‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. خب، یک وقفه افتاد بین بحثها. محرم و سفری در واقع این وسط گذشت و من الان دقیقاً یادم نیست که آیا از این روایات خوندیم یا نخوندیم، چند تا خوندیم، لذا از اول دوباره ما روایات را، و یک مدتی هم حالا گذشته، دوباره بحث روایات را عرض میکنم.
خب، گفتیم که در این بحث، ایراداتی که بر ادله برائت وارد کردهاند، یک تعدادی روایت را آوردند که گفتند که آقا اینها دلالت دارد بر وجوب احتیاط. وقتی هم که احتیاط باشد، در واقع برائت دیگر موضوعش منتفی میشود. شارع ترخیص نداده، ترخیص. یا لااقل جایی که شارع حرفی نزده است، عقاب بلابیان است. بیان است. دیگر بلابیان اگر بود، عقاب نمیکردیم. دیگر نمیخواست، موظف نبودیم. ولی الان بحث میکنیم ببینیم که چرا از ما چیزی خواسته، آن هم احتیاط. در دلالت با تعدادی از روایات میشویم که ادعا شده که اینها دلالت دارد بر وجوب احتیاط. آنها که میآید در بحث بعدی، حسن اثبات ذا، بهزودی میبینیم که اینها قدرت ندارد. نمیتواند پاشد، آنقدر زور ندارد که بتواند این مسئله را. همه روایات را هم مرحوم شهید (صدر) نیاوردند که قبلاً شاید این نکته را عرض کردم. به همینم که آوردند، مناقشه سندی در آن نکردند، چون مبنای خود اخباریها (مرحوم شهید صدر) این است که هرچه در کتب اربعه میآید، معتبر و قطعی است. لذا بحث سندی هم در آن نکردیم. همان بحثهای دلالی.
روایت اول این است که: «فمنها المرسل عن الصادق علیه السلام؛ مرسل از صادق (ع)» که مرسل بحث سندیش هم دارد، میگوید: «قال من التشبهات فقد استبرء لدینه.». هرکه از شبهات دوری کند، استبرا کرده است برای دینش. یعنی نگذاشته که دین دچار آلودگی و خلاصه چیز بگیرد، چه میگویند؟ یک تعبیری دارند، چیچی بگیرد؟ تعفُّن، رایج میبندد مثلاً، چیبند میآورد؟ یک اصطلاحی دارند، حالا الان خاطرم نیست. استبرا دیگر، در مجرا چیزی نماند. مجرا بند نیاید، آسیب نبیند. در آن نجاستی نماند. پاک باشد. میشود استبرا.
از این میخواهم بگویم که آقا، در شبهه گیر افتادی، شبهه موضوعی، شبهه، شبهه حکمی. بحث البته همین هم نقد به خودشان که چطور شما در شبهه موضوعی بحث اطلاق دارد، شبهات را هم دارد، میگویم متروپ حکمیه را میگیرید و ملاحظه میکنیم که «منلاحظ عن الروایه غایت ما تدل علیه ترغیب فی آلاتقا.» ملاحظه میکنیم که این روایت نهایت چیزی که بر آن دلالت دارد، ترغیب در اتقا دارد، میگوید که آره مراقب باش. بله، بله. وعده عذاب و این حرفها ندارد که بخواهیم به حد وجوب و به حد حرمت و فلان و اینها. یا مثلاً تأکید شدید. خیلی کارهای دیگر. در مورد غسل جمعه هم بلکه ما از این تعبیر محکمتر داریم برای کسی قائل به وجوب که حضرت حتی مثلاً فرمودند توّبیخ کنید اگر کسی نماز جمعه نمیرفت، تحقیرش کنید. خوبترین نهال دولت بر وجوب ترغیب زیر. میخواهم بگویم که این کار، کار خوبی است و سوق دادن امت را به سمت. نمیبینی تا وقتی احتیاط نکنی، نمیتوانی قطع پیدا کنی به عدم مخالفت. قائل برائت هم احتیاط را کار خوبی میدانند. یعنی این روایت ترغیب به این را میگوید. نسبتی با ما نحن فیه ندارد که بخواهد وجوب احتیاط را اثبات کند. دلالت بر الزام ندارد که بخواهد وجوب احتیاط را اثبات کند. نمیتواند و نمیتواند برائتی را هم که ما اثبات کردیم، رد کند.
