‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث قرائت شرعی، روایاتی بهعنوان دلیل برای اثبات برائت در شبهات حکمی و شبهات موضوعی فرموده بودند. روایت دوم، حدیث رفع بود که دو نکتۀ ابتدایی و مهم داشت. در ابتدا دو مرحله باید طی میشد تا میشد استدلال مطرح کرد. این دو مرحله را هم بهصورت توضیحات از بیرون دادیم و هم متن آن را خواندیم. ادامه بحث سرِ این بود که از این روایت، شبهات حکمیه لزوماً اثبات شود یا شبهات موضوعی یا هر دو، که اختلافی بود. توضیحاتش را از بیرون دادیم. قرار شد که متنش را اینطور بگوییم: احتمال اول این است که اختصاص به – عرض کنم که – شبهات موضوعی داشته باشد. «فاما الاحتمال الاول: فاستدل علیه بوحده السیاق». در مورد اینکه فقط شبهات موضوعیه را برساند، استدلالش به "وحدت سیاق" است که همۀ «ما»های موصوله، موضوع خارجی را دارد میگوید. «بأن الموصول فی الفقرات المتعدده و الی ما اکره». اسم موصول که در چند فقره مست و... قرار دارد، «ایما» وحدت داشته باشد، وحدت سیاق داشته باشد. «من الواضح ان المقصود منه فی ما تظیر الیه و نحوه المضوع الخارجی». چون واضح است که مقصود از این «ما»ی موصول – اسم موصول – در «ما تظیر الیه» و مانند آن، مقصود از این چیست؟ موضوع خارجی است، «اول الفعل الخارجی، لا نفس التکلیف». منظور، موضوع خارجی یا فعل خارجی است، نه نفس تکلیف. «فیحمل مالا یعلمون علی الموضوع الخارجی». از اونی که نمیدانیم، حمل میشود بر موضوع خارجی. «فیکون مفاد الجمله حین اذن ان الخمر غیر المعلوم مرفوع الحرمه». خب، اینجا دیگر در این وقت، مفاد جمله چیست؟ این است که خمری که معلوم نیست حرمتش، برداشته شد. «کما ان الفعل المضطر الیه مرفوع الحرمه». موضوع خارجی میشود در واقع، اونی که ازش حکم برداشته شده، فعلی که بهش اضطرار پیدا کردی، حرمت ازش برداشته شده است. «فلا یشمل حالات الشک فی اصل جعل الحرمه علی نحو الشبهه الحکمیه». پس شامل حالات شک در اصل جعل حرمت بر نه بر، مانند شبهۀ حکمیه نمیشود. فقط شبهات موضوعی را در بر میگیرد. «و تحقیق ان وحدت سیاق». خب، حالا پاسخ به این کسانی که قائلند فقط شبهات موضوعی را دربرمیگیرند؛ تحقیق این است که: «انا وحدت سیاق انما تقتضی ان یکون مدلول لفظ المتکرر واحددا فی السیاق الواحد». بله، وحدت سیاق را ما قبول داریم. این که باید سیاق وحدت داشته باشد، اقتضا دارد که مدلول لفظی که دارد تکرار میشود، واحد باشد در یک سیاق. وقتی یک لفظی توی سیاق چند بار دارد تکرار میشود، واحد باشد. این به این معنا نیستش که باید مصادیقش هم واحد باشد. مدلول باید واحد باشد، معنا باید واحد باشد. گفتیم یک مفهوم داریم؛ مفهوم باید در همۀ اینها یکی باشد. مصداق چی؟ اگر چند بار گفتیم درخت، منظور از همۀ درختان، درخته؛ ولی اشکال ندارد که یک بار بگوییم آقا درخت نیاز به آب دارد و در بعضی وقتها بدون نور هم میماند. در یکیش منظورمان درخت «چه میدانم» سیب است، در یکیش منظورمان درخت مثلاً کاج است. در این هیچ منعی ندارد. مصداقش معنای درخت، البته «متعدد» است. «لا کن المصادیق من سنخ واحد». نه این که همۀ مصادیق از یک صنف باشد. «ان اسم الموصول، ان اسم الموصول قد استعمل فی جمیع تلک الفقرات فی معنا عام المبهم باختلاف صفات». لم تنفلمذالک وحدت السیاق فی مرحله المدلول الاستع... وقتی فرض بر این بگیریم که اسم موصول در همۀ این فقرهها استعمال شده باشد در معنای عام مبهمش، چون اسم موصول همین است دیگر. شیء به معنای شیء؛ با این تفاوت که مصداقش مختلف باشد. از جمله به دیگری، مصداق «ما» یک مصداق است، «ما اکره» یک مصداق است، تو «مالا یعلمون» مصداق متفاوت باشد. به اختلاف صفاتش، این سلمه وارد نمیکند. «لم تن» سلمهای وارد نمیکند، به این وسیله وارد نمیشود. وحدت سیاق سلمه نمیبیند، آسیب نمیبیند، خراب نمیشود در مرحلۀ مدلول است. احتمال دوم چیست؟ احتمال دوم این بود که فقط شبهات حکمیه را دربر بگیرد، نه شبه موضوعی و... . «و اما الاحتمال الثانی: فاستند الی ان ظاهرمالا یعلمون ان یکون نفس ما به اذن». احتمال دوم مستند به این است که ظاهر «مالا یعلمون» این است که خود اونی که ما به ازای اسم موصول است، معلوم نیست. آن «ما لا یعلمون»، آن «ما» است. اونی که «مالا یعلمون» است، خود آن «مالا یعلم» معلوم نیست دیگر. آن «ما» معلوم نیست. اونی که مصداق «ما» است، اونی که «ما» است، آن معلوم نیست. آن یک حکم است یا موضوع؟ اگر موضوع باشد که معلوم است؛ تو میدانم این ظرف، تو این مایع در ظرف که معلوم است، عنوانش معلوم نیست، حکمش معلوم نیست. «مالا یعلمون» یعنی آن «ما لا یعلمون رفع»؛ اونی که علم نداری حکم یا موضوع را. حکم علم ندارم. «فن كان ما به اذائه التکلیف فهوه به نفسه غیر معلوم». اونی که ما به ازایش تکلیف باشد، آن فقط معلوم نیست. «و امکان ما به اذائه المضوع الخارجی، فهو به نفسه لیث مشکوکا». اگر ما به ازا میخواهیم موضوع خارجی بگذاریم، این که مشکوک نیست. معلوم است. یک چیزی روبهرویم هست دیگر. یک ظرفی. این که مشکوک نیست. علم اجمالی که نسبت بهش مشکوک است: «خمرا مثلا مشکوک خمر بودن است». «فلایکون عدم العلم مسندا اعلام مدلول اسم الموصول حقیقتا». اینجا نداشتن علم، استناد پیدا نمیکند به مدلول اسم موصول. در حقیقت، حقیقتاً، مجازاً. اونی که دارد برمیدارد، نمیدانی چه چیزی. واقعاً نمیدانی حکم یا موضوع را. واقعاً حکم، حقیقتاً حکم نمیدانی. مجازاً موضوع. پس این را هم اینجا بگوییم: اسناد اسناد حقیقی. چون به حکم است. اصالت الحقیقه هم حکم میکند که ما فقط حکم را دربرگیریم، حکم بدانیم و بگوییم که حدیث رفع فقط دارد حکم... «خلاف ظاهر الحدیث». اگر بخواهیم مجازاً بگوییم و موضوع را هم بگوییم مشکوک، این ظاهر بازار حدیث جور در نمیآید. «فیتعین ان یراد باسم الموصول التکلیف». و مراد از اسم موصول تکلیف باشد. که اگر این طور بود، دیگر اختصاص پیدا میکند به شبهه.
دو تا اشکال به استدلال اینها وارد است. «و یرد علیه اولاً». ایراد اول این است که اسم موصول، نفس عنوان خمر برای مایع مشکوک... «نفی عنوان المشکوک کونه خمراً، فعدم العلم یکون مسنداً الیه حقیقت». مسند، البته «مستند الیه». ایراد اول این است که ممکن است که ما به ازای اسم موصول، خود عنوان خمر باشد، نه مایعی مشکوک خمریتش مشکوک است. خود عنوان خمر باشد. خب، موضوع دیگر. عنوان خمر برای ما مشکوک است. پس اینجا نداشتن علم هم حقیقتاً استناد داده میشود به موضوع. عنوان خمر را شک داریم بر این صادق است یا نه. علم ندارم خمریّت را. نه این که تو بگویی موضوع روشن است. کجا موضوع روشن است؟ این مایع که موضوع نیست که. خمریّت این مایع موضوع است و خمریّت این مایع مشکوک است. من علم بهش ندارم. همانی که برش داشتند چیست؟ همانی که من بهش علم ندارم. موضوع همین جا در واقع همان شد که من بهش علم - نسبت به این موضوع - من علم ندارم. چون نمیدانم خمر است یا نه. پس شبه موضوعی درگیره. که من دیروز هم عرض کردم، نمیشود اصلاً جایی با نگاه دقیق فنی، نمیشود شبهۀ حکمی باشد که قبلش به موضوع برسد. هر شبهۀ حکمیه به یک شبهۀ موضوعی. اگر کسی پذیرفت برائت در شبهۀ حکمیه را، به طریق اولى در شبهۀ موضوعی هم قائل بهش بشود. هم کلیت، هم در اینجا که اگر دلیلی شبهۀ حکمیه را دارد قبول میکند، همان دلیل به طریق اولى شبهۀ موضوعیه را هم دارد در خودش میگنجاند. این هم نکتهای که حالا از بیرون.
«و ثانیاً». ایراد دوم این است که: «لو سلمنا ان ما به اذن اسم الموصولی بقیه یکون هو التکلیفه اختصاص». بر فرض تسلیم بشویم که ما به ازای اسم موصول شایسته باشد که تکلیف باشد، این موجب نمیشود که اختصاص پیدا کند به شبهۀ حکمیه. «لان التکلیف به معنی الحکم المجعول مشکوک کن فشبه موضوعیت ای». چون تکلیف اگر معنای حکم مجعول بگیریم، مثلاً مجعول نه صلات در جعل صلات مجعول، نه خمریت حرام عندالله. خمریت مجعولی که حرام است، اکل خمر حرام است، شرب خمر حکم مجعول. این شامل در شبهات موضوعیه مشکوک است. شامل این هم بیرون عرض کرد. «و اما الاحتمال الثالث». میرسیم احتمال سوم که هم بگیریم، هم برای شبهات حکمیه، هم برای شبهات موضوعیه. «فهو یتوقف علی تصویر جامع». متوقف بر این است که یک تصویر جامعی تصور کنیم که آن وقت آن مراد از اسم موصول به آن تصور جامع منطبق باشد. «و هذا ال جامع لهو فردیتان». این جامع دو فرض دارد. «الاولى: مراد اسم الموصول الشیء». مراد از اسم موصول شیء باشد. «کان تکلیفا او موضوع خارجی». حالا میخواهد آن شیء تکلیف باشد یا موضوع. اعتراضی که شده برای مطلب: «تکلیف حقیقی قابل رفع به نفسه و اسناده الی الموضوع مجازی و به لحاظ حکم الی من الجمع بین الاسناد الحقیقی و المجازی فستعمال واحد». اعتراض این است: اسناد رفع به تکلیف. این که میگوییم تکلیف برداشته میشود، این رفع اینجا حقیقی. چون واقعاً قابل رفع است. حکم واقعاً قابل رفع است. ولی اسناد رفع به موضوع مجازی. موضوع را که دیگر واقعاً برنمیدارند که. این مایع را که نمیتوان رفع کرد. حرمت خوردنش را برداشتند. اسناد به این که آقا این مایع را برداشتند، رفع شد این مایع. اسناد به این موضوع، این میشود چی میشود؟ مجاز. مفصل کتککاری کردیم سرش که اصلاً موضوع خمر است یا شرب خمر. شرب خمر هم برداشته شد با آن حکمی که بگوییم الان دیگر شرب خمر نیست. این کار من که حرام نیست. الان واقعاً این هم رفع شد؟ واقعاً الان به حمل شایع، کار من شرب خمر مجازی شد، به لحاظ حکمش. در واقع داریم بهش نسبت میدهیم، نه به لحاظ خودش. نمیشود جمع بشود بین اسناد حقیقی و مجازی در یک استعمال. بیرون دادیم، ولی جواب: «ان اسناد رفع التکلیف لیث حقیقی». پاسخ این است که اسناد رفع به تکلیف، به خود تکلیف هم حقیقی نیست. شما میخواهی بگویی که به تکلیف حقیقیه، به موضوع مجازی؟ ما میگوییم به خود تکلیف هم حقیقی نیست. چون اصلاً اصل رفع هم حقیقی نیست. خود رفعش ظاهری و رفع مجازی. واقعاً رفع صورت نمیگیرد، رفع ظاهری است. فرزند داریم، رفع را لحاظ میکنیم. «فالسنادان کلاهما عناییان». هر دو تا اسناد مجازی.
