکی، وضو داری، نداری، نماز واجب میشود. اتیانش طهارت میخواهد. «و انّما هو قیدُُ لِمُتَعَلَّقِ الوجودِ». و این فقط قیدی است برای متعلق وجوب. مال متعلق. یعنی قید است برای واجبهای که آن واجبمان چیست؟ صلاة. کدام صلاة؟ صلاةای که در بیرون باید اتیان بشود. یعنی فعل صلاة. «ومعنا کَون الشیءِ قیداً للواجبِ انّ المولى حینَما اَمرَ بِخاصةٍ مِنها لا بها کیف اتُفِقَت». معنای اینکه یک چیزی قید است برای واجب باشد این است که مولا وقتی امر به صلاة میکند امر به یک حس خاصهای از آن میکند نه امر به خودش کند به هر نحوی که میخواهد اتفاق بیفتد. صلاة یک حالت اطلاقی دارد دیگر. صلاة با طهارت، صلاة بی طهارت، صلاة با لباس، صلاة بی لباس، صلاة در مکان غصبی، صلاة در مکان غیر غصبی. صلاة به نسبت همه اینها چیست؟ «لا بشرط». حالا اگر آمد یک حس خاصی را پیدا کرد میشود یا «بشرط شیء» یا «بشرط لا». این حس خاصه معینه وقتی آمد، مولا همین را اراده کرده. یعنی مولا یک حس خاصهای را اراده میکند که یا «بشرط شیء» است یا «بشرط لا». صلاة «بشرط طهارت»، صلاة «بشرط عدم غصبیت». «بشرط شیء»، «بشرط لا». درست شد؟ پس مولا وقتی امر به صلاة میکند امر به یک حس خاصهای میکند نه امر به آن به هر نحوی که میخواهد اتفاق بیفتد. امر به «بشرط لا»، «بشرط لا» نمیکند. امر به «بشرط شیء». «حیث ان الصلاةَ تارةً تَقَعُ مَعَ الطهاره». چون نماز یک وقتی با طهارت واقع میشود. این دیگر آن حالت حیثیت اطلاقیاش است. «لا بشرط»، «لا بشرطش» این شکلی است. «فَاختارَ الحصّةَ الاولى و امرَ بها». ولی مولا کدامش را میخواهد؟ صلاة با طهارت را میخواهد. امر به همین صلاة با طهارت میکند. بله، پس «بشرط شیء» میخواهد. «و حینما نُحلّلُ الحصةَ الاولى نجدُ أنّها تَشتملُ علی صلاةٍ و على تَقَیُّدٍ بِطهاره». حالا وقتی ما میآییم تحلیل میکنیم این امر مولا را و این حس اولی را، یعنی نمازی که با طهارت است این مشتمل بر صلاة و مقید به طهارت. صلاةای است که این قید درش لحاظ شده. کدام قید؟ قید طهارت. «والأمرُ بها أمرٌ بِصلاةٍ و بتقیدٍ». امر به این طهارت است. امر به طهارت در ذیل صلاة نه طهارت خالی. که شما بگویی آقا به من گفت وضو بگیر نماز بخوان، من ده و نیم وضو گرفتم، یازده محدث شدم، یازده و نیم نماز خواندم. هم وضو گرفتم هم نماز خواندم. به من گفت نه، وضو بگیر نماز بخوان. نه، وضو طهارت را زمان قیدی لحاظ کرد در صلاة از این حیث که قید صلاة است طهارت را خواست. صلاة هم که خواست. صلاة مقید به طهارت را خواست نه این جدا آن جدا. پس امر به آن حس خاصه، امر به صلاة است و به تقیّدی به صلاةی است که مقید به قید طهارت.
