‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. به اینجا رسیدیم که بحث ترتب را داشتیم و اینکه دو امر در مقام امتثال تزاحم پیدا کردهاند؛ چون اگر در مقام جعل تزاحم پیدا کنند، میشود تعارض. در مقام امتثال، دو امری که هر دو امر است و از طرف شارع آمده، ما نمیتوانیم هر دو را اتیان کنیم. نمیشود تزاحم و اینکه بخواهد هر دو امر ثابت باشد، دو ضد باشند، واجب و متواجب، مستحب و واجب باشد (مثلاً از این قبیل که هر دو ثابت باشند). ثبوت هر دوتا با هم امری است که محال است. البته گفتیم به شرط اینکه یکی جایی که هر دوتای مطلق، ولی یکیش که مقید شد، دیگر این از حالت امتناع و استحاله درمیآید و ممکن میشود. توضیحش را دیروز عرض کردیم.
متن اصلی قرار بود که خوانده شود، متن را بخوانیم و به اعتراضاتی که شده است، بپردازیم:
«ثبوت امرين بضدّين مستحيل». از اینجا فهمیده میشود و شناخته میشود اینکه بخواهد دو امر به دو ضد ثابت باشد، ثبوت داشته باشد، این محال است. «اذا کانَ کُلٌّ مِنَ الأمرَینِ مطلقا.» جایی که دو امر هر دوتا مطلق باشند. یعنی در مقام تقیید به این نیست، قید نمیزند. اگر مشغول تکلیف دیگری نیستی، اگر یک مزاحم و یک بااهمیت یکسان کنارت نیست، مشغول این شو. مثلاً «صلِّ» و میخواهد بگوید آن «انقذ الغریق» بگوید: «بدون اینکه قید بزند نسبت به صلات. صلِّ ثابت باشد.» این چیست آقا؟ این امتثال «الأمر الآخر ایضاً مطلقاً» باشد. برای حالت اشتقاق، امتثال امر دیگر. همچنین آنجایی که دیگری دارد نسبت به او اطلاق دارد، قید نمیزند. «و اما اذا کانَ کُلٌّ اشتغالاً بالآخر.» همان جایی که هر کدام از اینها مقید به اینکه اشتغال به دیگری نداشته باشد. دوتا مقید داشتیم. «او کانَ احَدَهُما کذلک.» یا یکیش مقید بود. «فلا استحالَةً.» اینجا دیگر محال نیست. که دیگر بحث تقیید و اطلاق شد. دیروز عرض شد. «و یُقالُ عَنِ الأمرَینِ حینَئذٍ...» اینجا درباره این دو امر به دو ضد اینطور گفته میشود: «أنَّهُما جُعِلا علی وجهِ التّرَتُّبِ.» جعل شده، اینایی که مقیدهاند، یا جفتش مقیده یا یکیش مقیده، این دوتا به نحو ترتّب جعل شده. «التّرَتُّبُ هو الذی صحَّ جَعْلَهُما الا هذا الوجهَ.» این ترتّب همونی است که جعل این دوتا رو به این نحو تصحیح کرده. «و هذا ما یَحصُلُ فی کُلِّ حالَةٍ یُواجهُ فیها الْمُکَلَّفُ واجبَینِ شرعِیَّینِ.» این اون چیزی است که حاصل میشود در هر حالتی که مکلف در آن حالت مواجه میشود با دو واجب شرعی. که بالاخره یکیش فقط ثابته. یا اگر دوتاش بخواهد ثابت بشود، به نحو ترتّب ثابت میشود. «و یَکوُنُ قادراً علَی امتثالِ کُلٍّ منهما بِـِمُفرَدِهِ.» و قادر باشد برای هر کدام از آنها به تنهایی. امتثال هر یک به تنهایی. کدام قدرت؟ قدرت تکوینیه. «و لکنّهُ غیرُ قادرٍ علَی الجمعِ بینهما.» قادر نیست بین جمع این دوتا. به کدام قدرت؟ قدرت شرعیه، یک قدرت اخص. قدرت شرعی میشود قدرت. «فإنَّهُما إن کانا مُتَکافِئَینِ فی الاهمیَّةِ، کانَ وُجوُبُ کُلٍّ منهما مشروطاً بِعَدَمِ امتثالِ الآخرِ.» این دو تا امری که میخواهیم الان امتثال بکنیم، اگر اهمیت یکسان دارند، متکافئ یعنی همکف، یکسان است. اگر اهمیتشان یکسان است، هر یک از این دوتا وجوبش مشروط به عدم امتثال دیگری است. در حالتی واجب میشود که دیگری را امتثال نکرده باشی. «فان کانَ احدهُما أهَمٌّ مِنَ الآخرِ.» اگر یکی ملاکش مهمتر از دیگری است (مثل مثلاً حفظ جان، ملاکش از اقامهی صلات بالاتر است). «فوُجُوبُ الأهمِّ غیرُ مُقَیَّدٍ بِعَدَمِ الإِتیانِ بِالْمُهِمِّ.» اهمیت اینجا واجب بودن اهم دیگر مقید نیست به اینکه شما اتیان نکنی به مهم. یعنی مقیدش نکرده به اینکه: «اگر مشغول اتیان مهم نیستی، اهمّ را انجام بده.» «و لکنّ وَجَوبُ الْمهِمِّ مُقَیَّدٌ بِعَدَمِ الْإِتْیانِ بِالْأَهَمِّ.» ولی اینجا وجوب مهم مقید به اینکه شما مشغول اتیان اهم نباشی. «و تُسَمَّی هذه الْحالاتُ بِحالاتِ التّزاحُمِ.» این حالات را بهش میگویند حالات تزاحم.
