تبیین حدیث معراج و مشاهدات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در معراج
بر روی ابواب جهنم عباراتی حک شده که متناسب با خصوصیات و احوالات اهالی آن است
خدا رحیم است؛ اماهر چه بکاری همان را درو می کنی!!!
عبارت حک شده بر روی درب اول جهنم
عاقبت به خیری یعنی …عاقبت به شری یعنی …
باور کن؛ خدا را باور کن
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
شبهایی است که پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی -صلی الله علیه و آله و سلم-، براشون واقعه معراج رخ داد. شبهای خیلی عزیزیست. معراج، واقعه بسیار عجیبیست؛ کمتر در جلسات ما، در مباحث ما به این موضوع پرداخته میشود. شب هجدهم، شب معراج پیغمبر اکرم است. درباره معراج و چیزهایی که پیامبر اکرم در معراج مشاهده کردند، اتفاقاتی که افتاد، انشاءالله عرض میکنم خدمتتان.
معراج خاصی بود. پیامبر اکرم را از مکه به مسجدالاقصی بردند. از آنجا هم پیامبر اکرم را با جسمشان به آسمان بردند. پیامبر در آسمان پنج وعده نماز خواندند، انبیاء را دیدند، در هر آسمانی اتفاقات خاصی برایشان افتاد و چیزهای خاصی دیدند. تمام اینها، آقا جان، این همه مسائلی که پیش آمد، گفتند وقتی پیغمبر اکرم برگشتند، آن وقتی که تشریف بردند و از منزل خارج شدند، کلون در منزل پیغمبر به حرکت درآمد. رفتن و این همه وقایع را دیدن (یعنی چند ثانیه شد به ساعت دنیا، رسالت دنیا، چند ثانیه شد رفتند سیاحت کردند در آسمانها) مسئلهای نیستش که بخواهیم بگوییم نمیشود باورش کرد. ما در مورد سوره مبارکه اسرا، که امروز عزیزان در جزء ۱۵ خواندند، در قرآن آیه داریم. سوره اسرا در مورد همین است. آیات فراوانی در قرآن، آیات فراوان در مورد معراج است. در مورد واقعه معراج.
واژه معراج واقعاً بسیار عجیب و غریب است. حضرت استاد آیتالله جوادی آملی در درس میفرمودند: «این واقعه، واقعهایست که باید بین ما (اهل علم) پایاننامهها نوشته بشود در مورد واقعه معراج و عجایبی دارد». پیغمبر اکرم خیلی چیزها را دیدند و سوغاتی آوردند برای ما از معراج. سوغاتیشان کدام آیه است، آقا جان، عزیزان من؟ آیه «آمن الرسول». این آیه را پیغمبر اکرم، مستقیم از خدای متعال دریافت کردند، بدون واسطه. آیه «آمن الرسول»، اگر عزیزی بعد از نماز عشا، این آیه را بخواند (نماز عشا که تمام شد)، آیه «آمن الرسوم» را بخواند، تا طلوع آفتاب برایش عبادت مینویسد (اذان صبح، اذان صبح عبادت). پس فردا شب پیامبر این آیه را از معراج با خودشان میآورند.
وقتی که برگشتند، چیزهایی را تعریف کردند از معراج. بنده با همین جمله یک فرد سُنی را شیعه کردم. بهش گفتم (البته حرف زدیم با هم، مفصل صحبت کردیم)، گفتم: «خبر داشتی که پیغمبر وقتی معراج رفت، خدا با چه صدایی با او صحبت کرد؟» گفت: «نه.» در روایات ما هست. پیامبر اکرم وقتی معراج رفتند، صدایی شبیه سیمای امیرالمومنین شنیدند. عرض کردند: «خدایا، علی زودتر از من آمد؟» خدا فرمود: «ملائکه این جهان مشتاق دیدار روی امیرالمومنین است. من ملکی به شکل علی خلق کردم.» تا یکهو دورش بگردند.
