‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
آیا میشود که در متعلَّقِ امر، قصد امتثالِ امر را (آیا ممکن است یا خیر) یا بحث وجوب تعبّدی و واجب تعبدی و اینها را مطرح کردیم و این است که وجوب مقید شده باشد به قصد؛ یعنی یکی از قیود واجب، قصد امتثال فرض شده باشد؟ ما فرض کردیم که بحثی اینجا داریم که حالا ثمره آن چیست که ما قائل باشیم که میشود یا خاصیتی دارد؟ مقداری از متن را بخوانیم و توضیحاتش را عرض بکنیم؛ البته توضیح خاصی ندارد. بحث اطلاق را توضیحش را الان بگویم، دیگر اگر مکلف شک در این کند که یک واجبی توسلی است، اینجا میتواند اطلاق را بگوید. در واجب توسلی، مطلق شد، دیگر؛ تعبّدی بودن مقید. ثمره را آنجا میخواهند ظاهر بکنند.
و آخر هم گفته: «اخذ به این کرده که بگوییم اصل در واجب، تعبدی بودن است.» چون، چرا؟ بر مبنای اینکه کسی که اطلاق و تقیید را (عرض کنم که) ملکه و ناملکه بداند - جایی که تقیید، جایی که اطلاق محال باشد، تقیید در جایی که تقیید محال باشد، اطلاق هم محال است - ولی کسی که قائل به تناقض باشد، ثمره نسبت به آن است که دارد ظاهر میشود.
«استحاله فس تلفلف الموقف تجاه قصد امتثال تجا خصوصیه اخری شک فی دخلها فی الوجه»
ثمره این بحث این است که این استحاله، وقتی ثابت شود، مح تأیید واجب قصد امتثال، وقتی ثابت باشد، حالا اختلاف پیدا میکند موضع در برابر قصد امتثال از موضع در برابر خصوصیت دیگری که شک میشود در اینکه آن خصوصیت در واجب دخالتی دارد. پس بحث سر این است که این جایگاه، به جایگاه دیگر با خصوصیات دیگر، خصوصیات دیگر را شما میگفتی که آقا شک میکنیم در اینکه این خصوصیت داخل در واجب باشد. اینجا نمیتوان اطلاقگیری کرد. «وذا دخل خصوصیه ایقاء امکن تمسک به اطلاق کلام المولی، دخل خصوصیه وا به حسب عالم الوجود»، بلکه مثلًا اینکه با لباس سفید خوانده شود، مدخلیّت دارد یا نه؟ آیا مولا این را لحاظ کرده یا این خصوصیت دخالت دارد یا نه؟ واجب است در واجبی لحاظ شده که باید نماز با لباس سفید خوانده شود. اینجا به اطلاق کلام مولا استدلال میکنیم. مولا گفته: «لو یریده»، اگر اراده کرده بود، «لو کان له»، اگر بود، مطرح میشد، بیان میشد. وقتی بیان نشده، یعنی نبوده. قید مدنظر اطلاقگیری. گفتیم این خصوصیت، دخالتی در واجب، به حسب عالم وجوب و جعل، وقتی مولا واجب میکرد، در مقام جعل، و مدَخَّلیّت واجب به حسب عالم الیُسبُ عدم دخله. وقتی کشف میشود در مقام دخالت نداشته، این قید را باز نکردن، معلوم میشود که در غرضشان بوده. یعنی اگر واقعاً برایش مهم بود لباس سفید بودن و وقتی قید نیاورد، کشف میکنیم که در ملاک و مهم از «لو کانت دخیلة فی الغرض لاخذت فی»؛ اگر دخالت در غرض بود، در واجب اخذ میشد، و لو اخذ. کذلک لذّت، اگر در واجب هم ذکر میشد، بهاز "اسلوب لایمکن تطبیقه علی قسط امتصال الام". این اسلوب را نمیشود تطبیق داد بر قصد امتثال، هنگامی که در دخالت. اینجا این مورد کارایی و کاربرد نه، جاش نیست. در مورد این هم بیاییم اطلاقگیری کنیم که وقتی این قید نیامده. نخیر! چون بوده. مولانا فرق جاهای دیگر ممکن بود چندش بود چون ممکن بود نباید و توقع. اگر نمی... اطلاق اینجا گفته: «من از این باب که برایش غرض مهم، مدخلیّت در غ ممکن نبوده که بگوید چون محال