محبت، اساس بندگی و عبودیت
نشانه عشق به خدا و سلامت نفس
الگو و شاخص سلامت
همین برای دشمنی با خدا و پیغمبر کافی است
این افراد، عاق امام حسین علیه السلام هستند
پدر و مادر اصلی ما
عشق علامه طباطبایی به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله
آدم حسابی ها اینطوری غذا می خورند
جا پای پیامبر بگذار
عنوان نامه عمل مومن
از غم ها و ترس ها، علاقه ها معلوم می شود
کلاست رو ببر بالا
اگر زمین تا آسمان را پر از طلا کنی، جبران نمی شود
تا حالا شده بهانه امام زمان علیه السلام را بگیری؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
کلمات مرحوم آیتالله العظمی بهجت را میخواندیم؛ فرمودند که اساس بندگی و عبودیت "محبت" است، محبت به خدای متعال و اولیای خدا. بعد آیه قرآن را فرمودند: "إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی". علامت اینکه آدم خدا را دوست دارد این است که از پیغمبر تبعیت میکند. چرا؟ چون پیغمبر در این عالم عاشقترین کس به خداست و محبوبترین کس برای خداست. شاخص ما پیغمبر است. بعد، خودمان را با پیغمبر تطبیق میدهیم. هر چقدر شبیه پیغمبر بودیم، رو به راه است و با خدا هماهنگیم. هر چقدر از جنس پیغمبر نبودیم، خدای نکرده، معلوم میشود که مشکل داریم و کارمان میلَنگد.
دیدید این عکسبرداری که میکنند، وقتی یک استخوان میشکند، از کجا تشخیص میدهند که یک استخوان شکسته؟ از چه چیزی تشخیص میدهند؟ آنجا یک الگویی دارد، به دیوار زدهاند. حالا این اسکلتهایی هم که توی بیمارستانها میگذارند همین است دیگر. تصویری دارد؛ توی این تصویر گفته: "آقا، استخوانهای پا باید چه شکلی باشد؟" این استخوانهای پای یک انسان سالم است؛ استخوان پای یک انسان سالم، استخوان دنده یک انسان سالم، عروق یک انسان سالم. با این تشخیص میدهند، با این محک میزنند، با این چک میکنند. یک الگو داریم، الگوی سلامت. هر کس استخوانهای پایش این شکلی نباشد، معلوم میشود که پایش مشکل دارد، پایش پرانتزی است، بر فرض. چرا؟ برای اینکه آن با آن الگوی سلامت تطبیق پیدا نمیکند. استخوان میگویند شکسته یا میگویند مثلاً مشکلی دارد، این رگ بسته شده، کلیهاش ناقص است، کبدش مشکل دارد. از کجا میفهمند کبد مشکل دارد؟ دیدید آزمایش خون که میگیرند میگوید مثلاً فلان بخش خون باید این مقدار باشد؟ دیدید دیگر توی آزمایشها بین این عدد تا این عدد باید باشد. یعنی آدم سالم مثلاً اوره خونش اینقدر است، بر فرض، قند خونش اینقدر است، چربی خونش اینقدر است. هر کدام را نوشته، بالاتر از آن باشد مریض است، پایینتر از این باشد مریض است.