خدا فرمود: «با صدای امیرالمومنین (آن صدایی که خلق شد تا مفاهیم را به گوش پیغمبر برساند؛ صدای شبیه صدای امیرالمومنین)، من در قلب تو نگاه کردم، دیدم محبوبی محبوبتر از علی در آن نیست. برای همین با این صدا با تو صحبت کردم.» وقتی که پیامبر اکرم برگشتند، یکی از چیزهایی که دیدند و نقل کردند، بهشت و جهنم بود. پیغمبر فرمودند: «من رفتم بهشت را دیدم، جهنم را دیدم.» بهشت چه ویژگیهایی داشت، جهنم چه ویژگیهایی داشت؟
این بحث درهای جهنم را ما این شبها با هم پیرامونش صحبت کردهایم که پیغمبر اکرم فرمودند: «درهای جهنم در ماه رمضان بسته است.» موضوع بحث ما این شبها در مورد این درهای جهنم بود که اینها چیست و چرا در ماه رمضان بسته است؟ تا حدی صحبت شد. پیامبر اکرم فرمودند: «من رفتم درهای جهنم را دیدم. روی درهای جهنم جملاتی نوشته شده، روی درهای بهشت جملاتی نوشته شده.» جملاتی که روی درهای بهشت و جهنم نوشته شده، یعنی چه؟ خب، آنجا که دیگر کسی از دنیا رفته و دارد میرود، یک جملهای بخواند، حالا بخواهد چیزی یاد بگیرد، فرصت عمل ندارد. به چه کار میآید، یک چیز لغوی است، یک تابلویی زدهاند، وقتی کسی نمیتواند به محتوای این تابلو عمل بکند، به چه کار میآید؟
این را دقت بفرمایید، سؤال مهمی است. جملاتی که روی درهای جهنم نوشته شده، خاصیتش چیست؟ نشان میدهد چه کسانی از این درها وارد جهنم یا وارد بهشت میشوند؛ این درها اختصاص به چه کسی دارد؟ آنجا کسی دارد میرود جهنم، روی در جهنم یک شعاری نوشته باشد، یک چیزی یاد بگیرد یا نه؟ جدا از بهشت (خب، بحثش مفصل است)، جهنم که بحثمان بود، جملاتی که روی درهای جهنم نوشته شده بود به برکت صلوات بر محمد.
مرحوم ابن شاذان نقل کرده، فضل بن شاذان (شخصیت بسیار مبارکی است. ایشان در نیشابور دفن هستند. بنده چند بار مشرف شدم حرم مطهر جناب فضل بن شاذان). ایشان کسی بوده که امام عسکری فرمودند: «من به مردم خراسان غبطه میخورم، خوش به حالشان، اینها کنار فضلند. من از فضل دورم ولی مردم خراسان کنار او هستند.» مزار ایشان در نیشابور است. در کتابهای خیلی خوبی دارد، یکی از کتابهایش کتاب «فضائل» است. خدمتتان از کتاب «فضائل» ابن شاذان نیشابوری روایتی نقل میکنم، روایت معتبر: «وقتی من رفتم، جبرئیل به من گفت: 'من مامور شدم بهشت و جهنم را به تو نشان دهم.' من را با خودش برد. بهشت را نشان داد. درهای بهشت را دیدم. روی درهای بهشت چیزهایی نوشته بود. علی الباب الاول (روی در اول جهنم) چه نوشته شده بود؟ ثلاث. سه تا جمله روی در اول جهنم.»
