‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما درباره برائت است. میخواهیم محدوده مفاد برائت را مشخص کنیم که برائت جایش کجاست، کجا اجرا میشود و کجا پیاده میشود. «بعد ان ثبت انَّ الوظیفه العملیه الثانویه هی اصاله البرائه، نتکلم عن تحدید مفاد هذا الاصل و حدوده و ذلک فی عده نقاط.» پس از اینکه ثابت شد که وظیفه عملیه ثانویه همان اصالت برائت است که اگر ما دلیلی نداشتیم، بیانی نداشتیم، آن را جاری میکنیم، اینجا در مورد این بحث میکنیم که این اصل مفادش تحدید شود و حدودش مشخص شود؛ کجا اجرا میشود؟ این بحث در چند نقطه پخش میشود.
سه بحث کلی داریم:
اول اینکه در برائت باید حتماً «فحص» باشد. این بحث اول ماست.
بحث دوم ما در این است که بین شکی در تکلیف و شکی در «مکلّفٌبه» باید تفاوت قائل شد.
بحث سوم نیز این است که برائت نسبت به استحباب چطور جاری میشود؟
برائت مشروط به فحص است که چند بار هم اینجا توضیحش گذشته است. «والنقطه الاولی: فی ان هذا الاصل مشروط بالفحص و الیأس عن الظفر بدلیل، فلا یجوز اجراءُ البرائه بمجرد الشک فی التکلیف.» نقطه اول این است که این اصل مشروط به فحص است. ما وقتی میتوانیم برائت جاری کنیم که قبلش بحث کرده باشیم، قشنگ بررسی کرده باشیم، دلیلی، بیانی... که چند بار هم نکاتی عرض شد که این همه اطلاقات و عمومات گاهی در آیاتی هست که میآید اینجا سرریز میکند به این بحث ما؛ ولی ما کاریاش نداریم و سریع هم میگوییم برائت، برائت! واقعاً برائت ما را فلج کرده. همه چیز را گفته برائت با اصول عملیه تا میرسد برائت، برائت... واقعاً اگر بررسی شود، بیان این همه دامنهاش خیلی وسیع است. لهو و لعب خیلی وسیع است. با اینها خیلی ملاکات دست ما هست و میتوانیم حکم بدهیم. نکاتی هست که وقت و جای دیگر صحبت کردم و لازم است که باز بعداً صحبت شود در مورد فقه ورزش و فقه ارزشی. اینها را مبنای فقه ارزشی است که برائت خیلی راحت دست وحید، تندتند اجرا میکنیم چون نمیشود گفت واقعاً مستحق فلان پلاک! نگاه تشکیکی صدرایی را داشته باشیم، ارزشش بکنیم و امر دایر بر هست و نیست بکنیم. وجودمحور بکنیم، از ماهیت جداش بکنیم. برائت خیلی جاها جا ندارد چون میبینیم ملاک هست، ملاک عقوبت هست، ملاک مصلحت هست را اجرایی لحاظ بکنیم. خیلی بحث میشود. حالا بنا ندارم فعلاً اینجا ببخشید بیشتر از این توضیح بدهم. فعلاً برای اینکه آسیب نبیند همینهایی که در اصول داریم میخوانیم، فرض را بر همین میگذاریم که به شما عرض کنم که برائت جاری میشود در همه مسائل به شرط اینکه قبلش فحص و یأس از ظفر به دلیل. ما ناامید شدیم که به دلیل دسترسی پیدا کنیم، «فلا یجوز اجراءُ البرائه بمجرد الشک فی التکلیف.» صرف اینکه ما در تکلیفی شک بکنیم باعث نمیشود که مجوز داشته باشیم بخواهیم برائت جاری کنیم «و بدون فحص فی مظان وجوده من الادله.» جایی که ما ظن این را داریم، مظانش هست که در ادله وجود داشته باشد و احتمالش هست که دلیلی در مورد این باشد که بیان کرده باشد این را، اینجا وقتی ما بحث نکنیم حق اجرای برائت نداریم. مثلاً شرب تتّون، احتمال دارد یک چیزی