‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم.
ادامهی بحث استصحاب را داریم و بحث امروز در مورد این است که فرق بین استصحاب و غیر استصحاب چیست؟ اینجا چند تا قاعده را باید لحاظ کنیم و حواسمان بهشان باشد. اینها قواعدی هستند که با استصحاب مشابهت دارند، ولی در حقیقت با استصحاب فرق میکنند. سه تا قاعده است که اصولیون مطرح میکنند و این قواعد با استصحاب تفاوت دارند: قاعدهی اول، "قاعده الیقین"؛ قاعدهی دوم، "قاعده المقتضی و المانع"؛ و قاعدهی سوم، "قاعده الاستصحاب القهقرایی" یا "استصحاب قهقرا".
وجه شباهت بین این قواعد و استصحاب این است که همهشان شک و یقین دارند. لذا لازم است که ما بحث کنیم در مورد اینکه فرق اینها با استصحاب چیست؟ ما بحث از شک و یقین داریم و اینجا هم بحث از شک و یقین است. برای اینکه بخواهیم بین اینها فرق بگذاریم، باید به دو نکته توجه داشته باشیم:
۱. آن ارکانی که قوام میدهد به این قواعد را باید تشخیص دهیم و تمییز دهیم.
۲. آن کشف نوعی که در این قواعد موجود است را باید حیثیتش را لحاظ کنیم و اینها را از هم تفکیک کنیم.
استصحاب و این قواعد سه گانه، حاوی ارکانی است که این ارکان باعث میشود اینها شکل بگیرند؛ لذا باید به واسطهی همین ارکان ما تشخیص دهیم که فرق بین استصحاب و غیر استصحاب چیست. استصحاب و این قواعدی که با استصحاب مشابهت دارند، هر کدام از جهت کشف و حیثیت کشف، حیثیت خاصی را دارند و بین استصحاب و هر کدام از این قواعد هم، آن حیثیت کشف متفاوت است. پس میشود از جهت این حیثیت کشف پی ببریم به اینکه تفاوت اینها با همدیگر چیست.
خب، پس ما در دو بُعد میخواهیم بحث کنیم: یکی در اینکه ارکان اینها چیست؟ چه چیزهایی به این قواعد و به این استصحاب قوام داده است؟ و یکی هم در مورد آن حیثیت کشف هر کدام.
بحث اول در مورد همان ارکان مقوّم است و باید به این بپردازیم که استصحاب با «قاعده الیقین» چه تفاوتی دارد. بعد بگوییم با «قاعده المقتضی و المانع» چه تفاوتی دارد. بعد بگوییم با «قاعده استصحاب قهقرایی» چه تفاوتی دارد، از جهت ارکان مقوّم.
بحث اول در مورد فرق بین استصحاب و «قاعده الیقین» است. فرق بین استصحاب و «قاعده الیقین»، با اینکه هر دو مشترکاند در اینکه یقین و شک در هر دو هست، ولی در استصحاب اینطور است که همیشه یک یقین سابقی هست و یک شک لاحقی. و آن متعلّق همیشه ذاتاً واحده است و زمان یقین و شک با هم اختلاف دارد. مثلاً مکلّف یقین دارد که در ساعت اول طهارت داشته، بعد در ساعت دوم شک میکند که این طهارتش باقی است یا نه. اینجا حکم میکنیم به اینکه استصحاب کند بقای طهارت را؛ چون ارکانش هم یقین سابق را دارد، هم شک لاحق را دارد، هم وحدت قضیهای که یقین نسبت بهش دارد، یعنی هم آن قضیهی متیقّنه و قضیهی مشکوکه یکی است و زمان اینها هم تفاوت دارد.
این میشود ارکان در واقع استصحاب. یقین چگونه است؟ اینگونه است که یک شک لاحق داریم و سرایت میکند به خود یقین سابق ما شک میکنیم، نه اینکه یقین سابق داشتیم و حالا شک کردیم. من یقین دارم که یک ساعت پیش وضو داشتم، نسبت به وضوی الانم شک میکنم. ولی در «قاعده الیقین» الان یکجوری شک میکنم که اصلاً سرایت پیدا میکند و در همان وضوی یک ساعت پیش هم شک میکنم. مثلاً قبلاً به عدالت اکبر آقا یقین داشتم، چون دو تا عادل شهادت داده بودند. الان فسق این دو تا عادل محرز شد؛ باعث شد که من شک بکنم در عدالت اکبر آقا و این شک سرایت میکند به خود همان یقینی که قبلاً داشتم و اینجا از جهت زمان با هم متحد میشوند، در حالی که ما در استصحاب دو تا زمان داشتیم. یقینمان در یک زمان بود و شکمان در یک زمان دیگر. ولی اینجا شک و یقینمان، در واقع یعنی شکمان رفت و خورد به همان یقین سابق و شد شک سابق.
