‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث ادله، در بحث دلیل عقلی بودیم. از ادله محرز مثالهایی را داشتیم بحث میکردیم. از قضیه عقلیه مستقله ترکیبی به بحث قیود را مطرح کردیم که ما قیدهایی داریم، این قیدها احکامی هستند، قید وجوب، قید واجب و اینها. و حالا میرسیم به اینکه خود مفهوم قید، مفهوم وجوب، قید واجب داریم؛ یک قید وجود داریم. خود قید واجب دو قسم است: یک وقت هستش که این قید واجب، همان قید فعل خارجی مجعول است، نه این مجعول ما که در بیرون باید محقق بشه. یک وقت از قیودش اینطوریه که شارع بهش امر میکنه؛ برای مکلف هم بیانش میکنم مثل طهارت؛ این میشه قید شرعی یا مقدمه شرعی. یک وقت هستش که شارع امر مستقیم نمیکنه؛ واگذار به عقل میکنه. میگه این مقدمه رو خود عقل میفهمه؛ از مقدماتی است که هر کسی ادراک میکنه. به من آب بده؛ مشخصه که یعنی لیوانی بردار، آب پاک و خوردنی بردار، نه اینکه مثلاً آب تو دهنش کنه بیاره بگه که دهنتو وا کن. اینها دیگه مقدمات عقلی کارند. کسی امر به همه اینها کند، نشانگر اوج خرفتی آن مخاطب و اوج حماقت اوست که بخواهد همه اینها را برایش تبدیل به تکلیف بکند. مکلفین را عاقل فرض کرده و خیلی از چیزها را نگفته، چون میدانسته که اینها خودشان میفهمند. این نکته مهم است، و خیلی از این مقدمات را فرض میکند که رشد بکنند. اصل تکلیف گفته شده، گفته شده که خودت دیگه باید بفهمی مقدماتش را. میفهمیم که این تکلیف چه چیزی لازم دارد. اینجا هم همین است. اگر قید جوری بود که نیاز به جعل شارع نداشت و عقل ادراکش میکرد، این میشه قید و مقدمه عقلی. مثلاً اگر بخواهی حج بروی، باید بلیت بگیری، مرکب تهیه کنی، راه بیفتی. تو راه غذا میخواهد، محل استراحت میخواهد. از اینجا تا مکه را میگویند اربعین کربلا باش! الان نیستم. کربلا مقدماتی دارد: ویزا بگیری، پاسپورت میخواهد، چه و چی میخواهد؟ خودت باید بفهمی دیگه. کسی بهت نمیگه. نمیشه.
متن عربی را میخوانیم: «القُیُودُ الوَاجِبُ عَلَی قِسْمَینِ» (قیود واجب دو قسم است): «عَرَفْنَا حَتَّى الْآنَ مِنْ قُیُودِ الْوَاجِبِ الْقَیْدَ الَّذِی یَأَخَذُهُ الشَّارِعُ قَیْدًا فَیَحُسِّسُ بِهِ الْوَاجِبَ وَ یَأْمُرُ بِالْحِسَّةِ الْخَاصَّةِ الطَّهَارَةُ وَ تُسَمَّى هَذِهِ بِالْقُیُودِ وَ الْمُقَدِّمَاتِ الشَّرْعِیَّةِ»
(تا الآن فهمیدیم که از قیود واجب این را فهمیدیم که قیدی است که شارع آن را به عنوان قید اخذ کرد، شارع لحاظ قید آن را میکند بعد با آن قید میآید واجب را تأسیس میکند، حس را حس میکند و امر میکند به یک به یک حسّه خاصه. مثلاً صلات قصههای مختلفی دارد. یکی از اینها صلات «مع طهارت» است.) من همینو میخواهم واجب و تغییر بدهم، یعنی من صلات را میخواهم که با این حس همراه باشد. و این را بهش میگیم قیود یا مقدمات شرعیه.
«وَ هُنَاکِ قُیُودٌ وَ مُقَدِّمَاتٌ تَکوینِیَّةٌ یَفْرِضُ الْوَاقِعُ بِدُونِ جَعْلٍ مِنْ قَبْلِ الْمَوْلَى ذَلِکَ مِنْ قَبِیلِ إِیجَادِ وَاسِطَةِ نَقْلٍ فَإِنَّهَا مُقَدِّمَةٌ تَکوینِیَّةٌ لِلسَّفَرِ بِالنِّسْبَةِ إِلَّا مَنْ لَا یَسْتَطِیعُ الْمَشْیَ عَلَى قَدَمِهِ فَإِذَا وَجَبَ السَّفَرُ کَانَ تَوْفِیرُ وَاسِطَةِ النَّقْلِ مُقَدِّمَةً لِلْوَاجِبِ حَتَّى بَدُونِ أَیْ یُشِیرَ إِلَیْهِ الْمَوْلَى أَوْ یَحُسِّسَ الْوَاجِبَ وَ تُسَمَّى بِالْمُقَدِّمَاتِ الْعَقْلِیَّةِ»
(و آنجا قیود و مقدمات تکوینیهای هست که واقع این مقدمات را فرض میکند بدون اینکه از طرف مولا جعلی صورت گرفته باشد. از قبیل ایجاد واسطه نقل. که وقتی به شما میگویند: «مکه باش!» یعنی خودت باید بفهمی که واسطه میخواهی برای انتقال. هواپیما میخواهد یا اگر عاشق دریا هستی میخواهی با کشتی بیایی. قطار میخواهی بیایی. از راه اردن میخواهی، سوریه میخواهی، عراق میخواهی. خواستم که عرفات باید در عرفه باشی و عرفات را درک کنی.
این را میخواست. چطور میخواهی بیایی اربعین کربلا؟ یا با هواپیما، یا با شتر، یا با موتور، یا با طی الارض. با هر چی میآیی، اربعین کربلا. این همان مقدمه تکوینیه برای سفر، به نسبت کسی که استطاعت ندارد که با پاهایش برود. پس وقتی سفر واجب شد، فراهم کردن واسطه به عنوان مقدمه برای واجب، واجب است حتی بدون اینکه مولا به آن اشاره کرده باشد یا آن را تأسیس کند واجبی را به وسیله آن. بدون اینکه مولا اشاره بهش بکند یا بدون اینکه واجب را تأسیس کند بهش. من خودم میفهمم که وقتی گفتی: «بیا!» یعنی مقدمات هم فراهم کن یا اینکه تأسیس کند واجبی را به وسیله آن.) بدون اینکه مولا اشاره بهش بکنه یا بدون اینکه واجب را تأسیس کند بهش. من خودم میفهمم.