بوده. لعن اطلاق کلام المولی امرهی انما متع». وقتی کلامش و امر اطلاق داشته باشد، معنایش این است که این اخذ نشده در متعلق وجود، در آن واجبی که در بیرون مح است. قصد امتثال، آنجا لحاظ. «و نحن به حکم الاستحالة بدون حاجت در رجوع الی کلام». خب ما وقتی همان استحالهای که قبلاً گفتیم را مطرح میکنیم، دیگر میدانیم که نمیشود قصد امتثال، اخذ در مطلق باشد؛ وجود آن نیازی هم نیست که رجوع به کلام مولا داشته باشیم. خیلی مدنظرم بوده، فقط چون محال است نمیگویم. بعداً شاید این لحاظ، فرض ندارد. «ولاکن لا ممکن عدم کن مذکور دخیلن فی ال». ولی ممکن نیست که ما از مسئله، از این مطلب بخواهیم کشف بکنیم؛ از اینکه مولا نگفته، کشف کنیم که این قصد مذکور، دخیل نبوده. مولوی نبودن این قصد مذکور دخیل در غرض مولوی، دخالت که بخواهیم ازش اطلاق عدم تقیید بفهمیم. قید لعن المولا علیای؛ مولا اضطرار دارد، نمیتواند. محال است. دستش باز نیست. قوه عقلی امتثال، او نمیتواند منع بکند. نمیتواند که تو بخواهی عدم تقیید؟ او نمیتواند، قصد امتثال را قید. او نمیتواند این را بیان کند. «فلا یدالله علی عدم». اینکه قصد امتثال امر را تو اخذ نکردهای، تو کلام، اخذ نشده، دلالت ندارد که در غرض مولا هم دخالت ندارد در کلام و «هذا یعنی ان استحالة المذکوره تبلو امکان به اطلاق که گفتین امکان تمسک به اطلاق کلام مولا رو میاد از بین میبره». و این یعنی اینکه استحاله مذکور، امکان استدلال به اطلاق کلام مولا را از بین میبرد. میگوید: «نمیشود اینجا اطلاقگیری کرد. نمیتوانی بگویی مطلق است. میخواهد توسلی باشد یا تعبدی باشد که اگر بدون نیت و بدون قصد امتثال، عمرم را انجام دادی، کفایت کند از صله. نمیشود نسبت به این مسئله، به نسبت اینکه قصد امتثال بکنی یا نکنی اطلاقگیری امتثال. نه! نمیشد این قید را بزند. در مقام انشاء در غرضش بوده. «لنفی تعبدیه اثبات توسلی واجبات توسلیه». چون اگر بود، النصو.
سپس از اینجا ممکن است که ما، سپس حمل بکنیم، تصویر بکنیم "لسته علم با قید". خب، از اینجا ما میتوانیم تصویر به بابت ثمره بگوییم که نمیشود اخذ علم به حکم را. نمیشود علم به حکم را به عنوان یک قید ِمحال که بخواهد اخذ بکند «لنفسه آخر غیر تقید. غیر». میخواهیم بگوییم که «فنقول ان هذه الاستحاله ان الاستحاله استحاله». اینکه اخذ به یعنی اخذ علم به بحث امتثال بود، یک بحث هم تو قصد، یک بحث هم توی اخذ علم. علم به قید واجب تقییدش واجب و مقید. علم به حکم وقتی تقییدش محال بود، اطلاقش هم محال است. وقتی اطلاق و بیان مولا با قید و اطلاقم محال بود، وقتی بیان مولا با غیر محال بود، اطلاقگیریش هم محال است. ایجاب اشتراک. نمیتوانیم بگوییم به دلیل خود صله بین مجاهد. چون اطلاق دارد بگوییم، اشکال دارد؛ چون اختصاص، اشکال دارد. میگوییم نظم که خود اشتراک مدلول؛ یعنی مولا اصلاً انگار گفته که صله "ان کنت عالم جاهل" اطلاق از کلام مولا به این نحو نمیآید. پس این استحاله باطل میکند امکان تمسک به اطلاق کلام مولا به نفی اختصاص، که بیاید اختصاص اغراض مولا به عالمین احکام را نفی بکند. بگوید احکام اختصاص به عالمی ندارد. اشتراک به معنای اطلاقش از اینجا با همان توضیحی که بالا دادیم در امتثال. با همین توضیح، بحث اخذ علم به حکم را هم تصویر میکنیم.
