‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین مباحثی که در باب برائت داریم، بحث دوران امر بین اقل و اکثر در اجزای واجب بود. بحثی که از این بخش مانده، حالت شک در جزئیات است. ما گفتیم که اصل جاری در شک در جزئیات، برائت از اکثر و اکتفا به اقل است. یک بحث کوچکی مانده که باید عرض کنیم آن این است که شک در جزئیات دو صورت دارد:
**صورت اول:** شک در اصل جزئیات است که قبلاً هم همین بحث را داشتیم. وقتی مکلف در جزئیات شک میکند، مثلاً در صلات شک میکند که آیا سوره جزء صلات هست یا نیست، این میشود شک در اصل جزئیات. گفتیم که اصل عملی که اینجا جاری میشود، برائت است؛ اصل بر این است که این جزو واجب نیست.
**صورت دوم:** شک در اصل جزئیات نباشد، بلکه در اطلاق جزء باشد. مثلاً وقتی که علم دارد به اینکه سوره جزء صلات است، شک میکند و تردید میکند که آیا جزء مطلق است (که اگر من نماز کامل خواندم، نماز شکسته خواندم، در سفر، در حضر، مریض بودم، سالم بودم، در همه اینها سوره به گردنم هست) یا مقید و مختص به یک حالات و اوقات خاصی (مثل اینکه فقط در وقت حَضَر است، فقط در وقت صحت است، اگر مریض بودم، اگر مسافر بودم، دیگر سوره نیست)؟ یعنی میداند که سوره جزء است، اما شک میکند که همیشه و همه جا جزء است یا در بعضی حالات مقید است؟
سوال این است که آیا این شک در اطلاق جزئیات، مثل همان شک در اصل جزئیات است که بخواهیم اینجا هم برائت جاری کنیم یا نه؟ مصنف میفرماید که تفاوتی نیست در اینکه بخواهد وقتی برائت جاری شود در جزئیات، فرقی نمیکند که شک نسبت به اصل جزئیات باشد یا اطلاق جزء؛ پس از اینکه ما علم داریم به اینکه جزء است و در اطلاقش شک میکنیم، فرقی نمیکند. همانطور که در اصل جزئیات برائت جاری میشد، در اطلاق جزئیات هم جاری میشود. مثالی که زدیم، در مورد سوره است. مکلف میداند که سوره در حالت صحت و حَضَر جزء است، اما شک میکند که آیا سوره در حال مرض و سفر هم جزء هست یا نیست؟ وجوبش در این دو حال، قدر متیقن است؛ پس مُنْجَزِ یقینیِ علم در حال صحت و در حال حَضَر است. بیشتر از آن شک دارد.
بحث این است که شک باید عقلایی باشد، شک واقعی باید باشد، نه اینکه پروندهای همین جوری دلی، مثلاً "نمیدانم، معلوم نیست" و اینها. نه، ظنّ و وهم خودساخته، نه؛ چون آدم خود را زیادی به تردید بندازد، کمکم تردید میکند. تلقین میکنیم، واقعاً دچار شک شده، بنا به مسائلی که با آن مواجه شده و شکش هم عقلایی است. خب، اینجا در این بیشتر (در این اکثر) که حالت سفر و مرض باشد، مشکوک است و برائت جاری میشود و بحثی در آن نیست. اختلافی که بین اصولیون است، در واقع مربوط به حالتی از حالات اطلاق جزئیات است، آن هم وقتی که شکی در اطلاقش میکنیم و شک در شمولش برای ناسی (فراموشکار) میکنیم. آیا در مورد ناسی هم برائت جاری میشود یا نه؟ اینجا بگوییم که آقا کسی که نسیان دارد، نسیان با شک فرق میکند. در شک جاری میکنیم که مشکوکالوجوب است، مشکوکالحرمه است، ولی منسیالوجوب و منسیالحرمه نیست. نسیان فرق میکند. آیا ما در مورد نسیان هم میتوانیم برائت جاری کنیم یا نه؟ کسی که ناسی بوده، تکلیفش چیست؟
مباحثی دارند که مکلف وقتی علم دارد (مثالی که داشتیم)، سوره در صلات جزء است، آیا فقط در حال به یاد بودن جزء است یا در حال نسیان هم جزء است؟ اینجا آیا اصلی که جاری میشود، برائت است؟ آیا در حال نسیان هم بگوییم که وضعیت نسیان شبیه وضعیت مرض و شک است و برائت اینجا را بگوییم؟ یا بگوییم که نه، نسیان خصوصیتی دارد که باعث میشود با آن دو تا فرق کند؟ حال نسیان فرق میکند و اینجا دیگر محل اصالتالاشتغال است.
**ثمره آن کجاست؟**
حال این چه فرقی میکند، ثمره آن چیست؟ شما فرض کن که مکلفی ناسین، سوره را نخوانده، بعد از نماز یادش میآید. اگر شما قائل به این باشی که سوره مطلقاً جزء است، چه در حال تذکر و چه در حال نسیان، اینجا نماز طرف باطل است؛ چون اتیانشده با آن چیزی که باید میآورد، متفاوت است و باید اعاده کند. نسیان و اینها را (حتی عمد را) در بعضی حالات میشود برداشت. این هم اختلافی است. فعلاً فرض بر این است که ما وارد (بحثهای) عقلی و اصولیاش نداریم.
