‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی در حلقه ثانیه، مبحث تعجیز و اینکه چه وقتی تعجیز عقلاً جایز است. مباحثی را درباره اینکه مکلَّف گاهی واجبی را ترک میکند، داریم و این سه فرض دارد: یک وقت به این نحو است که واجب را ترک میکند. قدرت بر ایجاد واجب داشته، وقت زوال شده، قدرت هم داشته، آب هم بوده و وضو نمیگیرد، نماز هم نمیخواند. خب این قطعاً به حمل شایع سنایی، عاصی است. **یک وقت دیگر هستش که واجب را ترک میکند چون خودش را از واجب عاجز کرده است و کی عاجز کرده؟ بعد از اینکه فعلیت وجوب، وجود فعلیت پیدا کرد. بعد از اینکه وجوب فعلیت پیدا کرد، خودش خودشو عاجز کرد.** وقت زوال میشود، آب داشته، آب را میریزد و دیگر در واقع از نماز با طهارت، خودش را عاجز میکند. اینجا عقلاً میگویند عصیان کرده است.
یک فرض سومی داریم، مکلف واجب را ترک میکند چون خودش را از امتثال عاجز کرده است، با این تفاوت که قبل از فعلیت وجوب بوده. وقت زوال نبود. دوسال قبل از زوال آبی که داشت، ریخت. حالا وقت زوال شد. آبی قبل دخول وقت این کار را کرده. اینجا میگویند: مکلف عاصی نیست، عقلاً. چون وقتی که زوال میشود و خطاب صله میخواهد به این بشود، اصلاً خطاب صله به او، خطاب صله با طهارت ماهیه، با قید طهارت ماهیه، به او خطاب صله نمیشود. بلکه از همان اول چون نمیتواند و ندارد، خطاب صله میشود با فرض طهارت ترابی. این اقوالی است که اینجا هست و سه تا فرضی است که مطرحشده و شهید هم بحث در مورد «مَتَى یَجُوزُ عَقْلًا التَّعْجیزُ؟ طَوَرْتًا یَتْرُکُ الْمُکَلِّفُ الْوَاجَبَ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى ایجادِهِ وَ أُخْرى یَتَسَبَّبُ إِلَى تَعْجیزِ نَفْسِهِ عَنِ الْإتْیانِ بِهِ وَ هذاَ تُصویبُ لَهُ صُورَةٌ».
**(تصویب له صورت، به نظر میرسد صحیح نیست و احتمالاً باید "تصور له صورتان" یا عبارتی مشابه باشد)**
یک وقت مکلف واجبی را ترک میکند، درحالیکه قدرت بر ایجاد آن واجب را دارد. این همان است که به آن میگویند عصیان. یک وقت دیگر مسبب میشود به تعجیز نفسش از اتیان به آن. یعنی خودش کاری میکند که عاجز میشود از امتثال آن واجب. این تصویب دو تا صورت دارد. اینکه خودش سبب عجز خودش شده، تصویب دو تا صورت دارد. «الْأوَّلُ أَنْ یَقَعَ بَعْدَ فَعَالِیَّةِ الْوُجُوبِ». یک وقت هستش که فعلیت پیدا کرده، وجوب بعد خودش، خودش را عاجز میکند که «حَالُ الْأَنَّسَانِ یَضَعُ یَدَه عَلَیهِ وَ کُلُّ الْفَضِیضِ وَ لَدیِه ما فَوْرِ یقِ الْمَا وَ یُعجِزُ نَفَّسَهُ عَنِ الصَّلاةِ مَعَ الْوُضُوءِ وَ هاذَا لَا یَجُوزُ». فرض اول مثل اینکه بعد از فعلیت وجوب باشد، مثل انسانی که، مثل حال انسانی که وقت فریضه است، بر او، پیش او آبی است، این آب را میریزد. خودش، خودش را از نماز با وضو عاجز میکند. خب این عقلاً جایز نیست، چون معصیت شرعاً چیزی نداریم، عقلاً میگویند معصیت.