در واقع باید بگوییم که موردی که در آن یقین سابق داریم و شک لاحق داریم، دو مدل است، دو جور است:
۱. یک وقت هستش که مکلف یقین سابق دارد و شک لاحق دارد در دو تا زمان مختلف و شک از یکی به آن یکی سرایت پیدا نمیکند، به یقین سرایت نمیکند.
۲. اینجا شک لاحقمان سرایت پیدا میکند به یقین سابق، یکجوری که از جهت زمانی با هم متحد میشوند؛ مثل همین عدالت اکبر آقا که مثال زدیم.
اینجا «قاعده الیقین» است. بعضی وقتها به این میگویند «قاعده شک سارِی». مرحوم شهید صدر (رضوان الله علیه) همین بحث را سعی کردهاند که بیان بفرمایند و فرق بگذارند بین استصحاب و «قاعده الیقین» که محل بحثشان هم در «بحوث» جلد ۶، صفحه ۱۵ است. آنجا میفرمایند که مشهور اصولیون برای استصحاب دو تا رکن اساسی گفتهاند که همان «یقین به حدوث» و «شک در بقا» است، در حالی که صحیح این است که استصحاب متقوم نیست به شک در بقا دائماً. یعنی اینطور نیست که همیشه در استصحاب یک شک در بقا داشته باشیم، بلکه بعضی وقتها اینجوری است که یقین سابق داریم و شک لاحق داریم. حتی آن شک لاحقمان صدق نمیکند که بگوییم شک در بقا؛ یعنی با اینکه صادق نیست که شک در بقا باشد، ولی باز شک لاحق هست. پس لزوماً نگوییم «شک در بقا»، بگوییم «شک لاحق». لاحق را گفتیم شامل همهی مواردی که «شک در بقا» هست هم میشود. پس ما اگر «شک در بقا» بگوییم، آنجا یک سری موارد داریم که شک لاحق هست، ولی شک در بقا نیست؛ ولی اگر «شک لاحق» بگوییم، همهی مواردی که «شک در بقا» هست را هم در برمیگیرد.
خوب کجاست که ما مثلاً شک لاحق داریم، ولی شکی در بقا نداریم؟ مثالش این است: مثلاً یک شخصی یقین دارد به اینکه لباسش نجس است. بعد تردید میکند که این نجاست یک ساعت پیش رخ داد یا دو ساعت پیش؟ نتیجهاش این است که الان در همین لحظهی حاضر، شک دارد. در واقع ببخشید، ساعت اول رخ داد یا در ساعت دوم که الان باشد؟ الان ساعت دوم است و در این ساعت دوم الان شک برایش هست. در این لحظه الان شک دارد. شک به این دارد که این نجاست در ساعت اول حاصل شده که اگر در ساعت اول حاصل شده باشد، دیگر تا حالا رفته. اگر در ساعت دوم حاصل شده باشد که الان باشد، این هنوز، چون ساعت اول رفته، مثلاً شستشو کرده، شسته، یک بار مثلاً تطهیر کرده. به هر حال، این الان شک لاحق دارد، ولی شک در بقا در واقع ندارد. اینجا میتواند استصحاب جاری بکند در مورد اینکه نجاست هنوز باقی است، با اینکه شکی در بقا ندارد. چون نجاست لباس اگر در ساعت پیش حاصل شده باشد، اینجا شکش در ساعت دوم، شک در بقا و استصحاب است که قطعاً اینجا جاری میشود، چون هر دو تا رکن از نظر مشهور موجود است.
