غفلت، ریشه اصلی انکار معاد و فراموشی آخرت
اثر لقمه حرام در عاقبت به شری
ریاست دری از درهای جهنم
دلیل ابراز ارادت علامه حسن زاده آملی به رهبر انقلاب
حسابرسی سخت و دقیق در قیامت پس از مرگ
روایت خواب حاج احمد آقا خمینی از پدر بزرگوارشان
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
درباره بحث جهنم و مسائل مربوط به آن، چیزی که خیلی مهم است، باور به جهنم و نزدیک دیدن خود به آن است. غفلت، باعث میشود جهنم و عذاب را فراموش کنیم. خب، خدایی نکرده اگر انسان یک بار، دو بار، سه بار، ده بار، به خاطر فراموشی و غفلت کاری کرد، آخرش نتیجهاش به کجا منجر میشود؟ به این که عملاً دیگر منکر میشود، تکذیب میکند و ردش میکند؛ اصلاً قبول ندارد. "ثم کان عاقبت الین کذب آیات الله." وقتی گناه پشت گناه بیاید، نتیجهاش این میشود که آدم دیگر قیامت را اصلاً تکذیب میکند.
آیا آن روزگار ما ندیدهاید این جور افرادی را؟ نیستند دور و بر ما نماز شبخوانهایی که تکذیب میکنند؟ اشک سحرشان ترک نمیشد، الان فرار کردهاند آمریکا و انگلیس سخنرانی میکنند؛ من نمیخواهم اسم بیاورم، خیلی معروفند. اول انقلاب، بزرگترها یادشان هست؛ شخصیتی که در تلویزیون سخنرانی میکرد، الان فرار کرده و در انگلیس سخنرانی میکند، میگوید: "من اصلاً وحی را قبول ندارم، پیغمبر را قبول ندارم." کسی بود که سخنران مذهبی بود، نهجالبلاغه را شرح میکرد، مفسر قرآن بود. میگوید: "قرآن را قبول ندارم، بافتههای پیغمبر است!" نتیجه چیست؟ اینها نتیجه گناه است.
خدای متعال یک فرصتی به ما داده است به اسم شب جمعه، به اسم ماه رمضان، به اسم عرفه. فرصتهایی برای این که آدمها بیایند بخشیده شوند، بار گناهشان کم بشود. وگرنه خدایی نکرده این لایه میکند. وقتی لایه کرد، حجاب میشود. آدم زیر بار معاد و قیامت نمیرود. در عرصه سیاست و مسئولیت حکومت، این از همه چیز خطرناکتر است.
شهید مطهری در "داستان راستان" نقل میکند، ظاهراً متوکل بوده؛ یکی از علما را دعوت میکند و میگوید: "من دو تا پیشنهاد برایت دارم. یکیاش این است که معلم خصوصی بچههای من شوی." گفت: "نه، من زیر بار این نمیروم." پیشنهاد دومم این این است که قاضی دربار من شوی. گفت: "نه، زیر بار این هم نمیروم." گفت: "خیلی خب، حالا که زیر بار هیچی نمیروی، بیا یک ناهار با هم بخوریم." ناهار را خورد. بعد از چند وقت، گفت: "قاضی برای دربار میخواستی، هنوز هم میخواهی؟" گفت: "بله." "معلم خصوصی هم برای بچههایت میخواستی، هنوز هم میخواهی؟" گفت: "بله." این اثر لقمه است! لقمه ماهی. آدم گاهی با اینها حشر و نشر پیدا میکند، نشست و برخاست پیدا میکند. حالا به حساب اقتضای روابط دیپلماتیک و اینها... بالاخره لقمه پادشاه عربستان، مثلاً یک دفعه آدم بخورد، اثر میکند. نمکگیر میشوی.
