* عاقبت بی توجهی به نعمت ولایت
* اگر دین درثریا باشد...
* تاثیر خوراک بر خلقیات افراد
* لطافت های مردم ایران
* فواید خوردن گوشت گوسفند
* دیوار مهربانی
* بی سابقه در دنیا
* برکت خدمت به امام حسین علیه السلام
* عشق به امام حسین جهانی است.
* عامل سلب توفیق
* داستان محرومیت خواندن روضه حضرت عباس علیه السلام
* از شرمندگی خرج می کنیم
* آداب حفظ نعمت
* گدای اهل بیت بودن در همه حال
* حب اهل بیت، ثروت واقعی است.
* زیارت مورد پسند اهل بیت
* داستان نادیده گرفته شدن پنج سال از اعمال
* حاجتمان کربلا باشد
* مخفی کردن چهار چیز در چهار چیز
* بی ادب محروم ماند از لطف ربّ
* راز توبه ساحران حضرت موسی علیه السلام
* اعطای رزق طلبگی
* مزد زائر کربلا
* شرط امام حسین برای خرید زمین کربلا
* توجه امام حسین علیه السلام به زائرانشان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی اَمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عباراتی و مطالبی را مرحوم آیتالله العظمی بهجت این شبها تقدیم حضور عزیزان کردیم؛ کلمات بسیار مهم و اعجابانگیزی بود. عباراتی این فقیه وارسته و عارف کمنظیر مطرح فرموده بودند. یکی از نکات خیلی مهمی که در این شب آخر و در این جلسه محضرتان تقدیم بکنم، دقایق و نکات خیلی خوبی دارد و خیلی باید به این مطلب توجه کرد، این است:
میفرمایند که «خدا کند این توجه و ارادت و محبت نسبت به اهل بیت علیهم السلام در ما باقی بماند. اهل مکه و مدینه هم نعمت ولایت و اهل بیت علیهم السلام را داشتند، ولی در روایت آمده است که آنها از نعمت ولایت قدردانی نکردند، لذا به اعجم منتقل گردید. اعاجم یعنی غیرعربها. خدا کند ما عجم هم نعمت مفت به دست آمده را مفت از دست ندهیم.»
روایت دارد که نعمت ولایت اول برای مردم مکه و مدینه بود، اینها که قدر ندانستند، خدای متعال از اینها گرفت، داد به غیرعربها. حالا روایتش را هم این پایین نقل کردهاند، چون آیه قرآن فرمود که اگر شما قدر ندانید، اگر تولّی کنید، پشت کنید به این چیزی که خدا نصیبتان کرده، خداوند قومی را میآورد که «ثم لا یکونوا امثالکم»؛ اینها مثل شما نیستند، اینها قدر نعمت را میدانند. اینجا در روایت دارد که اصحاب پیغمبر پرسیدند که، «یا رسول الله من هؤلاء الذین ذکر الله»؟ اینهایی که خدا فرموده که اگر شما پشت کنید، جایتان میآورم اینها کیستند؟ «و کان سلمان بجنب رسول الله»، سلمان نشسته بود کنار پیغمبر. با دستشان، بر ران جناب سلمان زدند و فرمودند: «هاذا و اصحابه و الذی نفسی بیده لو کان الایمان منوطاً بالثریا لتناوله رجال من فارس.» پیغمبر فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر این دین -فقط علم نیست- اگر دین در ثریا باشد، مردانی از فارس میروند، پیدایش میکنند و بهش میرسند.» از ایرانیها و مردم فارس و قوم سلمان تعریف کردند.
خب، این تعریف هم به خاطر این نیست که از نژاد ما، از چشم و ابروی ما خوششان میآمده. شهید مطهری بحث قشنگی دارند در کتاب مفید و بسیار خوب «خدمات متقابل اسلام و ایران». مدل زندگی ایرانیان، سبک زندگی ایرانیان جوری بود که اینها اصلاً اسلام را با فطرتشان گرفتند. بس که محبت بینشان رایج بود، فرهنگشان فرهنگ غنی بود، عدالت را بهش احترام میگذاشتند. اینها باعث شد که تا دعوت پیغمبر را شنیدند، میدانید که ایران هم خیلی ساده فتح شد. یعنی جناب سلمان وقتی وارد شد، اکثر مردم شیعه شدند، با اینکه خلیفه دوم ایران را فتح کرد. ولی چون جناب سلمان وارد شد، از موقعیت استفاده کرد. تا دید که میخواهند ایران را فتح کنند، ایشان هم حاکم مدائن بود، مدائن هم نزدیک بود به ایران. بعد ایشان آمد و سخنرانی کرد، مردم ایران بدون جنگ و دعوا و خونریزی و شمشیر و این حرفها پذیرفتند. باطنشان باطن خوبی بود.
بعضی روایات هم دارد که ایرانیها چون گوشت گوسفند زیاد مصرف میکنند، از این جهت یک لطافتهایی در باطنشان هست. چون بالاخره خوراک آدم خیلی اثر دارد توی روحیات آدم. در مورد مرغ حالا روایاتی داریم، در مورد خوک که دیگر وضعش مشخص است و بیغیرت میکند. میبینید دیگر بیغیرتی عالم را گرفته و گوشت خوکی که همه جا پیدا میشود. از طرفی باز گوشت گوساله مثلاً ویژگیهایی دارد که آن هم خیلی خوردنش خوب نیست. روایت دارد که گوشت گوسفند خیلی خوب است. گوسفند حیوان مهربان و بیآزاری است. همه وجودش خیر است، یعنی از گوسفند، برخی بخشهای حرامش که استفاده نمیشود، همهاش استفاده میشود. اگر گوسفند در خانهای باشد، برکت و خیر در آن خانه است. خیلی گوسفند وجودش خیر است و این خوراک ما، وضعیت اقلیمی ما، وضعیت فرهنگی ما خیلی اثر داشته در اینکه محبت اهل بیت بین ما رایج باشد.
