‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین الی قیام یوم الدین.
جلسه سوم از کتاب را داریم: «ایمان از روی آگاهی». سلام، سلام علیکم، سلام. خب، این جلسه بحث یککمی متفاوتی را آقا شروع میکنند در کتاب. تفاوتی را میان رهبران ایمانی با سایر رهبران مطرح میکنند که اول کتاب آمده است.
اینکه خود رهبر ایمانی مؤمن است به جریان، و تفاوت جدی رهبران ایمانی با بقیه رهبران همین است که اینها پیشقراولاند، پیشرانند، اولِ اول از همه و زودتر از همه راه میافتند و خودشان بیش از همه ایمان دارند به این دستگاه. در واقع انسانها به تفاوت درجه ایمانشان موقعیت و مرتبه پیدا میکنند. این نکته خیلی مهم است، و تفاوتی که توی ساختارها و تشکیلات غیرمؤمنانه هست با تشکیلات مؤمنانه این است: در تشکیلات غیر مؤمنانه مطرح است که طرف چقدر کارایی دارد، چقدر کار ازش میآید که حالا بحث تکنوکراسی هم در واقع همین میشود که فنسالاری که میگویند یعنی اینکه چقدر طرف عرضه کار دارد. ما خیلی شانس نداشتیم در ایران. تکنوکراتها خیلی عرضه کار ندارند و اینکه چقدر کار ازش میآید، کار میدهد انجام داد. باور و ایمان و خلوصش را کسی کار ندارد. چقدر فهمیده و چقدر به مبانی مطلع است را کسی کار ندارد. در فضاهای امروزی ما میآیند، میگویند آقا این کار را بلد است، انجام بده، بسپار به این. ما در رتبهبندی دیگر نمیگوییم که چه کسی چقدر ایمان دارد و چقدر باور دارد، باور چه کسی قویتر است.
در رأس تشکیلات اینجور است: در جبهه کسی فرمانده میشد که همه احساس میکردند خلوصش بیش از همه، ایمان و تقوا و باورش بیش از همه، و فداکاریاش بیش از همه است. در محیطهای دیگر، نه، لزوماً کسی که مؤمنتر و خالصتر است، هد = head مجموعه نمیشود. بحثهایی کردیم که نظام ولایی، این هرم ولایت فقیه فقط مال رأس نیست. رأس هرم باید یک کسی باشد که، علاوه بر اینکه فقیه است، مخالف هوای نفس باشد، خالص باشد، آگاه باشد. این مال کل مجموعه است و دوز دارد. اونی که در رأس است باید اشرف باشد، اونی که رتبه دوم است، رتبه دوم او باشد. نه مثل جمهوری اسلامی که رهبر و رئیسجمهور اصلاً نمیشود آنها را با هم قیاس کرد؛ مثلاً با رؤسای قوا و بعد دیگر ردههای مسئول پایینتر و یک چیز قراقاطی بعد مثلاً یکهو میبینی که اونی که مسئول درجه دهم است، ایمانش بیش از همه مثلاً بالاتر است. در این وسط تفاوتی هست و هیچ روال و حساب و کتابی ندارد. این چیز غلطی است. در دوران حضرت اینجوری نیست به حسب ایمان نزدیک میشوند. دوران امیرالمؤمنین همینطور بوده است. هرچه ایمان بالاتر میرود. البته ایمان میگویند خب آقا این همان تخصص و تعهد است. تخصص به تنهایی نمیشود، ولی میشود تعهدگرایی بدون تخصص (نه).
ایمان با همه فروعش. رفتار مؤمنانه به تعبیر شهید چمران: «کسی که تعهد نداشته باشد، کاری را که تخصص ندارد عهده نمیگیرد.» پس خود تعهد همه را پوشش میدهد. منی که میدانم این کارم نیست، بلد نیستم، اگر واقعاً مؤمن باشم، امام رضا روایت فرمودند: «اگر کسی کاری را به عهده گرفت، دید بهتر از او هست برای آن مجموعه، با این حال کار را به عهده گرفت، خان الله و رسوله، به خدا و رسول خیانت کرد.» جایی قرار نمیگیرد که احساس میکند بهتر از او کسی هست. و آنجا احساس بکند یکی دیگر میتواند کار را انجام دهد، از پسش بربیاید، آن کار را واگذار میکند، نه اینکه فرار کندها! واگذار میکند و پشتیبانیاش میکند، حمایتش میکند. فرار هیچجا نداریم. در یک جلسه در مورد فرار با هم مفصل صحبت کردیم که تقوای پرهیزی که اول کتاب هم بود آقا فرمودند که هیچوقت تقوا به معنای فرار نیست که وقتی عرصه را ترک کنی، ول کنی، بروی. یعنی بپا فعالانه است، منفعلانه نیست که حالا کار را ول کنیم، بریم. خب، همهچیز خوب.
پس به میزان ایمان نزدیک میشوند، و خب طبعاً وقتی مؤمن بود، کاری را که در حوزه تخصص او نیست، به عهده نمیگیرد. پس همان ایمان همه را پوشش میدهد. همه به حسب ایمانش است که نزدیک میشود و مسئولیت پیدا میکند. آن اصل دغدغه امیرالمؤمنین همین ایمان است، همین خلوص است، همین توجه است، همین تذکر است. «عقربکم الیه احسنکم خلقا.» کسی به من نزدیکتر است که حُسن خلقش بیشتر است، و محصول ایمان است. نزدیکتر از همه جهات نزدیکتر است دیگر، نه فقط در قیامت نزدیکتریم. در مسئولیت و پست و ریاست و کار راهاندازی حمیدرضا هم امیرالمؤمنین عق = اقرب است، چون هیچکس در سهم ایمانی به رتبه امیرالمؤمنین نمیرسد.
خب، سلمان کلاسش بالاست، عمار کلاسش بالاست، اما رو آن حدیثی که همینجا خواندم که فرمود: «از فرق سرش تا نوک پایش را ایمان گرفته است.» پیامبر، و امیرالمؤمنین در مورد عمار فرمودند که: «من قرنه الی قدمه.» از نوک سر تا نوک پایش ایمان است. همه وجود او اینکه میگوییم «عین عمار» به خاطر این است. عاشق چشم و ابرویش نبودند، و صدای قشنگی نداشته است. خلاصه به قول امروزی ها، رسانهای (اما رسانهای بوده). آقا دوستش داشتند. خب بله، قطعاً با عرضه بوده و رسانهای بوده، ولی اونی که مهم بوده ایمان و تقوایش بوده، خلوصش بوده. آدم رسانه فقط ته نداشته باشد. رسانهایها بودند. بالاتر از اونکه دیگر رسانهای نداشتند. آن همه آدم شارلاتان رسانهای اونجا بود، اون که مهم است ایمانش است. حالا ایمان با تخصص کنار هم میآید، غوغا میکند. امیرالمؤمنین، اونی که مهم است ایمانش است. در جنگ خب البته ضربه شمشیرش هم مهم است. ولی در جنگ کاری که میکرد با ایمانش بود. من در جنگ خیبر یا خندق در ِ خیبر را با قوه جسمانی نکندم، با ایمان بود که البته آن خود بدن چابک و آماده او هم مزید بر علت بود. اصلش ایمان است. ایمان که بود، تخصص را هم برایت میآورد. این حرف عجیبی است. ایمان که بود زمینه ساز افاضه است، زمینه ساز فیض است. بعد خدا خودش تعلیم میدهد یکسری چیزها را که آدم نمیداند. حالات این شهدا، فرماندهها را ببینید. شهید برونسی ماجرای معروفش، توسط حضرت زهرا. میگوید: «این مدل عراقیها مانده بودند که چه مدل رزمی شد اینها؟ در شب آمدند، هیچهم سلاح ندارند، آمدند ما را قیچی کردند.» بیست = بعض آدم متوسل بود که خیلی وقتها این شکلی است که خدا فرقان میدهد به آدم. مسئله را حل میفرمایند که: ایمان یک خصلت برجسته پیامبران خدا و مؤمنان و دنبالهروهای آنهاست. ایمان داشتن، باور داشتن به رسالت.