از ثانیه که این فرضیه دوم: «ان یراد باسم الموصول التکلیف المجعول». مراد از اسم موصول تکلیف مجعول باشد. رفع «اما لا یعلمون» یعنی رفع الحکم المجعول الذی «لا یعلمون». اسم موصولی که بخواهد تکلیف مجعول باشد هم در شبهۀ حکمیه مشکوک، هم در شبهۀ موضوعیه. «و انما یختلفان فی منشا». تفاوت این دو تا جفت این شبهات – چه حکمی، چه موضوعی – تفاوتش توی منشأ است. «فان المنشا فی الاولا عدم العلم بالجعل و فی الثانی عدم العلم»...
منشأ توی شبهۀ حکمیه این است که علم به جعل نداریم. تو شبهۀ موضوعی این است که موضوع نداریم. شبهه و شک در هر دو تا. نسبت به شک که در تکلیف مجعول شک داریم، نسبت به هر دو صادق است و میتواند نسبت به هر دو تا شامل بشود. لذا: «و المعین الاعمال ثالث بعد تصویر ال جامع هو الاطلاق». که حالا اصلاح هم میآید و همین را تعیین میکند. میگوید همین احتمال سوم درست است. «فتحکم مدل الآل و حدیث رفع علی البرا». حدیث رفع برائت دارد و نفی وجوب تحفظ و احتیاط را هم نفی میکند. این هم از این. پس از نظر شهید صدر، در بین روایات فعلاً حدیث رفع، دلالت بر برائت شرعی داشت. حدیث دوم، حدیث سومی هم که میگوییم دلالت دارد، روایت زکری بن یحیى از امام صادق علیه السلام: «ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع». هر چیزی که خدا علمش را از بندههایش محجوب کرده، در حجاب قرار داده، بندهها نسبت به علم او از آنها برداشته شده، یعنی حکمش از آنها برداشته. این که میگوید از مکلف برداشته شده، وضع از مکلف عبارت اخراج از رفع از مکلف برداشته شده، وضع از مکلف. وضع. علت را باید مثل همان علت حدیث سابق در نظر گرفت میشود و همان طور که حدیث رفع علت بر حکم و موضوع با هم داشت، این حدیث حجب هم حکم و موضوع با همدیگر میشود که «ما لم یبین الله تعالی و اخفاه عن عباده فهو موضوع عنها». «لیسوب مسؤولین تجاهه». در برابر این مسئولیتی ندارم. البته این حدیث حجب بله، و الحدیث در نگاه شهید دلالت دارد. حدیث بعدی دلالت ندارد. استدلالی که به این حدیث «حج» شده، دو تا ایراد بهش گرفتن؛ شهید هر دو تا ایراد را جواب میدهند.
ایراد اول این است که آقا این حجب اینجا اسناد به خدا داده شده. کی حجاب در حجاب بردیم؟ ما الان بحثمان سر این است که ما در حجاب رفتیم، آن هم به خاطر ظلم ظالم است. کتابم را گرفتند، سوزاندند. روایاتمان را مفقود کردند، حدیثسوزی کردند. اولیا با گرفتن هر چه حدیث از پیغمبر بود، جمع کردند، سوزاندند. این حجب الله دیگر نمیشود. شما میگویی: «ما حجب الله علماً...». این حجب الظلمه. حجب فلانی. حجب الله نمیشود. این اسناد به خدا داده میشود، معنای صدورش نه وصول. دعوایمان سر وصول بود. اجرا بکنیم که وصول پیدا نکرده. نه جایی که صدور پیدا نکرده. اینجا میگوید اونی که صدور پیدا نکرده نسبت بهش تکلیف. خب، ما از کجا بفهمیم که صدور پیدا نکرده؟ ما میدانیم که خیلی از احکام صادر شده، واصل نشده به دست ما. این دیگر منشأش میشود ماها ظلمه و اینها منشأ خارجی دارد. از جانب شارع دیگر نیست که او اخفا کرده. پس دیگر شامل اونی که عادتاً از احکامی که احتمال میدهیم که به خاطر یک سری عوارض اتفاقیه مثل ظلم، مثل کتابسوزی، مثل چه چه چه...، به این دلایل این به ما نرسیده. شامل این نشود. بلکه با اونی که خدا خودش آشکار نکرده را، فقط منظور دارد. این اشکال اول.
