‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی ما در تأخیر و کفایت این است که اینجا ثمره چیست؟ بنا بر اینکه ما چگونه وجوب تخییری را تفسیر بکنیم. بنا به دو تفسیری که ذکر شد، ثمرات و نتایجی مترتب میشود که حالا من متن را میخوانم و نکات را عرض میکنم.
(و توجد ثمرات تترتب علی تفسیر الوجوب التخیری به ذا الوجه)
ثمراتی یافت میشود که این ثمرات مترتب میشود بر تفسیر وجوب تخییری. شما واجب تخییری را چگونه تفسیر کنید؟ به این وجه یا درخواست ... بعضی وقتها مطالب از ذهنم میپرد. خواندن و توضیح دادن از خارج، علمای قدیم یک مطلب از متن میخواندند بعد از بیرون توضیح میدادند، بعد برمیگشتند.
دو تفسیری که داشتیم اینطوری بود:
تفسیر اول میگفت که در واجب تخییری چند تا داشتیم دیگر. یا «عتق رقبه» کن، یا «صیام» بده، یا «صیام» انجام بده، یا «اطعام» کن. حالا بحث سر این بود که اینها همه به یک وجوب برمیگردد؟ به جامع تعلق بگیرد؟ این تفسیر اول. یا اینکه نه، اینها هرکدام علیحده است و امتثال هرکدام مفروض است، هرکدام واجب به شرط ترک دیگری که در واقع برمیگشت به چند وجوب که هرکدام مشروط بود به ترک. تفسیر دوم که نظر صاحب کفایه است، میگویند بله ثمره دارد؛ شما به این وجه تفسیر کنی یا به آن وجه. گفتند چندین وجه، چندین ثمره دارد که حالا در حلقه ثالث و اینها بحث میشود. یکیاش را اینجا مطرح کردهاند:
(و یذکر منها جواز التقرب باحد البدلین بخصوصه).
یکی از آن ثمرات، این است. میشود با یکی از دو بدل، بنا به تفسیر دوم (علی تفسیر ثانی)، اگر قائل به حرف صاحب کفایه بشویم، با آن تفسیر، با هرکدام از اینها میتوانیم قصد تقرب کنیم، قصد امتثال کنیم. امر دارد با هرکدام از این دو، با به خصوص آن یکی میشد قصد تقرب کنیم.
(لانه متعلق للامر بعنوانه)
چون این تعلق دارد به امر به عنوان خودش. یعنی هرکدام یک عنوانی را گرفته از امر، و امر تکتک اینها به هر فردش نه به جامع، به فرد صیام، به فرد اطعام، به فرد عتق، امر تعلق گرفته است و مأمور به است. و لذا شما بابت خود او میتوانید قصد امتثال به فردش کنی، به عنوان خودش.
ولی بنا به تفسیر اول، شما نمیتوانی قصد تقرب به این معنا بکنی که من صیام میگیرم به عنوان کفاره. نه، شما باید بگویی من جامع را دارم در این فرد محققش میکنم. قصد امتثال و قصد تقرب به واسطه جامع باید داشته باشی، نه فرد صیام. به این عنوان (عنوان صیام) تعلق نمیگیرد، به عنوان عتق رقبه تعلق نمیگیرد.
(و ذلک لان الامر متعلق بالجامع فالتقرب یکون بالجامع المحفوظ فی ضمن التقرب باید به وسیله جامع باشه)
چون امر تعلق گرفته به تقرب، تقرب باید به وسیله جامع باشد. جامع را باید قصد کنی انجام بدهی که به واسطه جامع تقرب پیدا کنی، به آن جامعی که محفوظ است در ضمن یکی از دو بدل.
(فی ضمنی فی احد البدلین)
در یکی از آن دو بدل محفوظ است.
(هذا حاله فی سائر موارد التخییر العقلی)
در موارد تخییر عقلی هم همینطور بود. در موارد تخییر عقلی همینطور بود که جامع را باید لحاظ میکردی. شما نمیگفتی من قصد تقرب میکنم به نماز ساعت پانزده و چهل دقیقه با لباس سفید در ضلع شرقی مسجد جامع فلانی، نمیدانم در مسجد گوهرشاد، در شبستان جزایری، و با جوراب سفید، در حالی که لکه خون که معفو است در زیر بغل راستم هم هست، قربت الی الله، مثلاً ملائکه لحاظ بادی، دمای هوا چند درجه فارنهایت بوده و چه میدانم. لحاظ نکرد. دمای بدنم چقدر بود؟ خلاصه چندمین نماز زندگیام است؟ فرد را با همه خصوصیاتش لحاظ کند. میگوید من جامعه نماز ظهر را دارم میخوانم، نماز در این فرد که اصلاً نمیدانم ویژگیهای فردش چیست، من دارم قصد امتثال میکنم را به نماز ظهر. کاری اصلاً به این فرد نیست. در تخییر عقلی اینطوری است. اینجا هم بنا به تفسیر اول همین شکلی میشود. بنا به تفسیر دوم نه.