خود ایمان انبیا چیست؟ به رسالت خودش ایمان دارد. کسی باید در مجموعه رئیس باشه، رأس باشه که ایمانش به آن مقصد بیش از همه باش. من دیدم در مجموعهها یکی را میگذارم رئیس. این خودش باید دنبال هشتاد نفر میگردد تا بهش انرژی بدهند: «آقا چپه نشیم!» «نه حاج آقا برو!» «آقا نابود میشومها!» «این نمیشودها!» عنصر مثلاً با پنج واسطه میآید به این انرژی و انگیزه میدهد آن بالا بماند که نشد ریاست، ریاست ایمانی نیست، سیاست ایمانی هم همینطور. همه فرمود و امیرالمؤمنین فرمود: «ما در جنگ وقتی همه کم میآوردیم، کُنّا اتَقِّیانَ بِهِ رسول الله.» در نهج البلاغه هم هست. همهمان که کم میآوردیم میرفتیم به پیغمبر پناه میبردیم. پیغمبر به حسب ظاهر دورترین فرد از دشمن بود، چون چند حلقه واسطه بود که دسترسی به دشمن نباشد، ولی به حسب واقع، نزدیکترین فرد به دشمن بود. یعنی اصل خطر را بر او احساس میکرد. اصل نگرانی برای او بود دیگر. او بیشتر از همه چیزی از دست میداد. موقعیتمان بیش از همه در خطر بود. با این حال که اینقدر در فشار بود و ما در جبهه روبرو بودیم، میجنگیدیم، ما به او پناه میآوردیم و انرژی میگرفتیم.
رهبر پایگاه بسیج، در هیئت، در هر مجموعهای، کسی را در رأس بگذارید که هیچکسی توان انگیزه و انرژیش از او بالاتر نباشد. اگر احساس میکند کسی توان انرژی و انگیزش از او بالاتر است، باید کاری به او بسپارد. نه، آنجا حضرت در آن موقعیت احساس میکردند کسای دیگری هستن که مصر را بتوانند اداره کنند که بعداً مالک را میفرستند برای مصر و بنا به اصرار عبدالله بن جعفر و اینها حضرت تصمیم میگیرند که بر اساس مصلحتاندیشی بوده و خود ایمان هم درجات دارد و اینکه حالا هر کس کی کجا قرار بگیرد، آن یک بحث دیگر است. نکتهای که هست این است که در آن مجموعهای که او میخواهد مسئولیت داشته باشد، باید ایمان اتفاق بیفتد. محمد بن ابوبکر که ایمانش بسیار بالا بوده و شخصیتی برجسته، حضرت فرمودند که: «او فرزند من است، از صُلب ابی تربیت شده من است.» به شدت بهش علاقه داشتند. وقتی خبر شهادتش را دادند، حضرت فرمودند که: «میزان غصه ما از شهادت او به میزان شادی دشم اَن است.» که دشمن خوشحال شدن. با ناراحتی فرموده است.
خیلی حضرت گریه کردند شهادت محمد بن ابیبکر. تقسیم بکنید که انرژی بدهد، و هرکه کم آورد بیاید از آن انرژی بگیرد. نه اینکه هی بیایند بهش تزریق کنند: «آقا بمان!» «آقا درست میشود.» اگر یککم که فشار میآید اصلاً میپاشد. اگر چنین شد، نه آقا هیچی نمیشود، نابود میشویم، بدبخت میشویم. اونی که پایینتر است بیشتر انرژی و انگیزه دارد، باید بیاید به این انرژی بدهد. در سیستم الهی اینجوری نیست. در سیستم الهی کسی باید در رأس قرار بگیرد که بیشترین فشار را بتواند تحمل کند؛ فشار از بالا و پایین. یعنی هم از بیرون، هم از این مجموعهای که من دارم میبرم. امام رضا علیه السلام پیغمبر فرمود که: «این آیه من را پیر کرد.» «فَاستَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ.» پیغمبر در ایستادگی صفر وایسا، همانجور که امر کردم خودت و اینهایی که باهات اند. یکی از سنگینترین تهدیدهایی که خدا در قرآن آورده نسبت به همین مراعات ِ «وَلَا تَعْدُ عَیْنَیْکَ عَنْهُم.» یعنی که آیا از اینها چشم برندار؟ از این پابرهنهها و آدمهایی که آمدند کنار تو، قشر حزباللهی که دستش خالی است، از دنیا چیزی هم ندارد، نه در جنگ رزمی میتواند داشته باشد، نه ثروتی دارد که بتواند حمایت بکند، نه کار رسانهای میتواند بکند، ولی فداکار است. راهپیمایی میتواند بیاید، رأی بدهد. آیا خدایا من اینها را یک چند تا از بدم، بدل بزنم؟ دو تا از آن خوبهاشان را بگیرم. خیلی وقتها از این بازیها سر ما میآید. من در این ماجراهای سیاسی بودم، و تجربه دارم. در فضای سیاسی انتخابات، مؤمنترین آدمها بیدین رأی، اصالت پیدا میکند. همه ضوابط و آن دستگاه محاسباتی میریزد به هم. آدمهای حزباللهی مؤمنی که انرژی و انگیزه دارند. در آن میز دور آقا میگوید: «چهار تا از آن به درد بخور بردارید.» معمولاً اینطوری است که اینهایی که به درد بخورند، شارلاتاناند. با همه میبندند. پنج تا ستاد را اداره میکنند، آخر میبیند کدام یکی از اینها رأی میآورد. زد و بندهای خوبی دارند، ارتباطات خوبی دارند، بلداند با یک زبان چرب و نرم همه را داشته باشند که اینها پدر آدم را درمیآورند با آدم خالص و مؤمن. بعد تازه شما از او نباید جا بیفتی، خودت باید ایمانت بیش از او باشد که به او خط بدهی. خیلی کار سخت ریاست. فراری بودن ِ بزرگان به خاطر این بوده است که رو دستت نباید هیچ مؤمنی باشد. زخمی برمیدارد، تو باید التیام بهش بدهی. تو باید پر و بال باز کنی: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.» پر و بالت را باز کن برای اینها. تو بغل بگیر. از هرجا زده میشود، شما باید او را بگیری.
امام مجتبی را ببینید. حجر بن عدی که قبرش را چند سال پیش داعشیها شکافتند، یادتان است دیگر ؟ سال نودو چند بود؟ نودو یک بود ؟ فکر میکنم قبل از آقای روحانی بود. نُه سالِ حجر بن عدی، بله، این را کمتر شنیدید. کسی که به امام مجتبی گفت: «یا مُضِلَّ الْمُؤْمِنِینَ.» یعنی «ای گمراهکننده مؤمنان». کی بود ؟ بزرگوار خودش! خودش! خیلی حرف استها. ما نبودیم در آن فشار ببینیم وضعیت چطور میشود. وسط جنگ باشی، داری خالصانه میجنگی، آن هم اینجور آدمهای پرشور و پرحرارتی که امیرالمؤمنین برایشان فداکاری میکردند. حضرت فرمودند: «من صد تا مثل تو عَمری = عمرو بن حمق اگر داشتم، پیروز میشدم.» مانند عدی و عمر بن حمق و یا عامر بن حَمَق. عمر بن حمق خزاعی که اینها آمدند در جنگ صفین شروع کردند لعن کردن. حضرت گفتند که: «لعن نکنید. مردم را توجیه کنید، افکار عمومی را توجیه کنید، چرا فحش میدهی؟ با فحش افکار عمومی توجیه نمیشود.» بعد اینها گفتند: «قبول است!» و شروع کردند همان را که ازت خواستند انجام دادن. بعد حضرت فرمودند که: «ایکاش من صد تا مثل شما آدم شیعهفهم داشتم که بفهم ان، حالیتان بشود کاری که میخواهم انجام بدهید، در این صورت پیروز میشدم.» اینجور آدمهای فداکاری بودند. بعد آمده پای رکاب امام مجتبی، مردانه دارد با معاویه میجنگد. یکهو بهش میگویند: «عقبگرد! مذاکره! معاهده! تمام!» حالا برو بهش بگو که به معاویه بگو امیرالمؤمنین است. خیلی سختش است. برگشت، آمد به امام مجتبی گفت: «یا مُضِلَّ الْمُؤْمِنِینَ!» «یا مُسَوَّدَ وَجْهِ الْعَرَبِ!» خار کردی ما را، آبروی عرب را گرفتن دیگر!؟ نوازشش کردند. فرمودند که: «مثل من مثل موسی است که با خضر سوار کشتی بود و خضر کشتی را سوراخ کرد که کشتی سالم بماند، دست پادشاه غاصب نیفتد. بعداً میفهمی من چهکار کردم.» ببینید، حالا حضرت این همه در فشار است، بعد به این هم انرژی بدهد، کمک کند. خودش آمده اینجا دارد داد و بیداد میکند. رهبر بیش از همه باید مظلوم باشد، بیش از همه باید مظلومیت تحمل کند، بیش از همه باید صبر داشته باشد. در هر مجموعه. نه چنین نیست. بلکه اثر اخلاص و ایمانش بود و مورد شفاعت هم قرار میگیرد. این حرفی که زده اثر عناد با اهل بیت نبوده، اثر غیرت دینیاش بوده. اهل بیت داد و بیداد نمیکرده. توجیه شد. کارش کار خوبی نیست. قطعاً، قطعاً کار او کار خوبی نیست. زراره هم هست که در موردش گفته شده: «لَعَنَ اللَّهُ زراره، لَعَنَ اللَّهُ زراره.» لعنت کردم تا بنده خدا را نکشند. زنده بماند.
