‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
*بسم الله الرحمن الرحیم*
بحث وجوب غیری در مقدمات واجب را مطرح کردیم که آیا مقدمات واجب شرعی هم هستند یا نه؟ عرض شد که سه قول وجود دارد: عدهای گفتند اگر مقدمهای واجب بود، ذیالمقدمه هم از خود مقدمه وجوب میگیرد و وجوبش میشود وجوب غیری. عدهای گفتند که اصلاً ملازمهای بین اینها نیست و اراده و وجوب هم ترشّح پیدا نمیکند. قول سوم و تفسیری بود که میگفت: اراده و حُبّ به مقدمه ترشّح پیدا میکند، اما وجوب ترشّح پیدا نمیکند. "فقط یقال بالتفصیل بین الإرادة والایجاب. وبهنسبة إلی الإرادة وما تعبّر عنه من ح علة لحب مقدّمته، وبنسبة إلی ایجاب الجعل یقال بعدم الملازمه." که جلسه قبل، "والقائلون بالملازمه".
حالا هر کدام از این سه قول ادلهای دارد. گفتیم استدلالش را هم کسانی که قائل به ملازمه (یعنی ملازمه بین مقدمه و ذیالمقدمه) هستند، یعنی وجوب غیری مقدمه *یتفقون علی ان الوجوب الغیری معلول للوجوب النفسی*. اینها سه تا ویژگی را ذکر میکنند که وجوب غیری این سه ویژگی را دارد. اولین ویژگی این است و اتفاق هم دارند همهشان، همه این را قبول دارند، اولین ویژگی که وجوب غیری معلول وجوب نفسی است. وقتی معلول وجوب نفسی شد، نمیشود جلوتر از وجوب نفسی باشد؛ چون تقدّم معلول بر علت ممکن نیست. وجوب غیری هم تعلق به قیود وجود ندارد، ممکن نیست که متصف به وجوب غیری بشود به نحو اطلاقی. وجوب نفسی فقط وقتی محقق میشود که قیودش محقق باشد. وقتی هنوز قیود محقق نشده، اصلاً وجوبی نداریم. وقتی هم وجوبی نداشتیم، خب وجوبی نیست که بخواهیم بگوییم وجوب از ذیالمقدمه به مقدمات ترشّح پیدا کند.
بحث اول. بحث دوم، میگوییم که صلاحیتی برای "ادانه" ندارد. بحث "ادانه" را، "جزا" و اینها را قبلاً هم داشتیم. وجوب غیری در عالم "ادانه" و در عالم استحقاق و عقاب، حساب مستقل ندارد. اگر حج بهجا آورد، بابت حج ثواب میبرد؛ اگر حج (را) بهجا نیاورد، بابت حج عقاب میشود، دیگر بابت اینکه بلیط نگرفته و سفر نکرده و تا آنجا نرفته و اینها دیگر عقاب ندارد، یا بابت این ثواب ندارد. البته در مورد ثواب، از باب فضل الهی، قائل به تعدّد شدهاند. چون فضل خدا عمیمه و کریمه، توسعه دارد و از این باب خدای متعال هر کدام را به بهانهای شد برای رحمت و فضل او. راه افتادیم، ثواب هر یک قدم هم ثواب. گفتم این را جدا میکنیم، بحث ثوابش را جدا میکنیم، ولی در باب عقاب قائل به این مطلب نیست.
نکته سوم این است که وجوب غیری صلاحیت برای محرکیت ندارد. مکلف نمیتواند وجوب غیری را در مقام امتثال به نحو استقلال قصد بکند. آنی که محرک اصلی برای مکلف است، همان ذیالمقدمه است و مقدمه هم میتواند محرکیت داشته باشد، ولی در چهارچوب تحرّک به سمت ذیالمقدمه. نکته سوم که حالا ما توی دو تا پاراگراف، سه تا پاراگراف، این بحث را دو سه پاراگراف مطرح میکند مرحوم شهید صدر و ما از رو میخوانیم و نکات را تطبیق میدهیم.