سپس بحث بحث قدرت را قبلاً مطرح کرده بودیم. تکلیف. تکلیف قدرت، و اگر قدرت نداشت، تکلیف محال. آنجا قدرت تکوینی، قدرت عکس تکوینی مطرح شد. یعنی تکویناً قدرت داشته باشد، بتواند، بتواند انجام دهد. اگر کسی لال بود، قرائتی واجب نمیشد. اگر کسی قدرت بر قیام نداشت، بهش قیام واجب نمیشد. پس این میشود تکوینی شد. قدرت تکوینی. اگر کسی قدرت تکوینی نداشت، بحث اشتراک قدرت همین بود که مطرح کرد. قدرت شرعیه، قدرت تکوینی دارم، مثلاً میتوانم حج به جا بیاورم ولی الان درگیر جهاد ایام هستم. مستطیع هم هستم. جبهه را ول بکنم و تعداد زیادی از آدمها به خطر بیفتند. یا حالا مثالهایی که معمولاً میزنند: غریق، یک نفر، یک امری هم دارد. با هم قدرت. قدرت ندارم به این معنا که نمیتوانم همزمان آن دو نفر را نجات دهم. تک تکشان را میتوانم. من قدرت بر نجات زید دارم، قدرت بر امر هم دارم. ولی من، دوتایی با هم افتاد و ۳۰ ثانیه هم وقت است برای نجات هر کدامشان. خب، من نمیتوانم جفتشان را نجات دهم. اینجا به این میگویند قدرت تشریحی. قدرت و عجز که حالا مثلاً یک زیدی داری، یک امری داریم و حفظ جان، اهمیت جان هر کدام یکسان باشد، یکی مهم تر از دیگری نباشد، قدرت مطرح نمیشد. هر جفتشان با هم با حدس اهمیت. خب اینجا من قدرت نجات جفت شان را ندارم و هر کدام را که نجات دهم، تأخیر دارم و کفایت. پس تکلیف شرط قدرت داشته باشد. آنی هم که شرط میکند، این حکم عقلی ادراک تسامحاً میگوییم این حکمی که میکنیم، شرط این حکم از کی؟ از عقل. کی ادا. تکلیف قدرت.
یک وقت هستش که اینی که به شما گفته: «زید را نجات بده»، مطلق. مقیدش نکرده. نگفته: «اگر اگر نمیتوانی عمر را نجات دهی، زید را نجات بده». مقید کرده به عدم. اگر مشغول نجات عمر نیستی، زید و ق زید و عنق "زیدا ان تکون مشغولن به انقاذ عمر". اگر مشغول زید بعد مشغولیت. پس تکلیف میکند به انقاذ مطلق. میگوید: «یک وقتی تکلیف میکند به مقید. اگر مشغول نجات هستی یا اگر مشغول نجات عمر نیستی». که میخواهی از توش اطلاق و تقیید استخراج کنی. اگر مقیدش کرده. یا مولا از مکلف خواسته که هر دو تا هم انجام دهد. یا مولا مکلف از امتثال امر ان از امتثال امر انقاذ زید منصرف شود به امتثال امر عنق – عنق زید و توضیح هم نداده که من مشغول انقاذ باشم، کدامش مهم است که مشغولش باشم. مطلق گفته. شامل آن هم: مشغول باشی یا نباش مکلف به زید. خب الان من نجات (یا باید زید یا هر دو تای این تالی). چرا؟ اگر قرار با هم نجات یابند. اگر هم قرار نیست با هم نجات یابند. این توضیح کلی نسبت به اعتراضی شده، انشاءالله میگوییم. فعلاً بخوانیم این مقدار را.