اگر مبنا بر این شد که مطلقاً سوره واجب باشد، چه در حال تذکر و چه در حال نسیان، اینی که یادش رفته، باید دوباره نمازش را بخواند. درست شد؟ فقط برای کسی که حواسش هست جزء است، برای کسی که فراموش کرده جزئیت ندارد. اینجا نمازش صحیح است و لازم هم نیست که اعاده بکند. اینجا مصداق مأمورٌبه هم این محل بحث است که واضح شد.
میگوییم که آقا، گاهی اینجور گفتهاند: «شک در اینکه ما شک میکنیم که آقا جزئیت برای ناسی هم جزئیت دارد یا ندارد؟ سوره برای ناسی هم جزء صلات است یا نه؟ این شک به موارد دوران بین اقل و اکثر چه مدلی است؟» مکلف میداند که سوره جزء صلات است. شک میکند که آیا فقط برای ذاکر جزء است یا برای ناسی هم جزئیت دارد؟ سوره برای متذکر، متذکر میشود اقل. خب، برای معلوم است. در هر حال، برای ناسی که میشود اکثر مشکوک، برائت جاری میشود. خب، این یک ادعاست.
پاسخی که به آن دادهاند چیست؟ گفتهاند که آقا، شک در اطلاق جزئیت سوره، اگر نسبت به مرض یا سفر یا شبیه اینها باشد، میشود قائل شد به اینکه برائت از جزئیت اینها جاری شود؛ یعنی برائت جاری کنی و بگویی که در جزئیت برائت جاری شود و جزء نباشد و تکلیف نسبت به جزئیتش نباشد. چرا؟ چون مولا این امکان را دارد که بیاید دو تا خطاب را متوجه مکلف کند. یکی از این خطابها متکفل بیان وجوب صلات است، بیاید بگوید که: «آقا نماز واجب است.» کدام نماز؟ «نمازی که ده جزء دارد، یعنی سوره هم دارد، نماز دهجزئیِ سورهدار در حال صحت.» این یک خطاب. یک خطاب دیگر میآید میگوید که: «آقا نماز نُهجزئیِ بدون سوره در حال مرض.» دهجزئی در حال صحت، نُهجزئی در حال مرض. دو تا خطاب. شارع میتواند این دو تا خطاب را متوجه مکلف کند. لذا وقتی مکلف جزئیت سوره را دانست، شک کرد در اینکه این جزئیت اختصاص به صحیح دارد یا شامل صحیح و مریض با هم میشود، اینجا میتواند حکم بکند به جزئیت سوره فقط برای صحیح. جزئیتش برای مریض هم مشکوک میشود. برائت جاری میکند؛ چون اگر مراد مولا این بود که برای مریض هم باید دهجزئی باشد، ابرازش میکرد. ممکن بود، محذوری نداشت. در عین حال، نیاورد، نگفت.
نسبت به ناسی (خب، آنجا بحث مریض و صحیح بود) نسبت به ناسی چیست؟ نسبت به ناسی ما نمیتوانیم برائت جاری کنیم. وقتی شک میکنیم که جزئیت برای ناسی هم شامل میشود یا نمیشود، نمیتوانی؛ چون ممکن نیست که بخواهد خطاب متوجه عدم جزئیت سوره برای ناسی شود. چرا؟ چون همین که خطاب کردی، دیگر ناسی نیست! ناسی بودنش به این است که از خطاب غافل است، حواسش به خطاب نیست. طرف مریض است، مخاطب به او میگوید: «أیها المریض! صلِّ صلاةً ذاتَ تسعةِ أجزاء. أیها الصحیح! صلِّ صلاةً ذاتَ عشرةِ أجزاء.» «أیها الناسی! صلِّ صلاةً بدون سوره؛ لأنک ناسی.» چون تو مریضی، نُه جزء بخوان. حال به ناسی چی بگوییم؟ بگوییم: «أیها الناسی! این نُه جزء را بخوان؛ نماز نُهجزئی بخوان؛ چون تو ناسی هستی.» گیج میشود الان این بزرگوار و نمیداند که چه کار باید بکند. درست شد؟ پس ما اصلاً نمیتوانیم به ناسی خطاب بکنیم. ناسی فرقش بر این است که حواسش به خطاب و بحث خطاب اینها نیست.
خطابش این است که توضیح بیشترش این است که آقا، اصلاً اتیان از مکلف وقتی میخواهد صدق بکند که بگوییم مکلف اتیان کرده، باید امری باشد که توجه به آن پیدا کرده باشد، متوجه شده باشد. صلات صحیح، باید امری به آن صلات باشد قبل از این و باید این وقوع صلاتش بر طبق مأمورٌبه باشد. ناسی، چون مکلف به صلات است، نماز که از او ساقط نشده. اگر نماز را بدون سوره بخواند، ما میخواهیم حکم بکنیم بر صحت صلات او. اینجا باید امری متوجه او شود. خارج نیست؛ یا امر به او متوجه میشود که همان امر به صلات نُهجزئی: «أیها الناسی! صلِّ صلاةً ذاتَ تسعةِ أجزاء؛ لأنک ناسی.» یا امری که به او متوجه میشود، صلات دهجزئی است (یعنی سوره). که اینجا، اگر این با سوره شد، متوجه (یعنی این دهجزئی است)، به کی تعلق میگیرد؟ به کسی که متذکر است.