روایت دوم «ماروی عن امیرالمومنین علیه السلام من انه قال لکمیل». بله یا کمیل اخوک دین. در ذهنم یک چیزهایی هست که این را گفتم جلسه آخر، ولی حالا اگر نگفتیم دوباره دین توئه. نه اینکه دین تو برادر توست. برادرت دین توست. برادر دینی تو دین توست. دین تو وابسته به برادرته. برداشتی که به ذهن میرسد البته. شاذ است این برداشت از نظر علما ولی خب روایت اخوت و این حرفها کاملاً دلایل بر همین مسئله دارد دیگر. «صدیقک انت.» فلسفی هم داشته. کان، فُل، همان بحثی که ما در آن کتاب بهعنوان قطره و دریا علامه (طباطبائی) مطرح میکنند و شاهدش هم از آیتالله (خمینی) که برادر تو خود توئه با این تفاوت که تو نیستی. نمیخواهم آن طیاره وجودی تو را به آن آسیب بزنم. تو تویی، او هم اوست. ولی از حیث ایمان جوری میشود که دوتایی با هم یکی میشوید و باید یکی بدانید. آن روایتی که شدیدتر از این، «اخوک دین و کی». وقتی آن را ما داریم، دیگر این برایمان سادهتر میشود. برادر تو دین توست. همانجور که از دینت مواظبت میکنی، از برادرت هم. ممکن است اینجا کسی بگوید که ما با آن بخش اول مبتدا و خبرش کار نداریم. پس یک بحث عقلیه دارد میگوید همانگونه که از دینت، نسبت به دینت احتیاط داری، نسبت به برادر بسیج. الزام شرعی و تعبّدی نمیخواهد ایجاد کند. یک بحث کاملاً عقلیه. تا جایی که آدم میتواند، در دسترس اوست، زمینه برایش فراهم است، احتیاط ارشادی میشود دیگر. ارشادی میشود. آفرین! و سیاق روایت کلاً از بحث احکام و الزام خارج میشود و میرود در بحث ارشاد. ما هم بحثی نداریم. یعنی قائل برائت هم در این مسئله هیچ ایرادی ندارد. او هم قائل به همین است که آقا ارشاد است دیگر. ما میگوییم که مسئله تا جایی که میشود احتیاط کن. احتیاط کار خوبی است. ما زیلاب احتیاط را نمیزنیم. اگر احتیاط ممکن است در این مسئله، تا جایی که ممکن است، ولی الزامی در آن نیست. همه بحث برائت هم این است که ملزم نیستی در این مسئله اطراف قضیه را رعایت بکنی و مثلاً ورود نکن. نه، ملزم نیستی. نه اینکه حتماً بروید انجام دهید. حتماً بروید شربت را تند کنید. ملزم نیستی به اینکه از باب احتیاط شبهه را توت نکنی. ترک شربت توت الزاماً با این روایت اثبات نمیشود. حرف شهید درست است. این روایت مشتمل بر امر به احتیاط بالمشیعه. ولی قید مشیت آمده «بما شیت». این «بما شیت» مرحوم شهید روش دست میگذارد. قرینه صارفه دارد. باعث میشود که ما از وجوب منصرف بشود ذهنمان با همین «بما شیت». و نکته بعدی، ظهور در وجوب. پس این باعث انصرافش میشود از وجوب و «یجعله ظاهراً فی فواد عن الدین امر مهم». ظاهراً در این مسئله ظهورش میدهد، بهشت. ظهور در این میدهد که در افاده این است که میخواهد بگوید دین امر مهمی است. جعل و ایجاب دست شارع است. اختیار این است که اختیار بخواهد دست مکلف بدهد. معنا ندارد. «بما شیت» وقتی میگوید در اختیار دست مکلف میدهد. هرچقدر میتوانی. هرچقدر میتوانی دیگر. اگر تشریح، تشریح با هرچقدر میتوانی جور درنمیآید. تشریح کار شارع است. حد و حدود. هرچقدر میتوانی کار اوست. میشود معلوم میشود که ارشادی است. هم خودت میفهمی دیگر. هرچقدر میتوانی. هرچقدر که توانته. اینها میشود از مؤید. «فیو مرتبه من الاحتی طلسم بها تجاهو فهو.». هر مرتبه از احتیاط که در برابر آن ملتزم بشوی، حسن است. چه نوع حسنی دارد؟ حسن است.