«معنى اخذ الشارع شیئاً قیداً فی الواجبِ تحصصُ الواجبِ و الامرِ بهِ بما هو مُقَیَّدٌ بذلک الغیر». از اینجا میفهمیم که معنای اینکه شارع میخواهد یک چیزی را به عنوان قید اخذ بکند در واجب این است که میخواهد حصل بدهد، واجب را به آن تأسیس کند. همان حس اولی حس ثانیه که گفتیم وقتی قیدی را لحاظ میکند یعنی میآید یک حسهای را لحاظ میکند. این صلاة در حس طهارت را من میخواهم. این میشود معنای قید و تغییر. «و الامرُ بهِ بما هو مُقَیَّدٌ بذلک الغیر». وقتی امر به واجب میکند، امر به واجب است از آن جهت که مقید است به آن قید نه امر واجب خالی. قید را توش اِشراب کرده، لحاظ کرد. چه قیدی آنجا بود؟ اینجا طهارت. «و فی المثال السابق الطهارهُ مع ذات الصلاةِ لا نَجدُ انّ اَه علهً اخرى او جزءَ علةٍ لها». در مثال قبلی که طهارت و صلاة بود وقتی ما طهارت را با خود نماز ملاحظه میکنیم نمیبینیم که یکیاش علت برای دیگری باشد. صلاة علت برای طهارت نبود. طهارت ملت قید علت مقید نبود. مقید علت برای قید نبود. جزء العلل نبود که قید جزئی از علت صلاة باشد. طهارت یعنی صلاة یک علتی دارد. طهارت جزئی از آن علت، طهارت علتی دارد، صلاة جزئی از آن علت. نه هیچ کدام از این دو تا. «وَلکنْ حینما نُلاحظُ الطهارهَ معتَقیدِ صَلاةٍ بِها علهٌ و معلولٌ لَیْسَ طهارهٌ طهارهٌ است صَلاتٌ هم صَلاتٌ لَیْسَت طهارهٌ هیچ نسبتی هم با همدیگر نسبت تعلیلی با همدیگر نداریم چه به عنوان علت تامه چه به عنوان علت ناقصه». ولی وقتی صلاة مقید به طهارت را لحاظ میکنیم اینجا چی؟ علتش طهارت. علت تقیید. نه علت برای صلاة. بگویید علت برای تقیید است. مقید بودن صلاة به طهارت. این تقیید علتش چیست؟ طهارت. طهارت علت برای این تقیید. پس طهارت علت برای این تقیید است. «اذ لولاها لما وجدتْ صلواتٌ مُقَیَّدَةٌ و مُقتَرَنَةٌ بِطهاره». اگر طهارت نباشد دیگر صلاة پیدا نمیشود. صلاةای که مقید و به طهارت باشد. صلاة مقید به طهارت. علت برای این تقیید خود طهارت. طهارت اگر نباشد که صلاة معنا ندارد. خود صلاة به تنهایی طهارت به تنهایی هیچ نسبتی به همدیگر ندارند. صلاةی که مقید به طهارت است، تقیید صلاة به طهارت یک علتی دارد آن هم چیست؟ طهارت. طهارت باید باشد که این تقیید باشد. طهارت باید باشد که صلاة مقید بتواند باشد. اینجا علیت پیدا میکند. «و من ذلک نستخلصُ». خلاصهاش این میشود «أنَّ أَخذَ الشارعِ قیداً فی الواجبِ حاجی» نوشتم از حاجی سبزواری. قبل اینکه بحث خلاصه را بخونیم این نکته را بگویم. حاجی میفرماید تقیید جزئی و قید خارجی. تقیید جزئی قید خارجی است. خود قید خارجی، طهارت الصلات خارجی است. تقیید صلاة به طهارت، جزئی داخلی صلاة است. خیلی قشنگ تقییداً جزئی اون تو منظومه میفهمد. تقییداً جزئی اون. و قیدان خارج. بحثهای فلسفی توی بستههای اصولی وارد میشود، کمک میکند. فلسفه شهید صدرها خیلی قوی است. فلسفه خیلی خوب است اگر میشد مقایسه کنیم. ان شاء الله توی متن عربی شکم، متن خاصی است. قلم ویژهای دارد. یک کمی همهمهفهْم نیست. حتی به زبان عربی ترجمه میشود راحت میشود. دیگر آشناست با قلم شهید. صدر جدیدی است. عربی کلاسیک ما نیست. آن عربی قدیمی. بله، مثل تفاوت مثل اینکه بخواهد کسی ادبیات فارسی یاد بگیرد بر مبنای شعرهای حافظ. بشر نیما جلویش بگذارد نمیفهمی. حافظ فقط میفهمد. حافظ را میفهمد. مولوی هم چه شبیه حافظ است. فردوسی هم چه شبیه حافظ است. زبان معیار این است. نیما دیگر من نمیفهمم و از این جهت میفهمم.