حالا، شاخص سلامت، الگوی سلامت توی این عالم کیست؟ پیغمبر اکرم و عترت پیغمبر. باید خودمان را تطبیق دهیم. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه تعبیری دارند، تعبیر عجیبی است. میفرمایند که باید آدم نگاه بکند و ببیند پیغمبر چه چیزهایی را دوست داشتند ما هم همانها را دوست داشته باشیم. پیغمبر از چه چیزهایی خوشش نمیآمد، ما هم از آنها خوشمان نیاید. بعد میفرماید که: "َلَوْ لَا" - اگر نباشد - "غَیْرَ هذا اَو لَولا وَ لا تَسْخیرَنَا مَا عَظَمَ الله و رسوله لَکَفَا بِهِ مُحَادَّتَ عَنْ اَمْرِ اللهِ وَ شِقَاقَ لِلَّهِ." این تعبیر توی نهجالبلاغه است. خیلی تعبیر عجیبی است، خیلی. این تعبیر عجیب است. میفرماید اگر ما فقط همین یک تفاوت را داشته باشیم؛ چیزهایی را دوست داشته باشیم که خدا و پیغمبر دوست ندارند؛ چیزهایی را بزرگ بدانیم که خدا و پیغمبر بزرگ نمیدانند؛ چیزهایی را کوچک بدانیم که خدا و پیغمبر بزرگ میدانند. همین یک دانه، فقط، اگر تو ما باشد، همین یک دانه برای اینکه آدم دشمن خدا باشد بس است. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمودند همین برای دشمنی با خدا و پیغمبر بس است.
بعضی چیزها را خدا و پیغمبر میگویند "ولش کن، جدی نگیر، مهم نیست!" تو جهیزیه گرفتن و توی دختر شوهر دادن به چه چیزهایی گیر میدهیم؟! چقدر سخت میگیریم! یک جنسی را میخواهیم بخریم، توی کسب و کارمان، توی زندگیهایمان، به چه چیزهایی که گیر نمیدهیم! صاحبخانه میخواهد مستأجرش را آخر سال حساب و کتاب باهاش بکند، تسویه کند. میگوید: "نه، این یک دانه ترک این گوشه که اصلاً این بنده خدا با مشت که نزده، این خودش ترک خورده! نه، این بابتش دو میلیون خسارت!" به چیزی که خدا و رسول اهمیت نمیدهند، اهمیت میدهیم. بعد میگوید: "آقا، فلان کار حقالناس است." میگوید: "چه کار کردم؟ حالا یک شب، مگر چی میشود؟!" چیزی که خدا و رسول اهمیت میدهند، اهمیت نمیدهد. چیزی که خدا و رسول دوست دارند، بیمیلی نشان میدهد. چیزی که علاقه ندارند، میل نشان میدهد.
زیارت کربلا؛ فرمود اگر کسی برود و بتواند برود و نرود، عاق امام حسین میشود. عجیب و غریب است در این زمینه. عاق امام حسین، مثل پدر و مادر که عاق میکنند. عاق والدین کیست؟ الان پدر و مادر دستش تنگ است، کمک لازم دارد، مشکلی دارد، دکتر میخواهد برود، پولی میخواهد، کمکی میخواهد، اساسکشی دارد. خب، پدر و مادر اساسکشی دارد، بچه نیاید - میتواند بیاید - میتواند کارگر بگیرد. نفرینش کنند. همین قدر که توی دل این پدر و مادر یک چیزی بیاید و دلخور بشود. روایت فرمود هر کس پدر و مادرش را دلخور کند، عاق والدین شده است.
خب، حالا والدین اصلی ما کیانند؟ اهل بیت. چطور پدر و مادر یک وقتهایی یک توقعاتی دارند، اهل بیت هم یک وقتهایی یک توقعاتی دارند. الان زیارت اربعین درش الحمدلله باز است، راه باز است. اِذعان میکنم که امسال هر کس خونش آدم میتواند راه بیفتد با هر وسیلهای شده تا مرز برود، از آنور هم که دیگر تا کربلا رایگان میرود و برمیگردد. بعضیها نمیروند، میتوانند بروند. این میشود عاق امام حسین. دلخور میشوند حضرت. حالا اینکه خوب است، بعضیها نمیروند، کلی هم متلک بار میکنند به آنهایی که میروند، کلی هم توهین میکنند به آنهایی که میروند. اینها - حیوانات که کاری نداریم، در مورد حیوانات که نمیخواهیم صحبت بکنیم - اینها از زمره انسانیت خارجند.
