‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عرض شد که در بحث دوران امر بین اقل و اکثر و احتمال جزئیات و اینها، بالاخره نظراتی بود. نظر شیخ انصاری و مشهور این است که برائت جاری میشود، و نظر شهید هم همین است، اما در کفایه اینجا قائل به برائت نیستند و میگویند: «اشتغال».
ما مسیری را که طی کردیم، دیدید که اینجا هر دو طرفین برائت نسبت بهش جاری میشود و علم اجمالی هم که نیست؛ اقل را انجام میدهیم، اکثر بر هر چیزی که به آن تعلق گرفته، برائت جاری میشود. ولی مرحوم صاحب کفایه تلاشی را انجام میدهند برای اینکه علم اجمالی اینجا شکل بدهند، از باب اینکه بیان تباین ایجاد کنند بین اقل و اکثر و یک علمی به جامع این دوتا در واقع تعلق بگیرد (اجمالی). بعد این را رد دادهاند که بین دوتا باشد، لذا اشتغال باشد و باید اکثر را حتماً انجام بدهد که آنچه که وظیفه بوده ادا شده باشد؛ چون اقل، بدی نیست.
تلاشی که مرحوم صاحب کفایه میکند، به این نحو است: علم اجمالی یا تعلق گرفته است به نُه، اگر این وجوب صلاة به نُه تعلق گرفته باشد، یعنی به نُه مطلق تعلق گرفته، یعنی نُه به قید اطلاق. مُکلّف باید نُه را بیاوَرَد، میخواهد نُهِی باشد که ده بعدش هست یا نه. نُه به قید اطلاق. اگر هم بخواهد وجوب صلاة به ده تعلق گرفته باشد، (بازم به چه دلیل؟) تعلق گرفته به ده به قید اطلاق؛ دهی که میخواهد نُه قبلش بوده باشد.
خوب، دوتا اطلاق شد، دوتا اطلاق هم چی میشود؟ متباین. علم اجمالی شکل میگیرد بین دوتا امر متباینی که ممکن است و محذوری هم نداریم. و یا نُهِ اطلاقی داریم یا دَهِ اطلاقی داریم. اینجا باید اصالت اشتغال اجرا شود، اکثر را انجام بدهیم که میشود صلاة با سوره. مثلاً محقق شده.
یک نکتهای که اینجا هست، در مورد نگاه فلسفی در مورد اعداد که میگویند: آقا مراتب اعداد در واقع مثل انواع میماند. هر نوعی از اعداد، منحصر به یک فرد است. مثلاً «دو» یک نوع، «سه» یک نوع، «چهار»، «پنج»، «شش». هر کدام یک عدد نُه نیست که بخواهد افرادی داشته باشد در مراتب مختلف، تمثل پیدا کرده. وقتی اینجوری شد، خود نُه یک نوع است، ده هم یک نوع دیگر. نُه متمایز از ده، ده متمایز از نُه. نُه یک نوع است، ده نوعی به علاوه یک که دیگر نُه نیست. چون یکی بهش اضافه شده، یک نوع دیگر است، چون یکی آمد. نُه را دیگر نمیشود گفت: ده، همان نُه به علاوه یک. آن یکی که آمد، نُه تبدیل به یک چیز دیگر کرد، نوعش عوض شد. (۹/۹۹) ده نه (۹/۹) ده. یک نگاه فلسفی به اعداد.
لذا اینجا بحث را این شکلی پیش بردند: یک خصوصیتی باید ابراز بشود در نُه تا متمایزش کند، از این خصوصیت هم همین اطلاقی است که میآید. درست؟ یعنی نُه با یک قیدی، یعنی قید «یک» میشود که بهش اضافه میشود، نُه میشود ده. نُه اطلاقی بوده که مقید شده. هر عددی میخواهد عدد بعدیاش بشود، از اطلاقش باید در بیاید، مقید بشود به یک قید اضافه، به قید یکی که بهش اضافه میشود. وقتی شد یک عدد جدید، همه اعداد هم اطلاق را... لذا دوران بین نُه و ده، میشود بین دوتا متباین، نه بین دوتا متداخل.