در این رفت و آمدها، لقمهها... اگر کسی توانست مسئولیت داشته باشد در جایی و بهشتی بشود، این واقعاً در روایت فرمود: "اگر دوستی داشتی، این دوست شما بعد از یک مدت رئیس شد؛ یک دهم دینداری سابقش را هنوز داشت، بدان خیلی آدم خوبی است." چون تمام دین آدم را میبرد ریاست! تمام دین آدم را. این جوری.
روز قیامت، هر کسی آقا... چقدر این موارد عجیب است! کم هم میشنویم، کم هم میگوییم. هر کس هرجا مسئولیتی داشت، مدیریتی داشت، ده نفر زیر مجموعه او بودند؛ ده نفر که یک جایی مدیریتی داشت، ده نفر زیر مجموعه او بودند، روز قیامت با غل و زنجیر وارد محشرشان میکنند. اول با غل و زنجیر وارد محشرشان میکنند، حسابرسی میکنند. اگر به این ده نفر ظلم نکرده بود، آزادش میکنند. یعنی اصل با جهنم است.
در مسئولیت و ریاست، تک و توکی نجات پیدا میکنند. سالم باشم، با تقوا باشم، نورانی باشم، مثل رهبر عزیز انقلاب ما. تمام دنیا را بگردید، مانند آقای خامنهای پیدا نمیکنید. علامه حسنزاده آملی، این شخصیت فرهیخته و بینظیر که در استان شما زیارت کردیم، خدمتش رسیدیم. این انسان فوقالعاده. علامه طباطبایی فرمود: "حسنزاده آملی را جز امام زمان کسی نشناخت." علامه حسنزاده شخصیت بینظیر. یکی از دوستان ما در این روستا... هر کس هر جای عالم من را یاد کند، من یادش میکنم. من متوجه میشوم. هر کس هر جا اسم من را بیاورد متوجه میشوم، دعایش میکنم. ایشان وقتی حضرت آقا، رهبر معظم انقلاب، آمدند آمل، دولا شد دست رهبر انقلاب را ببوسد. کسی که از کودکی چشم برزخیش باز بود، میگوید: "ده سالگی من خدمت امام رضا مشرف شدم. حضرت به من عنایت کردند. دهها علم را گرفتم ده سالگی." ایشان آمد خدمت رهبر معظم انقلاب، خیلی احترام کرد. جایگاه علمی این جوری. آمدی به استقبال رهبر معظم انقلاب؟ ایشان اگر به اندازه خرمایی، به اندازه هسته خرمایی، حرام در وجود این مرد راه پیدا کرده بود، نمیآمدند به استقبال ایشان. اگر به اندازه هسته خرمایی حرام در وجود او راه پیدا کرده بود...
یک عادت بدی است دیگر، باید حتماً کسی بین ما از دنیا برود تا دربارهاش صحبت بکنیم، تا فضایلش را باور بکنیم. کودک بودیم در تهران، مرحوم حاج اسماعیل دولابی میآمد منزل همسایه ما سخنرانی میکرد. وقتی از دنیا رفت، گفتند: "عارف بالله، شاگرد انصاری همدانی." گفتم: "همین آقا صحبت میکرد؟" تا بفهمیم چی به چی است، کی به کی است، چه خبر است؟ کسی مسئولیت داشت، ریاست داشت، پاک ماند، روز به روز نورانیتر شد. اصل عبادت، اصل تقوا اینهاست. قدرت دستت باشد، بتوانی سوءاستفاده بکنی، نکنی. هستند عزیزان ما در جلسه، هستند. بهتر از من میتوانند در مورد رهبر معظم انقلاب و زندگی ایشان صحبت بکنند؛ آشنایی بیشتری دارند، از نزدیک دیدهاند زندگی حضرت آقا را.