مردم ایران عموماً مردم مهربانیاند، دلسوزند. چون وضعیتی که توی این سیلی که ابتدای سال پیش آمد -که خدا انشاءالله کمک بکند، مردم سیلزده را نجات پیدا کنند از وضعیتی که دارند- خب، کشور ایران تورم بیش از ۵۰ درصد را تجربه کرده، چند سال فشار اقتصادی، وضعیت اقتصادی به شدت خراب، در اوج مشکلات و تحریم و چه و چه و چه، میبینید که خود مردم، حتی هلال احمر هم، یعنی صلیب (سرخ) هلال احمر جهانی، اینها هم کمکی به ایران نکردهاند. خیلی کمک محدودی که اصلاً تحقیرآمیز بود، کمکی که اینها کردند. خود مردم در این وضعیت اقتصادی، آمدند پشت همدیگر را گرفتند، هوای هم را داشتند، به هم کمک کردند. کجای دنیا یک همچین چیزی آدم سراغ دارد؟ این دیوار مهربانی که در ایران هست، خب اینها را به ما نمیگویند، هی توی سرمان میزنند آقا فلان جا این جوری است، ما این جوری هستیم. ایرانی جماعت، دیوار مهربانی در دنیا سابقه ندارد. اینی که شما، خیلی چیز عجیبی است. مردم لباسی که نمیخواهند، اضافه است، مازاد است، میآیند آویزان میکنند روی دیوار. هر کی که نیاز دارد میآید ورمیدارد. هر کی که نیاز ندارد، اضافه دارد، میآید میگذارد. توی نانوایی میبینی که حساب کرده، روی دیوار زده. توی بقالی میروی، میبینی که حساب کردی، یک سبد گذاشتند، «سبد مهربانی». اینها در دنیا سابقه ندارد. چین و پاکستان و بعضی کشورهای این طرف آسیای شرقی آمدهاند یک همچین کارهایی بکنند.
محبتی که بین مردم ایران است و آن علاقه و دلسوزی که هست، مجالس امام حسین و همین خرجی که داده میشود و این ایام. ببینید با این وضعیتی که هست و این گرانیها که آدم گاهی توی خرج زندگی خودش مانده، مردم از شکمشان میزنند، خرج مجلس امام حسین میکنند. خیلی نعمت بزرگی است. این رحمت را جاری میکند. سال گذشته شما دیدید وضعیت خراب بود. توی پیادهروی اربعین هم هزینه ویزا بود، هم هزینه رفتوآمد خیلی بالا بود. چقدر جوان بودند که اینها جهیزیهشان را فروختند، جهیزیه را دختر جوان با این وضعیت اقتصادی، با آن یخچال چند میلیونی، با آن گاز چند میلیونی، جهیزیه را فروخت، داد چند نفر بروند کربلا. اثرش امسال ویزا را برداشتند، خیلی راحتتر شده، هزینهها خیلی کمتر شده. اینها برکتی است که خدای متعال قرار داده. خود مردم عراق هم میبینند و میگویند: «امام حسین خرج میکنیم. یک درهم خرج میکنیم، یک دینار خرج میکنیم، هفتاد برابر، هفتصد برابر برمیگردد. شرمنده میشویم. سال اول میآییم از عشقمون خرج میکنیم، سالهای بعد از شرمندگی خرج میکنیم.» بس که شرمنده امام حسین شدیم که کار برای او بکند، او همچین سریع برمیگرداند که آدم خجالتزده میشود: «آقا ما میخواستیم برای شما یک کاری بکنیم.» این از چند جا برمیگردد توی زندگی.
وقتی مصاحبه گرفتیم تلویزیون هم پخش شد، دختری که از شهرهای جنوبی عراق اسیر بود یک مدتی در ایران، فارسی پرسیدیم که شما مثلاً خانوادهتان ناراحت نمیشود اینقدر هزینه میکنی؟ با گریه برگشت گفتش که: «خانم من گوشوارهاش را درآمد داده، گفته میروی میفروشی تا کامل خرج مشایه -مشایه یعنی همینهایی که پیاده میروند- تا کامل خرج مشایه نکردی، خانه برنمیگردی. میروی کامل خرج میکنی.» این عشق به امام حسین. خب، این قومیت ندارد. هر جایی، هر ملتی ابراز علاقه بکند به امام حسین و خاندان پیغمبر قطعاً مورد رحمت قرار میگیرد. این وضعیت عراق را میبینید. البته حالا کمک بکند از مشکلات معیشتی که دارد، ولی بعد از چندین سال یک امنیتی حاکم شده توی کشور عراق. کی سابقه داشته ببینیم همچین امنیتی را توی عراق؟ عراق آنقدر متکثر است که وضعش همیشه وضع چندپارچهای بوده. به برکت محبت مردم و این پیادهروی اربعین و رسیدگی به زائران امام حسین، چه امنیتی الان حاکم است در عراق. خب، اینها برکت میآورد توی زندگی. خودشان هم میبینند.