«و قَد تُعارَضُ و تقولُ...» ممکن است شما اعتراض بکنی و اینطور بگویی: «إنَّ الْأَمْرَینِ علی وَجْهِ التّرَتُّبِ مُستَحِیلٌ.» یکی میآید میگوید آقا امر به دو ضد به نحو ترتّب کردن، این محال است. چرا؟ «لأنَّ الْمُکَلَّفَ فی حالتِ تَکَرُّرِهِ کلاالضَّدَّینِ یَکونُ کُلٌّ مِنَ الْأَمْرَینِ فِعْلِیَّینِ و ثابتَینِ.» چون مکلف آنجایی که دارد دو ضد را با هم ترک میکند، هر کدام از این دوتا هم فعلی و ثابت در حقش است. چون شرط هر کدام از این دو امر محقق و ثابت برگردنش است. «و هذا یَعنی أنَّ الْمُکَلَّفَ فی هذه الْحالَةِ یُطْلَبُ مِنهُ...» خوب یعنی دو امر فعلی شده، ثابت شده، دو ضد و همزمان انگار شارع ازش میخواهد که همان بحث میشد که امر به ضد قبلاً آمدیم گفتیم که قدرت برش ندارد. این هم که محال بود. تو این حالتی که بخواهد دوتا رو با هم ترک بکند، اینجا دو ضد (ترک دیگری) بود دیگر. یعنی هم ازش خواستهاند انقاذ غریق رو ترک کند (مثلاً انقاذ زید رو)، هم ازش خواستهاند انقاذ امر رو رها کند و ترک کند. امر شده به دو چیزی که ضد همدیگرند. نمیشود.
اعتراض، پاسخ بر این اعتراض این است: «إنَّ الْأَمْرَینِ و الْوُجُوبَینِ، و إن کانَ فِعْلِیَّینِ فی الْحالَةِ الْمَذْکورَةِ، و لکن لا مَحذُورَ فی ذلکَ.» درسته که دو امر و دو وجوب تو این حالتی که ذکر شد، با همدیگر فعلیاند. ولی محذوری ندارد. چرا؟ مشکلی پیش نمیآید. مانع ندارد. از «ما دامَ امتثالُ احَدِهُما یَنفی شَرْطَ الْآخَرِ و مَوْضِوعَهُ.» مادامی که امتثال یکیش میآید موضوع دیگری رو نفی میکند: «و بالتالی یَنفی فِعْلِیَّةَ الْوُجوبِ الْآخَرِ.» به محض اینکه اقدام به امتثال میکنی، موضوع یکی میپرد، مثل صندلیهای مجلس میماند. مال قدیم دههی ۸۰ ایشون میگفت. نمیدانم حالا نماینده به محض اینکه مینشیند، آن بالا یکی اضافه میشود. به محض اینکه مثلاً اینها باید ۱۵۰ تا نماینده باشند تا جلسه رسمی باشد. به محض اینکه این نماینده ۱۵۰ بلند میشود که برود، این مجلس از اعتبار ساقط میشود. به محض اینکه این اقدام کرد، چون به محض اینکه اقدام کردی به انقاذ زید، دیگر موضوع حکم وجوب انقاذ امر، موضوعش منتفی شد. فعلیّت اون یکی وجوب هم نفی شد. موضوع اصلاً ندارد که بخواهد فعلی باشد. مسئول نیست نسبت به یک امر غیرمقدور که شما بگویی نسبت به دوتا با هم مکلف غیرمقدور هم میشود و محال هم میشود. «فلا یلزَمُ مِن اجتماعِ الأمْرَینِ أن یکوُنَ المطلوبُ مِنَ الْمُکَلَّفِ ما فَهُوَ الْجَمْعُ بینَ ضِدَّینِ.» پس دیگر لازم نمیآید از اجتماع دو امر که مطلوب از مکلف باشد به نحو «مالا یطاق». یعنی از مکلف چیزی بخواهد که طاقت ندارد. دوتاشو با هم نجات دهد. چون مسئولیت مکلف در مقام امتثال است، نه درمقام توجیه خطاب. من باید امتثال بکنم دیگر. به محض اینکه شروع میکنم به امتثال، تکلیف چی میشود؟ از آن بحث توجیه خطاب کار نداریم که الان خطاب به تو متوجه شده، مکرم، هزار تا خطاب به متوجه شده، ولی من تو شرایطش قرار نگرفتم. واقعیتش نیستم. نهی از منکر هم به من خطابش متوجه شده. فعلی هم هست. ولی تکلیف من جایی که مواجه بشوم، اینکه خطاب به من متوجه شده، فرق میکند با مقام امتثالم. من الان چون مشغول امتثال امر به نماز هستم، دیگر آن بحث نهی از منکر و اینها اصلاً برای من پیش نمیآید. به محض اینکه مشغول این شدم، دیگر الان از آن فارغم. درسته که خطابش به من متوجه... جمع بین دو ضد به این معناش، به این معنا درست میشود دیگر. «وَ لِهذا لو فُرِضَ الْمُحالُ وصَدَرَ کُلُّ ضِدٍّ من الْمُکَلَّفِ لَمَا وَقَعَ اِلاَّ بِوَجهِ الْمَطْلُوبِیَّةِ.» معنی آن، وقتی که چرا محذور نداریم؟ بر فرض که آقا این دوتا فعلی باشد، دو امر داریم، دو وجوب داریم. هر دوتان فعلیاند. با محصولی نداریم.