این امر متوجه متذکر، باید به او بگوییم نُهجزئی را بخوان. متذکر، به او بگوییم دهجزئی را بخوان. متذکر بوده که به او گفتیم. پس علی ای حال، نمیشود به ناسی گفت که آقا تو برائت داری. روشن است؟ یا با این خطاب، ما متوجه میشویم. متوجه بوده، خطاب به کی تعلق میگیرد؟ متوجه بوده، متذکر بوده. دهجزئی مال متذکر بوده، نُهجزئی مال ناسی بوده. اگر میخواهی به او بگویی دهجزئی بخوان، متذکر بوده. نُهجزئی بخوان، چون تو ناسی هستی. همین الان که به او خطاب میکنی، دیگر از نسیان درمیآید. معلوم است، تو ناسی که ملتفت به این نیست که ... همین که ملتفت به نسیانش میشود، تا به او میگوید: «لأنک ناسی.» تا ملتفت به نسیانش میشود و همین که متذکر شد، دیگر چه نمازی به او واجب است؟ نماز دهجزئی.
پس نمیتواند بگوید که نُهجزئی بخوان، چون تو ناسی. و اینجا مثلاً خطاب فعلی نمیشود. ناسی خطاب... خیلی خب، پس اگر ما خواستیم نماز ناسی را درست کنیم (حالا این طرف خوانده، یادش رفته)، چه جوری درستش کنیم؟ ما هیچ راهی نداریم برای اینکه درست کنیم، مگر اینکه بگوییم: آقا، امری که به او توجه پیدا کرده، امر دهتایی است؛ که آن امر ده تا شامل متذکر میشود. لذا اگر ناسی صلات را بدون سوره بهجا آورد، ما نماز او را نمیتوانیم صحیح بدانیم؛ چون مصداق مأمورٌبه نیست. قطعاً، به فرضم بر این است که آنی که مأمورٌبه است، ده تاست و آنی که اتیان کرده، نُه تا. خب، حال چون طرف ناسی بوده، شک برایش میآید. پس از اتیان (که حال این کاری که من کردم، مُسقط تکلیف بود یا نبود؟) اینجا دیگر شک در مُسقط میشود و چون شکی در سقوط ذمّهاش (یقیناً مشغول شده) فراغ یقینی نیامده. لذا اشتغال است، برائت نیست؛ چون یقیناً صلات دهجزئی مشغول بوده، صلات نُهجزئی آورده، نمیتواند قطع پیدا کند به اینکه فارغ شده. لذا اینجا، مجموع این مقدار ( شما در حد این حلقه ثانیه است)، این بحث در حلقه ثالثه مفصلتر مطرح میشود.
آنجا شارع میتواند خطاب کند به ناسی، بگوید: «ایها الناسی!» (حلقه ثالث) چه شکلی میشود به او بگویند: «ایها الناسی! تو نماز نُهجزئی بخوان.» لذا آنجا بحث شهید (صدر) میبرد در بحث «شک در اطلاق جزئیات شيء» مجرای برائت (در حلقه ثالث). اصلی که جاری است، وقتی ما دوران امر داریم بین اقل و اکثر در اجزای واجب، آن اصلی که جاری میشود، برائت از اکثر است. میخواهد شک در اصل جزئیات باشد، میخواهد شک در اطلاق جزئیات باشد. ولی در مورد ناسی، ما قائل به برائت نیستیم و میگوییم که اشتغال دارد.
خیلی خب، ما سه تا حالت تردید داشتیم، یک حالت اولش بود که شک در جزئیاتش. متن را بخوانیم، بعد برویم سراغ شک در شرطیت.
«و لا فرق فی جریان البراءة فی المشکوک الجزئیة، بین أن یکون الشک فی أصل الجزئیة (کما الشک فی جزئیة السورة)، أو فی إطلاق جزئیتها (بعد العلم بأصل الجزئیة کالسورة، جزئیتها هل تختص بالصحیح أو تشمل المریض أیضاً؟) فإنه تجری البراءة حینئذٍ عن وجوب سورة المریض خاصةً.»
و تفاوتی نیست در جریان برائت در مشکوکالجزئیه، بین اینکه شک در اصل جزئیت باشد (مانند شک در جزئیت سوره)، یا در اطلاق جزئیت باشد (پس از علم به اصل جزئیت، مانند سوره، آیا جزئیتش به صحیح اختصاص دارد یا شامل مریض هم میشود؟) در این صورت، برائت در اینجا جاری میشود از وجوب سوره مریض خاصتاً.
چون نسبت به مریض شک داشتیم، برای مریض مشکوک است. و «یُرهَنُ أنّ صورهَ ما...»
قبلیه بحثی نیست، اجمالی است. ولی هستی محل بحث واقع شده، محل تردید است. صورت مثلاً، «جزءٌ فی حالِ التذکّرِ» ثابت میشود که سوره مثلاً جزء است در حال تذکر. یعنی اگر متذکر باشد، جزء است. برای کی جزء است؟ برای کسی که متذکر است. شک میشود در اطلاق این جزئیت برای ناسی. حالا نمیدانیم. خب، برای کسی که متذکر است، جزء است. برای ناسی چی؟ شک میکنیم، برای ناسی هم جزئیت دارد یا ندارد؟ «فَهل تَجری البَراءةُ عن الصّورةِ بالنّسبةِ إلی النّاسی؟» آیا اینجا برائت از سوره نسبت به ناسی جاری میشود یا نمیشود؟ نماز خوانده بدون سوره، این محل نزاع و ثمره بحث.
