‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث بعدی «حلقه ثانیه» بسیار جذاب است. شهید صدر این بحث را هنرمندانه مطرح کرده است و یکی از اشکالاتی که ایشان بر اصول جناب مظفر میگرفت، همین بحث اجتماع امر و نهی بود. طبعاً در اینجا باید نشان دهند که اشکالی را که بر مظفر گرفتهاند، خودشان چگونه برطرف میکنند. مرحوم مظفر این بخش از کفایه را سختتر گفت، درحالیکه این کتاب (حلقه ثانیه) مقدمه کفایه است. مظفر چه گفته؟ اَزْیدَ عَلَٰیهِ وَ اَتَمَّ (زیادت بیشتر و اتمام بیشتر) گفته است. اصول مظفر و خب، این از اعتراضات و دلایل اصلی بود که ایشان حلقات را نوشته است. بحث چهارصفحهای اجتماع امر و نهی را که در جای دیگر چهل صفحه مطرح شده، در چهار صفحه مطرح میکند که بسیار جذاب، راحت و متکی به مباحث پیشین حلقه ثانیه است.
لبّ مطلب این است: برای اینکه فرد بتواند تصور و تصدیق کند و بفهمد که ماجرا چیست و دعوا سر چیست، همینقدر کفایت میکند که بگوییم: فلانی گفت، آنیکی گفت، آخرش چه شد؟ این بیشتر تنفر علمی و دلسردی میآورد؛ وقتی کتاب هارمونی و یکدستی ندارد، باعث میشود که زدگی و خستگی ایجاد شود.
مطلب اجتماع امر و نهی ممکن است یا ممکن نیست. چند نکته اینجا داریم:
یکی اینکه ما در سابق، بحثی داشتیم که متعلق وجوب چیست؟ متعلق وجوب "طبیعت صلات" است. مثلاً وقتی میگوید: "صَلَه" یا "اَقِمِ الصَّلَاةَ"، طبیعت صلات را میخواهد یا مطلق وجود فرد؟ این فردی که الان در بیرون محقق میشود. اگر وجوب به طبیعت تعلق گرفته باشد، بعد نهی میآید و حصه ای از آن را (مثلاً میگوید: "صلات ظهر را بهجای بیاور" و سپس "در حمام"، آن وجوب روی طبیعت صلات آمده)؛ حصه ای از افراد را میگوید که آن هم صلات در حمام است. فرض بنده بر این است که عنوان در هر دو یکی است؛ "صلات". این یک فرض.
فرض دیگر این است که وجوب به طبیعت گرفته باشد، به یک عنوان. به یک عنوان دیگر، به حصه برگردد؛ مثل صلات در دارِ غصبی. در عرض غصبی، شارع میگوید: "صَلِّ" (این امر صلات را اتیان کند) و این وجوب است. و عنوان "غصب نکن". حالا این شخص آمده و در زمین غصبی نماز میخواند. به یک عنوان، "صلات" و به یک عنوان دیگر "غصب". امر به یک عنوان و وجوب به یک عنوان تعلق گرفته است، نهی به یک عنوان دیگر تعلق گرفته است.
گاهی اوقات وحدت عنوان داریم. این هم صلات، آن هم صلات. یا یکجا دارد نماز میخواند و امر صلات را اتیان میکند. همان فعل، یک عنوان دیگری هم برایش بار میشود که عنوان غصب است. و این همزمان هم صلات است هم غصب، که یکیش واجب است و یکی حرام. این میشود اجتماع امر و نهی.
در دو جا، بین اصولیون اتفاقنظر است. دو فرض اتفاقی و دو فرض اختلافی داریم. ابتدا دو فرض اتفاقی را میگویم، سپس دو فرض اختلافی را. دو جا اصولیون اتفاقنظر دارند که محال است امر و نهی اجتماع کنند:
**فرض اول:** وقتی متعلق وجوب و حرمت یکی باشد؛ یک دلیل بیاید و بگوید "صَلِّ" و دلیل دیگری بیاید و بگوید "لا تُصَلِّ" (نماز نخوان)؛ به یک عنوان و یک فرد، هم وجوب به آن تعلق بگیرد و هم حرمت. این قطعاً محال است و نمیتواند هر دو از طرف شارع باشد. تعارض پیش میآید و میشود اجتماع حجت و لاحجت. یا هر دو لاحجت هستند، یا یکی حجت و دیگری لاحجت. نمیشود هر دو قطعاً حجت باشند و هر دو از طرف شارع. این دو جعل، دومین حالتی است که محال است.