خیلی دیگر فاز فلسفهی اصول را زیاد کردند. اصول روش برهانی ندارد، روش جدلی دارد. اصلاً نمیشود از آن مطالب برهان راه برد. چون دقّتهای عقلی جایش اینجا نیست. دیگر کمی دقتهای عقلی زیاد. شاگرد حاجی سبزواری بوده دیگر. آخوند یکم این فضا را فلسفه مالیده (پدر اصول را درآورده). یکم دوز بحثهای دقتهای عقلی و این ریزهکاریها و ظرافتها اینها رفته بالا. ذهن عرفی خام، متباین میبیند که او نگاه فلسفی که این قید اطلاقی دارد و قید ... کجا عرف فضای ذهنیاش این است؟
خیلی که دوز عقلی و فلسفی درس که بالا میرفت، میگفتند: «برو میزجامعه را از تو بازار بردار بیاور.» سیرهی غیر عقلی میزند، ولی به عقل رایج عرفی، سیرهی ظرافتهاش، مسائل تحلیلی، جزئی فلان. علم اجمالی شکل میدهد و منجز هم میشود.
دیگر آخوند: «خب شما ممکن است اشکال بکنی، بگویی که: علم اجمالی که صاحب کفایه میخواهد تصورش بکند، تقسیمش بکند بین اقل و اکثر، با واسطهی تصویر تباین میخواهد در واقع شکلش بدهد، این اصلاً منحلّه». چرا؟ چون یک علم تفصیلی داریم و یک شک بدوی نسبت به علم تفصیلی داریم. نسبت به ده هم شک بدوی داریم. وجوب نُه معلوم است، در هر حالی جزء ده هم مشکوکالوجود. یعنی لازم نبوده، منحل است. وقتی هم که منحل شد، از منجزیت ساقط میشود.
خب اینجا پاسخ به این است که آقا این نُهی که شما میگویی و واجب است و وجوبش معلوم است، علیکل حال، اینکه به هر حال معلوم است وجوبش. بحث سر این است که خب وجوبش به چه نحو معلوم است؟ کدام نُه معلوم است؟ نُهِ اطلاقی معلوم است یا نُهِ مقید؟
«بَعدَم ما ادعا نداریم به اینکه علم اجمالی بین نُه و ده دائر است، تا شما بیایی به ما انحلال را اشکال بکنی. ما میگوییم که بین نُهِ مطلقه و نُهِ مقیدهُ مردّده، نه بین نُه و ده. بین دو جنس از نُه. یک نُه مطلق داریم، یک نُه مقید داریم.» دوران مسئله، در نظر آخوند، بین نُه است. لذا اشتغال شده. آخوند میگوید: «شما مقید انجام بده، علم تفصیلی نداریم. مردّده تفصیلی که نُه را انجام بده. آن یکی هم شک بدوی داری. انحلالی پیش نمیآید.»
اما مسابقه علم به وجود نُه، به وجود نُه، این باعث شده که ما علم اجمالی پیدا کنیم، چون نمیدانیم کدام نوع واجب است، یا نُه مطلقه یا نُه مقیده. خود این علم است، چون باعث اشتغال شده. چه شکلی؟ خودمان علم میخواهد سبب انحلال بشود؟ چون یک علم اجمالی داریم، پس انحلال ....
حالا نظر شهید چیست به این کلام آخوند؟ در مناقشه صاحب کفایه که داشتند بحث میکردند از اینکه وجود علم اجمالی مثلاً این وسط هست و اینها، و در واقع ایشان تلاشش به این بود که اصل وجود اجمالی را، وجود علم اجمالی را ثابت بکند. دنبال این نبود که ادعا بکند انحلالی را، که آن انحلاله بخواهد بیاید مسئله را بین اقل و اکثر قرار بدهد و یک طرفش هم بخواهد منحل بشود و یک رکنش هم بخواهد اختلال پیدا کند. چون اصل وجود علم اجمالی را خواست بگوید. آنجا علم اجمالی هست به اطراف علم اجمالی کار ندارد و به او انجام بده.
و نظر شهید صدر بر این است که این اصل، این وجود علم اجمالی که مرحوم صاحب کفایه میخواهند بفرمایند، محل مناقشه و پذیرفته نیست. شبکههای این علم اجمالی که تصور کردند، علم اجمالی به نسبت به عالم لحاظ خصوصیات و اختصاص به مولی دارد. اصلاً ربطی به مکلف ندارد.