معلوم میشود که جمله اول، من رجا من رجاالله تعالی، «کسی امید به خدا داشته باشد». خوشبخت. امید به چه چیزی باعث عاقبت به شری آدم میشود؟ ناامیدی از خدا. امید به دیگران، چشم امید داشتن به این و آن. نماز بخوانید. خدا داریم. خدا خیلی کریم است. چطور در مورد چکّت، وقتی قرار است پاس بشود این حرف را نمیزنی؟ میزنی شب و روز نداری، خواب نداری. به روزه و نماز که میرسد، امیدت گل میکند جای دیگر. خدا نمیتواند کمک کند؟ خدا رحیم نیست؟ فقط در مورد نماز و روزه کریم است؟
لقمان حکیم (بردهای بود. مولایی داشت، صاحبی داشت). صاحبش به او گفت: «لقمان، گندم را بردار، ببر بکار.» صاحبش بینماز بود. لقمان حکیم صبحها برای نماز صبح که بیدار میشد، مولا را بیدار میکرد: «پاشو، وقت عبادت است.» مولا گفته بود: «خدا کریم است. خدا رحیم است.» لقمان تو مزرعه بکار رفت و پاش. بعد مدتی صاحبش آمد، دید که همه مزرعه پر از جو شده. به لقمان گفت: «جو کاشتی؟» لقمان گفت: «مولای من، صاحب من، من جو کاشتم. گفتم خدا کریم است، رحیم است. خدایا، ما جو میکاریم، تو ازش گندم در بیاور.» مولا گفت: «مسخرهبازیها چیست این حرفها؟» نماز نخواند، گفت خدا کریم است. نماز نخوانده گفت نماز، گندم در بیاید. عجب حرفی زدی!
مدرسه مشهد، مدرسه عباسقلیخان. شبها محدودهای است خیلی حرفها را میخواهیم بزنیم، فرصت نمیرسیم. داستانی که از مشهد میخواهم امشب برایتان بگویم. فرصت بهش برسد، عرضمان خیلی طول نکشد. در مشهد مدرسهای داریم به اسم عباسقلیخان. دیدند مدرسه عباسقلیخان، پسر مومنی داشته. این پسر گفت: «بابا جان، پول داری. هزینه کن در راه خدا.» پدر گفته: «ببین عزیزم، من خیلی مال دنیا دارم. از دنیا که برم، به اندازه هفت من که رفتم، شما کار خیر انجام میدهی برای من میفرستی.» ماه رمضان بوده ظاهراً. یک شبی جای مهمانی دعوت بودند. قدیم خب، مستحضر هستید چراغ نبود، از این چراغهای دستی دستشان میگرفتند توی کوچهها راه میرفتند. یک شب عباسقلیخان با این پسر مومنش جایی دعوت بودند. مهمانی. خب باید پسر جلوتر برود دیگر، چراغ را بگیرد که جلو معلوم بشود، پدر دنبالش بیاید. پدر بهش گفت: «پسر جان جلو.» پسر گفت: «پدر جان، شما برو، من چراغ برایت میفرستم.» پدر گفت: «دیوانه شدی؟» بله، میشود؟
این هم مثل همین بحث سیر و مراجع است. کسی که اصلاً مطلقاً نماز نمیخوانده، وقتی از دنیا رفت، به عهده بچه میآید نماز خواندن یا نه؟ وقتی به دردش نمیخورد. اما اونی که در تمام عمرش اعتقادی نداشته و مشکل داشته، مریض بوده، یک ایامی نتوانسته بخواند، یک وقتی سستی کرده. این پدر گفتش که: «عجب، عجب حرفی زدی! من متنبه شدم. میخواهم وقتی که قبل از اینکه بره (نور را فرستاد) از در پایین خیابان که وارد میشوی، میآئید بیرون، نواب صفوی، بازار عباسقلیخان، از در که میآئید بیرون نرسیده به پنج راه. روبرویتان پنج راه است، در نواب صفوی که بیرونمیآئید سمت راست.»
این میشود امید به خدا. از خدا ناامید است. رزق و روزیاش را دست این و آن میبیند. دست خدا نمیگیرد. رهبر معظم انقلاب چند وقت پیش فرمودند: «فرمودند بعضی مسئولین ما امیدشان به آمریکا (شیطان) است. یک پولی بدهد، شیطان مشکل ما را حل بکند.» شیطان بزرگ، آمریکا. «آمریکا مشکل اقتصادمان را حل بکند. مشکل اشتغالمان را حل بکند.» اما دلشان گرم به وعده شیطان است. شیطان هم که همیشه میزند.
