‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
نشانههای مؤمنین در اوایل سورهی مبارکهی انفال بیان شد. حضرت آقا ۵ ویژگی را در ابتدای سورهی مبارکهی انفال مطرح میکنند. بهمناسبت نهم دی، با سبز مینویسم تا یاد و خاطرهی مرحوم را زنده کنیم. ویژگی اول چه بود آقا؟ یعنی الان که «اوپن بوک» نمیتوانیم جواب بدهیم، امتحانهای دو هفتهی دیگر چه کار میکند؟ «...وجِلَتْ...» هنگام ذکر خدا. «إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ». وقتی خدا یاد میشود، یک تکونی در دلشان میآید، یک آشوبی در قلبشان به پا میشود (به کتاب من، صفحهی ۷۱، اول صفحه). شما مقدمه را داشته باشید. از آن موقع میخواندید فکر کردید این هم شَطَرات است که یک خط بخوانیم، دو ساعت داد بزنیم. این دیگر طرح کلی است، جلسهی پنج شش صفحه میخوانی.
دومین ویژگی: «وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا». همهاش واکنشی است این ویژگیها. یعنی این آیات را قرآن دارد میفرماید ویژگیهای مؤمنین هنگام واکنش. واکنش مومنانه، واکنشهای ذکری فکری توجهی (کتاب نیستم!). واکنشهای ذکری، فکری، توجهی. وقتی یاد خدا میشود، مؤمن دلش به شور میآید؛ به هر دو معنایش، هم شور شورانگیز، هم شور به معنی استرس، اضطراب. ذکر خدا باعث استرس هم هست، هفتهی پیش توضیح دادیم. کیا بودند؟ شما. دلشورهی مومنانه چه بود؟ آقای افغانی، آقای هاشمیان. جلسهی اول منو توبیخ کرد، گفت: «چرا سؤال نمیکنی حاج آقا؟ جلسه را کلاسی برگزار کن.» آفرین، نگرانی از اینکه این همانی است که او میخواهد یا نه. همان نگرانیهای عاشقانه. کادو برایش خریده، سرویس طلا ۵ میلیون پول داده، ولنتاین برده با یک خرس و یک کاکائو، نگران است: «اگه از این خرس خوشش نیاد چیکار کنم؟ از این سرویس اگه خوشش نیاد چیکار کنم؟ دوستش داشتی؟ خوشت اومد؟ خوب بود؟ همون بود که میخواستی؟» آقا خرید و منت بگذاری، منت ندارد. بین عاشق و معشوق منتی نیست.
نگرانی درس این واکنش، چون ایمان عشق است: «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ». ایمان علاقه از جنس علاقه است، چون قلبی است دیگر: «وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ». ایمان البته آقا توضیح دادند فقط از سنخ علاقه و عشق نیست؛ وابستگی فکری، گرایش قلبی (صفحهی ۶۷، پایین صفحه). وابستگی فکری و اعتقادی و روانی به یک مطلب. وابستگی باطنی دارد. ایمان میشود وابستگی. حالا ایمان به خدا داریم و ایمان به طاغوت. ایمان به طاغوت یعنی چی؟ الان یک حرفی که بهش میزنی، فعلاً میشنود تا برود تو کانالهای ضد انقلاب ببیند چه تحلیلی، خوب است یا بد است؟ الان به فلان جا حمله کردند، این الان برای ما خوب است یا بد؟ الان فلان قیمت آمده پایین، خوب است یا بد؟ بستگی دارد من بروم ببینم «آمدنیوز» چی میگوید، «بیبیسی» چی گفته؟ بله این میشود وابستگی روانی، وابستگی فکری، وابستگی قلبی. خب وابستگی را از کجا میفهمی؟ وابستگی را از نشانههایش باید فهمید دیگر.
میفرماید که اسم غیر خدا که میآید، خوشش میآید: «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». حرف از خدا که میشود، حرف از مرگ که میشود، حرف از اولیای خدا که میشود، بدش میآید. "موضوع عوض کنید، کانال میتوانید عوض کنی؟" دیدی با بعضی از اقوام ما، چون الحمدلله زیاد داشتیم، زیاد دیدیم. اخبار مثلاً اون تکهی اول میخواهد بگوید که رهبر انقلاب... نگاه میکند گوشیاش را در میآورد. عذاب است برایش دیدن دو دقیقه بخواهد ببیند. «خندوانه» مشکلی باهاش نداریم، ۱۰ بار میبیند، تکرارش را میبیند، ضبط میکند، تازه خوب است اگر «خندوانه» ببیند! «فارسی وان». خلاصه این علاقه به این است. این الان آشفته است. این الان سر کلاس که نشسته آشفته است، تمام شود بیاید بیرون برود حالا یا بازی، یا خوراکی، یا رفیقی، قراری، کافیشاپی، پشت دانشکده، علوم... جایی. خلاصه سر آشفته است.
حالا مؤمن هم آشفته است. آقا جلوتر، وقت اذان که میشد، پیغمبر... ببین نگاه پیغمبر به نماز. وقت اذان که میشد، پیغمبر به بلال میفرمودند: «ارحنا یا بلال» (اذان بگو، راحتم کن). امیرالمؤمنین صدای اذان و اقامه را که میشنیدند گریه میکردند، های های. بعد «قَد قامت الصلاة» که میرسی، حضرت میفرمایند که این که گفت «قَد قامت الصلاة» یعنی «قَد حان وقتُ الزیارة»، وقت دیدار رسید، خدا اجازه داده که دید. نگاه اینها نسبت به نماز چه بوده! «بیست دقیقهای هم علاف میشیم، از غذا میافتیم دیگه. حالا ولی بریم دیگه، حالا بهتر است. بعداً با شکم پر نمیشود نماز، سریع حاجی آقا، سریع، سرعت.»
خیلی حد وسطی ندارد، مشکلات زیاد دارد. بعد نماز چیست؟ یک تایمی است که حالا دیگر بالاخره باید خواند و گفت: «به دهیم به خدا شور و شوق و علاقهای نیست.» مؤمن اولین ویژگیاش این است؛ آن علاقه توی رفتارش دیده میشود. البته درصد دارد، مراتب دارد، صفر تا صد. ۵ درصد. هر چه ایمان ما رشد میکند، علامتش به چیست؟ از کجا بفهمی منهم رشد کردهام یا من نسبت به پارسال بیشتر رشد کردهام یا نه؟ علامتش به همین واکنشهاست. الان ذکر خدا را وقتی میشنوی، چه حسی در تو ایجاد؟ ذکر اهل بیت را وقتی میشنوی، چه حسی در تو ایجاد؟ یاد امام حسین با دل تو چه میکند؟ یاد امیرالمؤمنین با دل تو چه میکند؟ قرآن خواندن با دل تو چه میکند؟ حرم چقدر؟ چقدر دلت برای حرم تنگ میشود؟ چند وقت به چند وقت زیارت میروی؟ سالی یک بار؟ دو سالی یک بار؟ ماهی یک بار؟ هفتهای یک بار؟ هر روز؟ روزی سه بار؟ ما داریم بعضی موارد روزی سه بار حرم، تازه احساس میکند کم است، میگوید: «آقا ببخشید دیگه، یک تایمهایی من باید بروم بیرون، کار پیش آمده بیرون.»
من میشناختم هم در قم داشتیم هم در مشهد داریم، هنوز به رحمت الهی نپیوستند. خوانده بودند. هفتاد سال پیش در سامرا سه نفر بودند، دو تا شان به رحمت خدا رفتند. اینها ۲۴ ساعته تو حرم بودند. کبوتر دائم تو حرم. از حرم بیاید بیرون مریض میشود، بیرون مریض، سریع برگردان، گنبد نگاهم کرد. سر ظهر، گرمای شصت درجهی نجف، تو صحن مینشست فقط نگاه میکرد. بعد نصف شب میرفتند وادی السلام. دکتر رفته بود، دکتر گفت مریضیات چیست؟ گفت موهایم درد میکند. گفت مگر چی میخوری؟ گفت نان و یخ! "لقمهات نه سر ظهر حرم رفتنت، گرما نشستن، نه نصف شب وادی السلام رفتن آنجا هست!" "لهجهی عربی." "روح و ریحان." "آنجا چی میبینی، چه علاقهای."
