‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. بحث بعدی، آقاجان، در مورد قاعدهی منجزیت علم اجمالی است. میخواهیم بگوییم که علم اجمالی، منجز است. خوب، تا حالا در مورد شبههی بدوی و شک بدوی بحث میکردیم، بعدها شک بدوی هم؛ ولی الان میخواهیم بگوییم که بحث ما در شکی است که مقرون به علم اجمالی است. یک علمی داریم؛ ولی اطراف قضیه مشتبهند، یک علمی بالای سرش هست. شک خالی، شکی است که علم اجمالی هم با خودش... هر آنچه گذشت: «کُلُّ ما تَقَدَّمَ کانَ فی تَحدیدِ الوَظِیفَةِ العَمَلِیَّةِ فی حالاتِ الشَّکِّ البَدَوِیِّ المُجَرَّدِ». گذشت، در مقام تحدید بود. میخواست حد بزند برای وظیفه عملیه در حالات شک بدوی که مجرد است از، مثل شرب خمر که حکمش را میدانستیم. بنویسیم این اناء که اینجا داریم، ظرفی که داریم، مایع خمر است، یا علم اجمالی است.
«والعلم الإجمالی کما عَرَفْنا سابقاً علمٌ بالجامع مع شکوکٍ بِعَدَدِ أَطرافِ العِلمِ». فرض میکنیم شک در چهارچوب علم اجمالی. راستی، علم اجمالی چیست؟ همانطور که سابقاً دانستیم، فهمیدیم، علم است به جامع، همراه شکوک به عدد اطراف علم. یک جامعی را میدانیم. دو تا ظرف داریم. میدانیم یکی از این دو تا خمر است. جامع شیء معلوم الخَمریّه را داریم؛ ولی طرفش معلوم نیست، این ظرف یا آن. ولی مجموع این دو تا ظرف، قطعاً معلومالخَمریّه هستند، الان برای ما حاصل است.
خوب، پس اطراف علم هر چقدر توسعه پیدا کرد، دیگر همان شبههی محسورات غیرمحصوره است. همیشه دیگر هر چه اطراف علم توسعه پیدا بکند، آنقَدری بشود که دیگر اصلاً روی هر فردش، احتمال، احتمال قابل اعتنایی. یعنی مثلاً ما میدانیم یکی از، عرض کنم که، فرشهای حرم امام رضا (ع) نجس است. علم. خوب، چند تا فرش داریم دیگر! آنقدری اطراف، شما بخوانی این نسبتاش یک پنجهزارم است. روش اطراف: «و کُلُّ شَکٍّ یُمَثِّلُ اِحْتِمالاً مِنْ إِحْتِمالاتِ إنطِباقِ الجامِعِ». هر شکی احتمالی را شکل میدهد از احتمالات انطباق جامع. یعنی احتمال دارد که جامع برای منطبق باشد. جامع معلوم الخَمریّة بود و خمر بود. هر طرفش این ۵۰ درصد احتمال دارد عنوان جامع بر آن منطبق باشد و خمر باشد. آن یکی ۵۰ درصد احتمال دارد که... «وَ مَوْرِدُ کُلِّ واحِدٍ مِنْ هذِهِ الإحْتِمالاتِ یُسَمّی بِطَرَفٍ مِنْ أطرافِ العلمِ الإجمالیِّ». هر کدام مواردی که احتمال روی آن هست را به آن میگوییم طرف علم اجمالی. این ظرف میشود یک طرف علم اجمالی، آن ظرف هم میشود یک طرف. «وَ الواقِعَةُ المُجْمَلَةُ المُرَدَّدَةُ بَینَها هُوَ المَعْلُومُ بِالإجمالِ». آن واقعهای که مجمل است و مردد است در آن بین، به آن میگویند معلوم بالاجمال یا مجموع الکلام.
«فی تَحْدِیدِ وَظِیفَةِ العَمَلِیَّةِ تُجَاهَ الشَّکِّ المقرونِ بِالعلمِ الإجمالیِّ طارِقاً یَقَعُ بِلِحاظِ حُکْمِ العَقْلِ و بِقَطْعِ النَّظَرِ عَنْ الْأُصولِ الشَّرْعِیَّةِ المُؤَمِّنَةِ کَأصالَةِ البَراءةِ». سخن و کلام در اینکه بخواهیم وظیفه عملیه را در برابر شکی که مقرون به علم اجمالی است معین کنیم، یک وقت به این لحاظ واقع میشود، به لحاظ حکم عقل، چی میگوید؟ قطع نظر از اینکه شرع چی گفته و اصول شرعی که ما را در امان داشته، چیست، مثل اصل برائت. یعنی قطع نظر از برائت و اینها، عقل چی میگوید؟ یک وقت دیگر با لحاظ این اصول، یعنی با توجه به آن برائت و اینها، حکم چیست؟ اینجا دو تا مقام عمل.