ماجراهای عجیب زندگی من است. این هم مربوط به مشهد است. امشب از مشهد زیاد یاد کردیم. عزیزان مشهد رفتند، انشاءالله امشب امام رضا (ع) عنایتی بکند. درباره این امید. امید به خدا. کسی امیدش به خدا نباشد، امیدش به دیگری باشد، عاقبت به شر میشود. روی در اول جهنم این را نوشته. اولین عامل جهنمی شدن آدمها این است: امیدشان به شیطان است، امیدشان به غیر خداست.
قضیهای از امام رضا علیه السلام: شخص به ایشان گفت: «آقا، من مشکل مالی دارم. ازدواج نکردهام.» امام رضا فرمود: «من اگر ضمانت بدهم، تو ازدواج کنی، تأمینت میکنم. ضمانت من را عمل میکنی؟» شخص گفت: «بله آقا جان. پایینتر از شما هم ضمانت بدهد، قبول میکنم.»
خدا در قرآن فرمود: «کسی به خاطر نداری نندازه ازدواج را. اگر فقیر باشد، من خدا تأمین میکنم.» او امیدش به جیب باباشه، امیدش به دست دیگران است، امیدش به جنسی است که تو گمرک دارد. امید به همه چی دارد غیر خدا.
ما مشهد جلسهای داشتیم. عزیزان میآمدند شرکت میکردند. یکی از اهالی جلسه پسر جوانی بود. یک روز مادرش تماس گرفت با ما. گفتش که: «حاج آقا یک عرض دارم. مشورتی دارم.» چندین سال پیش بود. گفتش که: «من باردار شدم، بچه چهارم، بچه سوم چهارم بود. بچه چهارم ناخواسته بوده.» گفت: «شوهر من میگوید من این بچه را نمیخواهم.» شوهر ما میگوید: «من این بچه را نمیخواهم. بعد از قتل بچه گفت: من نمیخواهم، من تو مخارج همین سه تا ماندم. دنبال نانخور اضافی نمیگردم. بسمه، دارم به اندازه کافی.» عجیب بود. این دیگر بیواسطه دارم نقل میکنم. دست ترکیه یا ازش کلید اسرار میسازد، از پس اضافی برمیآید.
قانع کردیم که شوهرش را قانع کند که این بچه وقتی به دنیا آمد، هدیه کنند به مثلاً (شما فرض بفرمایید مهر ماه) یک خانوادهای که بچه نداشتند. به ما زنگ زد. گذشت مثلاً فرض بفرمایید خُرداد سال بعد تماس گرفت. گفت: «بچه به دنیا آمد. دادیم به کسی، بدون اینکه ببینیم بچه را. همان جا تو بیمارستان تحویل گرفتند.» پرسیدیم: «چرا ناراحتی؟» گفتش که: «مثلاً من یک ماه پیش زایمان کردم. امروز پریروز، شوهر من سردرد گرفته. بردیمش دکتر. دکتر آزمایش ازش گرفته. میگویند یک ماهه آقا سرطان دارد، سرطان خون.» حساب کردیم از روزی که بچه را دادیم، شوهرم مرد. گفت: «از دنیا رفت.» خوابش را دیدم، میخواهد برود سمت کربلا. یک بچه شیرخواره توی راهش وایساده. گفت: «نمیگذارم بروی.» یعنی تو شیر بنده خدا را از عذا تاریخ. آن آقا گفت: «بچه را دادیم رفت. هیچ راهی هم نداریم که پیدا کنیم، حلالیتی بطلبیم. به حق شیر این بچه را از بچه گرفتید. بچه را از مادرش جدا کردید. بین بچه و مادر جدایی.»