«الثَّانِیَةُ» صورت دوم این است که «أَنْ یَقَعَ قَبْلَ فَعَالِیَّةِ الْوُجُوبِ». صورت دوم این است که این عاجز کردن او قبل از فعلیت وجوب باشد. «کَمَا لَوْ أَرْهَقَ الْمَاءَ فِی الْمِثَالِ قَبْلَ دُخُولِ الْوَقْتِ». مثال داشتیم: قبل از اینکه وقت داخل بشود، آب را بریزد. «وَ هذاَ یَجوز». این جایز است. «لِأَنَّهُ بِأرَاقَةِ الْمَاءِ یَجْعَلُ نَفْسَهُ عاجِزًا عَنِ الْوَاجِبِ عِنْدَ تَحَقُّقِ ظَرْفِ الْوُجُوبِ». چون وقتی این بابا آب را میریزد، خودش، خودش را عاجز میکند از واجب هنگامی که ظرف وجوب محقق میشود، که ظرف وجوب کی محقق میشود؟ موقع ... «وَ حَیثُ أَنَّ الْوُجُوبَ مَشْرُوطٌ بِالْقُدْرَةِ فَلَا یَحْدُثُ الْوجُوبُ فی حَقِّهِ». چون وجوب مشروط به قدرت است، در حق او وجوبی حادث نمیشود. قدرت ندارد برای اینکه بخواهد امتثال ملاکِ تشدید، گذاشته، اشتباه است. و «لا مَحْظُورَ فِی أَنْ یَتَسَبَّبَ الْمُکَلِّفُ إِلَى أَنْ لَا یَحْدُثَ الْوُجُوبُ فِی حَقِّهِ». محذوری نیست که مکلف خودش سبب باشد در اینکه وجوب در حق او حادث نشود. من خودم کاری میکنم که وجوب شرعی کاری کنم که اصلاً خمس به گردنم نیاید. آیتالله مکارم، حیلههای شرعی بیست سی تا چیز، به نظرم راهکار گفتند برای اینکه ازش در بروی، جوری که فعلیت پیدا نکند. دیگر حالا این هم جالب است.
«وَ إِنَّمَا الْمَحْظُورُ فِی أَنْ لَا یَمْتَثِلَهُ بَعْدَ أَنْ یَحْدُثَ». آنی که محذور دارد این است که بعد از اینکه وجوب حدوث پیدا کرد، امتثال نکند. آری، اگر جایی رفت که وجوب گردنش نیامد، مثل اینکه من میدانم امروز معلم میخواهد به همه شاگردهایی که سر کلاس هستند تکلیفی بدهد. خب من نمیروم، به من تکلیفی نمیآید. هیچکس من را مواخذه نمیکند که رفته، تکلیف گردنش آمده و انجام نمیدهد. خلاصه این سرجایش است و یک نکتهای هم هست که میگویند: «إِنَّ الْاِضْطِرَارَ بِسُوءِ الْاِخْتِیَارِ لَا یُنَافِی الِاخْتِیَارِ عِقَاباً». اگر من خودم با سوء اختیار خودم، خودم را مضطر کردم، منافاتی ندارد با اینکه، بله، که عقاب بشوم. منافاتی ندارد با اینکه خودم با دست خودم، خودم را پرت کردم. خودم کاری کردم. رفتم زمینی را، اشتباهی رفتم حالا دارم میخواهم بیایم بیرون، اینجا خدمت شما عرض کنم که چون مضطر شدم با سوء اختیار خودم، نمیگویند که هر قدمی که بردارد تو مسیر برگشتش، هر گیاهی را که له بکند، هر چیزی را که بشکند، به گردنش، خسارتش، در میرفت. خودت خودت را مضطر کردی.
«وَلَكِنْ قَدْ یُقَالُ هُنَا بِتَفْصِیلٍ». اینجا یک تفصیلی را برخی قائل شدهاند «بَیْنَمَا إِذَا كَانَ دَخْلُ الْقُدْرَةِ فِیهَا بِنَحْوِ الْوُجُوبِ عَقْلِیٍّ أَوْ شَرْعِیٍّ». تفصیل قائل بشویم که این قدرت توی این وجوب، دخالتش، دخالت عقلی است یا شرعی. «فَإِذَا كَانَ دَخْلًا شَرْعِیًّا جَازَ التَّعْجِیزُ الْمَذْكُورُ». اگر دخالت، دخالت شرعی بود، مثل طهارت، مقدمه شرعی. آنجا چون شارع خطاب میکند با این قید و این عاجز کرده خودش را قبل از فعلیت، شارع میخواهد با این قید خطاب بکند، به او تعلق نمیگیرد این تعجیز. درست است، چون چیزی از مولا تفویض نکرده. با این تعجیز، خودش، خودش را عاجز کرده است. از مولا تفویض نکرد، عاجز کرده است. الان عاجز شده و ملاکی هم نیست برای اینکه بخواهد در حق عاجز، چیزی واجب...
