روایتی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در باب اجتناب از غیبت
تاثیر افکار در خَلقِ چهره های باطنی، با ذکر مصادیق
شهید بهشتی رضوان الله علیه، غیبت افرادی که تخریبش می کردند نیز جایز نمی دانست
زبان مستحق حبس ابد است
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
روایتی رو چند شب قبل تقدیم عزیزان کردیم در بحث غیبت که غیبت یکی از دروازههای ورود به آتش است. امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، فرمودند: «اِجتَنِبِ الغِیبَةَ فَإِنَّها إِدَامُ کِلابِ النَّارِ.» ابنابنوب بکالی فرمودند: «از غیبت اجتناب کنید؛ غیبت، خورشت سگهای جهنم است.» خب، این یعنی چه؟ ما در جهنم حیواناتی را داریم؛ درندهای، مار داریم، عقرب داریم، اژدها، سگ داریم، حیوانات مختلف. اینها هرکدام جلوی چیزی هستند؛ یک جلوهای از غضب خدا، انتقام. خب، اینها خوراکی دارند. در جهنم حیوانات جهنمی خوراکی دارند، خوراکشان را چه کسی تأمین میکند؟ خوراکشان از همین آدمهایی که وارد جهنم میشوند تأمین میشود. خوراکیها، خوراک اینها چیست؟
ببینید عزیزان من، بزرگواران، ما اعمالی که انجام میدهیم، ما خودمان اینجاییم، ماییم. یک سری اعمال هم داریم. این، مثلاً یک جایی است، بعداً ما میرویم میبینیم. مانند بانک، مثلاً آدم پولش را گذاشته، خودش جای دیگر است، پولش جای دیگر است. داراییاش مثلاً مواجه میشود. اعمال ما اینطور نیست. اعمال ما دائماً با ماست. اعمال ما نه تنها با ماست، بلکه یک صورتی پیدا میکند و همراه ما میشود. یک صورتی پیدا میکند، کمترین حرکت؛ پلک به هم زدن، نیشخند زدن، یک کلمه… حالا در مورد این باید یک شب صحبت کنیم؛ یک کلمه حرف چهره باطنی آدم را سیاه میکند. در روایت است: «گاهی انسان در عرش است، یک کلمه حرف او را از آسمان به زمین میاندازد.» پیغمبر اکرم فرمودند: «باید دید گاهی چهره انسان نورانی و ملکوتی است، یک کلمه چهره آدم را سیاه میکند.» یک نگاه حرام چهره آدم را سیاه میکند. نه تنها چهره آدم را سیاه میکند، بلکه شکل آدم را برمیگرداند.
خدمت مرحوم رجبعلی خیاط که در موردشان عرض کردم، چه جایگاهی داشت مرحوم رجبعلی خیاط. این آقایی که آمده بود خدمت ایشان، در کار ساخت این کرههای جغرافیایی؛ کرهها هست تو مدارس دارند، میگذارند به بچهها آموزش جغرافیا میدهند؛ این از اینها درست میکرد. حالا تهران قدیم، چهارراه سیروس و آن طرفها، آبشارهای گلبندک، به قول تهرونیهای قدیم، گلوبندک، لالهزار، آن طرفها. این آقا، حالا فکر کنم لالهزار بود، آنجا جغرافیایی که درست میکرد، با مرحوم رجبعلی خیاط صحبت میکرد. مرحوم خیاط بدون اینکه چیزی بگوید که آن شخص بگوید من چیکارهام، کارم چیست، کجا هستم، مشغول صحبت کردن شده بود. تو ذهنش آمده بود که من بروم فلان جای تهران یکم رنگ بخرم، فلان جا هم بروم یک خرده کاغذ بگیرم، بروم امشب یک چند تا کره جغرافیایی درست کنم. این شخص صحبت میکرد، این فکرها هم تو ذهنش بود.
مرحوم رجبعلی خیاط خب باطن را میدید. به ایشان رو کرده بود، فرموده بود که: «این رنگها چیست هی میآید تو ذهن تو، میرود؟ آبی، سبز، قرمز، چه خبر است؟ رنگ به رنگ میشوی؟» گفته بود: «آقا، چیزی نیست. من دارم فکر میکنم به رنگ، که برم رنگ بخرم.» رجبعلی خیاط فرمود: «آره، اینطور فکرش را که میکنی، خودت شکلش میشوی. فکرش را که میکنی، خودت شکلش میشوی.»