اشکال دوم هم این است که بعد میگوید: «کل ما حجب الله عن عباده عن العباد». «العباد» الف لام دارد؛ یعنی کل عباد. همۀ اونی که هیچکس نمیداند، برای همۀ عباد مخفی است. آن برداشته شده. خب، اگر یکی بداند چی؟ محل بحث ما نیست. بحث ما سر این است که ممکن است کسانی میدانستند، بعضیا نمیدانستند. اگر کسی نمیدانست، ولو ده نفر دیگر میدانند، به این نرسیده باشد، اینها محجوب است. موضوع «ان هم» هست. از اینها برداشته میشود یا نه؟ از همه اونی که هیچکس نمیداند، این عبارت پس عموم دارد و اونی که بعضیا توش شک دارند، بعضی دیگر شک ندارند، شامل نمیشود. اونی که هیچکس نمیداند شامل میشود.
پاسخ میلاد به ایراد اول: ایراد اول چی میگفت؟ حجب الله، حجب از طرف خدا باشد. در حالی که ما الان بحثمان سر وصول است، نه سر صدور. پاسخ به اینها این است که شما شارع این اسناد به خدا از حیثیت شارع نده. اسناد به خدا از حیثیت ربالعالمین. که هر حجمی در عالم صورت بگیرد من عالم برمیگردد به اله. الله همان جور که هر رزقی که تو عالم دارد داده میشود، آخر مظهر رزاقیت خدا. خلقی که دارد صورت میگیرد، مظهر خلاقیت و خالقیت خدا. هر حجمی هم که دارد صورت میگیرد، مظهر حاجبیت و ربوبیت خدا. اسناد بدهیم به خدا و این هم شامل «حجب الله» میشود. یعنی اگر یک معلمی روی تخته نوشت که فردا فلان تکلیف بیاورید، پنج نفر خواندند، یکی آمد پاک کرد. پنج نفر بعدی که آمدند، نخواندند و با خبر نشدند. این در واقع اونی که پاک کرد و به این پنج نفر بعدی خبر نرسید، این هم «حجب الله عن عباده». درست شد؟ این هم محجوب شد. این حجاب، حجابی بود که خدای متعال حجبه. درست شد؟ با این نگاه میگوییم که هر حجابی که در عالم واقع میشود، از طرف خداست و لزومی ندارد که ما این را مقیدش بکنیم که به آن حجمی که از حیثیت حاکمیت و شارعیت خدا دارد صادر میشود. هر حجمی که خب هم حجب در صدور، هم حجب در اصول را هر دو تا را شامل میشود.
اشکال دوم هم که گفتند عباد فقط جمع است. پاسخش به این است که ما اینجا از حدیث، انحلالیت و استظهار به معنای اینکه هر چیزی که از عبد خدا محجوب کرده، این از او برداشته شده. عباد را به نحو عموم استقراقی لحاظ میکنیم، نه عموم مجموعی. مشهدیها، مشهدیها مهمان این برنامه. اگر منظور عموم مجموعی باشد، یعنی تکتک اینها و تا وقتی همه – مثلاً اگر ما ۱۰ هزار تا مشهدی داریم – تا وقتی همه ۱۰ هزار تا پر نشود، آن مودای کلام حاصل نمیشود. استقراقی شد، یعنی مشهدیها به فرد فرد آن عنوان کلی را تکتک اینها. یک وقتی ما این شیمون پرز ملعون که به درک واصل شد، یک پستی نوشتیم، زیرش نوشتیم که «فقد دابر الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين». که آیه قرآن میفرماید که این پشت کسانی که ظلم کردند بریده، قطع شد. یکی از رفقا، دوستان فاضل امام تو همشون با هم به درک واصل نشد. این حرف صادق نیست. مجموعه ظاهر آیه، لااقل بگوییم هر دو تا را میرساند. اگر نگوییم ظاهر به عموم است، لااقل این است که هر دو تا را دربرمیگیرد و این معنایش هم درست است، یعنی هر یک دانه هم که بمیرد، میشود گفت «قطعه دابر الذین». من که وقتی همه با هم اگر ما روی کرۀ زمین ۱۰ میلیون ظالم داریم، هر وقت آن نفر ده و نیم میلیونیام، هر یک فرد هم اگر مرد... . خب حالا اگر این طور گفتیم، «حجب الله علمه عن العباد» نه یعنی «عن العب...». آن وقتی که اگر ما ۱۰ میلیون آدم داریم، اونی که بر همۀ این ۱۰ میلیون محجوب است و از همه برداشته شد، یعنی باید تا آن نفر آخر ۱۰ میلیون صبر کنیم، ببینیم محجوب استقراقی. نه. یک حکمی برای همۀ آنها بر هر یک فرد هم به تنهایی صادق است. یعنی برای جاری شدن حکم نباید صبر کنیم که بر همه یک دور کامل شمول پیدا کند، بعد حالا بر همه جاری بشود. اول بر همه، همان لحظه که شمول پیدا میکند، جاری میشود. این میشود عموم استقراق. پس هر یک نفری که محجوب واقع شد، یک چیزی برایش - همان یک نفر هم - این هم نکته.