«دَخْلُ عَقْلِیٍّ». ولی اگر دخالت، دخالت عقلی باشد، این را از جنس مقدمه عقلیه باشد، مثل اینکه من باید بروم بلیط تهیه کنم، بعد خودم، خودم را عاجز کنم از تهیه، آنقدر دیر بروم که دیگر بلیط تمام شده باشد. اینجا چی؟ آها، اینجا تعجیزش، تعجیزی است که عقاب ندارد. گفتند: «مَكَانُ الْمِلاَكِ وَ تِفَاصِلُه وَ كَانَ مَلَاكُ الْوَاجِبِ ثَابِتًا فِی حَقِّ الْعَاجِزِ أیضًا». و ملاک هم در گردن عاجز هم ثابت است. «وَ انحَصَّ التكْلیفُ بِالْقَادِرِ بِحُکْمِ الْعَقْلِ». درست است که هرچند اصلی، هرچند تکلیف اختصاص دارد به قادر به حکم عقل، یعنی عقل میگوید تکلیف مختص قدرت دارد، ولی مقدمهاش مقدمه عقلیه بوده. شما به نسبت مقدمه عقلیه، خود را عاجز کردی با همه اینها «فَلَا یَجُوزُ التَّعْجِیزُ الْمَذْکُورُ». درستی نیست. «فَلَا یَجُوزُ التَّعْجِیزُ الْمَذْكُورُ». این تعجیز اینجا دیگر جایز نیست. «لِأَنَّ الْمُکَلِّفَ یَعْلَمُ بِأَنَّهُ بِہذاَ سَوفَ یَتَسَبَّبُ إِلَى تَفْوِیتِ مِلاَكٍ فِعْلِیٍّ فِی ظَرْفِهِ الْمُقْبِلِ». این تعجیز درست نیست. چون مکلف میداند که بهواسطه ریختن آب قبل از دخول وقت مثلاً، بهواسطه اینکه نمیرود بلیط تهیه کند، آنقدر که دیگر بلیط تمام میشود، بعد، مسبب این میشود که ملاک فعلی در ظرفی که دارد میآید و تو آن ظرف قرار میگیرد، فوت شود و این با حکم عقل جایز نیست.
پس بین مقدمه عقلیه و مقدمه شرعی، ما اینجا فرق داشتیم در تعجیز. تعجیزی که قبل از فعلیت باشد، فعالیت وجوب به نسبت مقدمه شرعیه اشکال ندارد، ولی تعجیزی که قبل از فعلیت وجوب باشد به نسبت مقدمه عقلیه، خودِ خودِ عقل حکم کرده. خودِ عقل که نمیتواند حکم خودش را، آنجا شارع، شارع میخواهد حکم بکند. من که قرار نیست خودم برای خودم حکم کنم. منم زمینهاش را از بین بردم. خودم برای خودم حکم کنم و خودم مقدمات حکم خودم را از بین ببرم.
**«وعلی هذاَ الأَساسِ یُمْكِنُ تَخْریجُ مَسْؤولِيَّةِ الْمُكَلِّفِ تِجاهَ الْمُقَدِّماتِ الْمُفَوْتَةِ.»**
حالا بر این اساس میشود خارج کرد، مسئولیت مکلف را در برابر مقدمات مفوته در بعضی از حالات، به اینکه اینطور بگوییم: «إِنَّ هذِهِ الْمَسْؤولِيَّةَ تَثْبُتُ فِی كُلِّ حَالَةٍ یَکونُ دَخْلُ الْقُدْرَةِ فِیهَا عَقْلِیًّا». مقدمات مفوته بگوییم آقا اگر شما کاری کردی که مقدمه مفوته را از دست دادی، اشکال ندارد، به شرطی که شرعی باشد، ولی اگر عقلی باشد، نمیتوانی خودت را به نسبت مقدمه مفوته عاجز کنی که اینجا در واقع میشود بحث سر مقتضی و مانع. اصل مسئله این است: اگر تعجیزی باشد، تعجیزی که منجر به ترک واجب میشود، از این باب باشد که امتثال مقتضی ندارد، ملاک از اساس منتفی باشد، کی مال قدرت شرعی است؟ اینجا میتواند قبل از فعلیت، خودش را عاجز کند. ولی اگر از باب وجود مانع باشد، مقتضی و ملاک در حق مکلف تام باشد، بعد خودش مانع بیندازد، ولو در حال عجز هم باشد، چون خودش همان اضطرار به سوء اختیار است، مضطر شده، «برو حج، بلیت هم گیر نمیآید.» خودت این کار را زودتر… اینجا دیگر جایز نیست که خودش، خودش را عاجز کند، چون میداند که ملاک در حقش تام است.
بحث بعدی که از مباحث بسیار مهم علم اصول است، از بحثهای سخت دیگر، از اینجا به بعد بحثها خیلی جاندار میشود. آن مباحث بسیار سنگین بیکفایه و تا حدی اصول جناب مظفر و اینها اینجا میخواهد با زبان خیلی سادهای تو این چند صفحه مطرح بشود: بحث اخذ علم به حکم در موضوع. در موضوع حکم میشود موضوع را مقید کرد به علم. ما میگوییم که آقا احکام شامل عالم و جاهل میشود، شامل مؤمن و کافر هم میشود. مقتضی در حق جاهل تام است، ولی بابت اینکه نماز را ترک بکند، اگر جهلش قصوری باشد، عقاب نمیشود. صلاح، اصل بر این است که مقتضی برای هر دوتا، حالا آنجا آن جهلش و قصورش میشود مانع. مقتضی موجود بود، مانع هم بود، ولی مقتضی است که اصلاً علم ایجاد مقتضی میکند یا نمیکند که بگوییم دو جهل، که بگوییم طرف اگر دانست یا ندانست، حکم از او اصلاً منتفی باشد، موضوع حکم از منتفی باشد، خیر، موضوع محقق نشد.