«و من ذلک نستخلصُ». خلاصه کلام این است: «انّ اخذ الشارعِ قیداً فی الواجبِ یعنی اوّلاً تحصیلَ الواجبِ بهِ و ثانیاً انّ الامرَ یتعلّقُ بِذاتِ الواجبِ و تقیّدهِ و ثالثاً انّ نسبةَ الغیدِ الى التقییدِ نسبةُ العلةِ الى المعلولِ و لیسَ کذلکَ نسبتُهُ الى ذاتِ الواجبِ». اینی که میگوییم شارع قیدی را اخذ میکند در واجب، در واجب قیدی را اخذ میکند، یعنی اولاً واجب را تأسیس به آن میکند. یک حصه برای واجب لحاظ میکند با آن قید. ثانیاً امر متعلق میکند به ذات واجب و تقیید به آن قید. یعنی امر تعلق پیدا میکند به ذات واجب و تقیید. دو تاست. یعنی صلاة و تقیید صلاة به طهارت. خود قید خارج از مأموربه است. تقیید داخلش است. صلاة به علاوه تقیید. و سوم اینکه نسبت قید به تقیید، نسبت علت به معلول است. طهارت برای تقیید صلاة به طهارت میشود علت و معلول. «و لیسَ کذلکَ نسبتُهُ الى ذاتِ الواجبِ». ولی به نسبت به ذات واجب این جور نیست. یعنی طهارت به نسبت خود صلاة علت نیست. ولی به نسبت تقیید صلاة به طهارت علت است.
گاهی یک چیزی اخذ میشود به عنوان قید برای وجوب و برای واجب با هم. یک چیزی قید برای وجوب و واجب با هم است. این را اشاره کردم. مثل دخول ماه رمضان که هم حیثیت وجوبی دارد هم حیثیت واجب. «که شهر رمضان الذی هو قیدٌ لوجوبِ السَیِّ» مثل ماه رمضانی که خود ماه رمضان قید برای وجوب روزه است. «فلا وجوب للصیام بدونِ رمضان سیام بدونِ رمضان وجوب ندارد و هو ایضاً قیدٌ لصیامِ الواجبِ». و همین طور قید برای صیام واجب است. یعنی یکی برای اصل وجوب است، برای فعلیت پیدا کردن صیام است. یکی برای فعل، فعلیت، فعلیت صیام و فعل صیام. جفتش وابسته به ماه رمضان است. از این جهت است که ماه رمضان میشود هم قید وجوب هم قید به معنا. «ان صومَ المأمورِ بِهِ هو الحصةُ الواقعهُ فی ذلکَ الشهرِ خاصةً». به معنای اینکه روزهای که امر بهشت شده همان حسهای است که واقع میشود در این ماه به صورت خاص. «و بموجبِ کونهِ شهرٌ قیداً للوجوبِ فالوجوبُ تابعٌ لِوجودِهِ». از آن جهت که به موجب اینکه این ماه قید برای وجوب است، وجوب تابع وجود این ماه است، این قید است. بله، یعنی وجوب، وجوب آن وابسته به وجود این زمان یا مکان زوال خورشید یا مثلاً حضور در عرفات. «و بموجبِ کونهِ قیداً للواجبِ یکونُ الوجودُ متعلقاً بِالمُقَیَّدِ». به موجب اینکه ماه رمضان قید است برای واجب، وجوب متعلق است به مقید به آن. برخی نسخهها «بالقید» بهتر است. متعلق است به قید ماه. به نظرم این درستتر است. اما چون مقید دارد آنجا. پس به موجب اینکه ماه رمضان قید برای واجب است، غیر وجوب بود، تو غیر وجوب بود، وجودش لازم بود تا روز واجب بشود. قید واجب است. وجوب هم متعلق است به قید به آن یا مقید به آن. یعنی روزهای که در بیرون میخواهیم بگیریم، روزهای، روزه واجب است و اتیان امر به صیام است که در ماه رمضان انجام. «ای انّ الامرَ متعلقٌ بِذاتِ صومٍ و بِتَقَیُّدِهِ و ان یکونَ فی شهر». نماز روزه تعلق گرفت. یکی به خود ماه رمضان یکی اصلاً وقتی که تقیید همیشه مال قید چی بود؟ قید واجب. قید واجب تقیید بردار باز این چون از حیثیت قید واجبیش، قید وجودیش که چیزی نمیخواهد. از حیثیت قید واجبیش تقیید میخواست. روزه، خود روزه به علاوه تقییدش. تقیید به ماه رمضان. که باز از این جهت میشد تقیید. قید میشد علت تقیید. تا ماه رمضان نباشد تقیید هم معنا ندارد. و تقیید نباشد چون جزء بود روزه هم معنا ندارد. کدام روزه؟ روزهای که فعل روزه است. یعنی متعلق روزه، متعلق تکلیف به روزه. خیلیهایش هم ممکن است که آدم از قبل بداند ولی یادآوریش و این بیان و این ادبیات و این نوع تحلیل بحث خیلی جذاب است. بعدی ما حلقه ثالثه کفایه رسائل خارش تو همه اینها خیلی کمک میکند.