«اشتر تکلیف با قدرت به معنای تکلیف مشروط بالقوة». قبلاً از اینکه مرور کردیم، از اینکه تکلیف مشروط به قدرت تکوین، منظورمان این بود که قدرت تکوینی «و هذا یعنی ان تکلیف لا». آنی که گفتی معنایش این است که تکلیف شامل عاجز "من کان قادرا علیّ الانتسا" همچنین شامل کسی که قدرت بر امتثال ندارد هم نمیشود. یک به معنای قادراً شامل کسی که قادر بر امتثال هست. «ولاکنه مشغولن فعلاً به امتثال واجب آخرن لایقل عن الاول». این بابا قدرت دارد برای امتثال. یک مورد دیگر را میخواهیم بگوییم که این هم تکلیف شاملش نمیشود. قدرت دارد، قدرت تکوینی، قدرت شرعی ندارد. یعنی مشغول به امتثال دیگری شده که تضاد دارد با این واجب دیگر. و اهمیّت کمتر بود، گفتم: «فلان، مثلاً داری میروی مثلاً یکی دارد غرق میشود». مثلاً مسجد. مثلاً نماز را ول کن! جان کسی مهمتر است یا کمتر. بیشتر مسئله این مزاحمتی ندارد. شرعی، عکس مسئله روشن فضا:
«وجب انقاذ غریق یعذر المکلف تکویناً کما یعذر اذا کان قادراً آخر انقاذ الغریق الاول بهذاا یعنی ان کل تکلیف مشروط به عدم الاشتغال بتف فال أهمیتاً و دخیل فی کلیب حکم بلو کما هو الحال فی القدر و الن علی قدرت تکوین اخص و علی قید الجدید اسم القدر». وقتی واجب شود شما که طریقی را بروی. زیدی دارد غرق میشود. واجب است که مکلف اینجا از معذرت، ترک انقاذ ناشی شود. باید نجات بدهد. نمیتواند انقاذ را. وقتی که حالا اگر معذرت، معذور است. من اگر معذورم، اگر اگر عکس تکوینی. نه دست دارم نه پا دارم. تک ... همانگونه که، همانگونه که معذور قدرت داشته باشد ولی باشد به دادن یک غریق. این شبیه عکس تشریعی میشود. پس عجز تشریعی تفاوتی ندارد. مشغول شده به اینکه یک غریق دیگر را نجات میدهد. امری دارد نجات میدهد که مماثل است. مثل همین است. به نحوی که باقی نمیماند به امکان؛ یعنی ممکن نیست انقاذ غریق. نمیشود زید را نجات بدهد. و این یعنی که تکلیفی مشروط است به اینکه مشغول نباشد به امتثال یک تکلیف دیگری. مشغول نباشد. هر تکلیفی مشروط است به اینکه مکلف به آن کمتر از سایر تکالیف باشد. اگر مشغول نیست به یک تکلیفی که از درجه اهمیت کمتری برخوردار باشد، که اگر مشغول به او بودی، اگر یک واجبی که درجه اهمیت کمتر داشت، تزاحم پیش نمیآید. واجبی است که اهمیت یکسان دارد. "لایقلل اهمیّة"؛ اهمیت یکسان دارد. قول به آن واجب، نمیگذاشت. این یکی واجب به شما دیگر فعلی قدرت ندارد. این قید دخیل است در تکلیف. حکم عقل چی گفته؟ نمیشود؛ هر چند مولا در خطاب خودش تصریح نکند. همانگونه که در قدرت تکوینی است. وقتی "ان کنت مشغولاً ان کنت افلی ان کنت آخر قل هو الله" با دل بگو یا با زبان، اگر اخرص نیستی، بگو. همه هر کی لال نیست، بگوید. قدرت تکوینی. اسم قدرت به معنی قدرت و برای آنچه شامل میشود، این قید جدید که تشریعی باشد، اطلاق میکنیم اسم قدرت. «والبرهان»، از کجا این را در آورد. قدرت تکوینی مشخص. محال بودنش را گفتیم. قبلاً قدرت شرعی و شر:
«ان المولی اذا امر به واجب برهانش اینه: وقتی مولا و امرهم مطلق، حتی له اشتغال مضاد لایقلل اهمیت بین الامت و ان عن ذلک الامتصال، الم متساوون فیه فلابد اذن من اخذ القید المذکور». مولا یک امری را مطلق میآورد. وقتی میگوید: «صلّ»، و نمیگوید: «اگر غلّ دیگری، اگر مشغول به نجات دیگری نیستی، صلّ». سر اذان ظهر گفته، و اطلاق میآورد. شامل آنجایی میشود که مشغول تکلیف دیگری شدی که اهمیتش هم از این یکی کمتر. صلهای که گفتی، شامل این هم میشود. انجام میدهی که با آن کار واجب، مزاحمت دارد. درجه. اگر منظورش این است به ذال فیلم، اینکه امر مطلق آورده، جمع؛ یعنی غَری. عقلاً مقدور نیستا. نگویید آقا مقدور است. این طرف مثلاً من زید عمر. بچه وقتی خفه میشود که خسته نشود. ولی آن یکی فرضمون اشتباه. یک مقدار اندازه وقت داریم. تو هم سن و هیچ بچه است، آن یکی بزرگ. اهمیت حفظ جان آن یکی باز فرق متنوع میشود. غرض اینکه جایی است که دو نفر یک به زمان ما هم یک. اگر منظور مولا این است از مطلق آوردن، قدرت فرض مقدور مکلف. اگر منظورش این است که مکلف این را ول کند، برود سراغ آن کم پول که توضیح دادیم، دیگر میشود ترجمه. منصرف شود مکلف از آن امتثال، مُزاحم به نام موج متساوی در اهمیت؛ پس ناچار اخذ الغ. از اینجا چارهای نیست از اینکه بخواهیم این قید را اخذ بکنیم. یعنی قدرت به الام باید مقید. مطلق نیست اینجا. مقید است به قدرت من. «ان کنت قادر، صلّ». یعنی ق وقتی میگفت: «قم، صلّ»، قیام قائم نماز ایستاده، معنایش این است، دیگر مشخص. اینجا وقتی میگوید: «زد جان عمر»، اگر نمیتوانی هر دو تا را با به نحو تقیید. هر کدام از اینجا، بحثی داریم که آقا وقتی امر به ضدین. اگر به این هر کدام از آن دو تا دیگری امتثال؛ یعنی انقاذ وابسته به این است. انقاذ عمر؛ یعنی انقاذ زید "ان لم تک لم تقدر انقاذ عمر". مشخصاً میشود انقاذ عمر "لم تقدر انقاذ". اینها مشخصاً میشود. "ان قلت"، ندارد بحث. پس این فردی که ممکن است هیچ استحاله. اگر اینجوری که یکیش را میگوید ولی مطلق میآورد. مقیدش کردی به اینکه آقا نجات بدهم یا نه؟ ولو اینکه زید عمر هم دارد غرق میشود. با زید را نجات دهند. مطلق، مقیدش نمیکند به اینکه: «اگر مشغول نجات عمر نیستی، اگر ندار». مطلق میآورد که شامل حال انقاذ عمر. خب اینجا مطلق. حالا اگر یکی مطلق، اگر هر دو تا مطلق بود، اینجا دیگر استحاله است. این دو تایی که گفتیم بحث ترتب اینجا پیش میآید. ممکن است، دیگر پس آن یکی هم یکیش مطلق است، یکیش نیست. یا هر دو تا. زید، اگر مشغول نجات نیستم، من به هر دلیلی نخواستم یا نتوانستم یا نخواستم زید. الان اگر عمر را نجات بدهم، واجبییان کردم یا نه؟ بابت نجات جان. ثواب میبرم یا نه؟ بهره دارم یا نه؟ من آقا جهاد میرفتم. مثال خیلی ثمره واضح. من بابت درسته، بابت این جهاد وصیت. ولی تو گفته بودی که اگر مشغول جهاد نیستی، برو. اگر هست مکلف است برود. من میدانستم باید بروم جهاد. حجت الاسلام انجام دادم. بعداً اگر باز مستطیع شدم - به لازم مستطیع - ثمره دیگر خیلی بحث. بحث بسیار وقت گیر میشود یا نه؟ ظاهراً فکر نمیکنم. حالا یک دو صفحه و نیم تقریباً امروز خواندیم. میخواهد فردا هم سر وقت شروع بکنیم، مشکلات و موانع هم نداشته باشیم و «و من هنا یعرف را ان شاءالله فردا توضیحش را دادم». فرع بر این مسئله بماند باز فردا را هوا نمانَد. تا اینجایش را داشته باشید، فردا مرتبطه را با همدیگر بخوانیم. یک صفحه از این دیگر. آن بحث تخییر و کفایی هم که بحث ساده باز فقط بحث امتناع اجتماعی بحثهای سادهای است. سنگین را همین جا داشتیم که یکم بحث سختپیچی است. هستیم که داریم ازش. جلسه الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...