بر فرض که آقا این دوتا فعلی باشد، دو امر داریم، دو وجوب داریم. هر دوتان فعلیاند. با محصولی نداریم، مشکل نداریم. چرا؟ چون تا وقتی که امتثاله، یکیاش میآید، موضوع دیگری را نفی میکند. امتثال بکنی. به محض اینکه اقدام به امتثال میکنی، موضوع یکی میپرد. مثل صندلیهای مجلس میماند مال قدیم. دهه هشتاد ایشون میگفت نمیدانم حالا نماینده به محض اینکه مینشیند، آن بالا یکی اضافه میشه به محض اینکه مثلاً اینها باید مثلاً ۱۵۰ تا نماینده باشن تا جلسه رسمی باشه. به محض اینکه این نماینده ۱۵۰ بلند میشه که بره، این مجلس از اعتبار ساقط میشه. به محض اینکه این اقدام کرد، چون به محض اینکه اقدام کردی به انقاذ زید، دیگه موضوع حکم وجوب انقاذ امر، موضوعش منتفی شد. فعلیّت اون یکی وجوب هم نفی شد. موضوع اصلاً نداره که بخواهد فعلی باشه. مسئول نیست نسبت به یک امر غیرمقدور که شما بگی نسبت به دوتا با هم مکلف غیر مقدور هم میشه و محال هم میشه. پس دیگه لازم نمیاد از اجتماع دو امر که مطلوب از مکلف باشه به نحو «ما لا یُطاق». یعنی از مکلف چیزی بخواد که طاقت نداره، دوتاشو با هم نجات بده. چون مسئولیت مکلف در مقام امتثاله، نه در مقام توجیه خطاب. من باید امتثال بکنم دیگه. به محض اینکه شروع میکنم به امتثال، تکلیف چی میشه؟ از اون بحث توجیه خطاب، کار نداریم که الان خطاب به تو متوجه شده، مکرم، هزار تا خطاب به متوجه شده، ولی من تو شرایطش قرار نگرفتم. واقعیتش نیستم. نهی از منکر هم به من خطابش متوجه شده. فعلی هم هست. ولی تکلیف من جایی که مواجه بشوم، اینکه خطاب به من متوجه شده، فرق میکنه با مقام امتثالم. من الان چون مشغول امتثال امر به نماز هستم، دیگه اون بحث نهی از منکر و اینها اصلاً برای من پیش نمیاد. به محض اینکه مشغول این شدم، دیگه الان از اون فارغم. درسته که خطابش به من متوجه... جمع بین دو ضد به این معناش، به این معنا درست میشه دیگه. «و لهذا لو فرضَ المحالُ و صَدَرَ کُلُّ ضدٍّ من المکلّفِ لما وقعَ الا بوجهِ المطلوبیهِ.» معنی آن، وقتی که چرا محذور نداریم؟ بر فرض که آقا این دوتا فعلی باشه، دو امر داریم، دو وجوب داریم. هر دوتان فعلیاند. با محصولی نداریم.
«فَلَیسَ الْمَطْلُوبُ خارجاً عن حدودِ الْقُدرَةِ.» مطلوب از حدود قدرت خارج نیست. نمیشود چیزی که از حدود قدرت خارج است، مطلوب واقع بشود. هیچوقت مطلوب چیزی که از قدرت خارج است، نمیشود. چون از یکیش از حدود قدرت خارج است دیگر، از محدود از مطلوبیت هم میشود. یه بحثی البته که حالا ما اهم و مهم چه شکلی تشخیص دهیم، بحث مهمی تو این تزاحم و اینها که حالا تو کتاب هم اشاره نکرده. این راهش بالاخره کشف ملاکات است دیگر. خود اون لسان دلیل رو نگاه میکنی، ملاکات احکام رو نگاه میکنیم، مصالح موجود رو نگاه میکنیم. بحث تزاحم یکی از مباحث بسیار، مخصوصاً در فقه حکومتی ستون کشف ملاکات بکند. مثلاً وحدت مهمتر است یا مثلاً اقامه توحید؟ شما میبینی که حضرت هارون از اقامه توحید دست میکشد که به وحدت لطمه نخورد. وقت از قرآن، از روایات، البته ما واقعاً تو حوزهها ضعیف بودیم. در قرآن، در نهج، در صحیفهی سجادیه خیلی ملاکات کشف میشود. در قیاس میگوید: دختر مثل پسر نیست، مرد مثل زن نیست. اهمیتی قائل میشود. این اهمیت به چی برمیگردد؟ برای چیست؟ ملاک برتری جنسیتی یا یک حیثیت دیگر مد نظرش است؟ آن حیثیت ملاکاتی به ما بده. روایات و آیات بالاخره ضابطهای دست ما بده. که حالا ثمره این را گفتم، ثمره این بحث ترتب این بخش آخر. ثمرهاش اونم اینه: اگه ما مکلفی، این مکلف آمد یه غریقی را نجات داد. در اثر نجات غریق، نمازش فوت شده. تصادفی را برساند بیمارستان، نمازش فوت شده. نماز قضا میشود. این حالا بابت ترک صلاتش عقاب نمیشود. باید هم بیرون از وقت قضا کند. ولی اگه برعکس شد، انقاذ رو ترک کرد وایستاد نماز خوند، اینجا نمازش درسته ولی بابت انقاذ گناه کرده. چون با امر ترتبی مأمور به نماز بوده، یعنی امر داشته به نماز، نمازش درسته. اگه امر نداشت که نمازش باطل بود. امر به شی مقتضی نهی از ضد. صلات نخون. اگر با اون بحثهای ترتب و اینها جور درنمیآمد، یعنی دیگه نماز و نمازش باطل بود. ولی الان امر دارد. بر مبنای ترتب، امر ترتبی دارد. نمازشم صحیحه. این بر مبنای این است که ما قائل به ترتب باشیم. اکثر اصولیون هم قائل به ترتباند. ولی اگر آمدیم گفتیم که آقا ترتّب محال است (حساب کفایه نظرش همینه). اینجا دیگر این نماز باطل است؛ چون امر ندارد، چون یک مجعول شرعی طبق فرض اینها بیشتر نداریم و اونم چیست؟ اینجا انقاذ مجعول شرعی نیست و اینم ضدش است و نهی ازش.