مقدمات العقلیه للواجب الناهیه مسئولیت المکلف تجاه قیود الشرعی. خب حالا از جهت شرعی و انجامش تفاوت چیست بین مقدمه شرعی و مقدمه عقلیه؟ نخیر، همانطور که مقدمات شرعی را شما انجام دادی که شارع گفته بود، امر کرده بود به وضو، امر کرده بود به غسل، به تیمم. اینها را که امر کرده بود، شما انجام دادی. مقدمه عقلیه همین است. فرقی نمیکند. باید بروی بلیت بگیری و بروی کاروان ثبت نام کنی. باید بروی هرچیزی که هست محقق کنی. از جهت مسئولیت مکلف در برابر این، هیچ تفاوتی نیست.
«اذا کانت المقدمة العقلیة للواجب قیدا للوجوب لم یکن المکلف مسئولا عن تحقیقها»
(اگر یک مقدمه عقلیهای برای واجب به عنوان قید برای وجوب اخذ شد، مکلف مسئول نیستش که این را محقق کند.) قید وجوب اگر باشه... ولی قید واجب اگر باشه، باید محقق شود. قیود شرعیه وجوب مثل استطاعت، آن هم تحصیلش لازم نبود. قیود عقلیه وجوب هم که در مقام جعل است، واجب نیست. ولی قید واجب چی؟ چه عقلی باشه چه شرعی، جفتش باید تحصیل شود و الّا، «وَ إِلاَّ کانَ مَسْؤُلاً عَقْلاً عَنْ ذَلِکَ» (وگرنه عقلاً مسئول میشد از اینکه محقق نکند.) «لِأنَّهُ مُلْزَمٌ بِمِثَالِ الْأَمْرِ الشَّرْعِیِّ الَّذِی لَا یَتِمُّ بَدُونِ إِيجَادِهَا».
(چون که طرف ملزم میشه، مکلف ملزم میشه که امر شرعی را امتثال کنه.) کدام امر شرعی؟ کدام امتثال؟ امتصالی که بدون ایجاد این مقدمه عقلیه، آن امتثال هم محقق نمیشود. روشن است دیگه.
«وَ الْمَسْؤُولِیَّةُ تُجَاهَ قُیُودِ الْوَاجِبِ سَوَاءٌ کَانَتْ شَرْعِیَّةً أَوْ عَقْلِیَّةً بَعْدَ أَنْ یُوجَدَ الْوُجُوبُ الْمَجْعُولُ وَ یُصْبِحَ فِعْلِیًّا بِفِعْلِیَّةِ کُلِّ الْقُیُودِ الْمَأْخُوذَةِ فِیهِ»
(مسئولیت در برابر قیود واجب، حالا میخواهد این قید واجب شرعی باشد یا عقلی، واجب شروع میشه بعد از اینکه وجوب مجعول وجود پیدا کند.) هر وقت استطاعت وجود پیدا کرد، حالا هم باید برود بلیت بگیرد، هم باید برود کاروان ثبت نام بکند، لباس احرام فراهم کند. اینها همه دیگه از آنجا به عهدهاش میآید و فعلی میشه برایش به فعلیت همه قیودی که اخذ شده. هر وقت همه قیود فعلی شد، این مقدمه عقلی و شرعی هم، مقدمه واجب هم فعلی میشود. مسئولیت در برابر طهارت و وضو مثلاً از کی شروع میشه؟ از قبل وجوب نماز ظهر؟ وجوب نماز ظهر شروع میشه. هر وقت نماز ظهر واجب فعلی شد. نه واجب جعلی. واجب فعلی شد وضو گرفتن هم واجب فعلی میشود. که آن شرط فعلی شدن نماز ظهر چی بود؟ زوال. هر وقت زوال آمد، هم نماز ظهر وجوبش فعلی میشه، هم طهارت برای نماز وجوب فعلی میشه. «وَ أَمَّا قَبْلَ الزَّوَالِ فَلَا مَسْؤُولِیَّةَ تُجَاهَ قُیُودِ الْوَاجِبِ أَصْلاً»
(و اما قبل از زوال، پس مسئولیتی در برابر قیود واجب اصلاً نیست.) وجوبی نیست. «لِکَی یَکُونَ الْإِنْسَانُ مُلْزَمًا عَقْلاً بِامْتِثَالِ وَ تَوْفِیرِ کُلِّ مَا لَهُ دَخْلٌ فِی ذَلِکَ»
(آدم بخواهد آقا! نمازی که الان من عقلاً نماز واجب نیست بر من، هیچ نمازی بر من ندارد. من ۱۰ صبح هیچ نمازی به عهدهام فعلیت ندارد مگر نماز قضاهای قبلی. نماز جدیدی برایم فعلیت ندارد. خب وضوشم، غسلشم، لباس غصبی نداشتن هم، مکان غصبی نداشتن هم، هیچ کدام از اینها الان برای من فعلیت ندارد از بابت نماز. با اینکه خودش فی نفسه حرام باشد، از بابت نماز فعلیت ندارد. چون وجوبی نیست که بخواهد انسان عقلاً ملزم باشد به امتثال آن وجوب، و اینکه بخواهد ایجاد بکند هر آنچه که دخالت دارد در آن، و «وَ تَوْفِیرِ کُلِّ مَا لَهُ دَخْلٌ فِی ذَا لِه» (و فراهم کردن هرآنچه که دخالت در آن واجب دارد.) هر آنچه که دخالت در آن وجود دارد، در واجب دارد را کی باید محقق کند؟ وقتی وجوب فعلی شد. تا قبلش دخالت ندارد. مثلاً مهر باید داشته باشد، بر جهت قبله را باید بداند. بر فرض دانستنش واجب است. هر وقت که وجوب ...