«و منها روایت زکری بن یحیی ابی عبدالله علیه السلام». روایت بعدی، روایت زکری بن یحیی از امام صادق علیه السلام. «انه قال: ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع». هر آنچه که خدا علمش را از بندهها محجوب کرده، از آنها برداشته شده. «فان الوضع عن المکلف تعبیر آخر عن رفع». این که از مکلف وضع است، یعنی وضع از مکلف به معنای رفع از مکلف. «فتکون دلالت هذه الروایه علی وزان دلالت الحدیث ساب». اینجا دیگر دلالت این روایت میشود بر وزان دلالت حدیث سابق، یعنی حدیث رفع. «استفاده منها». از این روایت هم استفاده میشود نفی وجود تحفظ و احتیاط. واجب نیست. «علی الاستدلال امران». استدلال دو تا ملاحظه هست، دو امر ملاحظه میشود. «احدهما». ملاحظۀ اول این است که: «ان الحجب ه اسند الی الله تعالی». این حجب اینجا اسناد به خدا داده شده. «فیختصو الاحکام المجهوله التی ینش عدم العلم بها من قبل الشار الاخفائه له». اختصاص پیدا میکند به احکام مجهولی که منشأ مجهول بودن آن حکم، منشأ عدم علم به آن از جانب شارع، چون شارع مخفی کرده. ما علم بهشت نداریم، یعنی در صدورش. «ولا یشمل ما تشک فیه عادتاً من الاحکام التی یحتمل عدم اصولها لوارد اتفاق». دیگر شامل اونی که عادتاً شک میشود درش، از احکامی که احتمال میرود عدم وصولش به خاطر عوارض اتفاقی، ظلم ظالم، از بین رفتن کتاب، سوختن کتاب، مانند اینها، شامل این دیگر نمیشود، یعنی وصول را دربرنمیگیرد. صدور را فقط میگوید. البته اینجا «ما تشک»، اگر «یشک» ایشان میگفت «فیه عادت». درست است. حالا با «تشک» و گفتن هم دیگر... . حالا این اشکال.
پاسخ اشکال اول چیست؟ «و یرد» ایرادش این است که: «ان الحجب لم یسند الی المولا سبحان به ما هو شارع و حاکم». این حجب را اسناد نمیدهیم به خدا از آن جهت که شارع و حاکم است. «لنصرف الی ذالک النحو من الحجم». تا انصراف پیدا کند به این نحو از حجم که حجب از طرف شارع و حجب در صدور باشد. «رب العالمین». اسناد بهش میدهیم از حیثیتی که ربالعالمین است و «و بیده الامر من قبل و من بعد». همۀ عالم عظمت الامور حاجی در منظومه، همۀ امور در دست او و او ربالعالمین است. هر حجمی هم که دارد صورت میگیرد، تکویناً در واقع مظهر حجب الهی و حاجیت الهی. «هو الحاجب». او حاجب اصلی و به این وسیله، «و بهذا یشمل کل حجب». شامل هر حجمی میشود. «یقه فی العالم». هر حجمی که در حجمی که در عالم واقع میشود، از طرف خدا میشود آن را دانست. «ولا موجب لتقیه بالحج بالواقع منه به ماهو حاکم». دیگر موجبی نداریم که ما قیدش بزنیم به اینکه فقط حجمی که از طرف او از آن جهت که او فقط آن حجم را بگوییم. ما «حجب الله علما عن الع» تخته را پاک کرد. این هم میشود حجم.
«والاخر». اشکال دوم: «امن موضوع عب الف لام داشت». مفید برای عموم. «فختصو بما کان غیر معلوم لهم جمیع». اختصاص دارد به اونی که برای همه معلوم. «فلایشمل التکالیف التی یشک فیها بعض العباد». نه شامل اونایی که بعضیا میدونن، بعضی شک میکنن. اینها نمیشود. اونی که همه توش شک میکنن، اونی که علمش از همه محجوب شده، فقط شامل میشود. گاهی این طور جواب داده شده. البته شهید اینجا اشکالی کلاً جواب میدهند. حالا درست است، «قد»ی و جواب دارد. میگویند: «کی کیم بوی این را دارد که این جواب را انگار قبول ندارند، ولی در عین حال این را به عنوان دلیل دارند میپذیرند». یعنی بعد از حدیث رفع، حدیث حجب، علت برائت در شبهات حکمی و موضوعی با هم. گاهی این طور جواب دادند در این مطلب، به استظهار الانحلالیه من الحدیث. که از حدیث ما استظهار انحلالیه بکنیم. به معنا یعنی چی؟ استظهار انحلالی؟ انحلال پیدا بکند، منحل بشود به تعداد افراد عباد. منحل بشود. یکیشان که نه، بر همه شان. که وقتی همه رو دربرگرفت، حالا حکم جاری بشود. نه به هر یکیشان. انحلالی به این معنا که «ان کل ما حجبه عن عبد فهو موضوع». در هر عبدی که محجوب شد از همان «قل عباد» «نوحزه» به نحو العموم استقراقی «للعموم». عباد اینجا به نحو عمومی استقراقی لحاظ میشود، ملاحظه میشود، نه عموم مجموعی. و «و منها روایت زکری بن یحیی ابی عبدالله علیه السلام». روایت بعدی، روایت زکری بن یحیی از امام صادق علیه السلام. «انه قال: ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع». هر آنچه که خدا علمش را از بندهها محجوب کرده، از آنها برداشته شده. «فان الوضع عن المکلف تعبیر آخر عن رفع». این که از مکلف وضع است، یعنی وضع از مکلف به معنای رفع از مکلف. «فتکون دلالت هذه الروایه علی وزان دلالت الحدیث ساب». اینجا دیگر دلالت این روایت میشود بر وزان دلالت حدیث سابق، یعنی حدیث رفع. «استفاده منها». از این روایت هم استفاده میشود نفی وجود تحفظ و احتیاط. واجب نیست. «علی الاستدلال امران». استدلال دو تا ملاحظه هست، دو امر ملاحظه میشود. «احدهما». ملاحظۀ اول این است که: «ان الحجب ه اسند الی الله تعالی». این حجب اینجا اسناد به خدا داده شده. «فیختصو الاحکام المجهوله التی ینش عدم العلم بها من قبل الشار الاخفائه له». اختصاص پیدا میکند به احکام مجهولی که منشأ مجهول بودن آن حکم، منشأ عدم علم به آن از جانب شارع، چون شارع مخفی کرده. ما علم بهشت نداریم، یعنی در صدورش. «ولا یشمل ما تشک فیه عادتاً من الاحکام التی یحتمل عدم اصولها لوارد اتفاق». دیگر شامل اونی که عادتاً شک میشود درش، از احکامی که احتمال میرود عدم وصولش به خاطر عوارض اتفاقی، ظلم ظالم، از بین رفتن کتاب، سوختن کتاب، مانند اینها، شامل این دیگر نمیشود، یعنی وصول را دربرنمیگیرد. صدور را فقط میگوید. البته اینجا «ما تشک»، اگر «یشک» ایشان میگفت «فیه عادت». درست است. حالا با «تشک» و گفتن هم دیگر... . حالا این اشکال.