**فرض دوم:** وقتی متعلق متعدد باشد. مثلاً: "لا تنظر إلى الأجنبیة" (به نامحرم نگاه نکن) و "نماز بخوان". "و لاتسمع إلى الغناء" (به غنا گوش نده). حالا من هم دارم نماز میخوانم و هم به نامحرم نگاه میکنم. هم دارم غیبت گوش میدهم. در اینجا هم گفتهاند که میشود هر دو در یک موقف رخ بدهند. قطعاً جایز است اجتماع امر و نهی. برای اینکه این تمام عنوان فعل را در بر نمیگیرد. هر آنچه که الان صلات است، نظر به نامحرم باشد. صلات چیزی است و نظر به نامحرم چیز دیگری است که در حین صلات دارد واقع میشود. ولی آنجا (در محل غصبی) هر آنچه که صلات است، غصب هم هست. هر آنچه که صلات است، صلات در حمام است.
اختلافی: یکی قطعاً اجتماع امر و نهی در آن محال است. یکی قطعاً جایز است، وقتی که "صَلِّ و لا تنظر إلى الأجنبیه". این دو در آن هیچ بحثی نیست. بحث اختلافیمان کجاست؟ اختلاف وقتی است که وجوب به طبیعت پیدا کند، به نحو "صرف الوجود" (که قبلاً صرف الوجود را گفتیم) یا "اطلاق بدلی" که گفتیم باید یک فرد از آن محقق شود. صرف الوجود این بود، دیگر. فرقش با مطلق الوجود این بود: شما یک فرد از افراد را، اگر میگویند آقا "طرف را کباب شیشلیگ شاندیز بده"، شما یک فرد از کبابهای شیشلیگ شاندیز را اگر به این بدی، محقق میشود. هر آنچه که در شاندیز، شیشلیک طبیعت متعلق وجوب ما و "صرف الوجود" هم هست و "اطلاق بدلی" است. کی گفتیم؟ وقتی "اطلاق بدلی" شد، میشود شان و تأخیر عقلی. حرمت ما تعلق گرفته به حصه ای از آن طبیعت. و فرضم بر این بود که این دو تا عنوان با هم وحدت دارد. مثالمان هم چی بود؟ "صَلِّ و لا تُصَلِّ"، "صَلِّ و لا تُصَلِّ فی الحمام".
موارد اختلافی که امر و نهی اینجا اجتماعشان جایز است یا ملحقش کنیم به فرض اول از بالا (مثالی که گفتیم: "صَلِّ و لا تُصَلِّ")، یا مثل نامحرم ("صَلِّ و لا تنظر إلى الأجنبیه"). کدامش باشد؟ دو وجه دارد. اینجا خیلی باید دقت بکنیم. از بیرون دارم میگویم، بعد روی متن میخوانیم که هی "اولاً و ثانیاً" اینها قاطی نکنیم. چون نموداریاش شهید صدر مطرح میکند. کلاً شهید صدر خوب است که اینها مثلاً پُرمحتوا است. اگر فرصت بشود، آن خیلی خوب است. اگر بتوانیم با این محتوا داشته باشیم، قطعاً خیلی عالی است.
یکی از ضعفهای بزرگ حوزه همین است که از این وسایل و امکانات بیبهره است که خیلی خسارت بزرگی است. با یک نمودار راحت میتوانی مطرح کنی و مسئله را حل کنی. یکی از علل جذابیت درس اینها همین است. درس خارج با "پاورپوینت" خیلی جذاب است. اقوال را میگوید، بعد استدلال را میگوید، بعد رد استدلال را میگوید. قول اول، استدلال اولش چیست؟ بعد دو تا ایراد به استدلال، سه تا ایراد به استدلال. قول سوم، بعد نظریه مختار. خیلی جذاب میشود.
کتاب غنای آقا را میخوانم، این دستهبندی که حالا خود آقا که واقعاً نظم فکریاش بینظیر است. مطلب را آنقدر قشنگ دستهبندی میکند که آدم به حیرت میافتد. بعد خود این فهرستبندی هم که اینها کردهاند، خیلی جذابش کرده است. اصلاً شاید هفت هشت ده درس را من میخوانم، درس یک ساعته خارج فقه بوده است. تند تند اصلاً آقا تغییرات علمی نمیبرد، ساده بیان میکند. مثالها چقدر جذاب است. بحث موسیقی را خودش به دستگاههای موسیقی اشراف دارد، به انواع و اقسام رقصهای اروپایی. ما نداریم رقص فلانه. اینطوری است. فکر نمیکنم شیخ انصاری اطلاعاتش در مورد رقص از من بیشتر باشد. طبیعتاً این اخلاقی و عرفانی خیلی خیلی زیباست. درس آقا، من خیلی حسرت خوردم. این کتاب را که خواندم، ما دوریم و نمیتوانیم درس خارج آقا برویم. منتشر نمیکند. خیلی نحوه بیانشان خیلی جذاب است. حالا اگر میشد اینها را ما اینجوری بگوییم، خب طبعاً مزیت داشت. ولی فعلاً با این فرض امکانات ضعیفمان، محضر دوستان هستیم دیگر. حالا مگر اینکه دوره بعدی که حلقه ثانیه اگر بر فرض محال خواستیم بگوییم، آن موقع من این کار را انجام بدهم.