اولین علامت مؤمن: «وَجِلَتْ». دومیش چیست؟ وقتی آیات الهی تلاوت میشود، ایمانش زیاد میشود. واکنش همون باور، همون عشق است، همون شور، تقویت. تو رفتار، تو چهرش میبینی. از خدا که برایش... آرام میشود، نشاط پیدا میکند، سبک میشود. به ترتیب اثر میدهد، یعنی واقعاً حرف شما در رفتار او دیده میشود. درس اخلاقی که گوش کرده، آن کتابی که خوانده، میشود فهمید الان تو این دو هفتهی اخیر چه کتابهایی را اضافه بر کتابهای قبلی خوانده، در رفتارش. علامت مؤمن است، یعنی از رفتارش میتوانی ازش بپرسی که آقا تو این دو هفته مثلاً اطلاعات جدیدی بهت رسیده، اتفاق جدیدی افتاده؟ «رفتارم عوض شدی.»
رهبر انقلاب فرمودند که حضرت امام ماه رمضان که میشد دیدارهایشان را کلاً تعطیل میکردند. خیلی حرف سختی است. امام در آمده مال ماه رمضان است که تو خانهی عروسشان داره فیلم میگیرد. رهبر مملکت جنگزده که همه دنیا روبروش وایساده. بعد میبینی که نشسته داره حاج احمد آقا موهایش را کوتاه میکند، بغلش گرفته. بعد به عروسشون هم میگن: «این چشمت را چرا بستی؟» داره فیلمبرداری میکند، چشمش را بسته. «این چشمت را هم باز کن.» از اتاق میآید بیرون، کلید را آن بالا میگذارد و دکمه را میزند و سادگی، لطافت، نورانیت تو این رفتار. چقدر راحتاند با امام. هیچ دیسیپلین، هیچ پردهای نیست این وسط. تو این خانه. بعد با امام داره صحبت میکند. امام به ما میگویند که امشب شب بیست و هفتم تو ذهنمه، اعمال دارد، پاشید! درگیریاش این است: «امشب شب بیست و هفتم ماه رمضون، اعمال داره، اعمال رو انجام بدم.» ماه رمضان دیدارها را تعطیل میکرد. خودش بوده، خودش. بعد ماه رمضان ما خدمت امام که میرسیدیم میدیدیم این امام ماه شعبان نیست. این قدر روشن، در قله است. کجا جا نداره، دیگه بالاتر کجا میخواهی بروی؟ هر نمازی به نسبت نماز قبل، هر روزی به نسبت روز قبل، لطافت بیشتر، نورانیت بیشتر، صفا. این علامت مؤمن است.
«زادتهم إیمانا». خب کتاب بخوانیم. یک کلیاتی از مجموع پنج تا گفتم دیگه. دومی افزایش ایمان. سلام برادر. هنگام تلاوت آیات. پس واکنش. این واکنش در برابر این بود. این هم واکنش در برابر کافرانش هم که قشنگ مشخص است. آیاتی که میشنود، مسخره میکند، محل نمیگذارد، یک تکه هم بهش میاندازد، یک عقدهای هم سرش خالی میکند. اینها مراتب کفر است دیگر. هنگام ذکر خدا که بدش میآید، به خودش میپیچد، اعصابش خرد میشود، حوصلهاش سر میرود. ۱۰ ساعت تو این کانالهای فان، چرت و پرت و مزخرف سر میکند، یک تکست چهار خطی برایش میفرستی، وقت ندارد، حال ندارد، حوصلهاش سر میرود، طول میکشد. "سخنرانی بنده خدا اون یکی." "الان چهار ساعت نشستی با این فیلم نفهمیدم." علامت علاقهاش دیگر.
امام آیت الله شاهآبادی در مورد امام فرموده بودند که به یکی گفته بودم، گفتم من یک شاگردی دارم. آقای شاهآبادی به شدت به امام علاقه داشت. اسم یکی از پسراشون را به خاطر امام، روحالله، عاشق روحالله. ما زیارت کرده بودیم در قم. هفتاد سال روزه بود. عاشق روحالله. شاهآبادی، به هفتاد سال دعای توسلش ترک نشد هر روز. انسان فوقالعاده. آیت الله شاهآبادی از شدت علاقه به امام اسم ایشون رو گذاشته بود روح الله. استاد از شدت علاقه به شاگرد، بچهاش را بگذارد اسم شاگرد. بعد تعریف کرده: «شاگرد زیاد، از همین علما و اینها تعریف کردم.» گفته بودند که من یک شاگردی دارم، اگه دو دقیقه بهش درس بدم نمیگوید چرا کم بود. «دو ساعت دیگه کلاً این تایمو این سرویس درسی آموزشی همه رو جمع کنی.» استاد محوریهای قبل از این سوءتفاهم بود. بعضیها اینجوری درس میخوانند، به عشق استاد میروند. بله. خلاصه حالت تواضع این نرمی. اصلا مؤمن این شکلی است. مؤمن یک گلوله. مؤمن گلولهی برف. "نر خواردنی." "شیره بریز روش." "کول." "برگ گل لطیف."
روایت: لطافت مؤمن این است که وقتی آیات خدا بر آنان فرو خوانده میشود، یا خودشان میخوانند یا کس دیگری برای آنها این آیات را فرو میخواند، ایمانشان افزون. این ایمان مانند بذری در دل او، در روح او رشد میکند، بزرگ میشود. مانند گیاهی بالا میآید، مانند درختی ساقه و ریشهاش ستبر میشود. آنچنانی که امکان ریشهکن کردن آن از میان میرود. باورش هی بیشتر میشود، هی قویتر میشود. آیات. آیه هم نفهم! قرآن هم نفهم! محسن حججی از آیات خداست. کتاب «سلام بر ابراهیم» آیات خداست. بله نام... آیه خداست دیگه. حرم امام رضا؟ آیه خداست. پیادهروی اربعین؟ آیه خداست. از پیادهروی که برمیگردد ایمانش افزون شده، قویتر شده، محکمتر شده، جدیتر شده. همین کتاب آیه خداست. همین بحث آیه خداست. این سخنگویش نه ها، بحث نکاتش، این آیه خداست. بعد این را ببین که ما واکنش قلبمون چیست؟ تقویت شد باورامون؟ بیا پس زدیم. علامت مؤمنه یا نه همون حالت قبلیش؟ فرقی نکرده. یک سری اطلاعات فقط به اون اضافه شد؛ دیتا فقط. آفرین، آفرین مثل همار، الاغ. پشتش میآید تو دلش چیزی اضافه نمیشود. خیلی لطیف است این تشبیه. به خودش چیز اضافه نمیشود، به بارش اضافه میشود. بعضی دانشمندان بار علمی دارند، نه اینکه خودشان اضافه شده بهشان. بار علمی دارد. بار علمیاش قوی است، هیچ هم نمی...
میگفتند که اولین فشار قبر هر آنچه که انسان بلد بوده تا اسم خودش را فراموش میکند. علمی را میبری که باهات یکی شده باشد. اطلاعات. «پدر زمینشناسی بوده.» «پدر زمینشناسی و ننهی هواشناسی.» عجین شده با وجودت. ایمان به صورت یک آب راکد در وجود یک مؤمن معنا ندارد. آن کسانی که کلمهای را در کودکی فرا گرفتهاند، بر اثر دورهی بلوغ، آن یک کلمه از آن صلابت و از آن عظمت در روح اینها افتاد، کوچک شد، ناقص شد، ناچیز شد. یک پند، یک نیمحقیقتی در روحشون باقی ماند. آنهم بر اثر پیش آمدن جریانات و حوادث گوناگون مدام کاسته شد و کاسته شد. یک چنین ایمانیای از انسان به آسانی گرفته... فراوان دیدم، الی ماشاءالله، الی ماشاءالله. یک حال و هوایی دارد، اشکی، سوزی، گریهای، نالهای. بعضیها رو باید با لانچر از هیئت بیرون میکردیم، دیوارها رو گاز بزنه. دیگه حالا من خاطرات دارم براتون بخوام بگم.