ببینید دوستان، اگر بگوییم که کمی آرامتر باشیم، اصل مسئله این است که آنی که ربط به مکلف دارد، علم اجمالی در تکلیف است. اینی که شما اینجا دارید، علم اجمالی در جعل بحث لحاظ خصوصیات است که مولی در مقام جعل کدامش را (اینوَریش را جعل کند یا آنوَریش را). مقام جعل، این اصلاً ربطی به مقام امتثال ندارد که بگوییم الآن که میخواهد امتثال بکند، ربطی به آن ...
ببینید، ما تو بحث اطلاق و تقیید میگفتیم: تقابل این دوتا سه تا. تقابل نقیضین؛ یعنی جمعهما لا یجوز و رفعهما یجوز. نمیشود جفت نباشد، ولی نمیشود جفتش با هم سیاه. و تقابل عدم ملکه؛ یعنی هر جا که شأنش این است که قید بخورد، اگر خورد میشود مقید، اگر نخورد میشود معدوم.
محمود خویی (ره) فرمودند که ببخشید، تقابل نقیضَین در نظر شهید صدر بود. یعنی نه جمعشان جایز است نه رفعشان. ملکه در ملکه، عدم ملکه... . نظرهای خویی ضد این است. یعنی جمعشان ممکن نیست ولی رفعشان ممکنه. نه مقید باشد نه مطلق. میشود. ولی نمیشود هم مطلق باشد. کلاً از حالت اطلاق و تقیید خارج است. ندارد. یا مطلقه یا مقید. نقیضَین.
اینجا مبنای استادشان آقای خویی، در واقع پاسخ میدهند. مطلب صاحب کفایه را: «اطلاق، لحاظ عدم قید.» این نظر آقایان. یعنی لحاظ میکند قید نزدن. اطلاق. یک وقت هم لحاظ میکند قید زدن را. میشود تقیید. لحاظ شیء و لحاظ عدمش هم میشود دوتا امر متباین. لذا میشود اینجا یک علم اجمالی تصور بکنیم بین اقل و اکثر. چون یک طرفش نُه. نُه را لحاظ کردیم، لحاظ عدم. لحاظ عدم. طرف دیگرش هم ده. آن را هم لحاظ کردیم به عدم ده، ده همان نُه است با لحاظ.
الان اینجا دوتا چیز. یک نُه داریم، یک اطلاق و تقیید. نُه آن چیست؟ نُه مان مطلق. یعنی نوعی داریم با لحاظ کردن عدم. در ده مان چیست؟ ده مان مقید است. نوعی داریم با لحاظ کردن قید اضافه که بشود ده. پس اینجا میشود این دوتا.
ببینید! اینجا تشکیل علم اجمالی بین این دوتا امر ممکن است. چون اطراف متباین. ولی علم اجمالیاش منجّز. چرا؟ چون تو لحاظ ذهنی. اینجا این اجزای نُه گانهای که داریم، اگر بدون ده لحاظ بشود، میشود هرچند بخواهد حالا بعداً ده هم لحاظ بشود یا نشود. آن خصوصیاتی که لحاظ شده که میآید کیفیت لحاظ طبیعت مأموریت بهاء صلاة است. مثلثاتی که بین نُه و ده چککش میکند. آنی که میآید اینجا تهدید میکند از اختصاصات مولی، اینجا کار مولی است که بیاید مشخص بکند این نُه با قید اضافهای که بیاید بهش بشود ده باشد یا مطلق باشد، میخواهد ده بیاید یا نیاید، یا نُه مقید به نبودن ده.
مکلف خارجی است. عالم ذهن، عالمی است که در اختیار مولی است. عالم ذهن، عالم جعل. مکلف با عالم واقع کار دارد. این قیدهایی که شما دارید لحاظ میکنید، همه مال عالم ذهن است. یکی اضافه بشود، یکی اضافه نشود. تو عالم واقع ما نداریم. قید نداریم برای نُه و ده و فلان و اینها. اطلاق و تقیید اصلاً بیرون نداریم. عالم. لذا ما کشف اطلاق میکنیم در نظر مولی. بعد میگوییم: در امتثال میتوانیم امتثال کنیم. هیچ وقت مکلف این مطلق است. اینکه من بیرون دارم، مطلق. آنی که شما بیرون داری، مطلق نیست که یک مصداقی است که یک مطلقی برایش بار میشود و مولی هم در مقام جعل آن مطلقه را مطلق لحاظ کرده. اطلاق و تقیید مال عالم ذهن است، مکلف ندارد. مکلف با واقع خارجی کار دارد. و این واقع خارجی نسبت بهش نیست. شاید منظور "بین این دو نیست" است.