پیغمبر زیارت امام حسین را دوست دارد. پیغمبر امام حسین را دوست دارد. پیغمبر مجلس ذکر امام حسین را دوست دارد. علامت آدم سالم، علامت قلب سالم چیست؟ آن هم ذکر، آن هم مجلس امام حسین را هر چیزی را که پیغمبر دوست دارد، این هم دوست دارد. مرحوم علامه طباطبایی - رضوانالله علیه - کتابی دارند به اسم "سنن النبی". کتاب خیلی زیبایی است، کتاب سادهای هم هست، ترجمه هم شده. سیره پیغمبر را ایشان جمع کرده است: حمام رفتن پیغمبر، مسواک زدن پیغمبر، خوابیدن پیغمبر، ناخن گرفتن پیغمبر، ارتباطش با خانواده، ارتباطش با مردم، عبادت پیغمبر. همه اینها را جمع کرده است.
ایشان وقتی که این کتاب را مینوشته، یکی از اساتید ما میفرمود (محمود) وقتی داشت این کتاب را مینوشته به یک روایتی میرسد. روایت از جهت سند هم قوی نبوده است. به روایت میرسد پیغمبر یک موجود دریایی خاصی را که مال همان سمتها بوده دوست داشتند بخورند. حالا ماهی بوده، یعنی از زمره ماهیها به حساب میآمده، آبزی بوده، بزرگ. میفرمود که مرحوم علامه طباطبایی این در و آن در زدند، به هر راه که شده بود که یک بار از این ماهی بخورم. از باب عشقشان به پیغمبر. چون جد من، رسولالله، از این ماهی خوردهاند، میخواهم در عمرم یک بار هم که شده از این ماهی من بخورم که به پیغمبر بگویم: "یا رسولالله، من همیشه به شهوت خودم غذا نمیخورم!" خیلی نکته مهمی است. ما غذا میخوریم چرا؟ چون خوشمان میآید. آدمحسابیها غذا میخورند چرا؟ چون خدا خوشش میآید. چه میخوریم؟ چیزی که خوشمان میآید. آنها چه میخورند؟ چیزی که خدا خوشش میآید.
یکی از اساتید میفرمود که در نماز من همیشه در حالت تشهد روی دو تا زانو مینشستم. مستحب است که آدم روی پای چپ - روی ران چپ - خودش را بیندازد، پای راست را بگذارد روی کف پای چپ. بهش میگویند حالت تبرک. یکی از اساتید میفرمود که من اینجوری نماز نمیخواندم. بعد یک آقایی به من گفت که من خجالت میکشم روز قیامت پیغمبر را ملاقات کنم، بگویم یا رسولالله من تشهدم شبیه شما نبوده. از وقتی این جمله را شنیدم، دیگر من هم رویم نمیشود توی نماز معمولی بنشینم. آدم دوست دارد خودش را شبیه بزرگتر بکند دیگر.
مثلاً این پوتین و مدودف که پوتین الان رئیس جمهور روسیه است، به تعبیر بهتر، این شاگرد پوتین بوده. از سر علاقهاش به پوتین، مدل راه رفتنش شبیه پوتین، مدل حرف زدنش شبیه پوتین، نشستنش شبیه پوتین. آینه گذاشتهاند بغل، حرکت گردن، حرکت بدن، از اثر علاقه این شکلی شده است. آنهایی که عاشق پیغمبرند، مثل سلمان. سلمان وقتی میرفت بالای کوه، طرف آمده بود گفته بود که من یک رد پا بیشتر ندیدم. روایتش معروف است، شنیدید دیگر. "آمدید دو نفرند، پیغمبر و سلمان." گفت: "یا رسولالله! من یک رد پا بیشتر ندیدم، فکر کردم تنهایی." از سلمان پرسیدند: "سلمان، چه جور آمدی؟ از آسمان آمدی؟ از زمین آمدی؟" گفت: "نه، یا رسولالله! هر جا قدم شما بود، پایم را گذاشتم آنجا. نخواستم وقتی جای پای شما هست، من هم یک جای پا کنار جای پای شما داشته باشم. گذاشتم که پای شما بود." این اثر علاقه است، این محبت اساس بندگی خداست. همین بهترین سرمایه آدم بعد از مرگ محبت است.