**احکام القیود**
«لا شک فی ان الوجبات تشتمل علی نوعین من الغی و قیود متنوع». این سه تا قیدی که گفتیم احکامی دارد. احکامش این است که کدامش لازم است تحصیلش؟ کدامش تحصیلش لازم نیست؟ مشخص است دیگر. قید واجب تحصیلش لازم است. قید وجوب آن لازم نیست. چون روز فعلی. قید وجوب واجب نتیجه تابع چون یک طرفش لازم نیست لازم روزه ماه رمضان. «شکی نیست اینکه واجبات مشتمل است بر دو نوع از قیود: اَحدهما قیودٌ یلزمُ علی المکلفِ تحصیلُها بمعنا انه لو لم یُحَصّلها لَا عُدَّ عاصیاً لِلامرِ بذلک الواجبِ و کَالطهارهِ بالنسبةِ الى الصلاةِ و الاخرهُ القیودُ التی لا یلزمُ علی المکلفِ تحصیلُها بمعنا انه لو لم یُأتِ بهِ المکلفُ و بتالی لم یَتَأْتَ بالواجبِ لا یُعتبرُ عاصیاً». نوع اول از قیود، قیودی است که بر مکلف تحصیلش لازم است. تحصیل، مثل طهارت برای صلاة. به معنای اینکه اگر مکلف این قیود را تحصیل نکند «عاصی» به شمار میرود. «عصیان» کرده برای امر به آن واجب. یعنی انگار نمازی در اتیان به نماز معصیت کرده، عصیان کرده. مثل طهارت به نسبت به صلاة. اگر نماز بخواند بدون طهارت، انگار نماز نخوانده، انگار دستور به نماز را اتیان نکرده. دسته دوم قیودی است که بر مکلف تحصیلش لازم نیست. به معنای اینکه اگر اینها را مکلف اتیان نکرد و بعد خود واجب را نکرد اینجا «عاصی» به شمار نمیرود. بعد دیگر واجبی هم محقق نمیشود که بخواهد اتیان کند. نه مقدمه را انجام داده نه مقدمه را ولی عاصی هم نیست. مثل استطاعت که من میتوانم بروم پول در بیاورم «مستطیع» بشوم ولی نمیروم. میتوانم بروم از منکر تو خیابان تجسس کنم با خبر بشوم که نهی از منکر کنم ولی نمیروم. که تکلیفم نیاید. لازم است که من بروم تجسس کنم که آن وقت نهی از منکر کنم. اینها میشود از قبیل وجوب و قید وجوب تحصیلش لازم نیست.