خب، پس اتفاق دارند که وجوب غیری معلول است برای وجوب نفسی. وجوب غیری معلول وجوب نفسی است و "علي هذا الاساس، لا يمكن ان يسبقه في الحدوث." وقتی که اینطور شد، وقتی معلول شد، دیگر ممکن نیست که وجوب غیری سبقت بگیرد از وجوب نفسی در حدوث. یعنی اول وجوب غیری بیاید بعد وجوب نفسی، نمیشود در حدوث. "کما لا یمکن ان یتعلّق بقیود" همانطور که ممکن نیست که تعلق بگیرد به قیود وجود، قید وجوب. اگر بخواهد قید وجوب باشد، تا قید وجوب نیاید که وجوب نمیآید. فرض هم بر این است که اول حج واجب میشود، بعد رفتن به حج و تهیه بلیط و فراهم کردن اسباب و اینها. خب، ما بگوییم تهیه کردن اسباب بشود قید وجوب، وجوبی نداریم که بخواهد قید وجوب بیاید، که بعد قید وجوب تعلق بگیرد. پس نمیشود که متعلق باشد به قیودی و "علل الوجوب النفسی لا یوجد الا بعد افتراض وجود". چون وجوب نفسی وجود ندارد، وجود پیدا نمیکند مگر اینکه فرض بشود وجودش، به وجود نمیآید مگر بعد از وجود آمدن بفرمایید تولید خارجی و وجود خارجی.
تو حاشیه باز نوشتم که اگر قبول کنیم وجوب غیری را، متعلق وجوب غیری همان مقدمه واجب، به قیود مقدمه واجب. مقدمه واجب شرعی باشد یا عقلی باشد. این یعنی اینکه وجوب غیری همیشه از قیود وجوب عقب است، اول خود وجوب میآید بعد وجوب غیری. نمیشود که وجوب غیری اول بیاید بعد قیود وجوب بیاید. "والوجوب الغیری لا یوجد الا بعد افتراض الوجوب النفسی" خب، وجوب غیری اصلاً به وجود نمیآید مگر اینکه فرض بگیریم که وجود نفسی یعنی بعد از فرض گرفتن وجوب نفسی. یعنی بعد از حضور، بعد از وجود وجوب نفسی. "بهذا یعنی ان الوجوب الغیری مسبوق دائما بوجود قیود" یعنی اینکه وجوب غیری همیشه مسبوق است. مسبوق یعنی عقبتر است. مسبوق همیشه به وجود قیود وجود. یعنی همیشه وجود وجوب میآید. "فکیف یعقل ان یتعلّق بها؟" پس چه شکلی معقول است که تعلق به آن بگیرد؟ وجوب تعلق بگیرد. و "انما یتعلّق به قیود الواجب و مقدماته العقلیة و الشرعیّة." به قیود وجوب تعلق پیدا نمیکند. به قیود واجب چون فعل خارجی است تعلق پیدا میکند و به مقدمات آن واجبی که در بیرون، مقدمات عقلی و شرعی آن تعلق پیدا میکند. خب، این نکته اول و خصوصیت اول.