«الْمَسْئُولِیَّةُ قَبْلَ الْوُجُوبِ» (آیا قبل از وجوب مسئولیت داریم یا نه؟)
«إِذَا کَانَ لِلْوَاجِبِ مُقَدِّمَةٌ عَقْلِیَّةٌ أَوْ شَرْعِیَّةٌ وَ کَانَ وُجُوبُهُ مَنُوطًا بِزَمَانٍ مُعَیَّنٍ وَ فُرْتَبْنَا أَنَّ تِلْکَ الْمُقَدِّمَةَ مُتَعَذِّرَةٌ عَلَى الْمُکَلَّفِ إِیجَادُهَا فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ وَلَکِنْ کَانَ بِإِمْکَانِ إِیجَادِهَا قَبْلَ ذَلِکَ فَهَلْ یَکُونُ الْمُکَلَّفُ مَسْؤُولاً عَقْلاً عَنْ تَوْفِیرِهَا أَوَّلاً»
(اگر واجب ما یک مقدمه عقلیه یا مقدمه شرعیه داشت، و وجوبش هم منوط بود به زمان معینی. آن قیدی که وجوب را فعلی میکند، قید زمانی باشد. مثل شهر رمضان، مثل مثل نهم ذیالحجه در حج. به فرض بگیریم که این مقدمه ایجادش برای مکلف متعذر باشد. که حالا مثلاً رسیدیم نهم ذیالحجه، را به عنوان زوال بیاور، آقا سحر را بیاور. میخواهم نماز شب بخوانم. کدام سحر را بیاورم؟ سحرهای دیگر. طلوع فجر را بیاور. چله دارم مثلاً میخواهم ذکر بگویم. مکلف متعذر است. مکلف نمیتواند او را بیاورد. آن مقدمه تعذر دارد بر مکلف، ایجادش در آن زمان. ولیکن کان به امکان ایجادها قبل ذالک. حالا بحث زمان. یک وقت هست منوط به زمان. منوط به یک زمان مشخص، نه خود زمان را بیاور. چیزی را بیاور که منوط به آن زمانه و آن مقدمه ایجادش برای مکلف متعذر بود. حالا قبلش میتواند ایجادش بکند. آیا مکلف عقلاً مسئولش هست که این را ایجاد بکند یا نه؟ من میدانم الان دارم میروم سفر. یک مقدار هم آب دارم. یک مقدار آب اگر بخورم، دیگه آبی برای وضو نخواهم داشت. آب برای نوشیدنم هست. آب برای وضو دیگه ندارم. میتوانم نخورم، ۴ ساعت دیگه وضو بگیرم. اگر الان من این آب را مصرف کنم... آبی هم هستش که الان وجوبی ندارد. وجوبش منوط به زمان است که باید آن زواله رخ بده تا استفاده از این آب در جهت وضو واجب بشود. الان من تکلیفی دارم که آن موقع نگه دارم؟ نه. مسئولیت برای اینکه تا آن موقع نگه دارم؟)
«وَ مِثَالُ ذَلِکَ أَنْ یَعْلَمَ الْمُکَلَّفُ بِأَنَّهُ لَنْ یَتَمَکَّنَ مِنَ الْوُضُوءِ وَ التَّیَمُّمِ عِنْدَ الزَّوَالِ»
(مثال آن این است که مکلف بداند که تمکن وضو و تیمم ندارد موقع زوال. نمیتواند وضو بگیرد.) «لَأَنْدَامَ الْماءَ وَ التُّرَابَ» (نه آب دارد نه خاک.) دیگه خاکم ندارد. عجیبه! «وَلَکِنَّهُ یَتَمَکَّنُ مِنْهُ قَبْلَ الزَّوَالِ»
(ولی قبل از زوال مکنت دارد، آب سوا کند، خاک بردارد. بهش واجب است که قبل زوال وضو بگیرد یا نه؟) «وَ الْجَوَابُ أَنَّ مُقْتَضَى الْقَاعِدَةِ هُوَ عَدَمُ کَانَهُ مَسْؤُولاً عَنْ ذَلِکَ»
(و پاسخ این است که مقتضای قاعده بر این بود که مسئولیتی ندارد. چون گفتیم تکلیفی متوجه او نمیشود تا وقتی که فعلی نشود. واجب نسبت به مقدماتش هم تکلیف متوجهش نمیشود. چون نماز بالفعل نشده. نماز ظهر. مقدمات این هم که وضو باشد، حالا مقدمه شرعی باشد یا عقلی، هیچ کدامش وجوب فعلی برای او ندارد. قبلش یعنی دیگه دو ساعت سه ساعت قبل زوال ندارد. دیگه من که از خود زوال که فعلی میشه، از آن موقع تکلیف هست. فعلی میشود. قبل از زوال «لَا وُجُوبَ الصَّلَاةِ لِکَی یَکُونَ مَسْؤُولاً مِنْ نَاحِیَةِ بَعْدَ وُجُوبِهِ...»
(قبل از زوال وجوبی متوجهش نبود اصلاً وجوبی نبود برای صلات تا این بابا بخواهد مسئول باشد از آن جهت که ... ) «وَ امْتِثَالِ مُقَدِّمَاتِ الصَّلَاةِ» (و تبعیت از مقدمات نماز. و اگر مقدمه را قبل از زوال ترک کرد): «وَ إِذَا تَرَکَهَا الْمُقَدِّمَةَ قَبْلَ الزَّوَالِ فَلَنْ یَحْدُثَ وُجُوبٌ عِنْدَ الزَّوَالِ لِیَبْتَلِیَ بِالْمُخَالِفَةِ»
(وقتی آمد و مقدمه را قبل از زوال ترک کرد، اصلاً وجوبی حدوث پیدا نمیکند موقع زوال تا این بابا بخواهد مبتلا بشود به مخالفتش. اگر من قبل زوال مقدمه را ترک کردم، موقع زوال هم نمیتوانم بگویم آن موقع چرا آب نگه نداشتی؟ الان میپرسند: «آب داری، تیم مکن.» تا بخواهم مبتلا بشوم، مخالفت واجب میشود.)
«وَ کُلُّ تَکْلِیفٍ مَشْرُوطٌ بِالْقُدْرَةِ فَلَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِی تَرْکِ إِیجَادِ الْمُقَدِّمَةِ قَبْلَ حَرَجٍ»
(و همه تکالیف هم که شرطش قدرت است. پس حرجی و مشکلی و منعی بر او نیست در اینکه ایجاد مقدمه را قبل از زوال رها کرد. چیزی به گردنش نیست، عقابی ندارد، مشکلی ندارد. قبل زوال آبی که داشت مصرف کرد، الان مواخذه میشود بابت اینکه وقت زوال شده و آب ندارد؟ نه. تکلیف متوجهش نیست باز.)