خداوند با کسی فامیل نیست، با کسی خویشاوندی ندارد. هر کی که از خودش جربزه نشان بدهد، لیاقت نشان بدهد، خدای متعال تحویلش میگیرد. هر کی هم که بیادبی بکند، قدر نداند، خدای متعال محرومش میکند. نکته بسیار مهمی است. خیلی وقتها یک کاری میکنند، باب فیض به رویشان بسته میشود. یک بیادبی میشود. در روایت دارد، خیلی روایت جالبی است. عزیزان من، این را توجه بفرمایید. جالبی است. روایت دارد که اگر کسی حج رفته، سالهای بعد هم فعلاً بنا ندارد حج بیاید، یک سال رفته حج، خرج هم کرده، هزینه هم زیاد شده، فعلاً بنا ندارد بیاید. این توی دلش نگوید: «خدایا، من حالا حالاها نمیخواهم حج بیایم.» اگر این را توی دلش بگوید، روایت داریم عمرش کم میشود! چون بیادبی! اگر بگوید: «خدایا، به من اگر باشد، میخواهم سال بعد هم بیایم.» این اگر بگوید عمرش زیاد میشود.
اینها از سفر کربلا برمیگردند. آدم سختی دیده، اذیت شده، غر نزند. اینها سلب توفیق میآورد. گاهی آدم میبیند چند سال محروم زیارت. آقا این طور شد، آن طور شد، این جوری بود، شلوغ بود، فلان بود. آدم خوبش را بگوید. حالا آنی که مسئول امر است، آدم میرود سر آن هم غر میزند، آن هم تذکر میدهد. یک وقت یک جوانی به ما پیام داد، گفت: «آقا ما مداح بودیم، مدتهاست که من احساس میکنم نه حالی دارم، نه سوزی دارم، نه خیلی جایی دیگر دعوتم میکند.» من حساب ضابطه گفتم که: «شما احیاناً این شکلی نبوده که یک مجلس خلوتی چیزی مثلاً شما را دعوت کرده، قبول نکردی بروی؟» گفت: «چرا.» گفتم: «توفیق حضور در جلسه امام حسین از شما گرفته شده.» مگر مجلس امام حسین به جمعیت و پول و سروصدا و تبلیغات و این حرفهاست؟ ابراز ارادت بکند. اینها گاهی سلب توفیق میآورد. اینها گاهی محرومیت میآورد.
یکی از اساتید ما، من یک وقتی یک جایی به نظرم حرم امام رضا را میفرمودند. چون خیلی سال پیش من شنیدم، الان با جزئیاتش خاطرم نیست. ایشان فرمود که من یک وقتی توی حرم امام رضا -که الان این جوری یادم است- یک جوانی حالا یک آقایی آمد به من گفتش که: « یک مبلغ خیلی کمی حالا پانصد تا تک تومانی داد به من و گفتش که: «حاج آقا، یک روضه حضرت عباس برای ما بخوانید». ایشان میگوید: «من یکم بهم برخورد. انگار مثلاً آن پروتکل اداری، تشریفات، مسئله را رعایت نکرد. ما برای خودمان کسی هستیم. منبری هستیم. کلی سر و دست میشکنند دعوتمان بکنند، این آمده اینجا پونصدی به ما میدهد!» بهم برخورد، ردش کردم، گفتم که: «من نمیخوانم آقا.» با یک لفظ، حتی خودت را بدون اینکه باید بیایی این جوری بگویی. ایشان فرمود: «من رفتم و رفتم قم و تهران و اینها. مدتها گذشت. یک وقتی حالا ایام محرمی، چون خیلی ما گذشته، جزئیاتش یادم نیست، کلیاتش یادم است، مناسبتی بود که مثلاً روضه حضرت عباس اینها زیاد خوانده میشد. من یکهو بعد از جلسه به خودم آمدم، من مثلاً شش ماه است که روضه حضرت عباس نخواندهام! با اینکه منبر رفتهام، ولی روضه حضرت عباس نخواندهام.» با خودم تصمیم گرفتم فردا شب بخوانم. فردا شبش هم نشده بود و آخر مجلس که من نشسته بودم، یکهو یادم آمد و آن دعای آخری که دادند به من بخوانم، آنجا روضه حضرت عباس را خواندم. ایشان فرمود: «رفتم محضر یکی از علمای تهران که از خوباناند و در قید حیاتاند. به ایشان ماجرا را گفتم.» گفت: «بله، همانی که شما رد کردی گفتی آقا من نمیخوانم، یک سلب توفیق است. اگر متوجه نمیشدی و دست به کار نمیشدی، حالا حالاها محروم میشدی.» از اینکه گاهی آدم یک کاری میکند، محروم میشود. محرومیتش هم میماند حالا حالاها.
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند که: «کَمُّ یَقُلُ ما اَدبَرَ و یَدبُرُ» یعنی کم چیزی است که ادبار بکند و برگردد. تعبیر: «ربما یَغَلَّ ما اَکْبَر». کم میشود که یک چیزی برود دوباره بیاید. آدم یک حالی دارد، یک صفایی دارد، یک اخلاصی دارد، یک معنویتی. یکهو خراب میشود. میبیند سالیان سال میگذرد تا این برگردد. یک جایی باید ببیند کم گذاشته، یک جایی آدابی بوده، رعایت نکرده. آقای بهجت میفرمایند که مردم مدینه و مکه قدر ولایت اهل بیت را ندانستند، خدا از اینها گرفت، داد به مردم عجم. هر که قدش را بداند، خدا بیشترش میکند. هر کی قدرش را نداند، محروم است. نعمت این شکلی است آقا جان. عزیزان، نعمت حفظ است. خدا نعمتی که به آدم میدهد، آدم باید این را حفظش بکند. بعد آدابش را رعایت بکند. همین که آدم با خودش فکر کند که من کارهایام، من چیزیام، من کسیام. وضعیت عیسی روی آب آمده بود. خب، عیسی مسیح مقام نبوت، مقام مخلصین. پایش را گذاشت روی آب، روی آب قرار گرفت. ببین بابام گفت: «تو هم با من میآیی؟» میگوید: «من هم یک مقداری تو روی آب همراه حضرت عیسی حرکت کردم. کمکم به ذهنم آمد که مثل که ما هم خیلی با این پیغمبر خدا فرقی نداریم! ما مثل که این کاره شدیم! میگوید تا توی ذهنم آمد، پرت شدم توی آب. دست و پا افتادم، حالت غرق شدن. حضرت دست من را گرفت، آورد بیرون. چیزی هم نگفته بودم. به من فرمود که: «بدان که مسیح تو را میبرد، بدان که مسیح تو را...» فکر نکن به خودت. چون میبرندت، واصل میشوی. چون میروی، بیحاصل میروی.