اینجا عدهای گفتند: آقا، ملحق کنیم به فرض اول. عدهای گفتند: ملحق کن به فرض دوم. سؤال چی بود؟ آقا دو دلیل. یکی آمده گفته: "صَلِّ". یکی دیگر گفته: "لا تُصَلِّ فی الحمام". این را بگوییم شبیه فرض اول باشد؟ فرض اول چی بود؟ "صَلِّ و لا تُصَلِّ". این فرض اول. یا ملحق بشود به فرض دوم؟ فرض دوم چی بود؟ متعلقات فرق میکرد. یکی به عنوان صلات. احسنت. "صَلِّ و لا تنظر إلى الأجنبیة". حمام را به کدام از این دو تا ملحق کنیم؟
رجب: عدهای گفتند: آقا، دو قول اینجا. عدهای گفتند: که به فرض اول؛ یعنی شبیه "صَلِّ و لا تُصَلِّ". یعنی متعلق، متعلق وحدت دارد. متعلق یکی است، دیگر. این هم صلات، آن هم صلات. چون طبیعی و حصه یکی است. فرقشان هم فرق کلی و فرد است. آن کلی صلات، این یک فردی از افراد صلات است. یکیش ذهنی است، صلات. صلات نداریم. صلات ذهنی است. اینی که طرف دارد میخواند، صلات است. این فرد خارجی است. تفاوتش، تفاوت ذهنی و خارجی است. تفاوتی بین اینها نیست. عملاً و حقیقتاً یکی میشود. لذا انگار یکی گفته "صَلِّ" و یکی گفته "لا تُصَلِّ". این الان میشود مجمعی از امر و نهی با هم. و نمیشود اینجا بگوییم نمازش درست است و هم امر و عصیان کرده، هم نهی سر جای خودش است که بگوییم هم واجب انجام داده هم گناه. چون اگر جایز باشد امر و نهی، اینجوری میشود، دیگر. هم تکلیفش را انجام دادم، و هم گناه انجام دادم؛ مثل صلات و نظر به نامحرم. نمازش را خوانده و بابت نماز جهنم نمیرود، بابت نظر به حجاب کتک میخورد.
**فرض اول (وجه اول) برای این است که:** نه، اینجا چون متعلق یکی است، به یک حقیقت برمیگردد. مآلش یکی است. عملی که انجام داده، مصداقی است برای امر و نهی با هم. و چون نمیشد که امر و نهی به یک متعلق واحد تعلق بگیرد و محال بود، تکالیف خمسه احکام تکلیفیه اینها متضادند و جمع اضداد هم که ضد در فرض واحد در آنِ واحد در موضع واحد ممکن نیست، دیگر. یک چیزی در عین حال که سفید است، سیاه هم باشد؛ همان لحظهای که سفید است و در همان جهتی که سفید است، سیاه. نمیشود یک چیزی _از همان جهت_ که واجب است، _همان بخشش_ هم که واجب است، حرام باشد. یعنی ضدین. پس این شد قول اول.
**قول/فرض دوم چیست؟ فرض دوم که تعدد متعلق است:** چرا؟ چون امر به امر مطلق، نهی از حصه. نهی مقید، مقید به صلات در حمام. پس امر به یک چیزی تعلق گرفت، نهی به یک چیز دیگر. همین اختلاف در اطلاق و تقیید برای ما کافی است. مطلق این دو تا امر است. با این نماز در حمام، نماز درستی خواهد بود. در عین حال کراهت (مثلاً) دارد یا حتی معصیت دارد. این شد دو فرض ما.