اما اگر نجاست در این ساعت الان حاصل شده باشد، اینجا دیگر شک در ارتفاعش ندارد، بلکه شک در بقا دارد. پس اگر ساعت پیش شک کرده که مرتفع شده یا نشده، الان شک میکند که هست یا نیست. یعنی الان اگر الان شک کرده باشد، این شک سر جایش، شکش باقی است. پس اینجا در واقع اینجا شکش، شک در ارتفاع نیست. در ارتفاع نجاست شک نمیکند، بلکه در بقای نجاست شک میکند؛ به شکی که مردد بین این است که نجاست حادث شده و بقا دارد، چون که این ساعت دوم، ساعتی بود که به حسب فرض در آن نجاست حادث شد و شک شد در اینکه نجاست مرتفع شد یا نه. نجاستی که حادث شده و رخ داده، مرتفع شده یا نه؟ اینجا دیگر شک در بقا نیست، بلکه مردد بین بقا و بین حدوث است. با این حال ما اینجا میگوییم که استصحاب جاری میشود، با اینکه آن رکن دوم که این آقایان میگویند شک در بقا را اینجا نداریم. چرا نداریم؟ چون که ما اینجا الان چیزی بیش از وجود یقین سابق و شک لاحق نداریم. چیزی وجود ندارد و همین برای ما کفایت میکند. ما اینجا شک در بقا که نداریم. دیگر شکی در، یعنی شک لاحق داریم، یک یقینی بوده حالا بعدش یک شکی آمده، نه شک آمده که قبلی هنوز باقی است یا نه، بعد از یقینمان شک کردیم. شک نکردیم در بقا، آن قبلیه کلاً شک کردیم، یک شکی حادث شد، یک شکی عارض شد، یک شکی لاحق شد. ما اگر این را فقط شرط بگیریم، یعنی جاری میشود در حالی که ما شکی در بقا اینجا نداریم. مکلف در نهایت یقین دارد که لباسش قبلاً نجس شده و شک میکند در اینکه این نجاست برطرف شده یا نه. استصحاب میکند بقای همان نجاست را، به خلاف اینکه ما قائل بشویم به اینکه استصحاب دو تا رکن دارد و یکی از ارکانش را هم شک در بقا بگیریم که اینجا شکی در بقا نداریم. پس با این مبنای این آقایان نباید اینجا ما استصحاب را جاری بکنیم.
البته مرحوم شهید صدر میفرمایند که بهتر این است که برای اینکه بخواهیم فرق بگذاریم بین استصحاب و «قاعده یقین» اینطور بگوییم: بگوییم که آن حالت سابقه در استصحاب، این مفروغعنه است؛ یعنی فرض باید بگیریم که آن ثابت است. ولی در «قاعده یقین» اینشکلی نیست. حالت سابقه درش مفروغعنه نیست. ثبوتش را مفروض نمیگیریم ازش، فارغ نمیدانیم خودمان را. و با این توضیحاتی که قبلاً دادیم، معلوم میشود که چرا مرحوم شهید صدر اینجا عدول کرده در وجه فرق؟ چون که ما آنجا نهایتاً به این رسیدیم که گاهی استصحاب جاری میشود بدون اینکه رکن دومش باقی باشد، داشته باشد که رکن دوم چی بود؟ رکن دوم «شک در بقا». یک جاهایی هم بود شک در بقا نداشتیم، ولی باز جاری میکردیم. لذا این رکن مقوّم استصحاب نیست و برای همین ایشان عدول کرده به اینکه بخواهد، به این عدول کرده که فرق را بگذارد به لحاظ رکن اول، نه به لحاظ رکن دوم. و رکن اول همان «یقین به حدوث» است و در واقع ما در یکیش «یقین به حدوث» داریم و در یکی «یقین به حدوث» برای همین مرحوم شهید صدر در بحثهای جدیتر و عمیقتر اصولی خودشون، بعد از اینکه اعتراف کردند به اینکه این فرق بین استصحاب و «قاعده یقین» در واقع درست است، به همین شک که ساری و عدمش این را میفرمایند که در جلد ششم «بحوث» صفحه ۱۵ این را مطرح میفرمایند، میفرمایند که: "و هذا الفرقُ صحیح و اِن کان ینبغی تمحیصه". این فرق، فرق درستی است هرچند شایسته است که تمحیص بشود و پاکسازی بشود، اشکالاتش گرفته بشود. "بأنّ الاستصحابَ لا یتقوّمُ بالشکّ فی البقاء، بل بالشکّ فی شیءٍ فُرغَ عن ثبوته." استصحاب قیام ندارد به شک در بقا، بلکه شک میکنی در چیزی که ثبوتش را مفروض میگیری. ازش این را میگیریم. در واقع رکن استصحاب، شک در بقا نیست، بلکه شک لاحق میشود رکن استصحاب. ثمّنَش هم ظاهر میشود در آنجایی که وقتی علم داریم اجمالاً به حدوث یک شیئی که یا الان حادث شده یا یک ساعت پیش. "و الاَ تقدیرَ حدوثی قبل ساعهٍ، یُحتملُ البقاءَ." اگر فرض بگیریم که یک ساعت پیش حادث شده، اینجا بقایش را احتمال میدهیم. با اینکه اینجا به هر حال شک در بقا نداریم، شک در بقای ما اینجا فعلی نیست.