باقی بحث ترتب. بحث شیرینی است. حضرت امام فرمودند: سالهایی که نجف بودند، خیلی علیه ترتب... ترتب مسئولیت دارد. هی بشینیم درس بخوانیم، فقط در مورد ترتب حرف بزنیم. به جامعه کار نداشته باشیم. اسلام را دارند میبرند و شما نشستهاید... اسلام دارند نابود. بحث میکنید. نکته ظریف و قشنگی هم دارد. مُتَلّک امام به این است که ترتب یعنی چی؟ یعنی تشخیص اهم و مهم. دیگه آخوندی، شیرین امام که نرم دارد میاندازد: فقط به ترتب بحث میکنید. تکلیف شماره حساب چیست؟ دیگه تکلیف نداریم. این ثمرهاش است که ما قائل به استحاله ترتب باشیم یا قائل به امکان.
یک نکته. نکته بعدی هم این است که اونجایی که یکی از دو ضد یا هر دوتاشون مقید به اینکه به دیگری حالت تزاحم. و اینجا یا باید اگر اهمیتش یکسان باشد، به طریق هر کدام انجام داد، درست است. اگر یکی ملاک قویتر و مهمتر داشت، که اهم باید اتیان میشد.
توی کتاب نیامده. یکی از فرقهای مهم بین تزاحم و تعارض که اشاره بهش کردم این است: در تزاحم، ملاک هست و ملاک مهمتر است. اونی که ملاک مهمتری دارد، مقدم میشود. توی تعارض دیگه نمیشود هر دوتا با هم ملاک داشته باشند. حجت و لاحجت. رضا مرجّح میآید یکی را حجت میکند، اون یکی را لاحجت میکند. اگر مرجّحی نبود و تعارض مستقر شد، جفتش میشود لاحجت. کدومش شکسته؟ ملاک ملاک دارد. در مقام عمل یک مقدم میشود و یکی نادیده.
«تَعارَضُ وَ تَبَیانُ امکانُ وقوعِ الْأَمْرَینِ بِالضِّدَّینِ علی وَجْهِ التّرَتُّبِ و اجتماعُهُما مَعاً.» به این وسیله واضح میشود دو امر به دو ضد امکان داشته باشد که واقع بشود. دو امر به دو ضد به نحو ترتب و دوتاش با همدیگر جمع بشود. «مُستفادَةٌ مِنْ خصوصِیَّةِ التّرَتُّبِ.» مستفاد گرفته شده از خصوصیت ترتب. خصوصیات ترتب بین این دوتاست که این رو رقم زده. «أَیْ من خصوصیتِ کَوْنِ اَحَدِهُما او کلٍّ منهُما باِمْتِثالِهِ نَافِیاً لِِمَوْضُوعِ الْآخَرِ و مُعْدِمَاً لِشَرْطِهِ.» ویژگیش چیست؟ اینکه یکیش یا جفتش وقتی میآیی امتثال کنی، موضوع دیگری نفی میشود و معلوم میشود امتثال این معدم است برای شرط آن. شرط اون یکی رو از بین میبرد. این هم نکتهی دیگری در این بحث.
بحث بعدیمان تخییر در واجب است. بحثی که اینجا داریم به این نحو است: ما وقتی که شارع میآید خطاب شرعی رو متوجه مکلف میکند و وجوب شرعی را بیان میکند، این دو حالت خطابش وجوبی را میرساند که اون وجوب یک عنوان کلی واحد دارد. مثل صلات. میگوید: «اقیموا الصلاة.» الان تکلیف نسبت به الوجود آمده روی یک عنوان کلی واحد. عنوان کلی واحد افراد و مصادیق فراوانی دارد. اشتراک معنوی دارد نسبت به افراد. صلات در مسجد، صلات در خانه، صلات در حمام، صلات با عبا، صلات بیعبا، صلات الی ماشاءالله مصداق دارد. شاید بشود گفت بینهایت مصداق. تو حمام مثلاً سمت راستش، تو مسجد سمت راست، سمت چپ. ساعتهای مختلف. ۱۱:۵۰، ۱۲:۵، ۱۳:۵ میرود، ساعت جابجا میشود. نسبت به همه افراد تخییر عقلی داریم. مخیریم که با هر کدام. تو اون تایمی که هست، از اذان ظهر تا غروب، در آن مهلت، در آن فرصت تو هر کدام از این افراد محققش کردی، تکلیف را انجام دادی. تخییر یه نوع از خطاب است. یه نوع دیگر از خطاب، خطاب شرعی متکفل تخییر بین دو تا چیز یا چند تا چیز باشد. که این تو همون لسان دلیل آمده، نه اینکه ما در مقام امتثال میبینیم. افراد در لسان دلیل افراد مختلفی را لحاظ کرده. مثل کفارهی افطار عمدی در ماه رمضان که اگر کسی در ماه رمضان عمداً افطار کرد و معذور نبود، این یا باید رقبه کند یا باید دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد (که مکلف تو این سه تا مخیر). تخییر شرعی، تخییر عقلی نیست. یعنی شارع مخیر کرده. توی اونی که تخییر عقلی بود، ماموران به یک عنوان واحد کلی. اینجا ماموران به چند تا عنوان، حالا یا دو تا عنوان یا چند تا، ولی به نحو بدل. هر کدامش را انجام داد از بقیه کفایت میکند. اگر هم همه را با هم ترک کرد، یک گناه است. اگر هر سه تا را با هم انجام نداد، یک چوب میخورد. بابت هر سه تاش، یعنی بابت اینکه کفاره نداده، چوب میخورد، نه بابت روز، چه میدانم اطعام. هر کدام یک کتک جداگانه بخورد. تاخیر شرع.