«وَ کُلُّ مُقَدِّمَةٍ یَفُوتُ الْوَاجِبُ بِعَدَمِ الْمُبَادِرَةِ إِلَّا الإتْيَانَ بِهَا قَبْلَ زَمَنِ الْوُجُوبِ تُسَمَّى بِالْمُقَدِّمَةِ الْمُفَوَّتَةِ»
(هر مقدمهای که واجب فوت میشود به سبب اینکه مبادرت به اتیان به آن مقدمه نشده قبل از زمان وجوب، اگر مقدمهای بود مثل طهارت که من باید اگر مبادرت به اتیان به این مقدمه نکنم، تلاش نکنم برای اینکه این مقدمه حاصل بشود قبل از زمان وجوب، اگر تلاشی برایش نکنم، موقع وجوب هم دیگه آن واجب فوت میشود. اگر غسل نکردم قبل از اذان صبح از جنابت، دیگه روزه آن ماه، آن روز ماه رمضانم از دست میرود، فوت میشود. این غسل قبل از اذان ظهر، اذان صبح ماه رمضان، مقدمه مفوّته است، چون باعث فوت آن واجب میشود. اگر این نباشه، قبل از زمان وجوب حاصل نکرده باشی، وجوب که میخواهد بیاید، هیچی دیگه حاصل نمیشود. این مقدمه مفوّته است. قاعده تقتضی عدم مسئولیت مکلف عن المقنطه. قاعده اصلی و اولیه ما این است که مکلف نسبت به مقدمات مفوّته تکلیفی ندارد. تکلیف متوجهش نمیشود. فعلیت پیدا نکرد که بخواهد خود آن هنوز نیامده. ولی کاسه داغتر از آش است. نمازی که واجب نیست غسلش واجب باشد. روزهای که واجب نیست، طهارتش واجب باشد. روزه هنوز واجب نیست و طهارت واجب باشد. قاعده اصلی و اولیه به این است که مکلف مسئول نیست به نسبت مقدمات مفوّته.)
«وَلَکِنْ قَدْ یَتَّفِقُ أَحْیَانًا أَنْ یَکُونَ لِلْوَاجِبِ مُقَدِّمَةٌ مُفَوَّتَةٌ لِلْوَاجِبِ دَائِمًا بِحَیْثُ لَوْ لَمْ یُبَادِرِ الْمَکَلَّفُ إِلَى إِیجَادِهَا قَبْلَ الْوَقْتِ لَمَا یَتَمَکَّنُ مِنْ إِیجَادِهَا أَبَدًا»
(و لیکن قد اتفاق میافتد احیاناً که واجب همیشه مقدمه مفوّته دارد. بله. یک وقت هست یک مقدمه مفوّتهای است، یک چیزی یک بار پیش میآید. یک وقت است همیشه این مقدمه، مقدمه مفوّته است برای آن واجب. اگر بخواهیم این مقدمه را چون هیچ وقت لحاظ نکنیم، هیچ وقت آن واجب محقق نمیشود قبل از وقت، به نحوی که اگر قبل از وقت واجب مکلف مبادرت نکند به اینکه این را حاصل کند، دیگه در موقع واجب هم نمیتواند حاصل کند. و مثال آن چیست؟)
«وَ مِثَالُ ذَلِکَ الْوُقُوفُ بِعَرَفَاتِ الْوَاجِبُ عَلَى مَنْ یَمْلِکُ زَادًا وَ رَاحِلَةً»
(مثال آن وقوف به عرفات است که این وقوف واجب است بر کسی که زاد و راحله دارد.) «فَإِنَّ الْوُجُوبَ مَنُوطٌ بِظُهْرِ الْیَوْمِ التَّاسِعِ مِن ذِی الْحِجَّةِ وَلَکِنْ لَوْ لَمْ یُسَافِرِ الْمُکَلَّفُ قَبْلَ هَذَا الْوَقْتِ لَمَا أَدْرَکَ الْوُجُوبَ فِیهِ»
(واجب منوط به ظهر یعنی کی فعلی میشه؟ ظهر روز نهم ذیالحجه. ظهر عرفه. فعلی میشه. ولیکن اگر سفر نکند مکلف قبل از این وقت. حالا هیچکی نرود آن موقع. همه میخوان یهو ظهر عرفه راه بیفتند. از الان فعلی شد. هیچکی نمیرسه. همه باید ظهر عرفه آنجا باشند. معتکف بشوم! نصب کردم. یک لحظه، یک آن قبل اذان صبح در مسجد باشم. از آن لحظه که فعلی میشود تکلیف برای من بخواهم باشم که از دست رفت. دیگه همان یک آن را نبودم. دیگه یک آن خیلی مهم است. اگر مسافرت نکند مکلف قبل از این وقت، دیگه واجب را در خودش درک نکرده.)
«وَ فِی مِثْلِ ذَلِکَ لَا شَکَّ فِقْهِیًّا الْمُکَلَّفُ مَسْؤُولٌ عَنْ إِیجَادِ الْمُقَدِّمَةِ الْمُفَوَّتَةِ»
(و در مثل اینجا دیگه هیچ شک فقهی باقی نمیماند. مکلف نسبت به ایجاد این مقدمه مفوّته قبل از وقت مسئول است. درسته که الان تکلیف متوجه نمیشود قبل از ظهر روز عرفه. حجی نیست. قبل از اذان صبح ماه رمضان، روزهای نیست. قبل از نماز ظهر، نمازی نیست. ولی این باید قبل از اذان صبح ماه رمضان طهارتش را داشته باشد. هیچ وقت دیگه اصلاً روزهای نمیماند. روزه انگار کشک است، الکیه. و حجی نمیماند اگر بخواهد همیشه وقتی بیاید که عرفه شده. همه باید قبل عرفه آنجا باشند. بعد تازه این همه کاروان، این همه کشورهای مختلف، از اول ذیالقعده هم کاروانها باید راه بیفتند. اولین موردش مدینه، دومین موردش بحث اصولیه. از جهت فقهی بحثی نیست. روشن فقهی که این بابا مکلفه که این را انجام بده. بحث اصولی اینجا فقط میماند که خب مگر شما نمیگفتید که مقدمه مفوّته اتیانش لازم نیست؟ خب پس چی شد اینجا که لازم شد؟)
«فِی تَفْسِيرِ ذَلِکَ وَ تَکْلِیفِهِ وَ فِی کَیْفِیَّتِهِ فی تفسیره بحثهای اصولی داریم و انه کیف یکون المکلف مسئول المقدمات لامتثال وجوب غیر موجود بعد»
(در تفسیر آن و تکلیفش، در کیفیتش و تفسیرش بحثهای اصولی اینجا داریم. و اینکه چطور میشود مکلف مسئول باشد از ایجاد مقدمات برای امتثال وجوبی که وجود ندارد و بعد وجود پیدا میکند. هنوز وجود ندارد. غیر موجود بعد. یعنی هنوز وجود ندارد، ولی از من مقدمات چیزی را میخواهد الان انجام بدهم که خودمان به عنوان مقدمه هنوز وجود. وجوبش بر من فعلیت ندارد. چه شکلی این درست میشه؟)
گفتگو و مفصلترش را در حلقه بعدی (حلقه ثالثه) داریم. انشاءالله این مقدار فعلاً فرض مسئله است که باید بهش توجه داشته باشیم. و نکات اینجا هست. نکات این است که با توجه به همان بحث حلقه ثالثه و بحثهای زمان وجوب و زمان واجبی که جلوتر چند صفحه بعد داریم، سه حالت خارج نیست: یا بگوییم که کلاً شریعت این تکلیفی که کرده لغو است، حج لغو. چون هیچکی نمیتواند یهو ظهر روز عرفه یهویی عرفات، به محض اینکه اذان گفتند، عرفه باشد. که این حرف قطعاً باطل است، لغو میشود این حرف. یا اینکه بگوییم که ما از آن قاعده چشم بپوشیم، از قاعده عقلی که میگفت مکلف مسئول نیست که مقدمه مفوّته تحققش بده، مکلف مسئول نیست قسمت تحقق مقدم. که این هم وضعیت اصولی بحثش را کردیم که نمیشود.