کربلا و اربعین و اینها لطف حضرات است به ما. منتی هم ندارد. توقعی هم نیست. اینکه نذر میکنند کربلا بروند، که حاجت بگیرند. حاجتشان کربلا رفتن است. حاجتشان است که بروند. حاجتشان این است که محروم نشوند. ما گداییم، ما دستمان جلوی اهل بیت دراز است. آنها به ما لطف کردند، محبتشان را به ما دادند.
یکی آمد به امام صادق علیهالسلام گفت: «آقا، من خیلی فقیرم.» حضرت فرمود: «زیادی است.» گفت: «خیلی ثروتمندی.» گفت: «آقا، شوخی نمیکنم، جدی میگویم. من هم دو سر عائله و این همه بدهی و این همه طلبکار پشت در. به نان شب محتاجم. چه میفرمایید شما؟» فرمودند: «تو یک چیزی داری که اگر کل دنیا را بهت بدهند، با آن چیز عوض نمیکنی؛ محبت ما اهل بیت.» کل دنیا بیشتر میارزد. پول و نان و آب و آنی که به همه میدهند. آنی که کم است، آنی که نایاب است، آنی که کم گیر میآید، محبت اهل بیت است. این صفایی که شما توی امت شیعه میبینید، تا اسم اهل بیت میآید، دل میلرزد، دل پر میکشد، اسم کربلا میآید. فرمود: «هر وقت اسم ما اهل بیت را شنیدی، احساس محبت نسبت به ما کردی، فَلْیکُن دعا اُمّه.» یعنی مادرت، انسان پاکدامنی بوده، شیرِ پاکی بوده. آدم در این مسیر، هر کسی لیاقت ندارد. اینقدر آلودگیها و کثافتها آدم را میبرد. سال به سال، دلش برای یک بار تنگ نمیشود. بنده مکرر دیدهام، وقتی که ما قم مینشستیم، بعضی اقوام ما بودند، عجیب بود واقعاً برای بنده. از تهران پا میشد میآمد برای دیدن ما، منزل ما بود، بدون اینکه زیارت حضرت معصومه برود! راهش نمیدهند به حرم. اینجوری نیست که هر کی که خواست برود. خب، مگر کماند کسانی که همین مشهد ما هستند، سال به سال توفیق پیدا نمیکنند حرم امام رضا بروند؟ بعضیها توی یک سال چهار بار، پنج بار کربلا میروند. بحث دیگری است.
خیلی هم دنبال این نباشیم که یک حس و حال خاصی پیدا بکنیم. یک ماجرایی عرض بکنم خدمتتان. توی همین کتابی که یکی دو شب پیش معرفی کردم، کتاب «سه دقیقه در قیامت»، یک جانبازی از جانبازان عزیز ما، کیسشان عمل جراحی داشت و چند دقیقهای از دنیا میرود. وقایعی که برایش پیش میآید را وقتی برمیگردد تعریف میکند. کتاب، نشر شهید ابراهیم هادی، این کتاب را چاپ کرده است. کتاب خیلی زیبا و اثرگذاری است. یک بخشی از کتاب میگوید: «وقتی پرونده من را آوردند، اعمالم را رسیدگی بکنند، دیدم که مو را از ماست کشیدند. کوچکترین شوخیهایی که من کرده بودم، حسابرسی کردند و حق الناسش را لحاظ کردند.» توی نامه، توی این پرونده اعمال ما. گفتم: «پنج سال اعمال، یعنی رد! یعنی نگاه نمیکنند! پنج سال گناههایت را لحاظ نمیکنیم! پنج ساله رد میشوی.» من که روز به روز دارند حساب میکنند، مو از ماست میکشند، یکهو پنج سال را رد کردند، خیلی خوشحال شدم. پنج سال عمل من را، گناههای من را لحاظ نکردند. گفتم: «آقا، این چیست؟» یک سفر کربلایی که رفتیم. بعد میگوید: «اعمال آنجا توضیح دادنی نبود. جوری بود که توجه به عمل پیدا میکردم. عمل را میدیدم، به صورت سهبعدی هم میدیدم.» حالا آن کتاب را دوستان بخوانند، خیلی قشنگ توصیف کرده. بعد میگوید: «عمل را بهم نشان دادند. دیدم یک زیارت کربلایی که ما رفتیم، یک بنده خدایی که پیرمردی بود ناتوان. نه قدرت راهرفتن داشت، نه مثلاً توان حرفزدن داشت.» اول سفر گفتند که: «آقا، این توی کاروان یک جوانی مثلاً پیدا بشود که هوای حاج آقا را داشته باشد.» ما هم اول پریدیم گفتیم: «من هوایش را دارم.» خیلی کار سختی بود. غذا دادن، به سرویس بهداشتی بردنش، تا حرم چقدر طول میکشد! هیچی از زیارت نمیفهمیدم. «یک حرم میخواهم این حاج آقا را ببرم بیاورم، سه ساعت طول میکشد جا برایش درست کنیم، بنشیند، پاشود، زیارتنامه بهش بدهم. هیچی نفهمیدم. یک ذره به من نچسبید.» یک روز آخر دیدم پیرمرد رو کرد به گنبد. قدرت حرف زدن هم نداشت. با دل شکسته، یک اشک بر چشمانش جمع شد. فقط به من یک نگاهی کرد و به گنبد نگاه کرد. آنجا فهمیدم که برای من دعا کرد. دعایی که او برای من کرد، پنج سال اعمال من را معاف کردند، به همین دعا!