یک رفیقی داشتیم ۱۵ سالگی، هرچی یادمان میآید در حال سخنرانی بودیم. "عمر خود را در چه راهی." "سبکی در حال حرف زدن." یک کلاسهایی داشتیم، الان یادم نیست چی بود. کرج، استان تهران. یکی بود میآمد و خیلی هم با ما عیاق شد. پسر جوان دبیرستان، دانشآموزی بود و خوزستانی. این را بدن کشف کرده بودند، سید و فلان و اینها. طلبه شد و یک هیئتی که داشتیم مسئولیت گرفت و این شد نیروی دست راست ما. طلبه شد، معمم شد. انرژی میگیریم، صفا پیدا میکنیم، روحیه. یک چند سالی ما از این خبر نداشتیم. ارتباطمان کم شد. آن مجموعه، بچهها متفرق شدند و دیگه خبری نداشت. من یک روزی خواب دیدم. خواب دیدم رفیق ما را روی تابوتی دارند میبرم، پرت کنم ته جهنم. خیلی تعجب کردم، ترسیدم. بچههای هیئت که بچههای بالا شده بود زنگ زدم، گفتم: «فلانی چه خبر؟» گفت: «خبر خاصی ندارم.» شبش زنگ زد، گفت: «حاجی، گاومون زاییده.» گفت که این سیدعلی سیدعلی سیدعلی ظاهراً رفته بوده بین بهاییها و اینها. معلومم نیست به چه نیتی. برای نفوذ بوده یا هرچی. بعد یک مدت به مرور بهایی شد و بعد فراماسونر اینها شده و بعد جاسوس شد و از کشور از طریق مرز ترکیه در رفته. الان فیسبوک فعال ضد شیعه داره. کار این هم رفیق فابریک. اثرات نفس است، حق باشد از فلانی خبر داری. اثر نفس است. پمپاژ کند.
پدرت، علاقه و شور و انگیزه را فقط مطالعه و استدلال نیست. انگیزه میخواهد، شور، علاقه میخواهد. آدم با دیدنش انرژی بگیرد، صفا پیدا کند، حال پیدا بکند. خدمت رفقا هستیم. وقتی بچهها پیشنهاد دادند این جلسه برگزار شود، هیئت، شور و علاقه و انرژی و رفاه. خاصیت آکادمیک ما را وقتی ماجرای کانادا پیش آمد که به لطف الهی از سرمون باز شد. اصرار ابرامِی که داشت، یعنی آقای ما را ببرند. کارهاشم کرده بودند، خانه را هماهنگ کرده بودند، گرفته بودند، دیگه مراحل آخرش بود. ما آمده بودیم دیگه جمع کنیم بریم. البته چند تا نگرانی جدی داشتیم. به لطف الهی از سرمون باز شد، پناهنده شدیم به امام رضا. انجام مشهد میآید. واقعاً خیلی خوشحالم. به شدت دلسرد شدم. خیلی اثر داشت توی دلسرد شدن ما این بود که مجموعهای که ما را میخواستم، قرار بود برویم آنجا فعالیت بکنیم، کار بکنیم؛ یک مجموعه به شدت آکادمیکی بود. بعد به اینها گفتم که خب شما فضای عاطفیتون اینها چطوره؟ روضه دارید؟ روضه یعنی مجلس روضهی امام حسین، اشک اینها. چند خط قرآن بخوانیم، فضا عاطفی. وقتی اون عاطفه، جریان عاطفه، فضا خالی است، انگیزه وقتی نیست، من آنجا هیئت علمی دانشگاه فلانم، امام جمعهی موقت... پیدا کند موقت شهر فلانم. اینجا نمیدانم رئیس مؤسسهی چیچی سنترم. مثلاً به درد نمیخورد، خاصیت ندارد. اون فضای عاطفی مهم است. این جمع مؤمنین باید اون علاقه پشتوانه بشود برای استدلالت، برای حرفات. طرف را ببر از امام حسین و خدا و پیغمبر. عاطفیه مهم است. دل باید یک تکونی بخورد. این نکات فرهنگی از فکر شروع میکند، از قلب شروع کن، قلب تسخیر کن، قلب بگیر، قلب تکون بده، دلها آماده است. اصلاً نگفته پر میزند.
بد بدن فضاهای دیگه. نه فقط اونجا، کلاً همینجا فضا آکادمی. یک سری اطلاعات ازت بگیرد به عنوان استاد دانشگاه. اصلاً تو این فضاها کار فرهنگی نکنید، نابود میشود کار. این جنبههای ریزی و علاقهای باید تو کار موج بزند. ایمان مستودع، ایمان عاریت. مؤمن اینجوری نیست؛ ایمان بیپایه. کم دیدید؟ همه اطلاعاتی هم که دارد، دارد مصرف میکند تو مسیری که دل تو را ببرد به سمت آمریکا و غرب و اینهاست. اصلاً روایت داریم آدم مؤمن کسی است که کارش را خوب انجام بدهد. "رسانه گفته با همدیگه چلنجی داشته باشید." "اون مسعود یک کاری بود تو شبکهی ماهوارهای بود." "با تلویزیون شروع کردی." "اصلا اسلام نماد اسلام." استیو جابز تحمل کردم در عظمت استیو جابز. همه آیات در توصیف... یعنی نفاق تعلق به کفر، مفصل توضیح دادیم. تعلق باطنش به کفر است. اطلاعات و دیتا مؤمنانه به شدت هم خطرناک است برای جامعه. مؤمن دلها را سمت کفار میکشد. «يُسَارِعُونَ إِلَى الْكُفْرِ». ایمان، ایمان راحت باشین. ما میخواهیم هرچی تو ذهنها هست، بنشینیم. حرف من یک ادعاست، یا میتوانم جواب بدهم، نمیتوانم. شما باید منو به چالش بکشی. جانم. خلاصه عرض کنم که حالش بد میشود. بیرون دفتر بسیج بریم تو پردیس بنشینیم با هم صحبت کنیم. «آخوند نداری چیزی دیگه نداری؟» آخوند یک جوری کراواتیاش، اینقدر خوشش میآید، شق و رق، تمیز. این دل است دیگه. بعد فرعون هم به مردم میگفتش که به من، به قیافهی من نگاه کن، به قیافهی موسی نگاه کنید. دستبند طلا و اون لباسها و وضعیت اون پول و امکانات. اون از موزهی، لباس پشمی پوشیده با یک عصا. الان نبینا و آله و علیه السلام. اینجوریه. «دیجیکالا خدا، خدایا عارف میخوام، خوشگل محمدرضا گلزار بفرست.» پشم و... «قد بلندتر نمیشدم؟» «کوتاه نیستم.» «جواب ازت کشته منو.» تو کتاب «خصال شیخ صدوق» من کوتاه. قدبلندها را از کمر دو نیم میکنم. قدکوتاهها را از وسط سر. از متوسط. امیرالمؤمنین: سرم ریخت و شکم هم. این از لبریز بودن سینه است، نه از اینکه شکم چربی باشد. سینه. سینهدرشتی به خاطر علومی که خدا به من داد، «أعلَمُ العِلمِ و أصلُهُ التَّقوى».