پاسخ اشکال اول چیست؟ «و یرد» ایرادش این است که: «ان الحجب لم یسند الی المولا سبحان به ما هو شارع و حاکم». این حجب را اسناد نمیدهیم به خدا از آن جهت که شارع و حاکم است. «لنصرف الی ذالک النحو من الحجم». تا انصراف پیدا کند به این نحو از حجم که حجب از طرف شارع و حجب در صدور باشد. «رب العالمین». اسناد بهش میدهیم از حیثیتی که ربالعالمین است و «و بیده الامر من قبل و من بعد». همۀ عالم عظمت الامور حاجی در منظومه، همۀ امور در دست او و او ربالعالمین است. هر حجمی هم که دارد صورت میگیرد، تکویناً در واقع مظهر حجب الهی و حاجیت الهی. «هو الحاجب». او حاجب اصلی و به این وسیله، «و بهذا یشمل کل حجب». شامل هر حجمی میشود. «یقه فی العالم». هر حجمی که در حجمی که در عالم واقع میشود، از طرف خدا میشود آن را دانست. «ولا موجب لتقیه بالحج بالواقع منه به ماهو حاکم». دیگر موجبی نداریم که ما قیدش بزنیم به اینکه فقط حجمی که از طرف او از آن جهت که او فقط آن حجم را بگوییم. ما «حجب الله علما عن الع» تخته را پاک کرد. این هم میشود حجم.
«والاخر». اشکال دوم: «امن موضوع عب الف لام داشت». مفید برای عموم. «فختصو بما کان غیر معلوم لهم جمیع». اختصاص دارد به اونی که برای همه معلوم. «فلایشمل التکالیف التی یشک فیها بعض العباد». نه شامل اونایی که بعضیا میدونن، بعضی شک میکنن. اینها نمیشود. اونی که همه توش شک میکنن، اونی که علمش از همه محجوب شده، فقط شامل میشود. گاهی این طور جواب داده شده. البته شهید اینجا اشکالی کلاً جواب میدهند. حالا درست است، «قد»ی و جواب دارد. میگویند: «کی کیم بوی این را دارد که این جواب را انگار قبول ندارند، ولی در عین حال این را به عنوان دلیل دارند میپذیرند». یعنی بعد از حدیث رفع، حدیث حجب، علت برائت در شبهات حکمی و موضوعی با هم. گاهی این طور جواب دادند در این مطلب، به استظهار الانحلالیه من الحدیث. که از حدیث ما استظهار انحلالیه بکنیم. به معنا یعنی چی؟ استظهار انحلالی؟ انحلال پیدا بکند، منحل بشود به تعداد افراد عباد. منحل بشود. یکیشان که نه، بر همه شان. که وقتی همه رو دربرگرفت، حالا حکم جاری بشود. نه به هر یکیشان. انحلالی به این معنا که «ان کل ما حجبه عن عبد فهو موضوع». در هر عبدی که محجوب شد از همان «قل عباد» «نوحزه» به نحو العموم استقراقی «للعموم». عباد اینجا به نحو عمومی استقراقی لحاظ میشود، ملاحظه میشود، نه عموم مجموعی.
«و منها روایت عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله علیه السلام». روایت بعدی، روایت عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام: «انه قال: کل شی فیه حلال و حرام فهولک حلال ابداً حتی تعرف الحرام منه بعینه فتدعه». هر چیزی که توش حلال و حرام هست، براتون همیشه حلال است، تا وقتی که یقین پیدا کنی، علم پیدا کنی به آن بخش حرامش که همان وقتی برات واضح شد که این به عینه حرام است، آنجا دیگر رهاش کن. این هم حدیث بعدی است. استدلال این است که اینجا، این حلیتت را همراه این فرض قرار داده که حرام و حلال واقعی داریم. بعد آمده یک حلال ظاهری و حلیت ظاهری را لحاظ کرده برای آن. حلیت ظاهری غایت گذاشته. آن هم وقتی که واقعاً دیگر محرز بشود حرام بودنش. هر وقت حرام بودن محرز شد، واضح شد، این حلیت ظاهری هم برداشته میشود. این یک تعبیر دیگری از ترخیص است، یعنی تا وقتی برات احراز بشود حرمت، یقین به حرمت پیدا کنی. مرخص در ترخیص است، لازم نیست که تحفظ و احتیاط داشته باشی. آن جوری که اخباری لازم نیست شما تحفظ و احتیاط داشته باشی. این استدلال به این آیه است به این روایت.