خب، پس معلوم میشود که مفروغیت از حالت سابقه و عدم مفروغیت ملاک برای فرق گذاشتن دقیق بین استصحاب و «قاعده یقین» است. اینجا یک فرق دیگر هم بین این دو تا هست که خلاصهاش این است که شک در «قاعده یقین» حقیقتاً و تکویناً ناقض برای یقین سابق است؛ چون گفتیم که اینجا دارد تعلق میگیرد این شک به خود آن چیزی که یقین به آن تعلق گرفته، دارد پیدا میکند به خود آن یقین. وضعیت زمانی هم باهاش متحد است؛ و محال است که بخواهند این دو تا با همدیگر جمع بشوند. پس اینجا این شک دارد نقض میکند. ما شک کردیم در عدالت این دو تا شاهدی که موثق بودند و شهادت داده بودند به عدالت اکبر آقا. خب این نقض میکند یقین به عدالت اکبر آقا را و واقعاً متزلزلش میکند. ولی در شک لاحق در استصحاب اینطور نیست. آن یقین سابقمان را تکویناً و حقیقتاً نقض نمیکند. آن یقین سابق سر جایش است و یک شکی آمده و این شکی هم سر جایش است. چون که آن یقین نسبت به حدوث، شک نسبت به بقا، شک به بقا تعلق گرفته است. و متعلق این دو تا، متعلق این دو تا هرچند از جهت ذاتی واحده است، ولی زمان تعلق یقین به آن فرق میکند با زمان تعلق شک. و اینجا میشود فرض کرد که این دو تا با همدیگر جمع بشوند. لذا این شک واقعاً ناقض یقین نمیشود.
حالا ممکن است شما اینجا اشکال کنی که اگر این شک لاحق در استصحاب ناقض برای یقین قبلی نیست، پس چرا شارع آمده گفته: "لا تنقض الیقین بالشکّ ابداً" که در ادله میآوری، میگوید نقض نکن یقین را با شک هیچ وقت؟ ما پاسخمان این است که اینجا منظور این است که اعتباراً نقض نکن، تعبداً نقض نکن؛ یعنی از باب تعبد نقضش نکن و بنا را بگذار بر طبق همان یقین سابق، همانطور که فرض بر این باشد که اصلاً شکی این وسط نبوده است. خلاصهاش این است که شک در «قاعده یقین» تکویناً ناقض یقین سابق است، ولی در استصحاب این شکلی نیست.
خب، این تفاوت بین استصحاب و «قاعده الیقین» یا همان شک ساری.
میرویم سراغ بحث بعدی که میشود تمییز بین استصحاب و «قاعده مقتضی و مانع». اینجا هم دوباره باز مشترکاند با همدیگر در اینکه در هر دو، یقین و شک وجود دارد. «قاعده مقتضی و مانع» چی میگوید؟ میگوید که آقا ما علم داریم به اینکه مقتضی هست و شرط محقق شده و شک داریم در وجود مانع. ما چون یک مقتضی داریم، یک مانع داریم، دیگر. مثلاً برای آتش گرفتن کاغذ، یک مقتضی داریم برای سوزاندن کاغذ. مقتضیاش آتش است. مانع، رطوبت. آتش هست و تماس آتش با برگ است. مانع رطوبت باشد، از بین میرود. حالا اگر ما مقتضی را داریم و مانع را نداریم، اینجا اسباب جمع میشود و نتیجه برای ما حاصل میشود. ولی اگر علم داریم که مقتضی هست، شرط محقق شده، شک داریم که مانع هم هست یا نه، اینجا بنا را میگذاریم بر اینکه مانع منتفی باشد و مقتضی محقق بشود. علم داریم به اینکه آتش هست. علم داریم به اینکه این آتش نزدیک کاغذم هست. کاغذ نزدیک آتش است. شک میکنیم در اینکه این احتراق محقق میشود یا نمیشود؟ به خاطر اینکه شک داریم در اینکه این کاغذ خشک است یا نه؟ یا رطوبت دارد؟ رطوبت نیست؟ رطوبت منتفی است؟ رطوبتی که قبلاً مانع باشد را به فرض بر این بگیریم که اینجا احتراق رخ میدهد و مقتضی را ثابت میدانیم. این قاعده هم با اینکه یقین و شک را در آن دارد، ولی اختلافش با استصحاب چیست؟ در متعلقش است. متعلق یقین و شک یکی است و این هم که متعلق یقین و شک باید یکی باشد، یکی از ارکان است. ولی در «قاعده مقتضی و مانع»، متعلق اینها یکی نیست، با هم فرق میکند. متعلق یقین همان مقتضی است. متعلق شک، مانع. معلوم است که مقتضی و مانع دو تا امر هستند که از جهت ذاتی با هم اختلاف دارند. به عبارت واضح، مجرای استصحاب کجاست؟ آنجایی است که شک داریم در بقای متیقنی که سابقاً متیقن بود. اینجا متیقن و مشکوک از جهت ذاتی یک امر است. اختلاف سر این است که آن رویداد زمانی، یعنی آن وقوع زمانی باعث اختلاف بین این دو تا شده است. یقین در مورد حدوث شیء، شک در مورد بقا. در «قاعده مقتضی و مانع»، متیقن و مشکوک از جهت ذاتی دو تا است. این هم میشود اختلاف که باز یکی از ارکان استصحاب که همان وحدت متعلق یقین و شک است، در این دو تا نیست. یقین به یک چیزی تعلق گرفته، شک باید، یقین و شک باید به یک چیز تعلق بگیرد. شک باید به چیزی تعلق بگیرد که قبلاً به آن یقین داشتهایم. خب، این هم از این نکته.