**حالا شهید به این دو اشکالاتی دارند.** قصد انتصار را مطرح میکنیم: "الامتناع و اجتماع الأمر و النهی لاشک فی تنافی و تضاد بین الاحکام التکلیفیة الواقعیه" (هیچ شکی در تنافی و تضاد بین احکام تکلیفیه واقعیه نیست). در این بحثی نیست که بین احکام تکلیفیه واقعیه تنافی و منافات و تضاد وجود دارد. متعلق واحد باشد، متعلق دو چیز باشد. مثالی که قبلاً هم عرض کردیم و شهید صدر در حلقه اول گفت که با یک دستش زکات واجب میدهد، با یک دستش عرق میخورد. همینجور هم که دارد شراب میخورد، زکات واجب کاملاً قابل جمع است. و کار، مصداقی است برای دو فعل. یک تحرک، مصداقش برای دو فعل. یکیش واجب است، یکیش حرام. در عرف میگویند دو کار دارد میکند. یک کاری که دو تا عنوان بهش میگیرد. نمیشود یک کار دو تا عنوان متضاد بگیرد. من که دو تا کار باشد واقعاً این منافات "و هذا التنافی إنّما یتحقق إذا کان المطلق واحداً فوجوب الصلاة ینافی حرمته" (و این تنافی تنها وقتی محقق میشود که متعلق واحد باشد. پس وجوب نماز با حرمت آن منافات دارد). نماز میخواهد واجب باشد، منافات دارد با اینکه نماز حرام باشد. "و لا ینافی حرمة النظر إلى الأجنبیة" (ولی با حرمت نگاهکردن به زن بیگانه منافاتی ندارد). ولی اینکه نماز واجب باشد، منافاتی با این ندارد؛ چون متعلق یکی نیست، دو تا کار جداست. نماز یک کار است، نظر به نامحرم یک کار دیگر. "لأن الصلاة و النظر أمران متغایران" (زیرا نماز و نگاه دو امر متغایند). چون نگاه و نماز دو تا کار متغیرند. "و إن کانا قد یوجدان فی وقت واحد و فی موقف واحد" (و اگرچه گاهی اوقات در یک زمان و در یک مکان واحد یافت میشوند). درسته که در یک وقت واحد دارد رخ میدهد، درست است در یک مکان و موقف واحد دارد رخ میدهد، ولی دو تا کار است. "و لا محذور فی أن یکون احدهما حرام" (و هیچ مانعی نیست که یکی از آنها حرام باشد). هیچ مانعی نداریم از اینکه یکی حرام باشد، یکی واجب باشد. دو تا کار همزمان طرف دارد. "و هنالک حالتان یدور البحث فی أنّهما هل تلحقان بفرض وحدة المتعلق" (و در آنجا دو حالت وجود دارد که بحث در مورد آنها این است که آیا به فرض وحدت متعلق ملحق میشوند یا خیر؟). اینجا ما دو تا حالت داریم که بحث آن دو حالتی که در آن بحث نبود را من عرض کردم. اینجا تو کتاب نیامده که میخواهد ملحق بکند به چی؟ ملحق میکند. دو تا حالت است که بحث واقع شده در اینکه آیا این دو تا ملحق میشود به فرض وحدت متعلق یا به تعدد متعلق؟ که وحدت گفتیم مثل مثال "صَلِّ و لا تُصَلِّ"، تعدد متعلق "صَلِّ و لا تنظر". حالا این دو تا ملحق به کدامیک از این دو تا میشود؟
"الحالة الأولى فی ما إذا کان الوجوب متعلقاً بزیّةٍ على نحو صرف الوجود، و الإطلاق البدلی" (حالت اول در صورتی است که وجوب به طبیعت به نحو صرف الوجود و اطلاق بدلی تعلق گرفته باشد). حالت اول وقتی که وجوب متعلق باشد به، متعلقش یک طبیعتی است به نحو صرف الوجود است که صرف الوجود را عرض کردیم، شیشلیگ شاندیز. و اطلاق بدلی هم قبلاً گفتیم. پس متعلق وجوبمان طبیعتی است با لحاظ صرف الوجود و اطلاق بدلی. "و الحرمة متعلقة بحسّة من حصص ذلک الطبیعی" (و حرمت به حصه ای از حصص آن طبعی تعلق گرفته باشد). حرمت تعلق گرفته به یک فردی از افراد آن طبیعت، به یک صلات خاص، "فعل حمام، کما فی صَلِّ و لا تُصَلِّ فی الحمام مثلاً" (مثلاً در مورد "نماز بگذار و در حمام نماز نگذار"). فان الحسّة و الطبیعیة باعتبار وحدتهما الذاتیة قد یقال إن المتعلق واحد فاستحیل أن یتعلق الوجوب بالطب و الحرمة بالحصة و باعتبار تغایرها بالاطلاق و التقیید قد یقال به أنّه لا محذور فی وجوب الطبیعی و حرمة الحس" (فصاحت و طبیعت، به اعتبار یگانگی ذاتشان، ممکن است گفته شود که متعلق واحد است، پس محال است که وجوب به طبیعت و حرمت به حصه تعلق گیرد. و به اعتبار تفاوتشان در اطلاق و تقیید، ممکن است گفته شود که هیچ مانعی در وجوب طبیعت و حرمت حصه نیست). حصه و طبیعی به اعتبار وحدت ذاتیشان بیرون. چون ذاتاً یکیاند. عدهای این جور گفتند. "قد یقال" (ممکن است گفته شود) معلوم میشود که قبول هم نداریم. گفتند: متعلق واحد است. محال است که وجوب به طبیعی تعلق بگیرد، حرمت به اعتبار اینکه مغایرت با هم دارند. حالت اول، مثال اولمان مثال اینجا. ویرگول. "و به اعتبار تغایرها و بالإطلاق و التقیید"، ویرگول. به اعتبار اینکه تغایر دارند، به اعتبار وحدتشان محال، به اعتبار تغایرشان تغایر. همینقدر کفایت میکند، دیگر. پس آنیکی گفته شده که متعلق واحد محال است که اجتماع امر و نهی بشود. اینجا گفتند متعلق دو تاست، مغایرت ممکن است که جایز باشد. "لا محذور فی أن طبیعی باشد و حصه حرام باشد". روی مطلق وجوب رفته، روی مطلق حرمت آمده، روی مقید.