خب ما میگوییم احکام شامل حال مجاهد با هم میشود. ادله فراوانی هم داریم. هم روایات داریم، هم اطلاق روایات داریم. اخبار علاوهای برای این بحث داریم. یک اخبار دیگری داریم که «علائده» به این نمیخورد، ولی اطلاقش گفته: روزه بگیر. اطلاق دارد به اینکه عالم باشی یا جاهل و اجماع داریم و دلیل عقلی داریم. شهید صدر در حلقه ثالث نوشته: «وَ أَحْکَامُ الشَّرِیِّعَةِ تَکْلِیفِیَّتُهَا وَ وَضْعِیَّتُهَا» تکلیفیتاً و وضعیتاً «تَشْمَلُ فِی الْغَالِبِ الْعَالِمَ بِالْحُكْمِ وَ الْجَاهِلَ عَلَى السَّوَاءِ». احکام شریعت، چه احکام تکلیفی، چه احکام وضعی، هم شامل عالم میشود، هم شامل جاهل با هم. هر دوتا یکی. اختصاصی به عالم ندارد. یک سری ادعا شده که یک سری اخبار خاص داریم برای این. اخبار مستفیضه هم هست، ولی کفایت میکند همین که تو هر بابی اطلاق دارد. نمیخواهد دلیل خاص داشته باشیم به حد استفاده. دلیلی که گفته روزه بگیر، اطلاق دارد به نسبت عالم و جاهل. این نکته اول بحث.
نکته دوم این است که اگر بخواهیم احکام را اختصاص بدهیم به عالم، بگوییم فقط بر کسی واجب است که میداند. اگر کسی نمیداند، طرف عرقخوری کرده، میگوید خب این بیدین بوده، شما برای چی مثلاً به مسیحی، واسه حجاب، میگوید مسیحیام که میآید تو ایران مثلاً خارجی ایران و حجاب داشته باشه. بابا طرف اصلاً اعتقادی ندارد به دین شما. نداشته باشد اعتقاد، مسئله را مگر فرض واجب شدن، اعتقاد داشته باشد یا نداشته باشد. من تو این مدرسه اصلاً مدیر را قبول ندارم، معلم را قبول ندارم. به درک، قبول ندارد، تکلیف انجام بده، امتحان باید امتحان بدهی. بین عالم و جاهل مشترک است. اختصاصی به عالم ندارد. اصلاً اختصاص دادنش به عالم محال است. چرا؟ اول توضیح بحث بدهیم، بعد برهانش. توضیحش این است که شارع وقتی یک حکمی را میخواهد جعل بکند، به نحو قضیه حقیقیه جعل میکند و حکم را به نسبت موضوع، مقدرالوجود، موضوع، مقدرالوجود است، نه محققالوجود که حتماً باید باشد. اگر بود یک همچین موضوعی، یک همچین حکمی بر ... پس نمیشود که علم به حکم، به عنوان یک قید در موضوع حکم لحاظ بشود. چون حکم از کسی که شک دارد یا کسی که قطع به عدم دارد، که شما شک داری که نماز واجب یا نماز واجب نیست، شامل حال عالم و جاهل با هم میشود، عرض کردم، مگر اینکه جاهل قاصر باشد که معذور بشود.
برهانش چیست؟ بحث دور است. برهان این است که اگر میخواستیم حکم را به عالم اختصاص بدهیم، دور پیش میآید. چطور؟ از یک طرف دور، یعنی توقف این، توقف الف بر ب، و توقف ب و الف، یا مصرح و مزمر است، واسطه میخواهد، نمیخواهد، دور مسطح واضح است. یک الف داریم، یک ب داریم. الف که بر ب متوقف است، بر چه شکلی؟ حکم متوقف بر علم. یعنی الف که حکم، علم تا علم به حکم نباشد حکم نداریم. چرا تا علم نباشد حکم نداریم؟ چون علم موضوعش است و نسبت موضوع حکم، نسبت آفرین، علت و معلول. نمیشود معلولی بدون وجود علتش حاصل شود. پس تا علم نباشد حکم... از طرف دیگر هم علم نداریم، یعنی علم هم متوقف بر حکم است. چون علم به حکم است دیگر. علم، معلوم میخواهد. معلومش چیست؟ حکم است. چطور میشود علم باشد، معلوم نداشته باشد؟ محقق نشده که معلوم من بیاید. حکم هم گفته بود من نمیآیم تا وقتی که علم نیاید. علم هم میگوید من، من به چی بیایم؟ کجا بروم؟ اصلاً من موضوع ندارم، معلوم میخواهم. معلوم من حکمی است که الان نیست. این شد اینگونه شد که دور پیش آمد.