امید به غیر خدا، امید به جیب، امید به کسب و کار، ورود به بازار. به همه کس توکل دارد، غیر خدا. امید که امشب عاقبت به شر میشود آدم بیچاره. «مَن خافَ الله تَعالی، اَمِنَه». هر کس از خدا بترسد، ایمن باشد. جمله دوم روی در اول جهنم.
جمله آخرم این: «والحال کل مغرور من رجا غیر الله هرکه به غیر خدا اعتماد کند و امید داشته باشد، بدبخت میشود.» این را روی در اول جهنم نوشته بود.
در روز میلاد امام مجتبی علیه السلام، عرض من کوتاه است. آن امام مظلوم. مردم مدینه امید به چه کسی داشتند؟ «معاویه وضعمان را خوب میکند. معاویه خوب مدیریت میکند. با امام حسن مجتبی که باشیم، تحریم و جنگ و گرفتاری. با معاویه میریم، نه جنگ داریم، نه تحریم داریم.» خب چه شد؟ مردم کوفه و مدینه، امام حسن مجتبی را به معاویه فروختند. مردم کوفه چه دیدند؟ مردم مدینه چه دیدند؟ مردم مدینه واقعه حره را دیدند. سپاه یزید آمد تو مدینه، سه روز گفت: «زن و مال و جان اینها برای شما.» ۱۵ هزار نفر را کشتند تو سه روز. مردم مدینه را که امید بسته بودند به معاویه، پسر معاویه قتل عام کرد.
مردم کوفه. مرحله بعد، حجاج بن یوسف ثقفی آمد. حالا همین مردم کوفهای که به ظاهر علی را دوست داشتند، ولی امیدشان به جیب یزید و مال معاویه و این ها بود. حجاج بن عبدالله، حجاج بن یوسف آمد، گفت: «هر شیعهای تو این شهر پیدا شد (یعنی اسم علی داشت، اسم شیعه علی داشت، محبت به علی داشت)، بردارید بیارید بندازین اشتهایم باز بشود.» ترکیب شیطان، اعتماد کرد. آخر چوب معاویه را خورد.
به خدا اعتماد کرد. توسلی داشته باشیم خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام. شام میلاد، عنایتی، نظری. انشاءالله ملت ما پیروز بکند تو همه عرصهها، از جهت امنیتی، از جهت اقتصادی. هر آنچه ناشدنی هست، با حسن بشود که حضرت مشکلگشا، حسن بشود. به حسن خود شود بین مردمان مشهور. کسی که یاد لبش ذکر یا حسن است. اسیر حسن، کس دیگری نخواهد شد، کسی که دلبرش از ابتدا حسن بشود. آخونیم و امام الکریم، نوکریم. قسم به ذالکرم آقای حسن. به سینه احدی دست رد نخواهم زد. روا صاحب این ادعا حسن گدای لقمه نیست. شرافت ماست شبی که بانی این سفرهها حسن. نظر کردهایم و فهمیدیم حسین نیست. پس از حذف یار حسن بشود. این همه دلداده حسین هستند به اینکه صاحب دلهای ما حسن بشود.
گریز: هرچه که روز است کربلا، ولی کربوبلا لحظات آخر. برادر آمد کنار برادر. ابی عبدالله نگاه میکرد به بدن برادر. به بدن امام مجتبی، ثابت شده بود تمام بدن کارگر شده. بر این بدن، ای لحظههای خون بالا میارن (اینجا جمله مبهم است). تمام ابی عبدالله صحنه را دیدند، شروع کردند گریه کردن. امام حسن فرمود: «برادرم، چیه؟ چرا گریه میکنی؟» ابی عبدالله عرضه داشت: «غارتزده اونی نیست که مالشو دزد میزنه. غارتزده منم برادری مثل شما را از دست میدم.» لا اله الا الله.
امام مجتبی رو کرد: «گریه نکن برادر. تو خودت کربلا داری. یک روزی میآید با لب تشنه، بین سر از زن جدا میکنه. سی زن و حسین.»
در حال بارگذاری نظرات...