نکتهی بعدی، تمییز بین استصحاب و «استصحاب قهقرایی» است. خوب «قهقرایی» چه فرقی میکند؟ استصحاب قهقرایی هم باز دوباره با این استصحاب متعارف در یقین و شک، در واقع مشترک است. فرق این دو تا با همدیگر چیست؟ در این استصحاب متعارف، یقین حضرت در زمانی مقدم بر شک است، در حالی که در استصحاب قهقرایی برعکس. اول شک داریم بعد یقین.
مثلاً فقیه میآید نگاه میکند به لفظ «شبهه»، یقین پیدا میکند که این لفظ «شبهه» در عصر ما همان «شک» است. چون مراجعه میکند به کتابهای لغت و فهم عمومی و اینها، میبیند که همه از این کلمه این را میفهمند. شک میکند که وقتی که در روایات معصومین هم این اطلاق شده، منظور همین معنا بوده یا نه؟ اینجا گاهی اینطور میگویند، میگویند که آقا فقیه میتواند مراجعه کند به این یقین حالی که الان هست برای اینکه معنای لفظ را کشف بکند و برود و برسد به زمان شک. یعنی بگوید که قبلاً فرض بر این باشد که همین بوده. در واقع اینجا میخواهد ثابت بکند که معنای کلمه در آن دوران همین معنایی است که الان در این دوران ما هست. این را بهش میگویند «استصحاب قهقرایی». در واقع اصل عقلایی که مراجعه میکند به اینکه آقا اصل بر این است که لغت یک ثباتی دارد. ثبات غلط است، ثبات ثابت است. و آن مفرداتش غالباً باقی میماند بر معانی خودش.
اینی که اینجا برای ما اهمیت دارد در این بحث این است که ما روی یک نقطهای داریم تمرکز میکنیم که آن نقطه تمیز بین این استصحابی است که الان متعارف در بحثهای اصولی و استصحاب قهقرایی است. این در موقعیت یقین و شک از جهت زمانی این در واقع فهمیده میشود. تقدم یقین بر شک، آنجایی است که استصحاب را جاری میکنی، ولو از جهت زمانی. اگر از جهت زمانی مؤخّر باشد، یعنی اول شک باشد بعد یقین، این میشود «استصحاب قهقرایی». از جهت زمانی اول شک را داریم. الان ما شک سابق داریم، یقین لاحق داریم. شک داریم در زمان گذشته این لغت برای این معنا استفاده میشد یا نه. یقین داریم در زمان ما استفاده میشود. یقین لاحقی داریم با شک سابق. حالا اگر برعکس شد، یقین داریم در گذشته طهارت داشتیم، شک میکنیم هنوز هم طهارت را داریم یا نه. الانمان شک، قبلاًمان یقین. این میشود استصحاب متعارف. الانمان یقین، قبلاًمان شک. این میشود «استصحاب قهقرایی».
خب، پس این از جهت تفاوت بین اینها بود، بین استصحاب با این قواعد از جهت ارکان. خب، از جهت حیثیت کاشفه چی؟ فرق اینها با هم چی؟ میشود که با همدیگر اختلاف دارند. آن نکتهای که در استصحاب موجود است از جهت کشف، در واقع شارع به خاطر همین حجیت داده به استصحاب. این تفاوت دارد با آن کشفی که موجود است در این سه تا قاعده که شبیه استصحاب است. نکتهی کشف در استصحاب همهی ایناست که غالباً آنی که حدوث پیدا میکند، بقا دارد. یعنی اعم از این است. آنی که رایج است این است. وقتی یک چیزی حادث میشود، یقین داریم که حادث شده. بعد شک میکنیم در اینکه بقا دارد یا نه. غالباً میگوییم چی؟ هنوز هم هست.
اما در «قاعده یقین»، نکتهی کشف «قاعده یقین» چیست؟ نکتهی کشف در «قاعده یقین» این است کهغلبه دارد بر اینکه یقین خطا نمیکند. این نکتهای است که کاشفیتش است. چرا «قاعده یقین» را کاشفیت بهش، یعنی چه کاشفیتی درش هست که شارع حجتش کرده؟ به خاطر مکاشفیت. مکاشفیت این است که غالباً وقتی… غالباً یقین اشتباه نمیکند. وقتی برای انسان یقینی حاصل شد، این دیگر خطا نمیکند در عموم مسائل. پس این نکتهی کشفش متفاوت شد با غالباً چیزی که حادث میشود بقا دارد. اینجا میگوییم غالباً یقین خطا نمیرود، به خطا نمیرود. غالباً با یقین کسی خطا نمیکند.