گفتهاند که: «إنّ هذهِ الصّورةَ هی إحدى دورانِ الواجبِ بینَ الأقلِّ والأکثرِ.» این صورت، یکی از موارد دوران امر بین اقل و اکثر است. لذا برائت جاری میشود. اقل و اکثر مگر چه بود؟ همین بود دیگر. اقلش میشود حالت متذکر. ناسی میشود حالت بالاترش (اکثر). و این اکثر را نفی میکند. «علی ذلک». ولی خب، به این پاسخ اعتراض شده، جواب داده شده بر آن:
«إنّ حالاتِ دورانٍ مَذکورٍ تَفترضُ وُجودَ أمرٍ مُوَجَّهٍ الی المکلفِ علیٰ أیٍّ.» آن حالتی که بخواهد دوران پیدا کند، فرض بر این است که آن حالات دوران فرضش این است که یک امری داریم که توجه پیدا کرده به مکلف. «یۤا أیّها الناسی! صَلِّ فلان.»! «یا أیّها المکلّف! صَلِّ صلاةً ذاتَ تسعةِ أجزاء.» آنجا یک امری داریم، اقل داریم، اکثر داریم، دو تا امر داریم، یک امر به اقل داریم، یک امر به اکثر داریم.
اینجا چی؟ اینجا اگر میخواهد بگوید که: «ایها الفلان! شما بهخاطر نسیانت نُه جزء بخوان.» خب، این دیگر ناسی، دیگر از نسیان درمیآید که تا میخواهم به او امر بکنم. درست شد؟ اینجا متعلق این امر بین نُه و ده مردد است.
«و صورةُ المفروضِ فی المقامِ نحنُ نعلمُ أنّ غیرَ النّاسی مأمورٌ بالعشرةِ.» و صورت مفروض در اینجا این است که ما میدانیم غیرناسی، مأمور به ده است. مثلاً به مافیذلک سوره تذکر. چون ما میدانستیم که این جزئیت سوره مال کیست؟ متذکر است، نه ناسی. «فلاحتمالَ أنْ یکونَ مأموراً بالتّسعةِ أیْ بالعشرةِ.» پس احتمال ندارد که مأمور به نُه باشد یا ده باشد. چرا؟ «لو صدرَ مِن الشّارعِ لأَمَرَ أنْ...» اگر امر به نُه، اگر از جانب شارع صادر شده «ناسی! صَلِّ صلاتَ ذاتَ تِسعةِ أجزاءٍ.» اگر این بوده، متوجه نحو ناسی «خاصّةً» مخصوصاً که فقط متوجه به ناسی شده «لَتَذکرَ مأمورٌ بالعشرةِ لا بالتّسعةِ.» چرا باید به ناسی بگویند نُه جزء؟ چون ده جزئی مال متذکر است، نُه جزئی مال ناسی است. خیلی خب.
«و لایعقلُ توجیهُ الأمرِ للنّاسی خاصّةً.» و معقول نیست که امر فقط به ناسی متوجه شود. چرا؟ «لأنّ المتذکرَ ایها الناسی! لأنّک ناسی! نُه جزء بخوان.» ای ناسی! چون تو ناسی هستی، نُه جزء بخوان. «لأنّ النّاسیَ عن هذا الأمرِ مُنبعثٌ، فیَعرضُ علیه فصلّاتُ الناقصةِ التی أتیَتَها.» چون ناسی از این امر منبعث شود، میخواهد به کار بیفتد. و پس نماز ناقصی که بهجا آورده ۹ جزئی بوده.
«مصداقٌ للواجبِ یقیناً.» این قطعاً مصداق واجب نیست؛ «و إنّما یُحتملُ أنْ یکونَ مُسقَطةً للذّمةِ.» اینجا فقط احتمال این میرود که این نماز مسقط برای واجبی باشد که بر عهدهاش است. احتمال مسقطیت میرود. احتمال مسقطیت هم که اسقاط نمیآورد، بلکه چی میآورد؟ تکلیف. آمد یا نه؟ انشاءالله تعالی، ادامهاش هم انشاءالله در حلقه بعدی.
بریم سراغ بحث بعدیمان که بحث «احتمال شرطیت». شرط باشد. احتمال جزئیات داشتیم و احتمال شرطیت. اگر احتمال شرطیت دادیم چی میشود؟ آقا، این حالت دوم، سه تا حالت کلاً داشتیم، آخر بحث در جزئی دوران امر بین اقل و اکثر. یکی جزئیات بود، دومیش چیست؟ احتمال شرطیت. سومش هم که دوران بین تعیین و تخییر. اگر بخوانیم دیگر برائت تمام میشود.
این هم آقا بحث شده که شرطیت را (شکی در شرطش داریم) ببریم ذیل برائت یا ببریم ذیل منجّزیت علم اجمالی. یعنی همان بحث جزئیات را داریم، با این تفاوت که آنجا شک در جزئیات، اینجا شک در شرطیت است. اجزای واجب دو قسم است. یک سری اجزای داخلی داریم، یک سری اجزای خارجی.
اجزای داخلی که به آن میگویند اجزا، اجزای داخلی میگویند اجزا. اجزای خارجی را میگویند شروط و قیود و ... پس میگویند شرط. و «شَطر» به آن بیرونیه میگویند شرط، به آن توئیه میگویند «شَطر» که شَطر همان جزء است. مثل سوره، رکوع، سجده. اینها به نسبت صلات شَطر و جزو جاری میشوند؛ چه در اصل جزئیات، چه در اطلاق جزئیات. فقط نسبت به ناسی جاری نمیشد. اما نسبت به اجزای خارجی چی؟ شروط و شرایط و قیود. طهارت در صلات. طهارت به نسبت صلات شرط است، شَطر نیست. البته یک طهارت شَطر هم داریم دیگر. در حین صلات هم نباید حدث زد خارج. ولی برای تحقق صلات و ورود در صلات.