متن را بخوانیم و باز بریم نکات بعدی را بگوییم:
«الْخِطابُ الشّرعیُّ الْمَتَکَفِّلُ الْوُجُوبَ علی نَحْوَینِ.» خطاب شرعی که متکفل وجوب است، دو نوع است. «احَدَهُما أنْ یَتَبَیَّنَ فیهِ وُجوبُ عُنْوانٍ کُلِّیٍّ واحدٍ.» یکیش این است که عنوان وجوب تبیین بشود در آن خطاب شرعی. وجوب یک عنوان کلی واحد تبیین بشود. واسه وجوب صلوات. صلات عنوان کلی است. «و تَجْرِی قَرینَةُ الحِکمَةِ لِثَباتِ الإِطْلاقِ فیهِ.» قرینه حکمت هم میآید میگوید این واجب اطلاق دارد نسبت به افراد متعدد و متنوعش. در مسجد، در حرم، زیرزمین، پشت، با عبا، با عمامه، لباس سفید، لباس قرمز. اطلاق دارد. هیچ قیدی ندارد. نسبت به این افراد میشود مشترک معنوی. نسبت به همه اینها: «و اَنَّهُ إِطلاقٌ بَدَلِیٌّ.» و همه افراد و انه اطلاق بدلی. اطلاق و اطلاق بدلی هم هست. از مکلف ادای یک حصه را خواستند، نه همه حصهها را. این مخیر است در بین تمام این حصههای بیشمار. یکیش را به هر نحوی که میخواهد. اگر محقق کند، یک فرد از نماز ظهر را خواستهاند. از بین بینهایت افراد نماز. هر کدامش را محقق کند، اطلاق بدلی. کمال. «وَ قَوْلُهُ: مثلاً صَلّی.» مثل وقتی که بهش بگن نماز بخون. خطاب شرعی نیامده تخییر بدهد. ها! تخییرش از خطاب شرعی نیست. تخییر شخصیت عقلیه. او گفته: «صلِّ». مخیر نکرده تو خود امرش یا این یا اون یا اون. ما در مقام امتثال میدانیم مصادیق و افرادش بیشمار است و در مقام امتثالش قائل به تخییر. «فیکونُ الْواجبُ طبیعیَّ الصَّلاةِ.» آنی که واجب است چیست؟ طبیعت صلات. «و یکونُ مخیراً بینَ أن یُطَبِّقَ هذا الطَّبیعیَّ علَی الصلاةِ الْمَسْجِدِ او علَی ...» خودش مخیر است که این طبیعی را تطبیق بدهد. طبیعت صلات را تطبیق بدهد. حالا یا بر صلات در مسجد یا صلات در خانه. مخیر بین همه. «الاّ أَنَّ هذا التَّخییرَ لیسَ شرعیّاً.» ولی این تخییر شرعی نیست. «بَلْ عقلیٌّ.» بلکه عقلی است. «بِمَعْنِی أنَّ الْخِطَابَ الشّرعِیَّ لَمْ یتَعَرَّضْ الی هذا التَّخییرِ.» به معنای اینکه خطاب شرعی متعرض این تخییر نشده. که این توضیحش عرض شد. «و لَمْ یَذْکُرْ هذه الْبَدائِلَ مُباشِرَةً.» بدلها را ذکر نکرده. مباشرهً ذکر نکرده دیگر. منفصلاً با قرینهی لبی و اینها خودمان میفهمیم که بدل دارد. «و إنَّما یحکُمُ الْعَقْلُ و الْعُرْفُ بِالتَّخْییرِ الْمَذْکورِ.» و فقط عقل و عرف حکم میکند به این تخییر مذکور. همه عقلا و وسیلهی عقلا در مقام عمل و امتثال این را کشف میکنند و میفهمند.
«و النَّحْوُ الْآخَرُ» یه مدل دیگه هم داره این خطاب شرعی که متکفل وجوب است: «أَنْ یَتَعَرَّضَ الْخِطَابُ الشرعیُّ مباشراً لِلتَّخْییرِ بینَ شیئینِ او أکثَرَ.» اینکه خطاب شرعی متعرض این بشود. مباشراً متعرض بشود. خود لسان دلیل متعرض این بشود که تخییر بیاورد بین دوتا چیز یا بیشتر از دو چیز. «وَ یَأْمُرُ بِهِما عَلَی سَبِیلِ الْبَدَلِ.» دوتا چیز میکند به سبیل بدل هم امر میکند. «فَیَقولُ مثلاً صَلِّ أو أَعتِقْ رَقَبَةً.» مثلاً میآید میگوید آقا نماز بخوان یا رقبهای را آزاد کن (برده را آزاد کن). «و یُسَمّی التّخییرُ حینئذٍ شرعیاً.» اینجا به تخییر میگویند تخییر شرعی. «و الْوُجوبُ بالوجوبِ التَّخییریِّ.» تخییر را میگویند تخییر شرعی، وجوب را میگویند وجوب تخییری.
یک تخییر شرعی در واجب داریم که این بحث اولمان است. یک تخییر عقلی در واجب داریم که این بحث دوممان است. امروز یه مقداری، همهاش هم نمیتوانیم بگوییم. یه مقداری از این بحث تخییر شرعی در واجب را عرض میکنیم.