"کما انهم یتفقون" میشود خصوصیت دومی که ما عرض کردیم. "کما انهم یتفقون علی ان الوجوب الغیری لیس له حساب مستقل فی عالم الادانة". در عالم ادانه، در عالم جزا دادن و در عالم استحقاق عقاب، یک حساب جداگانه و مستقلی ندارد که بگوییم این هم جداگانه حساب کن. بلا تشبیه مثل نوشابهای است که ساندویچیها میگفتند نوشابه باهاش است. یا مثلاً مثل سسی است که با ساندویچ روی ساندویچ است. این حساب جداگانه ندارد. میگفتند من نوشابه بدون ساندویچ نمیدانم نان باگت خالی نمیدهم. این ساندویچی. ولی وقتی که نان باگت را بخواهی و سوسیس بگذارم، کالباس بگذارم، بندری بگذارم، نان باگت میدهم. در این حالت نان باگت هم دارم و میدانم که تو پولش را میخواهی بخری. من میگویم تو همین پول را بده من نان باگت را با این مخلفات بهت بدهم. نان باگت را لحاظ میکند همیشه در حین مخلفات و در ضمن مخلفاتش. یعنی رفتن به حج را لحاظ میکند ولی از باب اینکه جزو مخلفات حج چیست؟ وضو را لحاظ میکند جزو مخلفات است. "و بوضوح انه لا یتعدّد استحقاق العقاب بتعدّد الوجب النفسی المتروک من مقدّم" چون واضح است که عقاب متعدد نمیشود. استحقاق عقاب متعدد نمیشود به تعدد آنچه که برای واجب نفسی است که از مقدماتش ترک شده، یا ترک شده، واجب نفسی که ترک شده. دیگر بابت مقدماتش حساب حساب جداگانهای ندارد. که «باید میرفتی شیلنگم بر میداشتی این یه کتک! شیرو وا میکردی این یه کتک!» هیچ بابایی هم بچهاش را نمیزند که مثلاً «اگه نان نگرفتی باید دوچرخه را بر میداشتی این یه کتک! رکاب میزدی تا دم مغازه میرسیدی این یه کتک! از دوچرخه پیاده میشدی یه کتک! سقف وایمیستادی این یه کتک!» بابت تکتک اینها کتک بخورد که آخر غرض حاصل نشده و این با نان نیامده. خب، الان هم تو فضای عرفی ما هم مقدمات، مگر اینکه مقدمه مطلوب ذات و علیحدهای باشد، که آن یک بحث دیگری است. که مثلاً جهاد عزت اسلام، مثلاً حفظ کیان اسلام و به قول آقایون حفظ بیضه اسلام واجب. از این بابت جهاد هم واجب است. خب، اینجا بابت ترک جهاد هم عقوبت میشود ولی یک حساب علاحدهای دارد، یک وجوب علاحدهای دارد و بحثش جداست.
پس چی شد آقا؟ نکته این شد که حساب مستقل ندارد و این ویژگی دوم وجوب غیری است. "کما أن الوجوب الغیری لا یمکن ان یکون مقصودا للمکلف فی مقام الامتثال علی وجه الاستقلال." خب، به نحو استقلال هم ویژگی سوم (و) عرض کنم که وجوب غیری، وجوب غیری ممکن نیست که مقصود مکلف باشد در مقام امتثال به نحو استقلال. نان بگیرد بگوید: «چیکار میخوای بکنی؟ دارم میرم سوار دوچرخه تا دم نانوایی برم. مطلوب مستقل من است، مثلاً من تا نانوایی رفتم برام موضوعیت رکاب زدن برای مدیریت خودت! نان هم اینکه الان چه نانی داشته باشد؟ سنگک میپزد؟ لواش میپزد؟ فقط نانوایی من برسم و نان بگیرم برای شام، که شام حتی نانش هم اینجا موضوعیت ندارد.» حتی در این حد موضوعیت ندارد. همانش هم قیدیه. این هم باز مسئلهای است که همه برایش اتفاق دارند. "بل یکون التحرّک عنه دائما فی تحرّک عن الوجوب". تحرک از این همیشه در چهارچوب تحرک در چهارچوب تحرک از وجوب نفسی. یعنی آنی که محرکیت دارد وجوب نفسی است و وجوب نفسی به وجوب غیری هم محرکیت میدهد. "فمن لا یتحرّک عن الأمر بالمقدمة لا یمکنه ان یتحرّک من قبل الوجوب الغیری." پس کسی که تحرک ندارد از امر به مقدمه، دیگر نمیشود او را امکان شرعی ندارد که از قِبَل مقدمه راه نیفتاد، دیگر بابت مقدمه تحرک همراه. وقتی امر به حج راه نیندازد، امر به گرفتن بلیط هواپیما محرکیت ندارد برایش. یعنی امکان ندارد که حرکت داشته باشد، امکان شرعی ندارد. "لان الانقیاد إلی المولی انما یقول بتطبیق المکلف إرادته التکوینیة إلی إرادة المولی التشریعیة." "وصف إرادة است نه مولی." چون انقیاد به سمت مولی اینی که من منقاد باشم، تسلیم باشم، تابع باشم، مطیع باشم در برابر مولی، فقط وقتی که مکلف اراده تکوینیش را تطبیق بدهد بر اراده تشریعی مولی. اراده تکوینی متتم (متمم) مولی شرعاً، تشریعاً چی میخواهد، من هم تکویناً همان را میخواهم. این میشود انقیاد. "ولما کانت إرادة المولی للمقدّمة تبعیة فکذلک لابدّ ان یکن." وقتی مولی، مولی چی میخواهد؟ به همان که میخواهد، همانجوری که او میخواهد حاصل کنم. دیگر خود او تبعی میخواهد، من کاتولیکتر از پاپ بشوم بعد من استقلالی بخواهم موضوعیت داشته باشد برایم؟ او خودش تبعی است. اینها خود وضو خالی نمیخواهد، وضو را از حیث نماز میخواهد. خب، بعد من الان خود وضو برایم موضوعیت پیدا کند. پس ناچار حال مکلف این چنین خواهد بود.