گفته باشد در مورد لحم ارنب، گوشت خرگوش، احتمال دارد چیزی باشد. ما اصلاً سراغ اینها نرویم، صاف بگوییم یا عالم اینجا هست، این عالم هستی برائت شرعی اطلاقاً حتی حالت ماقبل فحص، ماقبل... «کما فی "یُرفعُ ما لا یُعلم" فان عدم العلم صادق قبل الفحص ایضاً ولکن هذا الاطلاق یجب رفع الید عنه و ذلک لامور ثلاثه.» ابتدای امر اینجور به چشم میآید که در ادلّه شرعیهای که برای برائت شرعی آمده، ادلّهای که برائت را شرعی کرده و جایز دانسته، اینها اطلاق دارد، قید فحص ندارد. کدام روایتی بود که قید زده باشد که رفع بعد الفحص؟ به قید فحص؟ به شرط؟ کی گفته بود؟ «ما لا یُعلم» بعد از اینکه فحص کرد. رفع مطلق است و شامل حتی حالتی که هنوز ما فحص نکردهایم هم میشود. با این کسی هم که بحث نکردهام الان بالای علمون هست یا نیست؟ بالای علمون فقط مال کسی است که فحص کرده است. عدم علم بر این هم صادق است چه فحص بکند چه فحص نکند میگویند این علم ندارد. این دلیل هم که آمد گفتش که رفع از او. او کیست؟ کسی که علم… «ولکن هذا الاطلاق» ولی این اطلاق باید از آن دست برداشت به خاطر چند چیز. حالا این دست برداشتن یکی به خاطر اینکه گاهی مقتضیاش نیست، مانع. سه تا مثال میزنیم: در مثال اول مقتضی این اطلاق اصلاً نیست. در دو تا مثال بعدی مقتضی اطلاق هست ولی مانع هم برای شمولش با این اموری که میگوییم ما دست برمیداریم از این اطلاق.
اولاً: «اولاً: ان المسؤولیه لا تکون فی حاله وجود بیان علی التکلیف فی معرض الوصول علی نحوٍ لو فحص عنه المکلّف لوصل الیه.» پس ادله برائت آمده مسئولیت را، تن دادن را ثابت کرده است در آنجایی که بیان بر تکلیف هست و در معرض وصول هم هست، یعنی به نحوی که اگر شما یکم، این مکلف یکم فحص بکند بهش میرسد. آمده گفته اینجا بیان است، بیان هم همین است. بیان همان است که در دسترس است؛ یکم بررسی بکنی، یک تماس بگیری. واقعاً در همین عرف ما شما شماره آخوند را داشتی، این پاسخگویی حرم بغل گوشت بود، همسایهات که آخوند بود سؤال نکردی، نمیدانم اینجا از کسی... نمیدانستم پذیرفته نیست. قطعاً عقوبت میشود اینجا. نمیدانستم؟ خب شما هر روز که میآمدی، یکم دارد برف... شما اخبار نگاه کردی؟ اخبار چیزی؟ به سایت مراجعه کردی؟ سایت چیزی گفت؟ یک مراجعه به من میکردی. مراجعه نکردی، کتک. صرف اینکه من دیدم که دارد یکم برف میآید و جایی هم از کسی نپرسیدم خب من نمیدانستم مدرسه هست یا نیست. شکی در تکلیف داشتم نسبت به رفتن. حالا... که تا دیروز رفته، آن هم هیچ. هیچ. کسی گفتیم که قبیح هست نزد عقلا؟ کی قبیح است؟ قُبح عقاب بلا بیان. کدام بیان؟ بیانی که در معرض بود. میتوانستی بروی و نرفتی. قبیح نیست؟ نرسیده باشد، زحمت میکشد. مثالش ثانیه. آیه ثانیه، آن آیهای بود که برخی از این روایات اطلاعاتش فهمیده میشد مثل همان رفع ما لا یُعلم و حدیث حجب لا حُجّهَ قید محجوب اگر باشد. موضوع قیدی استاد، آخر کلام فقهاست اصلاً. به این مضمون، این اصلاً روایت نیست. مضمونش یک جای دیگر است که اصلاً به اینجا... آره. اصلاً از... بعد گفت من فقط این روایت را بگو، فقط گفتم چون شهید گفته و نمیدانم آن گفته و این گفته، من فقط گفتم تا الان. بعد آخرش آمد. خب بله، ولی آیاتی که دارد. نه، یکی آیه «ما کنّا معذِّبین حتی نبعث رسولاً» جای دوم بود. خب اینجا اگر دلالتش تام باشد بر برائت، فرضاً بگوییم که واقعاً برائت را دارد میگوید، رسول از باب مثال بود دیگر. گفتیم در واقع رسول یعنی بیان. رسول به ماهو رسول که کار نداریم. که با رسول بیان کار دارد و میخواهد بگوید که مطلق بیان را در واقع دارد میگوید و میخواهد بگوید که عذاب برداشته شدنش وقتی است که در واقع... یعنی کی ما عذاب میکنیم؟ وقتی که رسول بفرستیم. تا وقتی رسول نفرستادیم عذاب نمیکنیم. برداشته شدن عذاب تا فرستادن رسول، که رسول همان بیان است. تا بیان نفرستاده باشیم عذاب نمیکند. «و لکن حتی...» خب این غایتی که آمده مفهوم دارد دیگر. «حتی نبعث رسولاً» غایت اینجا مفهوم دارد. مفهومش این است که اگر بیان رسیده بود عذاب میکنیم. مسئولیت داری، تکلیف داری. خب این بیان هم منظور چیست؟ یعنی در معرض وصول باشد. خب الان خود پیغمبر هست در خانهات را بزند به تو بگوید که آقا فلان نماز واجب است؟ الان خسوف شد، الان کسوف شد. پیغمبر بیاید زنگ بزند، اساماس بدهد به تک تکمان؟ یا شما یک احتمالی میدهی پا میشوی میروی از پیامبر سؤال میکنی؟ در الان بیانی است که در معرض وصول است. پیغمبر الان بیان در معرض وصول است. بیانی است که میروی سؤال میکنی هست یا نیست؟ نمیشود. بیان در معرض وصول. این بیان وقتی نباشد خدا عذاب نمیکند. این بیان وقتی باشد خدا عذاب میکند. کدام بیان؟ اینکه بیاید در خانهات را بزند یا اینکه در معرض وصول است؟ در معرض وصول. پس این میشود قید. در معرض وصول بودن قید میشود. مطلق نمیشود. وقتی میگوید در معرض وصول یعنی فحص. یعنی بیانی که میشود شما یک حرکتی بکنی به سمتش، یک فحصی بکنی رویش. این قید فحص این است که در این آیه انگار نهفته است. «اذا تمّت دلالته علی البرائه، فهی تدل فی نفس الوقت علی ان البرائه مقیده.» آیه آمده گفته که برائت تا کی؟ تا وقتی به رسولی مبعوث شود. غایت این برائت را گفته بعث رسول. و بعد حمل الرسول علی المثال. حمل بر مثال میشود. یعنی با خود رسول کار نداریم، با بیان کار داریم. رسول مثالی برای توفیر البیان. اینجا ثابت میشود که غایت در واقع چیست؟ بعث رسول نیست، توفیر بیان است. اینکه بیان به شما برسد. باشد. بودن بیان این ملاک است. «علی نحوٍ یُتاح للمکلف الوصول الیه.» به چه نحو بیان در دسترس باشد؟ به نحوی که برای مکلف رسیدن به آن آماده باشد. «یُتاح» طی به معنای آمادگی، آماده بودن. پس به نحوی که آماده برای مکلف باشد. مقرر در معرض وصولش باشد. کمترین اقدامی اگر انجام بدهد برایش یک کمی اقدام اگر انجام بدهد، فعالیتی با اقدام، مسئله برایش روشن میشود. نه اینکه اقدام شاق و هرچه... اقدام انجام بدهد برایش روشن نشود، آن دیگر واقعاً برداشته میشود. اگر با مقداری فعالیت مسئله روشن میشود، این دیگر در زمره بحث ما نیست. این دیگر غایت به حساب میآید یا نمیآید؟ حساب غایت به حساب میآید. برائت دیگر در واقع نیست. اصلاً ارتباط مردم با پیغمبر هم همین است. در معرض بوده. مردم احتمالاتی میدادند نسبت به تکالیفی. اگر کسی احتمال تکلیفی میداده و سؤال نمیکرده و اقدام نمیکرده، تقبیحش میکردند. زنگ بزن. «وعلیه فیثبت بمفهوم الغایه انه متی توفر البیان علی هذا النحو فاستحقاق العذاب ثابت.» بنابراین با مفهوم غایت ثابت میشود هر وقت بیان به این نحو وفور داشته باشد، به نحوی که در معرض وصول باشد برای مکلف، اینجا استحقاق عذاب هم ثابت است. «قبل الفحص یُحتمل تحقق الغایه و توفر البیان فلابد من الفحص.» وقتی کسی هنوز بحث شک دارد، احتمال هم میدهد که تحقق غایت را یعنی بیان را. بیان، احتمال دارد یک بیانی باشد. یکم اگر بگردیم یک چیزهایی پیدا میشود. به یک چیزی میرسیم. تکلیفمان را روشن کنیم. اینجا حتماً باید این آدم فحص انجام بدهد.
آیه بعدی چیست؟ آیه «و ما کان الله...» آیه چهارم، آن بحثی که داشتیم آیات ادله قرآنی برائت. آیه چهارمش این آیه است: «حتی یُبَیِّنَ لَهُم ما یتقون.» خدا اینجوری نیست که قومی را بعد از اینکه هدایت کرد دچار گمراهی بکند تا اینکه برایشان آنی که باید نسبت بهش تقوا داشته باشند بیان کند. که گفتیم همین واژه بیانش خیلی... یُبیِّنُی که دارد بلکه بر ادله دلیلی... این هیچکدام به صراحت این نبود. خب گفته اگر مردم بیان برایشان صورت گرفت این دیگر میشود غایت برائت. غایت عدم اضلال. تا بیان نکرده اضلال نمیکند. اگر بیان کرد دیگر اضلال... اگر بیان کرد دیگر میزند، عذاب میکند. تا کی کار ندارد؟ تا وقتی که بیان نکرده. خب بیان از شارع وقتی صادر شده باشد در معرض وصول باشد میشود بیان. نباید حتماً به شما برسد که. در معرض وصول یعنی صدور داشته است. صدور هست. در معرض وصول هم هست. این دو تاست. صدور و معرض وصول. نه صدور و وصول به تک تک به نحوی که بیان بهش خبر بدهند که نیست؟ که قطعاً موفق نمیشود. مگر میشود پیغمبر با هفت میلیارد آدم کره زمین تک تک اینها را برود بهشان حرف را بزند؟ یک خبری منتشر میشود که او هست در معرض وصول. حالا بقیه باید بیایند از او بپرسند. هرکی هم نیاید دیگر بفهمد که او هست و تکلیف بقیه است که باید فحص بکنند. تا فحص نکردند برائت جاری نیست. اینجا پس میفهمیم که اصلاً این دو تا آیات کامل محرز میکند که شامل حالت قبل از فحص نمیشود. یعنی بیان و در معرض وصول بودن بیان دیگر اصلاً مکلف را از موضوع این دو تا خارج میکند. بیان در حق او ثابت شده است. دیگر موضوع اینها عدم بیان بود. صدور دارد در معرض وصول است، بیان. پس این دیگر ولی از باب عدم مقتضی اصلاً مقتضی اطلاق را ندارد. اینجا اصلاً نمیشود اطلاقی قائل شد برای حالت ماقبل فحص. امشب این مقتضی برای اسلامگیری نیست. از باب مقتضی نیست بلکه از باب مانع. مقتضی اسحاق را دارد ولی مانع برای شمول هم. در ناحیه چهارم، غایت برائت را یعنی تا کی برائت انجام نمیدهد؟ تا کی برائت داری؟ تا کی عذابت میکند؟ تا وقتی که بیان جایی که بیان توفیر دارد، موجود هست، وفور دارد، پیدا میشود، در معرض وصول هم است. این دو تا، دو تا رکن برای بیانی که قرآن گفته «یُبَیِّنُ». این پاسخ اول.