در حاشیه نوشتم که اینجا عنوان جامع اعم از این است که حقیقی یا انتزاعی باشد. اَحدهما الصلات. دیگر نمیخواهد انتزاعی را لحاظ کنیم. بنا به تفسیر اول در واقع، اعم میشود. بنا به تفسیر دوم، نه. بعد یکی... نه دیگر، بنا به تفسیر دوم اعم میشود. ها؟ نه دیگر. نوشتن بنا بر تفسیر اول باید امتثال عنوان جامع را قصد کند. در حاشیه نوشتم تفسیر دوم خاص میشود. خاص اطعام، خاص عتق. برای تفسیر اول، عنوان امر، عنوان جامع را فرق نمیکند اَحدُها بخواهد باشد؛ انتزاعی باشد یا حقیقت صلات باشد، فرقی نمیکند.
(ثم ان البدلین فی موارد الوجوب التخییری یجب ان یکونا متباینیین)
این دو تا بدل در موارد وجوب تخییری، واجب است که متباین باشند. خب، دو تا بدل را اگر میخواهید انجام بدهید، راجع به تخییری باید دو تا بدل متباین باشند.
(ولا یمکن ان یکونا من الاقل والاکثر)
که دیگر میشود آن خصوص اقل و اکثر. اگر باشند، دیگر واجب تخییری نمیشود. واجب تخییری معنا ندارد در اقل و اکثر که شما مخیری بین اینکه تسبیحات اربعه را سه بار بگویی. تخییر معنا ندارد اینجا. چون شما حالا توضیحش میآید.
(لان الزائده حین اذن مما یجوز ترکه من دون بدیل)
ببینید، یکیاش را داریم که در دیگری هست. یکی را داریم که در دیگری نیست. یک یک داریم، یک بار گفتن تسبیحات اربعه داریم که این را در سه بار هم داریم. یک سه داریم که این را در یک نداریم. بدل باید همارز باشد. یعنی بگویید این هر آنچه از مصلحت در این بود، در آن هست. یا این، یا آن. اگر این را انجام دادی، مصالح موجود در آن حاصل شد. در حالی که در اقل و اکثر یقین داریم که همه مصالح موجود در اکثر در اقل نیست، و همه مصالح موجود در اقل در اکثر هست. پس یکیاش بدون بدیل شد. بدیل همارز. باید در یک سطح باشند، در عرض باشند. اینجا دیگر در عرض نشدند، در طول هم شدند. زائد در اینجا از چیزهایی است که ترکش جایز است. خب، از یک طرف هم شما میگویی میتوانی یکی را بگویی، سه تا را نگویی. خب، آن دوتای دیگری که در سه تا بود چی شد؟ ترک شد بدون بدیل. اکثر را ترک کردیم بدون بدیل.
(بلا معنی لافتراضه واجبا)
معنا ندارد که ما این را فرض بگیریم به عنوان واجب. چون میگفتیم که دو تا فردند و هرکدامش واجب است. دیگر رقبه هم واجب است، صیام هم واجب است. واجبی بود که میشد رهایش کرد و دیگری تأمین کند مصلحت موجود در اینجا. شما سه را رها میکنی و یک مصلحت موجود در آن تأمین نمیشود. نمیشود لحاظش کرد به عنوان یک واجب. نمیشود فرضش گرفت به عنوان یک واجب. اکثر چیزی است که ترکش واجب است؟ اقل ترکش؟ ترکش جایز است. اقل ترکش جا... اینجور درنمیآید با اینکه بخواهد بدل باشد. چون بدل، واجب که نمیشود ترکش کرد، مگر وقتی که جایگزین داشته باشد. وگرنه دیگر اصلاً واجب نخواهد بود. چون بدل باید باشد دیگر. اگر بدل نباشد، واجب؟ خب، شما میگویی بدل هست و واجب نیست. در حالی که بدل اصلاً خودش عنوان واجب بود که میآمد بدلش میکرد که هست؟ نیست. بدل است که بدل واجب است، در عین حال واجب نیست.