برنامه داشتند تو را به من بچسبانند. بعد فهمیده بودند جایگاه خوبی دارد. میخواستند بکشند. من لعنت کردم که تو سالم بمانی. ایمان این است دیگر. اگر کسی مؤمن باشد اینجور آدمها هم به درد میخورند. اینکه من آدم ندارم. امام صادق فرمود: «من پنج تا داشتم، قیام میکردم.» ناراحت نشو. من که تا وقتی رتبه علمی و پرستیژ و هیئت علمی و دانشگاه و اینها هست، «قال الامام الصادق»، «قال اباعبدالله» …. اینها هم هست تا ما یک چیزی میگوییم در موردش دیگر نمیآید. خیلی روحیه میخواهدها! ببینید ، امام آقا خامنهای را کی برای رهبری صلاحیت دار میداند ؟ این بزرگوار ، همه این ویژگیها در وجودش تثبیت شده است. مثل من نیست که هرچی در نه بالا، نه پایین، هیچ خبری نیست.
امام، دو نفر خیلی به ما نزدیک بودند. آقای هاشمی رفسنجانی به طرز وحشتناکی ! امام بین آقای هاشمی و آقا فرق میگذاشت. یادم برود این خاطره؟. قشنگ است. خیلی به درد ما میخورد، خیلی به درد شما هم. میخواستید گوش بدهید. به طرز وحشتناکی بین آقای هاشمی و آقا فرق میگذاشت. مثلاً امام وقتی آمدند جماران در کوچه منزل امام همسایه دیگر بودند. این بدبختها میخواستند سر کوچه بروند نان بخرند بیایند، باید یک ساعت از گیت و میت و اینها رد میشدند. همه همسایهها اذیت میشدند. میهمان نمیتوانست بیاید. رفت و آمد ماشین، خیلی اذیت کننده بود. به امام گفتند: «آقا اینجوری است. رفقا بیایند این خانههای پشتا را بخرند. اینها که پولشان نمیرسد.» امام به آقای هاشمی گفتند بگوید بیاید این خانهها را بخرد. خانه بزرگی بود آن پشت. امام یک باغی بوده که منزلی که الان بودند، اینها. ایشان خرید ند. بعد از اصحاب امام که چسبیده به خانه امام ، گذاشتند. هاشمی، عرض کنم که آقا مثلاً ته شهر. آقای هاشمی بغل امام بودند. بیخ گوش امام بودند. آقای هاشمی تیر میخورد، امام پیام میداد!؟ آقا تا دم مرگ رفت!؟ این خامنهای عزیز اینجا آمده نشسته. هاشمی زنده است فلان. جبهه برمیگشت، امام گوسفند قربانی میکردند. به طرز وحشتناکی فرق میگذاشت.
خدا رحمت کند مرحوم حائری شیرازی را که فرمودند که: «رفتار امام برای چی بود؟ امام میخواست آقای هاشمی را هرجور شده نگه دارد و آقا را هرچی در وجودش ناخالصی است بگیرد.» لذا امام ناطق نقل کرده، با افتخار این را گفته بوده. گفته بوده که در سر فلان ماجرا به امام گفتیم که: «آقا فلان کار را شما بکنید.» امام فرمودند که: «آقایان یککمی به فکر آخرتشان باشند!» «آخرتتان باشیم؟» «شما نمیخواهد به فکر آخرتت باشی. این کاری که میگوییم انجام بده.» نوع رفتار هاشمی با امام بزرگتر بوده است. اما آقا در نماز جمعه سال شصتوشش امام بیانیه را میدهند، صدا و سیما دست خود آقا خامنهای است.
یکی از محافظ های آقا میگوید: «ما داشتیم از تهران میرفتیم قم. صبح شنبه بود. فردای نماز جمعه، ظهرش هم ساعت چهارده بود. رادیو روشن کردیم اخبار بشنویم. اول اخبار این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. متن نامه سرگشاده حضرت امام خمینی به حجت الاسلام خامنهای. بسم الله الرحمن الرحیم. متن شروع کرد.» «آقای خامنهای شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید.» و همینطور ۱۲۳ رگباری همینجور رگباری زد. میگوید که: «ما کنار آقا بودیم. آقا وقتی که فشار عصبی بهشان میآید دست راستشان که مجروح است میگیرد. آقا دستشان گرفت. سه بار ماشین را در راه نگه داشت. هی ما به آقا چیز زدیم، بیحسکننده و آمپول و فلان و اینها. بعد آقا آمد چهکار کرد؟ نامه داد بهمان.» مضمون نامه چنین بود: «تا رسید م قم. من نوکر شما یم.» «این شکلی،» «یک سرباز نمیدانم تا در رکاب و سرباز خالص و هرچی شما فرمودید درست است و من منظورم این نبوده.» «بین حرف بنده با نظر شما هیچ تفاوتی نیست.» بعد امام جواب دادند: «شما در بین اطرافیان مثل خورشید میدرخشید، متعهد و مسلط به مبانی هستید.»
بشنوید! بعد اینی که امام بعد از آن، بعد این ماجرا بوده که آقا میروند کره شمالی. حاج احمد آقا میگوید که امام یک زنگی زیر میزش داشتند که هر وقت حالشان بد شد این را بزنند که ما سریع بیاییم. از دنیا رفتند دیگر. احیا کردند. امام مشکل قلبی داشتند. بغل جماران، بغل بیت امام، بیمارستان قلب آورده بودند که زنگ را گذاشته بودم که هر وقت قلبشان گرفتار شد، حالشان بد شد، این را بزنند. شب بود، ساعت نوزده که اخبار داشت میگفت. نوزده و پنج دقیقه دیدم این زنگ خورد. من دیگر نفهمیدم خودم چهشکلی رساندم. گفتم: «حال آقا خوب نیست. بیا!» عظمت را ببینید! آقای خامنهای. ببینید رفته کره. عظمت آدم کیف میکند این عظمت را میبیند. من چقدر به شما و آقای هاشمی گفتم برای رهبری ایشان کار کنید. هاشمی رفتار چیست و کی به درد رهبری میخورد؟ بوسمان کنند، نازمان کنند، اس ام اس بدهند. آقا تو رو خدا این غلط کردیم کارها را نمیکنیم. پاکت را چاقش میکنیم. علامت مرز قلب من است. البته یک وقتی آدم احساس میکند که کار او ضرورت ندارد، یک بحث دیگر است. مهمتر آنکه اگر مهمتر از این دارد کار، یک بحث دیگر است. شارژ کند، قطعاً به درد مدیریت و ریاست نمیخورد.