ولی یک تعدادی از محققین گفتند که آقا این روایت فقط دارد شبهات موضوعی را بیان میکند. انگار شهید صدر هم همین را میپذیرد. چون ردی بر حرف اینها نمیآورد. چرا آقا؟ اختصاص به شبهات موضوعی در این روایت به خاطر دو تا قرینه است. یکی اینکه اول فرمود: «کل شیء فیه حلال و حرام». هر چیزی که توش حلال و حرامی هست. یک طبیعتی را فرض گرفته، یک طبیعت واحدی. تقسیم میشود افرادش به افراد حلال و افراد حرام. درست شد؟ آن وقت این تقسیم، سبب در شک است. چون میتواند بعضیاش حلال باشد، بعضیاش حرام باشد. ما به شک. چون هم حلال دارد، هم حرام دارد، به شک افتادیم. درست شد؟ منشأ شکمان این است که افراد تنوع دارد و تعدد دارد. افراد حلال و حرام را دربرمیگیرد. این وقتی منشأ این طوری میشود، این مال موضوعات خارجی است. چون در شبهات حکمیه، اصلاً منشأ شک، افراد خارجی نیست. تنوع افراد حکمیه این است که نص شرعی به ما نرسد. منشأ شک دیگر نمیتواند حلال و حرام داشته باشد. توتون یا حلال عندالله یا حرام است. نه این که «فیه حلال و حرام». بعضی شبه توتونها حلال است، تو میدانی بعضیاش حلال است، بعضیاش حرام است. فعلاً تا وقتی که برات محرز نشده این جزو آن اقسام حرام است، مصرف کن. مشاور حکمی نمیشود این جوری باشد. یک لحم ارنب مثلاً این جوری باشد. نه. ما میدانیم تو بازار یک سری گوشت مرغ مرداد و گوسفندها یک تعدادشان هست که گرگ دریده. روغنهایی که میآورند، بعضی توش موش افتاده. ما یک علمی داریم به این که از روغن زیتون و روغن نمیدانم گوسفند و فلان و اینها، بعضی افرادش حلال است، بعضی افرادش حرام است. تا براتون محرز نشده این جزو آن افراد حرام است، مصرف کن. این مال کجا است؟ موضوع خارجی است این. پس فقط در مورد شبهۀ موضوعی صادق است. نه در مثل شک در حرمت شرب توتون و امثال آن از شبهات حکمیه که شک درون منشأش تنوع افراد طبیعت نیست، بلکه این است که نص شرعی بر حرمت نرسیده، منشأ شک ما است.
قرینۀ دوم هم این است که مفاد حدیث اگر حمل بر شبهۀ حکمیه بشود، اینجا کلمۀ «بعینه» دیگر تأکید خالی میشود، تأکید صرف میشود. چرا؟ چون که علم به حرام در شبهۀ حکمیه مسابقه با علم به حرام به عینش دارد. «تعرف الحرام منه بعینه». خب، هر وقت من حکمش برایم روشن شد، آن به عینه هم صادق است دیگر. یک علمی ندارد که متوقف مانده تا به عینیت برسد. علم خودش عین عینیت است. موضوع این جوری نیست. یک علمی دارد به این که تو بازار گوشتهایی هست حلال و حرام. تا برای من دیگر بیام ببینم که این فلانی هر وقت که گوشت میآورد، این مردارهها را برمیدارد میآورد. «تعرف الحرام منه بعینه». اگر ما شبهۀ حکمیه گرفتیم، این اسنادمان میشود صرف تأکید. این «بعینه» تأکید خالی میشود. ولی اگر مجازی گرفتیم، اگر موضوعی گرفتیم، آن وقت دیگر یک فایدهای پیدا میکند این «بعینه». غایت میشود، فایده پیدا میکند، ثمره پیدا میکند و فقط جایی را در بر میگیرد که علم تفصیلی باشد، نه فقط علم اجمالی. پس علم تفصیلی را دربرمیگیرد که غالباً تو شبهات موضوعیه پیدا میشود. آن وقت دیگر ثمره پیدا میکند، تأکید صرف نمیشود. یک قیدی میشود برای موضوع، یک قیدی میشود برای حکم و ثمرۀ عینی پیدا میکند و اصل هم در کلام این است که وقتی یک چیزی میآید، صرف تأکید نباشد، قید باشد. اصل قیود، اعتراضی است. قیود بود که قبلاً شهید مطرح کرد. و این که بخواهد یک چیزی تأکید خالی باشد، خلاف قاعده و خلاف اصل است. این هم شد قرینۀ دوم برای این که فقط شبهات موضوعیه را اینجا مد نظر دارد. خب، متن این را هم بخوانیم.
«و منها روایت عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله علیه السلام». روایت آخر در این بحث، دین ما، آخرین روایت ما بود به قول شهید. میفرماید که أهم نصوص همین شنیدم. در آیات هم در روایات أهم نصوص اینها. این میشود دلیل آخر ما. در حالا بعد یک بحثی داریم: ادلۀ اخباریها، ادلهای میآورند برای تحفظ و احتیاط. ادلۀ رد در واقع قرائت کل اعتراضات علی ادله البرائت و ان شاء الله از فردا واردش میشویم و بهش میرسیم. باز یک بحث مفصلی، آن طرفه، بحثهای خیلی خوبی هم دارد. بحثهای خیلی خوبی دارد، مخصوصاً بحث وسایلش خیلی بحثهای عالی. حالا «فره» آخرین روایت برای ادلۀ برائتها، روایت همین حلال و حرامی بود که روی تو خواندیم و ترجمه کردیم. «و تقریب الاستدلال النهار تجل الحلیه من افتراض وجود حرام و حلال واقعی». روایت دارد حلیتت را قرار میدهد همراه با فرض این که یک حرام و حلال واقعی هست. «و تبع لهاذه الحلیه غ غایته». یک غایتی را لحاظ میکند و قرار میدهد و «لایتفهو لک حلال» تا اینجا میرسد. «و هی تمیز الحرام». یعنی «تعرف حرام منه بعینه». اینجا غایت است. تا وقتی که برات محرز شود حرام بودن، تمیز به حرام پیدا کنی. «فاذه الحلیه ظاهریه». این حلیت دیگر بنابراین ظاهری است و «هی تعبیر آخر ان ترخیص». یک تعبیر دیگری از ترخیص. «فی ترک تحفظ والاحتیاط». در این که تحفظ و احتیاط واجب و لازم. «ولکن ذهب جماعت من المحققین». ولی یک تعدادی از محققین به این سمت رفتند. «الی ان هذ الروایه مختص به شبهات موضوعیه». گفتند که این اختصاص به شبهات موضوعی دارد. «و ذالک لقرینتین». به خاطر دو تا قرینه است. «العولا انظاهر قوله کل شیء فی حلال و حرام». ظاهر این تعبیر چیست؟ «افتراز طبیعت منقسم فعلاً الی افراد محللت و افراد محرمات». که این طبیعت تقسیم میشود به یک سری، یعنی طبیعت یک سری افراد دارد که افراد محلل است، یک سری افراد دارد که افراد محرم است. «و ان هذا الانقسام هو سبب فی الشک». همین است که این دو جوره که سبب در شک شده. چون بعضی افرادش حلال، بعضی افرادش حرام است، ما را به شک انداخته. «بی حرمه هادل فرد او». که این فرد حرام است یا آن فرد. این فقط صادق در شبهات موضوعی. «لا فی مثل شک فی حرمت شربل توتون مثلاً». نه در مثل شک در حرمت شرب توتون مثلاً. حکمی است و «و امثاله من الشبهات الحکمیه». آنجا دیگر این شکلی نیست که بگوییم یک افرادی دارد حلال است، یک سری افرادش حرام. یا حلال یا حرام. شک داریم که حلال است یا حرام است. یک افراد حلالی دارد، یک افراد حرام دارد. «شک فیها لاینش تنوع افراد طبیعت». در شبهات حکمیه دیگر منشأ شک تنوع افراد طبیعت نیست. «بل من عدم وصول النصر شرعی التحریب». منشأ شک در شبهات حکمیه نرسیدن نص شرعی بر حرمت است که ما را به شک انداخته، نه این که افراد منقسم به دو جور میشود، بعضی حلال و بعضی حرام.
قرینۀ دوم: «الثانیه قرینه دوم انه مفاد الحدیث اذا حمل علی شبهه الحکمیه کانت کلمة بعینه تاکیدا». مفاد حدیث وقتی حمل بشود بر شبهۀ حکمیه، این کلمۀ «بعینه» تأکید خالی میشود، تأکید محض میشود. «لعن العلم بالحرام فیها مسابقه». حرام است. این دیگر همان به عینه شد دیگر. حرام است. «حتی تعرف الحرام». وقتی که حرمتش فهمیده میشود، خودش میشود به عینه، نه که یک حرمتی میدانستیم، یک وقتی به عینه شد. اجمالاً میدانستیم، تفصیلی شد. خودش تفصیلی است. خود علمش دیگر اصلاً اجمال اینجا معنا ندارد. یا کاتفصیلی است یا نیست. «بعینه» معنای علم تفصیلی شبه موضوع است. حمل بشود، «کانال کلمة المذکوره فاده ملحوظه». اینجا دیگر این کلمه فایدهای پیدا میکند. «لجل حصر الغایه تفصیلی دون العلم الاجمالی». غایت که «حتی تعرف» بود، یک قیدی میخورد، آن هم قید تفصیلی شدن علم است. «حتی تعرفه تفصیلی، حتی تعلم تفصیلی». این قید تفصیلی میشود، نه علم اجمالی. «الذی یغلب تواجده هو فی الشبهات موضوع». که این علم به تفسیر علم اجمالی غالباً تو شبهات موضوعیه هست. «یلم اجمالی داریم». میتوانیم آقا پنیرها بالاخره مشکل دارد. خیلیهاش مرغها خیلیهاش مشکل دارد. گوشتها خیلیهاش مشکل دارد. ولی میخواهد تفصیلی بشود. آن «بعینه» همین را میگوید. میگوید علم اجمالیاش را داشتی، بهینه بشود، تفصیلی بشود، آن وقت رهاش کن. بیشتر با فضای موضوعی سازگار است. «نشرات حکمی حکمیه» دیگر تأکید خالی. «از من الذی لا یعلم عادیتاً به وجود جبل الحرام و وجود لحن حرام و وجود شراب». از «من الذی لا یعلم عادیتاً» کیست که عادتاً نداند به وجود حرام، که یک پنیر حرامی داریم؟ به وجود لحم حرام، یک گوشت حرامی داریم؟ به وجود شراب نجس، یک نوشیدنی نجسی داریم؟ «شراب معین، هل هو من الحرام نجس اولاً». بحث این است که این پنیر، این گوشت، این نوشیدنی آیا این جزو آن حرام نجس است یا نه؟ «و علیه فیکون الحمد علی شبهة المضوعیه متعیناً عرفاً». بنابراین اینجا دیگر حمل بر شبهۀ موضوعیه عرفاً تعیین پیدا میکند. «لعن التکید الص خلاف ظاهر». چون تأکید خالی، خلاف ظاهر است. این هم شد ادلۀ ما. شهید به این اشکالات پاسخی نمیدهند و انگار اشکالات را میپذیرند و این روایت را دال بر برائت شرعی ندانستند. البته در مورد موضوعیت چرا دیگر؟ یعنی در شبهات موضوعی دلالت داشته باشد، در شبهات حکمیه علتی نداشته باشد. این أهم نصوصی بود که، أهم نصوصی که استدلال بهش برائت از کتاب و سنت اینها بود. «فقط اللهدنا ان بعضها تام دلالت». دیدیم که بعضی بود که کدامش بود؟ این دو تا و از بین آیات چی؟ آیه ۱۱۵ سوره توبه. «حتی یبین لهم ما یتق». آیه «تبریک بیان» را هم داشت، شیر قوه عقاب بلا بیان میرساند و شهید همین را پذیرفته بودند. اینها را دلالتش را تام دانستند. حالا بحث سر استصحاب مطرح میشود که ان شاء الله جلسۀ بعد با استصحاب برائت اثبات میشود یا نمیشود. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...