کربلا این بود. سؤالی که پیدا میکردیم، اشک و ناله! یکی از رفقای خوب ما این کتاب را خوانده بود، تازگی گفتش که: «من خانوادهام را نمیخواستم اربعین ببرم. این داستان را که خواندم، پارسال که رفتیم من خیلی اذیت شدم. حواسم پرت بود، خسته میشدم. باید با اینها راه میرفتم. الهی نامحرمان نَرَوَند (گم و گور نشوند). همش حواس پرت دارد آدم. حال خودش نمیرسد.» باز وقتی که این را خواندم، تصمیم گرفتم ببرم که. خانمش را هم برد، رفتند اربعین کربلا. از این پیرمردی که غریبه بود این بابا برده بود که کمتر نیست! همسر من. اصلاً زیارت به این نیست که من صفا کنم، او صفا کند.
شیخ حسین مشکور فرموده بود که: «یک جوانی است، شبهای جمعه میآید از بیرون کربلا، میایستد، سلام میدهد، جواب سلام میگیرد، میرود.» از علمای کربلا. یک شب جمعه میخواست کربلا برود، پدرش بهش گفته بود که: «من هم ببر.» بیشتر دوست دارد. میگوید: «پدرم را کول کردم، رسیدم جلوی حرم، سلام دادم، جواب سلام گرفتم. برگشتم. هر شب جمعه این شکلی، یک هفته پدرم، یک هفته مادرم را میآورم از بیرون کربلا، سلام میدهم، جواب میگیرم، میآورم.» این زیارت. حس و حالی هم دارد. بعد میگوید: «آقا حال نکردیم کربلا. این بیادبی است.» زیارت او خوشش آمد یا نه؟ معلوم نیست کدام زیارت را قبول میکند. توی روایت هم دارد: «خدا استجابت را بین همه دعاها مخفی کرده تا همه دعاها را انجام بدهند. قبولی را هم بین همه مستحبات و اعمال حسنات مخفی کرده. ولی خودش را هم بین همه آدمها مخفی کرده.» «ان الله اخفا اربعه فی اربعه». خدا چهار تا چیز را توی چهار تا چیز مخفی کرد. سخط خودش را هم توی یک گناه قرار داده، ولی آن را بین همه گناهان مخفی کرده. آدم حواسش باشد یک وقت بیادبی نکند.
خب، حالا هنوز عزیز دلم، آیتالله علمالهدی تشریف نیاوردهاند. این را هم عرض بکنم تا در خدمتشان باشیم. البته آنی که به ما گفتند، بنا بود که ساعت ۸ تشریف بیاورند. حالا ۱۰ دقیقه گذشته، ما منتظرشان هستیم.
چند سال پیش ماجرای مشهد برای ما پیش آمد. ببینید گاهی آدم نسبت به نعمت بیادبی میکند، محرومیت که میآید، این شکلی خیلی ماجرا اعجابانگیزی است. با رفقا شوخی میکردم، میگفتم: «از این سریالهای ترکیهای که میسازند، به اسم "کلید اسرار" و اینها، این داستان ما را باید بدهیم اینها بسازند.» کلید اسرار. این داستان از این جنس است. خب، یکی از این دوستانی که جلسه میآمدند پای منبر و اینها، جوانی بود، نوجوانی. یک وقتی مادرش تماس گرفت و گفتش که: «ما نیاز به کمک داریم از شما، راهنمایی.» گفتم: «چی شده؟» گفت: «من سه تا بارداری داشتم، سه تا بچه به دنیا آوردهام. بچه چهارم را باردار شدم. حالا جدای از اینکه آن سه تای قبلی سزارین بوده، حالا این هم یک حرف غلطی است که رایج است میگویند سه تا سزارین، وقتی غلط. جدا از اینکه میترسم از اینکه این بچه چهارم بخواهد به دنیا بیاید، این خطرات را دارد. شوهرم گفته که من نانخور اضافی نمیخواهم، این بچه را من نمیخوام.»
«بنداز!» «چیکار کنم؟» «به هیچ صراطی مستقیم نیست. گفته من توی همین خرج همین سه تا ماندهام، نانخور اضافی نمیخواهم، بچه را بنداز.» خیلی ما با اینها صحبت کردیم و هر چی اصرار و اینها قبول نکردند. آخر به این رسیدند که به محض اینکه بچه به دنیا آمد، به یک خانوادهای که بچه ندارد، بچه را تحویل بدهم، بچه شیر بخورد و مادر آن را بپذیرد. این را قبول کردم. تازه گفته بود که: «این خرجهایی که توی دوران بارداری دارد را باز من حاضر نیستم بدهم. سونوگرافی و چی و فلان. اضافی هیچی.»
این بچه به دنیا آمد بعد مدتی، مثلاً شاید سه ماه بعد، گوشیمان زنگ میخورد. این خانم دیدیم که خیلی ناراحت است. گفتم: «چیه؟» گفتش که: «هیچی. بچه را که به محض اینکه به دنیا آمد، تحویل دادیم، رفت.»