پیغمبران خودشان در رأس ایمان و باورند و در رأس فشارند که هرکی هم زده میشود، خسته میشود. اینها باید انرژی بدهند. درد و فشار مال اینهاست. یک تعبیر آقا دارند، من بغض کردم وقتی این را خواندم. در کتاب «فتنه تقلب» البته قبلاً دیده بودم، ازشان دهه هفتاد دیده بودم. با خودم فکر میکردم که آقا اولهای رهبری هم بهشان فشار میآید ؟ کلاس پردیس اینجا هم شاید گفتم در چندین بار به رفقای طلبه و دانشجوی دیگرم تأکید کردم که سخنرانیهای دهه هفتاد آقا خصوصاً سالهای اول را حتماً بخوانید. خیلی توش نکته و خیلی مطلب دارد. سال هفتاد. بعد من در این کتاب «فتنه تقلب» دیدم که این را سال هشتادوهشت، هشتادونه اینها هم گفتند. خیلی سال هفتاد میفرمایند که: «من پیچ رادیو را که باز میکنم، مجری رادیو که دارد حرف میزند، من احساس میکنم سید علی خامنهای است که دارد حرف میزند و تپق = تپق او تپق منه.» همچین حسی من پیدا میکنم. حس مسئولیت چقدر سنگین است ؟ دانشکده دارد حرف میزند. حرف شما اعصاب من را ریخت به هم.
فرمودند: «هرکس هرجای مملکت اشتباهی کاری بکند که ضربهای به نظام اسلامی وارد بشود، من احساس میکنم با مشت در صورت من دارند میکوبند.» دو سه بار هم جای مختلف. حس من حس مشتی است که در صورتم میخورد. در کتاب «فتنه تقلب» اول کتاب آمده است. هرکی به نظام ضربهای میزند، حرفی میزند، حتی انتقادی که مبنا ندارد و آسیب میزند به نظام، من احساس میکنم مشت دارد در صورتم میخورد. چقدر احساس مسئولیت است! چرا من این را هم بزنید ؟ هیچکس معصوم نیست. پیغمبر را بزنید، جواب پس بدهد! چقدر تفاوت است! کار بلد است و مدیریت دارد و کاریزما دارد و اینها نیست. از ویژگیهای شاخص انبیا این است که در اوج ایمانند. فرق میان رهبران الهی و رهبران سیاستمدار جهانی در همین است، در همینجاست.
رهبر الهی مانند راهرو این راه به آنچه میگوید، به گامی که برمیدارد، به راهی که میپیماید، با همه وجودش صمیمانه مؤمن است. در حالی که سیاستمداران عالم احیاناً سخنان زیبایی و بیانات دلکش و شیوایی ممکن است داشته باشند، اما به آنچه میگویند ایمان یا ایمان به قدر لازم ندارند. نقل کردند از رهبران یکی از بزرگترین کشورهای بلوک شرق، کشورهای کمونیستی میشود. با داعیههای الحادیشان و با فرهنگ مکتبی که هر فکر غیرمادی را به شدت محکوم میکرد. بخوانم ؟ پسر هوای نفس در سر ِ جهل است. یک عقلانیتی دارد. اگر در جای ی آدم یقین دارد که حرفی که دارد زده میشود غلط است، ولی یک در نحوه عمل ... چهجوری عمل کنم؟ یک وقت عمل کردنی است که هم آن رئیس و فرمانده را تخریب میکند در پته، و هم پته او را دارد که آقا شما نماز جماعت با امام جماعت عادل نمیدانید. فرادات اگه بخوانی، نمازت باطل. بین ِ جمعیت بفهمن که تو عادل نمیدانی، نمازت باطل است. الان این ضربه به نماز جماعت است. جماعتی که حتی امامش فاسق است نباید آسیب ببیند. اقتدا میکرد ولی نه به او نکته اش شیوه است. اینکه من چهشکلی مواجه با او بشوم. یک نکته این است که نباید او تخریب بشود. یکجوری هم ظاهر و ظاهرسازی میکنم که انگار کار را انجام دادم، ولی باز آنجاهایی که خودم میخواهم – آیا خاتمی گفته بود در این کتاب ویژه نامه «رمز عبور فتنه» زده است؟ و روزنامه ایران؟ آنجا گفته بود که - عصبانی میشود، میآید بیرون. بعدش گفته بوده که: «آقای خامنهای اینها را به من میگوید. من هم جروبحث میکنم. بلد نیست ؟ از من یاد بگیر. من آنجا میگویم چشم، میآیم کار خودم را میکنم.» جواب در این مسیر ولایت مداری اینجوری است. برای ما در مجموعه که میخواهیم اسلام حفظ بشود ؟ آره. برای اونایی که میخواهند انقلاب زده بشود، نه. خیلی مرتب شیک و مجلسی انقلاب را بزنند ؟ برای ما که میخواهیم حفظ بشود این سیستم و این ساختار، بله.
مرحوم تهرانی، یک مجتهد بود، مجتهد مسلط و مسلّم، نماینده خبرگان همین خراسان و مشهد. پیرمرد هشتاد و خوردهای ساله، قد خم که حتی نسبت به امام در بحثهای فلسفی نظر داشت و نقد. امام سوره حمد که تفسیرشان پخش میشود در تلویزیون. خیلی ارادت داشته به اینجور مسائل. ارادت داشته به امام. وقتی که سوره حمد را میبیند که دارد پخش میشود در تلویزیون، زنگ میزند دفتر امام میگوید: «به آقا بگید اگر تفسیر این سوره ادامه پیدا کند در مشهد کفن میپوشم.» «با مؤمنین میآییم در خیابان انقلاب کنید. تلویزیون یک ابزاری کنید برای اینکه افکار منحرف این فلاسفه را ترویج کنید. سوء استفاده نکنید از انقلاب.» آنجا ضابطه مشخص. جبهه پایین پای شهدا باشن د. اینجا مشهد هم دفن شده است. پایین پا. میگویند که خمپاره خورده بوده. فرمانده میگوید که: «بخوابید!» کجا خورد و تمام شد؟ همه پا میشوند. تمام شد. امام فرموده ایشان را. امام فرموده است: «اطاعت از فرمانده واجب است.» فرمانده گفت: «بخوابید! فقط!» گفت: «بخواب.» امام گفته «اطاعت از فرمانده». تو این سیکل که قرار میگیرد اینها نکته مهمی است. خیلی سخت است. اصل مبارزه با هوای نفس اینجاست. جان آدم به لب میآید. بچهای که حکم نوِ ؟ تو را دارد، بگو: «بلند شوم. من بلند شوم فضل دارم. سرباز شما نیستم. با من درست صحبت کن.» چقدر عیار دارد ؟. گفت: «بخوابی نگو بلند.» فرمانده واه ! روحیه مهم است. پس نحوه نقد هم مشخص است.
آقا با این شدت قرابت به امام شما ببینید چقدر مجموعههای مختلف را تحت فشار قرار میدادند. سر یک نخست وزیر ؟. آقا خودشان را نگذاشتند آنچه او خودش میخواهد انجام بدهد. انتخاب مهم است مجلس تحت فشار گذاشت. داخل تحمیل شد نخست وزیر به ایشان. دور دوم اصلاً آقا نمیخواست بیاید. امام دستور دادند که آمدند. حالا امامی که به زور به ایشان گفته: «بر شما واجب عینی و تعیینی است که بیایید.» بعد وقتی میآید میخواهد نخست وزیر معرفی کند. نخست وزیر هم قبلی را انتخاب کرد. من این کار را کردم. جان شما حفظ بشود. یعنی طرح ترور آقا را داشتم!؟ بابا مگر صحبت کرد؟ ترورش کردند. نخست وزیر به درد وزارت خارجه ظاهراً آنجا بوده. نمیخورد ؟. ترورش کردند. دیگر حالا اگر کسی از نخست وزیر (بعد از اینکه شیوهها خیلی مهم است). این چند صفحه، دو سه صفحه از کتاب را باید از رو بخوانم. بحث علمی ندارد، یک بحث تحلیلی و تاریخی است. بالاتر ببریم. مطالب قشنگی دارد. آنچه به اشراف آقا به مسائل پیرامونیش خیلی جالب است واقعاً در آن سن و سالی بوده است که سی و خوردهای سالشان ظاهراً بوده دیگر. بله، پنجاه و سه، هجده، هجده (۱۸۵۳)، سن سی و پنج سالگی. در آن سن اشراف ایشان به مباحث مختلف جهان اسلام و تمدن نوین و مباحث روز بسیار خوب است.