"واختلف القائلون بالملازمه." تا اینجایش را اتفاق دارند. اینجایش را اختلاف دارند کسانی که قائل به ملازماند. تو این بخش اختلاف دارد که حالا اگر ما وجوب غیری را قائل شدیم، وجوب غیری تعلق پیدا کرد، آیا متعلق وجوب غیری یک حصهای است که از مقدمه ذیالمقدمه یا یک جامعی است جامع مقدم است که منطبق میشود بر حصهای که حالا میخواهد آن حصه برساند یا نرساند؟ از چی وجوب غیری به چی تعلق گرفته؟ به یک حصهای که ما را از مقدمه ذیالمقدمه میرساند یا به جامع مقدمه تعلق گرفته میخواهد برساند یا نرساند؟ که حالا ثمره خوبی هم دارد. مثلاً من وضو گرفتم، وضویی که متصل به نماز میشود ملاک است یا وضو الان بگیرم سه ساعت بعد نماز بخوانم فاصله بیفتد. حصهای که موصله باشد یا غیر موصله فرقی نکند؟ یا نه، به حصه باید لزوماً تعلق بگیرد؟ طبق این مبنا مکلف گفتیم میتواند وضو بگیرد، نماز نخواند و اگر تعلق به جامع گرفته باشد میشود به آن گفت وجوب غیری. ولی اگر فقط به آن حصه موصله تعلق گرفته باشد، دیگر به این وجوب غیری گفته نمیشود.
پس اختلافی سر اینکه به حصه موصله فقط میخورد یا نه، به جامع میخورد که هم باشد از حصه موصله و حصه غیر موصله، روشن است دیگر، اختلاف. "فلو اتی المکلّف بالمقدمة و لم یعتبَرِها". که مثالش را عرض کردم، وضو بگیرد، فعلاً نماز نخواند. مکلف مقدمه را اِتیان بکند ولی مقدمه را نیاورد، "یکون قد أتی بمصداق الوجوب الغیری علی الوجه الثانی." دُورنه! بنا بر وجه دوم که به جامع تعلق میگرفت. وجوب غیری هست و اِتیان کرده. ولی بنا به وجه اول که تعلق به حصه موصله پیدا میکرد، اِتیان نکرده و تکلیف انجام نشود. "ولا برهان علی اصل الملازمة." مقدمه اگر میخواهد متصف بشود به وجوب غیری، بر آن قولی که قائل بود که به جامع تعلق میگیرد، بر آن قول فقط متصف میشود به وجوب غیری. قولی که بخواهد به حصه موصله تعلق پیدا بکند، اینجا نمیتواند مقدمه مصداق وجوب غیری باشد. و مگر اینکه بگوییم که آن مقدمه را به نحو موصله انجام بدهد که وقتی اِتیان کرد بگوییم دیگر این وجوب غیری الانی که تمام شد، وجوب غیری حاصل شد، اصل وجوب غیری را نمیشود بهش قائل بود.