دو تا برادر بزرگ داریم در تاریخ شیعه: سید رضی و سید مرتضی، معروف به علمالهدی هستند، این دو بزرگوار. سید رضی کیست؟ آقا جان، همین بزرگوارانی که نهجالبلاغه را جمع کردند. اینها خیلی مقامات داشتند. شاگرد کی بودند این دو بزرگوار؟ شیخ مفید. کجا؟ بغداد. شیخ مفید یک شب خواب میبیند، فاطمه زهرا سلام الله علیها حسن و حسین را آوردن پیش ایشان. شیخ مفید فرمودند که: «عَلِّمْهُمَا الفِقْهَ آنها را فقه بیاموز.» به این دو نفر فقه میآموزد. تعجب کرد شیخ مفید. فردا صبح که دید یک خانم سیده در خانه را میزند، در را باز کرد، دید آقازاده. همراهش هم دو تا آقازاده خردسال. آن خانم عرب بود. گفت: «عَلِّمْهُمَا الفِقْهَ آنها را فقه بیاموز»، به این دو تا پسر من فقه یاد بده. اینها کی بودند؟ سید رضی و سید مرتضی.
اینها مقاماتی داشتند. شما الان هر وقت کاظمین که مشرف میشوید، بیرون حرم، دو تا قبر میبینید، مزار آن دو برادر. مزار این دو بزرگوار اصلش کربلاست. اینها را ابتدا آنجا دفن کردند، بعد چند سال به وصیت خودشان جابهجایشان کردند که اتفاقاً وقتی قبر هم شکافتند، بدنها سالم بود. یک بار این دو بزرگوار ایستادند به نماز خواندن، نماز جماعت بخوانند. آن یکی گفت: «شما بایستید، ما بهت اقتدا کنیم.» این برادر گفت: «نه، شما بایست جلو، شما تا حالا گناه نکردید.» آن برادر بهش گفت: «نه، شما بایست جلو، شما تا حالا فکر گناه هم نکردید.»
یک بار سید مرتضی امام جماعت ایستاده بود. سید رضی به ایشان اقتدا کرد. نماز که تمام شد، سید رضی به ایشان عرض کرد: «برادر، چرا نمازت دریایی از خون بود؟» ایشان فرمود گفت: «عجب، پس شما متوجه شدید؟ میدانید چی بود؟» سید رضی گفت: «نه.» سید مرتضی گفت: «قبل از اینکه من بیایم اینجا، تو مسیر که میآمدم، یک خانمی آمد از من سؤال عادت ماهیانه در مورد خون کرد. من تو نماز چند ثانیهای به خون فکر میکردم.» چند ثانیه به خون فکر کرده بود، نمازش را به شکل خون دید. آدم به چیزهایی که فکر میکند، شکلش میشود. آدم اعمالی که دارد، به شکل اعمالش میشود. چهره باطنی ما عوض میشود.
امام صادق فرمود: «اگر چهره باطنی همدیگر را میدیدیم…» امام صادق فرمود: «اگر «لو تکاشفتم لماتَدافنتم.» اگر باطن همدیگر بر شما کشف میشد، هیچکس حاضر نمیشد جنازه دیگری را دفن کند.» جنازهها را روی زمین به هم نگاه میکردند. باطن شما اگر برای همدیگر رو میشد، اینطور میشد. باطن یک عمل، باطن را خراب میکند. یکی از چیزهایی که نابود میکند انسان را، غیبت است. پیامبر فرمود: «اعمال ٨٠ سالت را با یک غیبت به باد میدهی.» نه تنها به باد میدهی، همه حسناتت میرود تو پرونده آن آقایی که غیبتش را کردی. همه گناههای او میآید تو پرونده تو. آدم مفت و مجانی…! از خدا چی میخواهد؟ پیامبر فرمود: «خدا خیرت بده.» آن شخص ناراحت نیستی؟ گفتم: «بابت اینکه گناه کردی ناراحتم، ولی بابت لطفی که کردی آدم نمیتواند ناراحت بشود.» ۴٠ سال گناه کردی، آمد برای شما جبران شد. ۴٠ سال ثواب کردی، آمد برای ما. چی بهتر از این؟ غیبت کنی. غیبت پدر و مادرت را بکن. ۴٠ سال زحمت کشیدند. لااقل اعمالی که انجام دادیم، بریم تو پرونده اینها. چرا میگویم پدر و مادر؟ اینجوری است.