میگوید شب اول قبر، اولین چیزی که بررسی میکنند، وقتی آدم از دنیا میرود، "حُبّ علیبنابیطالب" عنوان و صحیفه المؤمن است. دیدید نامه که میآید آدم اول آن سربرگ را نگاه میکند، بالا را نگاه میکنی میبینی که اداره آب فرستاده، اداره گاز فرستاده. این چی چی است؟ اخطار؟ قبض؟ هدیه؟ پست کردهاند؟ عنوانش چیست؟ اولین چیزی که آدم بررسی میکند، عنوانش است. میگوید نامه اعمال عنوان دارد. ملائکه عنوان نامه عمل را که میخواهند بررسی بکنند، عنوان نامه عمل را که بخواهند باز بکنند و ببینند طرف چه آورده، میبینند که "علیبنابیطالب". این را اگر دارد، بقیه را هم نگاه میکنند، اگر ندارد پرتش میکنند توی دوزخ. بررسی نمیشود، صلاحیت و لیاقت ندارد که چیزش بررسی بشود. اگر دارد، بقیه را هم نگاه میکنند. اولیاش مهمترین است، محبت اساس محبت.
یک روایتی هم که نقل میکنند بخوانم با یک نکتهای به عرضم تمام. با این حال عدهای از عامه - یعنی اهل سنت - منکر حب بنده به خدا هستند. بعضیها میگویند نمیشود آدم خدا را دوست داشته باشد و حب بنده به خدا را به معنای اطاعت از اوامر او و حکم خداوند را جزای اعمال و ثواب میدانند. میگویند: "نه، خدا به ما علاقه داشته باشد، محبت داشته باشد، ما علاقه داشته باشیم یعنی کارهایش را گوش بدهیم. خدا هم علاقه داشته باشد یعنی جزا بدهد." اصل ماجرا محبت است. این حرفها دیگر چیست؟ در روایات آمده است: "ان من أحب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه فستشعر الحزن و تجلب الخوف." محبوبترین بنده برای خدا کیست؟ خدا چه کسی را بیشتر از همه دوست دارد؟ محبوبترین بنده برای خدا اونی است که خدا بهش کمکش کند، خدا بهش کمک کنه به اون بنده که بتواند روبروی نفس خودش بایستد. چون خدا دوستی با خود دوستی جمع نمیشود، یا خدا یا خود.
فردا شب، انشاءالله، نکاتی را خواهیم گفت. اگر کسی را خدا دوست داشت، خودش را میگذارد کنار. این خود او را میگذارد کنار، خودش را برمیدارد که همهاش خدا. بعد چه ویژگی پیدا میکند؟ این دیگر قلبش را یک لایه از حزن، یک لایه از خوف میگیرد. یعنی چی آقا جان من؟ آدم به هر چیزی که علاقه دارد، از دو تا راه میتواند بفهمد: یکی از ترس، یکی از غم. والا غم چه چیزهایی را میخوریم؟ غم این را میخوریم که بیست سال پیش یک خانه ارزانی بود فلان جا، نخریدیم! یکی از اقوام ما: "من تهران حالا یادم نیست چهارراه سیروس تهران یا جای دیگر، پنجاه سال پیش رد میشدم، یک ده تومنی از جیبم افتاد توی جوب." بررسی میکنم نکند حالا بعد این پنجاه سال یک آبی خوردی، تکانی خوردی؟ این تعلق است، این قلب است، این محبت. محبت دنیاست. اینها موقع رفتن - پناه بر خدا - سخت است دیگر. آدم باید بکند از اینها. آدم یکی از غمهایی که میخورد، یکی از ترسهایی که دارد، اینها میتواند علاقهاش را بفهمد. ترس از دست دادن چه چیزی؟ غم از دست دادن چه چیزی؟