یک ماجرایی را عرض بکنم خدمتتان. شب جمعه است. این داستان، داستان عجیبی است. بگذارید اول روایت بخوانم یا " میخواهم" انتخاب بکنیم؟ شما تعیین بکنید: اول روایت بخوانم بعد این داستان را بگویم، یا اول داستان را بگویم بعد روایت بخوانم؟ اول روایت بخوانیم؟ کیا موافقند؟ هر کی موافقه صلوات بفرستد. اول حدیث صلوات بفرستند.
در روایت دارد: محمد بن مسلم میگوید: "دیدم امام باقر علیهالسلام در خانه نشسته بودم در مدینه." روایت عجیبی است. بعد حضرت دیدند مردم گروه گروه دارند میروند. حضرت فرمودند: "حدث بالمدینه؟" "چیزی شده؟" بهشان گفتند: "آقا جان، والی مدینه، مسئول، والی مدینه عوض شده. والی جدید آمده. مردم دارند میروند بهش تبریک بگویند." حضرت چی فرمودند؟ "تبریک بگویید؟ مگر نمیدانند این آقا که رئیس شده، این ریاست «باب من أبواب النار» است؟" این یک دری از درهای جهنم است، تبریک ندارد؛ تسلیت دارد! آقا جان، قربونتان بروم! برای این که چهار سال رئیس بشوند، یک سال رئیس بشوند، دو سال رئیس بشوند، دروغ میگویند. تهمت میزنند، پرونده درست میکنند، رأی میخرند، پول پخش میکنند، وام میدهند؛ برای دو سال ریاست، برای یک سال ریاست.
آن عالم بزرگ در مازندران شما، کاندیدای انتخابات مجلس خبرگان، میگوید: "رفتم خدمت مرحوم آیتالله عیاضی (رضوانالله علیه)، این شخصیت بینظیر و فوقالعاده در رستمکلاه (رحمتالله علیه). رفتم خدمت ایشان، گفتم آقا من کاندید شدم برای انتخابات." ایشان به من فرمودند: "اگر رأی آوردی، اگر رأی آوردیم، به نماز که نمیخوانیم. به رهبری و نظام و بسیج و اینها حمله میکنیم. رأی هم نیاوردیم، باز هم حمله میکنیم." ایمان! ایمان!
داستان را بگویم براتون. شب جمعه است. شاد بشود روح امام (رضوانالله علیه)، ایام سالگرد امام. مرحوم حاج احمد آقا. این ماجرا آقا، ماجرای عجیب! من هر وقت این را نقل میکنم یادم میآید، موی تنم... مو به تنم راست میشود. ماجرای عجیب. این حاج احمد آقای خمینی (رضوانالله علیه)، یک خوابی میبیند. در اثر عقاب این خواب سکته میکند که بعد از آن سکته، در مدت کوتاه ایشان از دنیا میرود. این خوابش را ایشان برای یکی از مراجعی که الان هم در قم هستند و "القید حیاتم" قید حیاتند، ایشان این خواب را برای آن مرجع بزرگوار تعریف کرد.