یک پاسخی داده شده، چون بحث بحث سنگینی است و وقتمان هم کم است، من یک دور از بیرون بحث حلش بکنم، بعد ترسم که نرسیم همه بحث امروز را بخوانیم. رقاص سنگین، قشنگ سیاه سیاه، جان زیاد دارد. جواب دادند، گفتند: آقا دور پیش نمیآید. چرا؟ توقف اول را قبول داریم، حکم متوقف بر علم، ولی توقف دوم را قبول نداریم که علم متوقف بر حکم. چرا؟ چون میگوییم که ما دو جور علم داریم، دو جور معلوم. تو فلسفه هم بحثش را داشتیم. یک «معلوم بالذات» داریم که «معلوم بالذات» داریم یا «معلوم، معلوم بالذات». وجود ذهنی که مباشرتاً محل تراوش علم قرار میگیرد. مثلاً آتشی در بیرون داریم، یک صورت ذهنیه نسبت به آتش داریم. الان علم ما با صورت آتش، با وجود ذهنی آتش ارتباط برقرار کرد. علم و معلوم از این سنخِ معلوم و معلوم بالذات است. من و بالعارض نیست، واسطه دیگر ندارد، مباشرتاً علم بهش تعلق... از بیرون چیزی نمیخواهد، خودش با خودش وصل است. یعنی خود این علم با معلوم متصل است، بدون واسطه. مثلاً وجود خارجی آتش، ما علممان به وجود خارجی آتش نه، به وجود ذهنی از آتش بیرونیها. علم ما به وجود خارجی، یکم برعکس آنی است که فکر میکنیم. فکر میکنیم ما یک آتش داریم و علم این وسط، یک ذهن، یک وجود ذهنیه که واسطه شده. نه، ما یک وجود ذهنی از آتش داریم که این به ما متصل است، یک هم آتش خارجی داریم. آتش خارجی را هم اگر میشناسیم و میفهمیم، بهواسطه همین وجود ذهنی است که به ما متصل است. واسطه خورد. حالا علم ما به آتش خارجی میشود علم یا آن آتش خارجی میشود معلوم بالعرض. آن آتش ذهنی برای ما میشود معلوم بالذات. حالا میگوییم که بین معلوم بالذات و معلوم بالعرض باید اتحاد و مطابقت باشد تا انسان بتواند علم پیدا کند به اشیای خارجی. اگر در ذهنم یک چیزی، مثلاً من وجود ذهنی کلاغ، تو ذهن من کبک باشد و وجود خارجی کلاغ، کلاغ باشد، خدا حفظش کند، انسان بتواند این اتحادم که میگوییم اتحاد چیست؟ اتحاد به حَسَب مفهوم حمل اولیه، حمل شایانی، مفهوم این بر مفهوم آن صادق بشود. اینجا گفتند آقا این توقف دوم را ما اینجا نداریم، چون اینجا ال متوقف بر معلوم بالذات است نه معلوم بالعرض. کلاً توضیحی دارد. از روی متنش میخوانم. فعلاً کلیات بیرونیمان را گفتیم. برویم روی متن ببینیم چی.
«أَخْذُ الْعِلْمِ بِالْحُكْمِ فِی مَوْضُوعِ الْحُكْمِ». علم به حکم بخواهد اخذ بشود به عنوان قیدی در موضوع «اسْتِحَالَةُ الْإِخْتِصَاصِ الْحُكْمُ بِالْعَالِمِ بِهِ مُحَالٌ». که بخواهد حکم مخصوص کسی باشد که عالم به حکم است. یعنی در موضوع حکم، عالم به حکم آمده باشد. این باطل است. «اذا جُعِلَ اِلَی الْحُكْمِ عَلَى نَحْوِ الْقَضِیَّةِ الْحَقِیقِیَّةِ وَ أُخِذَ فِی مَوْضُوعِهِ الْعِلْمُ بِالْحُكْمِ اخْتَصَّ بِالْعَالِمِ بِهِ وَ لَمْ یَثْبُتْ لِلشَّاکِّ أَوْ لِ الْقَاطِعِ بِالْعَدَمِ». چون علم میشود قید برای حکم. غیر از اینکه اخذ ال به عنوان قید به این نحو، یک وقتهایی در موردش گفته میشود که این محال است که بخواهد علم یک قیدی باشد در موضوع حکم. «وَ بُرْهِنَ عَلَى اسْتِحالَتِهِ بِالدَّورِ». با دو برهانی که آوردند برای اینکه محال است، چیست؟ گفتم دور پیش میآید. «وَ ذَلِكَ أَنَّ ثُبُوتَ الْحُكْمِ الْمَجْعُولِ مُتَوَقِّفٌ عَلَى وُجُودِ قُیُودِهِ». به خاطر این است که ثبوت حکمی که جعل شده متوقف بر این است که قیودش موجود باشد. تا وقتی قیود نباشد، حکم ... یعنی موضوعش نباشد، خود حکم هم موضوع هم وابسته به چی بود؟ به قیود. «وَ الْعِلْمُ بِالْحُكْمِ مُتَوَقِّفٌ عَلَى الْحُكْمِ تَوَقُّفَ كُلِّ عِلْمٍ عَلَى مَعْلُومِهِ». اینها را دیگر بیرون خیلی شفاف و سلیس دادیم متن. یک وقت اذیتتان نکند. علم به حکم متوقف بر حکم است، چه نوع توقفی؟ توقف هر علمی بر معلومش. تا شما معلوم نداشته باشی که علم نداری که. «فَإِذَا كَانَ الْعِلْمُ بِالْحُكْمِ مِنْ قُیُودِ نَفْسِ الْحُكْمِ لَزِمَ تَوَقُّفُ كُلِّ مِنْهُمَا عَلَى الآخَرِ فَهُوَ مُحالٌ». وقتی علم به حکم از قیود خود حکم بود، اینجا لازم میآید که هر کدام متوقف بر دیگری باشد که میشود محال. چرا میشود دور؟