خیلی میفرمایند که: «از اینها نقل کردند که پس از استقلال هندوستان، برای اینکه دل میلیونها توده هندی تازه به استقلال رسیده به دست بیاورند، در سفری که به سرزمین هندوستان انجام دادند، هندوها و هندیها عموماً با کمال تعجب نگاه کردند، دیدند بر روی پیشانی رهبران این کشور کمونیستی نقش تیلاک.» «تیلاک» یا «تیل» یکی از رهبران آزادیخواه هندوستان بود که روحانی بود، یکی از روحانیون بزرگ هندو بود که پیشوا و پیشرو انقلاب هندوستان در یک قطعهای از زمان به شمار میآمد. بد نیست این را به شما عرض کنم، در حاشیه این حرفها، که ارتباط با مطلب مورد بحث من ندارد، اما دانستنش بد نیست. نهضت هندوستان که از روز شکوفاییش تا روز نتیجهگیریش نود سال تمام طول کشید، از اول تا آخر رهبران اساسیش روحانیون بودند. یا روحانیون مسلمان مثل مولانا شاه محمود دهلوی، مولانا محمود الحسن، مولانا ابوالکلام آزاد، مولانا محمدعلی، مولانا شوکت علی که «مولانا» در تعبیر مسلمانان هند یک چیزی معادل «حضرت آیت الله» است که ما داریم ، «آیت الله محمدعلی»، «آیت الله شوکت علی»، «آیت الله عبدالکلام»، «آیت الله محمود الحسن». این آیت الله ها رهبران بزرگ نهضت هندوستان بودند. از طرف مسلمانها همینها بودند. از طرف هندوها گاندی بود. یک روحانی هندو، یک روحانی جینی و وابسته مکتب جینیسم بود. مکتب عرفانی قدیمیتر از بودیسم. یکسری تعهدات بینشان بوده که ظلم نکنیم، کسی را نکشیم، رفتار خشونتآمیز نداشته باشیم، دروغ نگوییم، دستدرازی نکنیم، لذت حرام نداشته باشیم و از این قبیل که یک فضای صوفیگری در فضای بودیسم تقریباً در این حد نیست.
عرض کنم که تیلاک یک راهب هندو. حالا تعبیر راهب شاید تعبیر درستی نبود. به هر حال یک روحانی هندو بود با عظمت بسیار. خیلی مرد عجیبی بوده این تیلاک که البته در اثنای نهضت و قبل از استنتاج نهضت او مرد، از دنیا رفت و آزادی هندوستان را ندید. اما سی سال چهل سال بعد از مرگش آن کسانی که او پروریده بود، شربت شیرین و گوارای آزادی را چشیدند و نقشی به نام نقش تیلاک، به یادبود آن مرد آزادیخواه بزرگ روحانی بود، در آنجا به جا ماند. این نقش، نقش روحانی است. یک جنبه روحانیت و معنوی، جنبه ماوراءالطبیعهای درش هست. چون خود تیلاک یک نفری بوده که دارای مقامات روحانی بوده از نظر هندوها، یک روحانی بوده. به هر صورت دیدند که رهبران مادی شوروی که حالا آمدند به هندوستان برای جلب توجه عامه مردم نقش تیلاک روی پیشانیشان رسم کردند. یعنی ما هم …. بله، یعنی ما هم با شما در این زمینه همفکریم. در حالی که ادعاهایشان سخن او را تخطئه میکرد و مکتبشان هم تخطئه میکرد. شأن یک عده رهبر سیاستمدار دور از مسئولیتهای معنوی و ایمانی و الهی همین است. اما پیغمبر خدا، نه. اینها نقش تیلاک را داده بودند، هیچ اعتقادی هم به تیلاک نداشتند. بسیجیها که دارد سخنرانی میکند، شهروند «یا زهرا» بد را میزند. و بعد ایام انتخابات در تهران عکسها را منتشر میکند. از کوه با دخترها، در قم کنار ضریح نشسته، در سجده، مثلاً در تشهد. هرجا متناسب با آن مکان، «همگام با مسئولین»، «همراه با مردم». این میشود.
یعنی یک مدل سیاست ورزی که خیلی هم رایج است و معمولاً همینها مسئولیت دارند. این قابلیت انعطاف و انطباق با همه جور طیفی را دارد. مهم نیست “کی و چی و کجا” و “اینوری آنوری”، “اعتدال”، “اصلاحات”، “حزباللهی”، “اصولگرایی”، اصولگرایی هر طرف باشد “ما هم هستیم”. «صول گرایی» تأیید میکند. دولت داریم. هر کجا همه دورهها را بودن د. البته یک وقت از هنر آدم است که میتواند مثلاً حاج آقای قرائتی در همه دورهها، معاون وزیر بودن د. خب، این ایشان با هیچکس نبوده، چون با هیچکس نبوده و هیچ زد و بندی ندارد، همه دوستش دارند. هنر همه به او احساس نیاز میکنند. اقتدار و سلامت نفس دارد، همه احساس میکنند باید به او بچسبند. یک حالت است.
یک حالت این است که او به همه میچسبد. این نفاق است. بیشتر مدل سیاست ورزی و ریاست داری این مدلی است. داشته باشد، با اینها میرود، با آنها میرود. باز دارم توضیح میدهم برای اینکه سوءتفاهم نشود. یک وقتی با همه هست به معنای اینکه همه را زیر چتر دارد و به آنها جهت میدهد. هرکی درصد فهم خودش ؛ مثل رهبری. مجموعه آن شکلی میشود. این نفاق است. در جمع اینها میآید، فرماندهان سپاه حرفهای حزبالله را مرتب تمیز میکند. س... انقلابی، لیبرالها …. بعد سازمان ملل برود، بیت رهبری برود. کلاً نمیدانی چند چند است. هرجا هم یک صحبت متناسب با آن فضا. اما پیغمبر خدا نه. به اونی که گفتن، با همه وجودشان مؤمن بودند. به اونی که مردم را به آن دعوت کردند، خود پیش از همه شتابان رسیدند. غصه معنی ندارد که من پای قله کوه بمانم و بخوابم. در حالی که عطش همه وجود من را پژمرد و بیفزرد. عبارات کشته، من را !!. بعد به شما بگویم: «آقایان آن بالای کوه یک آب خوشگوار است! بدوید، بروید، زود باشید، شتابان باشید، سارعوا، سابقوا!»
خود من از اینجا جان ِ آبی نخورم. حق دارم همه بگویند: «اگه راست میگفتی، اگه از وجود چشمه گوارایی خبر داشتی، خودت هم که از تشنگی داری میسوزی، بیچاره، خودت حرکت میکردی. پس دروغ میگویی. پس معتقد نیستی به اونی که میگویی.» رهبران الهی پیش از همه همچون پیشاهنگان یک راه، پرچم به دست، گام در راه استوار، مشغول حرکت بودند و میرفتند. خیلی مهم است. جهت تربیتیاش هم مهم است. تربیتی بکند. اونی که مهم است رفتار من است. یک مجموعهای داشتیم در کرج. چندین سال، خروجیهایی هم به برکت لطف امام زمان داشت. چندین طلبه و بچههای دانشجوی خیلی خوب و منبری و استاد حوزه و اینها درآمد ند. بعد بعد مدتهایی که ما هر هفته سخنرانی داشتیم، بلکه هفتهای چند تا سخنرانی داشتیم. موضوعات مختلف جلسات. بعد مدت مدیدی من یک بار در جلسه گفتم: «آقا میکروفون را دست بگیرید. بچهها هرکی هرچی ما یاد گرفته، بگوید.» میکروفون داشت میچرخید. یکی از این بچهها که میکروفون به او رسید: «بسم الله الرحمن الرحیم. من یاد گرفتم با چایی یک غم بخورم.» تعمدی هم نداشتم در «یک دونه» خوردن. چقدر رفتارشناسی که بیش از هفتاد درصد فراگیری با چشم است. مفصل توضیح دادم که چرا اینستاگرام مهمترین رسانه است، چون رسانه بصری است و بهترین آلترناتیو تلویزیون. عرض کنم که و خطرناکترین رسانه هم اینستاگرام است. تلگرام، اوج حم …. توییتر، فیلتر. اینستاگرام، کدام دیوار را بکوبونی ؟. آن که کامل نخبگانی است میبندد آدمها را. اینکه کاملگانی ؟ باز میکنند آدم را. خس و خاشاک ؟ میتواند اینفلوئنسر شود. اینجا که بیش از هفتاد درصد با چشم آموزش میبینم. پلوش ؟ پانزده درصد گوش و بقیه هم دیگر بقیه قوا.