(فالتخییر بین الاقل والاکثر فی الایجاب غیر معقول)
اینجا بخواهد مخیر باشد بین اقل و اکثر، عقلانی نیست واجب گرفتن.
(و یشابه ما تقدم الحدیث عن الوجوب الکفائی)
یک بحث دیگری اینجا داریم. آن هم این است که آنچه که سخن از آن گذشت، شبیه است آنچه صحبتش گذشت از واجب کفایی. کفایی هم بحث وجوب تخییری را موجه الی جامع المکلف. آنجا بحث متعلق بود، اینجا بحث در واقع، آنجا مأمور به بود، آنجا مأمور منه بود. آنجا مأمور به متعدد میشد و میگفتیم چه شکلی متعدد میشود، اینجا مأمور به متعدد میشود. حالا میگوییم آنجا چطور میگفتیم همه به یک مأمور به برمیگردد، اینجا میگوییم همه به یک مأمور منه برمیگردد؟ امشب تفسیر اول. یا نه تفسیر دوم وجوبات متعدد بود. یعنی یک واجب یک وجوب به چند وجوب برمیگشت که متعدد بود. هرکدام مشروط به ترک دیگری بود. اینجا هم بگوییم که مأمور منه متعدد است و عمل هرکدام مشروط است به ترک دیگری. این همان بحثهاست.
(وجوبات متعدده بعدد افراد المکلفین)
به تعداد افرادی که مکلفند واجب داشته باشد.
(غیر ان الوجوب علی کل فرد مشروط بترک الآخرین)
با این توضیح که وجوب هرکدام مشروط است به اینکه دیگران ترک کنند که همانجا در بحث وجوب کفایی...
خب، بحث بعدی که اینجا داریم، تخییر عقلی است. در واجب تخییر شرعیاش را عرض کردیم، حالا تخییر عقلی. اینجا یک بحث جانداری داریم. کتاب مدتها، حالا حالاها ما با این بحثی که الان اینجا مطرح میشود درگیر خواهیم شد. چون یک مبنای کلیدی به ما میدهد در بحث اصولی که بسیاری از مباحث، فرع بر این میشود. مثل بحث اجتماع امر و نهی و چه و چه و چه. همه تابع این بحث میشود که شما اینجا قائل به چی هستید. لذا بحث این صفحه و این تکه، بحث بسیار مهمی است که باید با دقت بیشتر مطالعه شود.
دستورالعمل ما اینجا این است که آقا امر وقتی میخواهد به یک طبیعی تعلق بگیرد، به یک جامع تعلق بگیرد، این به صرف الوجود تعلق میگیرد یا به مطلق الوجود؟ به صرف الوجود اگر باشد میشود اطلاق بدلی، به مطلق الوجود اگر باشد میشود اطلاق شمولی. فرقش چیست؟ صرف الوجود یک فرد از افراد کفایت میکند. ولی مطلق الوجود همه افراد باید باشد. مثلاً یک وقتی میگوید آقا داری میآیی گل رز بگیر. شما یک دانه گل رزی که سر چهارراه هم میفروشند، گل رز که روی مغازه و توی مغازه و روی میز کسی است، روی قبر کسی است برداری هم، نام افراد متعدد و متنوعی که بیست سال عمر میکند و گل عزیز از غنیمت چه بود، شامل این نمیشود. در اطلاق شمولی این نمیشود. عرض کنم که اینجا صرف الوجود است، یک فرد از افراد را شما بیاورید حاصل شده. گل رز طلب شده است. مطلق الوجود هر آنچه گل رز روی کره زمین است و برداری. (اکرم زیدا) نسبت به اکرامش اطلاق داشته باشد. کدام زید؟ یا زید در چه حالی؟ اطلاق احوالی. نه اکرام اینجا الان اطلاق دارد. (اکرم زیدا) اکرام کلیه، طبیعی ماهیت. ماهیتی که یک افرادی در بیرون دارد و به نحو اطلاق بدلی هم خواسته شده. (اکرم زیدا) اکرام اطلاقش اطلاق بدی. (اکرم زیدا بکل اشکال الاکرام) یعنی این را فهمیدیم از (اکرم زیدا). این میشود اطلاق شمولی. متن حالا توضیحات بیشتری دارد.