«فالقضیةُ الّتی نَبحثُها هی محاولةُ التَعرُّفِ على الفرقِ بینَ نوعیِّ القیودِ». قضیهای که ما داریم ازش بحث میکنیم اینجا این است که میخواهیم گفتگو کنیم در مورد اینکه چه شکلی میشود بین این دو نوع از قیود فرق گذاشت. میخواهیم بفهمیم فرق این دو تا با همدیگر چیست. «و ما هو الضابطُ فی کونِ الغیدِ من ما یلزمُ تحصیلهُ اَولا». ضابطه چیست در اینکه یک قیدی از چیزهایی بشود که تحصیلش لازم است یا تحصیلش لازم نیست. «و الصحیح انّ الضابط فی ذلک انّ کلّ ما کانَ قیداً لنفسِ الوجوبِ فلا یجبُ تحصیلهُ». ضابطه صحیح این است که ضابطه در این نکته قاعده این است. هر آنچه که قید برای خود وجوب است، یعنی قید وجوب است تحصیلش واجب نیست. «اذ سالمَ انتفاءُ الموضوعِ و لا یکونُ المکلفُ مسئولاً عن ایجادِهِ من قبلِ ذلکَ الوجوبِ». مکلف دیگر مسئول نیست که بخواهد این را ایجاد بکند و این مسئولیت از قبل خود وجوب به او تعلق نگرفته که بگوییم چون حج واجب است، مسئولیت تحقق استطاعت هم از قبل خود حج به این آقا تعلق حج در مقام جعل واجب است. فعلیتی پیدا نکرد که بخواهد مقدمش و قید لحاظ بشود و اتیان بشود. «لأنّهُ ما لم یوجدُ الغیدُ لا وجودَ للوجودِ». چون تا وقتی قید به وجود نیامده، وجودی برای وجوب نیست. یعنی مجعولی نداریم. یعنی فعلیتی نداریم. «کما تقدمَ» که این بحثهایش قبلاً گذشت.
«و کلّ ما کان الغیدُ قیداً لمتعلقِ الوجوبِ اَی للواجبِ فهذا یعنی انّ وجوبَ تعلّقَ بالمقیدِ اَی بِذاتِ الواجبِ و بِتَقَیُّدهِ بالغیدِ المذکورِ». هر وقت قید، قیدی بود برای متعلق وجوب، نه برای خود وجوب. یعنی قیدالوجوب نبود. قیدالواجب بود. فعل بیرونی بود. قید برای واجب بود. یعنی اینکه وجوب تعلق گرفته به مقید. ای به ذات واجب و به تقیید به این. پس به ذات واجب و به تقییدش بود که اینجا دیگر علت محسوب میشد دیگر. قید علت بود برای تقیید و باید حتماً انجام. حالا اینجا این قید ملاحظه میشود. «فان کان قیداً فی نفس الوقتِ الوجوبِ ایضاً». اگر قیدی است برای خود وقت برای وجوب. یعنی خود وقت وجوب هم وابسته به این قید است. «لم یکن المکلفُ مسئولاً عقلاً من قبلِ ذلک الوجوبِ عن ایجادِهِ». مثل چی؟ مثل بحث زوال از توان او خارج است و زمانی است که باید محقق بشود. اینجا دیگر مکلف مسئول نیست عقلاً از قبل آن وجوب نسبت به ایجاد زوال از کجا بیاورم. «و انّما هو مسئولٌ مَتَى ما وُجِدَ الغیدُ عن ایجادِ ذاتِ الواجبِ». این فقط مسئول است که هر وقت قید به وجود آمد خود واجب را، ذات واجب را محقق کند. «و ایجادِ تقیدِ ذلکَ الوجوبِ». و هر وقت هم خواست نماز انجام بدهد نمازش مقید باشد به آن وقت نماز باشد. ولی عقلاً از بحث تکلیف و اختیار من «یعنی انّ الوجوبَ فعلیٌّ حتى لو لم یوجدُ هذا الغیتُ». این یعنی وجوب فعلی است حتی اگر آن قید به وجود نیامده. «فاذا کانَ الوجوبُ فعلیّاً فالمکلفُ مسئولٌ عن انتصالهِ». ولی وقتی که وجوب فعلی است مثل بحث طهارت. «فالمکلفُ مسئولٌ عن ام ام انتصالهِ». مکلف مسئول از انتصالش است. «و الاتیانُ بمتعلقِهِ». و متعلقش را بیاورد. متعلق وجوب را بیاورد. واجب مقید، همان صلاة. «وَ کانَ علیهِ یُوجدُ المقیدَ الواجبَ عقلاً هنا بِعهدِهِ انّ الغیدَ یُحقِّقهُ». اینجا به عهدهاش است که قید را محققش بکند تا مقید واجب هم به وجود. طهارت را بگیرد، داشته باشد، محقق کند که نماز مقید به طهارت هم. و نمیتواند زوال را بیاورد که نماز مقید به زوال حاصل بشود. او هر وقت آمد من با آن قید که حاصل شد باید مقید را حاصل کنم ولی اینجا قید را خودم بیاورم. شرط وجوب است یا شرط واجب است؟