فرماید: «اگر توبه کنی، و بخشیده بشوی، تازه اگر بخشیده بشوی -- آخر «من یدخل فی الجنة» -- اگر بخشیده نشوی و اول «فی النار» باشی. اگر بخشیده نشوی، اول کسی هستی که میروی جهنم. اگر بخشیده بشوی، آخرین کسی هستی که میروی بهشت.»
غیبتکنندههایی که استغفار کرده بودند، حلال گرفتن. اینها کوشن؟ روزنامههای ماست. انتخابات ما بود. ببینید چه بود. مناظره آخر تلویزیون. من قلبم درد گرفت وقتی نگاه کردم. رهبر معظم انقلاب از بد اخلاقیهای انتخاباتی گفتند. آدم مسلمان آنجور برخورد میکند با بقیه؟ آنقدر راحت تهمت؟ توهین پشت سر چه حرفهایی که نزدند در مورد بقیه، در مورد رقباشان؟ بابا به خدا قیامتی هست، معادی هست. این اخلاق کجا رفت؟ اخلاق کجا رفت؟ قیمتش این است؟ اگر رقیب ما عیبی دارد… خدا رحمت کند شهید بهشتی را، رضوان الله علیه. چقدر این مرد بزرگ بود! چقدر این مرد کریم بود! رضوان الله علیه. در خاطرات ایشان نقل شده: پای تلویزیون نشسته بودند، نشسته بودند. تلویزیون بنیصدر را نشان میداد. شهید بهشتی نشسته بود، داشت نگاه میکرد. همراه شهید بهشتی میگوید: من صحنه را که دیدم، آمدم یک کلمه در مورد بنیصدر حرف بزنم. ما اگر مؤمن باشیم، خدا از ما دفاع میکند. یک رقابت انتخاباتی میشود.
خدا رحمت کند مرحوم بهلول را، مرحوم آیتالله بهلول. آن عالم فوقالعاده گنابادی بود. صد سال از خدا عمر گرفت، عمر طولانی. ماجرای مسجد گوهرشاد مشهد، قیام مردم، ایشان متولّیاش بود. من زندگی عجیب و غریب ایشان را یک مستند تازگی دیدم از ایشان، پخش میکرد تلویزیون. من مات و مبهوت ماندم، چقدر این انسان عجیب بوده! مبارزه با رضاخان. بعد میآید افغانستان. در ایران هم که مثالهای اخیر زندگی میکرد. صاحب تشرفات بود خدمت امام زمان. جای ثابتی هم نداشت، دائماً در تردد. از خدا خواستم که به من ماشین و جا برساند. از خانه… ایشان خانه که نداشت. چند صد هزار بیت شعر. انسان خیلی عجیبی.
ایشان نقل میکرد خب، همسرش را همان ابتدای کار، وقتی که قیام را شروع کرد؛ حالا من توصیه نمیکنم این کارها را، تأیید هم نمیشود کرد. اما ایشان تشخیص داده بود مصلحت چیست، چه دیده بود. وقتی که انقلاب و نهضتی که شروع کرد، آغاز میکند، همسرش را طلاق میدهد. میگوید: «شما نمیکشی با من، اذیت هم میشوی. من نمیخواهم حق و حقوقی به گردنم باشد. شما راحت باشید.» همسرش را طلاق داده بود. فرموده بود: «بعد از مدتی که همسرم از دنیا رفت، خوابش را دیدم.»
داستان… با این داستان، خداوکیلی باید دیگر تو خانهها به بچهها آموزش دهیم. ما بعضی وقتها یاد میدهیم بهشان غیبت کردن. مهمان میآید خانه، تا میرود بیرون، در را هنوز نبسته، میگوید: «اوهو، اوهو، چقدر این وراجی کرد!» «وای، چه اخلاقی دارند اینها!» «وای، چقدر فیس و افاده دارند این!» بعد بچه هم یاد میگیرد. داستان در مدارس به بچهها بگوییم، به بچهها یاد بدهیم داستان عجیب این است.