**حالا پاسخ و تحقیق:** "إنّ وجوب الطبیعی مستدعی تأخیر عقلی فی مقام الامتثال بین حسسه" (وجوب طبیعی در مقام امتثال میان حصص مختلف خود، نیازمند تأخیر عقلی است). و تحقیق. وجوب طبیعی مستدعی تأخیر عقلی است در مقام امتثال. اگر خواستیم طبیعت را، صلات را محققش بکنیم، امتثالش بکنیم بین تمام افراد صلات در بیرون. صلات ساعت دوازده، ساعت یک، ساعت دو. صلات حرم، صلات تو مسجد، صلات تو خونه، صلات تو بیمارستان. با لباس سفید، صلات با لباس آبی. صلات با عمامه، بی عمامه، بی عبا. صلات با حضور قلب، بی حضور قلب. نسبت به همه اینها اطلاق دارد، دیگر. به صورت تمام افراد اینها تأخیر عقلی هست. به شما در مقام امتثال میگوید: "کدامش را محقق کنیم؟" پس مستدعی تأخیر عقلی است در مقام "امتثال". "بأن هذا الوجوب یرتد إلى وجوبات مشروطة للحصص" (این وجوب به وجوبات مشروط برای حصص برمیگردد). حالا آن دوباره مبنایی که صاحب کفایه داشت تو بحث تأخیر عقلی، تو بحث تأخیر واجب. تأخیری که این به چند تا وجوب برگردد یا به یک وجوب برگردد. اگر قائل به این شدیم که وجوب ما به چند تا وجوب برمیگردد تو مقام تأخیر عقلی، امتثال این صلات، دیگر طبیعت صلات، یعنی طبیعت صلات ما. الان این وجوب بازگشتش به "وجوبات مشروطة بالحصة" است. درست. یعنی هر حصهای مشروط به این است که اگر تو مسجد خواندی، تو حرم نخوان. اگر تو حرم خواندی، تو مسجد نخوان. اگر با لباس خواندی، با لباس آبی نخوان. قول صاحب کفایه همین بود، دیگر. مشروط بشود به ترک حصه. مشروط به یک قید خاصی. "الصلاة فی الحمام إذ باعتبارها حصّةٌ من الطبیعی متعلقة لوجوب خاص مشروط، فلو تعلّقت بها الحرمة أیضاً لزم اجتماع الحکمین المتنافیین على متعلق واحد" (نماز در حمام، چون به اعتبار اینکه بخشی از طبیعت است، متعلق به وجوب خاص مشروطی است؛ پس اگر حرمت نیز به آن تعلق گیرد، اجتماع دو حکم متنافی بر یک متعلق لازم میآید). اگر قائل به آن شدیم، پس دو تا مبنا. چرا بنده اینجا نوشتم؟ چهار تاش کردم، چهار تا حالت پیدا میکند.
یا باید قائل به این بشویم: وجوب طبیعی به چند تا وجوب برگردد، به تعداد افرادش. و وجوب هر کدام از مشروط به اینکه سایر حصص را ترک کنیم. اینجا میشود وحدت متعلق. وجوب حصه خورده، یک فرد. اینجا یک فرد آمده، هم متعلق وجوب شده، هم متعلق نهی. و این هم میشود اجتماع امر و نهی از آن جنس دسته "وحدت متعلق".
**فرض دوم این است که:** وجوب طبیعی به طبیعت برگردد، نه به افراد. متعلق وجوب در مقام طبیعی، ولی در مقام جعل، طبیعت را لحاظ کردیم. از آن جهت که فانی است و ساری است به یک حصّه خاصی. یعنی من آخرش مینویسم تو نماز ظهر در حرم امام رضا را میخواهی در فلان روز بخوانی، دیگر تو نمازت اینجوری میشود. نمازت مثلاً نمازت با حضور قلب میشود. من صلات را، طبیعیش را لحاظ کردم در مقام جعل، ولی این طبیعی صلات آینهای بود که در این آینه داشتم آن نماز تو را با آن حضور قلب، حضور نداشتی، بعد اذان. شکسته بسته، با آن داشتم لحاظ میکردم. نماز بخوان. آن را منظور امتثال کردی. طبیعت به طبیعت برمیگردد، ولی طبیعتی که فانی است در حصه که همان حصه را مکلف موقع امتثال اختیار کند. این هم دوباره میشود وحدت متعلق و باز هم محال.