دو تا تفسیر دارد. کلیتش این است که حالا از رو متن میخوانیم توضیح میدهیم. دو تا تفسیر کردهاند برای این تخییر. اولاً که اصلاً ما داریم در شریعت تخییر شرعی در واجب را؟ بله داریم قطعاً. مثال کفاره که گفتیم یک مثالش است. «أَدَلُّ الدَّلِیلِ عَلَی إِمْکَانِهِ وقوعُهُ.» دیگه ممکن است دیگه. پس در شریعت هست و ممکن است. و جاهای فراوانی هم هست. ویژگیهایی هم دارد که عرض میکنیم. فقط در مقام اینکه تحلیل کردهاند این رو، تحلیل عقلی کردهاند که حالا این وجوب تخییری به چه نحوی میشود. دو تا تفسیر کلی داریم که حالا این دوتا تفسیر اول از بیرون میگویم بعد حالا رو متن تطبیق میدهیم.
یه تفسیر این است که آقا همه اینها که چند تا چیز کنار هم در عرض هم واجب شده که گفته: «صومُ شهرینِ متتابعینَ» و انگار سه تا امر با هم کرده دیگر، به نحو تخییری. هر کدام انجام بدهی، اون تکلیف بابت کفاره از گردن تو برداشته میشود. یه وجهش این است. بگوییم: آقا این سه تا در واقع به یه امر برمیگردد. کفاره بده. کفاره بده. سه تا صورت پیدا کرده. بحث صلات که صلاة الظهر، الی ماشاءالله صورت پیدا کرده. امر به کفاره کرد. این یه تفسیر است که حالا قائلینش انشاءالله میگوییم کیان.
یه تفسیر دیگه این است که آقا این به چند تا واجب، یعنی برمیگردد به چند تا وجوب، به یه وجوب برنمیگردد. برمیگردد به چند تا وجوب که همه اینا مشروط، به چند تا وجوب مشروط برمیگردد. مشروطیتش هم به این است که هر کدام مشروط به ترک دیگری است. مثل بحث ترتب. اگر سیام نداری، عشق نداری، چه کار کنم؟ اطعام کن. اگر اطعام نمیکنی و روزه نمیگیری، اگر عشق نمیکنی و روزه نمیگیری، اطعام کن. همینجوری هی همهاش. هر کدام چند تا مشروطه ترتبی. اگه اون کارا رو نمیکنی، مقید به ترک اونها. اگه اونا را انجام نمیدهی، این بهت واجب میشود.
«فإنَّهُ لا شَکَّ فی أنَّ الْوُجوبَ التَّخییریَّ ثابتٌ فی الشّریعةِ فی مَواضِعَ عدیدَةٍ.» شکی در این نیست که وجوب تخییری در شریعت ثابت است. «مواقع عدیده» موقعیتهای فراوان. «وَ لَهُ خَصائِصُ مُتَفَقٍّ علَیها.» و او خصوصیات متفقعلیها ویژگیهایی هم دارد که برای ویژگیها اتفاق است. همه قبولش دارند. اجماعی است، کسی درش بحثی نیست. چندتا از این ویژگیها این است: «مِنْها أنَّ الْمُکَلَّفَ یُعَدُّ مُمتثلاً بِأَتْیانِ أَحَدِ الشَّیْئَینِ.» یکی از ویژگیها این است که همه سرش اتفاق دارند که حالا چون سرش اتفاق دارند، بعداً با همین ما کار داریم. در رد برخی از این حرفها و نظریات همین رو استفاده میکنیم. نکته اول این است که آقا گرام، همه قبول دارند که مکلف وقتی یکی از اینها را انجام بدهد، یکی از دوتا یا یکی از چندتا (اگه دوتا، سه تا، چندتاست) یکیش را اگه انجام بدهد، دیگه امتثال کرده. امتثال کرده و دیگه نسبت به عتق، صیام تکلیفی ندارد. «وَ یُعَدُّ عاصیاً إِذا تَرَکَ الْبَدائِلَ کُلَّها.» و عاصی شمرده میشود وقتی همه این بدلها را با هم ترک کند، عصیان کرده. نه چند تا معصیت. «وَ لَهَا عِقابٌ واحدٌ.» و یک دانه عقاب هم بیشتر. «وَ إِذا أتَی بِشَیْئَینِ مَعاً فَقَدِ امتثّلَ أیضاً.» و اگر دو تا کار را با هم انجام داد (هم اطعام کرد هم عتق کرد یا مثلاً هم دو ماه روزه گرفت)، اینجا هم باز امتثال کرده. خوب اینها سرش بحثی نیست. همه قبول دارند.