مقدمه اول: «فلا شَکَّ فی أنَّ العلمَ بِالجامعِ الَّذی یَتَضَمَّنُ العلمَ الإجمالیَّ حُجَّةٌ و مُنَجِّزٌ». اگر ما باشیم و حکم عقل، عقل چی میگوید؟ شکی نیست در اینکه علم به جامعی که متضمن علم اجمالی است، حجت و منجز است. عقل میگوید این علم شک نیست. تو بحثهای عقلی هم که میگفتیم قبح عقاب بلابیان عقلی است، نه شرع. قبح عقاب بلابیان، بیان یعنی علم. تو علم اجمالی ما چی داریم؟ علم داریم. وقتی علم داریم یعنی چی داریم؟ بیان داریم. پس دیگر قبح عقاب بلابیان نیست. عقاب مع البیان. حسن عقاب مع البیان. چون علم، درست است اجمالی، ولی به طرف گفتن که میدانستی، تنبلی مادر بیماری. گفت آره، ولی به هر حال مادر، احترامش واجب. علم منجزه، حجت. چون علم حجت، منجز. «و لَکِنَّ السؤالَ أنَّهُ مَا هُوَ المُنَجَّزِ بهِ هذا العلمِ؟» بحث سر این است که این فعلاً مقام اولیم. کلاً دیگر مقام دوم که در بحث اینکه اصول بخواهد در اطراف علم اجمالی جاری شود و اینها، مقام دوم میشود که درس فردا میشود انشاءالله. فعلاً که بحث امروزمان است، عقل میگوید بلابیان و حسن عقاب محل بیان، علم اجمالی هم علم حجت، منجزه. خیلی خوب، تمام، ثابت شد. حالا چقدر را با آن ثابت میکند؟ چیزها منجز میشود با این تنجیز علم اجمالی؟ بحث کلیدش، سه تا نظریه.
طرف، علم دارد که آقا یا ظهر واجب است یا جمعه. چون میدانی ما صلوات خمسه داریم، پنج تا نماز در شبانهروز به آن واجب است و بیش از پنج تا هم واجب نیست. ظهر روز جمعه، یا جمعه واجب است یا صلات. جفتش با هم هم که نمیتواند واجب باشد، چون شش تا قطعاً. یکی از این دو تا بر ما واجب است. پس علم اجمالی داریم به وجوب احد الصلاتین فی زوال الشمس فی یوم الجُمُعَه. ولی کدامش؟ درست. «وَ إنْ کَانَ الوَاجِبُ فِی الْوَاقِعِ الَّذیِ...» این میشود نظریه اول: واجب در واقع ظهر است. چرا؟ چون شما هر روز ظهر را که داشتی نماز ظهر که هر روز میخواندی، امروز هم با اذان ظهر، نماز ظهر به گردنت آمد، قطعاً ظهر که آمد، هیچ. پس شکی نیست که وجوب متنجز میشود به علم اجمالی. اصل وجوب که آمد و واجب هم که روی نماز ظهر آمده. بحث این است که وجوب به چه مقداری متنجز میشود به وسیله علم. علم اجمالی که داریم چه مقدار منجز میکند وجوب را؟ وجوب یکی از دو طرف را منجز میکند و وجود دو طرف، سه طرف؟ «فَهَلْ یَتُنَجَّزُ وَجُوبُ الصَّلٰوهِ...» اگر یک تنجز بگیریم، به عنوان اینکه فاعلش علم اجمالی، ولی اگر لازم بخوانیم، وجوب صلات تنجز، تفعّل مثل. کلاً ها! بله خب. پس لازم «یَتَنَجَّزُ وَجُوبُ صَلٰوهِ الظُّهْرِ خَاصَّةً بِوَصْفِهَا الْمِصْدَاقِ الْمُوَافِقِ وَاقِعاً لِلْجَامعِ الْمَعْلُومِ بِالعلمِ الْإِجْمَالِیِّ؟» آیا وجوب صلات ظهر را فقط متنجز میکند به این وصف که مصداقی است که محقق است در واقع برای جامعی که، یعنی در واقع آنکه منجز در واقع آنکه منجزه خصوصیت واقعیه، درست است؟ خصوصیت واقعیه با آن مصداق واقعی که برای جامعی که نسبت به آن علم داریم. قاطی. یک جامعی را علم داریم. نماز در زمان نماز در ظهر جمعه. این میشود آن جامع معلوم ما. مصداق واقعی وقتی برای این جامع معلوم محقق بشود، حساب واقعیش که همان صلات ظهر است و دارد میآید، صلاتی که ما میخوانیم، اصلاً ظهر. جمعه! صلات ظهر روز جمعه خواندیم. خیلی خوب، مصداق واقعی برای آن جامع معلوم محقق، منجز هم که همین خصوصیت واقعیه بود دیگر، حاصل شد. ما منجز را داریم از این ور مشکل نداریم. میتوانیم بگوییم صلات ظهر خواندی، تمام. مشکل آن چیز دیگری است. عرض مشکل این که نمیداند که اینی که خواند، موافقت قطعی کرد یا نکرد. اگر نخواند، مخالفت قطعیه شده یا نشده؟ بحث سر این میشود. یعنی تنجز، هنوز یک احتمالی میماند که نکند من وظیفه داشتم نماز جمعه بخوانم؟ امروز ظهر خواند، قطعاً یک نمازی خواندم. آن عنوان جامعی که روی صلات ظهر آمده، یک فردش محقق شد. خصوصیت واقعیه آمد، منجز هم آمد. پس آیا متنجز میشود وجوب صلات خاصتاً فقط نماز ظهر؟ به این آن وجوب مصداقی است که تحقق میبخشد در واقع برای جامع معلوم. یعنی جامع معلوم را در واقع محقق. از این باب بگوییم: «أو کُلُّ الوُجُوبِ؟» پس یا بگوییم فقط نماز ظهر بخواند یا بگوییم هر دو وجوب که معلوم «تَحَقُّقُ الْجَامِعِ بینهما». هر دو تا جامعی که بینشان هست و محقق میکنند آن عنوان را، صلات ظهر روز جمعه را، دوتاییشان با هم باید انجام دهی تا محقق شود؟ «او الوُجُوبُ بِمِقدارِ إضافَةٍ اِلَی الجَامِعِ بَینَ الظُّهرِ وَالجُمُعَةِ لَا الظُّهرُ بِالْخُصوصِ، وَلَا کَذَا...» وجوب نیامده روی نماز ظهر، نماز جمعه. وجوب به مقدار اضافهاش به جامع است. یعنی در نظر گرفتن حیثیت اضافی، اضافه به معنای، به معنای فلسفی، مضاف مضافالیه. حیثیت اضافی متضایفان، نسبتاش به جامع، به جامع کار دارد. آمده روی جامع.
در واقع نماز ظهر و نماز جمعه ما کاری... خصوص «فَمَعَ الأوَلِ» که شد نظر اول، و فقط اولی به عهده مکلف به خاطر علمی که دارد، نماز ظهر میآید به عهده خاصه. فقط نماز ظهر میآید به اعتبارها «الوَاجِبَ الْوَاقِعِیَّ الَّذیِ یَتَنَجَّزُ بِالْعِلْمِ الْإِجْمَالِیِّ». به این اعتبار که واجب واقعی است که به واسطهی علم اجمالی منجز. چون صورت علمی مطابق داریم یا مطابق؟ مطابق ما معلوم، آن معلومه ما که میشود صورت علمیه واقعیه دارد که این صورت علمیه واقعیه دائماً از آن معلوم حکایت میکند. علم اجمالی مطابق خارجی دارد که اینجا، این مطابق خارجی ما به ازای آن مطابق صورت علمی ما قرار میگیرد. این نمازی که در بیرون خواندیم... صلات ظهر که میشود مطابق خارجی در ازای آن مطابقی که صلات در ذهن ما و معلوم ما بود که یک چیزی واجب است. میدانم یک نمازی ظهر جمعه واجب است. اینی که میخوانم عنوانش چیست؟ یک نماز، حتی یک نماز که نه دیگر. یک نماز کشکی. یک نمازی به وصفه صلات فی ظهر الجمعه. مصداق خارجیش پس از این جهتش منجزیت را دارد. به این وصفش منجز است. پس آن به اعتبار اینکه واجب واقعی است که منجز میشود با علم اجمالی. «الُمکَلَّفُ لا یُمَیِّزُ الْوَاجِبَ الْوَاقِعِیَّ عَن غَیرهِ، لَزِمَهُ الإتْیَانُ بِالطَّرَفَیْنِ». مکلف واقعاً نیست که نماز ظهر است یا نماز جمعه. یعنی بالاخره باید معلوم کاملش بکند دیگر. باز از اجمال. من تو عملم که دیگر نمیتوانم من هم مجمل انجام بدهم. من تو عمل خودم از آن حیث، مجمل آن بخش مجملش را حل کردم. مجمل را دارد. همین یک نمازی که خواندم، همان یک نماز مجملی که به عهده من بود را حل کرد. ولی الان در مقام اتیان که نمیتوانم کنم. باید معلوم کنم. بگویم نماز ظهری که سر ظهر جمعه از من خواسته بودی، این را اتیان کردم. چون نه ظهر را میتوانم بگویم، میتوانم بگویم از این باب باید بیایم جفتش را بخوانم. پس طبق نظریه اول جفتش را میخواند؛ ولی از این باب که تمیز نمیداد تکلیف واقعیش را که صلات ظهر است یا صلات جمعه است. تمیز بده از غیر واقعی. لازم میآید برای مکلف اتیان به دو طرف. «وَ ما تَنَجَّزَ» همان قاعده اشتغال میشود تا ضامن باشد اتیانی به آنچه منجز شده و آنچه که عهدش به آن مشغول شده. «الطرفین موافقةً قطعیتاً للتکلیف المعلوم». اینجا، این اتیان به دو طرف را به آن میگوییم موافقت قطعیه. باید موافقت قطعیه کند با تکلیفی که به آن علم اجمالی. اگر یکی از اینها را انجام ندهد، مخالفت محصول فلسفی هم دارد. من هم یکم حاشیههایی نوشتم، ولی دیگر به نظرم حق و صدق خارجی با آن مهدیه ذهن ما اگر مطابقت از این طرف نگاه کنید میشود حق. ولی اگر از آن ور نگاه کنیم، و مصداق صدق برای مصداق تحقق در بیرون. بله، همین حلش کردیم. باز بخوانم. بله.
«ثَانِیَاً: یَدْخُلُ فِی الْعَهْدَةِ الْمُکَلَّفُ بِسَبَبِ الْعِلْمِ کِلْتَا الصَّلاتَیْنِ مَعَاً». بنا بر نظریه دوم، در عهده مکلف به سبب علم به خاطر آن علم اجمالی که دارد، کلتا الصلاتین معا. از همان اول دو تا صلات میآید. نه مثل قبلی که اول صلات ظهر آمد، بچه نمیتوانم خیالش جمع بشود به اینکه این همان نمازی است که باید انجام میدادم. حالا باید جمعه را بعدش بخواند. نه، از همان اول باید جفتش را. «فَتَکُونُ الْمُوَافَقَةُ الْقَطْعِیَّةُ وَاجِبَةً عَقْلاً بِالْعِلْمِ الْمَذْکُورِ مُبَاشَرَةً». اینجا دیگر مباشرت غیر مستقیم نیست. تو قبلی غیر مستقیم بود. آنجا از خلال تنجز، مصداق واقعی تکلیف پیدا میکرد. نماز جمعه را بخواند. اینجا از باب تنجز مصداق واقعی دیگر نیست. مصداق واقعی محقق بشود، آنکه منجز است، مصداقی به گردن من آمده، محققش بکنم در بیرون. لذا این هم بخوانم، خیالم جمع بشود. از همان اول دو امر مشکوکی است که عنوان جامع آمده بر روی جفتش. «و بِالْمُبَاشَرَةِ» با علم اجمالی که داری، جفت اینها را گرفته. هر کدام یک حصهای، یک رنگی، یک بویی، رشحاتی از وجوب را گرفته. مفصلترش تو کفایه و تزریق شده. یک مقدار وجوب، وجوب است. انگار تو جفتش منحل شده. حالا باید جفتش را انجام بدهیم. درست شد؟ موافقت قطعیه عقلاً واجب. نظریه دوم در واقع جامع نسبت به هر دو طرف یکسان شده. هر دو طرف باید.