نظام محمود شهید میفرماید که برهانی بر اصل ملازمه نداریم. گرچه خب این قول سوم هم میشود و قائل به تفصیل میشوند. نکته دیگر هم این است که مقدمه از جهت اینکه به ذیالمقدمه ملحق بشود یا نشود، دو حالت دارد که حالا این همان مقدمه موصله و غیر موصله است که حالا من اشارهاش را کردم، حالا توضیح بیشترش. مقدمه را بعد مقدمه انجام میدهد که میشود موصله. یک وقت بعدش انجام نمیدهد، یک فاصله میافتد بین مقدمه و ذیالمقدمه که میشود مقدمه غیر موصله. ما برهانی بر اصل ملازمه نداریم که بگوییم که هم در خوب و هم در وجوب ملازمه باشد بین مقدمه و ذیالمقدمه. "بلا برهان علی اصل الملازمة إثباتاً او نفیاً فی عالم الإرادة." هیچ برهانی نداریم بر اصل ملازمه، چه در مقام اثبات چه در مقام نفی در عالم اراده. برهانی نمیآید، نفیش میکند نسبت به عالم اراده. "وانما المرجع الوجدان. مرجع وجدان شاهد بوجود." مرجع اینجا فقط وجدانی است که شاهد است، شهادت میدهد به وجود این ملازمه. بله، وجدان میگوید که خب اگر آن واجب است، خب این هم باید انجام داد دیگر. وقتی میخواهد آن کار را انجام بدهد، وقتی میخواهد آشپزی کند، اذان بدهی، مرغم بدهی، برنجم بدهی، چه میدانم ظرفم بدهی، گازم بدهی، نمیشود که بگوید من غذا فقط فراهم کنم. آن وقت میخواهد آن را انجام بدهد، این هم باید انجام بدهد.
"و اما فی عالم الجعل و الایجاب" خب، مال عالم اراده بود. قطعاً در عالم اراده، اراده میکند ذیالمقدمه را اراده کرده، مقدمش را هم اراده میکند دیگر. غذا را وقتی اراده کرده، پخت و پز هم اراده میکند. نسبت به وجوب چی؟ نه. میشود من مقدمهای را واجب بدانم ولی مقدم واجب من غذا پختن از شما میخواهم و آن تکلیفی که واجب میکند، ولی لزوماً مثلاً پخت و پز و روشن کردن گاز اینها را به شما واجب نکردم، گفتم اگه میتوانی گاز را روشن کنی، مثلاً میگویمها، حالا فعلاً فرض است دیگر. در عالم جعل و ایجاب ما دلیلی برای این برهان نداریم. "لازمه لا معنا لها." ملازمه معنا ندارد. "لان الجعل فعل اختیاری للفاعل." ملزم که نیستش که ما بگوییم الان دست و بال شارع بسته شده، ملزم شده به اینکه جعل کند. نه، فعل اختیارش است. بخواهد جعل میکند نه. خود آن با اراده فرق میکند. اراده ملازمه عقلی داشت، این و آن نمیشد این را بخواهد آن را نخواهد. ولی این فعل است. میتواند این بخش را بخواهد آن بخشش را نخواهد. فعل اختیاری فاعل است، یعنی فعل اختیاری شارع است. "آخر ترشّحاً ضراری ممکن نیستش که این از یک چیز دیگری ترشّح ضراری پیدا کند." دست و بال شارع بسته شد دیگر (اگر) از آن واجب، از آن مقدمه، به مقدمه ترشّح پیدا کرد. دست و بال شارع هم بند نیامده. فعل اختیارش هم هست. آن را واجب میکند، این را واجب نمیکند. "کما هو معنی الملازم." معنای ملازمه همین ترشّح ضراری بود دیگر. که یک چیزی از یک فعلی ترشّح ضراری به مقدمهاش برسد. معنای ملازمه این است. این نظر مرحوم شهید صدر است و ایشان قائل به تفصیلاند در این مسئله.