روایت بعدی: «و منها ما عن ابی عبدالله علیه السلام». روایت بعدی از امام صادق (ع): «اوره الناس من وقف عند شبه.» باورعترین مردم کسی است که موقع شبهه توقف کند. وقوف همان احتیاط است. «منولا ان هذا البیان لا یکفی فی اثبات الوجود دلیل علی وجوب الاورایه الناس.» فرموده فضیلت نفسانی را دارد برایش دلالت میکند و حکایت میکند. نه یک امر الزامی تشریعی، حقوقی، قانونی را. اه، روی کمال. مثل اینکه در کلاس بگوییم بچهها هرکه مرتبتر بنشیند، عزیز، اگر مرتب ننشست یا از آن مرتبه مرتبتر پایینتر بود، به آن مرتبه نرسید، این ازش چیزی کم میشود. این برایش پوئن منفی به حساب میآید. عقوبتی برایش حمل میشود. شما خیلی در بحث حرمت، بحث عقوبتش مهم است دیگر. «ورع الناس» کسی که وقوف. این کفایت نمیکند برای اثبات وجوب.
اولاً که این شبهه کی گفته که شک اصولی که اثبات بکند که شبهه که آمده، شبهه در این لسان معصوم یکی از معضلات جدی ما خلط کلماتی است که در لسان شارع به کار رفته. خلط بین لغت و اصطلاح. هرمنوتیک نخواندم در فضا، ببینم که آنجا چی بودن. بله. واژه شبهه، معنای لغوی ایشان هم بحث میکند جلوتر صفحه بعد. در روایات ما فرمودند: «سمیت شبهه لشبهه الحق.» بله ما الان اصطلاحات من شده در ذهنمان. آن زمان معصوم را میخوانیم در مورد فلسفه و اینها هم همینهاست. روایت زمان معصوم فیلسوف، فلسفه یک معنا دارد، الان در یک معنایی تثبت پیدا کرده، تعین پیدا کرده. مجتهدین هم روایت اجتهاد. روایت اجتهاد کسی اجتهاد بکند ملعونه، جهنم میرود، فلان. علی اصلاً بخواهد به رأیش عمل کند. از همه اجتهاد، ما رأیه دیگر. «ما رأیک؟» رأی شما چیست؟ نظر فقیر دارد رأیش را صادر میکند. تفسیر به رأی. همه تفاسیر گرفتند به رأی، نظر داده دیگر. در فضای معصوم لغت با قرائن و محفوفات خارجی خودش باز یک معنای دیگری دارد. واژه وجوب زمان معصوم استعمالش اصلاً در یک معنای دیگر است. بعداً اصطلاح شده در وجوب تکلیفی فلان. از این قبیل زیاد داریم و خلط میشود مسئله. یک نکته اینکه دلیلی هم نداریم که دلالت رعایت وجود دارد. یعنی شما اینی که گفتی این صغری بود. کبرا را باید بیارید که آقا «الورعیّه واجبه». این کبرا از کجا؟ اصلاً کبراییم مگر؟
اشکال روایت بعدی: «و منها خبر حمزه طبنا طیار. خبر حمزه بن طیّار انه ارض علی ابی عبدالله.». بعد خطبه ابی که برای امام صادق (ع) بعضی از خطبههای (پدر) حضرت امام کاظم (ع) عرضه شد. «حتی اذا بلغ موضع منها.» به یک بخشی از این خطبه رسید، «قال له کف و سکت.» دست بردار، ساکت باش. «ثم قال لا یسعکم فی ما ینزل بکم من ما لا تعلمون الا الکف عنه.» وسعت نمیدهد شما را، اجازهاش را ندارید، آنقدر برایتان دیگر باز نیست که در آنچه که بر شما نازل میشود از چیزهایی که نمیدانید، وسعتی ندارید غیر از کف از آن. کاری دیگر ازتان برنمیآید. چیزهایی که نمیدانید، غیر از اینکه دست بردارید از آن و تثبت. تثبت سر جایت بایست، تکان نخور، اینور آنور نرو. یک قدم دیگر بیشتر برندار. آدمی که دارد میرود در جاده، دارد میرود. شب دارد میرود. میماند کلام از تو دارد درست میرود، غلط میرود. چپ باید برود، راست برود. سر دوراهی میرسد. هیچ راهی الان دیگر نداری. هیچ حرکتی دیگر نمیتوانید بکنید غیر از کف، غیر از تصور و رد. «الا ائمه الهدی». برگردانی مسئله را به آنکه راه را بلد است، میشناسد. دوراهی را میداند. مسیر را بلد است. «حتی یحملوکم فی هلال قصد.» تا شما را حمل بکنند، ائمه خدا بر قصد، بر مسیر. در جاده بیندازند شما را. «و یجلو اکم فیه العما.» کنار بزنند از چشم شما را ندیدنها و نفهمیدنها را. «و یعرفوکم فیه الحق.» در این مسئله حق برای شما معرفی کنند. کسی که علم ندارد بهش چه واجب است؟ تثبت واجب است. متعال فرموده که: «قال الله تعالی فاسلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون.» اگر چیزی را نمیدانید از اهل ذکر سؤال بکنید.