پس بر سومی: «یَدْخُلُ فِی الْعَهْدَةِ بِسَبَبِ الْعِلْمِ الْجَامِعُ بَیْنَ الصَّلَاتَیْنِ». داخل میشود در عهده به سبب علمی که جامع است بین دو صلات. در عهده به سبب علم چی داخل میشود؟ جامع. پس وظیفه نه به صلات ظهر است معین، نه به صلاتین است معین. به جامع بین دو صلاته. درست؟ فقط هم همین. فقط جامع به عهده است. حالا نکته قشنگش به این است که جامع با هر فردش هم محقق میشود. هر کدام از اطرافش محقق بشود، جامع محقق شده. اینجا لذا موافقت قطعی لازم نیست. هر طرفش را انجام بدهد، جامع را انجام داده. چون جامع صلاتین، جامع بین دو صلات. این هم جامع را محقق کرده. نماز ظهر خوانده یا نماز جمعه خوانده. درست شد؟ که نظر شهید صدر همین سوم. «لِأَنَّ الْوُجُوبَ لَمْ یَتَنَجَّزْ بِالْعِلْمِ إلاَّ بِقَدْرِ الإضافَهِ إِلَی الْجَامِعِ». چون وجوب تنجز پیدا نکرده به علم، مگر به قدر اضافه به جامع. مقداریش تنجز پیدا کرده که اضافه شده به جامع. به علم متنجز نشده مگر به آن علمی که میآید روی جامع. علم اجمالی به همان آن جامع است دیگر. جامع و علم داریم که به عهده ما است. تکلیف آن هم پس به چیست؟ به همان جامع. درست؟ نظریه ما قبول نداریم. پس مخالفت قطعیه نمیتواند بکند. حق ندارد آن وسعت را ندارد که جامع را ترک بکند. با هم. اینجا جفتش را اگر با هم ترک بکند، به آن میگویند مخالفت قطعی تکلیف معلوم الاجمال. با تکلیفی که اجمالاً معلوم است، مخالفت قطعی کرده. «فَیَکْفِی اتْیَانُ أَحَدِهِمَا» ولی کفایتش میکند که یکی از این دو طرف را اتیان. جامع محقق. دو طرف وفا میکند، یعنی استیفا میکند. محققش میکند. «أحَدَ الطَّرَفَیْنِ دُونَ الآخَرِ مُوَافَقَةً احتمالیةً». اینجا که اتیان میکند به یکی از دو طرف، ولی آن یکی طرف را انجام نمیدهد. ظهر را میخواند، جمعه را نمیخواند. ظهر را نمیخواند. این را میگویند موافقت احتمالی. طبق نظریه سوم، موافقت احتمالی هم کفایت میکند. تفاوت سوم با دو تای اول. آن دو تا موافقت قطعی میخواهند. ولی اینجا موافقت احتمالی هم کفایت میکند.
«فَقَدْ یُقَالُ بِالإفتِراضِ الأوَّلِ بِاعْتِبَارِ أنَّ الْمِصْدَاقَ الْوَاقِعِیَّ هُوَ الْمُطَابِقُ الْخَارِجِیُّ لِلصَّلاةِ العِلْمِیَّةِ». گاهی گفته میشود به فرض گرفتن اولی. چرا ما فرض اول فرض گرفتیم؟ گفتم به این دلیل فرض گرفتیم چون مصداق واقعی، مطابق خارجی برای صورت علمیه. همانکه شما به صورت علمیه داری، این در بیرون خارج علم تنجیز میکند از آن حیث که مراعات برای خارج. چون «مَهدی الخارج»، «حاکی الخارج»، «خارج محکی». از این جهت که علم این جور تنجیز میکند. «وَ لَا خَارِجَ بِإِضَافَةٍ إِلَّا ذٰلِکَ الْمِصْدَاقُ. فَیَکُونُ هُوَ الْمُنِجَّزُ بِالْعِلْمِ». الان در بیرون هم که هیچ خارجی مصداق که در ازای اوئید. پس الان با این چی فقط منجز شده؟ همین مصداق صلات ظهر.