خب، باز حالا نکتهی کشف در «قاعده مقتضی و مانع» چیست؟ این است مقتضی وقتی محقق میشود، آن مقتضا هم محقق میشود. غالباً این شکلی است. مقتضی را که میآوری، مقتضا هم میآید. شما مثلاً آتش را وقتی به کاغذ نزدیک میکنیم، احتراق هم که مقتضای کار است، رخ میدهد. در استصحاب قهقرایی چیست؟ در استصحاب قهقرایی هم این است که غالباً مفردات لغت بر همان معانی خودش باقی میماند. کم تک و توکی معانیش کلاً عوض میشود، منقول و مرتجل و اینها میشود. پس باز میبینیم که این نکتهی کشف در اینها با هم تفاوت دارد و این سه تا قاعده، از هر دو جهت: یکی از جهت ارکان، یکی از جهت کاشفیت، تفاوت دارند.
چه چیزهایی صحبت بکنیم با این توضیح و مقدمهای که عرض کردیم؟ بعد بحثمان این است: یکی در مورد تعریف، یکی تمییز بین استصحاب و غیره که این دو تا را گفتیم و الان وارد خود بحث استصحاب میشویم. یکی ادلهی استصحاب است. یکی ارکان استصحاب که استصحاب قوام به این ارکان دارد. یکی در مورد اینکه با استصحاب چی ثابت میشود؟ چه مقدار چیزی ثابت میشود با در واقع این ارکان خود استصحاب و اینها؟ و اینکه کجاها جاری میشود؟ و یکی هم که میخواهیم تطبیق بدهیم بعضی از موارد استصحاب را. این کلیت بحث استصحاب در این کتابی که بنده دارم که حول و حوش ۲۸-۳۰ صفحه است. تقریباً مطلب داریم که اگر روزی سه-چهار صفحه بتوانیم، خدا توفیق بدهد، بخوانیم، هفت-هشت جلسه انشاءالله وقت میبرد و تمام.
بریم سراغ متن:
"التمییزُ بینَ الاستصحابِ و غیرِه"
(فرق بین استصحاب و غیر استصحاب چیست؟)
"هُناکَ قواعدُ یُظَنُّ أنّها تُشابِهُ الاستصحابَ و لکنّها تَختلِفُ عنه فی حقیقتِها."
(اینجا چند تا قاعده داریم که گمان میرود به اینکه این قواعد مشابهت با استصحاب دارد ولی در واقع در حقیقت خودش این قواعد با استصحاب تفاوت دارند.)
یکی از آن قواعد چیست؟
"منها قاعدةُ الیقینِ."
(اولیش قاعده یقین است.)
البته آن قاعده سومی که گفتیم را از برخی از شوراه استفاده کردیم در این بحث و خدمت شما عرض کنم که اینها هم از کتابهای سطوح بالاتر شهید صدر استفاده کردهاند. شهید صدر در «حلقهی ثالثه» و اینها این مباحث را دارد. این سه تا را مطرح میکند، ولی در «حلقهی ثانیه» دو تا را مطرح میکند. «قاعدهی استصحاب قهقرایی» را اینجا ندارد که ما مطرح کردیم، چون دیگر بحثش کامل حل بشود برای «حلقهی ثالثه»، مشکل نداشته باشیم. ولی اینجا دو تاست: «قاعدهی یقین» و «قاعدهی مقتضی و مانع».
«قاعدهی یقین» چیست؟
"و هی تشترکُ معَ الاستصحابِ فی افتراضِ الیقینِ و الشکِّ."
(این قاعده یقین با استصحاب در فرض گرفتن یقین و شک مشترک است. در هر دو تا یقین و شک را داریم.)
"غیرَ أنّ الشکّ فی مواردِ القاعدهِ یتعلّقُ بِِنَفْسِ ما تَعَلَّقَ بهِ الیقینُ و بِلحاظِ نَفْسِ الفَترةِ الزَّمنیهِ. و أمّا فی مواردِ الاستصحابِ، فَالشکُّ یَتَعَلّقُ بِبقاءِ المُتیقّنِ."
(با این تفاوت که شک در موارد قاعده، یعنی در این قاعده یقین، تعلق میگیرد به خودِ آن چیزی که یقین بهش تعلق گرفته، یعنی متعلق شک و یقین یکی است و به لحاظ نفس فطرت زمانی از جهت زمانی هم یکی میشود. در حالی که ما در استصحاب، متعلق آن یکی است ولی زمانش با هم فرق میکند. و اما در موارد استصحاب، شک تعلق میگیرد به بقای متیقن.)