خواب چی بوده؟ حالا حاج احمد آقا، خب خیلی به امام نزدیک بود. بعد از رحلت حضرت امام، خب حاج احمد آقا چه سالی از دنیا رفتند؟ خاطرتان هست؟ سال هفتاد و چند؟ سال ۷۳ یا ۴؟ ۷۳ بود، درست است؟ اسفند ۷۳. من یادم هست روزهای آخر سال بود. احمد آقا خواب حضرت امام را میبیند. از حضرت امام میپرسد که: "آقا، آن طرف چه خبر است؟" امام! امامی که عرض کردم خدمتتان، امام باقر فرمودند: "در آخرالزمان مردم دور روحالله جمع میشوند." امامی که فرمود: "در تمام عمرم نترسیدم." امامی که اگر آب میخورد، به خاطر خدا میخورد. این امام عظیمالشأن ما، آن امامی که بهجت فرمودند: "وقتی داشت از دنیا میرفت، دیدم راضی از کاری که کرده." از امام پرسیدم: "آقا، آن طرف چه خبر؟" فرمود: "احمد، خیلی سخت است. من که به سختی عبور کردم. هر دستی که در بالکن جماران تکان دادم، آن طرف از من حساب کشیدند. این را برای چی تکان دادی؟ من که به سختی عبور کردم." احمد آقا این خواب را که میبیند به سکته خفیفی میکند. رها میکند جماران را، رها میکند. میآید یک خانهای را در یکی از روستاهای اطراف قم ایشان میگیرد. میروند از خون عبادت، چلهنشینی، ذکر، گوشهگیری و اینها... صاحب کرامات شده بود. مثلاً من حاج احمد آقا، این اواخر تاریخ مرگش را هم اعلام کرده بود. به یکی از خادمان جماران گفته بود: "من روز فلان از دنیا میروم." اگر باورمان بیاید آن طرف چه خبر است! بله، بعضی دیگر از این مسئولین هم بودند، ازش مصاحبه گرفته بودند. در سن هشتاد سالگی گفته بودند: "خب شما..." "من خیال مرگ ندارم! مثل یک قلب من مثل یک جوان بیست ساله میزند، حالا حالاها کار دارم." بنده خدا خیلی ناگهانی از دنیا رفت. یکی مثل امام، سحرها پا میشود. حاج احمد آقا فرموده بودند: "حالا ببینید این امام کی بود، بعد آن طور میگوید از من چقدر حساب کشیدند!"
سحرها گمشدهای برای عبادت. در جوانی، در خاطرات امام نقل شده. خب منزل امام و حاج آقا مصطفی بغل هم بود. قم اگر تشریف برده باشید، دیدهاید: این طرف منزل امام است، این طرف منزل حاج آقا مصطفی است. حاج آقا مصطفی شب مهمان داشت. در خاطرات آمده که مهمانش نصف شب پا شد، بیدار کرد حاج آقا مصطفی را. "آقا پاشو! چی شده؟" گفت: "فکر کنم یکی از همسایههایتان از دنیا رفته، صدای ضجه میآید از خانه همسایهتان." گفت: "بابا بخواب! این پدرم است، حاج آقا روحالله هر شب..." بعد حاج احمد آقا گفته بودند: "عبادت امام چطور بود؟" گفته بود: "امام جوانی که بود، خب آدم پیر که میشود اشکش خشک میشود. امام جوان که بود، سحرها برایش دستمال کاغذی میگذاشتیم. این اواخر حوله میگذاشتیم." صدا و سیما تا حالا پخش نکرده. پخش میکردند عبادت امام را. شب آخر امام ضجه میزدند. شبهای آخری که پا میشدند برای نماز، دو نفر هم زیر بغلشان را میگرفتند. چراغ روشن؟ دوربین دارد فیلمبرداری میکند؟ در خلوت چه حالی داشت این حضرت امام.
علامه حسنزاده در مورد رهبر معظم انقلاب فرموده بودند: "دنیا او را شکار نکرد." خیلی هنر است. گول این چیزها را نخورد. حالا برای ریاستها، چهها که نمیکنند! خودم، امثال بنده، مثل من! وقتی ضعف ایمان باشد، یک نفر برای همین امامت جماعت این مسجد، آدم هر کاری از دستش بر بیاید میکند. برای همین منبر، هر کاری از دستش برمیآید میکند. برای همین میکروفون، هر کاری از دستش برمیآید میکند. یکی از چیزهایی که آدم را وادار به غیبت، تهمت اینها میکند -که در مورد غیبت صحبت کردیم- همین ریاست، حب مقام، حب جاه است. چرا به دیگری برسد؟ دیگری رسید، مسئولیت در گوش من برداشت. عرض ما تمام. آنی که کمک میکند به آدم، ایمان، ایمان. آدم فریب دنیا را نخورد.