«فَقَطْ وَقَعَ الْبَحْثُ فی تحلیلِ حقیقةِ الْوُجوبِ التَّخییریِّ.» آنی که محل بحث است سر تحلیل این حقیقت وجوب تخییری که چه شکلی میشود که وجوب تخییری باشد. «و قد أُشکیلاتُ أیضاً.» اشکالاتی هم مطرح است که حالا تو حلقه بعدی انشاءالله مطرح میشود. اشکالات به این. مشکلش چیست؟ که اگر بخواهیم قائل باشیم به اینکه وجوب تخییری داریم، اینکه چطور میشود چند تا چیز همارز هم باشد و مسائل این شکلی. اشکالاتی است که حالا مطرح کردهاند و اینجا فقط یه مروری دارد میکند در مقام پاسخش و خود اشکالها رو مطرح کرده است. «قد قِیلَ: إنَّ مَرْجِعَهُ إلَی التَّخْییرِ الْعَقْلِیِّ.» گفته شده که این مرجعش به تخییر عقلی است. این تفسیر، تفسیر اول است. «و قِیلَ: إنه مَرجِعُهُ...» این تفسیر دوم است. «مَرْجِعُهُ مرجعِ وَجْهِ التَّخْییرِ و التَّخْییرِ الشّرعِیِ الی التَّخْییرِ الْعَقْلِیِّ.» مرجع وجوب تخییری و تخییر شرعی، علتش تخییر عقلی است. مثل صلات که یک عنوان واحد بود. این هم انگار به یک عنوان واحد برمیگردد. به معنای اینکه: «اَنَّهُ وُجوبٌ واحدٌ مُتَعَلِّقٌ بِالْجَامعِ بینَ الشّیئینِ» بین اطعام و عتق و صیام. یک جامع میگرفتیم به اسم کفاره. کفاره افطار عمدی ماه رمضان. میگفتیم اونی که واجب شده، وجوب یه وجوب بیشتر نیست. متعلق هم هست به یه جامع بین دوتا. «طبعاً لِقِیامِ الْمَلاکِ.» طبعاً ملاک هم رفته به همون عنوان جامع خورده. ملاک اون عنوان جامع دارد، نه این افراد. کفاره ملاک دارد نه سیام نه اطعام. «عُنْواناً أصیلَّاً.» حالا میخواهد مثل صلات باشد که عنوان اصیلی است. «او عُنْواناً انتزاعیّاً.» عنوان انتزاعی باشد. مثل چی؟ که عنوان «احدهما» آمده. به عنوان «احدهما» گفتم: آقا واجب کفاره است. کفاره به نحو «احدهما». کفاره به نحو «احدهما»، یکی از اینا. عنوان انتزاعی واحد مشخص نیست. یکیش کفاره به نحوی که یکی از اینا باشه. این کفاره، عنوان کفاره به ماهی، کفاره موتور سلما نیست. کفاره به ماهی، سیام به ماهی، اطعام به ماهی، احدهما به ماهی، احدهما. این میشود عنوان انتزاعی و آمده روی این. متعلق وجوب این است.
این میشود تفسیر اول. اینجا با این توضیحی که میدهند. با این تفسیر اولی که میکند، تعدد و سبب تعدد وجوب. تعدد ملاک که وقتی ملاک متعدد شد، کاشف از این است که وجوب هم مت... ببخشید. مال فرض دوم. توی همان نوشتم. توی حاشیهاش. بله. این تفسیر دومی رو گفتم. اینی که گفتم تعدد وجوب، تعدد ملاکه. مال در امتداد اون نوشته بودم. الان یک نگاهی بهش کردم. بله. این اینه که نکتهاش اینه که تعلق به بدلها ندارد. هیچ بدلی به خصوص تعلق بهش نگرفته. بلکه به جامع این درسته. تو همین شده. به جامع تعلق میگیرد. ولی تو وجوب تعیینی مصلحت و ملاک فقط یکی حاصل میشود. اینجا به جامع برمیگردد. اونجا با یک فرد، فرد مشخص و معین. اینجا به جامع. جامعی که بر احدهما بار میشود. بر احدهما بار میشود. یک نکته. پس ملاکش تعلق به بدل ندارد. تعلق به جامع. ملاک رو جامعه. این در تفسیر. تفسیر دوم اینجوریه که گفتیم که وجوب تخییری به دو تا وجوب مشروط یا به چند تا وجوب مشروط برمیگشت. وجوب هر بدلی مشروط میشد به ترک اون یکی. وجوب اطعام مشروط، ترک وجوب مشروط به ترک سیام. هر کدام مشروطه به دیگری. و خود این تعدد وجوب سببش تعدد ملاک بود که وقتی ملاک متعدد میشد، کاشف از این بود که وجوب متعدد به سبب اینکه وجوب بدل مشروط به ترک دیگریه. اینه که ملاکات با هم تضاد دارد. ملاکات متضاده و نمیشود همه رو با هم استیفا کرد. خوب این وجه تفسیر دوم است و این نظر صاحب کفایه است. تفسیر دوم جز نظرات مرحوم...
حالا متن رو بخوانیم. ممنون. شهید به آن تفسیر اول اشکالی وارد نمیکند ولی به تفسیر دوم اشکالات و ملاحظاتی را دارند که حالا اون ملاحظات را هم عرض میکنیم و سه تا نکته هم باید بگوییم در مورد اینکه اینی که آخر شما دارید میگویید همون ترتب میشود یا نه. اشاره بهش بکنیم. میگویند نه. این ترتب نمیشود. این تفسیر دومی که ما از وجوب تخییری داریم شبیه ترتب است ولی ترتب نیست و سه تا فرق با ترتب دارد. توی کتاب به نحو نیو (NEW) فرق اولش این است که تو وجوب تخییری اگه شما یکی از بدلها را امتثال بکنی بقیه بدلها سقوط میکند. ولی تو ترتب شما اگر یکی امتثال کنی یکی سقوط نمیکند. باید قضایش را به جا بیاوری. انقاذ غریق کردی و نماز و قضا، قضایش را.
فرق دومش این است که مکلف وقتی یکی از این بدلها را مقدم میکند، عصیان نکرده. اطعام بکند نسبت به صیام، نسبت به سیام، عصیان نکرده. ولی تو ترتب، وقتی بین اهم و مهم باشد، وقتی مهم رو مقدم بکند، عصیان کرده است. این فرق دوم است که اگر نماز خوند جایی که باید انقاذ غریق میکرد، بابت این نمازش عصیان کرده است.
فرق سوم هم این است که تو ترتب اگه هر دوتا رو با هم امتثال بکند، متصل نشده. ولی اینجا وقتی دوتا رو با هم، یک سنه رو با هم امتثال بکند، متصل محسوب میشود. این سه تا تفاوت.