اما ثمره هذا البحث. حالا این بحث ثمره دارد یا ندارد؟ خاصیتش چیست؟ "فقط یُبدی الا ووع ما تقدّم انه لا ثمرة له مادام الوجوب الغیری غیر صالح للادانة و المح." خب، ما دیدیم که وجوب غیری صلاحیت ندارد برای اینکه ادانه کند، صلاحیت ندارد برای اینکه محرکیت داشته باشد. محرکیتی ندارد، ادانه ندارد، کاری به جزا و مزایا و حرفها ندارد. در پرتو آنچه که گذشت فهمیدیم که تا وقتی که وجوب غیری صلاحیت برای ادانه و محرک ندارد، ثمره هم حالا هست یا نیست. جزایی که آخر نمیخواهد بهش تعلق بگیرد. محرک که نمیخواهد داشته باشد. خب، حالا میخواهد واجب باشد نماز بخواند، چه فرقی میکند؟ محض تابع محض است. "ولا ادانة ولا محرکیة الا للوجوب النفسی." هیچ اِدانهای نیست، هیچ محرکیتی نیست مگر مال خود وجوب نفسی. وجوب نفسی که ادانه دارد، وجوب نفسی که محرکیت دارد. "والوجوب فی وحدة لجعل المکلف مسئوول عقلاً لتوفیر المقدمات." وجوب نفسی بهتنهایی کفایت میکند. خودش بهتنهایی کفایت میکند برای اینکه مکلف را مسئول کند و این مسئول کردنش هم عقلی است. مسئول چی بکند؟ مسئول این بکند که مقدمات را فراهم بکند. خود وجوب نفسی بهتنهایی کفایت میکند برای اینکه منِ مکلف مسئول باشم مقدمات را فراهم کنم. "لان امتثاله لا یتم بدون ذلک." چون امتثال آن وجوب نفسی تمام نمیشود بدون این فراهم شدن مقدمات واجب. "فأیّ فرق بین افتراض وجوب وجود الوجوب الغیری وافتراض." چه فرقی است بین اینکه ما فرض بگیریم که وجوب غیری وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد؟ این در مورد این بود که ثمره ندارد. غیری مقدمات باشیم یا نه.
"ولکن قد یمکن" که این "قد" یک کمی حالا ماجرا دارد دیگر. ممکن است که ما قائل (به) ثمره بشویم که خب البته در مراحل بعد میخواهم که ثمره را ایشان قبول نمیکند، ولی اینجا فعلاً فرضش و صورتش را طرح میکند. "قد یمکن تصویّر وبَعْض ثمرات." میشود یک سری صورت و یک سری ثمرات را تصور کرد، تصویر کرد و مثال زد. یکی از این ثمرات چیست؟ "انه إذا وجب إنقاض الغریق و توقف علی مقدمة محرمة اقل اهمیةً و هی اتلاف ضرر الغیر، فیجوز للمکلف ارتکاب المقدّمة المحرمة تمهیداً لإنقاض الغریق." که وقتی واجب بشود انقاذ غریق، به عنوان مثال. خب، انقاذ غریق میشود واجب. مقدمش چیست؟ مقدمات فراوانی دارد. حالا متوقف است بر یک مقدمه حرام، باید برود یک قفلی را بشکند، باید برود یک کشتی را غصب کند، کشتی بدون اجازه روشن کند، سوار بشود، وارد زمین بشود. از این قبیل مثال زیاد دارد که البته آن حرام اهمیتش کمتر است. چون اگر اهمیتش بیشتر باشد، که «باید برای اینکه یک گاوی را نجات بدهم یک آدمی را بکشم» قطعاً نیست، اهمیتش کمتر است. نه، برای اینکه یک انسانی را نجات بدهم، مجبورم یک گاوی را بکشم. یک سگی حمله کرده، سگ طرف حمله کرده، حالا طرف هم دارد تو استخر غرق میشود، میپرد، سگه نمیگذارد من بروم وارد استخر بشوم. اینجا دیگر کلت را در میآورد و من میگویم نمیدانم چرا ایشان با دیدن کلت ترسید، در حمام گفته بود ترسید. اختیارش را از دست داد و سگه را میکشد و میرود طرف را نجات میدهد. خب، یک مقدمه مال طرف را اتلاف کرده دیگر. سگ طرف که الان سی چهل میلیون، پنجاه میلیون پول توله سگ نگهبانی هم هست دیگر. اگر سگ مالیات ندارد، منفعتش حرام است. منفعتش حلال است، منفعت دارد و مالیات دارد، طرف گرفته کشته. خب، حالا تو کتاب میگویند اتلاف ضرر دیگری را مطرح میکنند که زراعت دیگری تلف میشود، زمین دیگری، محصولات کشتش زیر پا میرود. "فیجوز للمکلّف ارتکاب المقدمة المحرمة تمهیداً لإنقاض الغریق." اینجا مکلف میتواند که آن مقدمه حرام را مرتکب بشود، تمهیداً لإنقاذ غریق. به عنوان مقدمه برای اینکه غریق را نجات بدهد.