ایمان مستودع چیست؟ ایمان عاریتی. پایه ندارد، پروپایی ندارد. به جایی بند نیست. از اون آدمهای جوگیر، آدم زیاد میبیند، هی میدونی خیلی نمیمانند. حالا ما گفتیم احساس هیجان، نه جوگیری. احساس هیجانی که هی درش دمیده بشود، هی قرص بشود، هی سفت بشود، درست شد. تو درس آیت الله جوادی آملی فرمودند که خیلی نکتهی قشنگی است. مسجد اعظم درس. این مسجد اعظم سقفش روی سر ما نمیریزد، دیوارهایش رفته بالا، ملاتش چی بوده؟ سیمان، آب. اون آب نرم و لطیف اگه نباشه این سیمان سفت و سخت بتن شکل نمیگیرد. بتن آب میخواهد. ایمان بدون علاقه مثل بتن بدون آب. گونی گونی سیمان بیار، ولی اون وقتی آب میخورد باید بماند خشک شود، درست است؟ این ایمان که خشک نمیشود، یک مشتی میزنی همهاش میریزد، یک لگد میخورد از هم میپاشد. ایمان داریم ایمان مستودع، ایمان مستقر، دو تا ایمان. ایمان مستودع به جایی بند نیست، یک دو روزی هم میآید. ایمان مستقر نه. هرچی طوفان، به تعبیر مرحوم صفایی حائری در برابر ابتلاء کاهی یا کوهی. باد که میآید، طوفان که میآید، کاه چه اتفاقی میافتد؟ چه اتفاقی برایش میافتد؟ باد میبرد. کوه چه اتفاقی برایش میافتد؟ گرد و غبارش گرفته، آخیش سبک شدم. برای کوه. ایمان مستقر ایمان کسی که کوه. ایمان مستودع ایمان کسی که کاه. درد اول که میآید این «شازده ارسلان» بود، تحت فشار که قرار میدهند همه چی را زیرآبش را میزند. اون اون فخری خوبه، فخری باش فرزندم. در ابتلاءات شازده ارسلان نباشد. برای بچهام میخواهم بنویسم اطلاعات فخرالزمان «ارسلان نباش». این چیز هم...
حضرت والا، من با خودم تو مسئولین خودمون هم یک حضرت والایی داریم، انشاءالله بعداً. الان جهانبخش دیده میشود ولی بعداً میفهمی حضرت والا. خودش، خود ناکسش بوده. بله. مؤمن راستینان، مؤمن نیست که اگر یک کلمه از حقایق و معارف دینی و الهی در دل اوست، آن یک کلمه را با تدبر، با دقت نظر، با اندیشیدن، با هرچه نسبت به آن یک کلمه مساعد، ایمان خود را زیادتر کردن، این ایمان را از بَوار شدن نجات بده. از مؤمن واقعی این است. مؤمن فرهیخته است. انگیزه و شور و علاقه دارد، ولی فهمش، علمش، زیرکیاش، تیزبینیاش، تشخیصش خیلی مهم است. مؤمن واقعاً دیدم تو فیلمها ببینید، فیلمهایی که میسازند، مؤمنهایی که میخواهند نشان بدهند، آدمهای مؤمن را معمولاً کیها نشان میدهند؟ آخوندهاش که دیگه اون دودکش یادتان است دیگه؟ آخوندی که داشت، سرش اگر... راه اصلا هوس میکنی سر این رو کلاه بگذاری. یک نگاه میکنی میشود آخوند ما، آخوند تیغ. یک نگاه میکند. «آی بچه شهرام جزایری آمده بود خمس بده به ایشون.» دههی هفتاد چک کشیده و ۵۰۰ میلیون میخواست نمکگیر کند مراجع را. بعضی جاها پیش برخی آقایون، حالا مثلاً یک نفر شاید رفته بود یک چک سنگین ۵۰۰ میلیون پیش آقای بهجت رفته بود گفتم: «آقا یکی آمده ۵۰۰ میلیون.» نگاه کرده بودند، فرموده بودند که: «جوان برو، از کارهای بد و خوبی که کردهای توبه کن، برو بیرون.» مؤمن گفت: «یَا خَالِدُونَ». این را خبر دارد کیست، چیست، چیکار است، چیکار میشود، چیکار بوده، با کیها میپرد، به چی علاقه دارد، از چه بدش میآید. یک نگاه میکند زرنگ از جهت فکری. بازی نمیخورد. یک حرفی از اینور میآیند بهش میدهند پس میزند. از اونور میآید، باید قیافهی دیگه داره. میگوید: «از این آیه و از این جمله استفاده میکنیم که با تلاوت قرآن ایمان انسان مؤمن باید زیاد بشود و از این جمله اتخاذ سند، قرآن ترجمه نکن کسی قرآن را نمیفهمد، فقط معصوم میفهمد.»
ایمان وقتی آیات تلاوت میشود ایمانش بیشتر میشود. اینجوریه. میگوید: «وقتی نفهمی، پس قرآن مال همه قابل فهم است. کی ایمانش بیشتر میشود؟» استعداد. خیلی قشنگی است. «قرآن تفسیر نکنید. این نظریات خودش را داره به قرآن میچسباند.» فهمیدی یا نه؟ اگر فهمیدنی است کی باید بفهمد؟ با چه قواعدی باید بفهمد؟ اگر فهمیدنی هم نیست که برای چی داره میگوید؟ وقتی اینها تلاوت میکنند ایمانشون بیشتر. پس فهمیدنی است، ولی فرمول دارد. بله. تفسیر به رأی نباید کرد. همون ظاهر وقتی نگاه میکنی، زبان عربی. سیاه، قواعد. اینها تو را به یک معنایی میرساند. تدبر در قرآن. ما قرآن را نمیتوانستیم بفهمیم. چگونه؟ چگونه ایمان ما با خواندن قرآن زیاد میشد؟ پس پیداست قرآن کتاب رمز نیست. قرآن کتابی است که باید آن را خواند به قصد فهمیدن و فهمید به قصد افزون شدن و نیرومندتر شدن ایمان. این هم شرط دوم، خصلت دوم.
بریم سراغ شرط سوم. خستگی شما در برود. «وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ». سومین تکیه. بحث توکلشان خیلی قشنگ. بسیار عالی. تعریف از توکل. نشانهی دیگر مؤمنین این است که بر پروردگار خودشان توکل و اتکا میکنند. یعنی چی توکل میکنند؟ با رسم شکل توضیح بدین توکل رو. یعنی دست روی دست میگذارند، میگویند: «خدا خودش درست کنه.» نه معنای توکل این نیست. اون کسی که دست روی دست میگذارد در مقابل تکلیفها و تعهدات و مسئولیتها، خیلی قشنگ. به جای اینکه نیروی خودش را مسئول بداند، معجزهی خدایی را مسئول فرض میکند. این چنین آدمی باید بداند که قرآن عمل را رد کرده است. آدمی که اینجا نشسته به جای اینکه کار انجام بدهد، به خدا واگذار میکند، نه تنها توکل نیست، بلکه انگار داره خود را خدا میداند، خدا را بنده به خدا. «خدایا برایت کار در آمد. این گرسنه است، بدو.» دعا، دیگه بقیهاش با خدا. قرآن میگوید به این کفار میگویند که چرا به فقرا پول نمیدهید؟ «لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَطْعَمَهُمْ». دیگه بالاخره خدا اگه میخواست به اینها نون بده. "برو ببین چیکار کردی، خدا نونات را بسته، نگاه." توکل قشنگه دیگه.