یعنی شک اختلاف دارد با یقین از جهت زمانی، ولی از جهت متعلق چی؟ یکی است. متعلقش آنی است که شک بهش تعلق گرفته، همانی است که یقین بهش تعلق گرفته، ولی از جهت زمانی یقین قبلاً تعلق گرفته، بعداً تعلق گرفته به خود آن مرحله زمانی که یقین بهش...
"اذا أردنا مزیداً منَ التدقیقِ، أمکَننا أنْ نُلاحظَ أنّ الاستصحابَ لا یتقوّمُ دائماً بالشکِّ فی البقاءِ."
(اگر توضیح بیشتر بخواهیم برای دقت بیشتر، این امکان برایمان هست که ملاحظه بکنیم که استصحاب همیشه قیام ندارد به شک در بقا.)
همان نکتهای که عرض کردم. ما لازم نیستش که یکی از ارکان شک در بقا بدانیم، همین شک لاحق را هم که بگوییم کفایت میکند.
"فقد یجری بدونِ أنْ یُلاحظَ الشکُّ فیه بقاءً، کما اذا وَقَعَت حادثهٌ و کانَ حدوثُها مُردّداً بین السّاعه الأُولی و السّاعه الثّانیهِ، و یُشَکُّ فی ارتفاعِها."
(گاهی استصحاب جاری میشود بدون اینکه شک در آن بقا را ملاحظه کنیم، همانطور که وقتی یک حادثهای رخ دهد –که در مثال ما چی بود؟ نجاست لباس– و حدوثش مردد باشد بین ساعت اول و ساعت دوم. این ساعت اول و ساعت دوم منظور ساعت پیش و ساعت حال است؛ مثل وقتی که حادثه رخ دهد و این حدوثش مردد باشد بین اینکه ساعت پیش رخ داده یا این ساعت. و شک میکنیم در ارتفاع آن.)
"فَإنَّنا - لِفَرضِ إثباتِ وجودِها فی السّاعه الثّانیه - لا یُعَدُّ شکُّنَا فی بقائِها، بقاءً."
(پس ما - برای فرضِ اثباتِ وجودِ آن در ساعت دوم - شکمان در بقای آن، «بقا» محسوب نمیشود.)
ساعت اول و ساعت دوم یعنی ساعت پیش و الان. الان شک میکنیم در ارتفاعش. یعنی در این لحظه شک کردیم که الان... در ساعت دوم شک میکنیم در ارتفاع آن. خودمان یعنی وجود این نجاست، این حادثه را ثابت بدانیم در ساعت دوم. بگوییم در این ساعت بعدی هم هست. مشکوک به ساعت ثانیه لیس بقاءً علی ای حال؛ با اینکه اصلاً نسبت به وجود این، یعنی اینی که وجودش مشکوک است، وجود آن نجاست که مشکوک است در ساعت دوم، بقا نیست علی ای حال. ما شک نسبت به بقا نداریم. بقا در هر صورتی. بلکه بقا در حالت اینکه در ساعت اول رخ داده باشد، است. اگر در ساعت اول رخ داده، هنوز هم هست. این را شک داریم. یعنی شک داریم ساعت اول رخ داده و هنوز هم هست یا همین الان رخ داده؟ درست شد؟ بین الحدوث و البقاء. مردد بین حدوث و بقاست. پس شک در بقا نیست، شک بین حدوث و بقا. به هر حال یک شکی است. شک داریم که این هست یا نیست. این ثابت میشود با استصحاب. یعنی حکم میکنیم به اینکه هست. فرض بگیریم هنوز هم هست.
"و لِهذا، کانَ الاولی أنْ یُقالَ: إنَّ الاستصحابَ مبنیٌّ علی الفَراغِ عن ثبوتِ الحالهِ المُرادِ إثباتُها."
(و لذا، بهتر این بود که گفته شود: «استصحاب مبنی بر فراغ از ثبوت حالت مورد نظر برای اثبات است.»)
«قاعدهی یقین» فرق "المذکورة بین الاستصحاب و قاعدة الیقین" یکی از نتایجی که فرق گفتیم بین… یقین یکی از نتایجش چیست؟
"إنّ الشکَّ فی مواردِ قاعدةِ الیقینِ ناقِضٌ تکوینیٌّ لِلیقینِ السابقِ، و لهذا یستحیلُ اجتماعُهما فی زمانٍ واحدٍ. و لکنَّ الشکَّ فی مواردِ الاستصحابِ، لیسَ ناقِضاً حقیقیّاً لِلیقینِ."
(اینکه شک در موارد «قاعدهی یقین» ناقض تکوینی یقین سابق است و لذا محال است که بخواهد با این دو در یک زمان جمع شود. یعنی شک و یقین با هم در یک زمان جمع میشوند. ولی شک در موارد استصحاب، حقیقتاً ناقض یقین نیست.)