پاسخش چیست؟ پاسخش این است که: «نولاحظ ان هذه الروایه بالکف و ترئیس من اجل مراجعت امام و اخذ الحکم من.» این روایت دارد امر میکند به اینکه سر جایت بایست، تکان نخور. جلوتر نرو و به خاطر اینکه مراجعه به امام کنی. مشخص است دیگر. توقف برای چیست؟ توقف برای مراجعه به امام. جایی است که میشود به امام مراجعه کرد. در دسترس است. اینجا هم طبیعی است. اینجا وقتی شما بین دو تا راه ماندهاید، میتوانی زنگ بزنی از کسی سؤال کنی. میتوانی گوگل کنی مثلاً ببینی که کدامور درست است. میتوانی مراجعه کنی به مرجعی که رفع شبهه میکند در مسئله. ولی اگر کسی نیست. هیچ دالی نیست. بیابان است. هیچ فردی هم رد نمیشود. ظلمات مطلق. چکار کنیم؟ توقف نکن. چون توقف کنی قطعاً امری که محقق نمیشود رسیدن به مقصد است. آن یکی باز دوباره ۵۰ درصد احتمال دارد، مقصد کاملاً عقلی غلط باشد. به جایی که هیچ مراجعی نمیشد، راهی برایش نیست. بعداً مراجعه کردم و بعد از مراجعه مسئله روشن نشد. چیزی بهم نگفتند. اگر لازم بود بهم بایستم میگفتند. اگر لازم بود راه راست، سمت راستی را بروم میگفتند. مراجعه کردن به من هیچ دلالتی ندادند. بلکه این بالاتر از آن قبلیها. ما بعد از فحص داریم برائت جاری نمیشود اصلاً از اول جاری کند برائت بعد از فحص. معنا پس بعد از اینکه ما مراجعه کردیم و عدم تمکن من تعیین الحکم. تمکن هم نداشتیم که حکم تعیین بکنیم و ما نریده. آنی که ما میخواهیم، اجرای برائت بعد المراجعه. ما هم همین بعد از مراجعت، بعد از فحص میگوییم آقا بعد از مراجعه و الفحص «لما سیاتی من ان البرائت مشروطه بالفحص». چون بعدها میآید که اصلاً برائت مشروط به فحص است. خیلی وقتها این را رعایت نمیکنند. یک مسئله جدی است در بحث استنباطیمان. آقا این همه کبریات، این همه مسائل صاف که دلیل خاص کم نمیآید بگوید آقا من هلو بپر در گلو. رفتیم بابش را مراجعه کردیم. در وسایل دیدیم چیزی نگفت. اینجوری نیست که مسائل باب دیگری است. با یک قرینه دیگری. یک علتی که جای دیگر گفته شده است. در حکمی آن تعمیم میدهد مسئله را اینجا را هم در بر میگیرد. یک القای خصوصیتی، تنقیح مناطی، تناسب حکم و موضوعی. یک جایی یک مسئله اینشکلی پیدا میشود، دلیل میشود برای اینجا. بحث جدی دانلود فوتبال چیزی نگوییم. قشنگ گشتی تعبیراتی که از علتها در میآید و گشتی القای خصوصیتها را دیدی. مثلاً اینجوری ساده نیست برائت دادن که به قول شهید صدر حوزه را دارد برائت جام را برائت دارد پیش میبرد. در کرمان وقتی بحثی داشتم. نمیدانم کجاست. کجا بود و ضبط شد. نشد. عنوانش چی بود؟ الان خاطرم نیست که با برائت نمیشود نظامسازی کرد. برائت فقط برای رفع حیرت مطرح است که ما در عصر غیبت کاری غیر از رفع حیرت نداریم کار بکنیم که بگوییم ما دیگر واقعاً از تحیر محض درآوردیم خودمان را. در حالی که به نظر آن نمیرسد. به نظر میرسد که قرآن واقعاً کبریاتی به ما داده. کلیاتی داده که اینها قطعاً نظام نمیشود مسائل با برائت حساب پیش برد. اصول عملیه واقعاً موارد استفادهاش باید بیاید خیلی کمتر از اینی که الان هست. الان غالب اصول عملی است. دلیل، اثر خبری عمده. این اتفاق بدی استها. این نباید فقه اینجوری باشد. اگر کسی مسلط به مبانی قرآنی باشد، خیلی دستش و مشتش و کمتر موضوعات برائت و استصحاب عمدتاً به موضوعات برمیگردد. نمیدانم. این الان نج، نمیدانم الان اینجا نجس شده یا نشد. این ذیزون باطل شده یا نشد. بیشتر بحث موضوعی است. بحث نباید. اجازه. نه اینکه حالا در حکمی اصلاً نیستها، اما برائت حکم را قبول داریم. مطلب داریم. بله، بله. یعنی در حکمیه اگر خوب فحص بشود، خیلی ادله گوش پر میکند. مخصوصاً مبانی قرآنی. فلسفه تحریم خمر را میگوید چیست؟ میخواهد بین شما ایجاد عداوت و بغضا کند. این الان یکی از مقاصد شریعه است. یکی از ملاکات احکام است. یکی از مناطات استفاده دلالت. آیا واقعاً مجمل است اینکه علتش خیلی خوب است که و هر آنچه که موجب خشیت آن است، میگوید فرقت. نه واقعاً از ملاک است برای احکام. هر آنچه تفرقهای که در این آیه دارد میگوید، تفرقهای که قرآن میگوید باید تفسیر بشود. بعد اینکه من تن دادم به پرستش گوساله ولی تن ندادم به تفرقه. این تظاحمات، این ملاکات، اولویتها. این دلیل مصلحت و مصلحت و مفسده جایی باشد. حکم برای ما روشن است. احکام تابع مصالح و مفاس. مفاسد میگوید. میگوید من با شراب کار ندارمها. بحث عقلش را اصلاً در قرآن هیچ بحثی نسبت به تخمیر عقل و بحث این حرفها هم ندارد. اینجوری میشود، آنجوری میشود و میگوید جامعه دچار دودستگی میشود، عداوت و بغضا میافتد. در زمینه درگیری فراهم. قمار و شراب. آنور هم که میگوید من حاضرم گوساله پرستیده بشود. جامعه دوتیکه نشود. دو قطبی نشود. خب الان اگر مثلاً رئیسجمهوری محترم بیایند دست دادن با نامحرم اشکال ندارد. چه اشکالی دارد زنها بیایند نامحرم دست بدهند. صدا از اینور آنور سوراخ و زمین و آسمان و بیوت و فلان از همه جا در. توهین به شریعت کرد، فلان کرد. یک بحث استادیوم پیش میآید. این همه سروصدا بلند. سخنرانی دوقطبی میکند. دوتیکه میکند. دو بخش میکند. به جان هم میاندازد. کاش فقط دو بخش باشد. به جان هم میاندازد این دو بخش. نمیخواهم بگویم آقا نمیدانندها. نمیدانم. من تحلیل ندارم نسبت به اینکه چرا اینجوری میشود. ولی میخواهم بگویم فقاهت قرآنی این است. امام نسبت به چه چیزهایی حساسیت نشان میدهد؟ آقا نسبت به چه چیزهایی حساسیت نشان میدهد؟ این تسلط به کبریات، تسلط به مصالح، تسلط به مفاسد. نمیخواهد برائت جاری بشود. میگوید الان ایشان آمد گفتش که آقا فلان جناح اینجوریاند. حکمش چیست؟ دلیل خاصی نداریم برای اینکه بگوید اگر شما آمدید گفتی که ما این جناحیم، شما آن جناحین. و آن جناح اینجوری است مگر اینکه تهمت باشد و فلان باشد. از این باب دارد ایجاد عداوت میکند. دارد ایجاد بغضا میکند. دیگر چکار باید بکند؟ هر رمانی که این کار را بکند، هر کتابی که این کار را بکند، هر مقالهای که این کار را بکند، هر حرفی که این کار را بکند، همه اینها قطعاً حرام است. نمیشود گفت برائت. نمیشود. کدام منطق نظامسازی نمیشود کرد. مبنا ولایت، محبت، عداوت نسبت به کفار، کفر به طاغوت، ایمان بالله، ایمان به فلانه. آنها زیرساخت است. هر حرفی که بخواهد. هر کسی که دارد آمریکا را بزک میکند. این دارد خیانت. چند تا فقیه فتوا دادند به اینکه این کار حرام است. بزک فلان حرام است. بلکه خود آنها بزک کردند. آمدند گفتند این آقایان هم به تبع بعضی از حضرات. خیلی خوشحال شدم. یک چیزی هم در تأیید گفتند. هر یک روزی که عقب بیفتد، اینطور میشود. این برجام اگر تصویب نشود، اینجوری میشود. اینها تا مغز استخوان آدم را میسوزاند. و حوزه نباید به این روند ادامه. و نسل جدید حوزه، باید نسل پویایی باشد و پویایی ما هم مراجعه به قرآن است. واقعاً راهی غیر از این. واقعاً دیگر درد و دلهایمان هم کردیم. «شقت الخضرم»انمان هم گفتیم و «بذل الجهد فی التوسل الی الحکم الواقع» باید هرچه که تلاش دارد بکند برای اینکه حکم واقعی برسد. بعد اگر نرسید برای «بعثت ابی سعید زهری».