حالا اگر ما قائل به ملازمه شدیم، میگوییم که آقا اینجا تصرف تو این زمین غصبی، اتلاف زمین دیگری، واجب غیری است. من نمیتوانم متصف به حرمت بشود. وجوب دارد. وجوبی که داشت دیگر متصف به حرمت نمیشود. چون اجتماع امر و نهی محال است. ولی اگر قائل به ملازمه نشدیم، یا قائل به ملازمه شدیم ولی گفتیم که فقط به حصه موصله تعلق میگیرد، اینجا دیگر تصرف ما عنوان وجوب غیری پیدا نمیکند. وقتی هم که عنوان وجوب پیدا نکرد، چون اول اینکه فرض بر اینکه حالا من هم رفتم و نتوانستم انقاذ کنم غریق را. فرض بر انقاذ حاصل نشد. خب، من حالا رفتم اتلاف ضرر کردم ولی نتوانستم به هر دلیلی. میشود ثمره دیگر که اگر من اینجا اتلاف زمین انجام دادم از باب وجوب غیری که بهش بار شده بود قبلاً. خب، بر مبنا که حصه موصله باشد، و جلسه نباشم (اگر حصه موصله نباشد)، باز متصل نشد دیگر به انقاذ غریق. من از وجوب رفتم ولی متصل نشد. پس باز هم فقط در فرض حصه موصله است که وجوب غیری مرا پیدا میکند. اینجا میگوییم که انقاذ محقق نشده، مقدمه موصله نبوده، متصف به وجوب نمیشود و این کار، بابا چیست؟ و باید بابت این خسارت که وارد کرده تاوان بدهد.
"فیفرضنا ان المکلّف ارتکب المقدّمة المحرّمة ولم ینقذ الغریق." فرض را بر این بگیریم که مکلف مقدمه حرام را مرتکب شده و غریق را نجات نداده است. "فعلی القول بالملازمة" اگر قائل به ملازمه شدیم. ملازمه چی میگفت؟ میگفت که مقدمه واجب، واجب شرعی است. خب، بنا بر قول ملازمه و "به أن الوجوب الغیری یتعلّق بالجامع بین الحصة الموصلة و غیرها." از این باب که وجوب غیری تعلق میگیرد به جامع اعم از اینکه حصه موصله باشد یا نباشد. "المقدّمة التی ارتکبها المکلّف مصداق للواجب ولا تکون محرمة فی تلک الحالة." اینجا مقدمهای که مکلف مرتکبش شده، مصداقی از واجب است و دیگر در آن حالت نمیتواند حرام باشد. "لإمتناع اجتماع الوجوب و الحرمة علی شیء واحد." چون ممتنع است که وجوب و حرمت بر یک شیء واحد جمع بشوند، میشود اجتماع امر و نهی که محال است.