ظرف بیرون دارد. این یک ظرف است، آن یک ظرف است. نجاست ? به این دوتا را دوتا ... . آن واقع خارجی، محل علم است. یک نماز دارد، نُه جزئی، ده جزئی. یک وجود، یک نماز. آن نُه و ده هم دوتا نمازش نکرده. یک واقع خارجی است این. الان در مقام امتثال با یک چیز هم بیشتر مواجه نیست. اطلاق و تقیید معنای طبیعت مأموریت بها را باهاش مواجه است. از لحاظ خصوصیاتش نه. از لحاظ واقع. آن طبیعتی که بیرون دارد بیرون هست، نه آنی که بخواهد خصوصیات برایش لحاظ کند. روشن است اینی که اینجا موجود است، بیرون نُه مطلقه است که اقل است. لذا چون دیگر اینجا به ازای اطلاق هیچی بیرون ندارد. ده یعنی نُه + یک. یک ده دهی دیگر نداریم. نُه جزء محقق شده در بیرون. این الان در بیرون واقع است. اینجا اطلاق طبق حرف ما لحاظ عدم قید بود. شریعت میرزا و میرزا را من وارد نمیشوم حلش بکنم. لحاظ عدم قید در عالم لحاظ. در قبالش چیزی واقع نمیشود که بخواهد او را شامل واجب بکند.
آن همی که در قبال طرف دیگر واقع میشود که میشود نُه مقیده، دوتا چیز است. یکی خود نُه، یکی هم ده. ده همان نُه یه که قید بهش اضافه شده. درست شد؟ خب، اینجا نُهی که بیرون است، خودش همان نُهیه که در قبال اکثر واقع میشود. یعنی آن اکثر هم که نُه دارد دیگر. ده که یک نُه تایی جداگانه ندارد که بگوییم یک نُه داریم، یک ده داریم، یک نُه علاحده داریم. آن ده هم در بیرون همین نُه تا با یک قید متداخل شد. وقتی به بیرون نگاه میکنی، متداخل میشود. همه بحث سر تباینش بود دیگر. پذیرفتیم در عالم ذهن بود. مال مقام جعل. مقام امتثال مکلف. ولی تازه تباینش هم باز به خارج که میرسد، تداخل. چون در بیرون نُه تا محقق کرده، دهمی با یک قید اضافه به آن نُه تا محقق میشود. نباید دهِ تایِ یکی دیگر بیاید. همان که بود میشود ده. پس تداخل نشدند. تباین فقط تو عالم لحاظ بود. هیچ ربطی به مکلف پس آنی که داخل میشود در عهده مکلف متنجّس در حقّش همان واقع خارجی است. واقع خارجی پیدا میکند بین نُه و ده تداخل دارد. آن واقعه خارجی، علم اجمالی هم اینجا بین متداخلین نیست. قبلاً توضیح دادیم متداخلین، علم اجمالی نیست. اگر هم علم اجمالی باشد، علم اجمالی فقط به لحاظ عالم ذهن و عالم لحاظ ربطی اصلاً به مکلف ندارد. لذا اینجا دوباره برائت ما جاری میکنیم نسبت به جزء دهم و همان طور اگر انجام بدهد، امتثال کرده. نظر شیخ هم همین است. نظر خود صاحب کفایت حاشیه رسا هم همین است.
بحث دیگری داریم در مورد شکی در جزئیات و شکهای دیگر که حالا باید آنها را بهش برسیم که حالا فعلاً متن این مقداری که خواندیم را بخوانیم. بحثهایی که نخواندیم، میرود برای جلسه بعد انشاءالله. یعنی بحث بعدی مان دیگر کلاً بحث جزئیات “بَلْ عَجَّلِ القاعِدَهَ العَمَلیَّهَ الثانَویَّهَ الانَ”.