نوبت بعدی روایت ابوسعید زهری: «عن ابی جعفر علیه السلام قال الوقوف عند خیر من الاقتتهام فی الهلاک.». اینی که موقع شبهه توقف کنی، بهتر از این است که خودت را پرت کنی در هلاکت. بپری در هلاکت. که اینجا گفتند که مکلف در برابر شبهه بین دو تا امر است. یا اقتحام میکند و احتیاط نمیکند. یعنی میپرد در آن. یا وایمیایستد و این میشود مصداق احتیاط. «تقریب الاستدلال انها تدل علی وجوب.» یعنی اگر خودت را پروندی در شبهه، پریدی در هلاکت. این دلالت یعنی تنجز از تکلیف الواقعه المشکوک. یعنی اینکه با تکلیف واقعی مشکوک، تنجز دارد. به گردن شماست. منجز است نسبت به آن. تکلیف داری. و عدم کونه مؤمناً. و اینکه محتمل و مشکوک است، باعث تأمین نسبت به او. شما در امان نیستی نسبت به او. باید خودداری بکنی از اینکه در مسئله احتیاط که همین اینکه مؤمّن نداری و کسی در امان نیستی و باید خودداری کنی، همان ایرادش چیست؟ توقف «علی حمله اشتباه به معنای شبهه». شبهه را حمل کنیم بر اشتباه به معنای شک. یعنی همان خلط بین لغت و اصطلاح «فی مدلول شبهه لغتاً المثل و المحاکاه». اصلاً معنای لغوی شبهه چیست؟ مثل و محاکات. شبیه هم است. این مثل آن است. حکایت از آن دارد. این را میبینیم یادمان میافتد این شبیه بود. اینها میشود به معنای شبه. شبهه پیش میآید. وجه به شبهه مثلاً یعنی فلانی شبیه زنش بود. به شبهه. یعنی شبهه اصطلاحی. یعنی به شبهه حکمیه وعده کرده به شبهه موضوعی. من شبهه داشتم و گفتم. بعد شبهه یعنی شبیه بود، زن خودم بود. حالا وجهش بود. یک وقت رمز بود. یک وقت قبلهاش بود. یک وقت فلان بود. یک وقت چی شد؟ فرق نمیکند که همه اینها هست دیگر. غمزه به شبهه، قواره همسر خودش یا خواهر خانماش مثلاً. شبهه. نه شبهه اصطلاحی که ما در اصول میگوییم. شبهه برایم شبهه داشت. نه شبهه داشتید. شبههناک به معنای حکم، موضوع. اینها یعنی شبیه بود. مثل و محاک. عنوان شک را هم میگویند شبهه به خاطر این است که شبیه هماند. مماثلاند. مشابه. واسه تحیر و شک مدل. علتش باب سبب است که گفته میشود. سبب تردید افتادن را چون دارد که شبیه بودن است. از این باب به این شک اصولی هم میگوییم شبهه. «و علیه فلا موجب» ما بگوییم شبهه به معنای شک است. شبههای که در روایات آمده به معنای همه اینها با این دیفالت و با این پیشفرض بود که شبهه را به معنای شک گرفته بودند که ما اصلاً این پیشفرض را قبول نداریم. «بل به امکان حملها علی ما یشبه الحق شبهاً صوریاً». یا بلکه این امکان را داریم که حملش بکنیم بر آنچه که شبیه حق است از جهت اینکه صورت شبیه آن است. هرآنچه که صورتاً شبیه حق است. یک کسی در سیمای علماست. احترامش. شبهه داری. شبهه خوب بودنش را داریم. شبهه عالم بودنش را داریم. شبهه نه به معنای شک. یعنی شبیه علماست. تشبه شباهت به علما دارد. از این باطل «فی حقیقته». حالا اگر یک چیزی در صورت شبیه حق بود در باطن باطل بود. در حقیقت باطل. در تدریس بسیاری از ادعاهای باطلی که با تدریس رخ میدهد همینشکلی و «کانه واحدت واجدت لسمات الحق». انگار نشانههای حق را دارد. یک نشانهها و ظواهری از حق را به خودش چسبانده است. عنوان آیتاللهی و شاگرد آقای فلانی بودن، عمامه و تسبیح و ریش و کفیه و حضور در راهپیمایی و رأی دادن به فلانی و اینها همه نشانههایی از حق است. ولی پشتش باطل. «کما فی کلام للامام لبن الحسن» که به امام حسن (ع) امیرالمؤمنین این را فرمودند. به شبهه میگویند شبهه چون شبیه حق است. «فاما ائمه الله فضیاهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدی و اما اداالله فدام فیه الضلال و دلیلهم.» اولیای خدا و اعدای خدا در برابر شبهه واکنش مختلفی دارند. اولیای خدا نور دارند. در باطن با نورشان که یقین است، پیدا میکنند مسیر را. با راهنمایشان که جهت هدایت که قلب اینها تعلق به او دارد، که آن جهت را میشناسند، رنگ و بویش برای اینها با آن مسیر را پیدا میکنند.