مرحوم آیت الله شاهآبادی این خاطره قبلاً گفتم، با سانسور همیشه گفتم، با سانسور میگویم چون اصلش را نمیشود. شاگردان منزلشان میآمدند. در میخ داشته، یکی از آقا زادههاشون گفته بودند که: «پسر این میخ را از روی در بکن. این شاگردان عباشون گیر میکنه پاره میشه میرن.» گفت: «ببین پدر جان من نشستم با خودم عارف، با زبان عارف حرف بزنه. گفتم که اگر تقدیر الهی بر این باشد که عبای کسی پاره شود، چه این بالاخره به یک میخی گیر. اگر هم تقدیر نباشد، میخواهیم بکنیم یا باشد فرقی...» "عجب از کی تا حالا تنبلی موحدت کرده." ادبیات بچهی تهران بوده، بازار هم بوده دیگه. اون ها که اون موقع میشنیدند اینها: "از کی تا حالا تنبلی موحدت کرده؟" این توکلها این شکلی است: «خدایا بکن، خدایا به جای اینکه نیروی خودش را مسئول بداند، معجزهی خدایی را مسئول فرض میکند.» این چنین آدمی باید بداند قرآن عمل را رد کرده است. به صورت مشت محکمی بر دهان بنیاسرائیل که موسی گفت: «فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ». حضرت موسی گفت: «آقا این یاجوج و ماجوج اینجان. بریم تا پشت این دره حمید.» «در رو فقط برسید پیروزید.» "مائده است." "اینها." گفتند که: «ببین ما دیگه همین جاش دیگه میشود. از این حال نداریم خدا.» "خدا دوازدهم." تماشاگر. نقش تماشاگر شما دست کم نگیر. «یا حضرت موسی، یار دوازدهم محسوب میشود.» ۱۱ تا بازیکن داره. نه منو! خدا! دوتایی! ببین یعنی تو متن کار باید قرار بگیره، کار بکند. میآید بغل نگاه میکند، دعا میکند.
واقعهی کربلا خیلی جالب است، خیلی عجیب. برخی مقاطع نقل کردند، گفتند که ظهر عاشورا امام حسین در گودالی قتلگاه داشتند به شهادت میرسیدند. دیده شد «أَنَّ أَشْيَاخًا بِالْكُوفَةِ» متن مقاتل این است. یک سری پیرمرد کوفی نشسته بودند روی بلندی نگاه میکردند به امام حسین گریه میکردند. «یَبکُونَ وَ یَدعُونَ». گریه میکردند و دعا میکردند. میگفتم: «اللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيْهِ مِنْ نَصْرِكَ». "خدایا نمیخواهی کمکت را برسانی برای این بندهی خوبت؟" "حکومت خود تویی مرد حسابی." الان خودت مصداق نصرت خدایی. خیلی از این توکلات توهم است، خیال خدا نیست. اینی که بهش اعتقاد داری، اینی که بهش دست دراز کردی. آقا چرا خیلی از دعاهای ما مستجاب نمیشود؟ حضرت فرمودند به خاطر اینکه خدای قلابی را داری میخوانی. بابا مگر قرآن نمیگوید: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ». درست کردی؟ خدایی که اونجایی که تو باید کار بکنی و کارت را انجام ندادی، میآید و همهی کارها را دست میگیرد. این سوپرمن، بتمن، زیزیگولو، اهل بیت پیغمبر قاطیپاتی شده. خدا و پیغمبر همهاش توهم است.
توکل یعنی اتکا به خدای واقعی. دقت، دقت خیلی اینها مهم است. توکل یعنی توکل یعنی اتکا به خدای واقعی. خدای واقعی کسی است که وقتی کار را درست میکند که تو کارت را درست انجام دهی. وقتی بهش تکیه داده باشی، وقتی مسئولیتت را میفهمی، وقتی تو عرصه حاضر میشوی، اونجایی که باید باشی هستی، کاری که باید میکنی، این خدا پشت تو در میآید. توهمی، توکل دیگه نیست. روشن است. پیغمبر. یکی آمد شتر داشت، آمد تو مسجد پیغمبر. توکل پشت در مسجد و توکل. «پاشو ببند و توکل کن.» پاشو ببند، توکل کن. خدای واقعی میگوید: «به من میخواهی بسپاری؟ یک نخی هم بهت دادم، یک عقلی هم بهت دادم. و بدون اون نخ تو هم کارهای نیست.» این توکل یعنی این. بدون اگه تقدیرت این باشد که شترت را ببرند، با نخ هم باشد. حالا اون بقیش که دیگه اینها تنبلی نیستش، اینها دیگه واقعی است. اون میخ دیگه نیست. اگه بخواهند ببرند اینجا میبرند. بله اگه اونجا آمدی شترت را بردند دیگه غصه نخور. اون سیکل عقلانی و منطقی را که داشت انجام دادم، اینجا دیگه غصه نمیخورد. خواست خدا. بالاخره بچهدار نمیشود، مداوا نمیکند. میگوید خواست خدا. «بریم.» تو ماشین مینشیند، ایمنی را رعایت نمیکند، تصادف میکند، میگوید خواست خدا بر این بود. صحبت میکنی، این خدا وجود خارجی ندارد. اینکه داری میگویی خدای موجود، «عاقله»؟ خدا خودش عاقله، حکیم، علیم. بیعقله خدا نیست. تو و پروردگارت بروید مشغول جنگ بشوید با دشمن. «بست، تیزید.» ما اینجا نشستیم. به تعبیر بنده کنار دیوار زیر سایه. وقتی فتح کردید ما را خبر کنید تا بیاییم. این را قرآن نفی میکند. این روش. روش بنیاسرائیل مطرود، ملعون، دور از جادهی انسانیت، محروم از لذایذ دین و ایمان است. برای آنها از شایستگان مسلمان است.
پس توکل به این معنا نیست. یک معنای غلط داشت: «بسپار به خدا ولش کن.» بین مردم میگویند: «آقا خدا خودش باید اصلاح...» «ایشالا امام زمان میآیند درست...» «از بندهی خدا کاری بر نمیآید.» این غلط است. اگر از بندهی خدا کاری بر نمیآمد، اگر برای از بین بردن، ریشهکن کردن فساد، ارادهی آدمی و نیروی آدمی به کار نمیآمد، خدا انبیا را بسیج نمیکرد. مردم را به پیروی از انبیا دعوت نمیکرد. انبیای الهی را به رسالتهای سنگین به صحنهی نبرد این جهان نمیفرستاد. اینی که میبینید خدا کسانی را فرستاده و ریشهکن کردن فساد و اون کسان از جنس بشرند، پس بدون اینکه فساد بشری را بشر باید ریشهکن کند. فساد بشری را بشر باید ریشهکن. پس آدم میخواهد. امام زمان آدم میخواهد. ما یک سه جلسه بحثی کردیم: علی آدم میخواهد. عنوان بحثش این است که امیرالمؤمنین هم اگه آدم نداشته باشد کاری ازش بر نمیآید. علی که علی است، دیگه پایین هیچی. مشکل اصلی مملکت ما، جمهوری اسلامی چیست؟ کمبود آدم. ۱۰ تا محصول مجمع تشخیص، شورای نگهبان، قوهی قضاییه کم بیاید. امام جمعه یک نفر تو ۱۰ تا پست. بندهی خدا تولید نداریم. نه در حوزه، نه در دانشگاه. باز وضعیت دانشگاه بهتر از حوزه است در تولید نیروی به درد بخور. در حوزه کیفیت افتضاح. یعنی مسیر، مسیری نیست که آدم توش تربیت بشود. فضایش فضای خوبیه ها. مسیر تربیت نیرو برای کار نیست. یک شخصیت نظریهپردازی. متن کار. هاشمی شاهرودی، ویژگی اصیل و بارزش این بود. یک آدم بسیار ملا. از جهت علمی واقعاً نمونه بود ایشون. جهت سن و علم که دیگه بینظیر بود. ۲۸ سالگی مجتهد شده بود. بعد وضعیت فقهی کمنظیر حضرت علمی کمنظیر. اگر فقط میماند تو درس و بحث، یکی از قطعاً یکی از مراجع تراز اول بود با کلی مقلد. ولی آمد تو متن کار. اونجا مجمع تشخیص. اونجا قوهی قضاییه. کار فحش دارد. شما فکر نکنید کار کار دست بگیری، میافتند علیهت. شاگردانت علیهت قیام میکنند، فحش میدهند، میزنند. آملی لاریجانی تو قم یکی از شخصیتهای بینظیر از جهت علمی. ایشون هم بینظیره. هم تحصیلات آکادمیک دانشگاهی دارد، ایشون هم تحصیلات حوزوی، حد اجتهاد تو رشتههای مختلف و صاحب نظریه. تولید علم کرده تو موضوعات مختلف. خب اینها لطمه میزند به آدم. تو متن کار بودن. امام جماعت فلان جاست. قرآن میخواند، روضه خوان است. دقت میکنی؟ حالا اخلاص میخواهد، ایثار میخواهد، فداکاری میخواهد. من از اون پوزیشن علمی در بیایم بیایم اینجا توی بین مردم فحش بشنوم، داد بشنوم، حرف بشنوم. اونجا میتوانم کلی فیگور علمی بدهم. مشکل کمبود آدم است. مشکل جدی ما این است. تولید آدم نداریم. بار روی زمین مانده. یک نفر ۱۰ تا مسئولیت. معضل جدی ها. یعنی کمر انقلاب داره میشکند. بعد اونی که میرود دیگه جایگزین ندارد. شخصیتهایی که از اول انقلاب تا حالا رفتند، جایگزین برای خود اینها همهاش توی وضعیت اضطراری انتخاب کردیم. مطهری میرود، علامه طباطبایی میرود. چی بشود حالا؟ یکی بتواند تولیدی بکند و علامه طباطبایی بشود و جایگزین این بشود و تازه بیاید شرایط را بفهمد. تو متن کار باشد، دلسوز باشد، فعالیت بکند.