«فَقَطْ أُجِیبَ عَلَى ذَلِكَ بِأَنَّ بِمَنْعِ التَّوَقُّفِ الثَّانِی». بعضی جواب دادند، گفتند: آقا این توقف دوم ممنوع است، نه توقف دوم نداریم که بخواهد علم هم متوقف بر معلومش باشد. «لَا یَتَوَقَّفُ الْعِلمُ عَلَى وُجُودِ ذَلِکَ الشَّیْءُ فی عَالَمِ الْخَارِجِ». علم به هر چیزی متوقف بر این نیست که آن شیء وجود خارجی داشته باشد. «و إلاّ لَكَاَنَ كُلُّ عِلْمٍ مُصِیبًا». وگرنه هر چیزی را که شما علم بهش داری، همه علمها درست میشد، همه علمها مصیب بود. چقدر ما جهل داریم، چقدر گزارههای علمی داریم که بعداً منحرف، غلط، خندهدار. اگر قرار بود که هر علمی سریع متصل باشد به خارج عین خارج باشد، دیگر گزاره غلط پیش نمیآمد. معلوم میشود که ما علممان به نسبت گزارههای ذهنی خودمونه، نسبت به وجود ذهنیمونه، نسبت به معلوم بالذات است نه نسبت معلوم بالعرض که بخواهد در بیرون تطبیق پیدا کند. ممکن است شما اعتقادت بر این باشد که همه تختههایی که با ماژیک روش مینویسند سیاه است، واقعاً باورت به این باشد. تا میگویند تخته، یک چیز سیاهی تو ذهنت تخته است دیگر. تخته یعنی چوب، یعنی فلان، نمیشود سفید باشد. آن وقت این معلوم شما مصیب با واقع. پس این متوقف نیست که بر وجود خارجی او متوقف نیست. متوقف باید باشد بر آن صورت ذهنی من. علم یعنی این. یعنی من آنچه که از تخته تو ذهنم هست، این علم به تخته به همان تعلق میگیرد. مثلاً میگویند تخته گران شده. آفرین، یک صورت ذهنیهای دارد هم که میآید روی چی؟ میآید روی آن علم من که مت... معلوم ذهنی من. میگویند تخته گران شده، فلانی برای بچهاش تخته خریده، از اینها خریده. ذهنی خودم دارم حکم میکنم و علم متوقف بر صورت ذهنیه. صورت ذهنی است که در «أُفُقِ نَفْسِ الْعَالِمِ» در نفس من، در افق ذهنی من، در فضای ذهنی من، تخته به چی گفته میشود؟ همانطور حکم دارد، رویش میآید. علم هم به همان تخته میدانم، میدانم یا نمیدانم، علم است. ولی چه نوع علمی؟ علم است، ولی جهل مرکب، جهل مرکب است که ما تو فضای اصول و فلسفه حتی به جهل مرکب میگوییم علم، صورت دارد ازش از باب تطبیق خارجیش علم نیست، ولی از باب اینکه این صورت برایش قائل است، درست شد.
«أیْ إِنَّ الْعِلْمَ یَتَوَقَّفُ عَلَى الْمَعْلُومِ بِالذَّاتِ لا عَلَى الْمَعْلُومِ بِالْعَرِضِ». فلا علم چی میخواهد؟ معلوم میخواهد. ولی کدام معلوم را؟ بالعرض؟ بالذاتم که همان چیست؟ صورت ذهنی بود. الان شما میخواهی حکم کنی. حکم و ال همه. بله، حکم متوقف بر علم است، علم متوقف بر حکم است. برای چیست؟ حکم معلوم بالذات حکم یا معلوم بالعرض حکم. خود حکم خارجی یا صورت ذهنی من از حکم. بله، دارم یا ندارم؟ دارم. نیازی نیست که واقع بشود. پس دیگر دوری پیش... رو تکرار کن. پس دیگر دوری پیش نمیآید. دلم آرام نمیشود. چند بار بگویم. خیر استاد. یک حکم داریم، یک علم داریم. حکم متوقف بر علم است. چون علم موضوعش است و علم هم متوقف بر حکم است. چون حکم معلوم میشود. حالا طرف میآید میگوید نه آقا توقف دوم ندارد. علم متوقف بر حکم نیست که بخواهد دور پیش بیاید. چرا؟ چون علم «معلوم بالعرض»، «معلوم بالذات» نسبت به وجود خارجی است. یعنی حکمی که در خارج محقق شده. ما الان اینجا نیاز به حکمی که در خارج محقق شده نداریم. ما صورت ذهنی نسبت به حکم را داشته باشیم کفایت میکند که میشود معلوم بالذات حکم. متوقف بر علم. ولی علم متوقف بر حکم نیست. علم متوقف بر صورت ذهنیه حکم که الان قبل از اینکه حکمی خارج داشته باشیم، این صورت ذهنیه را داریم. «فَلَا دَوْرَ وَ لَا اِسْتِحَالَةَ عَقْلِیَّةَ». پس دیگر دوری در استحاله عقلیه...