لذا فضای تربیتی اونی که از ما میبینند، مهم است. نه اونی که از ما میشنوند. اونی که از ما میبینند، مهم است. خود ما بعضی دوستان میآیند، انتقال میدهند. انتقادات هم درست است، حق هم هست، باید خدا توفیق بدهد اصلاح کنیم خودمان را عمدتاً به رفتارهای فراکلامی که من مثلاً توجه بهش ندارم. واقعاً قصدی هم ندارمها که توهین بشود. از چه رفتارهایی این دلالتها فهمیده میشود. واقعاً هم همین است. بعد در مقابلِ کار صد تا از سخنرانی همین یک رفتار میسوزاند. چند نفرتان از علما و بزرگان از نزدیک دیدید آقا خجالت میکشند از این گفتار ایشان، چون گفتار نبوده و یک نوع رفتار بوده. یاد گفتار رفتار، رفتار کوچک گرفته، گفتار رفتارنما بوده ؟. خاطره بگوید، رفتار یادشان است. گفتارها خیلی کم یادشان است. اونی که میبینند مهم است. آن بروز ایمان «دعوت کن ولی با زبان» نه ؟. رفتار خیلی در یادمان میماند.
حالا هزار یا اهتمام نسبت به نماز، اهتمام نسبت به وضو و هزار و یک مسئله این شکلی که رفتاری است. این میشود مولد. این میشود مربی. میشود اثرگذار در رفتار دیده شد. او در رفتار خود این سلامت، این آرامش، این طمأنینه را دارد. ابراهیم خلیل الرحمان میگوید: «اول کسی که اسلام آورد و در مقابل تو پروردگارا رام شد خود من بودم. بعد از من دیگر مردم دنبال من و سایر خلق الله خواهند آمد.» این خاصیت رهبران الهی است. رهبر الهی اینجور باید باشد و اینجور است. پیغمبر اکرم در مهمترین و خطرناکترین حادثههای صدر اسلام، خودش بود اولین کسی که عمل میکرد. اینها بودند. آیه نازل شد که «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا.» یعنی برادر م کدام سوره؟ سوره مبارکه حجرات. «پیغمبر را دیگر آنجوری که بین خودتان صدا میکنید، همدیگر را صدا میکنید، صدا نزنید.» با اسم کوچک صدا میزدند مثل «ممد بیا بریم.» آقا رسولالله! پیغمبر! یک چیزی. آیه آمد: «رسول الله را صدا کنید.» پیغمبر. کسی حق ندارد با اسم صدا اش کنیم. و حالا این مردم بعضاً نادانی که همین هم آیه هم نازل شد، حال نمیشد پیغمبر ….
در منزل، بعد از نزول آیه، منزل حضرت زهرا، سه بار میآمدند او را ابراز محبت میکردند. بعد نزول آیه وارد منزل شدند. تا وارد شدند، حضرت زهرا گفتند: «السلام علیک یا رسول الله!» ناراحت شد. پیغمبر فرمودند: «رسول الله ؟» صدا زد حضرت فرمودند: «تو من را «ابتا» باید صدا کنی.» «فَانَّهَا شَیءٌ أَرْضَانِی وَ أَذَلُّ الغَریبَ» یک همچین تعبیری. این، «اینو که بگی هم خدا بیشتر خوشش میآید، هم دل من خیلی گرم میشود.» دستور دادند، دیگر قبول کردند صدا کردن را. آیه نازل شد. نمیگوید: «این مال بقیه است. ما که با پدرمان بابامونایم دیگر.» «دولت بابا.» «تو دولت بابا!» «فلانی هیچکاره بود.» «حکومت بابا.» «رهبری بابا.» ما همه شهروندیم. او چهقدر شنونده رسالت ؟. اولین کسی هم که باید به قانون عمل کند اوست. ما چقدر تصور فرق میکند ؟. رسولالله «بابامو بگو!» «رسولالله به بابام توهین نکن!» خودش میگوید. رسولالله از این دایره خطاب بیرون بوده. چقدر تقید میخواهد. خب، این اثرگذار میشود.
بعد شما میبینید که اولین کسی که امام حسین علیه السلام میفرستد، اباعبدالله، اولین کسی که غیر بنی هاشم در واقع، یعنی از غیر اصحاب میدان میفرستند، حضرت علی اکبر است. هنوز برادرزادهها و برادران ایشان، برادران قمر بنی هاشم، همه هستند. اول علی اکبر. خیلی است در اینها نکته. امام خمینی وقتی رهبر شد که حاج آقا مصطفی به شهادت رسید. مردم دیدند «آقا این خودش بچهاش را داده.» ماجرا ۱۹ دی قم. بعد حاج آقا مصطفی. بابا این نیامده رئیس بشود. این بچهاش را داده. صدایش هم درنمیآید. در تمام دوران رهبری امام (یک کلمه حاج آقا مصطفی صحبت نکرد). یک کلمه! مثل «فرزند شهید هم پدر فرزند شهید سید مصطفی خمینی» و «هم پدرشان سید مصطفی خمینی شهید.» خیلی عجیب استها. پدر و پسر به یک اسم. هر دو شهید. یک کلمه حرف نزده! خیلی حرف است.
بابای من یک تیری اینجایش رد شد، ناراحت میشود اگر کسی بگوید. خیلی حرف است واقعاً. این اخلاصی که مردم جان میدهند برای امام. به حرف امام. درست است که عبدالله مسعود کتک میخورد. درست است که خباب شکنجه میشد. درست است که عمار یاسر زیر شکنجه میافتاد. شکنجه خود پیغمبر از اینها کمتر نبود و بیشتر بود. وضع پیغمبر را اگر مقایسه کنید با وضع مسلمانان پاکباز پیرامونش، میبینید که شدت عمل نسبت به خود رسول الله از آنها بیشتر و طاقتفرساتر بوده. بقیه انبیا با همه عظمتی که دارند یک نالههایی میکردند. «رَبِّ إِنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ.» «خدایا من مغلوبم، کمک کن. هرچی داشتم به باد رفت.» یا بقیه انبیا «مَسّّّنِی الضُّرُّ.» «به به، مَسّّّنِی الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ.» «یا رب مسنی الضُّر.» از این تعابیر زیاد است. اظهار گلههای البته عاشقانه: «داغون شدم، لت و پار شدم، بیچارهام.» پیغمبر همین هم ؟. آقا بسه، نمیخواهد بخوانی. ورم کرده. بنده شاکر باش. تفاوت چقدر با بقیه انبیا که متفاوت است، آن زمین تا آسمان است باهاشان. تو چه قلهای است! بیشتر از همه ردی ازش نمانده، بخوانیم. رح ؟ رسیدن به شهادت نرسیدن. مسموم شدنشان هم درش بحث است که واقعاً مسموم شدند یا نشدند. لحظات آخرین بچهها را جدا کردن و اینها. این ته روضه. در حالی که همه اطلاعاتی که به هرکدام از اهل بیت وارد شد، اول به رسول الله وارد شد، بعد به آنها. بحثهای مفصلی به حضرت …. همه را اختیار کرد. او انتخاب کرد و پذیرفت. خدا با او در میان گذاشت. حاضری که آن حدیث را بخوانید؟ پیدا کنید در اینترنت. خدای متعال جبریل فرستاد. عرض کرد که گفت: «اینها که دور و برت نشستند، نگاهشان لذت میبری. حاضری تکتک اینها به این اطلاعات مبتلا شوند؟» حضرت اذن دادند. ضربهای که وارد شد، مثلاً علی. اول ضربه. پیغمبر به امیرالمؤمنین. اول ضربه اباعبدالله. همه اینها آزار پیغمبر بود. پیغمبر را میزدند. «آقا ایشان را بیشتر فشار دادند یا او را؟» فداش بشم، او را بیشتر فشار. «خدایا مقام امام حسن بالاتر از امام حسین است.» گریه کنیم دیگر. حالا «یا مُضِلَّ الْمُؤْمِنِینَ!» درد دارد، ولی سر بریده کجا، «یا مُضِلَّ الْمُؤْمِنِینَ!» کجا. نمیشود برایش خیلی گریه کرد. آن را درک میخواهد. کسی اهل درک باشد، میفهمد. آنچه سوختن دارد این است که در این خانه را بستند، نه در این خانه را سوزاندند. این بیشتر درد دارد. اینکه در خانه را بستن، درد دارد. نه، که در خانه را سوزاندن هم درد دارد. شهدای کربلا درد احساس نکردند. امام صادق فرمودند که: «من دست ات را فشار بدهم چقدر دردت میآید؟» «پنجاه تیکه درد.» اصل درد ادراکی است. اصل آزار ادراکی است.