اینجا سوالی که مطرح است این است که وقتی مکلف شک در شرطیت شیء میکند (کلید چیزی شرطیت در واجب دارد یا نه؟)، اینجا باید برائت جاری کند یا اشتغال؟ پاسخی که دادهاند، گفتهاند آقا اینجا چرا در شرطیت میماند بین جزئیات و شرطیت هیچ تفاوتی شک در شرطیت شیء دو حالت دارد؛ وقتی میخواهد یک چیزی برای واجب شرطیت داشته باشد، از دو حالت خارج نیست.
**اول:** این است که شک در اصل شرطیت باشد. همان بحث اصل جزئیات و اطلاق جزئیات. اینجا هم داریم، اصل شرطیت و اطلاق. مکلف شک میکند که «در مسجد خواندن نماز شرط است یا نه؟ نماز باید در مسجد خوانده شود یا نه؟ هر جا بخواند درست است؟» این میشود شک در اصل شرطیت.
**دوم:** اطلاق شرطیت. مکلف میداند که آقا طهارت مائیه در صلات شرط است و میدانند که شامل صحیح میشود. شک میکند در اینکه آیا این شرطیت اطلاق دارد یا ندارد، شامل مریض هم میشود یا نمیشود؟
در مورد اصل شرطیت که خب قطعاً برائت جاری میشود و بحثی در آن نیست. و میگوییم که آقا نسبت به صلات در مسجد، مبارک؛ چون در واقع این شرطیت برمیگردد به واجب، برمیگردد به تقیید، این شرطیت به آن تخصیص واجب به آن قید. یعنی انگار وجوب متعلق به واجب بوده و به آن قید مقید بوده. ما شک میکنیم که وجوب مقید به این قید است یا نه؟ در واقع یک چیز اضافی دارد میآید. در برائت، آن قید خارج از وجوب است. بحثهای تنوع قیود و احکامش را در بحث عقلی داشتیم. این شک ما در واقع برمیگردد به اینکه در شرط (در اینکه در مسجد واقع شود) و در واقع برمیگردد به اینکه ما یک علمی داریم به وجوب صلات، یک شکی داریم به صلات با امر اقل، یک صلات داریم (صلات مطلق، صلات خالی)، و یکی هم صلات بهعلاوه ایقاع در مسجد. صلات تو مسجد. اقلش میشود صلات، اکثرش میشود صلات تو مسجد؛ تو آن قید اضافی شک میکنی. اینجا این وجوب اقل معلوم و یقینی است، آن اکثر مشکوک است. برائت نسبت به حالت دوم که شک در شرطیت داشت، شک در اطلاق شرطیت، اینجا هم جای برائت است.
چطور؟ مکلف میداند که آقا طهارت مائیه (با آب) در صلات شرط است و میداند که شامل صحیح میشود. شک میکند در اینکه آیا این شرطیت اطلاق دارد یا ندارد، شامل مریض هم میشود یا نمیشود؟ اینجا میتواند برائت جاری کند از طهارت مائیه. شرطیتش فقط نسبت به صحیح است. یعنی نسبت به صحیح معلوم و متیقن است و نسبت به همین هم تنجّز (لازمالعمل بودن) دارد. به نسبت مریض مشکوک است و تنجّزی ندارد. شک در شرطیت، مجرای برائت است، نه مجرای منجّزیت علم اجمالی. چه در اصل شرطیت باشد، چه در اطلاق شرطیت باشد. پس اینجا میشود دوران امر بین اقل و اکثر. به نسبت آنی که مولا واجب کرده، یک اقلی داریم، یک اکثری داریم. شک میکنیم. یعنی آن اقل متیقن است، اکثرش مشکوک است. آن مشکوک را نسبت بهش برائت جاری میشود و بین متباینین هم نیست که بخواهد علم اجمالی (چون علم اجمالی بین متباینین) مجرای برائت نیست.
بریم سراغ بحث بعدیمان. یک عده آمدند از اصولیون گفتند: «آقا، بین دو مدل از احتمال شرطیت و شک در شرطیت باید فرق گذاشت.» شما شک در شرطیت، آنی که مشکوک است در شرطیت، «شرطٌ علی فرضِ الثبوتِ» در متعلق. یعنی بر فرض که این شرط ثابت باشد، شرط در متعلق است. این یک مشکوک ماست. حالا توضیحاتش میآید. یک مشکوک دیگر هم شرط در موضوع. متعلق و موضوع داشتیم دیگر. متعلق و موضوع.
شما نمازت حج. آنی که داری بهجا میآوری، رفتی لباس احرام بستی، لبیکاللهم لبیک میگویی. میشود متعلق حج. درست؟ استطاعتت میشود موضوع حجت. درست؟ مستطیع که شدی، موضوع است. حالا یک وقت شک میکنی در استطاعت، در شرطیت استطاعت. یک وقت شک میکنی در شرطیت مثلاً در آن احرامی که بستی و اینها، مثلاً این سمت راست انداختن ته حوله واجب است یا نه؟ یعنی در آن متعلقه، در شرطیت (حالا آن هم شاید شرط نباشد، شاید جزء باشد). پول فلان خریده باشم، مثلاً از پول خمس دادهام، مثلاً خریدهام. مخمس خریده باشم، خلاصه این شکی در شرطیت میشود به نسبت متعلق. حکم شرعی داریم، یک متعلق دارد، یک موضوع دارد. حالا مثال «اعتق» را بزنیم. حکم «اعتق»، «صیغهٔ امر». «اعتق» چیست؟ آن فعل خارجی ما که «اعتق» را انجام میدهیم. موضوع چیست؟ «رَقَبَه» است.