خب حالا باز پاسخ شهید به این جواب. این جوابی که شما دادی تکانش نمیدهد استحاله عقلیه را. «لِأَنَّ الْعَقْلَ قاضٍ بِأَنَّ الْعِلْمَ وَظِیفَتُهُ تُجاهَ مَعْلُومِهِ مُجَرَّدُ الْكَشْفِ وَ دَوْرُهُ الْمِرْآتِیَّةُ وَ لاَ یُعْقَلُ لِلْمِرْآتِیَّةِ أَنْ تَخْلُقَ الْشَّیْءَ الَّذِی تَكْشِفُ عَنْهُ». ایشان میفرماید این جواب برای ما جواب نمیشود. چرا؟ چون عقل قضاوت میکند که علم وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش در برابر معلوم این است که کشف کند. صرف کشف است، کاشف است. جایگاهش نقش آینه است. صورت را نشان بدهد و عقلانی نیست برای آینه که خلق کند چیزی را که کاشف ازش است. نشان بدهد. بله، شما میخواهی بگویی معلوم بالذات، صورت ذهنی. صورت ذهنی که من خودم برای خودم خلق کنم یا صورت ذهنی به نسبت آنچه که در واقع هست، توهم کنیم و باهاش خوش باشیم؟ برای اینکه صورت ذهنیه واسطه باشد بین من و او، حقیقت خارجی. حقیقت خارجی بیفتد روی ذهنی. منم با این، مباشرتم صورت ذهنی را مباشرتاً بگیرم با خودم داشته باشم و صورت ذهنیام کاشف از آن آتش خارجی باشد، مفت نمیارزد. هرچه از هرجا بیفتد. من تلویزیون برای چه میخواهیم؟ که مثلاً برنامه عصر جدید شب بخواهد نشان بدهد که من ساعت مثلاً یازده شب مینشینم شبکه سه نگاه کنم، بعد تصویر پلنگ صورتی بیفتد. صورت است دیگر. تو چی کار؟ تو فکر کنی عصر جدید است. فکر کردنی نیست. من تلویزیون میخواهم برای اینکه آنی که آنجا دارد واقع میشود، تو آن صحنه. من بهواسطه صورتم. دیگر تنبلی مادر همه مریضیها. بالاخره مادر است دیگر، احترامش پس ممکن نیستش که علم علم به حکم دخیل باشد در اینکه خود آن حکم بخواهد.
**نکته**
ببینید. ما گفتیم که آقا حکم متوقف بر علم است. از یک طرف گفتیم علم هم متوقف بر حکم. حالا شما آمدی گفتی علم متوقف بر حکم نیست. چرا؟ علم به معلول خیلی خوب است، اشکال ندارد. حکم متوقف بر علم است. یعنی شما الان با این علم دیگر میگویی حکم بیاید. حکم بیاید علم تو کاشف از آن صورت خارجی و واقعی است. چیکار بکنی؟ مسواک. بچههای عزیزی که دارید حرف من را گوش میدهید، هر روز باید مسواک بزنید. حالا این حکم متوقف بر علم چیست؟ یا نمیداند ناخنگیر بردارد مسواک زدن واقع باشد. علم میخواهد به کدام علم؟ علمی که کاشف از خارج است یا نه؟ علمی که تصور تو تازه میخواهد همان خارجی را هم بسازد، تکوینش کند. مگر میشود که علم شما به حکم دخالت داشته باشد در اینکه حکم خارجی ساخته بشود؟ آن علم به معلوم بالعرض، معلوم بالذات، صورت ذهنی خودت، آن که دخالت ندارد که. آنی که ما میخواهیم حکم خارجی است. باید یک چیزی باشد حکم بیافریند در بیرون و این تصور ذهنی شما، چیزی نمیآفریند. جان دارد. و اینجاها اصفهان اگر خوب فهمیده بشود، دیگر ما توی عرض کنم که کفایه و حلقه سانسور مشکلی ندارد. اصل بحث و بنده نظرم به این است که نمیشود کسی وارد حلقه ثالثه بشود بدون حلقه ثانیه. این نکات را اینجا شهید مطرح کرده است. نکات خیلی خوبی هم هست. بعداً روی همینها میخواهد بنا کند ساختمان عظیم حلقه ثالثه را. بگذار این نکات من اینجا خوب فهمیده بشود تا بتواند آدم حلقه ثالثه باشد.