پاسخ دوم و پاسخ سوم.
«ثانیاً: ان للمکلف علم اجمالیاً بوجود تکالیف فی الشبهات الحکمیه کما تقدم.» خب مکلف علم اجمالی دارد که یک سری تکالیف در شبهات حکمیه داشتم. اینجا علم اجمالی هم دارم. درست است که من شک دارم استفاده از این اتاق، استفاده از این کفش، استفاده از این لیوان چه حکمی دارد ولی علم اجمالی دارم که قطعاً احکامی هست و قطعاً استعمال وانهایی احکامی دارد. این را که میدانم. نسبت به شبهات حکمیه یک علم اجمالی. خب بر فرض اطلاق هم باشد، خود این علم اجمالی من مانع میشود برای اینکه این شمول داشته باشد چون اصلاً برائت را کجا جاری میکردیم؟ جایی که شبهه بدویه ولی اینجا اصلاً شبهه بدویه نیست. شبهه مقرون به علم اجمالی. اصلاً شبهه مقرون به علم اجمالی از دایره بحث برائت خارج است. موضوعاً خارجی است. چون اجمالی داریم نسبت به کلیت بحث، نمیتوانیم همه جایی که نمیدانیم برائت جاری کنیم چون نسبت به همه آنهایی که نمیدانیم علم اجمالی داریم که قطعاً برخی از چیزهایی که نمیدانیم یک حکمی دارد برای اینکه بخواهیم برائت قبل الفحص. «و هذا العلم انما ینحل بالفحص.» تا کی علم را داری؟ تا وقتی که فحص انجام بدهی. آن وقتی که با فحص این علم شما منحل میشود. شمول مجموعه برای ترتیب اثر میدادیم. تنجیزش. علم اجمالی تا کی؟ تا وقتی که علم اجمالی منحل شود. وقتی منحل میشد تبدیل میشد به یک علم تفصیلی به یک شبهه بدویه. یادتان که هست دیگر. علم اجمالی به دو سر علم اجمالی داریم مگر اینکه اینجا یکیش خیلی برود بالا. دو سر ماجرا: بیست، یکی بشود نود، یکی بشود ده. اینجا دو تا علم اجمالی ما تبدیل شد به یک علم تفصیلی و یک شبهه بدوی. استاد علم تفصیلی تکلیف خودش را ترتیب اثر میدهد نسبت به شبهه بدویه هم کی این اتفاق میافتد که میشود دو تا؟ وقتی فحص تا قبل فحص اتفاق نمیافتد. «لکی یُحرز عدد من التکالیف بصوره تفصیلیه.» احراز کند، احراز شود تعدادی از تکالیف به صورت تفصیلی. تفحص میکنی، تعدادی از تکالیف مشخص داری، احراز میشود. این تعداد نسبت به بقیهاش هم چیزی پیدا نکردیم. نسبت به این ده تا تفصیلی شد، نسبت به بقیه شبهه بدویه شد. نسبت به غیر این ده تایی که دیگر پیدا نکردیم؛ «و ما لم ینحل، لا تجری البرائه.» وقتی منحل نشده علم اجمالی برائت جاری معلوم میکند که ما تکلیف داریم باید فحص حتماً انجام بدهیم. بدون فحص تا فحص نکنی علم اجمالیاش منحل نمیشود.