(فإن المولی إذا امر بطبیعه فعل علی نحو صرف الوجود والاطلاق البدلی)
که جواب عاطفه تفسیریه است. آن وقتی که مولا امر میکند به طبیعی یک فعل، طبیعی اکرام، طبیعی صلات، به نحو صرف الوجودی و به نحو اطلاق بدلی.
(فیقول اکرم زیدا)
میگوید زید را اکرام کن.
(والاکرام له حصص)
اکرام حصههایی دارد. حصص مختلفی دارد. اکرام با گل، اکرام با کلام، اکرام با مسئولیت دادن، با بوسیدن که حالا شما علاقه دارید، اکرام با چی؟ با خیلی چیزهای مختلف میشود.
(فالتخییر بین الحصص عقلی لا شرعی)
اینجا در لسان شارع نیامده مخیر کند او فلان او فلان او فلان. شرعی نیست. نه در خود کلام. در خود... یعنی در خود لسان دلیل ما چیزی نداریم. (اکرم علما) در مقام امتثالش میبینیم که با افراد متعدد و بیشماری روبرو هستیم. اینجا دیگر تخییر بین این حصههای مختلف میشود تخییر عقلی، نه تخییر شرعی. بحثش گذشت.
(فاذا اختار المکلف ان یکرمه باهداء کتاب له، لا یکون اختیار المکلف لهذه الحصه من الاکرام موجبا للکشف ان تعلق الوجوب بها خاصه)
مثلاً مکلف اگر آمد این را اختیار کرد که با هدیه دادن یک کتاب به زید او را اکرام کرد، اینجا دیگر اختیار مکلف برای این حصّه از اکرام موجب این نمیشود که ما کشف کنیم که وجوب به همین یک حصّه به نحو خاص تعلق گرفت. انگار فقط همین را خواسته بوده مولا. نه، هر حصهای را محقق میکرد، امر مولا اتیان شده بود و در مقام تحقق حصههای مختلف هم مختار بود و مخیر بود. این تخییر، همیشه تخییر عقلی است.
(بل الوجوب بمبادئه متعلق بالطبیعه الجامعه)
بلکه وجوب با مبادی خودش (اراده و بفرمایید ملاک و اراده و اعتبار) با آن مبادی خودش تعلق میگیرد به طبیعی جامع. به همان طبیعی به عنوان اکرام بما هو اکرام.
(و لهذا لو اتی المکلف بحصه اخری لکان ممتثلا ایضا)
برای همین اگر مکلف یک حصّه دیگر را میآورد، باز هم امتثال کرده بود. از این قصههایی که در مقام امتثال برای عموم به جای کتاب گل میگرفت. مثلاً پیامک میزد. همه اینها میشد مصداق (اکرم زید) و به همین وسیله صحیح است که اینجور گفته بشود.
(و بهذا صح ان یقال ان تلک الحصه لیست متعلقا للامر)
که این حصّه متعلق امر نیست. متعلق امر که این حصّه خاص، هدیه دادن کتاب نبود.
(و انما هی مصداق للمتعلق الامر)
مصداق اکرام بما هو اکرام. متعلق امر بود. این فعل او مصداقی از متعلق امر است. اصطلاحاً میگویند که ان متعلق الامر هو الطبیعه لا الافراد. خیلی جمله مهمی است و خیلی هم ما با این کار داریم. خیلی هم با این جمله کار داریم جلوتر. خب، میگویند متعلق امر طبیعت است نه افراد. متعلق امر به چی تعلق میگیرد؟ به طبیعت. نه به طبیعت اکرام تعلق گرفته، نه به افراد اکرام. مثل همینی که تعیین مصداق کار مکلف است. آنجا فقط امامه را گفتند دیگر. نماز واجب، روزه واجب است. متعلق را انگار گفتند بله دیگر. فقیه متعلق را میگوید، افراد را ولی نجاست اگر بود نماز باطل است. ولی اینکه کدام فرد نجاست الان مصداقش است و اینکه ... متعلق، متعلق نماز باطل با لباس نجس فقیه تعریف میکند. این حکم را میگوید ولی افرادش چی؟ آقای خون اینجور ریخته، خون فلان ریخته، این چند تکه شده، اینجور شده، آنجور شده، این مثلاً دو ساعت مانده. نمیدانم خون دماغ بوده، خون دماغ این شکلی بوده، نمیدانم فلان بوده، ضربه خورده یا خودش پریده فلان. اینها دیگر اصلاً کاری به آن ندارد. خونی که در هم بغل بودی مثلاً به این اندازه باشد یا مجموعش یا فردش. حالا اختلافی است در بحث نماز. با این معفو، فراتر از این دیگر نماز معفو نیست. متعلق نماز متعلقش را دارد میگوید دیگر. فردش را دیگر.