مشکوک در شرطیتمان یک وقت شرط در متعلق است، یعنی شرط در ... شک میکند در اینکه وقتی دارد «اعتق» میکند، باید دعا هم بکند یا نه؟ در موضوع که رَقَبَه (برده) شک میکند که ایمان در رقبه شرط است یا نه؟ اگر شک کرد در اینکه شک در شرط در متعلق بود، یعنی شک در شرط در «اعتق» بود، اینجا برائت جاری میشود. رسم بر این است که دعا موقع «اعتق» قید نیست، واجب نیست، شرط نیست؛ چون شک که میکند در این شرطیت دعا «در» در واقع شک کرده در تقیید «اعتق» به این شرط است. یعنی شک میکند که مأمورٌبه شرعاً «اعتق» و دعا با هم است، یا «اعتق» خالی. دوباره میشود مجرای برائت.
در حالت دوم، شرط در موضوع بود. از شرط مشکوک. چون شکش برنمیگردد به شک در وجوب تقیید، تا بخواهد برائت جاری شود. مکلف واجب است که رقبهای را که ایمان دارد، آزاد بکند. به دو دلیل. پس چی شد؟ اگر شک در شرط در موضوع بود، باید اینجا انجامش بدهد، نمیشود برائت جاری کند. بچه دلیل اول این است که موضوع مقدم بر... اول موضوع داریم، بعد حکم. اصلاً وجوب نیست، مگر اینکه اول باید موضوع باشد. کدام موضوع باشد؟ موضوعی که همه قیودش هست، همه شروطش هست. اینجا پس چطور این شرط است؟ این قید میخواهد تحت امر واقع شود. متعلق به امر باشد و این تأخر از امر داشته باشد.
توی آن بحث دیگر که متعلق بود. ما میگفتیم: آقا، اول امر میآید، بعد متعلق میآید؛ چون متعلق متأخر از امر است. وقتی میخواهد مأمورٌبه را انجام بدهد، متعلق میآید دیگر. بعداً یک امری به خود متعلق، یک شرطی را متعلق بخورد. ولی در مورد موضوع چی؟ وجوب که آمده، موضوع بوده که وجوب آمده. درست است؟ اینجا نمیشود گفتش که بخواهد امر به موضوع تعلق بگیرد. شما بگویید: اصل این است که امری نیست. امری نیست؛ چون اینجا موضوع بوده که وجوب آمده. موضوع هم کامل بوده که وجوب آمده. نمیشود شما بگویی الآن شک کردیم که یک امری تعلق گرفت یا نگرفت؟ کم تعلق نگرفت؟ نه خیر. وجوب آمده، وقتی وجوب آمده، یعنی موضوع بوده که آمده. کدام موضوع بود؟ موضوع کامل بود. شما الآن در کمال او شک میکنی. وصف ایمان دخالت در کمالش دارد یا ندارد؟ چون وجوب آمده، پس موضوع کامل بوده که آمده، پس ایمان قیدش بوده که وجوب آمده و فرض بگذار بر بودنش. روشن است؟ فرض را بر این میگیریم که ایمان جزء قیود موضوع (یعنی جزء قیود رقبه) بوده. لذا نمیشود که امر بهش تعلق بگیرد. واجب، آن ذات مقید با قید است. پس اینجا شک در ایمان، شکی در وجوب تقیید نیست تا بخواهیم برائت جاری کنیم.
نکته دوم این است که قیود موضوع اصلاً از مسئولیت مکلف نیست. وجوب برای آن نیست که بخواهد اتیان بکند. اینها قیود وجوب است و وجوب هم قبل از این قیود وجودی نداشته که بخواهد حالا انبساط صورت بگیرد نسبت به تحقق این وجوب. درست شد؟ پس آنی که الآن در اختیار من است، تحت تکلیف من است، در بخش مسئولیت من است، چیست؟ قیود. برش دارید. در حوزه اختیار شما و در حوزه تکلیف شما باشیم، تکلیف نداریم. قیود واجب بود که برمیداشتیم. قیود وجوب را که نمیتوانیم برداریم. الان هم که وجوب بوده که آمده. این هم که مال موضوع است. موضوع پس باید هر آنچه که در قیود موضوع فرض گرفته میشود و امکان داده میشود، احتمالش داده میشود، باید لحاظ شود. پس این اتصاف رقبه به ایمان در اختیار مکلف نیست، بلکه به اختیار خود عبد صورت میگیرد. تحت قدرت ما نیست که بگوییم که الان اصلاً امر بخواهد بهش تعلق بگیرد. روشن است؟ اصلاً تحت امر ما واقع شود و نمیتوانم برائت مثبت اشاره کنم؛ چون چیزی تحت امر ما نیست. احتمال شرطیت آنجایی مجرای برائت است که «شرط» ما که نسبت به شک داریم، شرط در چی باشد؟ در متعلق باشد. ولی اگر شرط موضوع بود، دیگر مجرای برائت نیست، بلکه مجرای اشتغال و احتیاط است.