که قاعدهی عملی ثانویه واضح شد. قاعدهی عملی ثانویه برائت است. و ”هَیَ البَراءَةُ الشَّرعِیَّهُ بِلْقاعِدَهِ العَمَلیَّهِ الثَّالِثَهَ وَ هِیَ مِنْجَزِیَّةُ العِلْمِ الإجْمالیِّ“. چه بسا علم اجمالی مستعرض حالاتی میشویم که بحث واقع شده در ادراج اینها، ضمن قاعده اولا یا ثانیه، که اینجا بگوییم برائت جاری بشود، جزئیت علم اجمالی. یک سری حالات داریم که بین این دوتا مترددیم. رئیسیه اول، حالت تردد اجزا واجب بین اکثر. حالت رئیسی من حالات تردد، آنی که در رأس است و مرکب به وجوب واحد. یک وقتی یک مرکب، یک وجوب واحد دارد. و ”کانَ کلُّ جُزءٍ فِی المُرَکَّبِ واجِباً ضِمْنِیّاً“. هر جزئی در این مرکب هم واجب است به وجوب ضمنی. و ”تَرَدَّدَ أمرُ هذَا المُرَکَّبِ بَینَ أنْ یکونَ مُشتَمِلاً عَلَی تِسعَةِ أجْزاءٍ أو عَشْرَةٍ“. اینجا امر مرکب متردد میشود، بین اینکه مشتمل بر نُه جزء باشد یا ده. “تَدْخُلُ هذِهِ الحالَةُ فِی حالاتِ العِلْمِ الإجْمالیِّ آبّالاتِ شَکْلِ“. اینجا باید بگوییم آقا این برود ذیل بحث علم اجمالی یا برود ذیل بحث آیا واجب است که اینجا بشناسیم، بفهمیم.
قبل هر چیزی این است که علم اجمالی ممکن نیست که یافت شود، مگر فرض شود جامعی بین دو فرد متباین. فرد متباین میخواهد. بعد از آن هم یک جامع. و اما ”إذا کانَ الجَامِعُ مَعْلُومًا فِی ضِمنِ أحَدِ الفَرْدَینِ“، وقتی که این جامع معلوم باشد در ضمن یکی از دو فرد. فرد را میدانیم که این جامع بهش هست، تعلق گرفته. ”و یُحتَمَلُ وُجُودُهُ فِی ضِمنِ فَرْدٍ آخَرَ عَیْناً“. نسبت به آن فرد دیگر وجودش محتمل است. یعنی یکی قطعی، یکی محتمل. این دیگر علم اجمالی نیست. این ”بَلْ هُوَ عِلْمٌ تَفْصِیلِیٌّ بِالفَرْدِ الأَوَّلِ مَعَ شَكٍّ بَدَوِیٍّ فِیهِ“. یک علم تفصیلی داریم به آن فرد اول، یک شک بدوی هم داریم نسبت به فرد. دو طرف علم اجمالی باید متباین باشد. و ”یَسْتَحیلُ أَنْ یَکوُنا مُتَداخِلَینِ تَدَاخِلَ الأَقَلِّ وَ الأصْلِ“. محال است که اینها تداخل داشته باشند به نحو تداخل اقل و اکثر.
و ”الْحالَةُ الْمَطْروُحَةُ“. بر این اساس روشن میشود که آن حالتی که برای بحث طرح شده، از حالات علم اجمالی نیست. یعنی در دوران اقل و اکثر ما علم اجمالی نداریم. بله، علم تفصیلی به وجوب تسعه و شکٌّ بدوِیٌّ فی وجوب العاشر. یک علم تفصیلی به وجوب نُه داریم، یک شک بدوی هم در وجوب ده داریم. و ”قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّا نَعْلَمُ بِوُجوبِ تِسْعَةٍ أَوْ عَشَرَةٍ“. اینجاست که میگویم: «انا نعلم به وجوب تسعه ابلغ عشره». ما اینجا میدانیم که یا نُه واجب است یا ده. این کلام و ”صُورِیٌّ“. اینی که میگویند ما علم داریم به اینکه یا نُه واجب است یا ده، این یک کلام صوری است. موبایل ده نیست. نُه فقط.