پس توکل یعنی چه؟ توکل یعنی در همه حال اتکا و امید به خدا باشد. خسته که نیستی؟ "دشمنی؟" "دشمن کی بودی تو؟" توکل یعنی در همه حال اتکا و امیدت به خدا باشد. اگر درست موشکافی کنید میبینید با این تعبیری که بنده عرض میکنم، در همه حال اتکا و به خدا باشد. با این تعبیر توکل از صورت یک چیز مخدر در میآید به صورت یک عامل برانگیزاننده و عامل تحرک جلوهگری میکند. ما الان توکل به عنوان یک عامل تقدیری میدانیم. کار نمیکنیم توکل میکنیم. فضای مجازی مسخره میکند، میگوید که چرا ما صنعت ماشینمان پیشرفت نکرده؟ میگوید: «چرا ژاپنیها پیشرفت کرده؟» «چون آخوند که بهشون بگه که عمر دست خداست، سایپا و زند و خدا جفتش رو حفظ کنه.» «سایپا رو هم زنان.» «عمر دست خداست، سایپا بهانه است.» شنیدی دیگه. «عمر دست خداست، سایپا بهانه است.» هر کار بکنی این تقدیرت که عوض نمیشود. ماشین اجلش رسیده بود. این بندهی خدا متلاشی شده. بالاخره «لورده». این نیست که. توکل یعنی چی؟ یعنی الان بعد بحث تقدیر و بحث عرض کنم خدمت شما، اجل و اینها یک بحث مفصلی است. اجل مسمی داریم، یک اجل معلق داریم. آدمهایی که به اجل مسمی میمیرند خیلی اندکند. اجل مسمی، اجل معلق. اجل مسمی اون عمر گارانتی کارخانه است. کارخانه میگوید: «آقا این اگه درست ازش استفاده کنی ضمانت میکنه برات که این ۲۰ سال کار میکنه برات.» بله خیلی از کالاها این شکلی است. کارخانه گفته کار کشیده باشند، جنتی پیدا بشود. به قول ایشون که اندازهای که لازم بوده و کم بوده، هنوز ایشون ملکهی انگلیس که ۹۷ سالشه. بله از بین خود مراجعمان هم چهار ساله داریم. آیتالله صافی، آقای وحیدی. بعد عرض کنم که این کالا باید اون قدر که عمر بکند عمر نمیکند. این ۵ سال ۱۰ سال خوب ازش استفاده نکرد، شارژ ازش استفاده نکن، عمرش کم میشود. درست است. عمرش کم میشود. به یک اجل دیگه میمیرد. این بهش میگویند اجل معلق. نه نه اجل. ببین شهادت یک نوع مرگ است. کیفیت مردن. نه اینکه جایگزین مرگ. اینجوری نیست که آدمها یا میمیرند یا شهید میشوند. خدا یک دونه برای مرگت نوشته. میگوید: «نه دیگه.» «این هم خوشم نیامد.» تو برو. شهدا فرمودند که: «أمرُ بِالمَعروفِ و نَهیٌ عَنِ المُنْکَرِ لا یَزیدانِ و لا یُنْقِصانِ مِن أَجَلٍ». از اجل چیزی کم نمیکنی. هیچ کسی از این شهدا کمتر از اجل نمرده. یک نکته. اتفاقاً اینها به اجل معلق نمیمیرند و اجل مسمی میمیرند. مسیر طاعت خدا. پیغمبر رفتند تو قبرستان نگاه کردند دیدند که به این جنازه، به این قبرها نگاه کردند حضرت. «اکثر اینهایی که مردن درصد چشم زخم بوده، کمتر از عمر طبیعی.»
بعد فرمودند که عمر اکثر آدمها به خاطر گناه کم شده. اکثراً با مرگ زودتر میمیرند. گناه. یکی از گناهها چیست؟ همین کالای کمکیفیت فلان اینها. برای اینکه گناه است دیگه. قطعاً ماشین بیکیفیت ساختن، کالایی که خوب تستش نکردی، امتحانش نکردی، سر هم کردی، خودت حاضر نیستی پشتش بنشینی، خانوادهات بنشینند. گناه است. چیزی نساختی که خودت حاضر باشی ازش استفاده کنی، همهاش معصیت. ازش استفاده میکند. پس اجل مسمی در مجال معلق. خب حالا این پس یک جواب به اونی که آقا اینکه بالاخره مرگ دست خداست، شما با کیفیت بیکیفیت همه یک وقت میمیرند. «خدا بهت گفته که جنس با کیفیت بسازی؟» «واسه بیکیفیت بساز.» بله. خدا گفته با کیفیت. اگه بیکیفیت بسازی چیکار کردی؟ گناه کردی. گناه بکنی چی میشود؟ عمرت کم. من بهت عقل نداده بودم؟ آدم عاقل میرود پراید میسازد. واقعاً دلم میسوزد برای دو سال پیش پراید. جیگرم کباب میشود. ظلم واقعاً در حق بنی بشر سوار پراید شدن، با پراید سفر رفتن. خداوند نجات بدهد. کمکاری شما مهندسی عزیز مملکتم بیتأثیر نیست. "معتاد شدی گفت امان رفیق بد." "البته زغال خوبم بیتأثیر." "عجل دست خداست." "ولی بالاخره نقش شما مهندسان وسط."