یکی از دوستانمان بر اساس همین بحثهای حلقات و اینها گفت که میگویند آقا مثلاً چرا فلان آقا قیام نکرد؟ فلان عالم. بعد میگوییم شرایط نبود. در دوره فلان آقا شرایط فلانی. شرایط نه شرایط. یعنی چی دقیقا؟ یعنی عده نداشت. عده نداشت. اگر منظور دست تحصیل عده و عده قید واجب یا قید وجوب است؟ قید واجب. قید واجب که باید حاصل کرد. به معنای خارجی دیگر. وقتی میخواهد محقق بشود این انقلاب جمعیتی یعنی تشکیل حکومت، اعمال ولایت در مقام جعلش وابسته به عده و عده بوده یا در مجعولش؟ در مجعولش. قید وجوب بود؟ قید واجب بود؟ که تفاوتش چی میشود؟ اگر وجود باشد هر وقت عده و عده بودند به شما رو آوردند التماست کردند دستمال ابریشمی برای آقا پهن کردند شما نزول اجلال بفرمایید حکومتی تشکیل بدهید. هر وقت هم که کسی نبود هیچی. تکلیف چه؟ یک وقتی مشغول صحیفه خواندن شدم. سایت امام مست میکند واقعاً آدم را. و امام قشنگ تعابیری را دارد که این آقایان میگویند که میگوید من دیگر ناامید شدم. جماعت احتیاطکار. اینها نشستند. فوقالعاده است. میگویند این آقایان میگویند که تو کارت باعث تضعیف حوزه است. خودش شأن مقدمی دارد برای اجرای اسلام. اسلامی نماند. بماند. قرآن از ما بگیرند. اینها میخواهند کفار را بر ما مسلط کنند. اینها میخواهند بهاییها را بر ما مسلط کنند. امور دست بهاییها بیفتد. چی بشود؟ چی بشود؟ چی؟ اسلامی نمیماند که بعد تو بگویی من حوزه دارم. رشادت و شجاعت بخوان. این حرف معافیتطلبی «نام مسجد» را دارم. نمازم را دارم. دین مردم همین است. نماز بخوان مسجد، مسجد برای چی؟ برای اقامه دین. مسجد که بنی امیه هم داشتند. اباعبدالله علیه السلام مسجد هم قیام. نکات جالبی است و مبانی اصولی ما. شاید ترتب بحث میکنیم. وقتی دینی نماند دیگر ترتب به چه درد میخورد که بگوییم اگر این امر نشد در مرتبه بعدی چه کنیم. خیلی بامزه و جالب است. صحیفه غریبه به حمدالله. انصافاً ما خوب چیزی برای کوبیده شدن هستیم. بعد میگوید من خیلی از این حرف میشنوم. فحش میشنوم. متلک میشنوم. حرف میزنم پشت سرم. تضعیف میکند. تضعیف علما، تضعیف اسلام است فلان. خیلی شگردهای امام جالب است. نگاه امام جالب است. خط و خطوطی که به علمای دیگر میدهد. خوانساری، مرعشی نامههایی که میدهد، گیرایی که میدهد، اشکالاتی که میکند خیلی جالب است. تفسیر المیزان. هیچ کتابی مثل صحیفه امام من را بهتآور نیست برایم واقعاً. هیچ کتابی مثل صحیفه امام. خیلی این نگاه ممتد امام. فصولش منحصر به «بول» و «قاعد» نیست. میرود تا آن اصل ماجرا. اصل دین را خوب فهمیده. اقامه قسط را خوب فهمیده. صلاة اقامه صلاة هم هست از باب تحقق اقامه، از باب اقامه توحید. توحید مستقر بشود. نه اینکه آن بالا توحید تبدیل به شرک بشود. ده نفر هم موحد اینجا داریم نمازشان را. اصل حکومت بود. اگر اینها فقط با نماز کار داشتند انبیا و اولیا که حکومت متعرض اینها نمیشود. امام رضا نماز عید فطر که خواندند اگر فقط بحث نماز حضرت بود که مأموربه ترس نمیافتاد. این جمعیت این جوری جمع میشوند هیچ از حکومت نمیماند. نکته این است که صلاةی است که میبیند که این دارد متوجه حکومت ولایت میشوند. حرکت به سمت قلب حکومت است. احساس خطر میکنم. حالا این همه نمازهای میلیونی در جاهای مختلف خوانده. کعبه نماز قلقله دارد. حج هیچ ترامپ به ترس نمیافتد بلکه حمایت هم میکند. تشکیلات اینها خود خادم الحرمین.