اعدای خدا اصلاً بحث شبهه به معنای رایجش نیست که آنجا اصلاً دیگر ولی و عدو خدا تفاوتی ندارند که در شبهه موضوعی اگر یک جایی یک ظرفی مثلاً مشکوک الخمریه است، عدو خدا و ولی خدا اینجا تفاوتی دارند که ضیاء. شباهت با حق. آن نور باطنیش و یقین باطنیش حق را میشناسد. شباهتهای ظاهری گرفتارش نمیکند. بمب پشتپردهها پی میبرد. ولی این یکی نمیداند. عدو خداست. این یکی ظاهرسازی میکند. گول آنچه را میخواند. اینها را ضلال و آنچه را میبرد اینها را امان چشمبندی و چشمبسته. «یکون مفاد الروایه التحذیر من الانخراط فدعوا». بر این اساس مفاد روایت این است که آقا دارد هشدار میدهد از اینکه پرت نشو در ادعاها و ابتهاجات «التی تحمل بعض شعارات الحق». مجرد حسنظن به وضعیت ظاهری. هرکه پرچمی بلند کرد. هرکه هر شعاری داد، گول نخور. هرکه حسین گفت، جوگیر نشو. حتی خمینی خمینی گفت، انقلابی نیست مثلاً. گول نخور با این ادعاهای ظاهری و این شعارهای به ظاهر. با همین حسنظنی که به وضعیت ظاهریش داشته باشی. هم نگاه میکنی بگویی آقا این خوب است. دنبالش راه بیفتیم. بهش رأی بدهیم. فلان. این را بگوید بحث نگاه سیاسی شهید صدر. بدون تمییّز و تطبیق واقع. برو اول بررسی کن زد و بند طرف. پشتپرده طرف. یک بنیصدر تا آمد یک شوهری داد، حرفی زد. جوگیر نشو. بپری بهش رأی بدهی. ببین کیست؟ چیست؟ سابقهاش چیست؟ رزومهاش چیست؟ رفقایش، وزرایش که بعداً میخواهد انتخاب کند، کیست؟ از کیا خوشش میآید؟ از کی بدش میآید. با اینها کشف بکن طرف کیست. حرف خوب همه بلدند. ابلیس هم بلد است. ابلیس درباره اصول دین که انسان منحرف میشود، به ضلالت میافتد. بر اساس ناظر به تکلیف وظیفه عملیه در مواردی که شکی در تکلیف داری، نیست. نسبت به بحثهای جزئی و فروع و اینها نیست. «و اما مشهور المعلقین علی الروایه». اکثر کسانی که تعلیق این روایت زدند، شبهه اینجا به معنای شک است. هر وقت گفتند منو شک فهمیدند. در عرف اصولی اینجا هم تا شبهه را خواندند، پیاده شک افتادند. اشتباه. «و حاولوا المناقشه فی الاستدلال بوجه آخر.» شروع کردند یکجور دیگر استدلال آوردن. آنهایی که قبول نداشتند اینجور استدلال را از این روایت. یعنی برائت. یک سری اصولیون داریم که این شبهه را به معنای اصولی هم کردند. گفتند که این روایت میگوید که هر وقت امر به احتیاط آمد، دست از برائت بردار. یعنی اینکه عقاب کی استحقاق پیدا میکند؟ وقتی که احتیاط واجب شد. نه قبل از وجوب احتیاط. ما هم همین. هر وقت احتیاط واجب شد، عقاب هم میآید. پس بحث یک بحث صغروی میشود که کی احتیاط واجب میشود؟ روایت بحث صغروی ندارد. بحث کبروی دارد. میگوید که تابع احتیاط باش. هر وقت که جایگاه احتیاط است که اگر دیگر احتیاط تعین پیدا کند، بعد دیگر عقوبت میآید. بحث عقلیه که ما میگوییم دعوا سر این کبرای عقلی و ارشادی نیست. دعوا سر این است که کجا این مسئله تطبیق داده بشود. اثر صغراش کشف نکردیم مبادله دیگر. یعنی این ادله نتوانست نافی آن ادله بشود. آن ادله هم که گفت که موضوع عنهم فلان. اردشیر شده تکلیف ندارد. «علی هذا المسلک تکون شبهه البدویه مؤمّنه ادها». چون اصلاً این مسلک میگوید که آقا شبهه بدویه ازش در امان است. تأمین. تا وقتی شارع نیامده تنجز بدهد به تکلیف مشکوک چون در امانی. تکلیفی به ایجاب الاحتیاط. احتیاط اینجا واجب است. شما هم احتیاط بهت واجب میشود. وگرنه تکلیف نداری. «مؤمّن هم استحقاق العقاب من تبعات وجوب». معنایش این است که وقتی احتیاط واجب شد، در تبعیت چی میآید؟ تنجز میآید. یعنی تنجز مال چیست؟ مال وجوب احتیاط. توجه تابع چیست؟ تابع وجوب احتیاط. عقاب تابع چیست؟ تابع وجوب احتیاط است. جایی که باید احتیاط میکردی، احتیاط نکردی، عقاب میشوی. نکردی. منجزه. یعنی احتیاط منجز میشود و منجز چون شد، عقابش میآید. همه این سیکل را ما میگوییم بستن تطبیق کبروی عقلی و ارشادی و «ترتیب سابق العقاب قبل از احتیاط استحقاقش نمیآید». بعد تنجز احتیاط، وجوب احتیاط، استحقاق. دفتر تو «مسبقاً ان الاقدام مذمه للحل». این دارد فرض میگیرد پیشاپیش که اقدام مذمه است برای هلاکت و «تنصح بالوقو». پدرت نصیحتت میکند. «هزل من الحکم» یا حواست باشد وقتی در حرکت نیفتی و «مقتضای تکالیف قد تنجزت». ناظر به تکالیفی که منجز شد. اینجا نرو که پرت میشوی. یعنی جایی که دیگر میدانی که یعنی حتی برایت روشن کرده احتیاط را بهت گفته. مثلاً بحث نوامیس، بحث اعراض. از این کلمه به بعد اصلاً ورود در این حیطه، در ورود در این حوزه. مسائلی که با آبروی مردم سر و کار دارد. حوزه، حوزه خطیری است که اینجا احتیاط را بهت گفته واجب است. احتیاط تنجز دارد. یک وقت نریا! حرف نزنی. حوزه، حوزه خطیر. یکهو میبینی برایت مشکوک است، مشتبه. این هم شبیه به آن است که مثلاً جزو مصوبات غیبت است. احتیاط وجود پیدا کرده. تنجز پیدا کرده. اینجا میگوید نرو. اینجا میگوید اقتحام. اگر بکن. اینجا اقدام در حُلک است. درست شد؟ موضوعش با آن یکی فرق میکند. فیما ارتباط قابل بیان داشتیم متفاوت. نمیخواهد بگوید که احتیاط واجب است. لسانش این نیست و تنجیّز الواقع المشکوک بنفسها. نمیخواهد بگوید هرجایی که یک تکلیف مشکوکی با آن مواجه شدی، حکم برایت منجز است. احتیاط برایت منجز و نتیجه «توزالک نتیجه چی میشه که ان الروایه لا تدل علی وجوب احتیاط». روایت دارد میگوید که آقا شبهه قبل از ایجاب احتیاط منجّزه. تو فرض گرفته که شبهه مزنه هلاک. یعنی روایت فرض گرفته شبهه قبل از آن به سببی منجز شده باشد. مثل علم اجمالی یا شبهات قبل از فحص باشد. مواردی که من در حاشیه نوشتم ربطی به شبهات بدویه ندارد. مورد بلابیان شبهه بدویه است. مورد این روایت شبهه منجزه است. شبهه منجزه مثل چیست؟ یا علم اجمالی است یا شبهه قبل از فحص یا موارد خطیر مثل آبرو و فلان. و «آنها تختص بالحالات التی یکون التکلیف المشکوک فیها منجزا به منجزا سابق». پیدا کرده. شبههای که تنجز پیدا کرده. اینجا یک قدم برداری دیگر. وقوف، قدم برداشتن دیگر. پریدن و در اقدامات حرکت در هلاکت. «العلم الاجمالی و لا علم اجمالی تم خواندیم». چند تا روایت دیگر میماند که انشاءالله جلسه بعد بخش را خواهیم خواند و تمامش خواهیم کرد. و الحمدلله ربالعالمین.
در حال بارگذاری نظرات...