«إنَّ مَرْجِعَهُ إلَی وُجوبَینِ مَشروطَینِ.» گفته شده که این به دو وجوب مشروط برمیگردد. تفسیر دوم شد. در وجوب تخییری به معناش چیست؟ «أَنَّ کُلّاً مِنَ الْعَدْلَینِ واجبٌ بِوَجْهٍ وُجُوبٍ مَشروطٍ.» هر کدام از این دو عدل واجب است به نحو وجوب مشروط. مشروط به چی؟ «مَشروطاً بِتَرْکِ الْاٰخَرِ.» مشروط به ترک دیگری. بازگشت این دو وجوب به چیست؟ «إِلَی الْقِیامِ بِالْمَلاکَینِ.» به دو ملاک، دو غرض غیرقابل استیفا. به دو غرض غیرقابل استیفا. دو ملاک و دو غرضی که اینها قابلیت ندارند که دوتایی با همدیگر استیفا بشوند. «فَمِنْ أَجْلِ تَعَدُّدِ الْمَلاکِ و قِیامِ مَلاکٍ خاصٍّ بِکُلٍّ مِنَ الْعَدْلَینِ.» به خاطر اینکه ملاک متعدد بود و قیام ملاک خاص به هر کدام از دو عدل، یک ملاک خاصی داشت. «تَعَدَّدَ الْوُجُوبُ.» از باب این وجوب متعدد شده. «و مِنْ أَجْلِ عَدَمِ إِمْکانِ اسْتِیفاءِ الْمَلاکَینِ مَعاً جُعِلَ إلَی الْوُجوبِ فی کُلٍّ مِنْهُما مَشروطاً بِتَرْکِ الْآخَرِ.» و به خاطر اینکه نمیشود دو ملاک را با همدیگر استیفا کرد، وجوب تو هر کدام از اینها مشهور شده به دیگری. ترک دیگری که اگر دیگری را انجام ندادی، این رو انجام بدهی و اصلاً نباید دیگری رو انجام بدهی.
از بیرون گفتیم دیگه رو متن. بحث مرحوم شهید دارد نسبت به تفسیر دوم فقط. «لَوْلَا هذَا التَّفْسیرِ فَقَد لَزِمَ الْتِزَاماً دلالَةً الْتِزَامِیَّةً لَازِماً فاسِداً.» حل تفسیر. فانی بند. لازم التزامیه. دلالت التزامی دارد. یک لازمی دارد. اون لازمش فاسد است. دو تا لازم دارد که این دوتا هر دوتا لازمین، معلوم البطلان. هر دوتا لازم معلوم البطلان. «لزوم» چیست؟ لازمه اول این است که اگر من آمدم دوتا عدل را رها کردم، اینجا باید تعدد... مگر شما نمیگویی تعدد ملاک؟ خوب باید در اثر ترک هر کدام، در اثر هر که هر کدام باید یک معصیت و عقابی جداگانه میشد. گفتیم یک معصیت است، یک اقامه. اینجا تعدد میشود دیگر. وحدت نمیشود. مثل جایی که من دو واجب را با هم ترک میکردم. دو تا تعدد، دوتا عقاب میشد دیگر. وقتی نه نماز میخواندم، دوتا چوب میخوردم. اینجا هم اگر من نه اطعام کردم، نه روزه گرفتم، نه عتق کردم، بسته تا چوب بخورد. در حالی که هیچکس نمیگوید این.
لازماً اولش که مشکل دارد و لازمه دومش این است که اگر من دوتا رو با هم امتثال کردم. هم اطعام کردم، هم سیام انجام دادم. اینجا نباید متصل به حساب بیایم. چون که هیچ کدام از این دو وجوب فعلی نبود. چون مشروط به ترک دیگری بود دیگر. چون مشروطه به ترک دیگری. انجام ندادم. اگر دیگری رو ترک میکردم این فعلی میشد. ترک نکردم که این فعلی بشود. دو تا امری را انجام دادم که فعلی نشده بود. پس من هم امتثال نکردم. منتصل به حساب من. «مَشْروطاً اَوَّلاً تَعَدُّدُ الْمَعْصِیَّةِ وَ الْعِقابِ فی حالَةِ تَرْکِ الْعَدْلَینِ.» معصیت و عقاب در حالتی که دو عدل با همدیگر ترک بشود، متعدد میشود. «کَما هُوَ الْحَالُ فی حالاتِ التّزاحُمِ بینَ الْواجبَینِ.» همانجور که حال در حالات تزاحم اینچنین است. وقتی دو چیز واجب است، اگر هر دوتا با هم ترک بشود: «لو تَرَکَها الْمُکَلَّفُ.» مکلف، دوتا را با هم ترک کند، دوتا چوب میخورد. خوب اینجا هم دوتا سه تا کنیم و سه تا چوب بخورد. دو لازمهی حرف شما این است: جمع ملاک متعدد کردی. اسباب وجوب را متعدد. سه تا وجوبش کردی، دوتا وجوبش کردی. پس باید بابت و «ثانیاً عَدَمُ تحَقُّقِ الْاِمْتِثالِ عندَ الْإِتیانِ بِکُلِّ الْأَمْرَینِ.» نکته دوم این است که امتثال محقق نمیشود. وقتی دو امر با هم انجام دادم، «لا یَکونُ کُلٌّ مِنَ الْوُجوبَینِ حینَئذٍ فعلیّاً.» متصل به حساب. چون که هیچ کدام از این دوتا وجوب اینجا، دو تا وجوب اینجا، وجوب فعلی نیست. مشروط به ترک دیگری بود. و «کِلَا اللّازِمَینِ مَعلومُ الْبُطْلانِ.» به هر دوتا از این لازم بطلانش معلوم است.
تفسیر دوم رو در واقع اینجا مرحوم شهید رد فرمود. حالا ثمراتی هست در این دو تفسیر که انشاءالله جلسهی بعد در موردش بحث خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...