«کلّ ما کانَ الغیرُ قیداً للوجوبِ فقطْ فلا یکونُ المکلفُ مسئولاً عن ایجادِهِ». هر وقت که قید، قید برای وجوب باشد فقط، فقط قید وجوب باشد دیگر مکلف مسئول از ایجاد قید محققش نیست. «و قیداً للواجبِ فقطْ فالمکلفُ مسئولٌ». اگر فقط قید واجب است باید مکلف محققش کند. «و قیداً للوجوبِ و للواجبِ معاً فالمکلفُ غیرُ مسئولٍ». هر وقت که قید، قید برای وجوب و واجب با هم بود، مکلف غیر مسئول است. نمیخواهد که قید را محقق کند! «و لکنّ مسئولٌ ایجادُ تقییدٍ اینما یکونُ القیدُ موجوداً». ولی مسئول است نسبت به اینکه باید تقیید را ایجاد کند هر وقت که قید موجود. هر وقت عید موجود شد، یعنی ماه رمضان موجود شد، تقیید آن روزش را باید مقید به شهر رمضان به نیتش. حالا بحثهایی که اول داشتیم.
**نتایج**
نتیجه آنکه، گذشت از اینکه ادامه بدون قدرت نداریم. تکلیف کردن، جزا دادن، مراقبه بدون قدرت معنا ندارد. «قدرتٌ شرطٌ فی التکلیفِ». دو معنای بحث: استحاله تکلیف غیر مقدور. فرمود هم ادامه هم بحث شرط در تکلیفش. قدرت شرطی در تکلیف «مستطیع». حالا این بحث با آن بحث چی میشود. «نستطیعُ و نستنتجُ قاعدهً». میتوانیم این قاعده را نتیجه بگیریم که میگوید: «انّ کلَّ القیودِ التی تأخذُ فی الواجبِ دونَ الوجوبِ لابدَّ ان تکونَ اختیاریةً و مقدورةً». همه قیودی که اخذ میشود در واجب نه در وجوب باید اختیاری باشد و مقدور باشد برای مکلف. مثل طهارت. مثل رفتن به بازار برای خرید گوشت. «اشترِ لحمَ حلالٍ». گوشت در بازار نیست. یا من باید گوشت حلال مثل بعضی از کشورها. «اشترِ لحمَ حلالٍ». تو برخی کشورها شما پانصد کیلومتر مسافرت کنید تا گوشت حلال پیدا. مثل کوبا و اینها مثلاً. حالا این پانصد کیلومتر من پول ندارم، ماشین ندارم، مرکب ندارم، هیچ وسیلهای ندارم. «لحمَ الحلالِ» یا «کلْ لحمَ حلالٍ». «کلْ حلالٍ». وقتی مقدورم نیست «کلْ حلالٍ» شرط واجبش، قید واجبش این است که حلال بخرم، که حلال بخورم. حلال بیابم که حلال بخورم. این یافتن حلال چه مقدور نیست. بحث میشود اینکه وقتی مقدور نیست تکلیفم بهش «لأنّ المکلفَ مسئولٌ عن توفیرِها». چون مکلف مسئول است که این را به وفور برساند. محققش بکند. «کما عَرَفنا عارفاً» که قبلاً هم بحث کردیم. مسئولیت «و لا تکلیفَ الا بِالمقدورِ». خب مسئولیت و تکلیف فقط به چیزی تعلق میگیرد که مقدور باشد. من مقدورم نیست که بخواهم همچین گوشتی فراهم بکنم چه غذایی فراهم. «تکونُ مقدورهً». پس اینجا ناچار است از اینکه مقدور باشد و حالا خلاف قیود الوجوب. ولی قیود وجوب این شکلی میخواهد مقدور باشد یا نباشد. «فَهی قطعاً تکونُ مقدورةً کلّ استطا». یک وقتی مقدور است مثل استطاعت. مقدور شما نیست دیگر. قید نشد برای وجوب. باز هم قید است برای وجود شما باشد یا نه. «لأنّ المکلفَ غیرُ مسؤولٍ عن ایجاده». چون شما شما که نمیخواهید ایجاد کنید. چون شما نمیخواهید ایجادش کنید دیگر بحث قدرت شما اینجا اصلاً لحاظ نمیشود. ولی چون در قید واجب باید لحاظ ایجادش کنی آنجا دیگر قدرت شما شرط است.