خب، این شد بحث «قاعدهی یقین».
بخش بعدیمان چیست؟
"و منها قاعدةُ المقتضی و المانعِ."
(و از آن قواعد، «قاعده مقتضی و مانع» است.)
«قاعده مقتضی و مانع» چیست؟
"و هی القاعدهُ التی یُبنی فیها عندَ إحرازِ المقتضی و الشکِّ فی وجودِ المانعِ، علی انتفاءِ المانعِ و ثبوتِ المقتضی بالفرضِ. و هذهِ القاعدهُ تشترکُ معَ الاستصحابِ فی وجودِ الیقینِ و الشکِّ، و لکنَّهما فیها یتعلّقانِ بِأمرَینِ مُتغایرَینِ ذاتاً: المقتضی و المانعِ. فی حینِ أنَّ مُتعلّقَهما فی الاستصحابِ واحدٌ ذاتاً."
(و آن قاعدهای است که در آن، هنگامی که مقتضی محرز باشد و شک در وجود مانع باشد، بنا بر انتفای مانع و ثبوت مقتضی به فرض میگذاریم. و این قاعده با استصحاب در وجود یقین و شک مشترک است، ولی در آن، یقین و شک به دو امر متغایر ذاتاً تعلق میگیرند: مقتضی و مانع. در حالی که متعلق آن دو در استصحاب ذاتاً واحد است.)
"و کما تختلفُ هذهِ القواعدُ فی أرکانِها المُقوّمهِ لها، کذلکَ تختلفُ فی کیفیّهِ الکشفِ النّوعیِّ المزعومهِ فیها."
(و همانگونه که این قواعد در ارکان مقوم خود با هم تفاوت دارند، در کیفیت کشف نوعی که در آنها ادعا میشود نیز متفاوتاند.)
پس قواعد در این قواعد و استصحاب، ارکان با هم تفاوت داشت. این سه تا ارکانش با هم فرق میکرد. هر سه تاش توی حیثیت کشف نوعیشان هم با هم تفاوت دارند.
"فَحیثیّهُ الکشفِ فی الاستصحابِ تَقومُ علی أساسِ: «غَلَبَهُ أنَّ الحادثَ باقٍ»."
(حیثیت کشف در استصحاب، بر اساس غلبهی این است که هرچه حادث شود، باقی میماند.)
یعنی آنی که ملاک بوده برای اینکه ما کشف را لحاظ کردن در استصحاب، چی بوده؟ این بوده که غالباً آنی که حدوث پیدا میکند، باقی میماند.
"و حیثیّهُ الکشفِ فی قاعدةِ الیقینِ تَقومُ علی أساسِ: «غَلَبَهُ أنَّ الیقینَ لا یُخطِئُ»."
(و حیثیت کشف در قاعدهی یقین، بر اساس غلبهی این است که یقین خطا نمیکند.)
"و حیثیّهُ الکشفِ فی قاعدةِ المقتضی و المانعِ تَقومُ علی أساسِ: «غَلَبَهُ أنَّ المقتضیاتِ نافذهٌ و مُؤثّرهٌ فی معلولاتِها»."
(و حیثیت کشف در قاعدهی مقتضی و مانع، بر اساس غلبهی این است که مقتضیات در معلولات خود نافذ و مؤثرند.)
"و البحثُ فی الاستصحابِ یَقَعُ فی عِدَّةِ مقاماتٍ:"
(و بحث در استصحاب در چند مقام واقع میشود:)
"الأوّلُ: فی أدلتِهِ." (اول: در ادلهاش.)
"الثّانی: فی أرکانِهِ؛ و هی التی یَقومُ الاستصحابُ بِها." (دوم: در ارکانش؛ و آنهایی که استصحاب به آنها قیام دارد.)
"الثّالثُ: فی مقدارِ ما یُثبَتُ بِالاستصحابِ." (سوم: در مقدار آنچه که با استصحاب ثابت میشود.)
"الرّابعُ: فی عُمومِ جریانِهِ." (چهارم: در عموم جریانش.)
"الخامسُ: فی بعضِ تطبیقاتِهِ." (پنجم: در بعضی از تطبیقاتش.)
"و سَنَتکَلَّمُ فی هذهِ المقاماتِ تَباعاً إِنْ شاءَ اللهُ تعالی."
(و در این مقامات، پشت سر هم، انشاءالله تعالی سخن خواهیم گفت.)
انشاءالله تعالی خدای متعال توفیق دهد بحث و جلسات بعد را ادامه خواهیم داد.
و صلّی اللهُ علی سیّدِنا محمّدٍ و آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ.
در حال بارگذاری نظرات...