”المُحَقّقینَ“. کسی مثل صاحب کفایه، ایشون خیلی تلاش کرده پیرامون این مسئله صحبت کرده. ”إِبْرازُ دَوْراًنٍ فِی الحَقِیقَةِ بَینَ مُتَباینَینِ لا بَینَ مُتَداخِلَینِ“. ابراز کن که آقا دوران در حقیقت بین متباین است، نه بین متداخلین. ”لا يُشَکِّلُ عِلماً إِجمالِیاً و لا تَنْطبَقُ القاعِدَةُ الثّالِثَةُ“. لانه یتشکل علم اجمالی و تطبق القاعده الثالثه. علم اجمالی شکل بگیرد و مطابقت بکند با قاعده ثالثه. ایشون خواسته اینها را تباینش بکند، یک جامع بگیرد تا اصالت الاشتغال را پیاده بکند. درست شد؟ و ”حاصِلُ المُحاوَلَةِ“. تلاشهایی که ایشون کرده و کار علمیشان، نتیجهاش چیست؟ ”إِنَّ الْوُجُوبَ الْمَعْلُومَ فِی الْحالةِ الْمَذْکُورَةِ إِمَّا مُتَعَلِّقٌ بِتِسعَةٍ الْمُطْلَقَةِ“. علم داریم واجب است تو این حالت. متعلقِ آن وجوب (تعلق دارد) به نُه مطلقه یا به نُه مقیده به جزء العاشر. نُهِی که مقید است به اینکه دهمی و اطلاق و تقییدها، حالتٌ متباینتان. دوتا. اطلاقش کردیم توی توضیح که از بیرون دادیم. مطلق و مقید اینها دوتا حالت متباینند. و ”بِذَلِکَ یَتَشَکَّلُ“. یعنی نُه مطلق مقید یک چیز دیگر، یعنی نُه در عین حال که مطلقه مقید.
بحث تا اینجا. یا نُه مطلق، یا نُه. گفته شود: ”إِنَّ الْعِلْمَ الْإجْمالِیَّ بِوُجُوبِ تِسْعَةٍ أَوْ عَشَرَةٍ مُنْحَلٌّ بِعِلْمٍ تَفْصِیلِیٍّ بِأَحَدِ الطَّرَفَینِ وَ بِشَكٍّ بَدَوِیٍّ فِی الطَّرَفِ الْآخَرِ“. این علم اجمالی به وجوب نُه یا ده منحل شده، به علم تفصیلی به یکی از دو طرف، به شکل بدوی به طرف دیگر. یک علم تفصیلی به یکی از دو طرف داریم، یک شک بدوی به طرف. علما بهش هست دیگر یا از علمای بهش است دیگر. میدانیم که به هر حال نُه که واجب است، نسبت به ده شک داریم. جزء العاشر مشکوکالوجود. علم اجمالی منحل شد. پاسخ به اشکال انحلال این است: ”إِنَّ طَرَفَیِ الْعِلْمِ الْإجْمالِیِّ هُمَا وُجوُبُ تِسْعَةٍ مُطْلَقَةٍ أَوْ وُجوبُ تِسْعَةٍ مُقَیَّدَةٍ بِالْجُزْءِ الْعَاشِرِ“.