مرحوم آیتالله بهلول میفرمایند: «همسرم از دنیا رفت، خوابش را دیدم. گفتم: "وضعت چطور است؟" گفت: "الحمدلله، خوبم. فقط یک گرفتاری دارم، اینور پدرم را درآورده است." گفتم: "چیست؟" گفت: "٢٠ سال پیش غیبت یک خانمی را کردهام. من از دنیا رفتهام، من را نگهداشتهاند، میگویند: "باید صبر کنی آن خانم از دنیا برود، بیاید اینور با همدیگر حساب کتاب کنیم." گفتم: "کی از دنیا میرود؟" گفت: "٣٠ سال دیگر."» آنجا مردم محتاج یک قرون حسنه هستند. دنیایمان را به باد میدهد. آخرتمان را به باد میدهد. زندگیها را به باد میدهد. زندگی را به هم میزند. چیکار داری به اینکه میدانی خانومت قبل از ازدواج با تو چیکاره بوده؟ میدانی آقات قبلاً چیکاره بوده؟ میدانی این پسر قبلاً کجا بوده؟ فقط با زندگی مردم بازی میکنیم. این زبان رهاست.
امیرالمؤمنین فرمود: «اگر یک نفر تو این عالم حقش باشد که زندان ابد بهش بخورد، حبس ابد بهش بخورد، آن هم زبان است. اگر یک چیز لیاقت داشته باشد حبس ابد بشود، زبان است.» آخرت را به خدا واگذار کنیم. عاقبت ما به تقوا بستگی دارد. ماه بندگی خدا. خدای ناکرده من اینجور نباشم، شما که خوبید. شما مؤمنید، تحمل میکنید ما را، این حرفهای ناقصمان را، با هزار تا نقصی که ما داریم، ما را تحمل کنید. ماه رمضان تمام بشود، همان آدم سابق نباشیم. رها نشویم. چشم را کنترل کنیم. کمک بگیریم از اهل بیت. کمک بگیریم از خدا، توسل کنیم به حضرات معصومین.
یک دهه ماه رمضان تمام شد عزیزان. چشم به هم گذاشتیم، یک سوم ماه رمضان تمام شد. دو سه شب دیگر نیمه ماه رمضان. یک هفته تا شب قدر فاصله داریم. تمام. چشم به هم بگذاریم این ماه رحمت، ماه مهمانی خدا، ماه کرم است. انبوهی از این گناههایی که من جمع کردم، توسل بکنیم محضر اهل بیت علیهمالسلام. دستم را بگیرند، کمک بکنند، تا بهره ببریم.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
ماه مهمانی خدا با معصیت آمد، اما حاج لطف آمد. باز هم حالش شانه شدم. الهی لابلای بندگان خوبت قرار بگیرم. ای رب کریم، بندهای درمانده در مهمانیات داخل شدم. گریه، خونه دل هجرانم. از ذکر این دو قطره آبروی با خون دل. ترس دل، عمر من در دوری از صاحب زمان گشت و رفت. سالها داغ فراقش عقدهای بر من هجران زده.
ای مهربان، قبلهام سوی نجف امشب. مطمئنم فاطمه آن را از ازل ساخته است. روضهای که نذر چشمان ابوفاضل است. سقایش که در علقمه خاکها را بوسید با قطره قطره شرم. مشکش وای از آن پیک که غرق زیر شمشیر قرار گرفت. با ضرب شمشیر. عمو لا اله الا الله. از فرشی دست بر روی زمین حاصل شده بود. بالای خونی. سقای حرم. قسمت سر نیزه برنده، قاتل شده بود. حضرت عباس آمد بالا سر برادر، یک نگاهی به این دستها انداخت، از بدن جدا. کلاه خود یک طرف افتاده. لا اله الا الله. حضرت عباس نگاه کرد، ناله زد: «الآن انکسر ظهری، و قلت حیلتی.» راوی میگوید: «شمّی آمد.» کشید. اباعبدالله حمله کرد سمت دشمن، پراکنده شدند. دشمنها فریاد زدند: «اباعبدالله، کجا فرار کردی؟ نامردها، بازوی من را بریدی!»
راوی میگوید: «دیدم اباعبدالله سمت خیمهها میرود. با سرآستین، اشکهایش را از گوشه چشم پاک میکند.» خیمه عباس، ستون خیمه.
در حال بارگذاری نظرات...