این خلاصه کلام این حرف. این تکه آخر که حرف اصولیون بود، مناقشهشان این است که آقا... یعنی این قبول ما. ما این را فرض درست میدانیم، این بخشش که: «این نمیشود داخل تحت امر داخل بشود، امر بهش تعلق...» درست. ولی میتواند مکلف یک عبد مؤمن را اختیار بکند. وقتی که میخواهد «اعتق» انجام بدهد، اینکه یک عبد مؤمن را اختیار بکند، این دیگر تحت اختیار خودش است. تحت قدرتش است. ایمان قید موضوع دیگر نمیشود تا بخواهد آن اشکالی که مطرح شد، مطرح بشود. اینجا دیگر ایمان میشود قید «اعتقِ...» ایمان «مؤمن» انجام نمیدهد، «رقبه» مؤمن انجام نمیدهد. ایمان میآید وصف قید، یعنی وصف و قید فعل مکلف میشود. قید واجب، نه قید وجوب. من «اعتق» من تعلق میگیرد به مؤمن، نه موضوع تکلیفم تعلق بگیرد به مؤمن. روشن شد؟
اگر بحث سر این بود که موضوع تکلیفم (که این تعلق گرفته به مؤمن) باید مؤمن آزاد میکردم، من که دارم آزاد میکنم، کدام را آزاد کنم؟ مؤمن و یا مطلق رقبه؟ اینکه وصف کار من روشن است. این یک قید «اعتق» میشود. ایمان شرط در «اعتق»، «رقبه»ه میشود. این میشود تقیید برای «اعتق»، شرط در متعلق میشود تقیید برای خود رقبه نیست. تقیید برای ایمان میشود تقیید «اعتق رقبه»، نه تقیید خود رقبه. اگر تقیید خود شرط در موضوع: «الان شرط قید برای اعتق رقبه» این قید برای «اعتق رقبه» میشود. متعلق (متعلقم که قید واجب و برائت) اسباببازی (؟). بیشتر خود ایمان داخل، داخل تحت امر نیست تا بخواهیم بگوییم که آقا ممکن نیست. میگوییم که داخل در عهده مکلف است. یعنی تقیید «اعتق». یعنی این «اعتق» باید رقبه مؤمنه باشد. این را نیز این قید زدنم که مقدور مکلف است. پس شک برمیگردد. این شک در ایمان برمیگردد به شک در تقیید به ایمان رقبه، شک در وجوب تقیید «اعتق» به ایمان رقبه. و او تقییدی داخل در اختیار مکلف است. معقول است که بخواهد وجوب بهش تعلق بگیرد. چرا؟ چون فعل من، نه موضوع خارجی من. مؤمن آزاد کنم، من مؤمن آزاد کنم. پیدا شک در وجوبش، «جرت البراءة». وقتی که شک میکند در وجوبش، برائت از آن جاری میشود.
این هم از این بحث. تا انشاءالله برسیم به بحث «الحمد لله رب العالمین».
**متن عربی:**
«و عالجنا فی ما سبق: حالةَ احتمالِ الجزءِ.» معالجه کردیم در آنچه گذشت، حالت احتمال جزئیت را. «معالجه کردیم» (علاج کردیم) تو بحث قبلی که وقتی که احتمال جزئیت میدادیم، جزء زائد را احتمالشو میدادیم، چه کار کنیم؟ گفتیم: «برای معالجه حالت احتمال شرط.» الان میآییم سراغ بحث شرط که اگر احتمال شرطیت میدادیم، چه کار کنیم؟ «کما أن یحتملَ أنْ صلاةً مشروطةً بالإیقاعِ فی المسجدِ.» احتمال اینکه آقا این نماز به نحوی است که ایقاع صلات در مسجد قید شرعی در واجب باشد. «و تحقیقُ الحالِ فی ذلکَ.» تحقیق این مسئله چیست؟ «إنَّ مرجعَ القیدِ الشرعی کما تقدّمَ عبارتٌ عن تخصیصِ المولىٰ للواجبِ خاصّةً ألا یَنحوَ أنْ یکونَ الأمرُ متعلّقاً بذاتِ الفعلِ و بتقَیُّدِهِ.» مرجع قید شرعی، همانطور که گذشت، عبارت است از تخصیص مولا برای واجب، خاصتاً، به نحوی که امر تعلق بگیرد به ذات فعل و به تقیید آن. «احتمالَ قیدٍ مُضافٍ.» احتمال قید اضافی میدهیم. «فعلىٰ حالةِ الشکِّ فی شرطیّةِ شيءٍ، مرجعُها الىٰ العلمِ بوجوبِ ذاتِ الفعلِ.» پس در حالت شک در شرطیت چیزی، مرجع آن به علم به وجوب ذات فعل است. یک فعلی داریم، یک قیدی داریم. فعل میشود اقل، قید میشود اکثر. اکثر میکنیم اقل که اصل فعل است، انجام بده. یعنی فعل بدون قید. فعل با قید میشود اکثر. در اقل احتمال شرطیت است و برائت نسبت به مکلف؟ «مجرىٰ الاشتغالِ.» مجرای اشتغال بود. چرا؟ چون میشود علم اجمالی. تصور نمیشود علم اجمالی، منجّز است. «و لِتجْریَ البَراءةُ عن وجوبِ التّخییرِ.» بلکه از وجوب تخییر برائت جاری میشود.