"و علی القول بإنکار الملازمة او به اختصاص الوجوب الغیری بالحصّة الموصلة" ملازمهای نیست یا ملازمه فقط جایی است که حصه موصله باشد. وجوب غیری فقط اختصاص به موصله دارد. "المقدّمة المذکورة مصداق للواجب." اینجا دیگر این مقدمهای که گفتیم که زمین دیگری تلف بشود، مصداق واجب نیست. "ولا موجب حینئذ لسقوط حرمتها." اینجا هیچ موجبی ندارد. یعنی هیچ چیزی نیست که واجبش بکند و موجب نیست برای سقوط... موجبی نیست، موجب نیست برای اینکه حرمت این را ساقط بکند. هیچی نمیتواند بگوید که آقا این حرام نیست. هیچی نمیتواند این را از حرام بودن در بیاورد. قبلیه فقط وجوبش از حرام بودن ساقط کرد. چون اگر میخواست حرام هم باشد میشود اجتماع امر و نهی. ولی اینجا هیچ چیزی نمیتواند این را از حرام بودن در بیاورد. "بل تکون محرمة بالفعل." اینجا دیگر حرام فلفل است. "و إنما تسقط الحرمة عن الحصّة الموصلة من المقدّمة خاصّةً." حرمت فقط ساقط میشود از حصه موصله (از مقدمه). فقط هم همان حصه موصله است که حرام نیست در این فرض و حصه غیر موصله حرام است.
خب، این هم بحث بعدی که داریم که بحث شیرینی است. اینی که آقا وقتی یک چیزی واجب شد، این موجب این میشود که ضدش هم حرام بشود یا نه؟ وجوب شیء مقتضی حرمت ضد است یا نه؟ که حالا من احتمالاً به خواندن متن نمیرسم، فقط توضیح از بیرون میدهم. و جلسه بعد چون متن اگر به ما امر کردند که برو تو مسجد جمکران نماز مغربت را بخوان، یا در مثلاً صحن انقلاب حرم امام رضا بخوان، یعنی من صحن آزادی بخوانم حرام است؟ من که امتثال نکردم. بله، آن اشتغال یقینیه و امتثال یقینی میخواهد. نه، الان مگر رفتم در مسیر گوهرشاد خواندم یعنی حرام انجام دادم؟ فقط نکردم. مقتضی حرمت آن است.
این بحث ضده دیگر. میگویند که آن میشود ضد. این ضد که تو منطق میگویند، دو تا امر وجودی که بر یک موضوع واحد متعاقب میشود. یعنی این در پس او میآید، آن در پس این میآید. نمیشود با هم بیایند. اجتماعشان با همدیگر ممکن نیست و حمل یکیشان متوقف بر حمل دیگری نیست. این ضدی است که تو منطق میگویند. اصول بهش میگویند ضد خاص. ضد خاص همین است. امر وجودی که اجتماعش با فعل واجب ممکن نیست. ولی ضد عامی که در اصول میگویند این نیست. نقیضش است. پس ضدی که ما در اصول میگوییم، هم شامل «ضد» میشود، هم شامل «نقیض» میشود. چه خبر شد؟ یکهو انقلاب شد. مشهور اصولی گفتند که وقتی یک چیزی از طرف شارع واجب شد، این مقتضی این است که ضد عامش حرام باشد. یعنی نقیضش. وقتی صلات واجب شد، ترکش حرام باشد. ترک میشد دیگر، میشود نقیضش. خب، این اقتضا هم سه تا فرض دارد: یک وقت به نحو عینیت، یک وقت به نحو تضمنه، یک وقت به نحو استلزام. یعنی بگوییم امر به یک چیزی عین این است که دارد از ضدش نهی میکند، این اقتضای معنای عینیت. یا نه، بگوییم که امر به چیزی متضمن نهی از ضد عام میشود. امر میشود مرکب دو تا چیز. انگار هم طلب به این کار، هم منع از ترک. یا اینکه مستلزم باشد به دلالت التزامی، امر به یک چیزی به دلالت التزامی میرساند ترک ضد عامش را. که این سه تا وجه در معانی اقتضا است. که مطلب را از بیرون گفتیم انشاءالله فردا متنش را خواهیم خواند.
*الحمدلله رب العالمین*
در حال بارگذاری نظرات...