اصل زحمتی که بوده برای پیغمبر بوده بیش از احمد اباعبدالله …. معرفت میخواهد. معرفت ما نسبت به اهل بیت زیاد میکند …. روضه میخوانم برای امام باقر علیه السلام. شنیدم، اصلاً واقعاً میخواستم پاشم بزنمش. میگوید که: «فدات بشم روضهای هم نداری من بخونم.» «روضه هم نداری من بخونم.» «فقط چهار سالت بوده، کربلا دیدی.» روضه امام باقر اینه! نمیفهمد که کسی رهبر میشود، همه فشارها بر روی اوست. امیر المؤمنین دردها را میداند. روبوسی ادراک عقلی میخواهد. البته سخت است کسی بفهمد و بتواند منتقل بکند. خیلی سخت است. شاعر باید اینجور باشد. بفهمد درد امام را. بفهمد و بتواند محسوسش کند. الان رهبری بیش از همه در فشار است. بیش از همه. کی که بفهمد. میخندد …. دانشکده میگوید «شاداباند.» درکی از این ندارد که یک کسی که تحت فشار است. فشار یعنی چی؟ یعنی مثلاً باید بیاید صورت مبارکشان آها ؟. نه، داری درد را احساس میکنی. کمکم صورت با سیلی سرخ نگه داشتند. ادراکی میخواهد که بفهمیم با سیلی سرخ نگه داشته است. خسته که نشدیم؟ خیلی. خدا یا خسته شدم. ایمان از جمله خصوصیاتی است که در پیامبران خدا هست و اینجا ایمان یعنی باور. پس ایمان را اینجا دارم تفسیر میکنند که ایمان یعنی چی؟ ایمان یعنی باور، پذیرش با تمام وجود. باور به آنچه میگوید. خدا مؤمن است یا نه؟ دلت نمیآید ؟. خدا مؤمن است یا نه؟ خواهرها میتونم بگم ؟. جالب بگم؟ احسنت! خدا هم مؤمن است، هم متقی. خیلی جالب شد! نه ؟. خدا هم ایمان دارد و تقوا. قرآن «المؤمن المهیمن». سوره مبارکه حشر، سوره مبارکه جاثیه است. به نظرم آیه آخرش: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ.» که در قنوت نماز عید فطر چی میگوییم؟ «أهل الکبریا و العظمه و أهل الجود و الجبروت و أهل التقوی و المغفره.» خدا اهل تقواست. فشار بیاور به خودت. تقوا، تقوا یعنی اینکه اراده دارد و کار غیر اصولی انجام نمیدهد. در اینکه میتواند انجام دهد. خدا مثلاً اتومات ؟ همین است؟ نمیتواند ظلم بکند ؟. خدا ظلم میکند؟ خودش جالب است نه ؟. خدا اراده دارد. میتواند ظلم کند. میتواند. این یک بحث کلامی است دیگر. حتماً دیدید که بین عشایره با معتزله که خدا میتواند ظلم کند یا نه. آنها گفتند نه، هرچی انجام بدهد عین عدالت است. نه، خدا میتواند ظلم کند ولی عین عدالت را انجام میدهد.
اول متقی عالم خداست. اولین مؤمن عالم خداست. برای اینکه به همینی که اعتقاد دارد، یعنی در واقع اونی که حق است. تو معیار حق. بحث مفصلی باید کرد. خدا بر مبنای حق رفتار میکند. میشود تقوا. و حق را با همه وجودش. تعبیر رسایی. و حق را با همه وجودش باور دارد. این میشود ایمان. پس اصل ایمان در عالم خداست. اصل تقوا هم در عالم خداست. از ایمان او، پیغمبران مؤمن. از تقوای او، پیغمبر و تقوا دارند. سطوح پایین هم ماها میشویم امثال من، اگر ایمان و تقوایی باشد در مناطق خیلی پایینش میشود. …. جانم. نه، «میتواند» به معنای «توانستن» دو تا معنا دارد. آفرین. یکی یعنی قدرتش را دارد یا ندارد. یکی یعنی من نمیتوانم این کار را انجام بدهم. نمیتوانم. نمیتوانم به چه معنا؟ قدرتش را ندارد. قدرت چی را ندارد؟ قدرت مقدور میخواهد. قادر و مقدور. ما یک طرفه نگاه میکنیم. قادر هست، مقدور نیست. خدا قادر هست، مقدور نیست. مقدوریت داشته باشد. چیز جدایی از خداست دیگر. یا عدالت صفات خداست. صفات خدای. یعنی صفات ذاتی دارد، صفات فعلی دارد. صفات فعلی خارج از ذات است ولی خارج از خدا نیست دیگر. کلاس میشود کلاس کلام. کلامها را نریزی توی طرح کلیها. پس چی شد؟ اینها باور دارند. خدا هم باور دارد. بهکدام اهل تقواست. پیغمبران هم ایمان دارند و اهل تقوی هستند. نشانه باور داشتن همین است که خود پیشاپیش دیگران در آن راه برمیدارد و حرکت میکند. «إِنَّ رَبَّکَ لَا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ» رب. اول کسی که عمل میکند خود خداست به اونی که حق است. اول خودش عمل کرده.
قبل از همه اذیت شدی. من خودم با ملائکه مشغول صلواتم. شمام یا نفرستید، ولی آیه اش این است که بفرستید. درست شد. خیلی جالب استها. خیلی مدل تربیتی عجیبی است. میخواهد بگوید صلوات بر پیغمبر. میگوید من خودم، هی دارم میفرستم، تو هم بفرست. لذا آیه قرآن به ما اینجور میآموزد، میفرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ.» پاریس، خدمت امام بودند. وقتی برگشت، پرسیدند که: «آقا، امام حالشان چطور بود؟» گفتند: «خوب است.» و گفتند: «امام را چگونه یافتی؟» گفت: «آمن به هدف، آمن به مسیر.» سه تا تعبیر به کار برد که امام به سه تا چیز ایمان دارد: یکی به هدفش، یکی به مسیرش و یکی هم فکر میکنم به مردم گفت. «دیدم این لبریز از این سه تا ایمان است و قطعاً پیروز ست.» لبریز از این سه تا ایمان. مستند روح الله زم. خیلی من حرف دارم و بشین یم صحبت بکنیم. خیلی چیز عالی بود. واقعاً نسبت به ماجرا احساس میکنم که این بعداً مدیریتش کردند این نیروی اطلاعاتی را. خیلی نمیخورد که این با برنامه از اول رفیق شده باشد با روح الله زم. مدیریت میکردند. خیابان بریزید و آتیش بزنید و این نیست. به نظر نمیرسد این باشد، ولی خب بالاخره خوب توانستند مدیریتش بکنند. بعد نوع رفتارها خیلی جالب. پهلوی را خیلی برایم جالب بود. فخرآور میگوید: «ما کنگره آمریکا که رفتیم به من گفتند تو که فخرآوری، میشناسیمت. این کیست با خودت آوردی؟» گفتم: «حرف زدنها در مورد همدیگر پشت سر شان خیلی جالب بود.» و این که آمریکا به بردگی میگیرد. خیلی جالب است. گفتند: «این را برای چی آوردی؟» خیلی عجیب است چه جور نوکری میخواهند اینها ؟. نوکر نودوپنج درصد، صد درصد داشته. برای نوکری گذاشته. رم باز آدم حساب نمیکند. مستند که پخش شده کلاً به هم بدبین شدند. همه گفتند: «تو نیروی اطلاعاتی.» «او هم چهچیچی!» و همه جان هم افتادند جاسوسی کنند. بعد شما یک ذره ایمان به هدف در اینها نمیبینی. فداکاری …. یهودی به من گفته: «تو در چند ماه دیگر ….» خیلی جالب بود. میبینم که به مقام قدرت رسیده. شمع صورتی با لباس صورتی. آره، بله. بعد از اینکه یک ذره ایمان به هدف در اینها نیست، یعنی فقط با مفتخوری. و یکی دو میلیون جمع میکشد به همه، به جان هم میافتند. قبول پیروزی هم قطعاً ندارند. تازه فداکاری داشته باشند، پیروزی ندارند، چه برسد به اینکه فداکاری نداشته باشند. پس این عامل اصلی پیروزی این طرف همین است: این ایمان تشکیلات. توجه داشته باشین. اگر شما تک و تنها هم بودی توی تشکیلات و در رأس این تشکیلات اگر شما ایمان جدی داشته باشی و واقعاً مایه بگذاری قطعاً تشکیلات شما پیش خواهد رفت. ولو تک و تنها. خدا به آن ایمان و اخلاص و فداکاری شما برکت میدهد و آدم برایت میفرستد. این را داشته باش. یادگاری از نهج البلاغه: در نهج البلاغه امیرالمؤمنین میفرمایند که: «مَن عَزَبتْ عَنْهُ اَقارِبُهُ یُساعِدُهُ الاَغْرابُ.» خیلی این تعبیر من اولین بار که شنیدم داشتم بال درمیآوردم. توضیح مرحوم آقای صفایی هم بود. خیلی بهم بیشتر چسبید. «مَن عَزَبتْ عَنْهُ اَقارِبُهُ یُساعِدُهُ الاَغْرابُ.» جزو حکمتهای نهج البلاغه است. کسی که نزدیکان رهایش کنند، خدا دورها را یاری میدهد. میفرماید که ابوجهل و ابولهب پشتش باشند، کمکش کنند، اینها پیغمبر را رها کردند. خدا از کازرون ، سلمان برایش آورد. «ضیعَ الأغرب.» کسی اینی که باور دارد، رهبری که باور دارد، این شکلی آدم برایش میفرستند. نیرو برایش میفرستند. پیدایش میکنند.