اینجا بحث سر نُه و ده نیست. بحث سر خود دوتا نُه است. یک نُه مطلق، یک نُه مقید. این دوران بین این دوتا پیدا شده. و ”کلُّ مِنْ هذِینِ“. هر یک از این دو مورد. علمی که بهش علم داریم این است که آقا اجمالاً نُه واجب است. اجمالاً میدانیم یک نُهی واجب است. نُه به این طرف یا نُه به آن طرف. اجمالاً یک خمری اینجا هست، خمر روی این انار یا خمر رو آن انار. معلوم، علم اجمالی وجود دارد یا ندارد؟ وجود که دارد. آنی که تحقیق است و حق است، این است که واقعاً ما اینجا علم اجمالی تکلیف نداریم. و ”ذَلِکَ لِأَنَّ وُجُوبَ تِسعَةٍ مُطْلَقَةٍ لا یَعْنِی وُجُوبَ التِسْعَةِ وَ وُجوبُ الْإطْلَاقِ فِی الْإطْلَاقِ کَیفِیَّةٌ فِی لِحَاظِ الْمَوْلیٰ“. آن هم به این است که چرا ما نداریم؟ به خاطر اینکه وجوب نُه مطلقه، معنایش این نیست که یک وجوب نُه داریم، وجوب اطلاق. ”فِینَا الْإطْلَاقُ کَیفِیَّةٌ فِی لِحَاظِ الْمَوْلیٰ“. کیفیت در عالم لحاظ مولی است. ما دوتا چیز بیرون نداریم. نُه داریم، یک اطلاق. بین این دوتاش ماندیم. روشن است. اطلاق مال عالم وضع است. مال عالم ذهن است. مال عالم لحاظ است. این میشود کار بیرون، این را نداریم که طرف بخواهد متردد بین دو طرف باشد. امر واقعی و خارجی اصلاً نیست. ”فِینَا الْإطْلَاقُ کَیفِیَّةٌ فِی لِحَاظِ الْمَوْلیٰ“. اطلاق کیفیت است توی عالمی که مولی لحاظ میکند. ”تَنْتَجُ عَدَمَ وُجوبِ الْعَاشِرِ عَلَی الْمُکَلَّفِ“. نتیجهاش این میشود که دهمی واجب نیست بر مکلف. بعد دیگر هیچ چیز نیست که بخواهد بر مکلف واجبش بکند. من هیچ شیئی نیست که بخواهد ایجاب بکند آن را بر مکلف. اطلاق را تو بهت واجب کردم. مکلف نمیآید آن اطلاق را لحاظ میکند بعد دستور صادر میکند. من که دستور را با قید اطلاق صادر میکنم. بعد مکلف باید اطلاق را محقق کنیم.
و اما ”وُجُوبُ نِسْبَةِ الْعَشَرَةِ“. اما اینکه وجوب نُه در ضمن ده است، ”فَمَعْنَاهَا وُجُوبُ الْعَاشِرِ“. واجب کرده. متردد بین دوتا متباین نیست. یک نُه داریم که اقل است، شک میکنیم بهش یکی اضافه بشود یا نشود. ”تَصْوِیرُ الْعِلْمِ الْإجْمالِیِّ لِیُوجَدَ“. دوتا فرد نداریم. دوتا متباین نداریم که بخواهیم جامعیگیری بکنیم. که اصلاً بحث علم اجمالی پیش بیاید. اصلاً نمیشود تصور کرد علم اجمالی به وجود. ”تَصْوِیرُ الْعِلْمِ الْإجْمالِیِّ بِنِسْبَةٍ إِلَی الْخُصوصِیّاتِ اللِحَاظِیَّةِ“. فقط میشود علم اجمالی را تصور کرد به نسبت به خصوصیات لحاظیه. کدام خصوصیات لحاظیه؟ ”اَلَّتِی تُحَدِّدُ کَیفِیَّةَ الْمَوْلیٰ لِلطَّبِیعَةِ عِنْدَ أَمْرِهِ“. که میآید تحدید میکند کیفیت لحاظ مولی برای طبیعت را، میگوید: مولی چه شکلی طبیعت را لحاظ کرده وقتی که امر بهش کرده؟ اطلاق طبیعت را لحاظ کرده بود یا یک قید خاصی از طبیعت را لحاظ کرده؟ مطلق لحاظ کرده یا مقید لحاظ کرده؟ ”لا یُوجَدُ عِلْمٌ إِجْمالِیٌّ مُنْجِزٌ“. برائت جاری میشود از امر دهمی که مشکوکالوجود است بودنش به عنوان جزئی برای واجب. یعنی یک نوعی میدانیم که این نُه تا را که اصلاً دارد، در دهمی شک میکنیم نسبت به آن قطعهای که شک داریم بکنیم، کفایت. این هم از این بحث.
دیگر من دوست داشتم بخش بعدی را هم امروز بگویم. سروصدا و شلوغیها خسته کرد ما را. خسته هم که بودیم. الحمدلله باز برگشت بحث خودمان. بحث جزئیات و دیگر انشاءالله باشد برای جلسهی بعد. بخش بعدی جلسه. ”الحمدلله“.
در حال بارگذاری نظرات...