**فرض سوم:** همین احتمال دوم بشود. احتمال سوم. طبیعت لحاظ شده، ولی آنی که از طبیعت به حصه سرایت میکند، مبادی وجوب است؛ یعنی حب و اراده. سر در مقام جعل که روی طبیعت میخواسته بیاید، از آنجا سرایت میکند به آنی که در مقام امتثال میخواستی محققش کنی، نه به خود وجوب. این هم دوباره میشود وحدت متعلق و باز هم محال.
**یک فرض چهارم میماند که:** اینجا وجوب طبیعی یک وجوب واحد باشد. وجوب طبیعی، وجوب واحد باشد، به جامع تعلق بگیرد. همان بحثی که در بحثهای قبلی داشتیم. نظر مقابل نظر دسته اول که به جامع برمیگردد. قول اول به جامع تعلق بگیرد، نه به یک حصه مشخص. و سرایت هم نکند. نه خود وجوب سرایت کند به آنی که در مقام امتثال دارد محقق میشود، به حصه. من خود وجوب حصه سرایت کند، نه مبادی وجوب حصه سرایت کند. این میشود تعدد متعلق. بنابراین، فرض چهارم، اجتماع امر و نهی. "صَلِّ و لا تُصَلِّ فی الحمام" از این باب که هم صلات طبیعی و به جامع صلات تعلق گرفته، هم صلات در حمام به طبیعت صلات و جامع تعلق گرفته. از این باب، جفت اینها ممکن است. (پس کتاب را خوب بخوان).
**پس اگر قائل به این شدیم که وجوب به وجوب مشروط به حصص برگردد:** اینجا صلات در حمام، بنابراین، به اعتبار اینکه این حصهای از طبیعی است، متعلق میشود. یعنی متعلق، تعلق پیدا میکند به وجوب خاص مشروط، به اعتبار اینکه یک حصهای از طبیعی است. پس اگر حرمت هم بیاید بهش تعلق بگیرد، اینجا میشود اجتماع دو حکمی که متنافی با هماند در یک متعلق واحد. فرض اولمان که گفتیم اجتماع امر و نهی به این فرض محال است. از این چهار تا حالتی که "أنکرنا ارجاع وجوب الطبیعی إلى وجوبات مشروطة" (ما ارجاع وجوب طبیعی به وجوبات مشروط را انکار کردیم). اگر منکر این بشویم که وجوب طبیعی به چند وجوب برمیگردد، به طبیعت برمیگردد، یا به جامع، یا به طبیعت از حیث جامعش برمیگردد، یا به طبیعت از حیث حصهاش برمیگردد. این سه تا حالت بعدیمان بود، دیگر. حالا به طبیعت از حیث حصه، یا سرایت میکند وجوب از طبیعت به حصه، یا سرایت میکند مبادی وجوب از طبیعت به حصه. که باز این دو تا حالت اولش با زور میشد وحدت. "و لاکن أنکرنا ارجاع وجوب الطبیعی إلا و قل أنّه الحسرة التی یختارها المکلف فی مقام الامتثال یسری إلیه الوجوب" (ولی ما انکار کردیم ارجاع وجوب طبیعی را مگر اینکه بگوییم حصهای که مکلف در مقام امتثال انتخاب میکند، وجوب به آن سرایت میکند). میگوییم حصهای که مکلف در مقام امتثال اختیارش میکند، سرایت میکند به آن حصه، وجوب. که گفتیم "علیالاقل تسرى إلیها مبادی الوجود من الحب و الإرادة" (حداقل مبادی وجود از حب و اراده به آن سرایت میکند). حالا اگر هم نگفتیم، خودش، لااقل بگوییم مبادیاش سرایت میکند. که مبادی چی بود؟ حب و اراده. حب و اراده از آن طبیعت به این است که در مقام امتثال باید بیاید به این صلات که از طبیعت به این تعلق گرفت. این فرض. "و تبقى على صفة المحبوبية الفعلية" (و بر صفت محبوبیت فعلی باقی میماند). به نحوی واقع میشود که این صفت را دارد، صفت محبوبیت فعلیه را دارد. اینجا هم دوباره ما نمیتوانیم فرض بر این بگیریم که حرمت به حصه تعلق بگیرد. فلسفه کلامی، چند بار عرض کردم که تا مقدمات کلامی، اصول خوب طی نشده باشد، بحث در اصول. خب، فعلاً شهید هنر شهید به همین است که میخواهد فعلاً تصویرسازی بکند، فروز را برای انتخاب مبنا، اتخاذ مبنا، برای اینکه به نظر برسد. آنجا مبانی که نکته اصلی این است که آنجا هم بحثهای کلامی نمیشود. آنجا که مبانی تفسیری دخالت پیدا کند، دخالت پیدا نمیکند.