حالا آن بحثهای انقلابمان میشود این شکلی گرفت. بگوییم آقا آقایان دیگر علمای دیگر خواستند انقلاب کنند و قید واجب هم میدانستند تحصیل عده و عده را. تحصیل عده و عده برایشان مقدور نبود. یعنی حضرت دیگر بحثشان نمیرود تو بحث. بحث مهمی است. تو تحلیل تاریخ اهل بیت، سیره اهل بیت. چرا امام حسین قیام میکنند؟ امام حسن قیام نمیکنند؟ امیرالمومنین قیام میکنند؟ امام سجاد هم قیام. این چیست ماجرایش؟ قید واجب میبینند. قید وجوب میبینند. همه غیر واجب میبینند. فقط بحث سر مقدوریش است که امام حسین علیه السلام مقدور میبینند. البته شرایط هم فرق میکند دیگر. آنی که حضرت برایش قیام میکنند تشکیل حکومت اولاً و به ذات نیست. روشنگری علیه یزید و نفی یزید است. اعلام به این است که من زیر بار یزید نمیروم. «مِثلی لا یُبایعُ مِثلَهُ». نکته این است. در فرعش اگر به حکومت رسیدیم واجب این است که اعلام بکند که من زیر بار حکومت یزید نرفتم. شأن و قید واجبش آمدن به صحنه است که مقدور بوده ولو به شهادت. امام حسن علیه السلام چی؟ نفی معاویه است. یکی نفی و یکی تشکیل حکومت خودشان. قید واجب چیست؟ آمدن به صحنه. دو صحنه هم آمدند. در حدوث در بقا چی؟ و مقدور باشد در صحنه ماندن وقتی فرماندههای شما میخواهند شما را تحویل بدهند، پول گرفتند، شبانه میآیند دستگیرت کنند ببرند تحویلت بدهند معلوم میشود که حضور در این عرصه در استدامه مقدور نیست. اینجا از باب دیگر به غیر مقدور حضرت تن میدهند. اینها بحث بسیار مهمی است برای تحلیل شرایط روزمان که الان مثلاً بحث صلح امام حسن است. شرایط ما یک بحث قیام. حضرت آقا فرمودند که اگر دشمن فشار، بحث صلح امام حسن پیش نمیآید و ماجرای واقع عاشورا تکرار سال ۷۸، ۷۸۸ خیلی بیشتر. بله، دیگر آن موقع خیلی هم غریبتر و تنهاتر بودند. این نسل جوان. نه رسانههای نسل جوان. الان بود. نسل انقلاب فصل بعدی انقلاب هنوز کودک و نوجوان بود. و شرایط، شرایط متفاوت لحاظ بشود.
وجوب با واجب یک تفاوت. واجب مفادش مفاد ماده است. وجوب مفادش مفاد هیئت است. هیئت معنای حرفی دارد. ماده معنای اسمی. حالا اینکه برخی قیود باید به وجود برگردد دو تا مبنا است. میشود معنای حرفی را قید زد و مقیدش کرد. مثل خود شهید صدر. یک عده قائلند که نمیشود معنای حرفی را مقیدش کرد. مثل شیخ اعظم. بر مبنای شهید صدر همه قیود به هیئت به وجوب برمیگردد که وجوب معنای. بر مبنای شیخ همه قیود به ماده برمیگردد. اینجا دیگر استطاعت به ماده برمیگردد. به واجب برمیگردد نه به وجوب. جلوتر ان شاء الله بحثش را. میخواستم یک بخش دیگر هم بخوانم که چهار صفحهمان پر بشود ولی ان شاء الله حالا نیم صفحههای خالی داریم فردا اینها را تمامش کنیم. دو تا نیم صفحه خالی داریم که میشود یک صفحه. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...