«چقدر امروز شوهر من یکم ناخوشاحوال بوده. چند روز پیش رفته دکتر. دکتر برایش آزمایش نوشته. آزمایش داده، امروز جواب آزمایش آمده، میبینیم که شوهر ما سرطان خون دارد. دقیقاً هم از وقتی سرطان شروع شده که این بچه را دادیم، رفته.» خیلی ناراحت و اصلاً کل فضای خانهشان فضای مغمومی شده بود. چند وقت بعد تماس گرفتم، صدای ضجه و گریه بلند و گفت: «شوهرم از دنیا رفت.»
«بعد گفتش که شوهرم از دنیا رفته. خوابش را دیدم. دیدم که این میخواهد برود کربلا، یک بچه شیرخواره سر راهش را گرفته، گفته: «تو من را از شیر مادر محروم کردی.»
جالب عجیب جالب که نیست. آدم واقعاً ناراحت میشود. عجیب این است که گفته بود: «من نانخور اضافه نمیخواهم.» خانواده خودش، نانخور اضافی، آن خانه خودش، همه ماندند و از این ارثیه گرفتند و بردند. خود این بنده خدا. گاهی این شکلی آدم بیادبی میکند، محروم میشود. محرومیت میآید. همانجور که ادب آدم، وقتی ادب میکند، توفیق از خدا جوید. توفیق ادب، بیادب محروم ماند از لطف ادب میکند. به همین ادبش.
برخی بزرگان میفرمودند: «توی ماجرای حضرت موسی و ساحران، لابد شنیدید دیگر. توی قرآن ماجرایش نقل است. ماجرای جالبی است.» فرعون برگشت گفتش که: «بروید هر چی ساحر درجه یک توی دنیا هست، «بکل ساحر علیم»، هر چی ساحر درجه یک توی عالم هست، جمع کنید از هر جای دنیا. رفتند همه را جمع کردند و قرار دادند فردا توی میدان اصلی شهر، اینها بیایند رقابت داشته باشند با حضرت موسی.» اینها هم سن و سالی ازشان گذشته بود، پیرمرد بودند. اینها آمدند و به محض اینکه حضرت موسی عصا را انداخت، اژدها شد، اینها سجده کردند. بعد فرعون دید همه بازی ریخته به هم. گفت: «اگر بخواهید با موسی باشید من شما را میکشم. دست و پایتان را به صورت خلاف؛ یعنی دست راست پای چپ یا دست چپ پای راست این را میزنم. و لسلبنکم فی جزوالنخل. سر درخت نخل آویزانتان میکنم.» اعدام. سابقه نداشت که طرف را بکشند بالا خفه بشود. بالای درخت نگه میداشتند آنقدر که یا بمیرد یا پرندهها بیایند همینجور زندهزنده بخورندش. این شکلی اعدام میکرد. گفت: «دست و پایتان را این شکلی قطع میکنم، بالا درخت آویزانتان میکنم.» «فقض ما انت قاضاً انما تقضي هذه الحیاة الدنیا.» سوره طه است. «برو بکش، ما شهید میشویم، میرویم ملاقات خدا.» خیلی ماجرای عجیبی است. اینها توی پیری یک آن اینجور توبه بکنند، برگردند. برخی بزرگان میفرمودند که: «راز اینکه اینها توبه کردند، توی چی بود؟» گفتند: «از خود آیه قرآن فهمیده میشود. وقتی که حضرت موسی آمد، توی میدان، موسی تو اول میاندازی یا ما بندازیم؟ همینقدر ادب! تو اول میاندازی یا ما بیندازیم؟» اینقدر احترام به ولی. همین سر سوزن ادب. «بیندازید Musa را، رویش را کم کنیم. این بچه چیست؟ تحقیرش کنند، توهینش کنند. نه، ساحر اگر کارش خوب باشد، سحر ما را غلبه میکند. اگر خوب نباشد، شکست بخورد، تواضع داشته باشد. ادب. سحر نیست. این معجزه است. سحر اینجوری عمل نمیکند.» برگشت توبه. چیز بزرگی است. خیلی عنایاتی که حق تعالی میکند از اینجاست.
یک آقای اهل دلی به یک روحانی فاضلی گفته بود که: «شما میدانی از کجا خدا طلب بگیرم و روزیت کرد؟» «بچه بودی تو کوچه داشتی بازی میکردی، یک آقا سیدی آمد رد بشود. تو وسط بازی، بازی را ول کردی، برگشتی به احترام آقا سید. بلند شدی، رو کردی گفتی: “آقا سید، سلام علیکم”.» این طلبه توی ذهنش آمده بود که مثلاً احتمالاً سید کاظم را میگوید. جالب اینجاست سید کاظم. «سید کاظم نه، نه سید کاظم نه. آن یکی سید، سید احمد.» گفت: «آهانی، همین سید.» این سید که آمد رد بشود، تو بهش اینقدر خدا خوشش آمد از این ادبی که کردی، خدا رزق طلبگی را داد. یک احترام، کمترین ادب، کمترین احترام به نام اهل بیت، به مجلس اهل بیت. ماجراها دیگر عجیب و غریب در این باب. کسانی که یک سر سوزن احترام گذاشتند به مجلس اهل بیت، به سادات، به روضه امام حسین، به نام اهل بیت، چه عنایاتی که نصیب حالشان نشد. یک صلوات بفرستید.
خب، حالا نامه دادند که: «حاج آقا ۱۰ دقیقه دیگر میرسد.» ما ۱۰ دقیقه را نمیدانم صحبت بکنیم، روضه بخوانیم، دعا بکنیم، چه کاری انجام بدهیم؛ چون حاج آقایمان بیاید احتمالاً میخواهند یک چایی بخورند، ها. استراحتی. بنا نداریم به اینکه وقت عزیزان را بگیریم. سخنرانی از یک تایمی که بیشتر بشود، خستهکننده میشود. آن وقت هر چی هم که آدم توی دقایق اول گفته، دیگر همهاش از بین میرود. بزرگواری. خدا حفظتان کند.