جدی دیدید بعضیها در دشواریهای زندگی، در بحرانها، در اونجایی که از همهی وسایل ظاهری دستشان کوتاه ارسلان دیدی؟ شنیدید یکی از... چند کار انجام میدهند. یا تسلیم دشمن میشود. میگوید: «وقتی یک کاری از من بر نمیآید، چه کنم؟» «تسلیم دشمن.» این یک. یا تسلیم مسیر زندگی عادی میشود. نمیرود در مقابل دشمن به خاک بیفتد، اما عملاً راه و رو در پیش میگیرد. حرکتی و تلاشی را به جا میگذارد و فراموش میکند که تسلیم جریان عادی زندگی شده. در حقیقت معروفه. فحش اول خیلیها که میخورند یا میروند قاطی دشمن. شما بیا یک حرفی را بزنی تو رسانه ترند کنم. حالا بین آخوندها معروف است شوخی میکنند. بین روحانیون میگویند که اگه بین آقایون علما کسی فحش بخورد برمیگردد قم میرود درسش را میدهد. مزاج ما سازمان دکتر گفته فحش خیلی برای معدهات خوب نیست و کم زیادی ضرر زهر. طرف گرفته میشود. اکثریتم با همین است. من مثل سگ برمیگردد. قشنگ روال عادی شهروند عادی میشود. تو شهر. «زمانی رسانه فلان یادش بخیر ۲۰ سال پیش اون سینما را آتش زدیم.» خاطراتش. اینها عادی روال. اکثراً این به خاطر نبود توکل است. عنصر فرهنگی هم الی ماشاءالله اینجوری داریم، اینجوری دیدیم. اولین ضربهای که میخورد، اولین فشاری که بهش میآید، اولین فحشی که میخورد، اولین موجی که بهش میاندازند، مثلاً: «بیا، میآیم ۵۰ تا توئیت زدند علیه من.» یک سفر واژهای پیش آمده. معلوم است که حاضر نمیشوند از جا کندنی. علامت این تعریف توکل کلاً فرق میکنه ها. توکل یعنی تا آخر بمانی پای کار. بشار اسد سوار هواپیما شد بره. خبر دارید؟ میخواست برود پناهنده بشود روسیه. سوار هواپیما شد برود. همون سال اول. اوایلی که سال ۸۹ بود دیگه، جنگ سوریه شروع شد. همون روزهای اول دید کار تمام است. آقا یکی از این مستشارها رو میفرستند، میرود. میگوید که رهبری فرمودند: «بنشین تو کاخت، کاری به کار کسی نداشته باش.» همه از دم رفتند تا این عادل الجبیر و نمیدانم چند نسل عوض شدند دیگه. سیاستمداران آمریکاییها خیلیهاشون مردند. «دانلود.» جمهوری اسلامی فرمودند که: «ما هستیم.» ترامپ خوراک مار و مور میشود. «ما هم توکل چند روزی مراعات کن. با لباس نرو تو خیابون. بقیش خاموش کنم.» هرکی میخواهد برود برود. ببینم چند تا وفادار میماند. خب. بله این چنین آدمی هم اگرچه ظاهراً تسلیم دشمن نشده، باطناً تسلیم دشمن شده. تسلیم باطنی. خیلی دیدم ها. خیلی اینجوری دیدم. هیئتی، یک جلسهای صحبت سیاسی میکند، دو نفر بهش میگویند. «عمر داره دیگه. از این حرف سیاسی دیگه.» میگوید «حجت داشتی؟» اگه حجت داشتی پاش وایسا. اگه نداشتم غلط کردی. روشن است. مزهی دهن مردم چیست؟ فضای مجازی که دیگه دیوانه میکند آدم را. تا میبیند تو این رنج لایک میگیرد، آنجا کامنت میگیرد. همه هم فحش و ریپورت. ریپورت فالوور. کاسب میشود آدم دیگه. بله. من نگاه کن ببینم کدام حرف کجا مشتری دارد. حوصلهی این را ندارند. یعنی چی؟ «نیاز دارند و ضروریه یا ندارد؟» بله. باید یک جوری بگویی که طرف تو ذوقش نخورد. هنر میخواهد. حرف حق را زدن هنر میخواهد. شکم طرف خیلی تمیز مرتب. یک جای دیگه رو بگی، یک چیز دیگه رو. یک ادبیات جدید منطقی جذاب هنرمندانه حکیمانه. اینها لازم دارد.
«سیاسی به من میگویند فلان اینها.» همه علامت چیست؟ «آقا جان.» «انگار حسودیت.» «خوش به حالش داره میرود.» «من مستم.» راه دیگر این است که به زندگی خودشان خاتمه بدهند. هرکی میرود یک عکس میاندازی. «چرا؟» آن جنابِی که وقتی به حکومت میرسد مثلاً از اطراف گربهرقصانیهای قدرتهای بینالمللی او را به سطوح میآورند. هر وقتی هر روزی از یک گوشهی مملکتش یک سر و صدای علیهش درست میکنند. وقتی که ناچار میشود، وقتی خسته میشود، بیچاره میشود، به زندگی خودش خاتمه میدهد، انتحار میکند. انتحار چیست؟ خودکشی. اینها راههایی است که یک انسان بیخدا در بنبستها برایش مطرح است. وقتی بنبست رسیدی، وقتی به جایی رسیدی که به نظرت میآید اینجا ته کوچه است، راهی در بین نیست، بر روی مردم معمولی چند در باز میشود. در تسلیم. تسلیم دشمن شدن. چه دریایی باز میشود؟ آدمهای عادی، ارسلان. در تسلیم تسلیم حوادث شدن. تسلیم جریان طبیعی زندگی شدن. در خودکشی و انتحار. خود را نابود کردن و راحت شدن و احیاناً پشیمانیها. اما برای انسان با خدا در دیگری. در مؤمن با بنبست مواجه نمیشود. بنبست. هیچ بستِی در کار نیست. همهی بنها باز است. بنباز. بنبست نداریم. بنباز است همهاش. اینجا بسته. وقتی خدا هست و «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا». یوسف هفت قفله میکنند. عرضه میکنند الکترونیکی. حضرت موسی میرسد به آب رود نیل و شب تاریک و موج داره میزند. «کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها و این حرفها.» از پشتم فرعون داره میآید، رو به راهم دریا. میزنیم به دریا. اهل دلید الحمدلله میفهمی چی میگویم. دریا وا میشود. یک نیم ساعت کل دریا مریم. آسمان زمین کلاً از کار افتاده. سیستمهای اداری جمهوری اسلامی، سیستم قطعه. یک نیم ساعت، نیم ساعت. جمهوری اسلامی. ملائکه گفتند: «چرا کف خشکه!» سیستم قطعه. اینجوریه. سیستم با خدای مدلیه. حبیب احمدزاده تعبیر قشنگی دارد. صاحب این کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» گفت که. میگوید که جمهوری اسلامی را از روبرو که میبینی، اون یک ساعتی داره. تمیز کار. این ثانیهشمار دقیقه ساعت فیکس تمیز مرتب. همهی سیمها از هم در رفته. نه باتری دارد. هیچی به هیچی بند نیست. یکمی تو سیستم که برید ایمانتون به خدا خیلی قوی میشود. خدایی هست. امام زمانی هست. آیا جوکی ساخته بودند؟ میگفتند یکی از اهالی منطقهی شریف و مظلوم افغانستان خواب دیده امام زمان. یکی گفته بوده که حضرت گفته بود که: «آقا میشود یکم به مملکت ما توجه کنید؟ ما ایران بغل.» «همش به ایران توجه میکنید.» میگوید حضرت همینجور که داشتن یک جای خاصی نگاه میکردند فرمودند: «هیچی نگو. چشمم رو بردارم بند نیست.» توکل آدم اینها رو که میبیند انرژی میگیرد. بگذار یک جمله از امام خمینی بخوانم براتون، خستگیتان در برود. به همراه برگهاتون. خیلی قشنگ است این جملهی امام. توکل است.