امام جواد علیهالسلام چقدر جای کار دارد. آن مناظره حضرت با یحیی بن اکثم که مناظره مفصلی بود. تقریباً بیست تا روایت را یحیی بن اکثم میآورد (حالا شاید کمتر) و برای امام جواد علیهالسلام که اینها مبانی اهل سنت، روایت اهل سنت، میخواهد جلوی جمع حضرت را کنف کند، روبرو. اینها در مسلمات و بدیهیات اهل سنت به شدت مشهور: عمر سراج اهل جنت است. عمر و ابوبکر، شیوخ اهل جنت. دیگر اگر من پیغمبر نمیشدم، عمر پیغمبر میشد. و از همین قبیل. همینجور روایت. خدا پرسید از عمر. از عمر بپرسید. جبرئیل. از جبرئیل بپرسید. نظر من، من نظر من نسبت بهش مثبت است. نظر من نسبت به من چی؟ روایت از پیغمبر. دسته دسته روایت میکند. و نوع جواب دادن امام جواد فوقالعاده است. یعنی قطعاً باید این متد شناسایی بشود، متدولوژی بشود. از جهت روش فقاهت. نحوه پاسخگویی حضرت قشنگ متدولوژی فقاهت. حضرت میفرمایند که ما برای اینکه روایت را بپذیریم، اول مأموریم که به کلیات قرآن. بعد نحوه عرضه به قرآن دیوانه میکند آدم را. خدا فرموده که از جبرئیل بپرس. "نَعْلَمُ وَتُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ" (و ما میدانیم آنچه نفسش به آن وسوسه میکند)، "نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ". ما وسوسهای که نفسش برای خودش ایجاد میکند را میدانیم. بعد چطور میشود که این علاقهای به خدا مثلاً دارد یا ندارد و خدا نمیداند؟ همینجوری سؤالها را تکتک جواب میدهند و اصلاً مجلس میپاشد به هم. تمام روایاتی که این را میخوانند، برگشت به قرآن یا مسلمات اهل سنت. مسلمات اهل سنت که مثلاً اینها یک دوره مشرک بودند. اینها از جبرئیل و میکائیل بالاترند. در تمام عمرشان یک لحظه مشرک. ارجاع به مسلمات، بدیهیات فوقالعاده است. این اصلاً این روایت تو احتجاج طبرسی است، جلد. بحث بکنیم غریبه. تو فضای فقهی ما اینی که هی ما میگوییم برای شواهد پیدا میکنیم، هی میگوییم آقا اصل ماجرای فقاهت قرآن است، درد دارد واقعاً. چون "شیخ" اینجوری باز کردی، یک جوری باید برویم که با این "اسماعات شیخ" متضاد نشود. بالاخره شیخ هیچ باکی ندارد. روبرو امام نیست. این نیست. پژمان که نداریم. اجماع. اول اجماع مدرکی میگذاریم کنار. کنار. بعد شهرتت را خراب میکند. از نو با قرآن آباد. "لهو حرمت تجارت ولو تجارت مصداق لهو" درحالیکه تجارت حرام از تک تک میآید. میزند. یک نظامی میسازد و به شدت مسلط بر مبانی قرآنی. اصل فقاهت هم این است. به مناسبت اینکه شما فرمودید و من هم دلم پر است. حضَرْت، این را من قبول دارم. معضل جدی تو این مباحث. البته الان ما به این کار نداریم. انشاءالله تو حلقه ثالثه بیشتر درگیر مباحث میشوی. بحثی که مطرح میشود، باید مبانی و مآل کلامی بحث، مبانی تفسیری بحث روشن باشد. باید تنقیح بشود. بله، این نحوه تعلق وجوب باید حل بشود. وجوب چه شکلی تعلق پیدا میکند؟ و قطعاً ما اگر با این نگاه وارد آیات و روایات بشویم، با این سؤال کسالت جدیمان است. کمتر من دیدم، شاید هم نباشد، نمیدانم. قرآن کرده باشد. تعلق وجوب، بخوان. وجوب چه شکلی تعلق پیدا میکند؟ جواب میرسیم. قرآن محصور بوده، معروف است، دیگر. آیهای میگویند توی کلمات فقها آمده، به یک نحوی گفتهاند که این اصلاً آیه موجود نیست. موجودات خارجی سه چهار نسل آیه را جزو ادله مطرح کرده. اباحه چیست؟ چیست؟ الان یادم نیست. آیا فقها قرآن میخواندند؟ آیه مضمون را به یک نحو دیگری بعد کلمات را ساختند، گفتند "لإطلاق هذه الآیات الکریمة" که مثلاً "إِنَّ اللَّهَ أَحَلَّ لَکُمْ فَلَانَ" مثلاً. مراجعه نمیکردم. اینکه قرآن گفته یا نگفته، در این حد نبوده. رضوان الله علیهم اجمعین. اوج خسارت است، دیگر. لذا بنده مقیدم به اینکه این کسانی که در بحث تفسیری سهل انگارند، آدم میبیند دارد به هم میبافد و میرود، مقیدم که استدلالهای فقه اینها را نخوانم. به شدت پرهیز دارم. چیزی در نمیآید. طرف وقتی آنقدر منضبط نیست که خودش را تو آیه، فعلاً یکم نگه دارد، ببیند آیه چی میگوید، قرآن چی میگوید، خطرناک است. قرآن، بگیر. نظام واژگانی قرآن را بشناس. اصلاً وجوب کجای قرآن آمده؟ حکم کجای قرآن آمده؟ تعلق حکم، تعلق وجوب. آقا! بچهات را بکش. اجتماع امر و نهی. چون خود اشاره امر کرده، مشخص میشود که وجوب و ملاک امرش میچربیده به نهی. ولی وقتی نمیگذارد بچه کشته بشود، معلوم میشود که ملاک جفتش یکی بوده. فقط خیلی موارد این شکلی میشود پیدا کرد تو سیره اهل بیت، تو آیات و روایات. اینجا نمیتوانیم بگوییم که حرمت به حصه تعلق پیدا کرده است. اصلاً حالت ایقاعها فی الخارج لازم میآید که هم محبوب باشد هم مبغوض باشد در یک وقت واحد، محال است.