امروز به بهترین گلزار شهدای شهرستان شمال نشسته بودم. پیرمرد نورانی و باصفایی را که مطرح بود بشناسید شما، حالا من اسم نمیآورم. آمدم گوشیام کنار من بود. به سختی راه میرفت. نشست. گفتش که: "حاج آقا، من یک سؤالی دارم." حالا با همین لهجه شیرین مازندرانی، "شما عماد توفیق نداریم این لهجه را داشته باشیم." تا حدی میفهمیم. البته عزیزان وقتی صحبت میکنند اثر لهجه داریم. و دوستانی که داشتیم مازندرانی بودند، تقریباً یاد گرفتیم خیلی از کلمات را. با این لهجه شیرین مازندرانی ایشان پرسید که: "من ۸۳ سالمه، روزه میگیرم. روزهای که میگیرم حرام نیست؟" بعد دنبال این بود که هرجور شده درستش بکند، بتوند روزه بگیرد. بعضی دنبال ایناند که هرجور شده روزه نگیرد. "من سال گذشته گفتم در تمام عمرم روزهخواری نکردم. سال گذشته که گرفتم، گفتم: دیگر من سال بعد دیگر نمیتوانم بگیرم. امسال هم که شده، خیلی سختمه، اذیت میشوم، چشام سیاهی میرود. ولی سحر که میشود، با خودم میگویم که تو حیفت نمیآید این ایام را از دست بدهی؟ ماه رمضان را. مگر چقدر دیگر هستیم؟" من لذت بردم. این پیرمرد با یک کلاس سواد ندارد. بعد شروع کرد از علاقهاش به اباعبدالله الحسین گفت. "شب جمعه است. بچههایم بابلسر مینشینند. چند تا بچه دارم. جان این که بخواهم تو بابلسر بروم ندارم. به این بچهها سر بزنم. آنها بیایند پیش من. کربلا؟ همین الان راه میافتم میآیم. اگر بگویی زیارت کربلا، همین الان." این عشق اباعبدالله، این توسل. شب جمعه است، دست به دامن اباعبدالله. به ماه رمضان. نصف این ماه گذشت تا شب قدر. خوبانی دستشان میرسد.
**السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.**
ای آشنای عبد گناهکار. یا ای آشنای عهد گناهکار. مجیر مشکلگشای هرچه گرفتار. یا مجیر از من تمام عمر یا گناه مرا ببخش. شرمندهام از این همه یا مجیر. میترسم از دوری حسین. میترسم از قیام تو از دوری حسین. برگمان به من بده از... تا کربلای حضرت ارباب پر بگیرم. با یک سلام لحظه افطار. یا خواهم که بی نجات کنم تو را در تحت قبه حرم یار. یا امشب جواب بسوز و هوای مرا بده. دیگر برات کرب و بلا مرا بده.
آن عالم فرزانه فرمود: "شب جمعه در رؤیا رفتم کربلا. خواستم وارد حرم بشوم، دیدم پیرمرد جلوی در حرم ایستاده است. از آسمان کاغذی میبارد. زائران حرم اباعبدالله این کاغذها را جمع میکنند. کاغذی به من رسید. برداشتم. در کاغذ نوشته بود: «برائت من النار» برای زائران شب جمعه. خواستم داخل حرم بشوم، دیدم این آقا مانع من شد. گفتم: بگذار بروم داخل. گفت: نمیشود. گفتم: شما کی هستی؟ من حبیب بن مظاهرم. گفتم: چرا نمیشود داخل حرم بروم؟ گفت: امشب حرم غوغاست. امشب مادرش فاطمه مهمانش هست. شبهای جمعه فاطمه با اضطراب آید به دشت کربلا. گردد به دور خیمهها، گوید: حسین من! چشات را با غربت." امشب صدای مادرش، ای صدای "چرا، چرا، اگر کشتند، چرا نکردند کفن! برجسته..." اگر حسین...
در حال بارگذاری نظرات...