انشاءالله در مورد ادب به اهل بیت خیلی ماجراهای عجیب و غریبی هست. همین محبت. توی روایت دارد: «خدای متعال روز قیامت یکی را میبرد بهشت و میفرماید که فلان روز، فلان مؤمن آب برای وضو میخواست، تو بهش آب دادی، بهشت بهت میدهم.» همینقدر ابراز علاقه به یک مؤمن، همینقدر احترام، آب وضوی یک مؤمن، بهانه میگردد برای بهشت بردن. دیگر امام حسین علیهالسلام که رحمت باز است، همین دستگیری بهانه. میخواهم سر سوزنی آدم علاقه توی دلش باشد. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی: «اگر کسی نفرت از خدا و اهل بیت نداشته باشد، بهشتی است.» نفرت، انکار نداشته باش. اینقدر خدای متعال، عرض کردم فقط گیر ماها معمولاً همان حق الناسمان است. این طرف ماجرا آنقدر این سفره وسیع است، این کرم خدای متعال وسیع است. دیگر ماجرای ساحران را میبینید دیگر. یک پیشنهاد، «آقا تو میاندازی؟» آمدند سحر بکنند پیغمبر خدا. آمدند مبارزه بکنند. توی همان مبارزه احترام نگه میدارد، ادب را نگه میدارد، همانجا عاقبتبهخیر میشود. خدای متعال شکارش میکند. حالا اینهایی که ۹۰ کیلومتر با سختی، با عرق، با تاول پا، با زخم بدن، بدن عرقسوز میشود، صورت میسوزد، با زن و بچه این مسیر را میروند، توی ازدحام، شلوغی، خستگی، سختی، اینها چه عنایتی از حق تعالی نصیبشان میشود؟ چه رحمتی از امام حسین شامل حالشان میشود؟
توی روایت هم دارد: «زائر کربلا قدم اول را که از خانه برمیدارد، از خانه اولین قدمی که برمیدارد همه گناهانش مثل یک پُل میآید زیر پایش. پا میگذارد، همه اینها میریزد.» قدم اولی که از خانه میخواهد بردارد. در کتاب شریف «کامل الزیارات» جناب ابن قولویه قمی این روایت را آورده. قدم اولی که برمیدارد، مثل یک پُل میآید، میریزد. از آنجا دیگر فقط ملائکه رویش تقدیس میکنند. ملائکه تقدیس گناهان. همان قدم اول، همان اول بلکه میخواهم عرض بکنم. اولی که بهش میگویند کربلا میآیی، دلش میلرزد، همانجا همه گناهها بخشیده میشود. همانجا که هوایی میشود: «یا اباعبدالله، امسال ما را میطلبی؟» اصلاً زیارتش را برایش مینویسند، یک زیارت مقبول نوشته میشود.
برخی روایات هست: «کسی کربلا میرود، وقتی برمیگردد، خدا یک ملک به شکل او توی حرم قرار میدهد تا قیامت زیارت کند به نیابت او؛ چون دلش را اینجا گذاشت دیگر. دلش اینجا ماند. دارد برمیگردد، ناراحت است.» «یا اباعبدالله، من دوست ندارم بروم. کار و زندگی و خانواده و اینهاست. به من اگر باشد همینجا وامیایستم. شده گدایی کنم، توی کربلا خرجم را در بیاورم، همینجا میمانم.»
یک روایت بخوانم برایتان. خدا شاهد است نمیخواستم امشب بخوانم، الان یکهو یادم افتاد. امسال اصلاً توی محرم و صفر این روایت را به نظرم نخواندهام. حواله شد دیگر. حالا برای آنهایی که راهی کربلا هستند. روایت، روایت عجیبی است. روایت دارد که امام حسین علیهالسلام وقتی روز دوم مُحَرَّم وارد کربلا شدند، فرمودند که: «این زمینهایی که اینجا هست، زمین زراعی است. اینها صاحب دارد. بروید صاحب زمینها را پیدا کنید!» دهقانهایی که صاحب اینها بودند. رفتند گشتند اطراف، اطراف شهر میشد کربلا، بنیاسد آن نزدیکی بوده، دهقانها را پیدا کردند، آمدند پیش امام حسین علیهالسلام. حضرت فرمودند که: «به زودی من را اینجا میکشند. خون من ریخته میشود. نمیخواهم خونم توی زمین مردم ریخته بشود. میخواهم این زمینها را از شما بخرم، ولی به قیمت معمول نمیخواهم بخرم. شما را به خدا داشته باشید.» روایت فرمود: «میخواهم بیش از قیمت رایجش بخرم، با یک شرط. هر زمینی به هر مقداری که هست، من یک مقدار بیشتر بهتان میدهم، به شرط اینکه بعد از اینکه من را اینجا کشتند، هر کی آمد زیارت من، سه روز ازش پذیرایی کنید! سه روز بهش جواب بدهید، آب بدهید، نان بدهید، زائر من. احترامش بکنید. سه روز پذیرایی.» یعنی امام حسین از روز اول حواسش به این زائران بوده، قبل از اینکه شهید بشود، قبل از اینکه... اینهایی که میروند همه در دریای کرم اباعبدالله.