(متعلق فعل خارجیه، متعلق را از جهت وقوعش که مکلف باید انجام بدهد، دارد تعریف میکند.)
تکلیف آن نیست. حالا متعلق امر، حالا این امر به چی تعلق گرفته؟ به طبیعت تعلق گرفته، نه به فرد. به طبیعت اکرام تعلق گرفته، نه به فرد اکرام. به هدیه دادن کتاب، هدیه دادن گل. این نکته مهمی است که حالا در این بحثها مطرح است. پس اینجا چی شد؟
میگوییم که:
(و ان متعلق الامر نسبته الی سائر الحصص علی نحو واحد)
متعلق امر نسبتش با سائر حصهها به نحو واحدی است. فرقی با بقیه ندارد.
(والوجوب لا یسری من الجامع الی الحصص بمجرد تطبیق المکلف)
وجوب از جامع سرایت نمیکند به حصّه از اکرام سرایت نمیکند به اکرام با هدیه گل دادن به مجرد تطبیق مکلف. مجرد اینکه مکلف خواست انجام بدهد، تطبیقش میخواهد بدهد، دلیل نمیشود که وجوب بیاید به این تعلق بگیرد. مطلق امر جابجا نمیشود. متعلق همان اکرام است. ولو در فرد این در امتثالش این با این فرد ظاهرش میکند.
(لان استقرار الوجوب علی متعلقه انما هو بالجعل)
چون اینی که وجوب بر متعلق خودش مستقر میشود، به واسطه جعل است.
(والمفروض انه قد جعل علی الطبیعه الجامعه)
و این جعل بر چی صورت گرفته؟ بر طبیعت جامع، بر طبیعت اکرام به نحو صرف الوجود. به نحو صرف الوجود هم صورت گرفته. یعنی یک فرد اگر محقق بشود، جامع محقق کلی محقق.
(و خلاف لذلک)
اینجایش که بحثی نداشته، حالا روشن بود خلاف آن چیست؟ خلاف چی؟
(صرف الوجود المولى به طبيعي علي نحو الاطلاق الشمولي)
وقتی که مولا امر به طبیعی میکند به نحو اطلاق شمولی امر میکند. ال عموم و مطلق الوجود یا به نحو اطلاق شمولی امر میکند یا به نحو عموم. اطلاق شمولی به دو نحو است: یا به دلالت وضعیه یا به قرینه حکمت که قرینه حالیه است میشود اطلاق. یا خود وضع شاملش میشود یا وضع دلالت به آن ندارد، قید نزدن در جایی که قید لازم داشته که میشود قرینه حکمت یا همان قرینه حالیه و میشود اطلاق اصولی. به مطلق وجود یا عموم که جفتش میشود مطلق الوجود.
(فقال اکرم زیدا بکل اشکال الاکرام)
میگوید زید را اکرام کن به همه اشکال. هر مدلی که میشود اکرام کرد، اکرام کن.
(فان کل شکل منها یعتبر متعلقا للوجوب)
اینجا هر فردی از این افراد، اگر ده مدل، بیست مدل، صد مدل اکرام داریم، هرکدامش به تنهایی متعلق قرار میگیرد، متعلق وجوب است.
(و لیس مجرده و لیس مجرد مصداق لمتعلق الشکل)
هر شکلی به تنهایی مجرد مصداق برای متعلق دیگر نیست. کدامش؟ هرکدام یک حکم رویش تراشیده شده. این است که بگوییم صرف الوجودی است و با همان فرد کلی دارد حاصل میشود. وقتی همه افراد کنار هم آمدند کلی حاصل میشود.
(فالواجب هنا یتعدد)
وجوب اینجا متعدد میشود.