میماند یک حالت دیگه. آن هم این است که بگوییم یک واجب معلقی داریم. کی واجب معلق را صاحب فصول قالب بهشت شده؟ میگیم یک وقت زمان وجوب با زمان واجب یکی است. مثل زوال. همان وقتی که واجب میشود، وقت وجوب هم همان. گاهی زمان واجب بعد از زمان وجوب است. وجوب فعلی، واجب استقلالیه مثلاً از وقتی که رؤیت، رؤیت هلال میشود در ماه رمضان، از آن موقع صیام کل ماه رمضان. دیگه حالا واجب استقلالی، جزء جزء میشود. ارتباطی نیست. استقلالیه. پرسپولیس و استقلالی ؟ جزء جزء میشود. یعنی هر روزی جدا جدا فعلیت آمده. زمان واجبش اذان صبح. زمان وجوب که ما داریم، از همان شب اول ماه رمضان زمان وجوب آمد برای کل روزها. لذا شما باید قبل از اذان صبح امروز غسل کنی. غسلت به حسب زمان وجوب است، نه به حسب زمان واجب.
یک نکته: غسل دانلود حجم ? میگیم که از وقتی که مستطیع شدی، فعلی شد. فلّی شد. آن زمان وجوب است. این زمان واجب است که بخشش جلوتر میاد. زمان واجبش عرفه است. زمان وجوبش وقت استطاعت شماست. از مثلاً هشتم ماه سفر کیه؟ پول درشتی بهت رسید، ارث بهت رسید، مهریه بهت رسید، هرچی رسید که مستطیع شدی. از آن لحظه دیگه به شما واجب شد. دیگه من کار ندارم کاروان گیرت نیامد، آمد. این کار را آن از این شهر، آن شهر دیگه. همه اینها به عهدهات آمده است. باید ۹ ذیالحجه آنجا باشی. آنجا زمان واجب است، زمان وجوب نیست.
بحث بعدیمان «القُیُودُ الْمُتَأَخِّرَةُ زَمَانًا مُقَیَّدٌ» (قیود متاخره زماناً بر مقید است.) این غیر وجوب که میگفتیم قید وجود، قید واجب. این قیدهایی که بهش میخورد از جهت زمانی، نسبت قید و مقید سه جور است: یک وقت شرط، شرط متقدم. از لحاظ زمانی از جهت زمانی، اول شرط است، بعد مشروط. شرط متقدم میشود اینجوری بر مقید. مثل طهارت و نماز. طهارت اول، بعد نماز. یک وقت شرط مقارنه. مثل استقبال و نماز. که در تمام طول نماز این شرط مقارن باشد. در تمام نماز باید رو به قبله باشیم. شرط، شرط متاخر. کی متأخر؟ یک وقت شرط واجب است. یک وقت شرط وجوب. شرط واجب باشد و متأخر باشد. یعنی مجهول. مثل غسل مستحاضه. مستحاضه شنبه روزه گرفته، شب یکشنبه یعنی بعد افطار شنبه باید غسل کند که روزه شنبهاش درست بشه. میشه شرط متأخر. و شرط متأخر هم هست از واجب. شرط متأخر زمانی است از واجب.
یک وقت شرط متأخر زمانی به نسبت وجوب. مثل اجازه مالک در عقد فضولی. که وقتی که مالک، یک کسی آمد فضولاً فضولی کرد. جنس را فروخت. دیدند گوشی مشتری خوبی دارد. فروخت. بعد دو هفته به مالک گفت. مالک تازه الان اجازه داد. این دو هفته مثلاً به این گوشی یک جایزه بینالمللی بر فرض تعلق گرفته، نمایش متصل و منفصل. و ثمره مال اینجاست که این مال کی میشه؟ اگر اجازه دادی میشه مال اونی که دو هفته پیش خرید. اجازه ندادی میشه مال خودت. و حالا بحث که اگر اجازه داد این اجازه کاشف است یا ناقله؟ اگر کاشفه شد یعنی از همان وقتی که طرف برده بود، اجازه کاشف بود که از همان موقع من راضی بودم. ناقله بود از الان که میگم. مالک میشه تو این دو هفته اگر چیزی هم نمایی داشته، سودی داشته، مال من. در خود کشف، شمس تا قله دیگه ؟. کشف حقیقی، کشف انقلابی، کشف حکمی. کشف حقیقی کار داریم. حقیقتاً کاشف از این باشه که از همان اول تبادل و انتقال صورت گرفت. از همان دو هفته پیش که این دو تا فضول، آن بابا مشتری با هم معامله کردند، از همانجا این انتقال صورت گرفت و الان فقط کشف شد. بعد بر مبنای کشف حقیقی در بیع فضولی، این اجازهای که بعداً میاد اجازه مالک میشه شرط متأخر برای وجوب.