من همونم اون حس انتحار بهُم دست میده. یک نفری که میرود انگیزهام را از دست میدهم. نوشته که: «در هر صورت ما باید این راهی که در آن واقع شدیم ببریمش تا آخر.» آقا محشر است این جمله. دو تا پاراگراف خیلی زیباست. نگاه امام چیست؟ «مایوس نباید بشویم و شما هم دنبال این نباشید، یعنی خیال این را نکنید که به شما یا به ایرانیها خارجیها تبریک میگویند. آنها تا آخر هم با ما سروکارشان سروکار دشمنی است و ما هم باید اعتنایی به این دشمنیها نکنیم. آنها همه چیز دارند. ما خدا داریم. یعنی همه چیز ما داریم. آنها هیچ چیز ندارند. ما خدا داریم. یعنی ما همه چیز ما داریم. آنها هیچ چیز ندارند و تا حالا هم که خدای تبارک و تعالی به ما لطف فرموده، عنایت فرموده و ما تا حالا هم بحمدالله بدی آن طوری که انقلابات دیگر میبینند ندیدیم. اینطور که یک میلیون، یک میلیون میریختند دریا، ما ندادیم اینطور چیزها را و اون هم برای این بود که مردم در کار بودند. اسلام در کار بود. این مردم یک راز رساندند. من این حدیثی که وارد شده گاهی وقتها به همین امثال محمدرضا حمل میکنم که «لایزال یؤید هذا الدین بارجالٍ فاجرٍ». روایت داریم، میفرماید که خدا دائماً با یک آدم چقدر قشنگ است، تحلیل این رجل فاجر. شاه وقتی که کار را رساند به آنجا، یک دفعه انقلاب حاصل شد. این تأیید است دیگر. تأیید دین است. عکسالعمل است. این آن کاری میکند که عکسالعملش یک همچون مطلبی میشود و این از مصادیق بود که این آن رجل فاجر بود که تأیید کرد رژیم را به این معنا که با کار بدش و با ظلمش و با ستمش انفجار حاصل کرد و مردم فهمیدند همه به این که این رژیم رژیمی نیست که بشود به آن دل بست. این رژیمی نیست که بتواند خدمتگزار باشد. او میخواهد غارت کند. میخواهد از بین ببرد. وقتی مردم فهمیدند این از اعمال خودشان فهمیدند، انفجار حاصل شد و بحمدالله پیروز شدید در یک مدت کمی و ضایعات کمی و آن چیزی که بردید ارزشش در دنیا زیاد است و آن این است که اسلام را آوردید، اسلام را در ایران. حالا هرکه هم هرچیزی میخواهد بگوید بگوید. به ما چه ربطی دارد؟»
برای ما همه شاید جالب است. میگوید فشار زیاد میکنم مردم انقلاب میکنند. اینها را میریزند بیرون. اسلام انقلاب سر جایش است. بزرگوار که اعتقادی به شکست نداشته. «شکست میخوریم؟» مثلاً خدا مگر مغلوب واقع میشود؟ سال ۵۷ قبل انقلاب. بکُشند. بنبست ندارد. یک آدم متوکل این شکلی است. توکل دارد. توکل یعنی اعتقاد به هیچ بنبستی. ما کی هستیم؟ از ما سر در نمیآورند اینها. ما را درک نمیکنند. قدر علم من را نمیدانند. قدر استعداد. کتک دارد، فحش دارد، اذیت دارد، زحمت دارد. خدمتی به مملکت بکنی. یک خدمتی به صنعت بکنی. از ۸۰ جا تکهتکهتان میکنند. اینقدر بودند از این آقایون که برگشتند اینجا مبتلا به هزار و یک مصیبت شده. مملکتم زیر و رو کرده. میگویند که در تسلیم تسلیم حوادث شدن. تسلیم جریان طبیعی زندگی شدن. در خودکشی و انتحار. خود را نابود کردن و راحت احیاناً پشیمانیها. اما برای انسان با خدا در دیگری در بنبست باز میشود که باز شدن آن در، درهای دیگر را در شرافت کِش را به روی او میبندد. آن در چه دری است؟ در توکل به خدا. من میشناسم بنبست را. همیشه کافر. بنبست چیست؟ از نظر خدا بنبست نداریم ما. همهی بنبستها با دست قدرت خدا بنباز است. راه دارد.
مثال از جنگ احد، مثال قشنگی است. بنبست از جنگ احد بالاتر. لشکر محدود اسلام در حین سرگرمی به جمعآوری غنیمت ناگهان از مورد هجوم قرار میگیرد. به خاطر غفلت چند تا سرباز. یک عده از جلو حمله میکنند، یک عده از پشت. اینها هم شمشیر را گذاشتند، از اسبها پیاده شدند، اسلحهها را زمین گذاشتند. ناگهان میبینند دو گروه دارند به اینها از دو طرف مسلح، وحشی، عصبانی، خشمگین حمله میکنند. خب پیداست که یک لشکر بیسلاح و بیجهاز در یک چنین مواقعی چه میکند. این را بروید مطالعه کنید، تحقیق کنید. همین تو اینترنت. تجهیزات نظامی سپاه اسلام در برابر سپاه قریش در جنگ بدر و جنگ احد اصلاً خندهتان میگیرد. اینها مثلاً کلاً دو تا شتر داشتند که باهاش لجستیک میکردند. آنها فقط برای هر ناهار ۱۰ تا شتر میکشتند. جنگ. آنها فقط روزی ۱۰ تا شتر میکشتند غذا بدهند. خیلی بامزه است. در یک چنین مواقعی چه میکند؟ فرار. در رفتن. شیطان از حنجرهی شیطانصفتها اعلام کرد که پیغمبر هم از بین رفته. خیلی روشن است. شیطان همیشه از این کارها میکند. از نقشههای خیلی روشن و از دستهای رو شدهی شیطان یکی این است. زودتر از موعد شکست جبههی الهی و رحمانی را اعلام بکند که بله شما شکست خوردید. پیغمبر از دنیا رفته. آقا انقلاب به نتیجه نرسید. همه هم رفتنی میبازیم. اینجوری میشود بازندهی قطعی انتخاباتی. بله. در چنین بحرانی، در این چنین بنبست یک مؤمن متوکل چه میکند؟ آقا بنبست از این بالاتر. راههای نجات به کلی بسته. اسلحهها روی زمین افتاده. دشمن مجهز، مسلط، محیط. آنچه اینجا به داد انسان میرسد، اون دریچهای که خداپرستان فقط دارند، اتکای به خدا. چه مست بنبست کدومه؟ پیغمبر از دنیا رفته باشد. خدایا پیغمبر که از دنیا نرفته. خدا که هنوز زنده است. الان ساعت چند است؟ ۱۳. الان ساعت ۱۴. خدا تا ۱۳:۵۸ که زنده بود طبق اخبار قطعی که من دارم. «انتخابات تا ۱۳۵۸ زنده بود.» تو این دو دقیقه احتیاطاً بگو هنوز زنده است. تا ۵۰ سال پیش که زنده بود. تا ۱۰۰ سال پیش که زنده بود. تا هزار سال پیش که زنده بود. الان هم احتیاطاً بگو تو مصراع. "انگلیس زده بودن که ۵۰ سال پیش زده بودند که خدا مرده، راحت باش." ۱۰ سال پیش تو متروها این را زدند که شنیدهها حاکی از این است که خدا زنده است. مراقب باش. خدا زنده است. مراقب. زنده است. کتاب «چیز» را خواندید دیگه. خاکهای نرم کو. بنبست واقعی است. یهو یک فرمانده با اون خواب و با اون ماجرا میآید میزند و کار تمام میشود. یک خدایی است که هست. باید ببینیاش. اگه من باختم مشکلم چیست؟ من ندیدمش، رد پایش را پیدا نکردم، صدایش را نشنیدم. مشکل منم که نمیبینم. هست. بنبست کدومه؟ پیغمبر از دنیا رفته باشد. خدا که نرفته. تکلیف که از بین نرفته. آدم با توکل در اینجا مثل چه کسی عمل میکند؟ مثل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. مثل ابو دجانه که از فرماندههای رشید پیغمبر. مثل دو تا سه تا سرباز دیگه. اینها آدمهای با توکل بودند. بیتوکلها چه کسانی بودند؟ اونایی که از احد تا مدینه پشت سرشون هم نگاه نکردند، دویدند تا خود دروازههای شهر. حالا دیدی توکل یعنی چه. آدم با توکل در نمیرود. نمیزند. کوتاه نمیآید. خسته نمیشود.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سیزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هجده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نوزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...