**«وَ إِنَّمَا تُعَنّى عَدَمُ أَخْذِ الْعِلْمِ بِالْحُكْمِ الْمَجْعُولِ قَیدَ لَهُ وَ أَمَّا أَخْذُ الْعِلْمِ بِالْجَعْلِ قَیدَاً لِلْحُكْمِ الْمَجْعُولِ فَلَا مَحْذُورَ فِیِهِ بِنَاءً عَلَى مَا تَقَدَّمَ مِنَ التَّمَایُزِ بَیْنَ الْجَعْلِ وَ الْمَجْعُولِ فَلَا یَلْزَمُ دَوَّرَانٌ بِلَا إِخْرَاجٍ لِلْعِلْمِ عَنْ دَوْرِهِ الْکَاشِفِیهِ.»**
نکته بعدی این است که این استحاله که میگوییم، این استحاله فقط دارد این را میگوید که آقا نمیشود علم به حکم را اخذ کرد. علم به حکم مجعول را نمیشود این علم را، علمِ حکم را بهعنوان قیدی در حکم مجعول لحاظ کرد. نقصش اما اخذ علم به جعل چی؟ خیلی قشنگ و ظریف است. ایشان میگوید آنجا دیگر ما دور نداریم. گرههایی را باز میکند. از نکات مهمی که ایشان دارد میگوید: علم به مغول نمیتواند جعل بشود، محال است. علم به جعل چی؟ لذا برخی از احکام فقط مختص عالم است. اگر کسی نمیداند که نباید نمازش را با جهر بخواند یا با اخفات، کسی نمیداند که اینجا تکلیفش بوده که نمازش را قصر بخواند، مسافر مثلاً نمایش کامل خوانده، نمیدانستم بحث قصر را، نمیدانسته اصلاً جهر و اخفات را نمیدانسته، این تکلیفی ندارد. «مَا لَا یَعْلَمُونَ» رفع شده. کجا رفع شده؟ کدامش رفع شده؟ علم به جعل نه، علم به مجعول. اما علم به مجعول چی؟ جاهل قاصر باشد. علم به مجعول نمیتواند قیدی باشد برای اینکه حکم مترتب بشود. ولی علم به جعل چی؟ میتواند تا نداند، به قول ایشان، اخذ علم به جعل، علم به جعل اخذ شده به عنوان قیدی برای حکم مجعول. نه اخذ علم به حکم مجعول. نه اینکه تو مجعول را نمیدانی، نه جعل را نمیدانی. اصلاً نمیدانستی این مسئله حکم دارد. حکمش چیست؟ ندانستی هم حله. مدرسه آمدی ولی نمیدانی چیست، چی به چی است. حالا در مورد عالم و دین و اینها میگویند دیگر ولو اجمالاً طرف میداند دیگر یک سری کارها باید انجام بدهد. همه بالاخره یک عبادات و مناسک انجام داده، یک کارهایی میکند. به هر حال علم به جعل دخالت دارد، ولی علم به مجعول دخالت در حکم مجعول ندارد. پس علم به جعل یک قیدی است برای حکم مجعول، «فَلَا مَحْظُورَ فِیِهِ». هیچ بحثی هم درش نیست. بناء بر آنچه قبلاً بین جعل و مجعول تمیز دادیم. جعل کار خدا بود، مجعول محقق کردنش کار من بود. محقق کردن مجعول برای کسی که علم به مجعول ندارد، علم بهش نداری. اگر علم بهش داری فقط کسانی که علم بهش دارند. خب نمیشود که مجعول است. ولی علم به جعل دخالت دارد در مجعول. جعل نداری، مجعولم به عهدت. یک بحث دیگری است. دور هم اینجا پیش نمیآید. «فَلَا یَلْزَمُ دَوَّرَانٌ». دوری پیش نمیآید. «وَلَا إِخْرَاجٌ لِلْعِلْمِ عَنْ دَوْرِهِ الْکَاشِفِیَّةِ». علم را از آن جایگاهی که دارد و کاشف است، کاشفیت دارد و فقط کارش کشف بودَن است، از آن جایگاه هم خارج نکردیم، فقط متعلقش را فرق دادیم؛ علم به چی؟ مجهول. بله، تکلیف اختصاص به عالمین ندارد در کدام مرحله؟ در مرحله علم به مجعول. اختصاص به عالمین دارد در کدام مرحله؟ در مرحله علم به... حالا یک بحثی که آقا اینهایی که شما میگویید ثمرش چیست؟ تعلق بگیرد به عالم و جاهل با هم یا فقط به عالم تعلق میگیرد. ثمرهای دارد که ان شاء الله دیگر امروز که نمیرسیم، جلسه بعد ان شاء الله مطرح خواهیم کرد.
الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...