در شرط متقدم هیچکس اختلافی ندارد که ممکن است. شرط متقدم ممکن هم در مرحله وجوب، هم در مرحله واجب. که البته صاحب کفایه به این مسئله اشکالی ندارد. در شرط مقارن باز بحث اینجا نیست در امکانش. و در اکثر قیود هم چه قید واجب چه قید وجوب، شرط به نحو متقدم یا مقارن. یعنی شروط اکثراً یا متقدم، یا مقارن هستند. شرط متأخر به ندرت ما داریم. جلو تمام مکاسب یک هفت هشت تایی را دعوای شیخ، صاحب جواهر و اینها یک هفت هشت تایی با این بحثهای کاشف و ناقل و اینها ذکر میکند به عنوان اینکه یا شرط متأخر. بحث مفصل آنجا هست. شرط متأخر محل اختلاف است. یک عده قبول ندارند که ما چیزی به اسم شرط متأخر داشته باشیم. که البته پاسخش هم به این است. اولاً شما... نه اینکه گفتند "یک عده گفتند محال است، نمیشود شرط متأخر داشته باشیم." گفتند ممکن. آنهایی که گفتند محال است، گفتند که این علت تام است. شرط، علت تامه. مشروط، علت تامه باید همه اجزایش باشد تا مشروط محقق بشود. و اگر اجازه نبود، ملکیت هم نیست. لذا قائل به ناقله شدن، کاشفه. ولی آنهایی که قائل به امکان هستند اولاً پاسخ اینها را میدهند. میگویند شما خلط کردید بین تشریع و تکوین. اونی که شما میگویید همه اجزا باید باشد در علت تامه، مال عالم تکوین است. چطور؟ وقتی همه اجزا نبود، بله محقق نمیشود. الحاش ؟ دو. اگر نبود دو تا هیدروژن، یک اکسیژن نبود، قطره آبی هم نداریم. نمیشود بگوییم دو تا هیدروژن، آب باشد، بعداً اکسیژنش ملحق میشود. ولی در مقام تشریع این شکلی نیست. تشریع اعتبار، جعله، فرض. و اینجا ما محصولی نداریم که بخواهد چیزی باشد علت تامه محقق بشود، بعداً یک جزءش بهش ملحق میشود. این پاسخی است که دادند. گفتند که در امور تشریعی هم، امور شرعیه، چه وجوب چه واجب، در هر دو تا حالت ممکن است که شرط متأخر داشته باشیم.
در شرط متأخر واجب، گفتند اینی که واجب را مقیدش کردند به قیدی، به معنای این نیست که قید علت برای خود واجب باشد. قید اجازه، علت برای خود واجب نیست. مثال غسل. غسل علت برای خود واجب برای خود روزه نیست. و اینجوری نیست که بگوییم در وجودش متوقف بر این باشد. نه. تأ سیس است. گفتند آقا، من روزهای را میخواهم که قصه طهارت، حس غسل با آن باشد. معین هم نکرده متقدم باشد، مقارن باشد، متأخر باشد. تأسیس بوده. صرف تأسیس بوده. خلط نکنید. خلط بکنید. ? رمان علت اصلاً لحاظش نکرده. به عنوان حس لحاظ کرده. و فرق است بینهما، فرق بون بعید ؟ بین حس و علت. یک چیزی حسی است. گفته من این را میخواهم به این کیفیت، با این جزء. که حالا بعداً هم اگر محقق شد، مشکلی در شرط متأخر برای وجوب. نه واجب. برای وجود که مثالش بحث اجازه عقد فضولی بود. در نظر شهید صدر که این نظر ایشون هم هست. امثال میرزای نائینی و اینها با ایشون مخالفند تو این مسئله. یعنی ایشون مخالف با آنهاست. لذا آن ها تو نگاهشون مشکلاتی پیدا میشود تو این بحث. ولی در نگاه شهید، مسئله حل شد. قالب به این است که شرط متأخر برای وجوب، این اصلاً شرط متأخر نیست. بلکه شرط مقارن است. شرط مقار. و جعل و مجعول؟ یک چیز. جعل همان مجعول. مجعول همان جعل. جعل مجهول است. ولی قبل از تحقق قیود، تنزل جعل میشود مجعول. در واقع تحقق و بروز جعل است. چرا جدا نیست؟ بروز پیدا کرد. تا حالا تو بطن بود. حالا به عرصه ظهور و بروز رسید. اگر یک چیز دیگه شد، تولد آنهاست. از الان که فرض میکنیم. نه، از الان یهو متکون شد. ۹ ماه دوره تکوین طی شده بود. بروز پیدا کرد. تکوینش من از الان میگیم روز اول زندگیاش. ولی این روز اولش در واقع نیست. یکی است. این جنین و طفل. ما میگوییم دو تا. جنین چیزی است. طفل چیزی است. ولی جنین و طفل که دو تا چیز نیستند. طفل همان جنینی است که به مرحله بروز و تحقق رسیده. جعل و مجعول هم همینطور است. مجعول همان جعل است. از کتم عرض کنم که غیب درآمد. به مرحله بروز و تحقق رسید. پس همان جعل ولی قیودش محقق شد. این هم محقق شد. عرض کردم مبنای شهید صدر. میرزا قائل بر این نیستند. میرزا و شاگردانشان باید تو همان بحثهای خودشان که شرط متأخر است، جواب بدهند. با همان مبانی خودشان مسئله را حل بکنند. چه شکلی میشود برای وجوب متأخر؟ اول وجوب بیاید. شرط اصلاً هیچ وقت متأخر نمیشود. شرط بود که وجوب آمد. فقط شرط بود در فرض بود. در ذهن بود. در ثبوت بود. به اثبات رسید. محقق. محقق شد. خب که اینها فرقی نمیکند. هر وقت هم حاصل شود، مقارنه، ژاپن تاخر الغيوب المتاخرة زمانا عن المقيد صفاء میکنید دیگه. با این بحث صدر ؟ چقدر نقش دارد توی تحول این مباحث و چقدر غریبه در فضای حوزه؟ نه تو مکاسب ازش حرفی هست، و نه تو رسائل. و بله، تازه ۳۰ سال ۴۰ سال است. نزدیک ۴۰ سال از شهادت ایشان دارد میگذرد. بعد چهل سال هنوز هیچ به هیچ.