«فَأَنِّی رُوَمَ فَرْضَ الثَّانِی». علتش این گفته میشود: «بِاعْتِبَارِ أَنَّ الْعِلْمَ بِالْجَامِعِ نِسْبَتُهُ بِمَا هُوَ إِلَی کُلِّ مِنَ الطَّرَفیْنِ عَلَی نَحْوٍ وَّاحِدٍ». به اعتبار این است که علم به جامع، الان بین دو تا، علی نسبت به آنچه که به هر کدام از دو طرف به یک نحو واحد است. یعنی همان تعلق میگیرد به الف که تعلق میگیرد به ب. مشترکه و هر دو را در بر گرفته. خوب. «و بمُجَرَّدِ کَوْنِ اَحَدِ الطَّرَفَیْنِ مُحَقَّقاً دُونَ الآخرِ، لَا یکُونُ الْعُنْوَانُ الْجَامِعُ مُنْطَبِقَاً عَلَیْهِ». چون یک طرف را برداشتی محقق کردی، آن یکی محقق نکردی. عنوان جامع محقق شد روی همین یک طرف. نه، آن یکی هم باید محقق کند عنوان جامع را.
«ثُمَّ قَدْ یُقَالُ بِأَنَّ فَرْضَ الثَّالِثِ بِاعْتِبَارِ أَنَّ الْعِلْمَ حَیْثُ إِنَّهُ لَا یَسْرِی مِنَ الْجَامِعِ اِلّا مِنَ الطَّرَفَیْنِ بِالْخُصُوصِ. فَتُنَجَّزُ الْمَعْلُومُ لَهُ فِی الْجَامِعِ». گاهی گفته میشود به اینکه فرض سوم را بگیریم، به اعتبار اینکه علم، از آن جهت که سرایت پیدا نمیکند از جامع به هیچ کدام از دو طرف به خصوص. جامع به صلات ظهر به خصوص، صلات ظهر سرایت نمیکند. نه به خصوص صلات جمعه. «فَتُنَجَّزُ الْمَعْلُومُ لَهُ فِی الْجَامِعِ». آن تنجزی که برای مکلف معلوم شده، یقع فی. «إلاَّ عَلَی الْجَامِعِ وَ لَا یَسْرِی مِنَهُ إِلَی أَحَدِ الطَّرَفَیْنِ بِالْخُصُوصِ». بر جامع صدق میکند. صادقه و سرایت پیدا نمیکند و صحیح هم. و علیه، بنابراین نظر سوم را گفتیم «یُبْنَی عَلَی مَسْلَکِ قُبْحِ الْعِقَابِ بِلا بَیَانٍ. فَلا یَلْزَمُ رَفْعَ الْیَدِ عَنْ هذَا الْقَاعِدَةِ بِقَدْرِ مَا تَنَجَّزَ بِالْعِلْمِ وَهُوَ الْجَامِعُ. فَلِکُلِّ مِنَ الطَّرَفَیْنِ لا یکُونُ مُنَجَّزَاً بِخُصُوصِیَّتِهِمَا». جامعه را هر دو تا مسلک بریم جلو. حرف ما اثبات روی هر دو تا مسلک. حرف ما اثبات میشود. هم روی مسلک مشهور، روی مسلک. بنابراین اگر بنا گذاشته بشود بر مسلک قاعده قبح عقاب بلابیان، لازم رفع ید است از این قاعده، از همین قاعده قبح عقاب بلابیان. یعنی اینجا رفع ید میکنیم به قدر آنچه که علم منجز شده. تا آنقدری که علم آمده، دیگر نمیخواهد قاعده. یعنی دیگر میشود بیان و حسن بیان دارد. نسبت به آن مقداری که علم نداریم، قبح عقاب بلابیان. آنقدر هم که الان علم داریم، علم روی چی آمد؟ معلوم است آن چیست؟ جامع. و جامع وقتی محقق بشود که یکی از اطرافش وقتی بیاید، خود جامع هم محقق شده دیگر. تمام شده. آنچه که منجز بود به نسبت دونمون و غیره را میگوییم بر نسبت به این هم که تکلیف داشتیم و انجام دادیم، جامع را محقق کردیم. پس یکی از دو طرف هم انجام بدهیم. طبق نظر قبح عقاب بلابیان کفایت. درست شد؟ از هر کدام از دو طرف منجز نمیباشند به خصوصیتش. بلکه به جامع منجز. جامع باید انجام بشود. نه خصوص صلات ظهر. نه خصوص صلات جمعه. «إِنَّ الْعِلْمَ الإجمالیَّ یُوجِبُ عَقلاً حُرْمَةَ الْمُخَالَفَةِ الْقَطْعِیَّةِ دُونَ وُجُوبِ الْمُوَافَقَةِ الْقَطْعِیَّةِ». نتیجهاش اینجا این میشود که علم اجمالی در تبع دارد عقلاً حرمت مخالفت قطعیه. وقتی که علم اجمالی آمد، مخالفت قطعیه که حتماً حرام است. ولی موافقت قطعیه واجب احتمالی کفایت میکند.