«فَقَدْ یُفصَّلُ بَینَ أنْ یَکونَ ما یُحتملُ شَرطیَّتُهُ، مُحتملَ شَرطیّةً فی نَفسِ مُتعَلَّقِ الأمرِ ابتداءً.» گاهی تفصیل داده میشود بین اینکه آنچه احتمال شرطیتش میرود (یعنی محتمل شرطیت) در خود متعلق امر باشد، در ابتدا. یعنی شرط در متعلق باشد. «أو فی مُتعلَّقِ المُتعلَّقِ.» یا در متعلقِ متعلق، یعنی در موضوع باشد. یعنی شرط در موضوع. «فَتِقُّ رَقَبةٍ.» «برده را آزاد کن.» «المتعلِّقُ للأمرِ هو الإعتاقُ.» اینجا آنی که تعلق گرفته به امر، چیست؟ چی واجب است؟ «الموضوعُ رَقَبةٌ.» موضوع، رقبه است. «تُحتملُ أنْ یکونَ الدُّعاءُ عندَ الإعتاقِ واجباً.» شما احتمال میدهی دعا موقع «اعتق» واجب باشد. «الإیمانُ فی الرّقَبَةِ.» ایمان در رقبه است.
«أمّا فی الحالةِ الأولىٰ أیْ: القیدیّةُ (الدُّعاء للمُتعلَّقِ). معناها تقییدُ الأمرِ بهذا التّقییدِ.» اما در حالت اول، یعنی قیدیت (دعا برای متعلق)، معنایش تقیید امر به این تقیید است. اینکه بخواهد مقید باشد، دعا قیدیت دعا برای متعلق، این دعا را قید بزنیم برای آن متعلق (یعنی بگوییم آن «اعتق»ی که بیرون انجام میدهی، باید مقید به دعا باشد). این معنایش این است که تقیید آن کار و امر به آن قید، یعنی دارد امر به اضافه (یعنی بیشتر، اکثر). اینجا شک برمیگردد به شک در وجوب تقیید. یعنی شک میکنیم که قید اضافهتر دارد یا نه. اصلاً برای اینکه اضافهتری نیست، پس برائت.
«و أمّا فی الحالةِ الثّانیةِ، فلا. لأنّ قیدیّةَ الإیمانِ للرّقبةِ لا تَعنی الأمرَ بهذا التّقییدِ.» و اما در حالت دوم، نه. چون قیدیت ایمان برای رقبه، به معنای امر به این تقیید نیست. چرا؟ «لأنَّ الأمرَ بـِ «رقبةٍ مّؤمنَةٍ» لیسَ تحتَ الأمرِ.» چون امر به «رقبه مؤمنه» تحت امر نیست. قید ایمان برای رقبه را تحت امر قرار داد. بوده که وجوب آمده، خودش که محل امر واقع نمیشود. «فقطْ لایَکونُ تحتَ اختیارِهِ.» فقط تحت اختیار او نیست. «تحتَ اختیارِهِ أنْ یَأمُرَ ؟» تحت اختیار اوست که امر کند. «مثلَ استطاعتِهِ ؟ خودَها یأتی، بعدَ تکلیفِ الحجِّ یأتی.» مثل استطاعتش که خودبهخود میآید، بعد تکلیف حج میآید. «إذانُها ؟ یأتی، بعدَ تکلیفِ صلاةِ الظّهرِ یأتی.» اذانش میآید، بعد تکلیف صلات ظهر میآید. «أزودَ أذانٍ ؟ یصیرُ. أزودَ غروبٍ ؟ یصیرُ. أذانُ الظّهرِ یصیرُ. لایصیرُ.» (این جمله آخر نامفهوم و محتمل خطاست. به نظر میرسد منظوری پیچیده یا اصطلاحی رایج در حوزه باشد که خارج از متن قابل درک نیست. لذا آن را به همین نحو حفظ میکنیم.)
«فَلا یَعودُ الشَّکُّ فی هذهِ القِیدیَّةِ إلی الشَّکِّ فی وُجوبِ تَقْییدٍ. بِالبرائةِ.» پس این شک در این قیدیت، برنمیگردد به شک در وجوب تقیید، با برائت.
«و الجوابُ: أنّ تقییدَ الرّقبةِ بالإیمانِ و لم یکُنْ تحتَ الأمرِ. علىٰ تقدیرِ الأخذِ.» و پاسخ این است که تقیید رقبه به ایمان و تحت امر نبودن آن، بر تقدیر اخذ چنین قیدی. «نعم. ولکنْ تقییدُ الإعتاقِ بالایمانِ الرّقبةِ (المعتوقةِ) تحتَ الأمرِ. علىٰ هذا التَّقدیرِ.» بله، درست است. اما تقیید «اعتق» به ایمان رقبه (آزادشده) تحت امر است، بر این تقدیر. یعنی وقتی خواستی اعتاقش کنی، ایمان را لحاظ کن. این میشود قید برای فعل شما، نه قید برای آن موضوع خارجی متعلق نسبت به ایشان. «بر شک در قیدیت ایمان، شک در وجوب تقیید ایمان رقبه.» شک در وجوب تقیید «اعتق» به ایمان رقبه است. «و هو تقییدٌ داخلٌ فی اختیارِ المکلَّفِ.» و آن تقییدی داخل در اختیار مکلف است. معقول است که بخواهد وجوب به آن تعلق بگیرد. چرا؟ چون فعل من، نه موضوع خارجی من. «مؤمنٌ أُعتِقُهُ.» مؤمن آزاد کنم. «فَلو شَکَّ فی وُجوبِهِ جَرَتِ البَراءةُ.» پس اگر در وجوبش شک کند، برائت جاری میشود.
این هم از این بحث. تا انشاءالله برسیم به بحث «الحمد لله رب العالمین».
در حال بارگذاری نظرات...