"و أمّا إذا قلنا" (و اما اگر ما بگوییم) که این فرد چهارمی بود که مطرح کردیم: "بأنّا الوجوب، وجوب واحد متعلق بالجامع، لا یسرى إلى الحس" (که وجوب، وجوبی واحد است که به جامع تعلق دارد و به حصه سرایت نمیکند). گفتیم به طبیعت تعلق میگیرد، بله. ولی جامع طبیعت و سرایتاً به حصه نمیکند. اگر این را گفتیم: "و أنّ الحسّة منه، والحسّة التی فی الخارج من جانب المکلف، لا تکون متعلقة للوجوب، ولا للمادة" (و اینکه حصه ای از آن، و حصه ای که در خارج از جانب مکلف، متعلق به وجوب و نه به ماده نیست). متعلق وجوب فرد نبود، متعلق به وجود طبیعت، متعلق به وجود این فردی که دارد او را حاصل میکند، نیست. نه خودش است، نه وجوب این تعلق گرفت، نه مبادی وجوب به این تعلق گرفت. فقط این حصه، فقط یک مصداق است. یک مصداقی برای محبوب، "و لا یُسدی الوجوب، بل هو واجب أو محبوب" (و وجوب را نمیدهد، بلکه خودش واجب یا محبوب است). "لا محذور فی أن یتعلق الأمر بالجامع على نحو صرف الوجود، و یتعلق النهی بحصّة" (هیچ مانعی نیست که امر به جامع به نحو صرف الوجود تعلق گیرد و نهی به حصه ای تعلق گیرد). اینجا محذوری نداریم از اینی که بگوییم امر به تعلق گرفته به نحو صرف الوجود. مهیاً به یک حصهای از او بدلی بود، دیگر. نهی هم به یک حصهای از او تعلق خوب.
"ثمّ إذا تجاوزنا هذا البحث، و افترضنا الاستحالة" (سپس اگر از این بحث ردیف شدیم و استحاله را فرض گرفتیم). اگر از این بحث تجاوز کردیم و فرض کردیم استحاله را. "فبل الإمکان جدید و نرى أن الاستحالة هل یکون او لا" (پس پیش از امکان جدیدی وارد میشویم تا ببینیم آیا استحاله باقی میماند یا خیر). محال بود، خیلی خوب. حالا استحاله برداشته میشود یا نه. "فمحن حتى الآن نهی تعلقان به عنوان واحد" (پس ما تا به حال گفتهایم که نهی به عنوان واحدی تعلق میگیرد). حالا بحث تعدد عنوان و تعدد معمول را میخواهیم مطرح بکنیم. چقدر قشنگ تفکیک کرد، قاطی نکرد با هم.
پس اینجا میگوییم: آقا، فرض را بر این میگیریم: "غیر أن الأمر متعلق بزیّة و النهی متعلق بالحصّة" (غیر از اینکه امر به زیادت و نهی به حصه تعلق گرفته است). امر تعلق پیدا کرد به طبیعت صلات. سلام. عنوانش واحد شد، دیگر. "و الآن نفترض الحالة الثانیة و عنوان عوض بشود" (و اکنون فرض میکنیم حالت دوم را و عنوان تغییر کند). مثال صلات و دار غصبیه را مطرح میکنند که دو تا عنوان. بگوییم دو تا عنوان میتواند دو تا بسازد یا نه. تعدد عنوان موجب تعدد معمول میشود یا نه. که میشود بحث فردا، انشاءالله. الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...