«الْقَیْدُ طَارَتًا یَکُونُ قَیْدًا لِلْحُکْمِ الْمَجْعُولِ»
(قید یک وقت قید است برای حکمی که جعل شده.) یعنی همان قید برای واجب. واجبی که در مقام قید برای واجبی که حکم بهش تعلق گرفته. که قبلاً بحث حال وجود القید. او بعده. قالب در این قیود، تو این دو تا حالت این است که مقید وقتی که قید وجود داشت موجود باشد. یا بعدش قید یا قبل از وجود یا مقارن. که میشود شرط متقدم و شرط مقارن. «فَاسْتِقْبَالُ الْقِبْلَةِ قَیْدٌ یَجِبُ أَنْ یُوجَدَ حَالَةَ الصَّلَاةِ»
(استقبال قبله قیدی است که واجب است آن را موقعی که میخواهی نماز بخوانی موجود کنی.) قید وضو قیدی است که واجب است صلات را بعد این قید به وجود بیاور. «وَ یُسَمَّى الْأَوَّلُ بِالشَّرْطِ الْمُقَارِنِ وَ الثَّانِی بِالشَّرْطِ الْمُتَقَدِّمِ»
(اولی را میگویند شرط مقارن و دومی را میگویند شرط متقدم.) «وَ یُدِّعَى أَحْیَانًا الشَّرْطُ لِلْحُکْمِ أَو لِلْجَعْلِ» (ولی گاهی احیاناً ادعا میشود شرطی برای حکم یا برای جعل.) «وَ یَکُونُ مُتَأَخِّرًا زَمَانًا عَنْ ذَلِکَ الْحُکْمِ او الْوَاجِبِ»
(یک شرطی ادعا میشود شرطی برای وجوب یا برای واجب. ولی این از جهت زمانی متأخر است از آن حکم یا واجب.) دو تا مثال میزنم که گفتیم. یکیش مثال واجب است، یکیش مثال وجوب.
«وَ مِثَالُ مَا یُقَالُ مِنْ أَنَّ غَسْلَ الْمُسْتَحَاضَةِ فِی لَیْلَةِ الْأَحَدِ شَرْطٌ فِی صِحَّةِ صَوْمِ نَهَارِهَا»
(و مثال چیزی که گفته میشود این است که غسل مستحاضه در شب یکشنبه شرط در صحت روزه روز شنبهاش است.) به وقت استجابت دعا هم هست. خدا انشاءالله در فرج آقامون تعجیل کنه و قلب نازنین حضرتش از ما راضی باشد. در شب یکشنبه غسل مستحاضه شرط برای اینکه روزه روز شنبه درست باشد. «فَإِذًا شَرْطٌ لِلْوَاجِبِ وَلَکِنَّهُ مُتَأَخِّرٌ عَنْهُ زَمَانًا»
(پس این شرط برای واجب است. ولی از جهت زمانی اول روزهاش را میگیرد، بعد غسلش را انجام میدهد.) «وَ مِثَالُ آخَرَ مَا یُقَالُ مِنْ أَنَّ عَقْدَ الْفُضُولِیِّ یَنْفُذُ مِنْ حِینِ صُدُورِهِ إِذَا وَقَعَتِ الْإِجَازَةُ بَعْدَهُ مُتَأَخِّرَةً عَنْهُ زَمَانًا»
(مثال بعدی این است. چیزی که گفته میشود این است که عقد فضولی از هنگامی که صادر میشود نافذ است. وقتی که اجازه بعدش صادر شود.) خود عقد به تنهایی دیگه ? عقد و معامله انجام شد و این مالک و آن هم مالک است. و اجازه بعدش میآید و نفوذ کشف میشود. نفوذ از همان اولی که داشته. این هم شرط برای حکم. اجازه شرط اجازه. اگر نباشد ولی این اجازه چیست؟ آقا زمانی متأخر. کی گفتیم؟ بنا بر نظر کشف حقیقی. تو کشف انقلاب، کشف حکمی اینطور نیست. فقط فقط.
«وَ الْبَحْثُ الْأُصُولِیُّ فِی إِمْكَانِ ذَلِکَ»
(و این بحث اصولی ما اینجا داریم در اینکه ممکن است یا نه.) گفتیم قبلی امکانش را بحثی نداریم، غیر از اینکه حالا حسب کفایه ؟ توی شرط متقدم فقط امکان بحث در شرط متأخر واجب و شرط متأخر وجوب بحثی داریم که ممکن است یا محال است. «اسْتَحَالَةُ لِأَنَّ الشَّرْطَ بِالنِّسْبَةِ إِلَى الْمَشْرُوطِ بِمُفَاعِلَةٍ لِأَنَّهُ بِالنِّسْبَةِ إِلَى الْمَعْلُولِ»
(استحاله است، زیرا شرط نسبت به مشروط به مثابه است ؟ و نسبت به معلول است.) یک عده گفتند محال است. چرا؟ چون نسبت شرط و مشروط، نسبت علت و معلول است. نمیشود که بگوییم مشروط باشد، شرط بعدش میآید. معلول باشد. حرارت باشد، آتش بعداً. «وَلَا یَعْقُلُ أَنْ تَکُونَ الْعِلَّةُ مُتاخِّرَةً زَمَانًا عَنْ مَعْلُولِهَا»
(و معقول نیست که علت از جهت زمانی از معلولش متأخر باشد.) ما علت را درش میآوریم دیگه ؟. عرض کردم ما تأسیسش میکنیم، تحلیلش نمیکنیم. تحلیلم بخواهد باشد، تکوینیات با تشریحیات فرق دارد. اعتباری و جعل. ضمن اینکه ما اصلاً بحثمان هم بحث تعلیل نیست. بحث تخصیص است. یعنی غسل را علت برای صلات نکرده. علت روزه نکرده. نگفته غسل علت صیام، معلول است. گفته صیامی میخواهم، بله، همراه و مقید به غسل. خب میخواهی قبلش باشد، وسطش باشد، بعدش باشد.