(و ینال کل حصه وجوبا خاصا)
هر حصهای یک وجوب خاصی به خودش اختصاصی پیدا میکند. گل دادن همینطور، کتاب هدیه دادن همینطور، پیامک زدن همینطور، بوسیدن همینطور. هر حصهای وجوب جدا و مختص خودش پیدا کرد. اینجا آن بخشی است که گفته میشود:
(الامر متعلق بالاف لا بکل طباع)
روزه برای مردها، نماز برای همه مکلف شدن. تا بله، اینجا میگویند متعلق امر افراد است، نه طبیعت. این دو تا قول شد پس، که آقا مطلق امر طبیعت است یا فرد؟ همه دعوا از اینجا شروع میشود. امر به چی گفتند؟ به چی مأموریم؟ مأمور به چیست؟ من به طبیعت مأمورم یا به فرد مأمورم؟ من به اکرام مأمورم یا به همه افراد اکرام که کنار هم میآیند، گل دادن و بوسیدن و چه و چه و چه، همه با هم میشود؟ به کدامش مأمورم؟ به فرد مأمورم یا به طبیعت؟ اصل دعوا و ماجراهای بعدی هم بر اساس همین دعواست.
(فقبل ما سبق و قد رأینا هناک محاوله ارجاع الوجوب التخیری الی وجوب واحد للجامع)
قبلاً دیدیم که بحثهایی صورت گرفته به ارجاع وجوب تخییری، به وجوب واحد برای جامع. که وجوب تخییری را میآمدند دو تا مبنا بود: یکی اینکه به یک وجوب جامع برمیگرداندند؛ یکی اینکه به چند وجوب مشروط برمیگرداندند. که حالا اگر به آن واحد جامع برگردد.
(فان الاناک محاوله معاینه)
اینجا هم دوباره یک بحث دیگری معاینه. یعنی همان عکس، همان شکل، همان دارد.
(ممن یری ان الوجوب التخییری وجوبان مشروطان)
از کسی که میبیند وجوب تخییری دو تا وجوب است، دو تا وجوب مشروط.
(و هی محاوله ارجاع الوجوب المتعلق بالطبعه الجامعه نحو صرف الوجود الی وجوبات متعدده للحساس مشروط کل واحد منها بعدم الاتیان بسائر الحصص)
و آن این بود همان بحثها و گفتگوها، این است که وجوی، وجوبی که تعلق به طبیعی جامع دارد، ارجاع بکند به نحو صرف الوجود به چند تا وجوب متعدد برای حصهها. یعنی گل دادن و بوسیدن و پیامک زدن و چه و چه و چه به نحو صرف الوجود. این واجب تخییری ما بنا بر... برگردد انجام میداد، امتثال کرد و مشروط هم بود هرکدامش به اینکه دیگری را امتثال نکند. اتیان به سائر حصص. گل بده اگر پیامک نمیدهی. پیامک بده اگر بوسه نمیزنی. بوسه بزن اگر هدیه نمیفرستی.
(اذ یعبر عن هذه المحاوله بان الاوامر متعلقه بالافراد لا بالطبع)
که از این گفتگو و پیگیری و بحث و اینها تعبیر میشود به اینکه اوامر متعلق به افراد است، نه به طبیعت.
یا تخییر شرعی باید به تخییر عقلی برگردد یا تخییر عقلی باید به تخییر شرعی برگردد. اگر تخییر شرعی به تخییر عقلی برگشت، متعلق امر طبیعت است. طبیعت مطلقه امر طبیعت عقبی برگشت، مطلقه امر یا طبیعت یا فرد است دیگر. عقبی در اصل عقبی باشد میشود طبیعت. اگر عقبی به شرعی برگردد، این درسی، شرعی آن میشود دیگر. میشود افراد. که اصل دعوا این تکه است. از اینجا بحث ما جدی میشود که حالا دیگر امتحان اجتماع امر و نهی داریم که فرصتی نداریم. آره، من اسمش که میآید کمرم رگ به رگ میشود. ولی اینجا الحمدلله خیلی ساده گفته، خیلی انگار روزنامه، خیلی شیرین گفته. اینجا شهید اصل کار گذاشته برای حلقه ثالثی که آنجا پوست میکند. شیرین کلاً قلمش را خیلی دوست دارم. قلمش، بیانش، هم نوع نگاهش، شدت عمیق نو، آزاداندیش. اصلاً در پوستهها خودش را نگه نمیدارد و خودش را مقید نمیداند که هرچی بقیه گفتند را تکرار کند. خیلی اینها واقعاً جذاب است از سیره رضوان الله علیه. کلیت بحث گیرمان آمد. دعوای اصلی سر اینکه مطلق امر طبیعت باشد یا فرد باشد. بر این اساس دیگر اقوال و گفتگوهایی هست که ثمراتش را توی امتحان اجتماعی میبینیم که انشاءالله فردا در موردش بحث میکنیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...