اگر غم از دست دادن پول و ماشین و اینها را داریم، سطح ما همین سطح پول و ماشین است. اگر غم از دست دادن ایمان را داریم، سطح بالاست. غم از دست دادن زیارت امام حسین را داریم، سطح ما بالاست. غم از دست دادن عاقبت بخیری داریم، سطح ما بالاست. ترس از این داریم که عاقبت بخیر نشویم. ترس از این داریم که امسال از زیارت امام حسین محروم نشویم. یکی ترس از این دارد که جنسش فروش نرود. یکی ترس از این دارد که قبض آب زیاد بیاید، تلفن قطع نشود، گوشیاش نشکند. حالا مراقب اینها هم هست، ولی ته سقف ترس و ناراحتی آدم که نباید اینها باشد. بیشتر از اینها باشد. جانمان را هم فدا میکنیم برای امام حسین، سلامتیمان را هم میدهیم برای امام حسین، پولمان را هم میدهیم برای امام حسین. پول برای چی میخواهیم؟ میشود علاقه بالاتر. پس ترس و اینها علامت علاقه است. این را ترس دارد که از چه چیزی جا بماند. گاهی آدم میترسد نمازش قضا بشود. این اگر بیست هزار تومان از جیبش گم بشود، یک هفته غمگین است ولی نماز صبح که قضا بشود، عین خیالش نیست.
فرمود اگر یک نماز قضا بشود، اگر زمین را تا آسمان پر از طلا کنند. علامت آدمها این است دیگر؛ ترس و غمش از بعضیها غصهشان فراق است، فراق از امام حسین، جدایی از امام حسین. از دختر اباعبدالله یاد بگیریم، از سه ساله اباعبدالله. شب سوم، دهه سوم؛ غم دوری از بابا، ترس جدایی از این. این میشود حال حضرت رقیه (سلامالله علیها). این شوق، این بیقراری. شده یک شب بهانه امام زمان بگیریم تا صبح گریه کنیم. شده یک جمعه بگوییم آقا جان، ما دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم دوری شما را. خوش به حال آنهایی که هر صبح جمعه دعای ندبه میخوانند، زار میزنند، گریه میکنند از فراق امام زمان. غم اینها غم دوری از امام زمان است. میگوید: آقا، همه زندگی من شمایی، من خانه و ماشین و سرمایه نمیخواهم، وقتی شما - من شما را میخواهم - مثل دختر اباعبدالله گفت: "عمه، من غذا نمیخواهم، من بابام را میخواهم." یک وقتی طبقی آوردند جلویش گذاشتند؛ طبق، طبق غذا. بچه هم گرسنه است، چند روز گرسنگی کشیده. از خانههای شامیها بوی غذا میآید، ولی این خانواده را توی خرابه گرسنه نگه داشتهاند، روی خاک گرم، بدون سقف، دیوارهایی که عنقریب میخواهد بریزد. هر کس دیگر باشد یورش میآورد به این غذا، سیر بشود. ولی این دختر سه ساله اباعبدالله گفت: "عمه جان، من غذا نمیخواهم." روپوش را کنار زد. یک وقتی سر نازنین باباش را برایش آوردند. صورت به صورت بابا گذاشت: "یا أَبَتِ! من آخه به کودکی من رحم نکردی؟ تو را کشتند، تو بچگی من را یتیم کردند." "یا أَبَتِ وَ وَرِیدَکَ." "بابا به من بگو کی این رگهای گردنت را بریده؟" گفتند صورت به صورت گذاشت، دلش برای بوسه بابا تنگ شده، لب به لبهای بابا گذاشت. اول فکر کردند مشغول بوسیدن است، رها کردند بچه را. دقایقی گذشت، دیدند بلند نمیشود. نگرانش شدند. آمدند با بهایش در کامل نقل میکند این مقتل را. میگوید این بچه را تکان دادند. "فَجَعَ یُحَرِّکوها" یعنی شروع کردند این بچه را تکان دادن. هر چه تکانش دادند دیدند این بچه قالب تهی کرده روی صورت بابا جان داده است.
السلام علیک یا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک سلام الله أبدًا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و...