اونایی که میخواهند کار بکنند. بحثهای اعتقادی و بسیجی و اینها نیست. در هر مجموعهای یک پروژه علمی است. یک پروژه صنعتی است. خیلی نکته مهمی است. نشان میدهد ارزش لیدر بودن را دارد. ارزش مایه رهبری را دارد. ولو آدم ندارد. ابعت هم بخوانیم. پس پیغمبر ایمان دارد. ایمان آورده از پیامبر به آنچه نازل شده است به سوی او و المؤمنون. مؤمنان را، گرویدگان به او، آن افراد برجستهای که پیرامون او را گرفتند و بلند «کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ». همگی یا هریک ایمان آوردند به خدا. خدا را قبول کردند، باورشون آمد. و ملائکه، فرشتگان خدا و کتب، کتابهای آسمانی از آغاز تا انجام یکسره. و رسله، و همه پیامبران او را. ایمان پیغمبر و یارانش به همگان است. چون راه یک راه است.
«در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند»
که این شعر شبستری است. همه ساربان یک قافله، قافله سالار یک راه. راهپیمایان به سوی یک هدف. با مردم همه. همه همراه بودند و به سوی یک مقصد پیش میتازیدند. این از زبان مؤمنین است.
«مَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ.» ما تفاوت نمیگذاریم بین هیچ یک از پیغمبرانش. برای ما عیسی محترم است، همچنان که موسی، همچنان که ابراهیم، همچنان که ادریس، همچنان که یعقوب، همچنان که واقعاً پیغمبر بوده. شوخی نیست. همچنان که …. همچنان که تمام پیامبران از آغاز تا انجام، همه مأموران خدا بودند. مأموران یک هدف، مبشران یک سعادت و یک بهشت. همه بر روی یک خطاند. «نان فردا بین احد من رسله.» ؟ تفاوت نمیگذاری میان هیچ یک از پیامبرانش.
«وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا.» دقت کنید به این دو سه جمله که برای مطلبی که بعداً میگویم، محل شاهدی است. پس ایمان را پیغمبران دارند. پیغمبر ما هم دارد. مؤمنان و گرویدگان و پیوستگان به او هم همه ایمان دارند. و «قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا.» گویند شنیدیم و «أَطَعْنَا». خود پیغمبر اول از همه میگوید: «من شنیدم.» سمعنا و اطعنا، شنیدم و گوش دادم، اطاعت کردم. اولین حرف گوشکن عالم پیغمبر است. بین همه مسئولین ما حرف گوشکن از آقا نداشتیم که رهبر شد. خدا به این میبخشد. یعنی در این تراز وقتی لحاظ کرده او را دارد …. در مورد ظالم یکی از ویژگیهای ظالم این است نسبت به مافوق حرف گوشکنی نداشتن، نسبت به مادونش زور میگوید. این ظالم حرفی که دست بالاتر بهش میزند گوش نمیدهد. علامت ظالم. حالا مؤمن چهجور است؟ مؤمن هرچی را که بهش گفتند مو به مو انجام میدهد. هرچی را که گفته بود ده تا ده تا زیر سیبیلی رد میکند. کدامش؟ محک بزنیم. اونی که گفتند مو به مو انجام میدهد. اونی که گفته بود را من کم دیدم اینجوری که در مجموعه …. آدم کار میکند و ارتباط دارد. کم. یعنی در ارتباط با استاد هرچی که وظیفه استاد است مو به مو قرون آخرش را ازش میگیریم. هرچی وظیفه ماست، «آقا سخت نگیر، پیش میآید. همه همینجورند.» اینجوری است. در ارتباط با همسر. بحثهای ظهر مان را سال دیگر به سوره مبارکه مطففین برسیم. اول سوره مبارکه مطففین همین است: «کمفروشها اینجورند.» بله. آیه اش را بخوانید: «کَالُواْ عَلَیْهِمْ یَسْتَوْفُونَ.» ؟ «وَ إِذَا کَالُواْ لَهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ.» وقتی که دارد وزن میکشد برای خودش یستوفون، همه را میگیرد. وقتی دارد وزن میکشد برای یکی دیگر، مطففین اند. اینها کمفروشاند. چرا کمفروشاند؟ کمگزاران. درسته ؟. پیغمبران مطفف نیستند. هرچی گفتند مو به مو انجام میدهند، ولی وقتی کسی میگوید: «سخت نمیگیرد.» برعکس بقیه رهبران. تفاوت رهبر الهی با بقیه جالب است. «نیوشیدیم» اضافه کردن؟ به گوشمان خورد. سمع یعنی شنوایی. حالت شنوایی غیر از گوش است. گوش به معنای این عضو جارحه خاص با لفظ «اذون» در عربی تعبیر میشود. سمع یعنی شنوایی. شما در فارسی هم میبینید فلان کس را میگویند: «حرف گوشکن.» «فلان کس حرف را میشنود.» «شنیدی چی گفتم یا نه؟» به مخاطبتان میگویید. «شنیدی که گفتم؟» خب، معلوم است بین شما نیم متر بیشتر فاصله نبود. صدایت تا ده متری هم میآید. معلوم است که شنیده. آیا میخواهی بگویی: «فهمیدی چی گفتم؟» «به مغزت فرو رفت؟ به خورد ذهنت رفت یا نرفت؟» اینها میگویند: «سَمِعْنَا.» ما با تمام وجود فهمیدیم آنچه را که خدا برای ما معین کرده و فرستاده بود. و «أَطَعْنَا.» اطاعت کردیم. یعنی چی؟ یعنی اطاعت ما کورکورانه نبود. اطاعت ما از روی روشنی و آگاهی و سم ؟ بود.
«غُفْرَانَکَ رَبَّنَا.» غفرانم قبلاً گفتیم غفران چی بود. حل تمرین باید حل شود. التیام آمرزشت، مغفرتت پروردگار ما. پاداشی که از تو میخواهیم. خدایا مغفرت و نه چیز دیگر. «وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ.» بازگشت ما به سوی تو. صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سیزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهارده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هجده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نوزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و یک
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...