برهان و رد وارد میشود برای برهان. اما به نسبت الی شرط متأخر للواجب. ما میگوییم که محال نیست. ممکن است. این برهان، یعنی آنهایی که گفته بودند محال است توجیهی آورده بودند که مشروط نسبتش علت و معلول است. برهان اینها را رد میکند. میگوییم تو شرط متأخر چه شکلی برهان اینها را رد میکنیم؟ «فَبِأَنَّ الْقُیُودَ الشَّرْعِیَّةَ لِلْوَاجِبِ لَا یَتَوَقَّفُ عَلَیْهَا وُجُودُ ذَاتِ الْوَاجِبِ»
(پس به اینکه قیود شرعی واجب، وجود خود واجب که متوقف بر آن نیست.) نسبت علت و معلولی نیست که بگویی خود واجب هم متوقف بر آن قیود شرعی واجب است. «وَ إِنَّ قَیْدِیَّتَهَا نَشَأَتْ مِنْ تَأَسِیسِ الْمَوْلَى لِلطَّبِیعَةِ بِحِصَّةِیَّةٍ خاصّة عَنْ طَرِیقِ تَقْییدِهَا لَا عَلَى سَوْقِ التَّعْلِیلِ»
(و اینکه قیدیت آن نشئت گرفت از تأسیس مولا برای طبیعت به حصه خاصی ؟ از طریق تقیید آن، نه بر سیاق تعلیل.) این قیدیت آن از کجا نشئت گرفت؟ میگوییم قیود شرعی واجب، وجود خود واجب که متوقف بر آن نیست. نسبت علت و معلولی نیست که بگویی خود واجب هم متوقف بر آن قیود شرعی واجب است. «بَلْ عَلَى سَوْقِ الْتَّأْسِیسِ» (بلکه بر سیاق تأسیس.) این قیود به اینجا برمیگردد که مولا تأسیس کرده برای طبیعت. گفته این طبیعت صیام را با این حس میخواهم. با حصه طهارت. به حصهای از طریق قید زدنش به آن قید. گفته من صیام را قید میزنم به طهارت. میشود تخصیص. «وَ یُمْکِنُ إِیجَادُ الْمُحَسِّسِ مُقَارِنًا أَوْ مُتَقَدِّمًا»
(قید المحسس را میتوان مقارن یا متقدم قرار داد.) «وَ أَمَّا بِالنِّسْبَةِ إِلَى الشَّرْطِ الْمُتَأَخِّرِ لِلْوُجُوبِ»
(همانطور که میتواند این قیدی که مؤسس است، متقدم باشد یا مقارن باشد. و اما به نسبت به شرطی که شرط متأخر برای وجوب، برای وجوب واجبش را که گفت.) «فَبِأَنَّ قُیُودَ الْوُجُوبِ کُلَّهَا قُیُودٌ لِلْحُکْمِ الْمَجْعُولِ لَا لِأَجْلِ الْحُکْمِ الْمَجْعُولِ»
(پس به اینکه قیود وجوب، همهاش قیود برای حکم مجعول است، نه برای حکم مجعول.) قیود، گفتیم اصلاً جعل که قید بردار نیست. که جعل هیچ وابسته به هیچی نیست. جعل فقط اراده. قیود مال کجا بود؟ مال مجعول بود. همه قیود، قیود مجعول بود. که بحثش گذشت. «لا وُضُوحَ أَنَّ الْجَعْلَةَ ثَابِتَةٌ قَبْلَ وُجُودِهَا»
(جعل قبل از اینکه اصلاً قیدی باشد). حج وابسته به اینکه آل سعود باشد یا نباشد، امنیت باشد یا نباشد، ذیالحجه شده باشد یا نه، نباشد. این قیود مال فعل است. مال مجعول است. «وَ الْمَجْعُولُ وُجُودُهُ مُجَرَّدُ افْتِرَاضٍ وَ لَیْسَ وُجُودًا حَقِیقِیًّا خَارِجِیًّا»
(و مجعول، وجودش صرف فرض گرفتن است. وجود خارجی ندارد.) مجعول همان جعله که محقق شد. اینجوری نیست که بگوییم یک جعل داریم، یک مجعول در عرض هم. من نسبت، نسبت طولی است. یک جعل داریم که وابسته به هیچ قیدی نیست و ثابت است. در بیرون وقتی شرایط محقق میشود، آن جعله بروز پیدا میکند. مجعول. و اینها وجود خارجی ندارد. بگوییم یک چیز جدیدی داریم. یک حجی داریم در جعل. یک چیزی هم اینجا داریم به اسم راه رفتن داریم و لباس احرام پوشیدن داریم و این و همه اینها را بهش میگوییم جعل. کدام جعل؟ همان جعلی که وابسته به هیچ قیدی نبود. سخت و فنی است. حلقه ثانیه است این. یک خط.
مجعول خود جعل است. مجعول صرف افتراض است. صرف فرض. ما چیزی به اسم حج در بیرون نداریم. الان اسم اینجا را میگذاریم مباحثه. ما چیزی به اسم مباحثه داریم؟ من نشستم دارم از روی کتاب میخوانم. حرف میزنم. شما نشستی داری گوش میدهی. حرف زدن داریم، نشستن داریم. مباحثه نداریم. کلاس ما نداریم. در و دیوار داریم. مجرد افتراض است. ما نماز نداریم. پا شدن، نشستن، حرف زدن نداریم. فرض میگیریم همه این افعال و حرکات با هم اسمش باشد چی؟ صلات. کدام صلات؟ یک صلاتی که در خارج وجودی دارد. یا همان صلایی که جعل شد. اینجا محقق شد. فقط اونی که جعل شد قید نداشت، شرایط نداشت، مقدمات نداشت. اینی که در بیرون هست، دارد آن قیود و مقدمات را. وجود حقیقی خارجی برای مجعول نداریم. «فَلَا مَحْذُورَ فِی أَنَّهُ بِأَمْرٍ مُتَأَخِّرٍ»
(پس محذوری ندارد که بخواهد این فعل منوط باشد به امری که بعداً میآید.) چون صرف افتراض بود دیگه. فرض است. خب اونی که شما فرض گرفتی، یک قطعهاش بعداً میآید. با همان قطعهای که دو سال بعد میآید، ما این را فرض گرفتیم. چه اشکالی دارد؟ مشکل این است که فکر کردی ما یک چیزی در بیرون داریم به اسم نماز. یک چیزی در بیرون داریم به اسم بیع. خب این الان تمام شد. نه آقا. مجموعه همه اینها را با هم میگوییم بیع. هر وقت همه اجزا با هم جمع شد، میگوییم بیع حاصل شد. لذا همه متقارن. ولو ده سال بعد جمع. تو نماز هم همینطور. نماز طرف تمام میشود، بعد دو هفته یادش میافتد که حکمش این بوده که باید یک رکعت نماز احتیاط میخوانده، سجده سهو میرفته. بعد دو هفته سجده سهو ؟. مشکل شما این است که خوردن را چیزی میدانی، خوابیدن را چیزی میدانی. نماز هم یک کار خارجی در کنار نماز. مجرد افتراض است. و بروز. نکته مهمی است. نماز نداریم. من نشستم و خوابیدن. اینها افعال حقیقیه. اعتباراً به مجموعه اینها در آن وقت معین با آن شرایط، مقید به معین ۱۰ سال بعد حاصل شود. نکته خیلی زیبایی است و کلاً مباحث، اشکالات تو مکاسب، درگیریها را با این تیکه بحث خیلی قشنگ میشود حلش کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...