مسلک حق الطاعه که مسلک ما: «فَالْجَامعُ مُنَجَّزٌ بِالْعِلْمِ». اینجا دوباره با علم اجمالی، جامع منجز شده و «کُلِّ مِنَ الْخُصُوصِیَّتَیْنِ لِلطَّرَفَیْنِ مُنَجَّزاتٍ بِالاحتمالِ». هر کدام از این دو طرف پس دوباره به جامع میخورد. مسلک حق الطاعه، یک طرف اگر انجام بدهد، کفایت میکند. احتمالی انجام دادی دیگر. آفرین! و احتمالم که آن طرفت هم منعکس شد. احتمال این طرف انجام دادی، یک احتمال هم آن ور ماند. تو احتمال منعکس بود دیگر. علم منجز نبود. درست است؟ علم، روی اجمال است. درست است؟ علم روی جامع، علم اجمالی روی جامع آمده. ولی یک طرف را که انجام دادی، درست است. آن فرد برای جامع محقق شد. کفایت کرد. کار تمام شد. مسلک ما هم آمد روی جامعها. بلابیان، جامع با یک فرد محقق میشود و نسبت به آن روبروییش طرف دیگر، تکلیفی روی مسلک ما. جامع با یک فرد محقق میشود. درست! ولی نسبت به فرد روبرو هم تکلیف دارد. چرا؟ چون احتمال دارد و احتمال هم منعکس. ترخیصی از طرف شارع ندارد فعلاً. مگر اینکه بیاییم سراغ اصول و بگوییم آنجا احتمال آمده، آن طرف هم یک واجب مشکوکش میکند. آنجا جاری بکنیم، بگوییم که روی مسلک حق الطاعه، برائت آن ورش جاری. که در ثمره آخر یکی بشود این دو تا مسلک. ولی فعلاً در مقام عقلیش که ما تو مقام اول داریم بحث عقلی میکنیم که از جهت عقلی منجز، حجت است یا نه، علم اجمالی تو فضای عقلیش فعلاً میبینیم نه. حرف ما، حرف مسلک قبح عقاب بلابیان اینجاش تفاوت. احتمال، چون احتمال دارد، هر کدام، هر کدام منجز شده و به مخالفت قطعیه. مخالفت قطعی که حرام است و «یُجْحِمُ بِهِ عَقلاً. أَغْلَظُنَا عَقلاً»: باید موافقت قطعی حاصل بکند. چون آن طرف هنوز احتمال هست و احتمال هم منجز.
«غَیْرَ أَنَّ حُرْمَةَ الْمُخَالَفَةِ الْقَطْعِیَّةِ عَقْلاً تُمَثِّلُ مُنَجِّزِیَّةَ الْعِلْمِ». با این تفاوت که حرمت مخالفت قطعی از جهت عقلی، منجزیت علم را شکل میدهد. حالا خود علم منجز میشود با اینکه نباید مخالفت قطعیه بکند. علم با اینکه باید موافقت قطعیه بکند. اتیان دو تا احتمال! دو تا دو تا احتمال را مرکزیت بهش میدهد. «مَسْلَکَانِ مُشْتَرِکَانِ فِی تَسْلِیمِ» نقطه اشتراک دو تا مسلک این است که هر دو تا تسلیم این هستند که به «تَنَجَّزِ الْجَامِعِ». بله، اینی که آنکه با علم منجز میشود، چیست؟ قبول دارم. «وَ یُمْتَازُ الْمَسْلَکُ الثَّانِی بِتَنَجُّزِ الطَّرَفَیْنِ بِالِاحْتِمَالِ». ولی تفاوت اول این است که تو مسلک دوم، دو طرف چون احتمال هست و احتمال منجز است، نه علم. چون احتمال منجز است، هر دو طرف منجز و باید اتیان. حالا «کُلُّهُ فِی الْمَقَامِ الْأَوَّلِ». این بحث مقام اول بود که عقلی بود، وضعیت عقلی حجت و منجز هست یا نه. مقام دوم که انشاءالله فردا بحث خواهیم کرد. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...