«و ثالثاً: ان الاخبار الداله علی وجوب التعلم وان المکلف یوم القیامه یقال له لماذا لم تعمل اذا قال لم اعلم، یقال له لماذا لم تتعلم، بدون فحصٍ و تعلمٍ شرعاً.» سومین دلیل که مقید میشود برای آن ادلّهای که به ظاهر مطلق بود و نمیگذارد آن اطلاق شکل بگیرد، مانع میشود از اطلاق آن روایاتی است که آمده گفته آقا کسی باید تعلم بکند. خب اگر من هرچه را نمیدانستم نسبت بهش تکلیف نداشتم دیگر تعلم واجب نبود. نرفتن دنبال تعلم. چوب دارند. روایت دارد که مکلف روز قیامت بهش میگویند چرا کار انجام ندادی؟ روایت نیست. روایتش این است که از مسعده بن زیاد، جعفر بن محمد، حجت البالغه از امام صادق در مورد این آیه که میفرماید عالماً: روز قیامت خدا به بنده میگوید که عالم بودی؟ بله. «قال له افلا عملت بما علمت.» چوب دو سر. اگر بگوید نه. «قال کنت جاهلاً.» «قال افلا تعلمته حتی تعمل.» یاد بگیر تا عمل. «یُخصمه الله» خدا خصمش میشود. «فتلک الحجه للمخصم.» نسبت به این است که عالم بودی یا جاهل. اگر عالم بودی چرا عامل نبودی؟ واقعاً خیلی تغییر عوض میشود فضا. کلاً نقل به معنا. اگر اینجوری باشد همه... خب از این روایت فهمیده میشود که باید تعلم کند. خب پس فحص بکنیم. برائت یاد بگیرید مال بعد از اینکه قدرت تعلم نداشتی یا رفتی تعلم کردی باز تو همانی که تعلم کردی بهت نگفتند. مال متخصص چی میشود؟ برایش منفصل، برای آن روایت «رفع ما لا یُعلم». پس به عنوان مقید به حساب میآید برای اطلاق دلیل و ثابت میکند این را که شک بدون فحص و تعلم عذر شرعی نیست. صرف اینکه شک، شک، بعدش هم باید فحص بکنیم و پیگیری بکنید، بپرسید، سؤال کنیم، بعد اگر به جواب نرسیدیم برائت جاری میشود.
نقطه دوم: بحث در مورد تمایز بین شک در تکلیف و شک در «مکلفٌبه». «فی ان الضابط لَجَریان اصل البرائه هو الشک فی التکلیف فالمکلف به.» نقطه ثانیه این است که ضابط برای جریان اصل برائت قاعدتاً جایی که برائت میشود جاری، در تکلیف باشد. من شک دارم که آقا وقتی هلال را میبینم دعا واجب است یا نه؟ یا شرب تتّون حرام است یا نه؟ شبهه وجوبیه، شبهه تحریمیه. این میشود شک در تکلیف. مکلفٌبه دارم. میدانم نماز ظهر واجب است. شک دارم نماز ظهری که واجب بود را خواندم یا نه؟ یا اینکه خواندم مصداق اتیان صلات ظهر بود یا نه؟ در مکلفٌبه شک دارم. اگر شک در مکلف باشد، برائت شرعیه آن را در بر میگیرد. شکی در تکلیف. اگر شکی در تکلیف باشد، برائت شرعیه آن را در بر میگیرد، برائت عقلیه هم بنابر قول مشهور درگیر است. بنا بر قول شهید صدر نمیگیرد، قبول ندارد ولی برائت شرعیه قطعاً در بر میگیرد. رفع شامل تکلیف میشود ولی در مکلفٌبه چی؟ نه برائت عقلیه، نه برائت شرعیه، هیچکدامش جاری نمیشود بلکه مجرای اصالت الاشتغال میشود. تا وقتی یقین نداری به خالی شدن ذمه اشتغال یقینی «صدّی الفراغ الیقین.» فحص اشتغال یقینی داری باید فراغ یقینی هم حاصل کنی. یقین پیدا کنی که ذمه خالی شده، بری شده تا خلاص بشوی. اینکه حکم شرعی ثابت شده باشد، شبهه توتون حرام است یا نه؟ یا شک میکند در نماز خسوف که واجب است یا نه؟ یک شکی، شک تک... و «اُخری یعلم بالحکم الشرعی و یشک فی امتثاله.» یک وقت علم به حکم شرعی دارد شک در امتثال آن حکم شرعی دارد. مکلفٌبه واجب است، نماز واجب است، شک دارد در اینکه نماز ظهر را اتیان کرد یا نه. «فالشک الاول هو مجری البرائه العقلیه و البرائه الشرعیه عند المشهور.» شک اول مجرای برائت عقلی و برائت شرعی است نزد مشهور. یعنی مشهور که اینجا برای تقریر برائت شرعی، «عندنا ما که میگوییم برائت شرعی هست قبول» و «والشک الثانوی» که شک در مکلفٌبه بودیه، نه برائت عقلیه، نه برائت شرعیه «لان التکلیف فیه معلوم.» چون تکلیف که برایت معلوم است. جهلی نداری که بخواهد برداشته شود. امتثال است. شک نسبت به امتثال این است که شما آن تکلیف را انجام دادی یا نه؟ «والشک» داری که از عهدهات خارج شدی یا نه؟ «لا یجری ها اصلا یسمی باصالت الاشتغال.» اینجا یک اصلی جاری میشود که اسمش را میگذاریم اصالت اشتغال. و مفاد آن اصل چیست؟ «و مفاده: التکلیف علی العهده حتی یحصل الجزم بالامتثال.» مفادش به این است که تکلیف بر عهده شماست تا اینکه جزم پیدا کنی به امتثال آن تکلیف. «وعلی الفقیه تمیز بدقه کل حاله من حالات الشک.» فقیه و در مصادیق چون اصل بحث اصولیش که روشن است، شکی در تکلیف، شکی در مکلفٌبه. واضح. تشخیص مصادیق است. خیلی مهم است که شما تشخیص بدهی. اینجا شکی در تکلیف است یا شک در مکلفٌبه. و با دقت باید هرکدام از این حالات شکی که فرض میکند را از هم تمیز بدهد، مصادیق را مشخص بکند، تقسیم، تفکیک بکند. این دیگر کار فقیه و کار فرد مکلف است. «و تمیز الشبهات الحکمیه عاده.»
حالا یک بحث دیگری مطرح میشود. شبهات دو جورند: شبهات حکمیه و شبهات موضوعیه. که شک در آن، شک در تکلیف است. درست شد؟ مکلف شک میکند در اینکه شرب خمر حرام است یا نه؟ حکم شبهات موضوعی. تکلیف معلوم است. به مکلفٌبه هم کار نداریم. سر فعلیت تکلیف از شبهات حکمیه شک در تکلیف، شبهات موضوعی شک در فعلیت، سر تحقق موضوع شک داری. موضوع محقق است یا نه؟ موضوع فعلیت پیدا کردهایم؟ مثلاً الان یک مایعی پیش ماست، شک داریم این خمر است یا نه؟ در حالی که نسبت به حرمت خمر واقفی. درست. البته از یک جهت دیگر شبهه مصداقیه هم میشود دیگر. مفهومش که بحث نداریم، استاد. مصداق مفهوم خمر را میدانی صادق است یا نه؟ خیلی وقتها غالباً جوری که حالا میگویم غالباً از باب احتیاط از باب اینکه هنوز جا میبینم که به روش تحقیق بکنم وگرنه عمدتاً و بلکه میشود گفت همیشه اینطوری است که شبهات موضوعیه همان شبهات مصداقی شک داری که الان این ساعت ساعت غروب به حساب میآید یا نه؟ موضوع غروب را میدانی. حکمشم میدانی. مغرب حکمش را میدانی. موضوع درست شد. موضوعش را هم میدانی، مفهومش را هم میتوانی مصداقش را نمیدانی. یک فرضهایی شاید بشود در نظر گرفت یک جاهایی که مصداق باشد، شبهه موضوعی، شبهه مصداقیت هست انگاری میشود شبهه حکمی، شبهه موضوعیه. تمیز شبهه حکمیه عاده واضح. «لهذا الشک فی شبهه حکمیه یکون عاده فی التکلیف.» شک در شبهه حکمیه عاده شکی در چیست؟ در تکلیف. «شبهات الموضوعیه ففیها من کل القسمه.» اینجا شک در هر دو قسم است ولی شبهات حکمی همیشه شکی در تکلیف، موضوعی است. این بیان شهید صدر منحصر به فرد است. شبهات موضوعی ساده است. حکمیه سخته. حکمی ساده است از شبهات موضوعی سخت. و معمولاً هم میگویند که همیشه در شبهات موضوعیه برائت جاری میشود. نه! یک جاهایی مصداق اصالت اشتغال است. «تمیز شبهه موضوعیه بدقه و تحدید دخولها فی هذا القسم.» لذا ما باید حتماً در مورد شبهه موضوعیه خوب بحث بکنیم. با دقت تفکیک بکنیم از هم. ببینیم تو این قسم وارد میشود؟ یعنی شبهه موضوعی در شک در تکلیف وارد میشود؟ اوضاع یا شک در مکلفٌبه. «تکلیف الشبهات الموضوعیه معلوم دائما.» ابتدای امر میگویند که آقا شبهه موضوعی، شک در آن اصلاً شکی در تکلیف نیست. موضوع تکلیف نداریم. شکی در مکلفٌبه داریم. مجرای اشتغال، برائت جاری نمیشود در شبهه موضوعی. یک حرفی است که بعضی میزنند. ولی جواب بله، تکلیف در مقام جعلش مشخص است. در مقام مجعول و فعلیتش معلوم نیست. معلوم است بله. خمر حرام است. آن که واضح است. این هم چون شک داریم که مصداق خمر هست یا نه، میشود اشتغال. به کسی حق نداری بگویی چون نمیدانی خمر است پس بخور. حکمیه موضوع نمیتوانیم بگیریم. قدر مطلقاً میشود شکی در مکلفٌبه و مجرای اشتغال. حکم مجعول داریم. یک حکم در جعل داریم. اینها را در مقام جعلش را میدانیم. واسه حج در مقام جعل برای بنده شما نوشته شد. آن رویداد خارجی فعلّیت بیرونی پیدا کردنش میشود مجعول. شبهه حکمیه میشود شبهه دارم نسبت به خود حکم حج که بر من فعلّیت پیدا کرده یا نه؟ نه اینکه حکم حج را خدا در مقام جعل جز احکام الهی دانسته یا نه. خلط بین جعل و مجعول شده است در موضوعات. یک وقتی ما شبهه داریم این معالم برمیگردد به شبهه حکمیه در جعلی و مجعول. در مجعول شبهه حکمیه میشود. در شبهه حکمیه هم که به حکم عقل و شر برائت جاری. «والجواب:» پس جواب این است که «التکلیف بالمعنی المجعول معلومٌ فی حالات الشبهه الموضوعیه.» بله، به معنای جعلش معلوم است. آن به معنای مجعولش در اکثر اوقات اسلام داریم که روشن است که زکات را داریم. من نمیدانم من از مصداق کسی شدم که و زکات بدهم یا نه؟ نمیدانم مصداق کسی هستم که قاطع رحم هستم یا نه؟ نمیدانم این مصداق صله رحم هست یا نه. همهاش در بحث فعلّیت پیدا کردنِ واجب. شک دارم در اینکه زنا محقق شده یا نه؟ میگوید نمیدانم. به خطان رسید یا نرسید؟ ما که میدانیم اصل زنا حکمش عندالله حرمتش ثابت است. بگیر شلاقش بزن. مگر ما در مقام جعلش بحث داریم؟ در مقام مجعولش بحث داریم. آن زنای محرم... آن زنایی که حرام شده برای فعلّیت پیدا کردنِ مجعول بازگشت میکند به شبهه حکمیه، مجرای برائت. «فمتی کان مشکوکاً انّ الحکم اذا جُعل مقیداً بقید، فیتصور علی انها ان شاء الله فردا جلسه بعد ان شاء الله خواهیم خواند.» چون نمیخواهیم هر چهار نحو را بگوییم الان نصفه میماند. با این حساب چهار تا، چهار مدل پیدا میکند شک ما که مجعول ما شک داریم در بیرون فعلّیت پیدا کرده یا نه. جلسه بعد بحثش را خواهیم خواند.
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...