آن آقا از علمای نجف میگفت که با شهید حاج آقا مصطفی خمینی از آن مسیر طریق العلماء سالیان پیش، که به این نحو شلوغ نبود، راهی شدیم بریم پیادهروی اربعین کربلا. یک آقایی هم بود نجفی. این خیلی آدم روبهراه و مذهبی و اینها. بهش گفتیم: «گفت نه.» گفتیم: «بیا، توی مسیر غذاها را خوب میدهند.» گفت: «من میآیم شام اول را که خوردم برمیگردم.» راه افتاد، آمد و یک غذای خوبی شام خورد و دید خسته است. گفت: «شب میخوابم، صبح پا میشوم برمیگردم.» میگوید: «شب خوابیدیم، دیدیم نصف شب صدای ضجه و گریه بلند شدیم.» دیدیم همین باباست. گفتیم: «چی شده؟» گفت: «الان خواب بودم دیدم اباعبدالله الحسین با قمر بنی هاشم و حبیب بن مظاهر وارد شد. فرمود: «اسامی این زائران من را بنویس.» به من رسیدند. گفتم: «الان این را رد میکند. من که برای زیارت حضرت نیامدهام.» فرمود: «این را هم بنویس.» جناب حبیب برگشت گفت: «یَابْن رسول الله، آقا جان، ایشان به قصد زیارت نیامده. آمده یک غذایی بخورد برگردد.» فرمود: «حبیب، به تو میگویم بنویس، این هم زائر من است.»
دریای کرم این دریای رحمت. گدایی آمد پشت در خانه اباعبدالله الحسین، در مدینه، در زد. حضرت آمدند پشت در را باز فرمودند: «امری دارید بفرمایید؟» گفت: «آقا، نیاز دارم. مسکینم، کمک.» حضرت رفتند، برگشتند، یک کیسه پول از زیر در دادند. دیدند که صدای گریه این گدا بلند شد. فرمودند: «چیه؟ کَمَت است؟ چرا گریه میکنی؟» گفت: «آقا، اینقدر لایق نبودم در را به رویم باز بکنید، یک نگاه به من بکنید؟ از زیر در پول را میدهید.» امام حسین فرمودند: «کمبود نخواستم چشم تو چشم بشوی، خجالت بکشی. تو همینقدر که دست دراز کردی پیش ما، رو آبروت پیش من شرمنده بشوی.»
بعداً میگوید دوباره دیدند صدای گریه این مسکین بلند شد. «دیگر چیه؟» گفت: «آقا، گریه میکنم از آن روزی که این دستها بخواهد زیر خاک برود. دستهای کرم، دستهای کریمانه.»
به خودم میخواهم به این گدا بگویم: «ای کاش فقط این دستها زیر خاک میرفت. کجا بودی کربلا؟ ببینیم این دستها چه کرد؟»
لا اله الا الله.
شب آخر، سفره سفره حضرت رقیه بوده، سفره امام مجتبی بوده. عرض روضه من هم همین چند خط. «با این دست چه کردند؟» لا اله الا الله. همینقدر برایتان بگویم.
امام سجاد علیهالسلام وقتی آمدند برای دفن. بنیاسد آمده بودند، جمع شده بودند. چنین بدن نازنینی سه روز زیر آفتاب رها شده بود. کسی نبود این بدن را دفن کند. امام زمان در زیارت ناحیه میفرمایند: «السلام علی من دفنه اهل القری.» سلام بر آن آقایی که روستاییها آمدند. میگوید: «شروع کردیم این بدنهای مطهر را یکی یکی دفن کردن، آماده کردن. یکهو دیدیم سواری از بیابان آمد.» امام سجاد با قدرت الهی، با طی الارض، از زندان کوفه آمدند به صورت ناشناس. صبا پیاده شد. صورت گذاشت روی رگههای بریده گلوی اباعبدالله. گریه مفصلی کرد. رو کرد به ما، فرمود: «بروید یک بوریا، بیاورید». بوریا آقا جان این بوده که محصولات کشاورزی و لاش میگذاشتند، وسایل. چیزی شبیه همین گونی که مثلاً الان ما استفاده میکنیم. «بوریا بیاورید. این بدن نازنین را جمع کنم.»
میگوید: «شروع آرام آرام بدن را جمع کردن. دیدیم پریشان حضرت سجاد.» لا اله الا الله. اگر حقش را بگویم، این شب آخر سفره باید به دست مادرش فاطمه زهرا جمع بشود. کیا راهی کربلا با این روضه راهی بشوند؟ «آقا پریشان است. آقا جان، چی شده؟ فدایتان بشوم. حضرت نگران است، به هم ریخته است.» «چی شده؟» حضرت جمع کردن این اعضای مطهر بدن بابا را، کهنه به یک قطعهای رسیدند که هر چی میگردند پیدا نمیشود. «آن کدام است؟» «این همان انگشتی است که ساربان وقتی آمد انگشتر را سوا کند، هر کار کرد دید این انگشتر جدا نمیشود. اینجا اسم این ملعون ابجل بن کعب بوده. میگویند اینجا دیدیم تیغ را درآمد، انگشتر را با انگشت برید». علی لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
سرور ارجمندمان، نماینده محترم ولی فقیه در استان خراسان رضوی، امام جمعه عزیزمان حضرت آیتالله علمالهدی تشریف آوردند. خیر مقدم عرض میکنم محضرشان. تا میل بفرمایید، من چندتایی دعا میکنم، بیادبی هم میشود محضر حاج آقا. دعا میکنم که انشاءالله بعد از این اشکی که ریخته شده، با این دستانی که متبرک اشک اباعبدالله است، این دعا مستجاب بشود:
خدایا به حرمت اباعبدالله، به مظلومیت اباعبدالله، به غربت اباعبدالله، فرج مُنتقِمش امام زمان را برسان. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالناس، سر سفره امام حسین مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برساند. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. هرچه گفتیم، صلاح ما بود. هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بانبی و آله رحمه الله فاتحه مع الصلوات.